vendredi 30 novembre 2012

«گونه های زنانه یا مردانه» به جای «جنسیت»

  • بنابر استدلال دکتر آزاده آزاد٬ جامعه شناس، استفاده از واژه «جنسیت» بعنوان معادل واژه انگلیسی Gender نادرست است . او میگوید که واژه Sex  یا جنس به تفاوتهای بیولوژیک میان انسانهای نر و ماده اشاره دارد٬ حال آنکه واژه Gender به معنای ویژگی هایی غیربیولوژیک مانند نقش های اجتماعی، رفتارها و فعالیت هائی است که جامعه یا فرهنگ برای افراد نر وماده تعیین میکند .
  • واژه جنسیت که از "جنس" می آید و امروزه بدون کوچکترین ژرف نگری توسط همه فارسی زبانان بکار میرود، نمیتواند بیانگر مفهومی چون Gender باشد که درمقابل جنس Sex قرار میگیرد. جنسیت در واقع معادل واژه انگلیسی Sexuality یا واژه فرانسه ی سکسوالیته است، و نه معادل Gender. معانی دیگر sexualityبه فارسی «عطش جنسی» و « گرایش جنسی» است. به علاوه، در میان جامعه شناسان ایران، جنسیت همیشه معادل با سکسوالیته بوده است.
  • برای پرکردن این کمبود٬ دکتر آزاد واژه گونه (مانند گونه های زنانه یا مردانه) را بعنوان معادل Gender پیشنهاد میکند. گونه که دارای معانی مختلفی ست، در این کاربرد به معنای نوع است.

jeudi 29 novembre 2012

مفهوم سازی واژه گونه (۳-٩)، رکتر آزاده آزاد جامعه شناس

رویکرد رابطه ای و فعالیت های گونه ای بدن

مفهوم سازی واژه گونه (۳-٩)

واژگان کلیدی: اجتماعی بودن بدن، پراتیک خودانگیخته بدن(۱)، پراتیک گونه ای، نظم گونه ها، ترتیب گونه ها
  •  اجتماعی بودن بدن
ریوین کانل در کتاب پیشگامانه خود، مردانگی ها (۱۹۹۵)، به درستی می گوید که بدن باید در هویت گونه ای و ساخت گونه ای در نظر گرفته شود، زیرا بدن عملا مرکز عملکردهای اجتماعی مانند سکس، کار و ورزش است [....].
بعنوان مثال مثالی که او از اجتماعی بودن بدن آورده و به بحث می گذارد ورزش است، مردانگی بدنی، که بر آمیزه ای از قدرت و مهارت متمرکز است. در فرهنگ توده ای جوامع امروزی، ورزش های حرفه ای و رقابتی تعریف کننده اولیه مردانگی اند. قوانینی پیچیده راهنمای بدن مردان در مسابقات اند و موجب می شوند آن تیمی که از نظر تناسب اندام، کار گروهی، تمرین، برنامه ریزی، و شهود برتر است به عنوان برنده زمین مسابقه را ترک کند. سازمان ورزش و تربیت بدنی، به عنوان نهاد، روابط خاص اجتماعی ایجاد میکند: رقابت و سلسله مراتب در میان مردان، و طرد زنان .  توانایی ورزشی بیشتر مردان به عنوان دلیل برتری نمادین آنان، و حق تسلط داشتن شان بر زنان به کار گرفته میشود. (٢)
همین ساختارهای اجتماعی هستند که همزمان امکان فعالیت های سنگین بدنی را به وجود می آورند. پریدن، دویدن و پرتاب توپ در بیرون از نهادهای ورزشی به هیچ وجه ورزش به  شمار نمی آیند. تمرین سنگین ورزشی در آن واحد جنبه های بدنی، جنبشی، نمادین و اجتماعی دارد که به یکدیگر وابسته اند. مردانگی بدنی که از طریق ورزش شکل گرفته، وقتی که از تکرار تمرین سنگین ناتوان می ماند آسیب پذیر میشود.
مردان ممکن است مردانگی بدنی را به هنگام گفتگو در باره ی بدن یک فوتبالیست آمریکائی، یک بدن ساز، یا یک سرباز تجربه کنند. در این چارچوب، هوشیاری و سرعت بدن مورد بحث، نیاز به ارتباط بین این نوع مردانگی با رقابت یا خشونت دارد.
کارسنگین بدنی نیازمند قدرت، استقامت، ایستادگی، حساس نبودن و رفاقت گروهی ست. مردانگی بدنی آسیب پذیر کارگران صنعتی ابزار بقا در روابط طبقاتی سرمایه داری بوده، و وسیله اعلام قدرت بر زنان است. در نظام سودآوری، بدن های کارگران ازفرط خستگی مزمن، فرسایش فزاینده، و آسیب ها از پای در می آیند . کاهش نیروی کارگران به کار آنان پایان میدهد.
برای مردان طبقه متوسط​​ در عصر فناوری اطلاعات جدید، رابطه سنتی میان مردانگی و ماشین آلات از بین می رود. سیبرنتیک کار پشت میز کامپیوتر را که در گذشته زنانه تلقی میشد مردانه میکند. رایانه های شخصی این کار را به عنوان یک کار فنی و مردانه، یک فضای رقابت آمیز و قدرت طلبانه از نو طبقه بندی می کنند. بدن مردان طبقه متوسط​​ که اغلب از قدرت منفصل بوده است، در حال حاضر شاهد آن است که در پراتیک های انسان/ تکنولوژی اطلاعات مدرن قدرت شان به طرز شگفت آوری رو به ا فزایش است ; از جمله صنعت شکوفای بازی های کامپیوتری خشونت آمیز و یا تاکید بر "قدرت" در گرافیک ها ومتون مجلات کامپیوتری.
بنابراین، بدن یک بخش غیر قابل اجتناب مردانگی ) و زنانگی( است، ولی ثابت نیست. فعالیت های گونه ای بدنی که بخشی از فعالیت های اجتماعی هستند، می توانند هدف سیاست قرار بگیرند، و قطعا بخشی از تاریخچه شخصی و جمعی مردم نیز هستند.(۳)
  • پراتیک خودانگیخته بدن
از آنجا که بدن هم ابزارپراتیک است و هم هدف آن؛ و از آنجا که خود پراتیک ساختارها و روابطی ایجاد میکند که در آنها بدن کنترل شده و برچسب میخورد، الگوئی پدیدار می شود که کانل آن را "پراتیک خودانگیخته بدن" می نامد. پراتیک خودانگیخته بدن در پیکربندی اصلی مردسالاری رخ می دهد. مرد سالاری یک ساختار عظیم، قدرتمند و پیچیده روابط اجتماعی است،ساختاری است که نه تنها شامل جنسیت (روابط جنسی)، مراقبت از کودکان و روابط خانوادگی است، بلکه شامل تعامل و فرهنگ، اقتصاد و دولت نیز هست. بدن بر جامعه اثر می گذارد و جامعه از بدن تاثیر می پذیرد. پراتیک خودانگیخته بدن همواره واکنش به شرایط خاص است، و شرایط به شیوه هائی ساماندهی میشوند که فقط گزینه های خاصی را ممکن می سازند. پراتیک سازنده جامعه انسانی است. ما با اعمال مان هر موقعیت مشخصی را به موقعیتی نو بدل میکنیم. ساختارهای اجتمائی با پراتیک انسان برقرار و دوباره برقرار میشوند. واقعیتی که ما در آن زندگی می کنیم ساخته و پرداخت پراتیک است.
کانل میگوید:
"پراتیکهای خودانگیخته بدن... درونی فرد نیستند، بلکه شامل روابط اجتماعی و نمادگرائی هستند؛و ممکن است مشتمل بر نهاد های کلان مانند آموزش و پرورش یا حکومت باشند. نسخه های  ویژه ای از مردانگی و زنانگی در مدارهای خود به عنوان بدن های معنی دار (گونه دار) و معانی (گونه های) جسمیت یافته شکل می گیرند. از راه پراتیکهای خودانگیخته بدن بیش از زندگی های فردی شکل میگیرند: یک دنیای اجتمائی ساخته میشود. (٤)”
زنانگی و مردانگی، بی آنکه بطور بیولوژیک تعیین شده باشند، با پراتیکهای خودانگیخته بدن که دنیائی با بعدی بدنی ایجاد میکنند، ساخته میشوند. این دنیا مطابق با قانون مادیات ایستا نیست و می تواند به بدن ها لطمه بزند؛ چنانکه این در مورد ورزشکاران و کارگران یدی که ورزش یا موقعیت شغلی شان منجر به صدمات شدید یا مرگ میشود صدق میکند.
ما به جای سعی در تعریف زنانگی و مردانگی به مثابه نوعی شخصیت، سبک رفتار یا هنجار، لازم است فکر خود را متوجه فرآیندهایی کنیم که از طریق آن زنان و مردان زندگی های گونه دارشان (زنانگی ها و مردانگی ها یشان) را تجربه می کنند.
زنانگی ها و مردانگی ها تنها میتوانند در سیستمی از روابط گونه ای به وجود بیایند. هر نوع زنانگی یا مردانگی در آن واحد فضائی است در روابط بین گونه ها، پراتیک هائی است که زنان و مردان را قادر می سازد که با آن فضای روابط گونه ها ارتباط برقرار کنند و تاثیرات این پراتیک هاست بر فرهنگ ها، شخصیت ها و تجارب بدنی.
  • پراتیک گونه ای
مفهوم سازی گونه بعنوان پراتیک بر نظریه قانع کننده " اجرای گونه "( اجرای این نوع زنانگی یا آن نوع مردانگی) (۵) استوار است. بر اساس پژوهش وست و زیمرمن (West & Zimmerman)، گونه یک پراتیک اجتماعی مستقر است، که از راه روابط متقابل واقعیت پیدا میکند و ریشه در کردار و گفتار کنشگران منسجم دارد.
اجرای زنانگی ها و مردانگی ها ساختی اجتماعی است که در روح و روان ریشه دوانیده است و به طورفعال در روابط متقابل روزمره افراد ظاهر می شود. نمونه هایی از اجرای گونه از این قرارند : “مردان رهبری میکنند، زنان دنباله روی”،” زنان پُر حرف هستند، مردان از برقراری ارتباط ناتوانند”، “ زنان اهل همکاری اند، مردان اهل رقابت”.
در پراتیک های روزانه که روابط متقابل افراد را ساده میکنند، گونه های زنانه و مردانه مدام در مذاکره و بازسازی هستند; یعنی مذاکره و بازسازی روشی که با آن زنان و مردان گونه اجرا میکنند و با آن در گیر و دار فرآیند تعیین متقابل موقعیت شان در ساخت هویت های گونه ای سهیم میشوند. هدف از اجرای گونه توسط فرد ساخت رفتار حاوی گونه است، تو گوئی که بطور طبیعی اتفاق می افتد. این نما سیستمی را به پیش میبرد که از راه آن افراد از لحاظ شکست یا موفقیت شان در برآوردن انتظارات جامعه در مورد زنانگی و مردانگی قضاوت میشوند. این سیستم ساختار پاسخگویی نامیده میشود.
پراتیک گونه ای هم گفتمانی ست و هم مادی، هم روایت ست و هم کنش های مادی و بدنی. به گفته کانل:
"گونه پراتیک اجتمائی ست که به طورمدام به بدن و آنچه که بدن انجام می دهد اشاره دارد، ولی یک پراتیک اجتماعی تقلیل یابنده به بدن نیست." (۶)
پراتیک های گونه ای چند گانه و سیال اند ودرمحیط مشخصی روی می دهند. آنها هم شامل پراتیک هائی اند که نابرابری گونه ها را مدام دوباره سازی میکنند و هم شامل پراتیک هایی اند که آماج شان تحقق برابری گونه ها ست.
  • نظم گونه ها
در رویکرد "رابطه ای" تعریف گونه، زنان و مردان دو قطب متضاد نیستند. گونه نه تنها بعنوان آرایه های روابط بین زنان و مردان، بلکه به عنوان روابط بین زنان و بین مردان نیز شناخته میشود. گونه سیستم طبقه بندی وسیعی از روابط است، که کانل، آن را "نظم گونه ها" نامیده است. این نظم نشانگر الگوهای روابط قدرت میان مردانگی ها و زنانگی ها است که سرتاسر جامعه را فراگرفته است.
"ترتیب گونه ها" با "نظم گونه ها" در محیط های کوچک تر مانند مدرسه، خانواده و یا محله منطبق است.
ادامه دارد.

یادداشت ها
پراتيک عبارت است از فعاليت انسان ها برای دگرگون ساختن و تغيير طبيعت و جامعه. ١
2 .Connell, R.W.1995. Masculinities. Blackwell Publishers: Cambridge, UK. P.54
3. Ibid. P. 56
4. Ibid, P. 64
5. West, Candace and Don H. Zimmerman. 1987. "Doing Gender". Gender and Society, 1(2)125-151
Poggio, B. 2006. “Outline of a theory of gender practices”. Gender, Work & Organization, 13,3, 225–33
6. Connell, R.W. 1995. Op.cit. P.71

jeudi 22 novembre 2012

مفهوم سازی واژه گونه (٢-٩)، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس

رویکرد ساخت گرای جامع به مفهوم گونه (Gender)

مفهوم سازی واژه  گونه (٢-٩)

واژگان کلیدی: ساخت گرائی اجتماعی جامع، جسمیت، مادیت،  قدرت 
 
به باور نگارنده، جامع ترین رویکرد برای مفهوم بخشیدن به واژه "گونه" رویکرد ساخت گرائی اجتماعی جامع (و نه ساختارگرائی) - است. این دیدگاه تنوع را به رسمیت شناخته و کیفیت ها و تجربه های چند بعدی و متنوع مردم را درنظر میگیرد. ساخت گرائی اجتماعی جامع، گونه را به عنوان ویژگی افراد تلقی نمی کند. بلکه آن را به مثابه یک ساخت اجتماعی می بیند که بدون جایگیری در درون افراد، آنها را شناسایی می کند. دو نمونه از عوامل اجتماعی - فرهنگی ساخت گونه که درستی ساخت گرائی اجتماعی، و نه کافی بودن آن را، اثبات میکند، ورزش جسمی و عمل جراحی زیبایی است.     
تعداد بی شماری از پسران نوجوان در سراسر جهان بطور فراگیری  ورزش میکنند تا  با داشتن عضلات بزرگ و قوی مردانه جلوه کنند. در تمام فرهنگهای مردسالار، عضلات قوی و بزرگ معادل با "مردانگی واقعی" است. میلیون ها دختر جوان نیز با آرایش کردن، جراحی زیبایی بینی و سینه صورت و بدن خود را شکل میدهند تا زیبا و "زنانه" شوند.
اگرچه اندام انسان تا حدودی بدلیل زیست شناختی یا ژنتیکی دارای انواع شکل، اندازه، ظرفیت، و انباشتی از قدرت و ضعف است، اما در نهایت، بدن گونه دار (gendered body) محصول  * ۱- عوامل اجتماعی، یعنی انگاره هایی است که یک جامعه مشخص بر زیست کنندگانش بعنوان "زنانه"  و "مردانه" القاء می کند. و*۲- عوامل محیطی مانند عادات بهداشتی، تغذیه، هوا، آب، ورزش و توجه پزشکی یا عدم آن، هستند. این انگاره ها روند اجتماعی بودن بدن خوانده میشود.
رویکرد ساخت گرای اجتماعی که برای توضیح گونه بسیار کارآمد تر از ذاتی گرائی است، می بایست سه موضوع عمده را که به اندازه کافی در نظر گرفته نشده، بطور جامع دربر بگیرد : جسمیت، مادیت و قدرت.  به عبارت دیگر، الگوهای ساخت اجتماعی جامع گونه ( زنانگی ها و مردانگی ها ) شامل سه عامل جسمیت، مادیت و قدرت هستند.
در اینجا باید توضیح داد که نظریه های جامعه شناختی بدلیل علاقه به ماهیت عقلانی و غیر عقلانی کنش اجتماعی، اهمیت بدن انسان را در درک کنش اجتماعی و تعامل اجتماعی نادیده گرفته اند. ماهیت جسمیت انسان، بجزچند گزینه استثنائی، در پژوهش ها و نظریه های اجتماعی از اهمیت چندانی برخوردار نبوده است.
بهرحال، جامع بودن  رویکرد ساخت گرای اجتماعی مستلزم  دخالت دادن سه عامل جسمیت، مادیت و قدرت در الگوهای ساخت اجتماعی گونه (زنانگی ها و مردانگی ها) است. (۱)
  ۱. جسمیت
بدن انسان یک سیستم زیست شناختی ست که نیازهای مادی برای بیان احساسات، زبان، فکر و ذهنیت را به طور کلی فراهم میکند. تولد، پیری و مرگ اتفاقاتی است که در بدن رخ می دهند، و در بدن است که درد و لذت تجربه میشود. بدن محتوای ترکیب چهره و خصوصیات بدن و ویژگی های جنسی و آمیزشی است. بدن موضوع خواهش های تن است.
دلیل همه کنش ها و واکنش های فیزیکی در بدن هایمان نهفته است. ما خلق و خو و سلامت روان خود را با رقص و ورزش، که ویژگی ها و توانایی های متفاوت دارند، بهبود می بخشیم. ما بدن هایمان را با تزئینات و خالکوبی کردن زیبا کرده  و با جراحی پلاستیک تغییر میدهیم.  بدن ما حوزه بیرونی ماست و جائی ست که طبیعت و فرهنگ همگرا میشوند.
۲. مادیت
گرایش غالب در ساخت گرائی اجتمائی همگن پنداشتن مادیت و نادیده گرفتن نقش آن  در الگوهای ساخت اجتمائی است. حال آنکه مادیت، بیانگر کیفیت های متفاوت  فیزیکی و جامد دنیائی ست که در آن زندگی می کنیم. مادیت، علاوه بر بدن انسان، شامل اجزای فیزیکی چیزها، محل حضور بدن ها، کارایی منابع، پیکربندی فضا و واقعیت گذشت زمان است. مادیت برای ساخت های اجتمائی که زندگی مان  را ممکن میسازد چشم انداز و محدودیت ایجاد میکند. در واقع، اکوسیستم پویا و متغیر که باعث تداوم زندگی است، پیش شرطی لازم برای هر ساخت اجتماعی، از جمله گفتمان است.
۳. قدرت
با وجود آنکه  ساخت گرائی اجتماعی به نحوی عامل  قدرت را در تولید زنانگی و مردانگی (گونه ها)  در نظر میگیرد، اما نمی تواند این کار را به اندازه کافی انجام دهد، چرا که جسمیت و مادیت را به حساب نمی آورد. همانطور که میشل  فوکو درکتاب "انضباط و مجازات" (۱۹۹۵) به خوبی اثبات میکند و همانطور که تجربیات افرادی که اندام شان غیرعادی تلقی شده بروشنی نشان میدهد، رابطه نزدیکی بین قدرت و جسمیت وجود دارد. قدرت نه تنها با شکل دادن بدن ذهنیت می آفریند، بلکه برای شناخت خصوصیت ذهنیت نیز ضروری ست، چرا که ذهنیت از تاریخ های شخصی و اجتماعی که با روابط قدرت شکل گرفته اند آشکار میشود. قدرت یک خصلت مادی هم دارد، مانند خشونت اجتماعی که نتیجه مطالبه منابع، حضور ارتش، وبه کارگیری سلاح های هسته ای، شیمیایی و بیولوژیکی است.(۲(
در میان آثار ساخت گرایان اجتماعی، تنها آثار فوکو ​​و کسانی که از ایده های او الهام گرفته اند است که بر پایه ارتباط بین قدرت و گفتمان نگاشته شده اند. با این وجود، قدرت چه  به رسمیت شناخته شده باشد یا نه، همیشه یک عامل عمده در پروسه ساخت اجتماعی است.   چون همیشه در روابط و کنش و واکنشهائی که ساخت گرائی بررسی میکند حضور دارد.
قدرت در گفتمان مشهود است و از طریق آن عمل میکند، و از این راه، رویکردهای تحلیلی گفتمان می توانند طرح کلی قدرت و جزئیات آن را به تصویر بکشند. با این حال، اگر گفتمان در زمینه مادی و جسمیت یافته - که  واقعا به آن معنی می دهد - قرار نگیرد،  چنین روشهایی  نمی توانند به روشنی معنا سازی کنند. از سوی دیگر، نادیده گرفتن جسمیت و مادیت، باعث بی توجهی به روابط قدرت و پنهان ماندن عامل قدرت میشود.
ادامه دارد.
یادداشت ها
1. Connell, R.W. 1995. Masculinities. Blackwell Publishers: Cambridge, UK.
2. Foucault, Michel. 1995 (1975). Discipline and Punish: The Birth of Prison. Vintage Books: New York the

lundi 12 novembre 2012

مفهوم سازی واژه گونه (بجای جنسیت) ١-٩ ، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس

 مفهوم سازی واژه گونه (بجای جنسیت) 
 
واژگان کلیدی: ذات گرائی بیولوژیک، ساخت گرائی اجتماعی، ساخت گرائی اجتماعی جامع، کثرت هویت گونه ای، مردانگی های سلطه گر،همدست، مادون  و به حاشیه رانده شده.
مقدمه
مقاله حاضر بخش نهم یک مجموعه نوشتار (١) دربارهُ مفهوم «گونه» (زنانگی ها و مردانگی ها) است که امروزه همه آن را به اشتباه «جنسیت» میخوانند.
هدف من از نگارش این سری مقالات رسیدن به شناخت نوعی از مردانگی است بنام   مردانگی هژمونیک یا سلطه گر که در رابطه قدرت با دیگر انواع  مردانگی ها و با همه  زنانگی ها قراردارد . هدف نهایی  از این پژوهش یافتن رابطه میان مردانگی هژمونیک و خشونت  علیه  زنان از یک سو، و مردانگی هژمونیک ، دولتهای مردانه و خشونت علیه بشریت یا  جنگ و نظامیگری، از سوی دیگراست  
استفاده نادرست از واژه "جنسیت"
جنسیت (Sex) به تفاوت های بیولوژیک میان انسانهای نر و ماده اشاره دارد. در حالی که واژه "گونه") مانند گونه های زنانه یا مردانه ( که من بعنوان معادل Gender پیشنهاد میکنم، به معنای ویژگی هایی غیربیولوژیک مانند نقش های اجتماعی، رفتارها و فعالیت هائی است که جامعه یا فرهنگ برای افراد نر و ماده معین میکند. در نتیجه، واژه جنسیت که از "جنس" می آید و امروزه بدون کوچکترین ژرف نگری توسط همه ی فارسی زبانان بکار میرود، نمیتواند بیانگر مفهومی باشد که درمقابل جنس قرار میگیرد. به علاوه، جنسیت همیشه معادل با سکسوالیته ( Sexualité ) بوده است. بعنوان مثال، مهدی کی نیا، در کتاب "جامعه شناسی جنائی (٢)،"جنسیت" را بعنوان معادل سکسوالیته بکاربرده است و نه بعنوان معادل "Gender یا "Genre" .
واژه انگلیسی مدرن "Gender" از انگلیسی میانه "gendre" میاید که آنهم از زبان فرانسه قدیم وام گرفته شده است. مترادف آن به فرانسه مدرن "Genre" است. همه اینها به معنای " نوع “ هستند. مدتی پیش، در مقاله ای واژه فارسی " گن" را که به معنای " نوع " است بعنوان معادل "Gender" پیشنهاد کردم. ولی از آنجا که واژه دیگری به همان معنای "نوع"، یعنی" گونه " وجود دارد که به مراتب به گوش فارسی زبانان آشناتر است، پیشنهاد میکنم که از این پس، لااقل در محیط های آکادمیک ایران، از واژه " گونه " بعنوان معادل “Gender” استفاده شود. نکته دیگر آنکه در فرهنگ توده ها واژه ی جنسیت متاسفانه هم به معنای جنس بکار میرود و هم به معنای گونه ؛ درست همانطور که در انگلیسی استفاده از واژه   Gender به هر دو معنای بیولوژیک واجتماعی رایج شده است 
نظریه های ذات گرای بیولوژیک
بطور کلی، دو نوع رویکرد متضاد نسبت به مفهوم گونه موجود است. در رویکرد ذاتگرای بیولوژیک، گونه از نتایج پدیده های طبیعی مانند جنس، عناصرژنتیکی، هورمونها و ترکیب مغز است.(۳)
ذات گرائی شامل نظریه های اجتمائی- بیولوژیک گونه و نظریه های نقش جنسی گونه است. برطبق این رویکرد، گونه خصوصیت ها وظرفیت های درون زاد افراد است که منش و دید اخلاقی و ظرفیت های روانی آنها را تعیین میکند. به عبارت دیگر، گونه های مردم جوهر طبیعی یا ذاتی و طرز بودنشان است. این ایده اساسی گفته هائی مثل «پسرها همیشه پسر خواهند بود" است که به وجود شیوه های طبیعی زیستن پسران اشاره میکنند. زن یا مرد بصورت یک رده جهان شمول که در هر فرهنگ و هر دوره تاریخی و در هرطبقه اجتماعی و قومیتی یکی بوده و ثابت می ماند، در نظر گرفته می شود. نظریه زیست شناسی گونه تأثیرات ساختارهای فرهنگی -اجتماعی، توانائی عمل انسانی و گفتمان را نادیده میگیرد. طرفداران این نظریه، واژه های "گونه" و" جنس" را مترادف یکدیگر می پندارند. بطور مثال، در کشورهای غربی در بسیاری از اسناد و پرسشنامه ها، واژه "گونه" Gender  چاپ میشود تا ماهیت بیولوژیکی فردی که فرم را پر میکند مشخص شود.
از نظر زیست شناسانی مانند لیونل تایگر و رابین فاکس (٤) انسان ها از یک نوع حیوان شکارچی منشاء میگیرند و در نتیجه مردان به طور ژنتیکی برای پر خاشگری، رقابت، حس تعیین حریم و قلمرو شخصی، قدرت سیاسی، سلسله مراتب، بی قیدی جنسی و پیوند مردانه برنامه ریزی شده اند. استیون گولدبرگ (۵) پیشنهاد میکند که سلطه مرد بر پایه هورمون های مردانه است که مزیت پرخاشگری را ایجاد کرده و مردان را قادر به تسلط بر زنان می سازد. این نظریه، همانند نظریه تفاوت مغزی جنس ها، هیچ پایه و اساسی در واقعیت ندارد. کارهای پژوهشی بسیار زیاد راجع به این موضوع نشان می دهد که هیچ تفاوت قابل سنجشی در ظرفیت های ذهنی و ویژگی های فردی بین دو جنس وجود ندارد. تفاوت های صفات شخصی بین اعضای دو جنس نسبت به تفاوت های موجود بین اعضای هر جنس و یا در مقایسه با تفاوت های وضعیت اجتماعی زنان و مردان قابل چشم پوشی است (۶).
نظریه های ساخت گرای اجتماعی
ساخت گرائی اجتمائی در مقابل " ذات گرائی" قرار میگیرد در نظریه های ساختگرای اجتماعی، اصطلاح "گونه" برای زنانگی یا مردانگی تصور شده یا پیش بینی شده یک فرد بکار میرود. گونه ها ساخت های اجتماعی هستند. بر طبق این نظریه، گونه های افراد شیوه های متغیر و قابل مذاکره ی بودن، عمل کردن و رابطه برقرارکردن، شیوه های فرهنگی و اجتماعی ساخته شده "مردانه"، "زنانه» یا «بی گونه» بودن شان است که در یک متن یا فضای خاص فرهنگی و تاریخی صورت میگیرد و تا حد زیادی از یک متن به متن دیگر متفاوت است.
گونه شخص پیچیده بوده، برحسب ویژگی های متعدد ظاهر، انتخاب لباس، مدل مو، استفاده از آرایش و جواهرات، حرکات بدن مانند ژست ها یا طرز راه رفتن، گفتار، جنسیت به معنای لذت جنسی، و عوامل دیگری که صرفا به جنس زیست شناختی محدود نمی شوند، مانند شخصیت، نقش های اجتماعی، روابط اجتماعی و غیره، تعریف میشود.
بر طبق این نظریه، گونه های افراد راههای متغیر و قابل مذاکره، راه های بودن و عمل کردن، " زنانه" یا "مردانه" یا "بی گونه" بودن شان و رابطه برقرارکردن، راههای فرهنگی و اجتماعی است که در یک متن یا فضای خاص فرهنگی و تاریخی صورت میگیرد و تا حد زیادی از یک متن به متن دیگر متفاوت است (۷). افراد با اعمال خود گونه را ایجاد می کنند.
با این وجود، در حالی که تاثیر غالب مواضع مردم در ساختارهای اجتماعی، درآمد، شخصیت و هوش، در نظر گرفته شده، اما تاثیر عامل انسانی نادیده مانده است. در حالی که نظریه های زیست شناسی– اجتمائی گونه تنها بر بیولوژی بدن تمرکز کرده و از تأثیرات ساختارهای اجتماعی - فرهنگی، عامل انسانی و گفتمان چشم پوشی میکنند، نظریه های ساخت گرای اجتماعی بر نهادهای فرهنگی - اجتماعی، عمل انسان و گفتمان تمرکزداشته، مادیت، بدن ها و ابعاد بدنی تجربه انسانی را در نظر نمیگیرند. به عبارت دیگر، رویکردهای زیست شناختی اجتماعی به گونه مناسب نبوده و رویکردهای ساخت گرای اجتماعی، با وجود درست بودن، کامل نیستند.
کثرت هویت گونه ای
پژوهشگران فمینیست با مفهوم سازی گونه به مثابه مجموعه ای از روابط اجتماعی ساخته شده، ساخت های دوتایی و ایستای گونه ، یعنی زنانگی – مردانگی، را به نقد کشیده و بدین ترتیب به درک تنوع های پیچیده در بین گونه ها و در درون هر یک از آنها رسیده اند. واقعیت آنست که هیچ زنی نمی تواند از همه ویژگی هایی که به طور سنتی زنانه تلقی شده برخوردارباشد، و هیچ مردی نمی تواند همه صفاتی را به طور سنتی مردانه خوانده میشوند داشته باشد. ما به عنوان موجودات اجتماعی در زنجیره پیچیده و متغیری که بطور اجتمائی ساخته شده زندگی میکنیم. افراد هر جامعه دارای هویت های گونه ای مختلف و شکل های متنوع جنسیت (سکسوالیته) هستند. هیچ چیز واحدی بنام مردانگی یا زنانگی وجود ندارد بلکه چندین نوع مختلف زنانگی و مردانگی وجود دارد که هر کدام با ساختارهای قدرت متفاوتی در ارتباطند.
زنانگی ها و مردانگی ها اساسا مفاهیم رابطه ای هستند، و جوامع مردسالار معمولن آنها را در قطب های متضاد قرار میدهند، هرچند که آنها چنین نیستند. زنانگی ها و مردانگی ها نتیجه موقعیت ها و تجربیات مختلف تک تک زنان و مردان در یک جامعه مشخص و دوره تاریخی مشخصی هستند.
ریوین کانل(Raewyn Connell)، جامعه شناس استرالیایی، چهار نوع مردانگی را، بدلیل پایگاه شان در ارتباط با یکدیگر و نه شخصیت شان ، فرا مینهد: مردانگی هژمونیک یا سلطه گر، مردانگی همدست، مردانگی مادون و مردانگی به حاشیه رانده شده. روابط میان این مردانگی ها، و هر مردانگی دیگری، سلسله مراتبی ست.
در فرهنگ های پدر- مرد سالاری ، مردانگی هژمونیک ایده آل هنجاری مردانگی است که انتظار میرود مردان آن را هدف خود قرار دهندد و زنان خواستار آن باشند. ویژگی های مرتبط با مردانگی هژمونیک عبارتند از: پرخاشگری، باارادگی ، قوی بودن، جاه طلبی، اعتماد به نفس، استقلال، هدف گرائی، موفقیت، سرسختی و بی پروایی، سرد و غیرعاطفی بودن و، بالاخره از همه مهمتر، سلطه بر زنان. این ویژگی ها دقیقن با زندگی هر مرد فردی مطابقت ندارد، با این حال جامعه پدرسالار مردان را به شدت تشویق به عملی کردن آنها می کند و مانع زنان به انجام این کار میشود. مردانگی هژمونیک لزوما مکررترین مدل مردانگی نیست، بلکه بیشتراز لحاظ اجتماعی مورد ستایش و تایید قرار میگیرد; و این همیشه به موقعیت زیردست زنان کمک می کند. مردانگی هژمونیک در رابطه با مردانگی های زیردست دیگر و همچنین در ارتباط با زنان ساخته میشود. تصویر مرد سلطه گر در جوامع مختلف و در طی تاریخ تغییر کرده و امروزه موضوع بحث و اعتراض در فرهنگ های غربی ست.
اکثر مردان در رده دوم قرار می گیرند، یعنی همدست سیستم پدر- مردسالااری اند. این مردان پذیرای سیستم مردانگی هژمونیک بوده و سعی دارند در آن شرکت کنند تا :
١. از منافع مادی، جسمانی (بدنی) و نمادین پیروی کردن زنان لذت ببرند، ٢. بطور خیالی، حس سلطه گری را تجربه کرده و یاد بگیرند که از آن لذت ببرند، ٣. از فرمان برداری خودشان جلوگیری کنند.
مردانگی زیردست شامل موقعیتی پایین تر از بقیه مردانگی هاست .مردان همجنس گرا مثال بارز این نوع از مردانگی هستند. این مردان، با وجود آنکه بنظر می آید که از ویژگی های فیزیکی لازم برای داشتن هژمونی برخوردارند، از موقعیت زیردست خود در نظم گونه ها (٨) رنج میبرند. مردها هنگامی که گونه خود را مطابق با نظام و ایدئولوژی سلطه اجرا نمی کنند، زیردست شدن را ریسک میکنند .
مردانگی به حاشیه رانده شده از آن کسانی ست که حتی نمی توانند هژمونی را آرزو کنند. سیاه پوستان فقیر آمریکائی وغالب مردان معلول این نوع مردانگی را دارا هستند.
درک وجود کثرت گونه ها نتیجه آمیختن آنهاست با تجزیه و تحلیل روابط اجتماعی دیگر، از جمله طبقه، قومیت و تبعیض نژادی، و تاثیر این روابط درسنین مختلف بر پذیرش تاثیراتی ویژه که زمینه پویائی گونه است. آنها نقش های درونی شده مبتنی برجنس اند و نتیجه اجتماعی شدن توسط نهادهائی چون خانواده، نظام آموزشی و رسانه ها. هنگامی که این عوامل اجتماعی کردن انتظارات خود را تغییرمیدهند، هنجارهای نقش مبتنی بر جنس نیز شرایط جدید را دنبال می کنند. زنانگی ها و مردانگی ها در فضاهای نهادی، تعاملی و فردی جامعه جا سازی شده اند. آنها به راههائی که بدن ها بخشی از تاریخ میشوند مربوطند. (٩)
ادامه دارد.
یا دداشت ها
(۱) بخش های پیشین این مقالات که تا ااینجا فقط به انگلیسی نگاشته شده اند به فارسی بازنویسی خواهند شد.
(۲) کی نیا، مهدی. ۱۳۸۸. مبانی جرم شناسی، جلد اوّل :جامعه شناسی جنائی. نشر دانشگاه تهران
(٣). Weiten, Wayne & Doug McCann. 2009. Psychology. Themes And Variations. Nelson Education Ltd. Toronto, Canada. P. 464
(٤). Tiger, Lionel & Robin Fox. 1971. The imperial animal. Holt, Reinhart and Winston, New York.
(٥). Goldberg, Steven. 1993. Why Men Rule: A Theory of Male Dominance. Open Court: Chicago.
(٦). Epstein, Cynthia Fuchs. 1990. Deceptive Distinctions: Sex, Gender and the Social Order. Yale University Press: New Haven.
(٧). Measor, Lynda  &Patricia J. Sikes. 1992. Gender and schools (Introduction to Education) . Cassell & Co. Publishing, London: UK. P.5
(٨ )  نظم گونه ها نشان دهنده الگوهای روابط قدرت میان مردانگی ها و زنانگی ها هستند که در سراسر جامعه گسترده است.
(٩). Connell, R.W. 1995. Masculinities. Blackwell Publishers: Cambridge, UK. P.54

vendredi 9 novembre 2012

سیاست کار خانگی


سیاست کار خانگی

 
نویسنده: Patricia Mainardi از گروه Redstockings - سال 1970

 
"اگرچه زنان از قدرت شوهران شکایت نمی کنند، با اینحال هر یک از شوهر خود و یا شوهر دوست خود گلایه می کند. این مسئله در مورد تمام موارد بردگی، حداقل در مرحله ی آغازین جنبش های رهایی طلبی، صادق است. بردگان در ابتدا از قدرت اربابان گلایه نکردند، بلکه از ظلم و ستم آنان شکایت کردند." - جان استوارت میل در باب انقیاد زنان
زن آزاد - بسیار متفاوت از آزادی زن! اولی اشاره به انواع مختلف چیزهای لذت بخش دارد (که گذشته از جاهای دیگرشان) باعث دلگرمی مردان رادیکال می شود. دیگری اشاره به کار خانگی دارد. اولی به معنی س.ک.س بدون ازدواج، س.ک.س قبل از ازدواج، مناسبات دنج خانه داری ("من با این خوشگل خانم زندگی می کنم") و از خود رضایتی از دانستن اینکه تو از آن مردانی نیستی که به جای یک زن، خواهان یک ضعیفه ی سربه زیر باشد، است. آن یکی بعداً خواهد آمد. بالاخره، کیست که هنوز هم خواستار آن کالای قدیمی، زن خانه دار آمریکایی، شوهر بودن، خانه و کودک باشد؟ کالای جدید؛ زن آزاد، بیشتر س.ک.س می کند و ترجیحاً شغلی نظیر رقصیدن، سفالگری یا نقاشی کردن دارد که می تواند با کارهای خانه نیز مطابقت داشته باشد.
در طرف دیگر، رهایی زن قرار دارد - و کار خانگی. چه؟ می گویی که کار خانگی ناچیز و پیش پا افتاده است؟ چه عالی! این درست همان چیزی است که بنده در ذهن داشتم. به نظر کاملاً معقول و مستدل می آید. ما هر دو دارای شغل بودیم و بایستی چند روزی در هفته را کار می کردیم تا زندگی مان را بگذرانیم. پس چرا در انجام کار خانگی سهیم نشویم؟ این را به همسرم پیشنهاد کردم و او قبول کرد - اغلب مردان باحال تر از این هستند که شما را بار اول کامل رد بکنند. گفت که حق با توست. پیشنهاد منصفانه ای است. سپس اتفاق جالبی رخ داد. من این اتفاق را تنها می توانم با توضیح این مسئله شرح دهم که ما زنان بیشتر از آنچه که بتوانیم تصور کنیم، شست و شوی مغزی شده ایم، احتمالاً به خاطر سال های متعدد از مشاهده ی تلویزیون و دیدن زنانی که به خاطر کف براق اتاق ها به وجد می آیند و یا در اثر دیدن یقه های چرکین لباس ها در هم می شکنند. مردان چنین نیستند. آنان واقعیت اصلی و اساسی کارخانگی را از همان ابتدا تشخیص می دهند. که کار خانگی کار پست و قبیحی است.
این لیست کارهای روزمره ی من است: خرید خواربار، حمل خواربارها به خانه، کنار گذاشتن و مرتب کردنشان؛ آشپزی کردن و شستن ظروف؛ شستن رخت ها؛ تمیز و مرتب کردن خانه، شستن و تمیز کردن در و دیوار خانه. این لیست می تواند ادامه داشته باشد ولی خود احتیاجات و ضروریات به اندازه ی کافی بد هستند. همه ی ما باید این کارها را بکنیم و یا کس دیگری را استخدام کنیم که این کارها را برایمان انجام دهد. شوهرم هرچه بیشتر در مورد این کارها تأمل کرد، بیشتر و بیشتر بیزار گشته و از انجام این کارها طفره رفت، تا جایی که از دکتر جکیل مهربان و باملاحظه تبدیل شد به دکتر هاید حیله گر که حاضر بود برای روبرو نشدن با دهشت کارخانگی دست به هر کاری بزند. با احساس این مسئله که دارد به گوشه ای مملو از ظروف کثیف، جارو و خاک انداز و زباله های بدبو کشانده می شود، دندان های جلویی اش بلندتر و تیزتر شده و چشمانش وحشی تر شدند. کارخانگی پیش پا افتاده و ناچیز است؟ نه در زندگی تو! فقط سعی کن بار مسئولیت را سهیم شوی.
نتیجاتاً دیالوگی پدیدار شد که چندین سال است ادامه دارد. اینجا به چند نکته ی مهم این دیالوگ اشاره می کنم: "برای من مسئله ای نیست که در انجام کارخانگی سهیم شوم، اما من کارها را به خوبی انجام نمی دهم. هر کدام ما بایستی آن کارهایی را انجام دهد که به آن ها به خوبی وارد است." به عبارت دیگر: متاسفانه من در انجام کارهایی نظیر شستن ظروف و آشپزی وارد نیستم. آنچه من به آن وارد هستم مختصری نجاری است و تعویض لامپ ها و جابجا کردن مبلمان (چندبار مبلمان را جابجا می کنی؟) به عبارت دیگر: از نظر تاریخی، طبقات پایین تر (سیاهپوستان و زنان) صدها سال تجربه ی انجام کارهای پست و بنده وار را دارند. تربیت دیگران برای انجام این کارها به منزله ی هدر دادن نیروی انسانی است. به عبارت دیگر: من خواهان کارهای کند، احمقانه و خسته کننده نیستم، بنابراین تو باید آن ها را انجام دهی.
"من مشکلی با تقسیم کارها ندارم، اما تو باید به من نشان دهی که چکار کنم." به عبارت دیگر: من سوالات زیادی می پرسم و تو باید همه چیز را همیشه به من نشان دهی، چرا که من آن ها را به خوبی به خاطر نمی سپارم. همچنین، همنیطور ننشین و مطالعه کن زمانیکه من دارم کارها را انجام می دهم، چرا که آنقدر اذیتت خواهم کرد تا اینکه برایت آسانتر باشد اگر خودت کارها را انجام دهی.
"ما قبلاً خیلی خوشحال تر بودیم!" (هر بار که نوبت او بود کارها را انجام دهد، این را می گفت.) به عبارت دیگر: من قبلاً خوشحال تر بودم. به عبارت دیگر: زندگی بدون کار خانگی سعادت است. اینجا اختلاف نظری نیست. توافق صد در صد.
"ما هر کدام استانداردهای متنوعی داریم. و چرا من باید با استانداردهای تو کار کنم؟ این غیرمنصفانه است." به عبارت دیگر: اگر من توسط گرد و خاک و آت و آشغال اذیت شوم، خواهم گفت، "این خانه درست مثل یک طویله است" یا "چطور ممکن است که کسی اینگونه زندگی کند؟" و بعد منتظر عکس العمل تو خواهم ماند. می دانم که تمام زنان احساس ناخوشایندی دارند به نام "گناه حاصل از خانه ی به هم ریخته و آشفته" یا "کار خانگی نهایتاً مسئولیت من است." می دانم که مردان باعث آن احساس ناخوشایند هستند - اگر کسی برای دید و بازدید بیاید و خانه مثل طویله باشد -- مهمانان نخواهند گفت که "چه مرد خانه دار کثیف و بی سلیقه ای." در همه حال، همه ی تقصیرات به گردن تو (زن) خواهد افتاد. من می توانم تو را گول بزنم. به عبارت دیگر: یعنی که من می توانم به خاطر کار خانه به چیزهای متعددی دامن بزنم. در آخر، اگر خودت کار خانه را انجام دهی آسانتر از این خواهد بود که سعی کنی من آن ها را نصفه و نیمه انجام دهم. یا اینکه من پیشنهاد می کنم پیشخدمت استخدام کنیم. او سهم من از کارهای خانه را انجام خواهد داد. تو هم سهم خودت را انجام خواهی داد. کارخانگی کار زنان است.
"من مخالف تقسیم کارخانگی نیستم، ولی تو نمی توانی مرا وادار کنی که آن را با برنامه ی زمانی تو انجام دهم." به عبارت دیگر: مقاومت منفعل. من سهم خود را هر موقع که دلم بخواهد انجام خواهم داد، تازه اگر بخواهم که انجامش دهم. اگر کار من شستن ظروف است، یکبار در هفته برای من آسانتر است. اگر شستن رخت و لباس ها باشد، یکبار در ماه. اگر تمیز کردن در و دیوار باشد، یکبار در سال. اگر دوست نداری، خودت این کارها را مکررا انجام بده، و دیگر کاری برای من باقی نخواهد ماند.
"من بیشتر از تو از کارخانگی متنفرم. [ولی انجام آن ها] برای تو زیاد مهم نیست." به عبارت دیگر: کارخانگی کار مزخرف و آشغالی است. گه ترین کاری است که تابحال انجام داده ام. کارخانگی برای فرد باهوش و خردمندی مثل من تحقیرکننده و خفت آور است. اما برای کسی با ذکاوت تو...
"کارخانگی ناچیز تر از آن است که حتی بخواهیم در موردش حرف بزنیم." به عبارت دیگر: حتی بی ارزش تر از آن است که بخواهی انجامش دهی. کارخانگی در شأن من نیست. هدف و سرنوشت من در زندگی سر و کله زدن با موضوعات مهم است. هدف و سرنوشت تو کار کردن با موضوعات ناچیز و بی معنی است. تو بایستی کارخانگی را انجام دهی.
"این مشکل کارخانگی مشکل زن و مرد نیست. در هر رابطه ای بین دو فرد، یکی از طرفین دارای شخصیت قوی تری است و بر رابطه حکمفرما می شود." به عبارت دیگر: من (مرد) باید آن شخصیت قوی تر باشم.
"در جوامع حیوانی، به عنوان مثال در جوامع گرگ ها، گرگ بالادست گله معمولا نر است که بر اساس قدرت حیله گری و ذکاوت خود انتخاب می شود و نه قدرت حیوانی اش. به نظر تو جالب نیست؟" به عبارت دیگر: من تمام توجیهات تاریخی، روانی و بیولوژیک را در اختیار دارم تا تو را زیردست نگه دارم. چطور انتظار داری که گرگ بالادست گله با تو مساوی باشد؟
"[جنبش] آزادی زن یک جنبش سیاسی نیست." به عبارت دیگر: انقلاب بیش از اندازه به خانه نزدیک شده است. به عبارت دیگر: من تنها به اینکه چطور خودم مورد ستم قرار می گیرم علاقه دارم و نه به اینکه چطور به دیگران ستم می کنم. در نتیجه، جنگ، سیاهه [ی سربازان اجباری] و دانشگاه مسائلی سیاسی هستند. اما جنبش آزادی زن سیاسی نیست.
"دست آوردهای مردان همیشه متکی به کمک گرفتن از دیگران، بخصوص از زنان، بوده است. کدام یک از مردان بزرگ و برجسته قادر به رسیدن به دست آوردهای خود بود اگر مجبور بود کارخانگی اش را خودش انجام دهد؟" به عبارت دیگر: ظلم و ستم بخش اساسی و انتگرالی از سیستم است و من به عنوان یک مرد سفیدپوست آمریکایی، فایده های این سیستم را دریافت می کنم. و نمی خواهم دست از آن ها بردارم و ترکشان کنم.
دموکراسی مشارکتی در خانه آغاز می شود. اگر خواستار اجرای سیاست های خود هستی، چندین نکته را باید به خاطر بسپاری.
1. او بیشتر از تو آن را احساس می کند. او اندکی از فراغت خود را از دست می دهد و تو اندکی از آن را به دست می آوری. میزان مقاومت او معیار سنجش ستم به توست.
2. اکثریت مردان آمریکایی عادت به انجام کار یکنواخت و تکراری که هیچگاه هم منجربه دست آوردهای دیرپا، چه برسد به دست آوردهای مهم، نشود، ندارند. به همین خاطر است که ترجیح می دهند به جای شستن ظروف کثیف، کابینت ها را تعمیر کنند. اگر سعی و تلاش انسان را همانند یک هرمی در نظر بگیریم که عالی ترین دست آوردهای مردان در رأس آن قرار دارند، پس زنده ماندن شخص در ته آن هرم است. مردان همیشه خدمتکارانی (یعنی زنان) را داشته اند که همواره مراقب این لایه ی پایینی زندگی بوده اند در حالیکه خود تمام سعی و تلاششان را به لایه های بالایی محدود کرده اند. از اینرو جالب است زمانی که مردان از زنان می پرسند - کجاست نقاشان و سیاستمداران برجسته ی شما؟ خانم ماتیس یک مغازه را می گرداند تا ماتیس بتواند نقاشی کند. خانم مارتین لوتر کینگ هم از خانه ی کینگ مراقبت کرده و فرزندان او را بزرگ می کرد.
3. برای کسی که همیشه خود را به عنوان مخالف هر نوع ظلم و ستم توسط انسانی بر انسان دیگر می دانسته، درک این مسئله که خود در زندگی روزمره اش این استثمار را پذیرفته، اعمال کرده (و از آن منفعت برده) به طور وحشتناکی دردناک و تکان دهنده است؛ و درک این مسئله که فرق چندانی بین وی و نژادپرستی که می گوید، "سیاهپوستان قادر به احساس درد نیستند" (برای زنان مهم نیست که کارهای گه را انجام دهند) وجود ندارد؛ و اینکه قدیمی ترین نوع ظلم و ستم در تاریخ، ستم به 50 درصد مردم توسط 50 درصد بقیه بوده است.
4. خود را با دانشی از روانشناسی انسان های ستمدیده ی جهان و همچنین چندین فاکت در مورد جوامع حیوانی مجهز کن. اقرار می کنم که بازی کردن با ایده هایی نظیر گرگ بالادست گله و یا اینکه چه کسی اجتماع گوریل ها را رهبری می کند احمقانه است، اما چاره ای نیست، چون مردان همیشه آن ها را به عنوان آخرین سنگر خود به کار می برند. در مورد زنبورها صحبت کن. یا اگر واقعاً کفری شده ای، موضوع س.ک.س عنکبوت ها را پیش بکش. عنکبوت ها س.ک.س می کنند. عنکبوت ماده سر عنکبوت نر را گاز می گیرد و از جا می کند. ولی روانشناسی انسان های ستمدیده احمقانه نیست. یهودیان، مهاجران، سیاهپوستان و تمام زنان همواره همان مکانیزم های روانی را برای زنده ماندن به کار گرفته اند، تحسین ستمگر، تجلیل و ستایش ستمگر، آرزوی شبیه بودن به ستمگر، آرزوی اینکه ستمگر او را دوست داشته باشد، اغلب به این خاطر که فرد ستمگر تمام قدرت را در دست دارد.
5. به عبارتی، همه مردان اندکی دچار اختلال شخصیتی اسکزویید (اختلالی شخصیتی که فرد نسبت به دیگران بی‌تفاوت است) و جدا از واقعیت برقرار داشتن زندگی هستند. این باعث می شود که آن ها بتوانند آسانتر با زندگی بازی کنند. این موضوع تقریباً دیگر تبدیل به کلیشه شده که زنان از فرستادن فرزندان خود به جبهه های جنگ و از دست دادنشان در آن جنگ ها غم و اندوه بیشتری را احساس می کنند، چرا که آن ها را به دنیا آورده اند، به آن ها شیر داده و بزرگشان کرده اند. مردانی که آن جنگ ها را آغاز کرده اند، هیچکدام از این کارها را [که یک زن برای کودک خود انجام می دهد] را انجام نداده اند و برآوردهایی سطحی و مصنوعی در مورد ارزش زندگی انسان دارند. یک ساعت در روز برآورد کمی است برای مدتی که فرد باید از خود نگهداری کند. با تحمیل کردن این کار به دیگران، مرد هفت ساعت در هفته [برای نگهداری خود] دارد و یک روز کاری بیشتر برای بازی کردن با ذهن خود و نه نیازهای انسانی اش. با نگاهی به سیر تحولات چند نسل اخیر، واضح است که انتزاع ترسناک زندگی مدرن از کجا پدیدار شده است.
6. با مرگ هر یک از اشکال مختلف ظلم و ستم، زندگی تغییر یافته و اشکال جدیدی پدیدار می شوند. در اوایل قرن معاصر، آریستوکرات های انگلیسی از اندیشه ی اعطای حقوق مدنی به مردان کارگر وحشت داشتند و مطمئن بودند که این کار به نشانه ی مرگ تمدن و بازگشت به بربریت خواهد بود. بعضی از خود کارگران نیز فریب این نیرنگ را خورده بودند. درست به مانند موضوعاتی همچون حداقل دستمزد، لغو برده داری و حق رأی برای زنان. زندگی تغییر می یابد ولی همچنان ادامه دارد. هرگز فریب این را نخورید که همه چیز از بین خواهد رفت اگر مردان ظرف ها را بشویند. آن ها خواهند گفت که شما انقلاب را عقب نگه داشته اید (انقلاب آن ها را). ولی شما در واقع آن را به پیش می برید (انقلاب خودتان را).
7. همیشه کارها را بازرسی کنید. در فواصل معین ببینید چه کسی واقعاً کارها را انجام می دهد. این چیزها سیر قهقرایی دارند و یک سال بعد، باز هم زن است که تمام کارها را انجام می دهد. بعد از یک سال، لیستی از کارهایی که مردان به ندرت -تازه آن هم اگر - انجام داده اند را تهیه کنید. خواهید دید که شستن ظروف، شستن توالت، تمیز کردن یخچال و اجاق گاز در بالای لیست هستند. اگر لازم باشد از کارت ساعت استفاده کنید. او شما را به پست و حقیر بودن متهم خواهد کرد. او بالاتر از این چیزها (کارخانگی) است. به یاد داشته باشید که بدترین کارها کدام ها هستند، بخصوص آن هایی که هر روز و یا چندبار در روز باید انجام شوند. همچنین کارهایی که کثیف هستند را به خاطر بسپارید - جابجا کردن کتاب ها، روزنامه ها و غیره خیلی خوشایندتر از شستن ظروف کثیف است. کارهای کثیف را یک در میان انجام دهید. کار یکنواخت روزمره است که تو را از پای در می آورد. علاوه بر این، اطمینان حاصل کنید که مسئولیت انجام کارهای خانه را با کمک های گاه و بیگاه او به عهده ندارید. "امشب من برای تو شام درست می کنم" به این معنی است که این کارها در حقیقت وظیفه ی توست و اینکه او چه مرد نازنینی است که بعضی از این کارها را برای تو انجام می دهد.
8. بسیاری از مردان در دوران مجردی زندگی دنج و راحتی داشته اند. تابویی وجود دارد که می گوید زنان نبایستی در حضور مردان به خود فشار بیاورند - ما 50 پوند خواربار را اگر لازم باشد با خود حمل می کنیم، اما اجازه نداریم در بطری را باز کنیم اگر کس دیگری آن اطراف باشد که این کار را برایمان انجام دهد. آنطرف سکه هم این است که مردان نبایستی در غیاب زنان قادر به نگهداری از خود باشند. هر دو بهانه هایی هستند که زنان کارخانگی را انجام دهند...
در حال تمام کردن این مطلب بودم که شوهرم وارد شد و پرسید که چکار می کنم. مقاله ای در مورد کارخانگی می نویسم. "کارخانگی؟" پرسید. "کارخانگی؟ آه خدای من، تو چقدر می توانی غیرمعقول و بی اهمیت شوی؟ مقاله ای در مورد کارخانگی."
 
برگرفته از آنارشیست خشمگین از طریق آرشیو رزا