dimanche 27 octobre 2013

بهترین کشور اروپایی از نظر برابری زن و مرد کجاست؟



نتایج گزارش جهانی شکاف جنسیتی در سال 2013، نشاندهنده آنست که کشورهای اروپای شمالی در صدر فهرست «بهترین مکان برای زندگی کردن زنان» قرار دارند.
دراین میان کشور کوچک «ایسلند» از نظر برابری جنسیتی، بهترین است و پس از آن کشورهای دیگر اسکاندیناوی، بترتیب فنلاند، نروژ و سوئد قرار می گیرند.
اما کشورهای جنوبی تر اروپا، وضعیت بسامانی ندارند. بعنوان نمونه ایتالیا از نظر شکاف جنسیتی در رتبه هفتاد و یکم دنیا قرار دارد، فرانسه چهل و پنجم است و اسپانیا سی ام.
با اینحال در بین بیست کشور برتر دنیا، سیزده کشوراروپایی دیده می شود. آلمان و بریتانیا بترتیب سیزدهم و هفدهم هستند.
طبق آمارهای منتشر شده در این گزارش ایسلند موفق شده شکاف جنسیتی را تا هشتاد درصد از بین ببرد.
توانایی کشورها در مرتفع کردن شکاف جنسیتی در چهار حوزه زیر محاسبه شده است: – مشارکت اقتصادی و فرصت سازی – دستاوردهای آموزشی – بهداشت و سلامتی – قدرت و حضور در صحنه سیاسی
طبق نتایج این گزارش، دو حوزه فرصت سازی اقتصادی و مشارکت سیاسی در کل دو عامل اصلی تشدید این شکاف در سراسر جهان بشمار می روند.
کلاوس اشواب، بنیانگذار و مدیر فروم اقتصاد جهانی در این مورد معتقد است: «کشورها باید به توانایی های بشر نگاه متفاوتی داشته باشند. اینکه چگونه می توان زنان را وارد حوزه های مدیریتی کرد و به آنها مسئولیت سپرد. تغییر در طرز تفکر، نیاز فردا نیست بلکه لازمه امروز ماست.»
سعیدا زهیدی، یکی از نویسندگان این گزارش و رییس «برنامه زنان رهبر و برابری جنسیتی» بیشتر در مورد آن توضیح می دهد: «هم در داخل کشورها و هم در بین کشورها دو آهنگ مجزا برای رسیدن به برابری جنسیتی و اقتصادی دیده می شود که در آن آموزش نقشی شتاب دهنده دارد. برای کشورهایی که در مسئله آموزش سرمایه گذاری می کنند، ادغام زنان در محیط های کار، دیر یا زود فرا می رسد. اما کشورهایی که روی آموزش زنان سرمایه گذاری نکرده اند، برداشتن این مانع برایشان ضرورت دارد. مانعی که هم بر شرایط زندگی بانوانشان تاثیر منفی می گذارد، هم بر روی قدرت اقتصادی شان.»

mercredi 23 octobre 2013

دولتهای مردانه و سیاستهای گونه ای، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس


دولتهای مردانه و سیاستهای گونه ای

واژگان کلیدی: سیاست گونه ای، نابرابری گونه ای، دولت مردانه، مردانگی سلطه گر
١. دولت مردانه و سیاست گونه ای
سیاست گونه ای، در ساده ترین معنایش، اشاره به موضع جامعه در قبال نقش های گونه ای است ، در مورد آنچه برای زنان و مردان قابل قبول یا غیر قابل قبول است.
این سیاست ها مسیرشان را در شرایط متفاوت تغییر می دهند. با این حال، اصطلاح  سیاست های گونه ای شامل اجزای مختلف عمل سیاسی زنان، مانند مشارکت در جنبش های اجتماعی، شوراهای منتخب، احزاب سیاسی، و دولت است. سیاست های گونه ای بر زنانگی ها و مردانگی ها و نیز بر ارتباط بین زنان و مردان در طول فعالیت های خود در متون مختلف سیاسی تمرکز دارند. بالاخره، سیاست های گونه ای شامل روابط قدرت و روابط علت و معلولی در حصار معانی گونه، جنس و گرایش های جنسی است.
نظام پدرسالاری / مردسالاری، که به درجات مختلف در اغلب جوامع امروز وجود دارد، طیفی از کشاکش صریح اجتماعی در مورد گونه ، جنس و  تمایلات جنسی ایجاد میکند. سیاستهای گونه ای در تمام ساختارهای جامعه و جنبه های زندگی ما، از کوچکترین تا بزرگترین مقیاس،  رسوخ میکند. سیاست های گونه ای در روابط صمیمانه ما با دیگران، در تصمیم گیری هایمان، و نیز در سیستم خانواده اکثر جوامع، ساختارهای نهادی، سازمان های فرهنگی، نظام سیاسی و دولت آشکار است. این مقاله بردولت،  که یک ساختار "نهادینه ساز گونه" است(١)، و بر تأثیر عمده سیاست های گونه ای بر روابط گونه ای متمرکز است.
در داخل دولت: ١) حوزه نخبگان دولتی محدوده منحصر به فرد مردان بوده، زنان بسیار کمی به عنوان وزیریا سران دولت خدمت میکنند. ٢)  کارکنان دفاتر مدیریت بطورآشکار و قابل توجهی فقط  از مردان تشکیل شده اند. ٣) دولت، مردان را به سلاح مجهز کرده و از مسلح شدن زنان جلوگیری میکند. به عنوان مثال، رئیس جمهور کارتر، اگر چه از اصلاحیه حقوق برابر حمایت میکرد، از منصوب کردن زنان به موقعیت های نبرد در ارتش خودداری کرد. ٤)ایدئولوژی های مردانگی سلطه گر که زور را برمیگزیند، زمینه شکل گیری سیاستهای دیپلماتیک و نظامی بسیاری از کشورها را فراهم میکند. مثال هایی که میتوان آورد عبارتند از آزمایش اتمی توسط کره شمالی در ماه فوریه  ٢٠١٣، بمب گذاری در افغانستان از سال ٢٠٠١ ببعد ، و بمب گذاری در عراق از سال ٢٠٠٣ ببعد  به دستور دولت های بریتانیا و ایالات متحده.
دولت های سراسر جهان درگیر فعالیت های ایدئولوژیک متعدد در مورد جنس و گونه، مانند تحمیل حجاب بر زنان و تصویب قانون ازدواج سرپرست خانوار با فرزندخوانده در ایران، پیاده سازی سیاست های کنترل تولد در چین و هند، و تلاش اروپا در افزایش مشارکت زنان در فعالیت های اقتصادی، هستند.(٢) دولتها اغلب سعی به کنترل سکسوالیته از راه اقداماتی مانند تصویب قوانین سن قانونی فعالیت های جنسی و/ یا ازدواج، ممنوعیت همجنسگرایی، مجرم کردن گسترش عمدی بیماریهای منتقله از راه جنسی، به ویژه ایدز، دارند. ابعاد دیگری در سیاستهای گونه ای وجود دارند  مانند سیاست های فرصت برابر، بیانیه سازمان ملل متحد در مورد دهه بین المللی زنان، مهاجرت تضمینی برای زنان، اصلاحات حقوق برابر در ایالات متحده، و ضد تشکیلاتی که سیاست سازمان ملل متحد در مورد سرکوب زنان در ایران، افغانستان، پاکستان و عربستان سعودی را به چالش کشید.
بنابراین، دولت می تواند برزندگی شهروندان هم اثرمثبت و هم اثر منفی داشته باشد. با این حال، در این مقاله، بر اقدامات سرکوبگرانه و خشونت آمیز که مشخصه اکثر دولتهاست تمرکز  میگردد، چرا که دولت یک نهاد مردسالار و سرمایه داری است که عمدتا بعنوان عاملی در هر دو سیاست گونه ای و طبقاتی ایجاد شده است.(٣) به گفته دیوید فرنباک، دولت در طول تاریخ برای نهادینه کردن خشونت مردانه ساخته شده است.(٤) دو نمونه متفاوت از خشونت دولتی عبارتند از دستگیری، زندان و بدرفتاری کردن با زنان (و مردان طرفدار فمینیسم) که امضاء شهروندان را  برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در ایران جمع آوری میکرده اند ، و بمباران افغانستان و عراق. توسط ارتش آمریکا بعنوان یک دستگاه دولت آمریکا
٢. نابرابری های گونه ای
نابرابری گونه ای به معنای اختلاف در حقوق، فرصت ها، تحرک اجتماعی و امتیازات بین افراد بدلیل گونه است. به عبارت دیگر، تفاوت در وضعیت، قدرت،  و قدر و منزلت زنان  و مردان در گروه ها، اجتماعات و جوامع است. همانطور که گردا لرنر(١٩٨٦) میگوید، گونه "ژاکت دیوانگان، ماسک،  لباسی است که  در آن زنان و مردان رقص نابرابر خود را میرقصند"(٥).
در جوامع غربی، تحولات چشمگیر در نقش ها و هویت های گونه ای، فرصت های بیشتری را برای زنان باز کرده است. در حالی که مردان هنوزهم در تلاش برای سازگاری خود به شرایط تازه هستند. خشونت مردان علیه زنان، به ویژه خشونت خانگی، با وجود آنکه مدتی طولانی است که غیر قانونی شده است، همچنان ادامه دارد اما تعداد بیشتری از مردان یادمیگیرند که برخورد "مرد، مرد است" را نداشته، بلکه بجای توسل به خشونت راههای تازه ای برای حل مناقشات پیدا کنند.
از نظر قانونی، زنان در محل کار نمیتوانند مورد تبعیض قراربگیرند، لیکن تاثیر مانع نهان و نشکن(*) مانع از ترقی بیشتر آنها درموقعیت مدیریت و داشتن موقعیت های بالا در شرکت ها و سازمان های دولتی به اندازه مردان میشود. علاوه بر این،  زنان حتی اگر در محل کاربه پیش بروند، هنوز هم از آنان انتظار میرود که مسئولیت اولیه مراقبت از خانه و خانواده را بعهده بگیرند. مادران شاغل دو برابر پدران شاغل کارخانگی انجام میدهند، چرا که کارهای تکراری کار زن تلقی میشود.
در کشورهای در حال توسعه، به خصوص در کشورهایی که در آن زنان تحت قانون شریعت زندگی می کنند، نابرابری های گونه ای بسیار شدید تر است: از شهادت یک زن نیمی از آن مرد بودن در دادگاه، ملزم بودن خانواده یک زن قاتل و محکوم به قصاص به پرداخت تفاضل دیه مرد مقتول،  تا نداشتن حق طلاق برای زنان، نداشتن حق حضانت، دسترسی کمتر به آموزش و پرورش، نداشتن حق سفر بدون اجازه شوهر، اجباربه پوشیدن حجاب، قربانی خشونت خانگی و خیابانی با مجاز دولتی بودن، نداشتن حق رابطه جنسی خارج از ازدواج، نداشتن حق قضاوت یا رییس جمهور شدن، و بالاخره قربانی نوزادکشی و یا قتل مهریه ای بودن در کشورهایی مانند هند، پاکستان و بنگلادش.
سود سهام پدرسالاری / مردسالاری، اصطلاح ابداعی ریوین کانل (٦)، که به بهای زنان به نفع مردان مزایا و قدرت اعطاء میکند، عبارتست از ثروت اضافی و درآمد کلا بالاتر از زنان، احترام بیشتر، کنترل بیشتر بر زندگی خویش، و دسترسی بیشتر به منابع و به قدرتهای نهادین. بنابراین، کارکرد سودسهام پدرسالاری/ مردسالاری تقویت و حفظ نظم گونه ای و نابرابری های گونه ای، طبیعی نشان دادن این نابرابری ها، و کلا تقویت سیستم پدرسالاری/ مردسالاری جوامع معاصر است.
دسترسی زنان به این سودسهام مردسالارانه شرط لازم برای ریشه کن کردن نابرابری های گونه ای است. با این حال، این کافی نیست. علاوه بر وابستگی  یا اشکال اقتصادی، زنان باید با سنت ها و ارزش هائی که جوامع مردسالار/ پدرسالار برآنها تحمیل میکند نیز مقابله کنند.
این درست است که بعضی از حرفه هایی که با تسلط مرد و مردانگی سلطه گر در ارتباط است ، از جمله مشاغل سیاسی راس بالا، خدمت در ارتش و شرکت در جنگ، شرکت در مسابقه تسلیحاتی، و کار در معدن، یا خطرناکند و یا استرس زا. در این حرفه ها، آسیبی که به مردان میرسد بیش از مزایای سودسهام  پدرسالارانه است. این قیمتی است که مردان  به منظور حفظ پدرسالاری /مردسالاری و سرمایه داری پرداخت میکنند.
نتیجه
نظم گونه ای مردسالاری فعلی، که در جوامع سراسر جهان عمیقا تعبیه شده است، در خدمت حفظ مزایای مردان متعلق به بعضی از طبقات اجتماعی و اقوام است. این نابرابری های گونه ای یک نوع خشونت است و البته جهانی ترین نوع خشونت نیز هست. حذف این خشونت از جوامع سراسر جهان  به آسانی مقدور نیست، اما برای ما که راه بسوی برابری گونه ای مطلق را  طرح میکنیم؛ این رخداد غیرممکن نیست.
زیر نگاشت
 (*)Glass ceiling.
منابع
1. Connell, R.W. 1987. Gender and Power, Society, the Person and Sexual Politics. Polity Press: Cambridge, UK.
2. Keating, Michael (Editor). 2007. Scottish Social Democracy: Progressive Ideas for Public Policy (Regionalisme & Federalisme/Regionalism & Federalism). Bruxelles, P.I.E. Peter Lang.
Nicholls, Kate. 2007. Europeanizing Responses to Labor Market Challenges in Greece, Ireland, and Portugal: The Importance of Consultative and Incorporative Policy-Making. PhD. Dissertation.
etd.nd.edu/ETD-db/theses/available/etd-06082007-110051/unrestricted/Nicholls2007.pdf
3. Eisenstein, Zillah R. 1979. Capitalist Patriarchy and the Case for Socialist Feminism. Monthly Review Press: New York.
4. Fernbach, David. 1981. The Spiral Path. Gay Men’s Press: London.
5. Lerner, Gerda. 1986. The Creation of Patriarchy (Women and History). New York: Oxford University Press. P.238.
6. Connell, R.W. 1995. Masculinities. Cambridge: Polity Press. P. 64

مردانگی سلطه گر / هنجاری / سنتی، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس

مردانگی سلطه گر / هنجاری / سنتی

واژگان کلیدی: سلطه، حق برخورداری از قدرت، خشونت علیه زنان

در جوامع مردسالاری، همیشه یک رابطه ایده آل عمده  فرهنگی و هنجاری بین یک مرد با زنان و دیگر مردان وجود دارد که مشخصه اش گرایش  به تسلط بر دیگر مردان و فرودست کردن زنان است. کانل این نوع آرمانی از مردانگی را "هژمونیک" یا سلطه گر  نامیده  و آن را به عنوان "پیکربندی پراتیک گونه ای تعریف میکند که تجسم پاسخ فعلی به مشکل مشروعیت پدرسالاری بوده  و موقعیت غالب مردان و فرودستی زنان را تضمین میکند." (١)
 در تمام جوامع مردسالار، مردانگی های هژمونیک یا هنجاری در واقع برای اعمال سلطه و کنترل ساخته شده اند و چنبره اصلی این مردانگی ها چیزی جز اعمال  قدرت بر دیگران نیست. این نسخه از مردانگی در هر جامعه  یا گروه مردسالاری مورد احترام است، حال آنکه مردانگی های دیگر یا مورد تحسین نبوده و یا حتی مورد تحقیر قرارمیگیرند. 
فضاهای مردانگی سلطه گر 
ویژگی های مرتبط با مردانگی سلطه گر عبارتند زمختی، توانایی بدنی و روحی، پرخاشگری، انگیزه داشتن، جاه طلبی، هدف گرایی، استقلال، خودکفایی، موفقیت، جدائی عاطفی، خونسردی، و تسلط بر زنان. رونالد لوانت هنجارهای سنتی مردانه را چنین شرح میدهد: "اجتناب از زنانگی، احساسات محدود، سکس جدا از صمیمیت، پیگیری موفقیت و موقعیت، اعتماد به نفس، قدرت و پرخاشگری، و همجنسگرا ستیزی." (٢)
مردانگی سلطه گر با زندگی تک تک مردان دقیقا منطبق نیست، لیکن جوامع مردسالار مردان را قاطعانه به جذب آن تحریک کرده و زنان را از انجام چنین کاری منع می کنند. این مردانگی بطور خودکار شایع ترین نمونه مردانگی نیست، اما تا حدودی از نظرفرهنگی متعالی ترین و سفارش شده ترین مدل است که همیشه موقعیت فرودست زنان را تقویت میکند.
بارز ترین  دارندگان مردانگی سلطه گر نه لزوما قدرتمند ترین مردان، بلکه کهن الگوهائی مانند قهرمانان ورزشی، بازیگران فیلم و شخصیت های خیالی رمان یا فیلم هستند. با این حال، سلطه تنها زمانی اعمال میشود که مدل فرهنگی تا حدی با قدرت نهادین منطبق باشد. بنابراین، مردانی که در سطوح بالای دولت و تجارت و ارتش قراردارند؛ نمایندگان مردانگی سلطه گرهستند.
بر اساس الگوهای مردانگی سلطه گر که رونالد لوانت و همکاران (٣)، جیمز اونیل (٤)،  رابرت برانن (٥)، هرب گلدبرگ (٦)  و کلیف چنگ (٧)  ارائه کرده اند، می توانیم بگوئیم که ساختهای سنتی مردانگی سلطه گر درغرب شامل یازده فضای زیر میباشند.
١. استقلال یا  اعتماد به نفس. مردانگی های سلطه گر خواهان آنند که مردان مشکلات را بدون کمک دیگران حل کنند.
٢. هدف گرائی .
 ٣. مقام وموفقیت. این هنجاری است که به  مردان دیکته میکند همیشه برای موفقیت در آنچه که انجام می دهند وسواس بخرج داده ، برای مقام و ثروت  تلاش کرده، و قادر به رقابت و کنترل باشند. برای موفق شدن به عنوان یک مرد، شخص باید به دیگران مشکوک بوده و قادر به کنترل آنان و اعمال نفوذ بر آنان باشد. (٨)
٤. ماجراجویی، ریسک پذیری، رقابت،  پرخاشگری، سلطه و خشونت. هنجار پرخاشگری و ماجراجویی انگیزه ای برای مردان میشود تا خود را در معرض خطرات قرار داده  و به خشونت دست بزنند  و یا، حداقل، قادر به اعمال خشونت تصورشوند . رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز یک عنصر حیاتی مردانگی سلطه گراست. با اتخاذ رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز نسبت به دیگران، بویژه نسبت به کسانی که  زنانه بحساب می آیند ، مانند زنان و مردان همجنس گرا، یک مرد می تواند مردانگی خود را نشان دهد.
٥. ضد زنانگی، فرارازهرآنچه زنانه است، کنترل عواطف، سرکوب احساسات وعواطف، عواطف محدودگر، زهد و تادیب نفس، تمایلات جنسی غیر رابطه ای،  تمایلات جنسی شئی ساز و همجنسگرا ستیزی. تحقیر زنانگی و ترس از آن، که قلب مردانگی سلطه گراست، شامل طرد مردانی است که دارای احساسات بوده و و آن را ابراز میکنند، و مردانی که آسیب پذیرند، یا همجنسگرا هستند - زیرا که همجنسگرا ستیزی در قلب جامعه پذیری مردانه سلطه گر قرار دارد. 'چیزهای اوا خواهری ممنوع،' این نوع جامعه پذیری را جمعبندی میکند. همچنین، تمایلات جنسی غیررابطه ای و شئی ساز با طرد زنانگی در ارتباط است.

٦.  زمختی بدنی و نیز قابلیت های ورزشی (توسعه عضلانی) .
٧. تسلط و قدرت و کنترل بر زنان و برخی از مردان دیگر.
مردانگی سلطه گرعمدتا درگیر قدرت، کنترل و سلطه است. این سلطه می تواند بطورجسمی - با اندازه بزرگتر و قدرت بیشتر- بیان شود،  یا از طریق به دست گرفتن قدرت در سلسله مراتب یک گروه تعبیر شود. مهارتهای فنآوری عالی می توانند برای کسب قدرت مورد استفاده قرار گیرند.  بیل گیتس یک مثال نمونه از قدرت 'خرخونها'  است. هر شکلی از مردانگی سلطه گر شامل تصرف و نگهداشتن  قدرت است. به گفته مایکل کیمل، "تعریف سلطه گرای مردانگی همانا مرد در قدرت،  مرد با قدرت، و مرد قدرت است." (٩)
یک نکته بسیار مهم در مورد قدرت مرد: هر چند، در واقع، مردان در قدرت هستند - هم بعنوان یک گروه غالب  بر زنان، وهم بعنوان برخی از مردان بموجب طبقه، قومیت، و جنسیت غالب بر مردان دیگر - بسیاری از مردان می گویند احساس می کنند هیچ قدرتی ندارند، و یا در واقع احساس ناتوانی میکنند.  آنها تا آنجا که بیانیه فوق درست است حق دارند. زیرا که مردانگی سلطه گر لزوما شامل تجربه قدرت نبوده، بلکه همیشه شامل تجربه حق برخورداری از قدرت نیز است. این به راحتی می تواند با شکایت برخی از مردان بیکار که میگویند زنان شاغل شغل آنها را گرفته اند نشان داده شود. بهمین دلیل است که بسیاری از مردان زمانی که فمینیسم به آنها ارائه میشود حالت دفاعی بخود میگیرند - آنها احساس میکنند که مجبوربه رها کردن حق خود به  برخورداری از قدرت هستند. بسیاری از مردان، فمینیسم را مانند آسیبی به توانایی خود برای مطالبه 'حق طبیعی'  شان به قدرت احساس میکنند.
 ٨. مردانگی سلطه گر یک مفهوم پویاست که شامل مسابقه بر سر رهبری نیز میشود. این تعامل سلسله مراتبی میان مردانگیهای گوناگون را تعریف کرده و این امر را که برخی از مردان تسلط بر دیگر مردان و بسیاری از زنان را لازم و طبیعی میدانند؛ توجیه میکند. این سیستم روابط میان گونه ها، موقعیت در این سیستم، و ایدئولوژی مردسالاری را که کارکردش بازتولید سلطه مردان است تعریف می کند. کیفیت حاضر در همه جا و نهادینه مردانگی سلطه گر اشکال از نظرفرهنگین ارزشمند مردانگی را نشان می دهد و به مردانی که تا حدی این ویژگی را میپذیرند مزایائی اعطاء میکند.
٩.  سهل انگاری در مراقبت های بهداشتی. برای موفق بودن، مرد هیچ چاره ای جز سرکوب نیازهای جسمی و روحی خود ندارد. به عنوان مثال، او باید خواب کمتری داشته، درد بیشتری را تحمل کرده، و بدون غذا و یا با انتخاب های غذایی بد بسر برد.

١٠. نظرات مبنی بر اینکه مردان از لحاظ بیولوژیکی برتر از زنان هستند.
١١. گرایش به خشونت. مردانگی سلطه گر ایجادکننده اصلی خشونت علیه زنان است. در سال ١٩٩٥در کنفرانس جهانی زنان در پکن، در میان موضوعات مختلف، موضوع خشونت علیه زنان از همه موضوعات مهمتر بود و تجربه ای مطرح در سطح بین المللی ارزیابی شد.
این درست است که اکثر مردان همسران خود را مضروب نمیکنند. دلیلش آنست که آنان امکان استفاده از وسایل کنترل بسیاری را دارند  که بعضی شان مبنی بر تهدید و بعضی دیگر مبنی بر جلب رضایت است - مانند شوهران طبقه متوسط  که بسیاری از تصمیمات مهم  را خود  و با دخالت جزئی همسرشان بعهده میگیرند (١٠).
زنان درک گسترده ای از خشونت مردان دارند که نه تنها خشونت فیزیکی و جنسی و تهدید آن، بلکه بدرفتاری عاطفی، انقیاد اقتصادی، و خشونت نهادی را نیز در برمیگیرد (١١). جلنا هانمر(١٩٩٦) میگوید که خشونت مردان آشنا یا ناشناس "برای کنترل، تسلط و بیان اقتدار و قدرت طراحی شده است." (١٢).
ضرب و جرح مهلک و غیرمهلک زنان، ملعبه‌سازی‌ جنسی آنان، قتل عام شان، آزار و اذیت جنسی، ملعبه‌سازی‌ زنان روسپی و زندانی کردن زنان موارد جدا از یکدیگر نبوده، بلکه مجموعه ای از به کارگیری گسترده مردانگی سلطه گر و قدرت مردان است.
داوسون و لنگان (١٩٩٤) با استفاده از مجموعه ای از داده های بین سالهای ١٩٨٧ و ١٩٩١، نتیجه گیری کردند  که زنان ١٠ بار بیشتر خشونت مردان را گزارش میدهند تا مردان خشونت زنان را (١٣). در حالی که مردان از خشونت به عنوان بیان حق خود به برخورداری از قدرت و سلطه و همچنین زن ستیزی شان استفاده میکنند، زنان معمولا در دفاع از خود و یا به عنوان یک عامل بازدارنده انسانیت زدایی یا مرگ، به خشونت متوسل می شوند. پژوهش های تاریخی و فعلی نشان می دهد که خشونت مردان علیه زنان بهمان اندازه در مناطق روستایی شایع است که در محیط های شهری (١٤).
تحقیقات نشان می دهد که در مورد مردانی که همسرشان از لحاظ اقتصادی به آنها وابسته است ، هرچه این وابستگی بیشترباشد، احتمال تحمیل خشونت شدید از جانب مردان نیز بیشتر میشود (١٥).  در پژوهش بر روی ١٠٩ زن آسیب دیده از ضرب و شتم  در یک پناهگاه اسکاتلندی، دوباش و دوباش (١٩٧٩)  سه محرک عمده را که باعث خشونت مردان میشود تشخیص داده اند: احساس مرد که همسرش کارهای خانه اش را انجام نمی دهد و یا غذای گرم جلویش نمیگذارد ؛ حسادت مرد،  و اینکه همسر مرد با او در باره  مسائل مالی خانواده مقابله کرده است (١٦).
در ایالات متحده آمریکا، آمار نشان می دهد که از سال ١٩٧٦ تا ١٩٨٥،حدود ١٠٥٢٩ مرد همسر خود را کشته و در این میان ٧٨٨٨ زن همسر خود را  به قتل رسانده است (١٧). با این حال، این آمار دلایل قتلها را نشان نمیدهد. به گزارش استارک و فلیتکرافت (١٩٩٦)، بسیاری از قتلهای زنان و کودکان نتایج ضرب و جرح زنان هستند (١٨). دوباش و دوباش (١٩٩٢) نیز همین را اعلام کرده و نشان می دهند که:
"هنگامی که زن به علت ضرب و جرح کشته می شود این وضعیت معمولا حد نهایی و افراطی ترین شکل خشونت از جانب مرد شریک زندگی او است. هنگامی که مرد می میرد، این به ندرت عمل نهایی در رابطه ای است که زن او را بارها مورد ضرب و شتم قرارداده باشد." (١٩)

استارک و فلینتکرافت، بر اساس تحقیقات شان معتقدند که سه موضوع در قتل همسر نقش دارد: گرفتار شدن رو به افزایش زن  آسیب دیده، دعواهای شدید بر سررفتار و نقش زن و ارتباطات گذشته با سازمانهای حمایتگر(٢٠). دیلی و ویلسون (١٩٨٨) که قتل در بسیاری از جوامع متفاوت مانند جوامع صنعتی و بومی را بررسی کرده اند، بر این باورند که خشونت شوهران علیه زنان ریشه درگرایش شوهران به کنترل زنان و توانایی باروری آنها  یا همانا "مالکیت جنسی مرد،" دارد (٢١).
نوعی دیگر از خشونت مهلک علیه زنان، قتل-خودکشی است که شامل قتل یک نفر یا بیشتر پیش از خودکشی قاتل است. قربانیان خشونت مردانه اغلب همسران سابق یا فعلی، عشاق سابق یا فعلی، و گاهی اوقات بهمراه فرزندان زن و یا زوج هستند. واقعه قتل-خودکشی اغلب بدنبال ضرب و جرح زن صورت میگیرد. مرزوک، تردیف و هرش، با اشاره به تحقیقات آلن (١٩٨٣) و برمن (١٩٧٩) و در موافقت با استارک و فلینتکرافت (١٩٩٢)، چنین مشاهده میکنند:
"درحالی که برخی از قتل-خودکشی ها مدت کوتاهی پس از شروع 'حسادت بدخیم' صورت میگیرد، در بیشتر اوقات یک رابطه آشفته مزمن و مملو از سوء ظن های مبنی بر حسادت، آزار لفظی و خشونت خفیف وجود داشته است." (٢٢)
در مورد کشتار جمعی و زن ستیزانه زنان توسط مردان، که ما زن کشی مینامیم، دو نوع از این اشکال نادر قتل وجود دارد. 'قتلهای زنجیره ای'  یا کشته شدن تعداد زیادی از مردم در حوادث جداگانه، با یک دوران سکوت بین قتل ها؛  و 'کشتار جمعی همزمان' یا قتل چند نفر در یک حادثه واحد. این جنایات همیشه با زن ستیزی عمیق مرد قاتل همراه است.
درجریان زن کشی ٦ دسامبر ١٩٨٩ در مونرل ، مارک لوپین با کشتن ١٤ زن در کلاس درس دانشکده پلی تکنیک دانشگاه مونترال، زن ستیزی و حق خود را به داشتن قدرت نشان داد. او فمینیست ها را مقصر مسائل خود میدانست و در یادداشتی تأیید کرده بود که قصد کشتن فمینیست ها را داشته است. در همان سال، کریستوفر وایلدر زنان متعددی را پس از شکنجه و تجاوز بقتل رسانید. جین کاپوتی این قتلها را به مثله کردن سیاه پوستان تشبیه کرده و میگوید اینها قتلهای از نظر جنسی سیاسی بودند، شکلی از قتل که ریشه در سیستم برتری مردان دارد، بهمان صورت که لینچ کردن ریشه در برتری سفیدپوستان داشت.  چنین قتلهایی، بطور خلاصه، شکلی از تروریسم پدرسالارانه است." (٢٣)
نتیجه
مردانگی هژمونیک  تسلط مردان بر زنان را توجیه کرده و به آن تداوم میبخشد. این مردانگی هنگامی که با برخی از نهادهای قدرت، از قبیل موقعیتهای بالای تجاری، نظامی یا دولتی، مرتبط میشود برقراراست. مردانگی هژمونیک ثابت نبوده، دائما در حال تغییر است.
با وجود آنکه همه مردان، مردانگی سلطه گر را اتخاذ نمیکنند، همه مردان از مزایای سیستم مردسالاری و تبعیت جامع زنان بهره مند هستند. این مزایا می تواند کم باشد، ولی  بازهم برای مردان مفید واقع میشود.
خشونت علیه زنان وسیله ای برای حفظ تبعیت زنان است. ما علاوه بر خشونت مردان علیه زنان، خشونت ساختاری هم  داریم که برای تداوم این انقیاد بسیار قوی تر و قاطع تر است .
منابع
1. Connell, R.W. 1995. Masculinities. Cambridge: Polity. P.77
2. Levant, Ronald F. and Gini Kopecky. 1995. Masculinity Reconstructed: Changing the rules of manhood - at work, in relationships and in family life.
 New York: Dutton.
3. Levant, Ronald F. and Thomas J. Rankin, Christine M. Williams, Nadia T. Hasan and K. Bryant Smalley. 2010. "Evaluation of the factor structure and construct validity of scores on the Male Role Norms Inventory—Revised (MRNI-R)", in Psychology of Men & Masculinity, January 2010,  Vol. 11,  PP.25-37.
4. O'Neil, James. 1978–2011. Gender Role Conflict Research Program.     jimoneil.uconn.edu.research.grc.ntroduction

5.
Brannon, Robert. 1985. A scale for measuring attitudes about masculinity. In Alice G Sargent (ed.), Beyond sex roles. St. Paul: West Publishing Company. PP. 110-116.
6. Goldberg, Herb.1979. The new male: from self-destruction to self-care. New York: Morrow.
7. Cheng, Cliff. 1999. Marginalised Masculinities and Hegemonic Masculinity: An Introduction. Journal of Men’s Studies, 7(3), 295-310.
8. Goldberg, Op. cit.
9. Kimmel, Michael S. 1994. "Masculinity as Homophobia: Fear, Shame and Silence in the Construction of Gender Identity" in Michael Kaufman and Harry Brod (eds.)Theorizing Masculinities. New York: Sage Publications. P.125.
10. Edgell, Steven. 1980. Middle-class couples. London: George Allen & Unwin. P. 81.
11. Hearn, J. 1996.  Men’s violence to known women: Historical, every day and theoretical constructions by men. In B. Fawcett,  B. Featherstone,  J. Hearn, and C. Toft (Eds.), Violence and gender relations: Theories and interventions (PP.22-37). Thousand Oaks, CA: Sage.
Stanko, E. A.  1994. Challenging the problem of men’s individual violence. In T. Newburn & E.A. Sanko (Eds.), Men, Masculinities and Crime: Just boys doing business? (pp.32-45). London: Routledge & Kegan Paul.
12. Hanmer, Jalna. 1996. Women and violence: Commonalities and Diversities. In B. Fawcett, B. Featherstone,  J. Hearn, and C. Toft (Eds.), Violence and gender relations: Theories and interventions (pp.7-21). Thousand Oaks, CA: Sage. P.8
13. Dawson, J. M. and P. A. Langan. Murder in families ( US Department of Justice, Bureau of Justice Statistics Special Report).   1994.  P.2
14.  Websdale, N. 1995. Rural woman abuse: The voices of Kentucky women. Violence Against  Women, 1, 309-338.
Bachman, R. 1994. Violence against women: A National Crime. Victimization Survey Report. Wahington, DC: Bureau of Justice Statistics.
15. Kalmuss, D. and M. Strauss. 1982. Wife’s marital dependency and wife abuse. Journal of Marriage and Family, 44, 277-286 .
16. Dobash, Rebecca E. & Russel P. Dobash. 1979. Violence against wives. New York: Free Press.
17. Maxfield, M. G. 1989.  Circumstances in supplementary homicide reports: Variety and validity. Criminology, 27, 671-695. P.677.
Mercy, J. A. & L. Saltzman. 1989. Fatal violence among spouses in the United States, 1976-1985. American Journal of Public Health, 79, 595-599.
18. Stark, E. and A. Flintcraft .1996.  Women at risk: Domestic violence and women’s health. London: Sage. P.124.
19. Dobash, Rebecca E. and Russel P. Dobash. 1992.  Women, violence and social change. New York: Routledge. P.6.
20. Stark, E. and A. Flintcraft. 1996. Op.cit.
21. Daly, M. & M. Wilson. 1988. Homicide. New York: Aldine de Gruyter. P.295
22. Marzuk, P.M. & K. Tardiff, & C.S. Hirsch. 1992. The epidemiology of murder-suicide. Journal of the American Medical Association, 267, pp. 3179-3183. P.3180
Allen. N.H. 1983. Homicide followed by suicide: Los Angeles, 1970-1979. Suicide and Life Threatening Behavior, 1, 155-165.
Berman. A. L. 1979. Dyadic death: Murder-suicide. Suicide and Life Threatening Behavior,  9 (1), 15-23.
23. Caputi, Jane. 1993. The sexual politics of murder. In P. Bart & E.G. Moran (Eds.), Violence against women: The bloody footprints (pp.5-25). Newbury Park, CA: Sage. P.6