mercredi 29 mars 2017

رنج زنان افغان به روایت زهرا یگانه نویسنده افغاستانی روشنای از خاکستر برخاست ، ترانه بنی‌یعقوب

%d8%b2%d9%87%d8%b1%d8%a7-%db%8c%da%af%d8%a7%d9%86%d9%87 یگانه در حال حاضر به عنوان یکی از چهره‌های شاخص مبارزه با خشونت علیه زنان و افزایش مشارکت سیاسی آنها با چند بنیاد مردم‌نهاد در افغانستان همکاری می‌کند. او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و امید زنان افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.
داستان با ازدواجش شروع شد؛ ازدواج دختر بچه‌ای ۱۳ ساله که دردهایش پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخت شد. روشنای خاکستر داستان زندگی اوست و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش. این کتاب در افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در این جامعه بسته
هیچ رنجی نیست که تجربه نکرده باشد. از زخم زبان‌ها و کتک خوردن‌ها بگیر تا کار در کوره‌های آجرپزی و آزارهای همسرمعتاد و از دست دادن فرزند در فقر و تنهایی. شعله‌های آتش را هم تجربه کرده است، شعله‌هایی که همسرش مهیا کرد برای سوزاندن او و فرزندش. هر آنچه زنی نمی‌خواهد هرگز تجربه‌اش کند او از سر گذرانده است. اینها فقط داستان زهرا قهرمان کتاب «روشنای خاکستر» نیست، که بخشی است از دردهای زیسته زهرا یگانه، نویسنده ۳۲ ساله افغان که خواسته با انتشار روشنای خاکستر، به قول خودش روایتگر زندگی زنان در افغانستان باشد.
داستان با ازدواجش شروع شد. ازدواج دختر بچه‌ای ۱۳ ساله که دردهایش پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخت شد. روشنای خاکستر داستان زندگی اوست و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش. این کتاب در افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در این جامعه بسته.
زهرا دردها و رنج‌هایش را بسان افسانه‌ای روایت می‌کند که باور کردنش دشوار است. مگر می‌شود این همه رنج کشید و سر پا ماند؟ اما زهرا نه تنها کمر خم نکرد که شد پیشتاز مبارزه با خشونت علیه زنان در افغانستان.
اما بشنوید از زندگی زهرای داستان را که سرگذشتش تفاوت‌های اندکی با زهرا یگانه دارد: «۱۲ روزه بودم که خانواده‌ام وارد خاک ایران شدند، هر چه خوشی داشتم همان ۱۳ سال با خانواده‌ام بود. تازه ۱۳ ساله شده بودم که شوهرم دادند، خیلی زود فهمیدم شوهرم سلطان معتاد است، اما بارها از مادرم و بقیه شنیده بودم زن با همه چیز شوهرش می‌سازد. دم بر نیاوردم.هیچ‌کس نفهمید او معتاد است.»
خیلی زود باردار شد: «ماه آخر بارداری‌ام بود اما درد امانم نمی‌داد. سلطان هم اخلاقش خیلی بد شده بود. تا شکایت می‌کردم درد دارم، شروع می‌کرد به سر و صدا؛ به من چه که درد داری؟ دردهایم هر روز بیشتر می‌شد تا موقع زایمان. کنارم نبود تا اجازه دهد عمل شوم. تنها و بی‌کس در مریضخانه افتاده بودم.»
دکترها می‌گفتند: «افغانیه دیگه. این قدر نمی‌فهمه که باید سزارین بشه. به ما چه وقتی خودشون دلشون نمی‌سوزه.» حرف‌هایشان را می‌شنیدم و بیشتر رنج می‌کشیدم تا بالاخره گفتند:
– کار از این حرف‌ها گذشته باید کاری کنیم.
«وقتی چشم‌هایم را باز کردم خوش شدم. مادر شوهرم کنارم بود کاش بقیه هم بودند. مادر شوهرم گفت طفل دختر است، اما مشکل داره وقت تولد خفه شده و چون با دستگاه بیرون آمده ضربه مغزی شده، گفتند سنت کم بوده.» با این همه «نرگس» با معلولیت بالا زنده ماند. شوهر معتاد خشن و حالا دختری با این حال و روز در اوج فقر و بی‌کسی… زهرا اما تسلیم نشد؛ شب تا صبح بافتنی ‌بافت، گل چینی درست ‌کرد، درس خواند و دیپلمش را گرفت. او برای بار دوم هم باردار بود. مدام با خودش می‌گفت شاید بعد از این، زندگی بهتر شود. به همه گفته بود شوهرش مشکل خونی دارد و باید درمان شود. کم کم پول پس‌انداز می‌کرد، برای ترک دادن شوهرش. در ۱۵ سالگی فرزند دومش را به دنیا آورد. اما چندی بعد در داستانی پرغصه که خود، قصه کتاب دیگری است، نرگس را از دست داد: «برای نرگسم پول کفن و دفن هم نداشتم.»
اما چه شد که سرنوشت زهرای «روشنای خاکستر» خیلی زود در افغانستان مورد توجه قرار گرفت و به چاپ دوم رسید؟ یگانه در این باره می‌گوید: «خیلی‌ها احساس می‌کردند این کتاب توانسته تصویری واقعی از زندگی زنان در کشور افغانستان ارائه دهد. دوم اینکه خیلی از حرف‌ها در مورد زنان به صورت واضح یا تابوشکنانه گفته شده. چیزی که برای خیلی‌ها جذاب بود داستان واقعی کتاب است، خیلی‌ها که کتاب را می‌خواندند، مردها را مخاطب قرار می‌دادند که حتماً باید آن را بخوانید.» زهرا در ایران کوره‌های خشت‌پزی را هم تجربه کرد، همان جا که فرزند سومش را به دنیا ‌آورد. آخرین تلاش‌ها برای نجات شوهر معتاد و زندگی‌اش: «برادرشوهرم آنجا بود، کمکم کرد. روزی ۳۰۰ خشت می‌زدم. سلطان بستری بود و با همین پول خرج ترکش را می‌دادم. راضی بودم. خوبی کوره‌ها این بود که نیاز نبود، کرایه خانه بدهیم. همان جا در کوره‌ها زندگی می‌کردیم. دائم می‌گفتم نکند این همه زحمتم هدر برود و باز سلطان برود سراغ اعتیاد. در همین حال پسرم را هم به دنیا آوردم، در میان خشت و خاک.»
بالاخره شوهرش ترک کرد تنها چند هفته از ترک اعتیادش می‌گذشت که باز او را سر بساط مواد مخدر گیر انداخت: «وقتی این صحنه را دیدم، دیوانه شدم اما سلطان عین خیالش نبود، نعره‌‌زنان به سمتم آمد و با مشت و لگد آنقدر بر سر و رویم کوبید که خونین و مالین شدم. داد می‌زد بگذارید این زن را بکشم. فهمیدم درست یک هفته بعد از ترک دوباره اعتیادش را شروع کرده.»
زهرا اندکی بعد از این ماجرا راهی هرات شد: «به خاطر دو فرزندم جنازه‌ام را به دنبال سرنوشت می‌کشاندم با کوله باری از خاطرات تلخ.» دردها و رنج‌های زهرا در هرات هم پایانی نداشت. او آنجا هم به‌سختی کار می‌کرد و خرج زندگی را می‌داد تا روزی که سلطان قصد داشت او و فرزندانش را در خانه آتش بزند. پول می‌خواست، اما زهرا نداشت: «با وحشت از خواب بیدار شدم. همه خانه پر از دود بود. دور و بر من و مریم دخترم. محمد امین آن شب خانه مادرم مانده بود. درست دور تشک ما حلقه‌ای از لباس‌های نازک شعله می‌کشید. یک باره از جایم خیز زدم، مریم را بغل کردم و دویدم. هر دو خود را به در و پنجره می‌زدیم و جیغ می‌کشیدیم. در و پنجره هر دو آهنی بود. پشت شیشه هم حصار آهنی بود. جیغ زدم، ضجه زدم. گفتم فردا هر چه بخواهی پول می‌آورم برایت، فقط دروازه را باز کن تا من و مریم نسوزیم. داد می‌زد بسوز جای زن در جهنم است. با تمام قدرت با دسته هاونی که در خانه بود، به دروازه کوبیدم. به مریم گفتم جیغ بزن تا همسایه‌ها بیدار شوند. ساعت دو شب بود که به سمت خانه مادرم فرار کردیم.»
همان شب تصمیم گرفت طلاق بگیرد، تابویی به نام طلاق در جامعه افغانستان. می‌دانست همیشه داغ ننگی روی پیشانی‌اش می‌ماند.
بعد از طلاق که با هزار سختی انجام شد و باعث شد برای مدتی فرزندانش را از دست بدهد، بالاخره هرات را ترک کرد و به کابل رفت. با هزار سختی‌ ادامه تحصیل داد و شغلی مناسب پیدا کرد. پس از آن او توانست با بیش از پنج هزار زن قربانی خشونت دیدار کند، سفرهای زیادی به ولایت‌های افغانستان داشته باشد و خیلی جدی روی خشونت علیه زنان کار کند.
اما او چطور توانست سرنوشت زهرای روشنای خاکستر را در جامعه‌ای که پر از تابوست منتشر کند؟ می‌گوید: «قبل از چاپ کتاب تردیدهایی بر من حاکم بود؛ نگران بودم اما نه تا آن حد که مانع چاپ کتاب شود. بر این باور بودم که باید از یک جا شروع کرد و آنچه واقعیت است و زندگی زنان را دچار مشکل کرده، بیان کرد. نباید نشست و منتظر بود تا کسی بیاید و کاری کند، کسی که خواهان تغییر است، باید از خود شروع کند. برای همین تلاش کردم واقعیت‌ها را بیان کنم اما خیلی جاهای کتاب مجبور بودم زمان و مکان را تغییر دهم تا به دیگران لطمه وارد نشود. اما با همه تردیدها یقین داشتم کار اشتباهی انجام نمی‌دهم. این را هم خوب می‌دانستم برای یک کار خوب، باید قربانی داد. اگر این کتاب می‌توانست زندگی شماری از زنان را در افغانستان تغییر دهد، پس من کار درستی انجام داده بودم. بعد از چاپ و نشر کتاب، به یقین رسیدم که کارم با همه ترس‌ها و تردیدهایی که وجود داشت درست و نتیجه بخش بوده. نظرات مثبت زیادی دریافت کردم. این کتاب توانست ذهنیت خواننده مرد را در مورد زنان تغییر دهد. من از این کتاب توقع معجزه نداشتم که یک باره زندگی زنان را در افغانستان تغییر دهد. همین که توانست مخاطبان زیادی جذب کند، خشنود شدم.»
در قسمت‌هایی از کتاب روشنای خاکستر، خواننده از آن همه ظلمی که به زهرا می‌رود متعجب بر جای می‌ماند: «با وجود اینکه کتاب خط سیری از زندگی خودم است، ولی روایتگر زندگی زنان در افغانستان است. در هر بخش کتاب که نیاز دیدم نکته‌ای از زندگی زنان افغانستان دیده شود به متن افزودم. البته این نکات هم بر اساس واقعیت بوده و تجربه سال‌ها کار با زنان قربانی خشونت. هرچند باید گفت این کتاب هم تنها بخشی از زندگی و دردهای زنان را به تصویر کشیده و قادر نبوده تمام زوایای زندگی یک زن در افغاستان را منعکس کند.»
می‌پرسم زهرا هم درست مانند زهرای روشنای خاکستر در کودکی ازدواج کرد؛ ازدواج کودکان در افغانستان تا چه حد مسأله‌ای جدی است؟ می‌گوید: «هنوز هم ازدواج اطفال در افغانستان امری عادی است. شاید در کلانشهرها و مراکز شهرهای بزرگ، این کمتر باشد اما در شهرستان‌ها و روستاها هنوز دختران در سن پایین مجبور به ازدواج می‌شوند.»
در کتاب، ماجرای طلاق گرفتن زهرا در هرات خود داستانی جداگانه دارد. آیا در افغانستان طلاق هنوز هم تابو است؟ زهرا می‌گوید: «در سال‌هایی که من داستان را روایت می‌کنم، طلاق خیلی سخت و غیرقابل پذیرش بود و زن هرچه قدر هم زندگی سخت و غیر قابل تحملی داشت باز هم برای طلاق، او را مقصر و بد می‌دانستند. فعلاً شرایط تا حدودی بهتر شده، اما هنوز هم به‌عنوان چالشی بزرگ فراروی زنان است و هنوز هم هر زنی طلاق می‌گیرد در نظر مردم زن خوبی نیست و شرایط طلاق باز هم به نفع مردان است.»
او درباره مشکلات زنان در افغانستان می‌گوید: «زنان در جامعه ما با مشکلات زیادی درگیر هستند، نمونه بارز زندگی یک زن در افغانستان را از قضیه فرخنده (زنی که در مرکز شهر کابل به دست متعصبان به قتل رسید) دیدید. وقتی درباره خشونت علیه زنان صحبت می‌شود، عموماً معنی خشونت خانگی و خانوادگی به ذهن می‌آید اما خشونت علیه زنان ابعاد سیاسی – نظامی هم دارد و این جنبه از خشونت هم زندگی خیلی از زنان را تحت تأثیر قرار داده. خوشبختانه در سال‌های اخیر به دلیل توجه رسانه‌ها به مسأله خشونت‌های خانگی، این موارد بیش از گذشته انعکاس پیدا کرده و مردم و جامعه تا حدودی نسبت به این خشونت‌ها آگاه شده‌اند. هر چند هنوز قدم‌های زیادی مانده تا این آگاهی تبدیل به رفتار شود اما به هر حال الان کسی از شنیدن خشونت علیه زنان متعجب نمی‌شود.
یکی از ابعاد مهم خشونت علیه زنان همان خشونت‌های سیاسی- نظامی است که متأسفانه در این باره کمتر صحبت می‌شود. مثلاً تعداد بی‌شمار قربانیان جنگ و حملات انتحاری عمدتاً زنان و کودکان هستند ولی متأسفانه وقتی صحبت از عدالت، یا صلح می‌شود، زنان در این مذاکرات غایب هستند. بنابراین باوجود اینکه مسأله خشونت‌های خانگی خیلی مهم است اما این بعد از خشونت علیه زنان برای ما اهمیت زیادی دارد. جنگ هر روزه که در شهرها، روستاها و رسانه‌ها جاری است به طور مستقیم زنان را نمی‌کشد، بلکه بیش از هر زمان دیگری آنان را از عرصه‌های بزرگ تصمیم‌گیری عقب می‌راند به همین دلیل است که مسأله مشارکت سیاسی زنان و حضور آنان در تصمیم‌گیری‌های کلان بسیار مهم است.»
زهرا یگانه در حال حاضر به‌عنوان یکی از چهره‌های شاخص مبارزه با خشونت علیه زنان و افزایش مشارکت سیاسی آنها با چند بنیاد مردم‌نهاد در افغانستان همکاری می‌کند. او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و امید زنان افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.
منبع: روزنامه ایران

lundi 27 mars 2017

فعالیت کنشگران زن ایرانی در تبعید به روایت اسناد ، مهناز متین

به تازگی کتابی با عنوان «اسناد سمینارهای سراسری سالانه‌ی تشکل‌های مستقل زنان و زنان دگر و هم‌جنس‌گرای ایرانی در آلمان» در سه جلد انتشار یافته است.
این کتاب، همان‌طور که از عنوانش پیداست، اسناد سمینارهای زنان ایرانی در آلمان را از سال 1982 تا 2016 (یعنی سال برگزاری چهلمین سمینار) گردآوری کرده است. این مجموعه‌ی ارزشمند، در چهل و یکمین سمینار سراسری آلمان، با عنوان "راه‌کارهای جنبش زنان علیه بنیادگرایی و راسیسم" (فوریه 2017، هاتینگن) رونمایی شد.
سمینارهای آلمان، یکی از دیرپاترین گردهمایی‌های کنشگران زن ایرانی در تبعید به شمار می‌رود که در سال 1982 پایه‌ریزی شد. در آغاز، دو یا سه سمینار در سال برگزار می‌شد که در ادامه به یک سمینار سالانه تبدیل شد. مبتکر این سمینارها، تشکل‌های مستقل زنان ایرانی در آلمان بود.
ایده‌ی نخستین این تشکل‌ها، در جریان اعتراضاتی نطفه بست که علیه اجباری شدن عکس با حجاب برای صدور و تمدید گذرنامه‌ی زنان ایرانی در سال 1981 در آلمان به راه افتاد. جمهوری اسلامی، پس از سرکوب اعتراضات زنان و اجباری کردن حجاب اسلامی در داخل کشور، به سفارتخانه‌های خود بخشنامه فرستاد تا گذرنامه‌ی زنان را تنها با عکس حجاب‌دار تمدید نمایند.
پیش‌گفتار کتاب، این ماجرا را چنین بازگو می‌کند:
«موج هجوم به حقوق زنان، به سفارتخانه‌های خارج از ایران کشید... سفارتخانه‌ها از زنان ایرانی عکس‌های با حجاب برای تمدید پاسپورت خواستند. موج اعتراض زنان به این اقدام در برلین و فرانکفورت، جمعیت معترض زنان در برابر کنسول‌گری‌های جمهوری اسلامی را شکل داد. گردهمایی‌های روبه‌روی سفارت، به نشست‌هایی انجامید که به تدریج جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور نامیده شد. زنان ایرانی پس از تکان‌های شدید جابه‌جایی در ایران و سرگیجه‌های حوادث و سرکوبِ مقاومت زنان در داخل کشور، جایی در خارج از کشور برای طرح مسائل خود می‌جستند.» (پیش‌گفتار، جلد 1، ص 1)

سمینارهای تشکل‌های مستقل زنان که رفته رفته مرسوم شد، محلی بود برای طرح این "مسائل". طرح آن‌ها اما خود به آسانی میسر نشد. زنان ایرانی، خسته و فرسوده از شکستی سخت در انقلاب بهمن، در جستجوی خویشتن خویش و طرح مسائل‌شان، می‌بایست بر زمینی سخت و سنگلاخ پا می‌گذاشتند و در سایه‌روشن فضای پدرسالاری آکنده از بدبینی، آرام آرام پیش می‌رفتند. کدام زنی‌ست که در سال‌های دهه‌ی 80 میلادی در خارج از کشور، بر اهمیت جنبش زنان تأکید نورزد و با سوءظن، یا در بهترین حالت، با تمسخر زن‌ستیزانی که چه بسا به زن‌ستیزی خود آگاه نبودند، رودررو نگردد؟
زنان، در روند شکل‌گیری تدریجی گروه‌ها و محفل‌های زنانه، گسترش پژوهش در زمینه‌ی مسئله‌ی زن و مبارازت برابری‌خواهانه، جنبش‌های اعتراضی به اشکال گوناگون، و نیز گردهمایی‌هایی مانند سمینارهای سالانه‌ی آلمان و سپس بنیاد پژوهش‌های زنان ایران بود که با پایداری، سماجت و پشتکارشان توانستند ضرورت توجه به مسئله‌ی زن و مبارزه علیه تبعیض جنسی را در مبارزات دموکراتیک ایران بارز نمایند. جنبشی که رفته رفته در خارج شکل ‌گرفت - و امروز کمتر کسی نسبت به اهمیت آن شک و شبهه‌ای دارد- در عین حال بیانگر آن بود که به‌رغم تفاوت‌های نظری و گرایش‌های سیاسی گوناگون، می‌توان در کنار هم به تفکر و تأمل نشست و کارهای مفیدی را سازمان داد.
زنانی که در تشکل‌های مستقل زنان آلمان گرد هم آمده بودند، طیف گسترده‌ای را تشکیل می‌دادند با سوابق، علائق، نظرات و گرایش‌های گوناگون. گرچه این گوناگونی، موجب جدایی و گسست در نخستین تشکل آن‌ها شد، اما سمینارها کماکان تداوم یافت:
«... اسناد سمینارها هم به خوبی درهم‌آمیزی اولویت‌ها، ناروشنی خواسته‌ها و تلاش در جستجوی هویت را بیان می‌کنند. [با] پیوستن موج‌های تازه‌تر پناهندگان و ادامه‌ی نشست‌های گاه چند صد نفره و شرکت در مباحثی که بین زنان انجام می‌گرفت، به تدریج دو گرایش در این طیف گسترده پررنگ شد. اولی با نام جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج کشور، گرایشی بود که می‌کوشید هویت خود را مستقلاً با بیان خود و با تجارب خود تعریف کند... دیگری تحت عنوان تشکل‌های مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور، گرایشی عمدتاً متأثر از دیدگاه‌های چپ "رادیکال" موجود در جامعه‌ی ایران بود و چشم‌اندازش ایجاد یک تشکل سراسری زنان ایرانی در خارج کشور بود. این دو گرایش در هشتمین نشست مشترک از هم جدا شدند... ولی گرایش دوم که همواره نظرگاه اول هم در آن بازتولید می‌شد، برگزاری سمینارها را تحت عنوان زنان و تشکل‌های مستقل زنان ایرانی ادامه داد...» (پیش‌گفتار، ص 2)

در پی حضور فعال و همکاری تنگاتنگ زنان هم‌جنس‌گرا در سمینارها، در سال 2006 نام آن به "سمینارهای زنان دگر و هم‌جنس‌گرا و تشکل‌های مستقل زنان ایرانی" (و سپس "سمینارهای سراسری سالانه‌ی تشکل‌های مستقل زنان و زنان دگر و هم‌جنس‌گرای ایرانی در آلمان") تغییر یافت؛ که این خود نمونه‌ای بارز از تابوشکنی کنشگران زن ایرانی در دیاسپوراست.
در چگونگی شکل‌گیری ایده‌ی تشکل‌های مستقل زنان در آلمان، دو اطلاعیه در آغاز کتاب آمده و در لابه‌لای صفحات این سه جلد، از خلال سخنرانی‌ها، به روند تحول فعالیتِ این تشکل‌ها پرداخته شده است. اما از آنجا که سمینارهای آلمان در ربط تنگاتنگ با تشکل‌های مستقل زنان است، شاید بهتر این بود که تاریخچه‌ی جامع‌تری از شکل‌گیری و تغییر و تحول این تشکل‌ها در ابتدای مجموعه ارائه می‌شد. یکی دو مطلب پژوهشی که این تاریخچه را به طور خلاصه تشریح و توصیف کند، بی‌شک به شناخت و آگاهی خوانندگانی که از نزدیک در جریان این تشکل‌ها نبوده‌اند، کمک می‌کرد.
                                                                   ***
آنچه از اسناد این سمینارها از گزند زمان در امان مانده و به یمن هشیاری و آینده‌نگری شماری از زنان کنشگر و نهادهای گوناگون حفظ شده، در این مجموعه گرد آمده است:
«در گذرگاه‌های جستجو، دست یاری‌جویی سوی یادها و آرشیوهای خصوصی گشوده شد. از بخش زنان "آرشیو اسناد و پژوهش‌های ایران" در برلین، آرشیو "تشکل مستقل دمکراتیک زنان ایرانی شهر هانوفر" در "مرکز اسناد و کتابخانه‌ی ایرانیان"، آرشیو "همایش زنان ایرانی" و گاه‌نامه، نشریه‌ی آن، "آرشیو انجمن زنان ایرانی کلن"، آرشیو "پرتو جنبش زنان ایرانی"، نشریه‌ی "نیمه‌ی دیگر"، تا دوستانی در فرانکفورت یاری دادند تا این آینه‌ی زنگارگرفته دفتری شود. دفتری ناتمام و ناتوان از بازتاب شورها و شوق‌ها، امیدها و سرخوردگی‌ها، شادمانی‌ها و سوگ‌ها، آرمان‌ها و ایده‌های ابراز شده و نشده و...» (پیش‌گفتار، ص 3).


در لابه‌لای صفحات کتاب، اسنادی از سمینارهای دیگری نیز می‌توان یافت که گروهای زنان ایرانی در آلمان، در این سال‌ها برگزار کرده‌اند.
پیش‌گفتار کتاب، بر ناکامل بودن اسنادی که گرد آمده، انگشت گذاشته است. از برخی سال‌ها «تنها یک اعلامیه یافته شد یا گزارشی یا یک آگهی در نشریه‌ای». بسیاری از اسناد دهه‌ی 80 و 90، بدون تاریخ بودند. اما دوستان گردآورنده، با مقایسه‌ی اسناد گوناگون، کوشیده‌اند تاریخ آن‌ها را تا حد امکان به درستی ثبت نمایند. گاهی هم از سمیناری هیچ سندی باقی نمانده بود. از این رو، به بسیج حافظه‌ی جمعی و یادمانده‌های زنانی برآمدند که در این سمینارها حاضر بودند:
«از آنجا که امکان یافتن همه‌ی اسناد ممکن نبود، امید بسته شد به مصاحبه‌های کتبی با چند پرسش کوتاه. به این خواهش، دوستانی اندک پاسخ دادند... به امید اینکه انگیزه‌ای شود برای همراهی دوستانی دیگر در چاپ آتی.»
گفتنی است که منبع و مرجعی که اسناد این مجموعه از آن‌ها استخراج شده‌اند، همراه با اسناد ذکر نمی‌شود. گرچه اسامی نهادها، مراکز اسناد و کتابخانه‌ها در پیش‌گفتار آمده، اما تصریح نشده است که مرجع و منبع هر سند چیست؟ کتابخانه یا مرکز اسناد؟ نشریه‌؟ تارنما؟ آرشیو شخصی؟ یا...؟ ارائه‌ی جزئیات بیشتر درباره‌ی منابع و ماخذ، نه تنها در مجموعه‌هایی که به گردآوری اسناد اختصاص دارند مرسوم است، بلکه کسانی را که مایل به پژوهش در موضوع مشخصی در زمینه‌ی مطالعات زنان هستند، برای یافتن محل نگه‌داری اسناد آن موضوع یاری خواهد رساند. چنین کمبودهای کوچکی از ارزش این کار البته نمی‌کاهد؛ اما شاید رفع آن در چاپ‌های آینده، غنای کار را افزایش دهد.
                                                                         ***
به‌رغم "ناتمامی" این مجموعه که دوستان ما فروتنانه از آن سخن گفته‌اند، اسناد گردآوری شده در این کتاب‌ها، روند تحول پر فراز و نشیب بخش قابل توجهی از جنبش زنان ایرانی در خارج کشور را به خوبی بازتاب می‌دهد. موضوعات سمینارها – و نیز گردهمایی‌های مشابهی که اسنادشان در این مجموعه درج شده- نشان‌گر مسائل جنبش زنان و تغییر و تحول آن در گذر زمان است.
در سال‌های آغارین، مسائل تئوریکِ مورد علاقه‌ی نیروهای چپ‌گرا، مورد توجه ویژه‌ی سمینارها قرار داشت که حول ریشه‌یابی مسئله‌ی زن و مبارزات زنان، با عنایتی ویژه به سویه‌ی طبقاتی این مبارزات دور می‌زد. "ستم مضاعف"، "تاریخ مبارازت زنان در آلمان (مارکس و انگلس و زتکین درباره‌ی حقوق زنان)"، "دستمزد برای کارِ خانه، استراتژی جنبش زنان"، "بررسی ستم بر زنان در طبقات و اقشار مختلف" در سمینار سال 1982 مطرح شدند. جالب است که مقالات اغلب بدون امضای نویسنده و به عنوان حاصل کار جمعی گروهای زنان در شهرهای مختلف ارائه می‌شدند: مقاله‌ی واحد هانوفر، آخن، فرانکفورت... این شاید نشانی باشد از عادت مأنوس کسانی که تازه از گروه‌های مخفی و جنبشی عمدتاً غیرعلنی سر برآورده بودند.
در سال بعد نیز مسئله‌ی ستم جنسی به کنار نهاده نشد. در سمینار سال 1983، "ستم جنسی به عنوان واقعیتی موجود در جهان مشترک زنان" موضوع اصلی سمینار بود؛ این‌بار، با انتخاب دو تم: "برخورد طبقاتی به مسئله زنان و برخورد فمینیستی" (جلد 1، ص 61).
فمینیسم که پیش‌تر مورد "سوءظن" قرار داشت، رفته رفته جایگاه شایسته‌ی خود را در جنبش زنان یافت و بحث‌های سمینارها هم "فمینیستی"تر شد. دیگر رویکرد کلاسیک "ستم مضاعف" که به بُعد طبقاتی و اقتصادی در تولید و بازتولید تبعیض جنسی ارجحیت می‌دهد، نمی‌توانست به تنهایی پاسخ‌گوی پرسش‌های بی‌شمار فعالان زن باشد. نقش نظام‌های پدر/مردسالار نیز می‌بایست مورد تأمل و پژوهش قرار می‌گرفت.
مسائل و معضلات ملموس‌تر زندگی روزمره‌ی زنانی که از محیط آشنا و مأنوس خود بیرون رانده شده بودند، به موضوعات سمینارها تبدیل شد: از بررسی "فحشا" (برلن، 1984)، "مسئله‌ی بلوغ" (فرانکفورت، 1985)، "خانواده و ازدواج" (هانوفر، 1986) و "تربیت پسر و دختر" (فرانکفورت، 1989) گرفته تا "اثبات قربانی بودن (یا نبودن)، زن اسطوره‌ی زیبایی" (هانوفر، 1990)، "روانشناسی و گروه‌های خودیاری (هانوفر، 1993)، "مفهوم خشونت و عوارض روحی روانی آن" (فرانکفورت، 1994)، "خشونت و تجاوز جنسی" (بوخوم، 1995) و "سرکوب جنسی، آزار جنسی" (دورتموند، 1998).
در عین حال، مسائل نظری – این بار با رویکردی فمینیستی- نیز کنار گذاشته نشد: "نقش زن در دیدگاه‌های مختلف و تأثیر آن در انقلاب" (فرانکفورت، 1987)؛ "فمینیسم" (هانوفر، 1989)، "بررسی ارزش‌گذاری‌های مردانه و بازنگری فمینیستی آن در عرصه‌های قدرت و اخلاق" (کلن، 1997)، "هویت زنانه" (هاتینگن، 1999)، "اخلاقیات و تابوهای جنسی" (برلین، 1999)، "هم‌جنس‌گرایی و دگرجنس‌گرایی اجباری" (کلن، 2004)، "جنسیت اجتماعی: سکس، سکسوآلیته و قدرت در گفتمان فمینیستی" (هانوفر، 2005/2006)، "نظامی‌گری، قدرت و خشونت و دیدگاه‌های مقابل آن" (اشتوتگارت، 2010)، "جنسیت، زبان، اندیشه، قدرت" (هانوفر، 2013)، "آفرینش گفتمان فمینیستی" (اشتوتگارت، 2015)، "تأثیر رشد بنیادگرایی بر وضعیت زنان و نقش جنبش زنان" (کلن، 2016).
سازمان‌یابی جنبش زنان، گروه‌ها و تشکل‌های آن برای مبارزه در راه برابری زن و مرد، همواره از موضوعات مورد توجه بوده و سمینارهایی به آن اختصاص یافته است: "بررسی جنبش زنان ایرانی در خارج کشور" (هانوفر، 1998)، "فمینیسم، کدام مطالبات؟ کدام اشکال سازماندهی؟" (کلن، 2000)، "نقش فعال زنان در غلبه بر تبعیض جنسی" (هامبورگ، 2002)، "جنبش زنان ایرانی: افق‌ها، چشم‌اندازها" (فرانکفورت، 2007)، "تارها را با هم می‌تنیم [نقد و بررسی جنبش زنان ایرانی در داخل و خارج]" (برلن، 2008)، "تأثیرات متقابل بخش‌های گوناگون جنبش زنان ایرانی (در داخل ایران- در تبعید و مهاجرت) (ووپرتال، 2009)، "نقش زنان در جنبش‌های اعتراضی همگانی، مطالبات و راه‌کارها" (فرانکفورت، 2011)، "تارها را هنوز با هم می‌بافیم (نگاهی به مطالبات و شیوه‌های سازمان‌یابی جنبش زنان ایرانی، نهادها، چالش‌ها، امکانات و راه‌کارها)" (برلن، 2012)، "دادخواهی، مسئولیت شهروندی و تجربه‌ی زنان" (فرانکفورت، 2014).
مسائل و مباحث مبتلابه جنبش زنان در هر مرحله از تکوین و تحول آن، طبعاً در میان موضوعات مورد بحث سمینارهای سالانه‌ی آلمان بوده است. اگر با استقرار جمهوری اسلامی، اسلام و موقعیت زن به معضل جنبش زنان تبدیل شد و به این اعتبار در کارهای پژوهشی زنان و گردهمایی‌های‌شان بازتاب گسترده یافت، با ظهور "فمینیسم اسلامی" در سال‌های 1990 میلادی، بحث درباره‌ی نقش مذهب در تبعیض جنسی، جای بیشتری گرفت: اسلام (1995، جلد 1، ص 228)، فمینیسم و اسلام (1997، جلد 1، ص 239)، زن از دیدگاه اسلام (1999، جلد 1، ص 263)، اسلام‌گرایی (2007، جلد 2، صص 42-20)، بنیادگرایی اسلامی (2016، جلد 3 صص 341-257).
با آغاز دوره‌ی "اصلاحات" در نظام جمهوری اسلامی، مبارزات زنان اشکال علنی‌تر و گسترده‌تری به خود گرفت. بحث پیرامون این موضوع و تأثیر آن بر مناسبات میان زنان داخل و خارج، طبعاً نمی‌توانست از دایره‌ی توجه فعالان خارج کشور دور بماند. به‌ویژه پس از شکل‌گیری "کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز" (1385/2006). سمینارهای سال 2008 و 2009، سخنرانی‌ها و میزگردهایی را به این موضوع اختصاص دادند.
موضوعاتی که در بالا به طور فشرده به آن‌ها اشاره شد، تنها بخشی از مباحث مطرح در سمینارها بوده است. ضمن مرور اسناد کتاب درمی‌بابیم که در کنار موضوعات محوری، همواره مسائل مهم دیگر نیز مورد تأمل قرار گرفته است. حجاب اسلامی و اجباری، اعمال خشونت در مناسبات میان انسان‌ها، اتوریته و قدرت، نظامی‌گری و جنگ، زندان و شکنجه ووو... موضوع سخنرانی‌های بسیاری بوده‌اند.
مجموعه‌ی سه جلدی اسناد سمینارهای آلمان، تنها به ارائه‌ی متن سخنرانی‌ها بسنده نکرده است. اسناد دیگری را نیز در دسترس خواننده قرار داده است: از آگهی‌ سمینارها و گزارش‌هایی که در نشریه‌های کاغذی و مجازی درج شده، تا یادمان و یادگار دوستان از دست رفته.
جزء جالب توجه دیگر این مجموعه، نامه‌هایی‌ست که میان دست‌اندرکاران برگزاری سمینارها رد و بدل شده و بیانگر مناسبات میان افراد و نهادهاست و نشان‌دهنده‌ی گله‌ها و شکایت‌ها، خرسندی‌ها و ناخرسندی‌ها؛ که «شورها و شوق‌ها، امیدها و سرخوردگی‌ها، شادمانی‌ها و سوگ‌ها، آرمان‌ها و ایده‌های ابراز شده و نشده...» را نیز بازتاب می‌دهد؛ گرچه ثبت قلمی، ابعاد واقعی این حس‌ها را همیشه به تمام و کمال بیان نمی‌کند.
برخی نامه‌ها، حاوی نارضایتی شرکت‌کنندگان است از سطح نازل سخنرانی‌ها یا جو پُر تنش حاکم بر جلسات که نتیجه‌اش ترس و سکوت شماری از شرکت‌کنندگان بوده است.
با مرور این نامه‌ها، خواننده پی می‌برد که سال‌های دراز برگزاری سمینارها، همواره با خوشی و تفاهم توأم نبوده است؛ بلکه بحث و جدل، حتا دعوا و رنجش، جزئی از زندگی روزمره‌ی کسانی را تشکیل داده که سمینارها را در این سال‌ها سازماندهی کرده‌اند. تلاش آن‌ها که به‌رغم مشکلات و درگیری‌ها، تداوم این نهاد تبعید را میسر نموده‌اند، تحسین خواننده را برمی‌انگیزد.
                                                                      ***
مرور این سه جلد کتاب که نزدیک به 1500 صفحه است، خواننده را در عین حال متوجه تغییر و تحول در نگه‌داری و ثبت اسناد جنبش زنان می‌کند. اگر از سال 1982 تا 2006، یعنی 24 سال از عمر سمینارها، 516 صفحه را در جلد نخست به خود اختصاص می‌دهد (به طور متوسط 21 صفحه برای هر سال)، 9 سمینار آخر (2007 تا 2016) 862 صفحه را دربرمی‌گیرد، یعنی جلد دوم و سوم تقریباً به تمامی؛ به عبارت دیگر، به طور متوسط 95 صفحه برای هر سمینار.
دو دلیل را می‌توان برای این ناموزونی برشمرد. نخست، توسعه‌ی بی‌سابقه‌ی امکانات ثبتِ صوتی و تصویری رویدادها که موجب وفور حیرت‌انگیز اسناد برجا مانده می‌شود. دلیل دوم که به باور من نقش اصلی را دارد، افزایش حساسیت و آگاهی نسبت به اهمیت حفظ و نگه‌داری اسناد برای ثبت در تاریخ است؛ و چه بسا نمایان‌گر دوره‌ی تازه‌ای در مبارزات و مطالعات زنان و عاملیت افزایده‌ی آنان در تاریخ‌نگاری جنبش زنان.
این کار ارزشمند، می‌تواند نمونه‌ای برای مبارزان و کنشگران جنبش‌های فکری، فرهنگی و سیاسی ایرانیان در خارج از کشور باشد تا در ثبت اسناد برای نسل‌های آینده کوتاهی نکنند.
علاقمندان به جنبش زنان ایرانی و پژوهشگران تاریخ جنبش‌های اجتماعی، بی‌تردید در میان کتاب‌های خود، به مجموعه‌ی «اسناد سمینارهای سراسری سالانه‌ی تشکل‌های مستقل زنان و زنان دگر و هم‌جنس‌گرای ایرانی در آلمان» نیاز دارند.
سیمین عزیز؛ دوستانی که در گردآوری این مجموعه سهیم و شریک بوده‌اید، دست‌تان درد نکند!
مهناز متین، 21 مارس 2017

*عنوان کامل کتاب:
اسناد سمینارهای سراسری سالانه‌ی تشکل‌های مستقل زنان و زنان دگر و هم‌جنس‌گرای ایرانی در آلمان
    گردآوری سیمین نصیری
   انتشار: همایش زنان ایرانی- هانوفر، چاپ مرتضوی، آلمان 2017

--------------------------
1-تاریخ آغاز سمینارها در برخی نوشته‌های مندرج در این کتاب، سال 1981 ذکر شده است. ن.ک به: "شاهدی از 25 سال تلاش‌های زنان ایرانی در تبعید"، سهیلا ابطحی، جلد 1، ص 491؛ و "گزارشی از سمینار سالانه‌ی تشکل‌های مستقل زنان و زنان دگر- هم‌جنس‌گرای ایرانی در آلمان"، سرور، جلد 3، ص 265. از سمینار سال 1981 سندی در کتاب یافت نشد.
2-نمونه‌هایی از چنین پژوهش‌هایی موجود است: "تاریخچه‌ی جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور (آلمان)"، ایراندخت آزاده، نیمه‌ی دیگر، شماره ٣ و ٤، زمستان ١٣٦٤؛ "از تئوری به خودیابی، از خودیابی به خودیاری (دوازده سال جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج کشور)"، آناهیتا ایلیا، اندیشه‌ی زنان (مجموعه‌ی فرهنگی سیاسی و اجتماعی زنان ایران در آلمان)، ناشر: جنبش مستقل زنان ایرانی در خارج از کشور (برلن - فرانکفورت)، انتشارات نوید، ١٩٩٥؛ "گزارشی از فعالیت‌های تشکل مستقل دموکراتیک زنان ایرانی (هانوفر)، هما، اندیشه‌ی زنان، پیش‌گفته. گردآورنده‌ی این مجموعه‌ی اسناد، بی‌تردید به نوشته‌های بسیار دیگری دسترسی دارد که با گذاشتن آن‌ها در کنار هم، خواننده می‌توانست شناخت جامع‌تری از تاریخچه‌ی جنبش زنان ایرانی در آلمان پیدا ‌کند.
3-تم سمینارهای آلمان، در نوشته‌ی پیش گفته‌ی سرور، دوره‌بندی شده است.
برگرفته از سایت آزادی بیان

قدردانی فرانسه از سه دهه تلاش فکری و اجتماعی شهلا شفیق،

قدردانی فرانسه از سه دهه تلاش فکری و اجتماعی شهلا شفیق
 
شهلا شفیق، پژوهشگر و نویسندۀ ایرانی در تبعید
 
 به درخواست خود خانم شهلا شفیق،این نشان را خانم "دانیل دوبوسکه"، رییس "شورای عالی برابری زن و مرد" و به نمایندگی از سوی فرانسوا هولاند، رییس جمهوری فرانسه، به خانم شهلا شفیق اهدا کرد.

"شورای عالی برابری زن و مرد" در سال ٢٠١٣ به فرمان رییس جمهوری فرانسه، فرانسوا هولاند، تأسیس شد و هدف آن ترغیب و تقویت برابری زنان و مردان و ترویج ارزش های بنیادین جمهوری فرانسه به ویژه برابری، مدارا و لائیسیته بوده است.

خود شهلا شفیق در گفتگو با رادیو بین المللی فرانسه در توضیح دلایل دریافت این نشانِ افتخار از جمله گفته است :

"لژیون دونوُر" نشان قدردانی و بازشناسی است. همین و بس. این نشان افتخار زمانی اهدا می شود که اقدام هایی از قبل صورت گرفته باشد و به پاس آنها فرانسه از کسی قدردانی می کند. میدانید که این قدرشناسی به هیچ وجه جنبۀ مالی ندارد، یعنی دربرگیرندۀ هیچ جایزۀ نقدی نیست و هیچ امکانی نیز برای دریافت کنندۀ آن به وجود نمی آورد. لژیون دونوُر تنها و تنها سپاس فرانسه یا نمایندگان مردم فرانسه از کارها و تلاش های صورت گرفته است.
 
جایزه ای که به من از سوی "شورای عالی برابری زن و مرد" اهدا شد شامل مجموعه ای از اقدام ها و فعالیت ها از جمله مبارزه با نابرابری های جنسیتی، نژادگرایی، یهودی ستیزی و خلاصه انواع تبعیض ها و خشونت ها است.
 
اهدای این نشان، قدردانی از مجموعه فعالیت های "میان‌فرهنگی" بر پایۀ حقوق جهانشمول بشر است. در همین چارچوب است که مثلاً توانستم مؤسسه ای را از هیچ بسازم که بستر تلاش ها و تحقیقات جمعی و میدانی دربارۀ برخی مشکلات و مسائل جامعۀ فرانسه طی سال های اخیر بوده است.
 
می‌دانید که این دیگران هستند که شما را به عنوان نامزد دریافت نشان "لژیون دونوُر" معرفی می کنند و بعد از آن گفتگویی میان شما و اهداکنندگان نشان برای معرفی یا شناساندن بیشتر خودتان آغاز می شود. البته من این اقبال را داشتم که یکی از همکاران خوبم این مهم را به جای من انجام داد. پیش از دریافت رسمی جایزه، اهدا و همچنین درجۀ آن را به اطلاع فرد می رسانند به طوری که وی بتواند موافقت یا احتمالاً مخالفت خود را با دریافت آن اعلام کند. همچنین فرد دریافت کننده است که انتخاب می کند که اهدای جایزه توسط چه کسی صورت بپذیرد.
 
مثلاً خود من تقاضا کردم که این نشان از سوی خانم "دانیل دوبوسکه" به من اهدا شود. زیرا، یکدیگر را مدت ها است می شناسیم و با کارهای یکدیگر نیز آشنا هستیم.
 
میدانید که من دانشگاهی نشدم، هر چند رسالۀ دکتری ام دربارۀ اسلامگرایی و نابرابری های جنسیتی در ایران بعد از انقلاب اسلامی جایزۀ بهترین پژوهش روزنامۀ فرانسوی لوموند را دریافت کرد. حوزۀ کار من بیشتر "تحقیقات میدانی" است. راستش من از دریافت جایزۀ لوموند بسیار خرسند شدم، به ویژه اینکه پایه گذار آن فیلسوف و جامعه شناس شهیر فرانسوی، ادگار مورن، است. جایزۀ لوموند هم نه جایزۀ نقدی، بلکه فقط نوعی قدردانی از نویسنده از طریق چاپ رسالۀ او بود.
 
میدانید که در عالم آکادمیک این بحث، جدل و یا نظر وجود دارد که مثلاً فلان تحقیق که توسط یک غیردانشگاهی یا یک تبعیدی یا یک مبارز و فعال سیاسی نوشته می شود لزوماً اثری آکادمیک نیست. میدانیم که این نظر اساس محکمی ندارد، زیرا، نظرات جدید در هیچ حوزه ای لزوماً یا منحصراً از آثار دانشگاهی بیرون نمی‌آیند، اگر چه نظرات جدید و کشفیات علمی همواره از تحقیقات آکادمیک بهره برده اند.  

------------------------------------------------
*شهلا شفیق در سال ١٣٣۵ به دنیا آمد. او نویسنده و جامعه شناس است و در سال ١٩۸٣ با شروع سرکوب های سیاسی در ایران راهی تبعید در فرانسه شد. در تبعید او آثار متعددی در تحلیل و بررسی تمامیت خواهی اسلامی منتشر کرد. در سال ٢٠٠٩ شهلا شفیق دیپلم دکتری خود را در رشتۀ جامعه شناسی از دانشگاه "دوفین پاریس" دریافت کرد. رسالۀ دکتری وی تحت عنوان "اسلام سیاسی و جنسیت" جایزۀ تحقیقات دانشگاهی روزنامۀ "لوموند" را دریافت کرد که از بهترین جوایز علمی در فرانسه به شمار می رود. شهلا شفیق همچنین نویسندۀ آثار ادبی و رُمان و داستان به زبان های فارسی و فرانسوی است. "زن و بازگشت اسلام"، "از آئینۀ بپرس"، "راهها و مه"، "زنان در حجاب..."، عناوین برخی آثار شهلا شفیق هستند که تاکنون به زبان فرانسوی منتشر شده اند. 
برگرفته از سایت زادیو ار اف ای
 

samedi 25 mars 2017

از کوله بران تا منشی های زن واشکافی یک زخم

از کوله بران تا منشی های زن
واشکافی یک زخم 

فاجعه پیش آمده برای کولبران صدای همه را درآورد و تیتر درشت تمام روزنامه ها و سایت های خبری شد. به سوگ نشینان، به سوگ نشستند و خوابزده ها بیدار شدند! اما چیزهایی هم هست که به هیچ عنوان دیده نمی شود و گویا به قدری میان لایه های مختلف جامعه امروزی پیچیده و محو شده که هیچ کسی حتی فکرش را هم نمی کند که منشی ها هم می توانند کوله برانی باشند که به نوعی دیگر، بار سنگین مشکلات و گرفتاری ها را بر دوش می کشند و این در حالی است که هیچ گاه عمق مشکلات روزمره زندگی شان مانند کولبران نمود پیدا نمی کند.

پس از حادثه کوله بران بر آن شدم در لایه های جامعه اشخاصی را پیدا کنم که شرایط کار و زندگیشان شاید از برخی ابعاد، بی شباهت با کوله برها نباشد.

با این که در خراسان شمالی پدیده ای به نام کوله بر نداریم اما هستند افرادی که شرایط کاری و درآمدی آن ها از جنبه هایی شبیه کار کوله برهاست که از آن جمله می توان به کارگران ساختمانی اشاره کرد که در گرما و سرما سر چهار راه ها می ایستند و انتظار می کشند تا فردی به سراغ آن ها بیاید. اما بسیاری از موارد شاید کسی حتی به آن فکر هم نمی کند و کمتر کسی است که بداند شرایط کاری و درآمدی یک نفر تا این اندازه می تواند دشوار باشد یعنی چیزی شبیه پدیده کوله بری. در این زمینه می توان به شرایط کاری بانوان منشی شاغل در بخش خصوصی اشاره کرد.
تعجب نکنید از اینکه این قشر خاص با کوله برها مقایسه می شود چون به نظر می رسد با توجه به شرایط کاری که خود را بر این قشر تحمیل کرده، آنان در برخی موارد شباهت های زیادی با کوله بران دارند. البته به جز اینکه تار و پود زندگی کوله بران با مرگ گره خورده و در هر نفس و هر گام، انگار بر لبه تیغی راه می روند که اگر بلغزند، مرگی دلخراش و غمبار انتظارشان را می کشد. در واقع می توانم بگویم شرایط کاری و شغلی این منشی ها نیز ازبرخی ابعاد همانند آن هاست.

کار طاقت فرسا با حقوق بسیار ناچیز


اگر از کسانی که شغل شان نیاز به استخدام منشی دارد، جویا شویم که چرا اغلب منشی ها از میان زنان انتخاب می شوند، بی درنگ می گویند: چون خانم ها بیشتر از آقایان کار می کنند و کمتر هم پول می گیرند! یعنی در هر شرایطی برای کسب درآمدی بسیار ناچیز کار می کنند و هیچگاه هم اعتراض نمی کنند؛ به همین سادگی یک معادله نه چندان پیچیده برای کار کشیدن بیش از حد و پرداخت دستمزد بسیار پایین به وجود آمده و به ظاهر در جامعه هم جا افتاده به گونه ای که این موضوع بویژه در تمام مراکز و دفترهای پزشکان و وکلای سرشناس و با درآمدهای آن چنانی هم صدق می کند.

مصداق این مدعا سخنان برخی زنان منشی در استان خراسان شمالی است که خبرنگار ایرنا پای سخنان آنان نشسته است. 'در برابر کاری طولانی و دشوار تنها ۲۰۰ هزار تومان دریافت می کنم'! این را بانویی می گوید که مدتهاست در مطب یکی از پزشکان بجنورد مشغول به کار است و گویی پس از سه، چهار سال تغییری در روند پرداخت حقوقش پیش نیامده است.
وی می گوید که در کنار کار خود که از ساعت ٨ صبح شروع و تا نزدیک ساعت ۹ شب ادامه دارد، از روی ناچاری و برای دریافت مبلغی ناچیز، برخی درمان های سرپایی بیماران را نیز انجام می دهد و در کنار آن طی این مدت باید با بیماران بد حال و افراد مختلف سر و کله بزند و گاهی شاهد بد اخلاقی ها و حتی بد دهانی های آن ها نیز باشد و در انتهای روز کاری و پس از ساعت ها کار مداوم که روح و جسمش را تخریب می کند، با اعصابی پریشان خود را به خانه برساند تا کارهای معمول منزل را نیز انجام داده باشد.
بسیاری از این منشی ها سن و سال چندانی ندارند و مجرد هستند اما در چهره آنها چین و چروک شکستگی از کار را می توان دید. در گفت و گویی با یکی از آن ها بسادگی رفتارهای عصبی را لا به لای حرکاتش می توان دید و درون چهره اش یک خستگی طولانی مدت از فشار کاری بالا مشهود است. وی می گوید: از روی ناچاری و برای پرداخت هزینه های تحصیل کار می کنم چون اوضاع اقتصادی خانواده ام چندان مناسب نیست و من هم علاقه زیادی دارم تا تحصیلاتم را ادامه بدهم.
در حالی که مدام با انگشت هایش بازی می کند و پوست کنده شده روی ناخن هایش نشان می دهد که تیک عصبی دارد و در مواقع آشفتگی به جان ناخن هایش می افتد، به گفته هایش ادامه می دهد و اظهار می کند: حقوقی که می گیرم بسیار ناچیز است و بهتر است درباره مبلغ آن حرفی نزنیم، اما خارج از انصاف است که با این فشار کاری بسیار زیاد این حقوق را برای امثال من در نظر می گیرند.
وی تصریح می کند: من از آگهی روزنامه این کار را پیدا کرده ام و نمی دانستم چقدر حقوق می دهند. وقتی هم به این جا آمدم و شروع به کار کردم تا مدتی از حقوق و مزایا چیزی به من نگفتند تا این که در اولین پرداخت فهمیدم که چقدر حقوق این کار پایین است اما از روی ناچاری چیزی نگفتم و با پذیرش شرایط موجود به کارم ادامه دادم.

وعده های توخالی برای بیمه


یکی دیگر از زنان منشی که به گفته خودش مادر سه فرزند است و برای کمک به همسرش و افزایش درآمد خانواده به این کار روی آورده، به بیمه نبودن منشی ها اشاره می کند و می گوید: در آگهی برای این کار صحبت از حقوق بالا و بیمه شده بود، اما حالا مدتی از شروع به کارم می گذرد و هیچ خبری نه از حقوق بالا و نه از بیمه است و به نظر می رسد که به گونه ای فریب خورده ام.
وی ادامه می دهد: کار چندان دشواری ندارم اما اینکه برای جذب نیرو دست به این فریب کاری ها می زنند، باعث شده است که تمام برنامه ریزی هایی که برای آینده داشتم، به هم بریزد. وی اظهار می کند: در حقیقت به گونه ای دارند با زندگی مردم بازی می کنند و همه چیز را زیر سوال می برند.
در مکالمه ای که با او دارم، صدایش بغض آلود است و نوعی خشم آکنده از نگرانی میان گفته هایش موج می زند. تلفن کنار دستش ثانیه ای ساکت نمی ماند و مدام زنگ می خورد اما او صبورانه سوالاتم را جواب می دهد. انگار که همدردی پیدا کرده است، بیان می کند: خیلی ها را می شناسم که با ناچیز ترین حقوق و بدون بیمه مشغول کار هستند. در واقع این شغل هیچ آینده ای ندارد و تنها تکرار است و تکرار. هر روز خودت را با وعده های تو خالی گول می زنی که بالاخره همه چیز درست می شود اما آب از آب تکان نمی خورد. وی ادامه می دهد: یکی از دوستانم منشی یک دفتر خدمات بیمه است با سابقه کار طولانی، اما اگر به شما بگویم که خودش بیمه نیست، نباید تعجب کنید.
وی گفته هایش را این گونه پایان می دهد: هیچ آینده ای پیش رو ندارم و تنها برای کمک خرجی به همسرم باید همین کار را ادامه بدهم. این شغل بازنشستگی هم ندارد و روزی که از کار بیافتم و توانایی انجام کار را نداشته باشم، روز بازنشستگی من خواهد بود.
پاسخ این افراد در مقابل این پرسش که چرا شکایت و پیگیری حقوقی برای بیمه وحقوق نمی کنید، این است که: در این صورت اخراج خواهیم شد و شاید دیگران هم مارا استخدام نکنند.
یکی دیگر از این زنان منشی می گوید: با وجود اینکه بیشتر شاغلان این حرفه دارای تحصیلات بالا هستند، اماچون فرصت شغلی مناسب برای ما پیدا نمی شود، ناچار هستیم با این شرایط کنار بیاییم و سختی های بی شمارش را طاقت بیاوریم.
وی تصریح می کند: هیچ نهاد و مسئولی هم به فکر این قشر خاص نیست و منشی های خانم زیر فشار سنگین کار از طرفی و پایین بودن حقوق و مزایا و نداشتن بیمه از طرف دیگر در حال محو شدن هستند.
این بانو می افزاید: هیچ کسی صدای ما را نمی شنود و اصلا صدای ما به جایی نمی رسد و کسی نیست که پیگیر اوضاع ما بشودواین قشر آن قدر در حاشیه است و در جامعه امروزی آنقدر کمرنگ و گمنام مانده است که فکر نمی کنم تغییری در اوضاعش اتفاق بیفتد.
البته ناگفته نماند بسیاری از آنان نیز از گفت و گو با خبرنگاران خودداری می کنند؛ انگار واهمه دارند که همین ممر درآمدی ناچیز را هم از دست بدهند.
بر گرفته از اخبار روز

همسران روسأي جمهوري ايران پس از انقلاب

 
rais3a 
 
 
 
برپرفته از گویا نیوز

زنانِ کمونِ پاریس؛ زهره ستوده

زنانِ کمونِ پاریس؛ زهره ستوده

کمون پاریس یک رویداد تاریخی است که ریشه در انقلابات و مبارزات اجتماعی ـ سیاسی گذشته فرانسه بویژه از زمان انقلاب کبیر فرانسه 1789 به بعد دارد . سقوط امپراتوری دوم، اعلام جمهوری سوم، قحطی، چندین ماه گرسنگی، شکست فرانسه در جنگ با دولت پروس و تسلیم در برابر بیسمارک صدراعظم آلمان علل بروز کمون پاریس بودند. هزاران کتاب و مقاله در باره کمون پاریس نوشته شده، ولی معدودی از آنها درباره شرکت زنان در کمون پاریس سخن رانده اند. یا تاریخ نگاران به زنان کمتر توجه کرده اند و یا از آنان در تاریخ کمون کمتر سخن گفته اند.
اولیویه لیساگاره Olivier Lissagaray از معدود کسانی است که در کتاب خود «تاریخ کمون پاریس» به شرکت زنان اشاره کرده است.
ادیت توماس Edith Thomas ، در کتاب » آتش افروزان» Les Pétroleuses بطور واقعی رد پای زنان را که در این مبارزه شرکت داشته اند ، دنبال می کند.
در باره زنان کمون، ژان مترون Jean Maitron تحقیقات بسیاروسیعی انجام داده که انجمن «دوستداران کمون پاریس» آن را منتشر کرده است.
کتاب خاطرات لوئیز میشل به نام » کمون پاریس، تاریخ و خاطرات» مشاهدات کسی است که در کمون حضور داشته و فعالیت زنان را نقل می کند

شرایط زندگی زنان

در زمان امپراتوری دوم، تغییرات فراوانی در پاریس بوجود آمد. «ژرژ اوژن اوسمانGeorges Eugene Haussmann آرشیتکت مشهور، خیابان های جدیدی در پاریس احداث کرد که به رانده شدن توده کارگران به سمت شمال و شرق پاریس انجامید. مثل خیابان های بل ویل Belle ville ، منیل مونتان Ménilmontant و…..
بسیاری از زنان ساکن پایتخت ، در بخش تولیدات صنعتی کار می کردند. سالنامه آماری 1871 نشان می دهد که از تعداد 114000 کارگر، 62000 نفر آنها کارگر زن بوده اند. زنان اولین قربانیان صنعتی شدن جامعه سرمایه داری هستند. این زنان می بایست با رقابت ماشین های تولید و همچنین رقابت با دستمزد ارزان که از طرف صومعه ها پیشنهاد می شد، دست و پنجه نرم کنند. از طرف دیگر مجبور به تحمل پیشداوری های زنِ ستیزانه کارگرانِ مردِ تحت تأثیر افکار پرودن نیز بودند، آزار و اذیت و خشونت هر روز ادامه داشت. از آنان استثمار شدیدی می شد. آنها در ازای 12 تا 14 ساعت کار روزانه دستمزدی کمتر از نصف دستمزد مردان می گرفتند . این فضای حاکم در آن دوران بود. این درآمد مختصربرای یک کارگرزن بعلت اینکه گاهی نگهداری فرزندان و پدر و مادر سالخورده را هم به عهده داشتند، کافی نبود. در این مواقع تن فروشی مشکل مالی را حل می کرد.
در سال 1868 ، نمایشگاه بزرگ بین المللی در پاریس افتتاح شد و 15 میلیون بازدید کننده از شهرستان ها و کشورهای دیگر به پاریس سرازیر شدند. در این «پاریس پایتخت اروپا» به گفته ویکتور هوگو، بسیاری از زنان در جستجوی کار و خواستار احقاق حقوقشان بودند ولی بسیاری از زنان بی بضاعت با تن فروشی امرار معاش می کردند.
بطور کلی در قرن نوزدهم زنان کارگر در شرایط اسفباری زندگی می کردند، هم استثمارمی شدند و هم بحساب آورده نمی شدند. زنان نه جایگاه اجتماعی داشتند و نه هیچ حقوقی ، هیچ آینده ای برای خود متصور نبودند حتی حقوقشان در خانه هم پایمال می شد. فقط وظایف گوناگون را بر دوش می کشیدند. آنها هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتند، تنها چشم امید به هرگونه امکان تغییر، دوخته بودند. برای اولین بار در تاریخ، با شروع انقلاب کمون، موقعیت مناسبی به آنان عرضه شد و آنها مصمم ، بطور وسیع و آگاهانه درمبارزات شرکت کردند.
نشانه هائی از فعالیت زنان پیشرو در دوران امپراطوری دوم فرانسه دیده می شد. لوئیز میشل در سال 1856 به پاریس آمد و در محله هیجدهم «کمیته مراقبت زنان La Comité des vigilances » را تشکیل داد. در سال 1868 مجمع دفاع از حقوق زنان بوجود آمد و روزنامه L’Opinion Nationale اعلامیه بیست نفر از شهروندان زن را مبنی بر » اعلامیه حقوق بشریت Droit de l’Humanité » بجای «حقوق بشر Droit de l’Homme» مصوبه ی انقلاب 1789 را برای تحقق بخشیدن به مسائل اجتماعی منتشر کرد. این نام گذاری مورد تائید آندره لئو بود. مطالبات زنان برای برابری قانونی زنان درعرصه زندگی زناشوئی و در حیطه کاربود. چون آنها معتقد بودند که زن، هم بخاطر زن بودنش مورد ستم واقع می شود و هم بعنوان کارگرِ زن.
آنده لئو، در تاریخ 10 ژوئیه 1869، بنیادی اجتماعی برای احقاق مطالبات حقوق مدنی زنان بوجود آورد.
ناتالی لومل، سرپرستی رستوران La Marmite را در سال 1868 بعهده داشت که برای کارگران غذا با کیفیت سالم و ارزان قیمت تهیه می کرد. این رستوران همچنین محل تجمع و تبادل نظر و مطالعه روزنامه های «ضاله» نیز بود.

انقلاب کمون و شرکت زنان

در روز 18 مارس 1871، اولین روز انقلاب کمون، زنان پاریسی تصمیم گرفتند در مقابل دولتی (منظور دولت فرانسه) که در برابر ارتش پروس عقب نشینی کرده، به مردم فشار می آورد، روزنامه ها را معلق می کرد و محافل روشنفکری را می بست، همراه با کمیته مراقبت زنان محله 18، در امور محله مداخله کرده و از ضبط عراده توپ ها توسط نیروی نظامی آدولف تی یر Adolphe Thiers رئیس دولت ورسای جلوگیری بعمل آوردند.
«ادیت توما» می گوید: « اگر بگوییم که در این روز انقلابی فقط زنان حضور داشتند ، اغراق آمیز است ولی زنان قویا» در آن شرکت کردند و مصمم بودند که شانه به شانه مردان در مقاومت پاریس بجنگند.

تشکیل «اتحادیه زنان» ، شرکت در باشگاهها و کارگاههای تعاونی

زنان بسرعت بسیج شدند، روز 3 آوریل 500 نفر زن از میدان کنکورد بطرف ورسای رفتند و 700 نفر از آنها به پل گرونل Pont de Grenelle ملحق شدند. فریاد هزاران زن و مرد پاریسی به گوش می رسد: «نه به عقب نشینی!»، « مرگ برخیانتکاران!»، «مرگ بر پروسی ها»، « زنده باد جمهوری» ، «زنده باد سوسیال» و« زنده باد کمون».
نیازمبرمی به سامان دادن جنبش زنان احساس می شد. آندره لئو و لوئیز میشل بدین منظور پاریس را در می نوردیدند. روز 11 آوریل الیزابت دمیتری یف Élisabeth Dmitrieff و ناتالی لوملNatalie Le Mel به پاریس آمدند و فراخوانی به این مضمون دادند: «شهروندان زن، ساعت تصمیم گیری فرا رسیده ، روزگار دنیای کهن بسر آمده ، ما میخواهیم آزاد شویم». همان شب جلسه ای تشکیل شد و « اتحادیه زنان برای دفاع از پاریس و پرستاری از زخمی ها» را پایه گذاری کردند . این اتحادیه در شهرداری محله دهم پاریس مستقر شد..
در اساسنامه اتحادیه زنان از یازده عضو نام برده شده که هر روز در شهرداری، برای ثبت نام شهروندان زن که تمایل به شرکت در دفاع از پایتخت را دارند تجمع می کردند.
«اتحادیه زنان» به روشنی و برای اولین بار یادآوری می کند که هر نابرابری و تضاد جنسیتی، پایه های اصلی قدرت طبقات حاکمه را می سازند. زنان اصل برابری دستمزد بین زنان و مردان را برقرار کردند. این تساوی حقوق در مورد معلمان زن و بسیاری از کارگاههای خودگردان اعمال شد.
«اتحادیه زنان» اعلام می کند: «دشمنان ما، صاحبان امتیازات طبقه مرفه هستند که با عرق دسترنج ما زندگی می کنند و از فقر ما فربه شده اند. ما خواستار کار و حفظ تولیدات آن برای خود هستیم . نه استثمارگر میخواهیم و نه ارباب .
مجموع این نوشته ها نشان می دهد که «اتحادیه زنان» از اعضای کمون هم جلوتر بوده اند. «اتحادیه زنان» چهارچوب مبارزه را با سرنگونی سرمایه و هرگونه اثری از استثمار تعریف می کرد.
در اواخر آوریل 1871 عده ای از مسوولین «اتحادیه زنان» از جمله: الیزابت دمیتری یف ، ناتالی لومل و اَلین ژاکیه به کمیسیون «سازمان کار» تحت رهبری لئو فرانکل فراخوانده شدند. کاری که اهمیت اتحادیه زنان را نشان می داد. لئو فرانکل خطاب به زنان می گوید: «ما بویژه از شهروندان زن، که همکاری فداکارانه ی آنها در انقلاب اجتماعی، بسیار ارزشمند است میخواهیم که با مساله با اهمیتی همچون سازماندهی «کار» بیگانه نباشند و در سندیکاهای حرفه های مختلف زنان، متشکل شده و هیأت های نمایندگی خود را بفرستند».
«سازمان کار» از تمام اصناف کارگری برای شرکت در جلسه ای در روز 15 مه بمنظورانتخاب نمایندگان زن در هر صنفی برای تشکیل اطاقهای سندیکائی، دعوت به عمل آورد. متعاقب آن، «اتحادیه زنان» فراخوانی برای تجمع در روز 21 مه داد ولی با ورود ارتش «ورسای » به پاریس هرگز عملی نشد.

تجمع زنان و باشگاه ها

نیاز به شرکت و همراهی زنان در باشگاه ها احساس می شد و در «روزنامه رسمی دولتی» Journal Officiel از زنان برای گردهمآیی که در روز 12 آوریل برای سازماندهی جنبش زنان در رابطه با دفاع از پاریس، چنانچه نیروی نظامی قصد تصرف شهر پاریس را داشته باشد، دعوت میشود . کمیته مرکزی محلی متشکل از نماینده های هر منطقه بنام «کمیسیون اجرائی» با هفت نفر عضو تشکیل شد. روزنامه La Sociale برنامه های انجمن ها را منتشر کرد.
زنان پاریسی در تمام محله ها تجمعاتی را سازماندهی می کردند و به نشر عقاید انقلابی می پرداختند. دیدگاه جنبش اعتراضی و انقلابی کمون پاریس تحت تأثیر انترناسیونال اول و دیدگاه های متنوع دیگرازجمله بلانکسیم بود. زنان عضو و یا غیر عضو در این جلسات شرکت می کردند. همچنین در باشگاه های مختلط ( زن و مرد) هم حضور داشتند و خواستار گشودن درهای باشگاه های متعلق به مردان به روی زنان شدند. مثل باشگاه سن نیکلا St. Nicolas که در کلیسای نتردام د شان Notre Dame des Champs برگزار می شد.
در باشگاه Délivrance la در کلیسای La Trinité ، تحت سازماندهی لادویچکا کاوکا Ladoijka Kawecka، سردبیر قدیمی روزنامه شهروندان زن Le Journal Des Citoyennes با همکاری ناتالی لومل، اعلام کردند: «در کارگاه ها، ما را روی هم انباشته اند ، این کارگاه ها به شما تعلق دارد و ابزار تولید، مال شماست».
در «باشگاه های پرولتری» از 4000 نفر شرکت کننده، سه هزار زن حضور داشتند. در بعضی محله ها که «انترناسیونال اول» جریان غالب بود با آنکه زنان هنوز حق رأی نداشتند ولی آنها را برای همکاری ، اداره و سرپرستی شهرداری ها شرکت می دادند.
روز 6 مه ازجمعیت 500 نفره در باشگاه روشنفکران آزاد در کلیسای سن ژرمن لُکسِرُوا St. Germain L’Auxerrois ، را حدود صد نفر از زنان تشکیل می دادند. با پیشنهاد، روندیه Rondier یکی از شهروندان زن، آزادی بی قید وشرط زنان و حق طلاق به رأی گیری گذاشته شد.

کارگاه های تعاونی

تمام انجمن های زنان از لئو فرانکل مسوول «کمیسیون کار، صنعت و مبادلات» تقاضای ایجاد کارداشتند. «اتحادیه زنان» پیامی برای کمیسیون به این شرح فرستاد: «در شرایط فعلی که فقر بطرز وحشتناکی افزایش می یابد، این خطر وجود دارد موجب آن شود که زنان به حالت انفعال و کم وبیش ارتجاعی برگردند و این بازگشت برای انقلاب خطرناک است. «کمیسیون کار، صنعت و مبادلات» پیشنهاد «اتحادیه زنان» مبنی بر تضمینِ سپردن کارگاههای تولیدی به تولید کنندگان را تصویب کرد و لئو فرانکل ، از شهرداری توافق کمک مالی روزانه ـ به مبلغ 2 فرانک ـ برای کمک به زنانی که در کارگاه های منطقه کار می کردند، را گرفت.
همچنین کمیته هائی توسط زنان درمحلات بعنوان کارگاههای تعاونی ایجاد شد که به تقاضاهای فوری کاریابی پاسخ می دادند.
روز 6 آوریل ، شروع خودگردانی کارگاه هائی است که از طرف مدیرانشان، رها شده بودند و کارگران طی فرمانی در این کارگاهها شروع به کارکردند. بعضی از کارگاهها از ماه مه شروع به کارِ مستقل کردند. زنان در کمیته های محلی به امور زیادی اشتغال داشتند، کارِآنها سرشماری زنان بیکار و کارگاه های خالی و انتخاب متصدی برای کارگاه ها بود.
درگزارشی به تاریخ 13 مه، میزان دستمزد روزانه و توافق خرید و فروش در کارگاهها تعیین شده است.
این نوع اقدامات انجام شده، نمایانگر نگرشی جدید با روشی پیشرفته و شروع سازماندهی سوسیالیستی در موسسات تولیدی است. از طرفی دیگرمبارزه با کار در خانه که زنان مزد بگیر شدیدا» استثمار می شدند. و همچنین کارخانگی است.
«اتحادیه زنان» با تکیه برخط فکری «انترناسیونال اول» اعلام کرد: وظیفه بدون حقوق و حقوق بدون وظیفه وجود ندارد. این جمله ای است که اوژن پوتیه Eugene Pottier در سرود انترناسیونال از آن استفاده کرده است.
به یُمن دموکراسی مستقیم، زنان، سازمان خودرا تشکیل داده و مطالبات خود را به نمایندگان کمون ارائه می دادند. این نمایندگان ازطرف مردم منصوب و هرزمان قابل انفصال بودند و این موضوع به سندیکاها، انجمن ها ، اتحادیه زنان و غیره امکان می داد که نتایج تقاضاهای خود را ببینند.

رفرم در آموزش

برخی از زنان کمونار چون آندره لئوAndré Leo ، آنا ژاکلرAnna Jaclard، نوئمی رکلوNoémie Reclus وکلارا پریه Clara Perrier با کمیسیونی جهت «سازماندهی و مراقبت آموزش در مدارس دخترانه » همکاری کردند. آنها پایه های مدرسه لائیک را ده سال قبل ازاقدامات جمهوری سوم فرانسه ریختند . جمهوری سوم بعدا» زمانی طولانی برای تحقق بخشیدن به این خواسته،گذاشت ( مدرسه لائیک در تاریخ 6 ژوئن 1889 توسط ژول فری Jules Ferry تأسیس شد) . در مون مارترMontmartre یکی دیگر از کمونار ها بنام پل منک Paule Mink مدرسه ای دخترانه در یکی از سالن های کلیسای سن پی یرSt. Pierre تشکیل داد در حالی که آموزگاری به نام مری منی یرMarie Manière مدرسه ای را تأسیس کرد که زیر نظر کشیشان نبود. روز 3 آوریل، روزنامه Le Vengeur تاسیس این مدرسه را از طرف معلمان و کارگران، برای تدریس و تبادل معلومات، بینشی از یک مدرسه مترقی عنوان کرد.
در 9 آوریل، علیرغم مخالفت های کشیشی بنام پدردوشن Le père Duchene مدارس دخترانه توسط کمون پایه گذاری شد. مری منی یر می گوید: «شهروندان زن، اگر می دانستید که چقدر انقلاب به وجود شما زنان وابسته است، از همان زمان چشمانتان را برای آموزش دختران باز نگه می داشتید و نمی گذاشتید که در جهل بمانند. کاری که تا بحال با شما کرده اند.»
زنان کمون، اولین موسسه هنرستان صنعتی را برای آموزش دختران در محله ششم پاریس تاسیس کردند.
برای کودکان، مَری لاوردور Marie Laverdure و الی دوکودره Elie Ducoudray در نوشته ای با این جمله شروع می کنند: «آموزش از بدو تولد آغاز می گردد». در واقع این اقدام در کمون برای نگهداری کودکان خیلی جلوتر از مفهوم نگهداری کودکان در مدرسه (Garderies ) امروزی بود.

آغاز برخی از رفرم های اجتماعی

مشارکت درتمام عرصه های زندگی جمعی شهروندان کمون باعث پیشرفت خواسته های روزمره زنان کمون شد.
کمون پاریس، تن فروشی را به عنوان شکلی از استثمار و تجاری کردن جسم انسان ها به وسیله انسانهای دیگر طرد کرد. بعلاوه، کمون، حق طلاق و آزادی زندگی مشترک را در دورانی که نظم اخلاقی حاکم از طرف کلیسا بیداد می کرد، به رسمیت شناخت.
کمون مقرر کرد که مستمری افراد گارد ملی که در جنگ کشته شده بودند به شریک زندگی آنان اعم از رسمی یا غیررسمی وهمچنین به فرزندانشان اعم ازقانونی یا طبیعی باید پرداخت شود.
زنان هنرمند با کمیته های شهروندان زن همکاری می کردند. درروز 11 مه کنسرتی در پارک تویی لریTuileries به نفع زخمی شدگان گارد ملی برگزارشد. در سالن مارشال ها Les Maréchaux، خانم آگارAgar درام نویس تئاتر معروف «کمدی فرانسویLa comédie Française » با خواندن نمایشنامه «شیر زخمی» اثر ویکتور هوگو، تالار را مجذوب خود کرد. در کنسرت دیگری که گردان 93 کمون برنامه ریزی کرده بود ، کمک های فراوانی برای یتیمان و زنان بیوه همان گردان جمع آوری شد.

زنان و نشریات

زنان کمون نه امکانات مالی و نه فرصت برای نشر روزنامه ای بزرگ برای زنان را داشتند ولی مقالاتشان را به روزنامه های دیگر مثل :La commune و Le Rappel و همچنین La Sociale میدادند. آندره لئو اساسنامه «اتحادیه زنان» را در روزنامه La sociale نوشت و منتشر کرد. آندره لئو فراخوانی بدین مضمون در این روزنامه نوشت : » امیدوارم زنان همچنان که با قلب شان در مبارزات کمون هستند، به عرصه عمل نیز وارد شوند » . او در ستون های مخصوص نوشته هایش در روزنامه سوسیال از دولت کمون پاریس می خواهد که درهای ارتش را به روی زنان نیز بگشایند. بدین ترتیب زنان کمون عملیات و مداخلات خود را در دو عرصه مدنی و نظامی گسترش می دادند.

زنان و باریکادها

زنان درمبارزه نظامی تا آخرین روز و آخرین دقایق شرکت می کنند. ناتالی لومل می گوید: «شهروندان زن، دستکش (به رسم شوالیه ها) در وسط افتاده ، یا باید بجنگیم و یا بمیریم». لیساگاره Olivier Lissagaray که خود در این مبارزات شرکت داشته، می گوید: 120 نفراززنان در باریکاد میدان بلانش La place Blanche حضورداشتند. 50 نفر به همراه ناتالی لومل در میدان پیگال، آندره لئو روی باریکاد باتی نی یول Batignolles، لوئیز میشل و مارگریت دی بلان Margueritte Diblanc روی باریکاد شوسه کلی یانکورCligncourt Chaussée، الیزابت رتیف Élisabeth Retiff که درگردان 135 آشپزی می کرد درخیابان لیل Lille بود. آدل شی نی یونAdèle Chignon از زنان مبارز سال 1848 روی باریکاد پانته ئن Panthéon و الیزابت دمیتریف Elizabeth Dmitrieff در باریکاد میدان باستیلBastille بودند.
ولی تعداد مشارکت زنان از دید لوئیز میشل و بنوا ملون Benoit Malon به ده ها هزار مبارز در هفته خونین می رسد. در هر حال، این ارقام نشان دهنده شهامت زنانی است که صفحه ای قهرمانانه از تاریخ را نوشتند.

سرکوب

سرکوب وحشتناک بود. تعداد بیشماری روی همان باریکاد ها تیرباران شدند. یکی از افراد نظامی ورسای بنام دو ویلیه Villiers De در باره یک باریکاد در محله دهم پاریس تعریف می کند: «تعداد بیشماری زن اسلحه بدست بلافاصله تیرباران شدند».
بر اساس تحقیق یکی از نمایندگان مجلس، هزاران زن دستگیر و به «دادگاه شوراهای جنگ» تحویل داده شدند. زنان را تحقیرکرده و روسپی خواندند. و وقتی پاریس در آتش می سوخت ، آنها را آتش افروزان Pétroleuses نامیدند.
بیست و نه زن به کار اجباری محکوم شدند. بیست نفر را در دژهای نظامی زندانی کردند و شانزده نفر مجبور به خروج از کشور شدند. در مجموع 13700 زن و مرد را زندانی کردند که مدت زندان برای بعضی از آنها 9 سال طول کشید.
لوئیز میشل و ناتالی لومل از زندانی هائی بودند که به Nouvelle- Calédonie تبعید شدند.
وقتی از زنان کمونار یاد می کنیم بیدرنگ تنها یک نام و آن هم به درستی نام لوئیز میشل در ذهن می آید که چهره مشخص یک کمونار زن در کمون پاریس است ولی زنان دیگری نیز در کمون پاریس فعالیت می کردند، جدا از کسانی که نام بردیم مثل: ناتالی لومل ، الیزابت دمیتریف ، آندره لئو، الیزابت رتیف، پل منک، بایستی از اولالی پاپاووین Eulalie Papavoine ، ویکتورین بروشه Victorine Brocher، آلین ژاکیه Aline Jacquier ، لئونتین سوتانس Léontine Suetens و عده دیگری ناشناس از هر سن و سالی و از هر موقعیت شغلی : زنان رختشو، خیاط، خیاط لباس زیردوز، ملیله دوز، صحاف کار، کارگر، معلم و روشنفکرنام برد.
لوئیز میشل و آندره لئو در تبعید و پس از بازگشت از تبعید، برای زنده نگهداشتن ایده های کمون پاریس همچنان فعالیت می کردند. لوئیز میشل می گوید: یک انقلاب باید به پیش برود و نگاهش به گذشته نباشد. با توجه به آنچه گفته شد، زنان کمون جایگاهی ویژه را در تاریخ یافتند ومرحله مهمی در راه رهائی زنان را رقم زدند.
بالاخره جمهوری سوم تثبیت شد ، زنانی دیگر با الهام از مبارزات زنان کمون پاریس، برای دست یابی به حقوق زنان تا به امروز این مبارزات را در اشکال دیگرادامه می دهند.
مطالبات زنان همچنان مساله روز است، بعضی ازاین مطالبات تحقق یافته ولی مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان، آزارجنسی، تجاوز ، اسید پاشی ، تبعیض در دنیای کار و آموزش، برابری دستمزد زن و مرد هنوزادامه دارد، لوئیز میشل می گفت : اگر برابری بین دوجنس برقرار شود، حماقت انسانها شکاف برمی داردSi l’égalité entre les deux sexes était reconnue, ce serait une fameuse brèche dans la bêtise humaine . تداوم این مبارزات برای برقراری دموکراسی واقعی حتمی است.

سخن پایانی

در نمایشگاهی از عکس های کمون پاریس که بر نرده های دیوار شهرداری پاریس نصب شده بود ، درآخرین تابلو، تعدادی عکس کمونارها به همراه این نوشته به چشم می خورد: لحظاتی وجود دارند که خلق، در یک چهره تبلور می یابد. بعضی از افراد شخصیت هائی از خود بروز می دهند که بیشتر از دیگران بخاطر سپرده می شوند تا جائی که تبدیل به نمادها و اسطوره ها می گردند. مثل لوئیز میشل واوژن وَرلَن، که در خاطره ها ماندگارند. اما نمی توان فراموش کرد که کمون را هزاران زن و مرد ساخته که بیشماری از آنها برای همیشه گمنام مانده اند. این تابلو به آن چهره های بی نام ولی ماندگار اختصاص یافته است .
با الهام از این تابلو و نوشته ی زیر آن، این مطلب را به تمام زنان و مردانی که در راه مبارزه برای آزادی و برقراری سوسیالیسم جان باخته اند وهمچنین آنهائی که گمنامند و چهره ای معروف در جنبش مبارزاتی نیستند، تقدیم می کنم.
برگرفته از سایت آزادی بیان