فرار دو جوان عاشق به قصد ازدواج علیرغم مخالفت
خانواده، به جای پیوندی زیبا همراه با پایانی شاد و
خردمندانه به تراژدی هولناکی
انجامید، مرا به یاد تراژدی« رومئو و ژولیت» انداخت. اما تراژدی شکسپیر از ادغام
راست و دروغ و از جنگ تضادها بافته شده است. ژولیت در جلو چشم تماشاگران، دوبار خودکشی
می کند. یک بار به صورت نمایشی و برای نجات خود از ازدواجی ناخواسته و اجباری با
مردی که دوستش ندارد و بار دیگر از فرط نومیدی چرا که معشوقش را در کنار خود مرده
مییابد. در هر حال شکسپیر این دو نفر را برای یک شب هم که شده به وصال هم
میرساند و کشیش شهر پنهانی آندو جوان عاشق را برای هم عقد میکند
با این همه اجبار و خصومت
خانواده ها بر جوانان آنچنان غالب است که جز جنگ و نفرت و مرگ چیزی نمی بینیم و در
پایان تراژدی دو خانواده داغدار شرمسار از دست دادن جگرگوشه های خود هستند و شهر
ورونا به جای شهر عشق، کلبه غم و عزا میشود. خودکشی های «رومئو و ژولیت» و داغدار
شدن والدینشان، اعتراضی علیه خشونت و جنگ و نفرت پراکنی و کینه ورزی نسل هاست. «رومئو
و ژولیت» مرثیه ایست در ستایش عشق و صلح در اروپای دوره رنسانس.
نهضت داس پرور
مصاحبه های متعددی که با افراد پیرامونی قتل رومینا
اشرفی نوگل پرپر شده را گوش دادم و خواندم و برداشتم از این جنایت هولناک را می
نویسم باشد که خون آن بیگناه خواب حاکمان را آشفته کند تا به وظیفه سنگین خود که
تأمین و حفظ جان بیگناهان است آگاه شوند.
عجبا که در ازای فرهنگسازی و
چاره اندیشی به حال مادر و برادر خردسالش از دست یک جنایتکار که مدام با داس راه
میرود و تهدید جانی میکند و می میگوید:« میکشم میکشم » رفته اند و برای دومین
بار بهمن خاوری را به جرم «آدم ربایی» توقیف کرده اند. در حالی که رومینا خودش در
اداره آگاهی شهادت داده که « با پای خودش رفته و کسی او را ندزدیده»، و در ضمن
التماس کرده که «مرا به دست پدرم ندهید، او مرا میکشد.» با اینهمه نیروی انتظامی
دو دستی دختر را تحویل پدرش داده اند. به گفته مادر رومینا، رضا اشرفی از ده روز
قبل که از مکالمات تلفنی رومینا با پسری با خبر شده بود قصد جانش را کرده بوده
است. پدری که در پاسگاه به قرآن قسم خورده که به او کاری نخواهد
داشت!
از یک طرف عموی غیوری را می
بینیم که پیراهن سیاه پوشیده و صاحب عزا شده و حالا طلبکار نشسته است توی ایوان،
که « پدر رومینا وقتی شنید پسره عکس رومینا را گذاشته توی اینستا دیوانه شد!» حالا
مگر اینها اینستاگرام میشناسند؟ مگر اینستاگرام چه اش است؟ مگر عکسش چه جور بوده؟
او که ندیده؟ تازه اینها مگر خوانندگان پر و پا قرص اینستاگرام هستند؟
- ای بابا
بیشتر از همه شوهرخاله دور برداشته و داد سخن میدهد
یاگووار سوسه میآید و فتنه به پا میکند پیراهن سیاه به تن دارد و مثل روضه خوان
بالای منبر رفته «باجناق ما همچی که شنید عکس رومینا رو پسره گذاشته توی اینستا
دیوانه شد» با دست به پیشانی اش میزند و به شکلی ساختگی آبغوره میگیرد و اشکهای
نیامده را پاک میکند. در حالی که همو بوده که پیام بهمن را برای خواستگاری نرسانده
یا حداقل مادر رومینا از این جریان کاملاً بی اطلاع بود. احتمال بسیار زیاد هست که
از قول خودش دروغ درآورده و به بهمن جواب رد داده باشد و رومینا را برای شخص دیگری
در نظر گرفته باشد.
از سوی دیگر با توجه به همین مستندات
ویدیویی شوهر خاله روباه صفت قاتلی است که به داشتن نقشه قتل رومینا اعتراف میکند
چون که در ویدیو صریحاً میگوید که به باجناقش گفته است « تو او را نکش، مرگ
موش بخر بده بخوره خودش بمیره» مادر رومینا هم تایید میکند پیش از قتل شوهرش
از او خواسته که از دخترشان بخواهد که مرگ موش بخورد و مادر بچه گفته: «من هرگز
همچین کاری را نمیکنم» به نظر میرسد ده روز تمام توی گوش رضا خوانده اند:
«دخترت با پسر نامحرم تلفنی حرف زده. ناموست از دست رفت. سرش را ببر. نمیبری؟ طناب
بده خودش دار بزند. مرگ موش بخر بده خودش بخورد!» این مردان پلید حسود بدجنس معلوم
نیست چه افکار خبیثی در سر داشته اند. آنها از طریق مردی خشن و بی عاطفه و بی مهر
تمام فشار خود را بر روی یک دختر نوجوان وارد میکرده اند و او را از «شادی های
کوچک زندگی» محروم میکردند.
سلطه جمعی مردانه حتا در سوگواری پس از قتل او هم به
وضوح آشکار است. آنجا که هیچ چهره ای از مقتول برآگهی مراسم سوگواری نمانده و نه
نامی از مادر و خاله هایش بر آگهی ترحیمی که در منزل پدر قاتل برگزار شده است و
مراسمی کاملاً صد در صد داعشی را در ایران در سالی کرونایی بنیانگذاری میکند.
فرهنگ داس و قمه از کجا به سپیدسنگان رسید؟ چهل سال خزعبلات و اشاره به چرت و پرت از طریق
رسانه های میلی و بودجه های نجومی حضرات آخوندی، اثراتش همین هاست. کاشتن تخم فتنه
و دانه های جهل در مردمان ساده روستا، مرد ابلهی که داس برمیدارد و گلوی دختر بچه
خود را در خواب سر میبرد.
قتل رومینا مرا به یاد سنگسار فجیع و جمعی دعا
اسود خلیل در استان نینوای عراق در بهار ۲۰۰۷ انداخت. دختر هفده ساله را هم پس از فرار به خانواده
پدری غیور کوردش تحویل داده بودند و آنها دلیلِ مخالفت خود با ازدواج آن دو را تفاوت دینی
عنوان کرده بودند که با پرتاب تخته سنگ بر پیکر و سر دختر جوان و زیر لگدهای عمو و
برادران غیورش تمامی این ایرادات تصحیح شد. اما سالها بعد سرانجام با پیگیری چهار
مجرم
اصلی محکوم به اعدام شدند تا دیگر این هنرنمایی ها تکرار نشود.
جزییات یک قتل عمد از پیش اعلام شده
مطالب
بسیاری در مورد این قتل از پیش اعلام شده به صورت ویدیویی و یا نوشته شده، منتشر
شده است که پای جامعه و سنت و اسلام را به میان کشیده اند که هر کدام جای بحث مفصل
دارد، اما در یک جامعه سنتی و بسته و اسلامی، این از ابداعات کربلایی رضا اشرفی
است که سر دختر چهارده ساله خود را در خواب با داس ببرد و نوآوری کند و نام خود را
در تاریخ زن کشی ثبت کند.
کربلایی رضا اشرفی پیش از
اقدام به قتل همه جوانب را سنجیده بود و با وکیلی آشنا در آستارا تماس تلفنی گرفته
و پرس و جو کرده بود که در صورت انجام «قتل ناموسی» چه خواهد شد؟ و وکیل مدبر به
او پاسخ داده است «پدر، اولیای دم» است و قصاص ندارد. از اینرو خیالش از سوی قانون
زن ستیز داعشی آخوندها کاملاً راحت بود.
کربلایی رضا اشرفی پس در ابتدا
اداره آگاهی آستارا به قرآن قسم میخورد که به دختر کاری نخواهد داشت
و آن دو را به عقد هم در خواهد آورد و بعد دور دوم در آستارا در اتاقی (در خانه
خواهر بهمن) که برای عقد آماده شده مأموران آگاهی را خبر میکند که بیایند و داماد
(بهمن خاوری) را به جرم «آدم ربایی» یا «کودک آزاری» دستگیر کنند تا مراسم به هم
بخورد و بعد دخترش را با قسم دروغ با همان پیراهنی که قرار بود لباس عروسی اش باشد
به سپیدسنگان و به خانه بیاورد و بعد؛ شب در خواب سر او را با داس ببرد.
تا کجا میشود دروغ گفت؟ تا کجا حقه بازی کرد و نقش
بازی کرد؟
برای دختری نوجوان که چون غنچه ای در حال شکفتن
است، زندگی با پدری سختگیر و ستمگر و تشنه محبت بودن مرگبار است. از اینرو ازدواج
با مردی که دوست داشتن بلد باشد و بتواند جای خالی کلمات مهرآمیز نشنیده از دهان
پدر را پر کند بهترین گزینه و راه فرار است.
یک صدای مردانه مهربان از
آنسوی خط تلفن، در یک محیط محدود و بسته با یک تلفن موبایل قرضی به مرور نوید عشق
و زندگی میشود و دختر را از آن زندان تنگ بیرون میکشد و به عرش اعلا میبرد و با
آرزوهای معصومانه در رویای رهایی سیر میکند و آن صدای آن سوی خط تلفن، شاهزاده
رهایی بخش او از قصر دیو میشود. اینست زیستن در تنگنا و زیستن در تنهایی.
برای او، یک جوان کارگر روستایی
در یک فضای بسته، راه فراری میشود. برای دختری که میخواهد خود را هر چه زودتر
نجات بدهد. این را رومینا به او گفته است « بیا مرا با خودت ببر وگرنه دیر یا
زود پدرم مرا میکشد.»
پیش از فرار هم، رومینا از
پدرش میترسیده و افکار و فشار سنگین و مرگبار پدر را بر روی زندگی خود حس میکرده
است. به نظر میرسد کربلایی رضا اشرفی ۴۲ ساله (و به روایتی سی و هفت ساله) تحمل و ظرفیت
بزرگ شدن و بالغ شدن دخترش را نداشته است و از نظر روحی فرد مستقلی نبوده است. او
بسیار دهن بین و کوته فکر بوده است. از سوی دیگر به نظر نمیرسد که علاقه و عاطفه
زیادی به همسر و فرزندانش و آینده آنها داشته باشد و برای لحظه ای به آینده
خانواده خود فکر کرده باشد. این مرد دیو سیرت که قادر بود بچه معصوم خود را مثل
مرغ سر ببرد، با آنهمه افکار هرزه و پلیدی که در سرش می لولید چگونه میتوانست برای
او پدری کند؟
در مصاحبه ها بازتاب نقشه قتل رومینا از ده روز قبل
از حادثه در گفتار شوهرخاله و اظهارات بهمن و مادر رومینا و نقل قولهایی از رومینا
و حتا شوهر خاله و عمو منعکس است. نقشه قتل چنان حساب شده است که از حالا شوهرخاله داعشی از خون آن دخترک چون یاس تازه است و هنوز خشک نشده بر سر ندادن
دیه به دولت چانه میزند و دبه در میآورد.
تفاوت سنی
از افسر آگاهی یا کلانتری یا عمو و شوهرخاله شدیداً داعشی، تفاوت سنی
بهمن و رومینا را ایراد اصلی عنوان میکنند، گرچه به قول بهمن «به آن پیرمرد
پولدار که میرود و دختر بیست ساله را به زنی میگیرد کسی حرفی نمیزند»
ایراد اینست که او یک کارگر ساختمانی است و بس و مثل سپاهیان قدر قلدر نظام با مال
مفت و باد آورده پولدار نشده است و دست جوری برای جمع آنها نیست. احتمالش هست که
جمع مردانه قصد معامله خوبی با شوهر دادن رومینا به شخصی خاص داشته اند که حالا
نقشه هایشان بر آب شده و به همین دلیل از طریق پدرش مستبدش او را تحت فشار می
گذاشته اند که با فرار رومینا همگی خیط و خشمگین شده و به غیرتشان برخورده که کسی
روی حرفشان حرفی بزند و نافرمانی کند.
خیلی راحت می توانستند این دو جوان را برای هم نامزد
کنند و برایشان عقد بگیرند تا رومینا بزرگ شود و پایان ماجرا چنین خونین نباشد و
نه چنین وحشتناک. اما وقتی سر و کارمان با داعش و داس و قمه است پایان داستان بهتر
از این نخواهد بود.
هرچه بیشتر فکر میکنم بیشتر میفهمم اینها چقدرمخوف اند. پدر بزرگی که داس را
به پسرش بی کله اش قرض میدهد آیا از او نمیپرسد: «پسرم آن داس را برای چه
میخواهی؟» برادران غیورش کجای آبرویشان رفته بود؟ که زیر گوش رضا می خواندند
اگر تو نمیکشی ما میکشیمش و به زندان میرویم. یاس سفید که مثل دسته گل بکر و سالم
بود، پس اینها چه مرگشان بود؟ آیا حالا خوشحالند که برایش ختم گرفته اند و صاحب عزا
شده اند؟
آن غنچه گلسرخی که به جای عکس چهره معصوم آن پریرو
گذاشته اید را خودتان پرپر کردید. حالا صاحب عزا شده اید و بالای عکس آن گل پرپر
نوشته اید: «فرزند عزیزمان»! ؟
آن فرزند اگر برای شما آنقدر عزیز بود اینقدر خوار و
سرکوبش نمی کردید. اگر اینقدر عزیز بود دسته جمعی کمر به قتلش نمی بستید. اگر
لیاقتش را داشتید از آن شکوفه یاس با لطافت و عطوفت پاسداری میکردید نه با عتاب و
خطاب داسداری.
ننگ و عذاب هر دو جهان بر شما داسداران غیور نظام باد!
اسلام و اختلاف سنی
پیامبر و همسرانش، نمونه جالبی از تفاوتهای سنی در
هنگام ازدواج است، چرا که محمد در جوانی با خدیجه که شانزده سال از او مسن تر اما
ثروتمندتر و از قبیله ای مادرتبار بود ازدواج کرد و تا خدیجه زنده بود با زن دیگری
وصلت نکرد. دیگر زنان پیامبر همگی بیوه بودند. محمد در سنین بالا با عایشه خردسال عقد
کرد چرا که دل از او ربوده بود. آیه های نازل شده آن زمان محمد بنابه نیاز زمانه و
برای برداشتن موانع از سر راه او نوشته شده است.
محمد پس از فوت خدیجه، رفته رفته و با بالا رفتن
سن، و مهاجرت به سوی مکه، پدرمرد سالاری را به اوج خود رسانید و زن را در حد نیمه
معلول یا ناقص عقل و مفعول بشر کاهش داد و برای اسارت و کنیزی به درون چادرها و
حرمسراها راند.
اسلام از همان ابتدای اعلام
موجودیت خود، جنبه ویران کننده و تمامیت خواه و تحمیل کننده، و در حجاب پوشاننده
ای برای زنان داشته است. در آن ایام مسلمانان توانستند تمام قبایل از جمله توتم
قبایل مادرخدایان را بشکنند و به جایش سنگ سیاه کعبه را قرار بدهند. اسلام باعث
افول دین مادر خدایان شد. پس از محمد، ملایان و آخوندهای قرن بیست و یکم در این
زمینه سنگ تمام گذاشته اند و نه ایران و خاورمیانه بلکه دنیا را به عصر حجر و عصر
چماق و عصر داس بازگردانده اند.
نقش حکومت در قربانی کردن یاس سفید به دست داس
خونین
یک- حکومت ملایان در ابتدا با
تغییر در قانون اساسی راه را برای اسارت زنان و حتا کشتن زنان در قتلهای ناموسی
توسط قیم مرد(پدر- شوهر- برادر - عمو - دایی) به راحتی برایشان هموار کرده است و
قصاص ندارد و فقط باید دیه را به دولت بپردازند.
دو- حکومت با تبلیغات و
مغزشویی و جوسازی، همه زمینه ها را به نفع مرد مهیا میسازد و زن را سرکوب میکند.
سه - در پایان حکومت یا نیروی پلیس یا نیروی انتظامی، بی توجه به
واهمه ها و اظهارات دخترک فراری و اظهاراتش (پدرم مرا میکشد) به جای امانت داری و
نگهداری از جانِ یاسِ سپید، او را دو دستی به دست داسِ پدرش میسپارند تا به آن شکل
فجیع به قتل برسد.
همه دلایل حاکی از این است که
قتل یاسِ سفید مانند بسیاری از قتلهای دیگر در حکومتِ ملایان، حکومت با بی مسئولیتی
اش نسبت به شهروندان مقصر است.
رواج قتلهای
عمد علنی کودکان و بزرگسالان در ایران
رومینا اولین دختر بچه ای نبود که توسط جمهوری
اسلامی به قتل رسید. هنوز هیچ آمار دقیقی از جان باختگان آعتراض آبان ماه ۹۸ نداریم اما بر اساس اطلاعات داده شده که کامل نیست
میدانیم حداقل بیست و هفت نفر از آنها به سن قانونی نرسیده بودند و کودک
بودند، گویا دختربچه هشت ساله ای نیز در میان آنها بوده است که نامش ذکر نشده است.
بدون هیچ دلیل ناموسی، نیکتا اسفندانی ۱۴ساله تا علی غزلاوی ۱۲ ساله همگی با تیر مأموران رژیم به قتل رسیدند و هیچ جرم و
محاکمه و قصاصی هم تاکنون در کار نبوده است.
از ۱۷۶نفر مسافر و ۹ خدمه هواپیمای اوکراینی، ۸۱ نفرشان زن و ۱۵ کودک و یک نوزاد قربانی قتل عمد و خطای انسانی و موشک بازی سپاه
امام زمین و زمان شدند. هنوز که هنوز است نه اسمی از مقصر به میان آمده و نه حرفی
از محاکمه و نه کسی به خودش زحمت پاسخگویی میدهد.
قربانیان توطئه اسیدپاشی
اصفهان در پاییز ۹۳،به کجا رسیدند؟ آیا مهاجمان اسیدپاش دستگیر و
محاکمه و تنبیه شدند؟ آیا قصاص شدند؟ امام جمعه اصفهان یا عامل اصلی و فتوادهنده
چنین اعمالی به دادگاه کشیده شد؟
از یک سو با موشک بازی می کنند و اظهار می دارند که
وارد عرصه فضاپیمایی شده اند و ماهواره به فضا فرستاده اند، از سوی دیگر ذهنیتشان
در عهد عتیق و عصر حجر و سنگسار و قصاص و چشم در آوردن و قطع دست و قطع عضو با
جراحی سیر می کند و با یک تار مو غیرتشان به جوش میآید و رگ گردنشان ورم میکند و
زود ناموسشان از کف میرود؛ طوری که حتا پس از قتل، عکس مرده را روتوش میکنند تا
مبادا ارواح با دیدن آن عکس، آلتِ رجولیتشان بجنبد. مگر آنها نمی دانند که سانسور
به این شکل بیش از هر چیزاهانتِ به مرد است.
مردی که با دیدن عکس یک کودک مرده شهوتش بیدار شود
یک بیمار روانی است.
آیا کشتن کولبران مجاز است؟ تاکنون ده ها کولبر
جوان به ضربِ گلوله پاسداران نظام جان باخته اند، آیا حکومت غاصب خود را موظف به
پاسخگویی در مورد قتل این جوانان فقیر میداند؟
کشتن آسیه پناهی در روز روشن هیچ علتِ ناموسی
نداشت، مادر فقیر کپرنشینی که از آشیانه اش دفاع میکرد را با اسپری فلفل حمله با
بولدوزر شهرداری به مرگ رساندند . اما آیا حکومت خود را در این مورد مسئوول
میداند؟
مشتی بیمار روانی، مشتی عقده
ای، مدام در حال سانسور و محدود کردن آن مردم رنج کشیده و تشنه محبت اند، رسانه ها
و روزنامه ها و مراکز آموزشی و تفریحی و فرهنگی و هنری را همین عقده ایها کنترل و
رصد میکنند، سریال گاندو میسازند و مست از فتح و فتوحات خود، همین داعشی ها هر چه
بیشتر فرهنگ ارتجاعی خودشان را به ملت ایران تحمیل کنند بیشتر فرصت دارند تا کشور
را بچاپند.
مشکل کربلایی رضاها و پدوفیلی
در میان مطالب و گفته های مربوط به قتل رومینا
اشرفی به پدوفیلی اشاره شده است. جمع برادران قاتل مشکل اختلاف سنی بهمن با رومینا
را مطرح میکنند. در حالی که رابطه دو جوان بهمن و رومینا علیرغم اختلاف سنی موجود،
رابطه ای پر محبت و عاشقانه است و اگر پدوفیلی وجود داشته باشد مشکل کربلایی رضا
اشرفی پدر رومیناست که به دختر خود نظر دارد و به شکل بیمارگونه ای (سادیسم) او را
زجر میدهد چون گمان میبرد رومیناست که او را وسوسه میکند پس او را از پوشیدن
لباسی زیبا و هر چیزی که زیباترش کند ممنوع میکند و از سوی دیگر حبسش میکند چون
گمان میبرد اوست که باعث وسوسه است و نباید به جایی برود و نباید کسی او را ببیند.
این افکار توی کله پوک وول میخورد و با گاو و گوسفندهایش در مزرعه همدم است و
میگردد. هنگامی که زیرقولش میزند و عروسی بهمن و رومینا را به هم میزند و بهمن را
به جرم «آدم ربایی»توقیف میکنند و به آگاهی می برند. (بنا به گفته خواهر بهمن) رضا
اشرفی در اداره آگاهی چیزی را میگوید که از افکارش پرده برمیدارد. «میخوام ببرم
عروسِ خودم بکنم» این نشان میدهد که علت شکایت مجدد و پاپوش دوختن و بهتان به
بهمن خاوری، او بیش از هر چیز از روی حسادت اینکارها را میکند. یک ذهن علیل و
ناتوان و بیمار این پیچیدگی ها و دورویی ها و لجنهای پنهان را دارد.
زن ستیزی رایج در حکومت سفاک و ستمگر نباید ما را
به دنده تلافی بیندازد. عدالت هرگز در صدد کشتن و انتقامجویی از بیگناهان نیست.
این که دو جوان همدیگر را میخواستند اما در تفکر حاکم پدر - مرد سالار برای یک تار
مو به زن شک میکنند و ماجرا ناموسی میشود و احیاناً زنی به قتل میرسد نباید
صحنه را به انتقامجویی برعکس تبدیل کنیم و خواهان انتقامجویی از پسر جوان باشیم و
او را اغفال کننده و گمراه کننده رومینا بدانیم.
کدام راه؟
کدام بیراهه؟
کدام قله؟
کدام اوج؟
آنها با همدیگر فقط مکالمات تلفنی داشته اند. گاهی
هم از دور همدیگر را دیده اند. هیچ رابطه جنسی نداشته اند. این همه هیاهو برای
چیست؟ حالا گاو و گوسفندهای کربلایی رضا اشرفی خیالشان راحت است که دیگر هیچ
نامحرمی چشمش به روی و موی «فرزند عزیزشان» نخواهد افتاد؟
جمعه
پنجم ژوئن 2020 - پاریس