dimanche 31 août 2014

“فلسطین برای من بهشت است”




http://www.etehadefedaian.org/wp-content/uploads/2014/08/Leila_Khaled-300x222-300x196.jpg

از سری مطالب ویژه نامه فلسطین “فلسطین برای من بهشت است”

 

مصاحبه با لیلا خالد *

ترجمه: علیرضا ثقفی


مصاحبه زیر توسط فرانک برات با رفیق لیلا خالد عضودفتر سیاسی جبهه آزادیبخش خلق فلسطین در 18  آوریل 2014 انجام و در سایت جبهه‌ی آزدایبخش خلق فلسطین منتشر شده است.

فرانک برات: حالتان چطور است؟ در امان چه می‌کنید؟
لیلا خالد: حالم خوب است. من مدتهاست که بخشی از مبارزه برای آزادی هستم. برای حق بازگشت و برای ایجاد دولت مستقلی به پایتختی بیت‌المقدس.
من می‌دانم که در آینده نزدیک این به دست نخواهد آمد، اما من هم چنان مبارزه می‌کنم. اینجا در امان، من مسوول بخش مهاجران و حق برگشت در جبهه‌ی آزادیبخش فلسطین هستم.
- شما یک مهاجر فلسطینی هستید. یک نفر از 6 میلیون. آیا هنوز فکر می‌کنید یک روز بازخواهید گشت؟ و آیا می‌توانید شرایط مهاجران فلسطینی در لبنان را داشته باشید که منکر حقوق اساسی‌شان  هستند و بعضی اوقات مورد انتقاد قرار می‌گیرند که سعی می‌کنند زندگی‌شان را در لبنان بهبود بخشند به گونه‌ای که ممکن است حق آنان برای بازگشت به فلسطین را تحت تاثیر قرار دهد؟
لیلا خالد: فلسطینی‌ها درکشورهای  مختلف پخش شده اند. هر کشوری مقرراتی  را برای زندگی مردم در آنجا دارد. آنهایی ک در لبنان هستند در دهه‌ی هفتاد وهشتاد قرن گذشته، تا 1982، کسانی بودند که به مبارزه‌ی مسلحانه کمک می‌کردند. کمک‌هایی که از انقلاب دفاع می‌کرد. اسرائیل به آنجا حمله کرد و آنجا را مورد تهاجم قرار داد و بخش‌هایی از کشور را اشغال کرد. پس از 1982 رسالت اصلی فلسطینی‌ها به د ست آوردن حقوق شان بود، حقوق اجتماعی ومدنی شان که در لبنان از آن محروم بودند. این امر می‌تواند آنها را قادر سازد تا به مبارزه بپیوندند، مبارزه ای برای حق بازگشت. فلسطینی‌ها به طور کلی حق بازگشت را به عنوان یک باور و یک فرهنگ پذیرفته اند. هر فلسطینی می‌تواند به شما بگوید که برای حقوق مدنی واجتماعی می‌جنگد، اما این به مفهوم آن است که او خودش را برای بازگشت آماده می‌کند. این دو جدایی ناپذیرند.
- مساله‌ی مهاجرت در  مذاکرات، در دهه‌ی گذشته، بیش از پیش کنار گذاشته شده است. برخی به خاطر حق غیرقابل انکار و برخی به خاطر مذاکرات. بعضی تقاضاها در دور اخیر مذاکرات کری وجود داشت. نظرتان در باره‌ی آن چیست؟ فکر می‌کنید  پس از 29 آوریل که مذاکرات به پایان می‌رسد چگونه خواهد شد؟
لیلا خالد: جبهه آزادیبخش فلسطین  و شخص من از 1991 مخالف مذاکرات بود‌ه‌ایم. مساله آن است که دو حزب هیچ گاه مسلسل‌های خود را کنار نگذاشته‌اند. اسرائیل فکر می‌کند که فلسطین سرزمینی برای یهودیان تمام جهان است. فلسطینی‌ها مطمئن هستند که سرزمین متعلق به آنهاست. و آنها با زور در سال‌های 1947 و48 از آن رانده شدند. هنگامی که این تضاد از یک مرحله به مرحله‌ی دیگر می‌رسد دو طرف به قدرت خود تکیه می‌کنند. اما واقعیت این است که ما دارای قدرت نیستیم. (این امر غلط است) رهبری، مذاکرات اسلو را انتخاب کرده است. فکر می‌کرد که یک گام به سمت به  دست آوردن حقوق اساسی ‌ فلسطینی‌هاست. بعضی مردم به آن اعتقاد داشتند اما پس از بیست سال مشخص شد که این اعتقاد بیهوده بوده است. این امر برای ما یک فاجعه به بار آورد. شهرک‌نشین‌ها بیشتر از آن موقع شد دو برابر قبل از اسلو، شمار شهرک‌نشینان دو برابر شدند، زمین بیشتری مصادره شد و البته دیوار ساخته شد. دیوار آپارتاید. اسرائیل یک دولت آپارتاید است. این مذاکرات اکنون به مفهوم آن است که به اسرائیل  کمک کنید نه به فلسطینیان. ما قبلا این مساله را تجربه کردیم که منظور اسرائیل از مذاکرات چیست. اسرائیل هیچ گاه به قول‌هایش احترام نمی‌گذارد. وعده‌هایش را انجام نمی‌دهد. و به سادگی پروژه‌ی بدبختی زندگی جهنمی فلسطینیان را به پیش می‌برد. من و حزبم مخالف این دور اخیر مذاکرات هستیم. به خصوص در شرایط حاضر. امریکا حامی پروژه‌ی اسرائیل است که تنها به اسرائیل کمک می‌کند. یک توافقنامه وجوددارد که به وسیل‌ی‌ امریکا حمایت می‌شود. این توافقنامه می‌گوید که شما باید شهرک‌سازی را در ساحل غربی متوقف کنید و 104 زندانی باید در سه مرحله آزاد شوند. اکنون اسرائیل می‌گوید نه. ما این موافقتنامه را اجرا نخواهیم  کرد. ما آخرین عده‌ی زندانیان را آزاد نخواهیم کرد. به هر ترتیب آنها که آزاد هم شده‌اند غالبا پس از مدت کوتاهی دوباره به زندان انداخته می‌شوند. این آن چیزی است  که اسرائیل به آن سیاست در چرخشی می‌گوید. فلسطینی‌ها می‌گویند زندانی‌ها باید آزاد شوند. اما آنها دوباره دستگیر می‌شوند. بسیاری از آنها قبلا به زندان بازگشته‌اند. این امر مشخص است که در این موضوع اسرائیل آماده صلح با فلسطینیان نیست. آنان همچنین از این حقیقت سوءاستفاده می‌کنند که عرب‌ها مشغول بسیاری چیزهای دیگر هستند و فلسطینیان را حمایت نمی‌کنند. در چنین وضعیتی هیچ کس اسرائیل را به خاطر عدم اجرای قراردادی که امضا کرده است محکوم  نمی‌کند.
همچنین کری چه می‌خواهد؟ نقشه‌ی او چیست؟ هیچ کس نمی‌داند. همه‌ی اینها حرف است. هیچ چیز نوشته نشده است. رهبری باید پیشنهادات کری را رد کند. در این صورت کری با پیشنهادات دیگری به رام اله برنخواهد گشت. چیزی که به مفهوم آن است  که فلسطینیان به دنبال به کار گرفتن گزینه‌ی دومشان خواهندبود وبه سازمان ملل بازخواهند گشت. امروز در اخبار ایالات متحده دوباره گفت که ممکن است چنین حرکتی صورت گیرد. معنی این امر چیست؟
من فکر می‌کنم ما ابتدا نیاز داریم که به ماهیت دولت اسرائیل توجه کنیم. در ثانی ما باید بیشتر در باره‌ی پروژه‌ها و نقشه‌های آنها بدانیم. و در ثالث ما می‌دانیم که اسرائیل در بعضی حوزه‌ها قدرتمندتر از ماست. اما ما نیز قدرتمندیم. تمام این امر بستگی به مردم خودمان دارد. ما می‌خواهیم با این مبارزه رودررو شویم که اسرائیل در جلوی  ما گذاشته است. این یک ضرب المثل انگلیسی است که می‌گوید:”وقتی که چیزی را می‌خواهی راهش پیدا می‌شود”. ما هنوز  معتقدیم که این حق ماست و ما برای آن مبارزه می‌کنیم. ما مبارزه کرده ایم. ما در حال مبارزه هستیم، و ما مبارزه خواهیم کرد. از یک نسل تا نسل دیگر. آزادی نیاز به مردمی قوی دارد که حرکت  کنند و برای خواسته‌هایشان بجنگند. این راهی است که من فکر نمی‌کنم در حال حاضر توقف داشته باشد. امریکا همواره می‌خواهد که مذاکرات را طولانی کند. این امر کمکی نخواهد کرد.
- اگر مذاکرات صلح برای فلسطینیان به ارمغان نمی‌آورد، پس به چه درد می‌خورد؟ رهبری چه  کار باید بکند؟
لیلا خالد: مقاومت. این است راهی که شما حقوق‌تان را به عنوان یک ملت به دست می‌ آ ورید. تاریخ این را به ما نشان داده است. هیچ مردمی آزادی‌‌شان را بدون مبارزه به دست نیاورده اند. جایی که اشغال هست، مقاومت هم هست. این مخصوص فلسطینیان نیست. ما واقعا خواهان آن هستیم که کنفرانسی تحت حمایت سازمان ملل برگزار شود تا قطعنامه‌های صادر شده درموردفلسطین را به اجرا در آورد. قطعنامه‌ی 194 از اسرائیل می‌خواهد که بازگشت مهاجران را بپذیرد. بسیار خوب اجازه بدهید سازمان ملل در جایگاه خود باشد. اجازه بدهید کنفرانسی داشته باشیم که این امر را به اجرا در آورد. مساله این است که  ارجاع به هر مذاکره ای که به وسیله‌ی امریکا انجام می‌شود تا آنجا که ما می‌دانیم جانب‌گیری به طرف اسرائیل است.
- سازمان آزادیبخش فلسطین برای ازادی فلسطین تشکیل شده است. آیا فکر می‌کنید مفهوم واقعی خود را از  دست داده است؟ بسام شاکا در سال 2008 به من گفت که سازمان آزادیبخش فلسطین قبل از هر چیز نیازمند آن است که به ریشه‌های خود به با یک جنبش مقاومت بازگردد.
لیلا خالد: هیچ آزادی‌ای بدون  مقاومت به دست نمی‌آید. حزب من هیچ تغییر نکرده است. او به برنامه‌های خود وفادار است. ما خواهان گسترش مقاومت هستیم. مردم درباره‌ی مقاومت عمومی صحبت می‌کنند. من منظورم تنها تظاهرات نیست. به کار بردن اسلحه نیز امری عمومی است. ما مردمی داریم که آماده‌ی جنگ هستند.
- مقاومت صلح آمیز و غیرخشونت آمیز، برای افرادی مثل شما که اسلحه را انتخاب کرده اند، آیا یک مفهوم آزادیخواهانه دارد؟
لیلا خالد: مقاومت بیش از یک وجه دارد. این امر می‌تواند انواع مختلف داشته باشد. غیرخشن و خشن. من مشکلی با آنانی ندارم که راه غیرخشونت‌آمیز را انتخاب می‌کنند. ما نمی‌گوییم که آزادی کشور ما تنها با مبارزه‌ی مسلحانه است. انواع دیگر مقاومت لازم است. یکی از آنها مبارزه‌ی سیاسی است. و یکی دیگر مبارزه‌ی دیپلماتیک و یکی هم مبارزه‌ی غیرخشونت‌آمیز است. ما نیازمند آن هستیم که هر چه را می‌توانیم استفاده کنیم. برای بیش از ده سال اکنون مردم ما در بین العین ( ) نبی صالح ( ) تظاهرات می‌کنند…  به ساختن دیوار اعتراض می‌کنند و به مصادره‌ی زمین‌هایشان اعتراض می‌کنند. اسرائیل با این اعتراضات چگونه برخورد می‌کند ؟ با خشونت، گاز اشک‌آور، بمب …  آیا شما فکر می‌کنید این امر قابل قبول است که یک ارتش با سلاح‌های سنگین در برابر مردمی قرار بگیرد که تنها پرچم حمل می‌کنند؟ من با همه‌ی اشکال مقاومتی که مفهوم مقاومت داشته باشد مشکلی ندارم. ما نمی‌توانیم بگوییم که مقاومت مسالمت آمیز به تنهایی سبب به دست آوردن حقوق‌مان می‌شود. ما با یک دولت آپارتاید مواجه هستیم، صهیونیسم به عنوان یک جنبش، امریکایی‌ها و به طور کلی غرب که اسرائیل را حمایت می‌کنند. هنگامی که موازنه‌ی قدرت تغییر کند، آن گاه ما می‌توانیم در باره‌ی مذاکره فکر کنیم.
- این امر آسان است که بر مقاومت مسلحانه تاکید کنیم، به خصوص هنگامی که مردم عادی می‌دانند که ستم‌گر کیست و ستم شونده کیست. حرکت شما در سال 69 و 70 در این باره بود. درست است؟ برای  آنکه فلسطین را در نقشه قرار دهید. ایا فکر می‌کنید جریان آگاهی رسانی برای نشان دادن چهره‌ی دیگری از فلسطین، نشان دادن آنکه فلسطینیان از شیوه‌های مشروع استفاده می‌کنند و دارای حقانیت هستند از دهه‌ی 1970 تا به حال به اندازه‌ی کافی به کار گرفته شده است؟

لیلا خالد: اجازه بدهید مثالی از ویتنام بزنم. یا از الجزایر یا از جنوب افریقا. مردم نیاز به زمان دارند تا متقاعد شوند که تمام جهان حقانیت مبارزات آنها را پذیرفته‌اند. این زمان می‌برد. در انتها جهان به این واقعیت پی خواهد برد که ستم کشان حق دارند مقاومت کنند، به هر طریقی  که می‌خواهند.
هیچ کس نمی‌تواند شکل مقاومت را به ما تحمیل کند. ما مبارزه‌ی مسلحانه را انتخاب کردیم. به اهداف‌مان نرسیدیم. سپس انتقاضه به راه  افتاد و تمام جهان جدی بودن ما را دریافت. ما حمایت سراسری مردم جهان را به دست آوردیم. هنوز ما به اهدافمان نرسیده ایم، زیرا رهبری شجاعت کافی را در هنگام گسترش انتفاضه نداشت تا آن را به سطح بالاتری ببرد. اسرائیل آماده بود تا خروج از ساحل غربی و  نوار غزه را بپذیرد. اما رهبری ما، ما را شکست داد. اسرائیل بخش بیشتری از فلسطین را اشغال کرد. به این ترتیب ما تصمیم گرفتیم که سرنوشت خودمان را دردستان خودمان بگیریم.
با مبادرت به مبارزه‌ی مسلحانه. امروز مردم منتظرند اما به این واقعیت آگاهند که این مذاکرات ما را به جایی نمی‌رساند. تجربه‌ی گذشته‌ی ما با اسرائیل نشان داد که به آنها نمی‌شود اعتماد کرد. آنها برای حرف خودشان احترام قائل نیستند. همواره ما را تهدید می‌کنند. آیا ابومازن شریک صلح نیست؟ چه  کسی هست؟ شارون؟ نتانیاهو؟ این جبهه‌ی راست حکومت؟ این  یک حکومت نیست. این یک گروه گانگستریست که  به طور اساسی نماینده‌ی شهرک نشینان، فاشیست‌ها و نژادپرستان است. اشغال قرن گذشته آغاز شد. آنجا سرزمین یهودیان بود. کتاب مقدس این سرزمین را به آنان وعده داده بود. آیا این دموکراتیک است؟ جهان در سال 1948 این اسکان را پذیرفت. “خدا به ما وعده‌ی زمین داده است”! گویا که خدا یک عامل حکومتی است. این یک پروژه‌ی استعماری است. این مساله‌ی اصلی تضاد است.
- مبارزه در باره‌ی خاتمه دادن به پروژه‌ی استعماری شهرک‌سازی‌های اسرائیلی است، سپس خاتمه دادن به آپارتاید، بعدا په خواهد شد؟ به نظر شما پس از آن چه خواهد شد؟ روز پس از پیروزی؟ آیا یک الجزایر خواهید شد یا یک افریقای جنوبی؟
لیلا خالد: ما همواره گفته‌ایم که خواهان یک جامعه‌ی انسانی تر هستیم. جایی که هرکسی بتواند در یک امکانات برابر زندگی کند. یهودیان، مسلمانان، من اصلا به مذهب اشخاص کاری ندارم. من معتقدم که انسان باید خودش باشد. انسان‌ها می‌توانند با یکدیگرزندگی کنند و در باره‌ی آینده‌ی سرزمین‌شان با یکدیگر تصمیم بگیرند .  اما من نمی‌توانم بپذیرم اکنون من حق ندارم به شهر خودم برگردم، همانند 6 میلیون فلسطینی دیگر. ما اجازه نداریم به آنجا برگردیم. ما یک راه حل دموکراتیک و انسانی را پیشنهاد می‌‌کنیم. هیچ کس نمی‌تواند به من بگوید که ما حق نداریم در مورد سرنوشت کشورمان تصمیم بگیریم. زیرا ما مهاجر هستیم. تا آنجا که من می‌دانم آنچه بر سر ما آمد در تاریخ بی سابقه است. مردم از خانه‌هایشان بیرون رانده شدند و  مردم دیگری از راه‌های دور به آنجا آمدند. جای آنها را گرفتند. اسرائیلی‌ها شهروندان کشورهای دیگر هستند. اسرائیل مدیون سازمان‌های متنوعی است که قبل از 1948 یک ارتش را ساختند. باشد، اما آنها جامعه نبودند. آنها مردم را از خارج آوردند. مردمی از فرهنگ‌های مختلف آمدند. بعضی از آنها حتا عبری صحبت نمی‌کنند. ما خون بیشتری نمی‌خواهیم. اما مجبوریم مقاومت کنیم. ما حق داریم در خانه‌های خودمان زندگی کنیم. هنگامی که اسرائیلی‌ها به این واقعیت برسند که این جابه جایی را انجام ندهند تضاد به پایان خواهد رسید. آنها راه حل ما را خواهند پذیرفت. بعضی از اسرائیلی‌ها قبلا آن را فهمیده اند. این که شما نمی‌توانید برای همیشه بجنگید. برای چه؟
- شما می‌توانید به ما در باره‌ی نقش زنان در مقاومت بگویید؟ و آیا شما فکر می‌کنید که حرکت شما، ربودن هواپیما در سال 69 و 70 کار بیشتری برای فلسطین انجام داد یا برای زنان در سراسر جهان، و یا برای هردو؟
لیلا خالد: هواپیما ربایی تنها یک تاکتیک بود. ما می‌خواستیم زندانیانمان را آزاد کنیم ومجبور بودیم که حرکتی قوی انجام دهیم.
ما  خاطرنشان کردیم که به عنوان فلسطینی‌ها، فقط  پناهنده نیستیم. ما یک ملتیم که  اهداف سیاسی و انسانی دارد. جهان به ما چادر، لباس‌های دست دوم و استفاده شده و مواد غذایی می‌داد. آنها برای ما اردوگاه می‌ساختند. اما ما بیش از این بودیم. امروزه برنامه‌هایی برای پایان دادن به اردوگاه‌ها وجود دارد، چرا که آنها شاهد مسایل 1948 بودند. زنان بخشی از مردم ما هستند که همان بی‌عدالتی‌ها را احساس می‌ کنند. به طوری که آنها همراه دیگران درهمه‌ی امور مشارکت دارند. زنان زندگی می‌بخشند، پس آنان نسبت به مردان خطرات بیشتری را احساس می‌کنند.  هنگامی که آنها درگیر مبارزه می‌شوند، بیشتر به انقلاب مومن هستند زیرا از زندگی کودکان خود دفاع می‌کنند. من به هنگام تولد دو فرزندم ، بیشتر و بیشتر متقاعد شدم که آنچه من تا آن زمان  انجام داده بودم،  بهترین دفاع از آنها بود برای  ساختن آینده ای بهتر برای آنها. من با زنانی که فرزندان خود را از دست داده بودند، هم حسی داشتم. بنابراین در پاسخ به سوال شما  فکر می‌کنم اعمال و رفتار من بر هر دو تاثیر داشته است. شعار جبهه‌ی مردمی این بود: “مردان و زنان همراه هم در مبارزه برای آزادی سرزمین مان.”
جبهه آزادیبخش این امر را با ارائه جایگاهی برای زنان در مبارزه به اجرا درآورد.
همزمان زنان نقش بزرگی در دفاع و در جبهه‌ی داخلی به عهده داشتند: نگهداری از خانواده‌ها. هزاران زن فلسطینی اکنون مسوول خانواده‌هایشان هستند.  پس از همه‌ی جنگ‌ها، قتل‌عام‌ها، دستگیری‌ها، کشتار به وسیله‌ی اسرائیلیان، این زنان بودند که خانوده‌شان را از فروپاشی حفظ  کردند. همچنین زنان اکنون تعلیم می‌دهند، کار می‌کنند، مسافرت می‌کنند، به دانشگاه می‌روند  و غیره. قبل از انقلاب این چنین نبود. اکنون این چنین است و باید باشد. شما می‌توانید ببینید که زنان در بسیاری از جنبه‌های مبارزه و جامعه نقش دارند. چه  در داخل یا خارج از فلسطین.
- نینا مکبول که فیلم شما را به نام  “لیلا خالد”، هواپیماربا” ساخته است، آخرین سوالش در فیلم این است که “حرکت شما بیشتر از هر چیزی به مردم فلسطین  آسیب نزده است؟” این فیلم درست بعد از این سوال تمام می‌شود. پاسخ شما چه بود؟
لیلا خالد: او به من گفت که این کار را برای اهداف سینمایی انجام داده است. اما من آن را دوست ندارم. واقعیت این است که مردم نمی‌توانند پاسخ مرا بشنوند. پاسخ من البته “نه” بود! اقدامات من در مبارزه، در خدمت مردمم بود. ما به هیچ کس صدمه نزدیم. ما به تمام جهان اعلام کردیم که یک ملتیم که در بی‌عدالتی  زندگی می‌کنیم و این که جهان به ما کمک کرد تا به هدف خود برسیم. من برای ساعت‌ها و ساعت‌ها با لینا نشستم و داستانم را گفتم. او گفت که تلویزیون سوئد خواهان آن بود که این سوال گذارده شود.

http://cinemaye-azad.com/wp-content/uploads/2013/11/leila-Khaled.jpg

-  آیا شما گاهی اوقات به گذشته برمی گردید؟ چه کاری انجام شده، چه می‌توانست انجام شود، آنچه که می‌توانست  متفاوت انجام شود، وضعیت فعلی را چکونه می‌بینید؟ چه چیزی غلط بوده است؟
لیلا خالد:  در حال حاضر حزب من هفتمین کنفرانس خودش را برگزار کرده است و موقعیت خودش را مورد بررسی قرار داده است. ما برنامه‌ای را ارائه دادیم تا ارتباطات  خود را با نیروهای پیشرو در سراسر جهان گسترش دهیم به خصوص در سطح کشورهای عربی. ما همچنین تصمیم گرفتیم که ساختارداخلی خودمان را تقویت  کنیم. من همچنین آموخته‌ام که موقعیت خودم را مورد تجدید نظر قرار دهم، افکارخودم را. هر سال در دسامبر، من به سال گذشته‌ی خودم برمی گردم و تصمیم می‌گیرم که بعضی چیزها را برای سال آینده انجام دهم. امسال تصمیم گرفتم سیگار کشیدن را کنار بگذارم. پس آن را انجام دادم.
- مبارکه
لیلا خالد: من از قبل این تصمیم را گرفته بودم و برایم  انجام آن آسان بود.
- به نظر شما، چرا فلسطین نمادی برای جنبش همبستگی شده است؟
لیلا خالد: فلسطین برای من بهشت است. ادیان در مورد بهشت صحبت کنند. برای من، فلسطین بهشت است و سزاوار است تا برای به دست آوردن آن هزینه بدهیم.
منبع:
 * https://api.soundcloud.com/tracks/143090352″ params=”color=ff5500″ width=”100%”

vendredi 29 août 2014

خود را بقچه‌پیچ می کنم از دست مردان جوان، زینب محمدی

کمتر زنی است که در کابل بوده باشد و یک روز در خیابان های این شهر، آزار خیابانی را تجربه نکرده باشد. این معضل اجتماعی بارها زنان افغان را شاکی ساخته و آن ها را برای اعتراض به خیابان ها کشانده است.
آزارهای خیابانی شماری از زنان را از نظر روحی ضعیف ساخته و سبب ترس و اذیت شان می شود. باید زن بود و در خیابان های کابل گشت تا فهمید این زنان چه می کشند.

پای صحبت شماری از زنان افغان نشسته ایم تا درد دلهای شان را از آزارهایی که دیدند، برایمان بگویند.

ناهید محمدی- دانشجو - ۲۴ ساله - مجرد

"کاش مغازه سرکوچه بسته باشد"

هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم تمام دغدغه ام این است که کاش دکان/مغازه سر کوچه مان بسته باشد یا پیرمرد به جای پسرهایش در مغازه باشد.
وقتی از دور چشمم به پسرهای پیرمرد و گله دوستانش می خورد، باید خودم را کر و کور بسازم.
از شنیدن حرف های زشت شان خسته شدم. گرچند شنیدن این حرف ها تنها به این کوچه ختم نمی شود و من مجبورم در تمام مسیرها هر روز این چیزها را بشنوم اما راستش شنیدن این حرف ها درست در آغاز روز، روزم را خراب می کند.
قبلا سعی می کردم که با این رفتارها مقابله کنم و جواب شان را بدهم اما دیدم اینطوری وضع بدتر می شود. چون همه من را ملامت می کنند.
حالا همه چیز را نشنیده و ندیده می گیرم و حس نمی کنم حتی گاهی که سنگی به سمتم پرتاب می شود و یا ...
شازیه حیا - دانشجو - ۲۰ ساله - مجرد

"حجاب سیاه هم مشکلم را حل نکرد"

شش ماه پیش لباس های عادی و رنگی می پوشیدم اما هر روز متلکی می شنیدم.
برایم بسیار مشکل بود راه کوتاه خانه تا دفتر و تا دانشگاه، راه بیست دقیقه ای بود که برایم راه چند ساعته معلوم می شد بسیار تحت فشار بودم و خودم را ناتوان احساس می کردم.
گاهی شده بود که خسته می شدم و می گفتم خانه می نشینم و بیرون نمی روم.
تصمیم گرفتم حجاب کنم چادر سیاه و مانتوی بلند سیاه بپوشم اما مشکل حل نشد و متلک ها فقط رنگش فرق کرد.
این خیابان آزاری ها مانع تحصیل و کارم نشد اما هنوز هم احساس ترس می کنم به خصوص وقتی در خیابان ها زن دیگری نباشد. هنوز هم زیر فشارم و روحا آزار می بینم و اذیت می شوم.
ریحانه عزیزی - کارمند - ۳۱ ساله - متاهل و مادر سه فرزند

"پایین شو یا پایین می شوم"

خیلی وقت ها افسوس می خورم به این که من یک زن هستم البته در افغانستان. روزی که برای کار رسمی قرار بود به وزارت امور زنان بروم، مجبور شدم به دلیل نبودن ماشین دفتر، از تاکسی استفاده کنم.
راننده که مردی پیر و فقیر به نظر می رسید، از من خواست که در صندلی جلو بنشینم و به او اجازه دهم مسافر دیگر هم بالا کند.
دلسوزی بلای جانم شد. چند دقیقه بعد از این که دو جوان در صندلی های عقب نشستند، احساس کردم دستی روی پهلویم است.

تمام بدنم سرد شد و عرق کردم. فکر کردم اشتباه می کنم اما وقتی مطمئن شدم با صدای لرزان از راننده خواستم که ماشین را متوقف کند.
صورتم را برگرداندم و گفتم: "پایین می شوی یا پایین شوم؟"
بعد از آن روز یا از تاکسی استفاده نمی کنم و یا تاکسی را کاملا دربست می گیرم.
فتانه بیات - کارمند - ۲۷ ساله - مجرد

"در ۲۰ دقیقه، چهار پنج ماشین شخصی و یک تاکسی"

ساعت های هشت شب وقتی که امتحانم در دانشگاه تمام شده بود، به خاطر نیامدن ماشین قراردادی مان، مجبور بودم با دوستم یکجا تاکسی بگیرم و خانه بروم.
بیست دقیقه ای انتظار کشیدیم. هر چند دقیقه بعد یک ماشین شخصی جلویمان متوقف می شد و راننده با بوق زدن و متلک از ما می خواست که سوار ماشین شویم.
بعضی های شان هم فحش و ناسزا می گفتند. دوستم بسیار ترسیده بود و می گفت چه کار کنیم؟ اما من یاد گرفتم که در مقابل همچو آدم هایی فقط باید سکوت کرد.
بعد از بیست دقیقه سرانجام یک تاکسی هم برایمان پیدا شد. راننده ها هم شب هنگام به خاطر افزایش دزدی ها، مسافر زن سوار نمی کنند.
رنج آور است اما ما باید تحمل کنیم. تسلیم شدن ما سبب ادامه و تشدید این وضعیت برای نسل های بعدی می شود. مبارزه را باید ما شروع کنیم.
فاطمه فیضی - دانشجو - ۱۹ ساله - مجرد

"تمام راه سنگ در مشتم بود"

ساعت نزدیک یک بود. عجله داشتم و تصمیم گرفتم از میان‌بر و از کوچه و پس کوچه خانه بروم.
کوچه ها کاملا خالی بود. از وقتی کابل آمدیم واقعا نمی دانم خیابان های خالی برایم امن هستند یا خیابان های شلوغ.
هر لحظه ای که سکوت کوچه شکسته می‌شد من لرزه به تنم می افتاد و احساس می کردم مردی به سمتم می آید.
صداهای پایی را که شنیدم سرعتم را بیشتر ساخت. فضا و هوا سنگین شد و شروع کردم به آیه الکرسی خواندن.
"ببخشی آدرس مکتب... کجاست؟"
صورتم را برگرداندم و گفتم نمی دانم و قدم هایم را سریعتر ساختم.
پسرک جوان شروع به گفتن حرف های رکیک و زشت کرد. ترسم بیشتر و بیشتر شد.
سنگی را از روی زمین برداشتم و سعی کردم به سمت خیابان عمومی بدوم.
صدای ماشین و هیاهوی پیاده ها، آرامم ساخت و خیالم را راحت کرد.
تمام راه سنگ در مشتم بود. حالا تا می توانم از خیابان های عمومی رفت و آمد می کنم و هر قدر هم عجله داشته باشم نمی خواهم از کوچه پس کوچه به مقصد برسم.
تورپیکی - ۵۱ ساله - متاهل - خانه دار - مادر پنج فرزند

"چه دستهایی، چه پاهایی!"

در گذشته وقتی ما جوان بودیم، این چیزها نبود... لباس ها نیم آستین بود. زنها چادر سر نمی کردند اما هیچ آزار و اذیتی نبود.
حالا ما چادر را سر چادر می‌پوشیم و خود را بقچه پیج می کنیم اما اینها نه پیر را می بینند و نه جوان، زنان را آزار می‌دهند.
برقع هم که به سر داشته باشی، سر دست و پایت گپ می زنند. می گویند: "چه دستهایی! چه پاهایی!"
بعضی از ای مردهای امروزی، فراموش می کنند که خودشان هم خواهر و مادر دارند.
مینا رضایی - کارمند - ۲۵ ساله - مجرد

"آزارت می‌دهند، فرقی نمی‌کند از کودک تا پیرمرد"

هوا کمی تاریک شده بود و مجبور بودی تمام کوچه طولانی را بدوی و هرچند ثانیه یک بار به پشت سرت نگاه کنی.
به کوچه فرعی خانه که رسیدم، نفس عمیق کشیدم و به نور زرد رنگی که از پنجره مسجد می تابید و کوچه را روشن کرده بود، خیره شدم. هنوز تپش قلبم آرام نشده بود که سنگینی دستانی را احساس کردی که محکم دور کمرم حلقه زده بود.
نمی توانستی نفس بکشی و می خواستی فریاد بزنی اما نمی شد، می دانستی حتی اگر فریاد بزنی و کمک بخواهی همسایه ها تو را مقصر می دانندکه چرا زودتر به خانه نیامدی.
جرمت این است که مثل دیگر اطرافیانت از خانه به مقصد کاری بیرون شده ای و لباس دلخواهت را پوشیده ای.
ده سال می‌شود که در خیابان های کابل می گردم و هر روز اینطور حادثات را تجربه می کنم. گاهی شدیدا ناراحت می شوم اما می گویم فردا برای تو روزی دیگر است، روزی که باید باز هم با مشکلاتت مقابل شوی و تو می توانی.
برگرفته از سایت بی بی سی

mercredi 27 août 2014

دفاع زنان در برابر داعش و «فمنیست نبودن موقتی»، رویا صحرایی

خبرهای تکان دهنده و تصاویر ظهور و قدرت نمایی بربریت در حال پیشروی در کوبانی و شنگال و...؛ اخبار کشتار در غزه و سرقت دختران دانش آموز نیجریه، همه و همه ذهن هایمان را پریشان می کند. خبرها و تصاویر نسل کشی ها و گورهای دسته جمعی که تا همین چند وقت پیش در بخش حافظه تاریخی ذهن مان به حلبچه، خاوران، کردستان، یوگسلاوی و شیلی و... تعلق داشتند و به دست فراموشی سپرده شده بودند به زور وقایع تلخ امروز هر لحظه جلوی چشمانمان رژه می روند.

دولت ها (بخوانید تولیدکنندگان و راه اندازان این ماشین های جنگی) همگی، صد البته با تاخیری تامل برانگیز، بعضا با یکدیگر به گفتگو می نشینند و قبل از هر اظهار نظر و تصمیم گیری تلاش زیادی می کنند که ابتدا در تمام تحلیل های علت و معلولی این فجایع، رد پاهای سیاست های مستقیم و غیر مستقیم خود را پاک کرده و سپس با چهره ای انسان دوستانه مداخله های خود را در دست بررسی قرار دهند.

«ان جی او» ها و سازمان های بشردوستانه ملی و بین المللی، خبرنگاران و پزشکان بدون مرز به تناوب، کم یا زیاد اغلب با به خطر انداختن جان خود به راه می افتند تا شاید حریقی را خاموش کنند، مجروحی را درمان کنند و یا انسانی را از گرسنگی و تشنگی نجات دهند.

دانشگاهیان جنایت را محکوم می کنند، فعالان سیاسی و اجتماعی در دنیای مجازی با «اخبار و گزارش های – سلفی» موجی تازه راه می اندازند تا غول های رسانه ای دنیا را شرمنده کنند. آن ها به خیابان ها می آیند (البته بیشتر در جوامعی که نیاز به مجوز دولتی نداشته باشند!) پلاکارد حمل می کنند و ساعت ها فریاد می زنند تا شاید گوش شنوایی بیابند. طرفداران صلح و ائتلاف های ضد جنگ از یک طرف و وطن پرستان از طرف دیگر. از سویی در جوامعی که حضور دشمن خارجی راز ماندگاری دیکتاتورهای داخلی آنهاست، جوانان اغلب یا نسبت به اخبارمربوط به این فجایع انسانی بی تفاوت شده اند یا از شنیدن مکرر آن در رسانه های دولتی خود کهیر می زنند.

نظریه پردازان اجتماعی و تحلیل گران سیاسی دانش های آکادمیک خود را در سایت های اینترنتی و صفحات فیس بوکشان یا در میزگردهای تلویزیونی دوره می کنند. از فرصت طلبان و معرکه گیران نمی گویم. تریبون آزاد است!! پس به دست هر کسی هم ممکن است بیفتد، حتی اگر اراجیف تحویل مان دهند و همه مخاطبان خود را گوسفند فرض کنند.

در این میان من هم مثل یکی از میلیون ها نفری که این اخبار منقلب اش می کند، از درد به خود می پیچم و تلاش هایم برای حذف کردن دو تصویر در ذهنم ناکام می ماند: تصویر اول کودکی به جا مانده از مادر، در کوه های شنگال که از تشنگی جان سپرده و دیگری تصویر چند زن کرد ایزدی یا شنگالی که در لباس های محلی خود اسلحه بدست گرفته اند.

چرا نمی توانم این تصاویر را از ذهن خود دور کنم؟ نمی دانم. شاید چون زنم و مادرم و از قضا در گوشه ای از دنیا زندگی می کنم که روال زندگی چنان آرام و یکنواخت است که انگار هیچ فاجعه ای در هیچ جای دنیا در همین لحظه ای که من قهوه گرمم را می نوشم رخ نمی دهد. در یکی از همان گوشه های امنی که مطمئن هستم دستم از دور بر آتش نمی سوزد، اما قلبم را نمی دانم چرا اینچنین به درد می آورد.

این مدت به کتابخانه دانشگاه پناه آورده ام و خودم را میان کتاب ها و مقالات صدها نظریه پردازی که جای تعجب ندارد که بیشتر آنها غیر خاور میانه ای هستند پنهان کرده ام. جایی در میان تئوری های فمینیستی جنگ و صلح[۱]؛ منازعات بین المللی و تئوری های فمینیستی؛ تئوری جدید فمینیستی جنگ؛ جنسیت، جنگ و نظامی گری؛ تعاریف جامعه شناختی از صلح، دفاع، جنگ و جنسیت... تا شاید این دو تصویر از ذهنم دور شوند.

نظریه های طرفداران مبارزه بدون خشونت و انواع گرایش های فمینیستی طرفدار گسترش توسعه و آموزش، برابری اجتماعی و سیاسی را زیر و رو می کنم که همگی از حضور فعال زنان درپشت میزهای مذاکرات صلح و در پست های تصمیم گیری و اجرایی کشوری و بین المللی سخن به میان می آورند. از نگرانی فمینیست های آزادی خواه و و برابری خواه بر مبنای محدودیت هایی که در فضای عمومی به واسطه جنگ برای زنان ایجاد می شود تا قطعنامه های ۱٣۲۵ و ۱٨۲۰ شورای امنیت[۲] و از مقاله های جامعه شناسانی که از توسعه پایدار می گویند تا از احتمال بروز جنگ در دنیا کاسته شود. درمانده می شوم چراکه کنش زنان داوطلب عملیات انتحاری در کشورهای سریلانکا و بنگلادش و فلسطین....، تئوری های مسلط فمینیستی که ده ها سال زنان را به واسطه طبیعت مادرانه، خشونت گریز تعریف می کردند و آنها را همواره قربانیان جنگ هایی مردانه می پنداشتند، از درجه اعتبار ساقط کرده و پژوهشگران فمنیستی و اجتماعی و غیره را واداشته که تعریف جدیدی از جنسیت، جنگ، زن و خشونت ارائه دهند[٣].

در بسیاری از موارد تقریبا تمام فمینیست ها، طرفداران صلح و مبارزان ضد خشونت علیه زنان و کودکان در کمک رسانی های فوری و آموزش های پس از جنگ برای نجات قربانیان تجاوز و خشونت هم صدا می شوند و با ارائه طرح های آموزشی برای ارتقاء سطح زندگی زنان و طرح های بازدارنده خشونت علیه آنان تلاش می کنند، اما تقریبا تمامی آنها به شدت از ارائه تصویر سومی از جایگاه زنانی که در شرایط بحرانی و جنگی زیر آتش گلوله و حملات دشمن هستند و نه می توانند فرار کنند و نه می خواهند قربانی بمانند به شدت پرهیز می کنند.

یاداشت هایم را کنار می گذارم و به زن نماینده ایزدی ها «فیان دخیل»[۴] در پارلمان عراق فکر می کنم که با فریاد از دولت خود برای مردمش کمک می طلبد و به «ناهیده»[۵]، اولین زن پیشمرگه در عراق، فکر می کنم که هم عاشق کوه های کردستان است و هم عاشق ارتقاء زندگی زنان هم وطن اش.

اخبار جنایات همچنان به گوش می رسند. دوباره این دو تصویر در ذهنم تداعی می شوند و اینبار دلم می خواهد زنانی را که این روزها در کوبانی و شنگال اسلحه به دست گرفته اند در آغوش بگیریم چرا که امروز باور دارم که همه راهکارهای فمینیست ها در مبارزه با خشونت علیه زنان یا «بازدارنده» است یا «درمانگر» و همگی نیاز به حداقل فضای امنی برای اجرایی شدن خود دارند و در شرایطی که خشونت گران به پشت در خانه های زنان رسیده اند تا آن ها را در بازار به عنوان برده بفروشند و دخترکان نابالغ شان را به نکاح درآورند، همگی بلاموضوع هستند.

باور دارم که باید جسورانه فمینیست های منطقه که در دنیای پیچیده و خشن امروز با گوشت و خون خود هر روز شکل تازه ای از خشونت را تجربه می کنند از رویای جهان شمولی تئوری های فمینیستی و به خصوص از آن دسته از تئوری های فمینیستی غربی در منازعات بین المللی که بیشتر بر اساس تجربه های آن ها از جنگ های جهانی اول و دوم است و سال هاست دشمن خارجی در کوبه های شان را به صدا نیاورد و آواره شان نکرده فاصله بگیرند و طرحی نو در اندازند.

در راه مبارزه با خشونت به طور عام و خشونت علیه زنان به طور خاص و تلاش برای گسترش صلح نباید از محکومیت زنانی که در یک جنگ خونین برای «دفاع» (چه دفاع از جان شان، چه دفاع از سرزمین شان) اسلحه به دست گرفته اند شروع کنیم. روزی که نوشین احمدی خراسانی در شرایط اضطراری کمپین از تئوری «فمینیسم موقعیتی» گفت و شهلا شفیق «از فمینیسم اوژانس»[۶]، چه کسی باور می کرد که شاید تا زمانی که تئوری های فمینیستی و ضد خشونت برای «زنان مدافع» در شرایط بحرانی و زیر آتش مستقیم جنگ تعریف و تحلیل مشخصی ندارند، بتوان شجاعانه از «فمینیست نبودن موقتی» یا «فمینیست نبودن اوژانس» گفت چرا که «قصه زنانی که برقرارکنندگان صلح یا حتی همراهان جنگ هستند می تواند به طرز شگفت آوری متفاوت باشد، با این حال اما برای این موضوع، ما باید بتوانیم آنچه را که غیر قابل تصور می نماید با شهامت، به تصور درآوریم»[۷].

پانوشت ها:
[۱] Feminist Peace and Conflict theory

[۲] قطعنامه ۱٣۲۵ شورای امینت که در اکتبر سال ۲۰۰۰ به تصویب رسید، در بازسازی های پس از جنگ خواهان اجرای دیدگاه های عادلانه جنسیتی است و بر نیازهای زنان و دختران در بازگشت، اسکان مجدد، بهبود و ایجاد یکپارچگی، تمرکز و تأکید می کند. به دنبال این قطعنامه در ماه جون سال ۲۰۰٨ قطعنامه دیگری در پاسخ مستقیم به نقاط ضعف قطعنامه ۱٣۲۵ سازمان امینت در جلوگیری و واکنش نسبت به خشونت های جنسی به تصویب رسید. قطعنامه ۱٨۲۰ شورای امنیت سازمان ملل با بازنگری خشونت های جنستی به عنوان امری غیر قابل قبول و اجتناب پذیر و نه به عنوان یکی از مشخصه های اجتناب ناپذیر جنگ ها، به تصویب رسید.

[٣] feministschool.com

[۴] https://www.youtube.com/watch?v=KwQeMCfYAHg

[۵] https://www.youtube.com/watch?v=xWS٨p۰pR۰IQ

[۶] feministschool.com

[۷] Sandra Cheldelin and Meneshka Eliatamby

منبع: مدرسه فمینیستی برگرفته از سایت اخبار روز

"دنبال چه می گردی؟!"، پخشان عزیزی

خانم منصوره شجاعی در مقاله ای تحت عنوان "سه تصویر از زنان در قالب حضور داعش" سعی کرده اند که تحلیلی از وضعیت کنونی زنان در خاورمیانه و بخصوص ایرن، عراق، سوریه و دنیای عرب ارائه دهد. مطلبی که در آن بغض و غرض نویسنده نسبت به مبارزات زنان کُرد به وضوح دیده می شود. بر این اساس واجب دیدم به عنوان یک کنشگر زن و کُرد به چندین نکته اشاراتی داشته باشیم.
در ابتدا ۳ تصویر ارایه شده و سپس تصویر گم شده ای نیز - که در ادامه به محور اصلی مقاله تبدیل می شود و نویسنده از آن به عنوان "جنبش سبز دموکراسی خواهی زنان کنشگر ایران!" یاد می کند به سه تصویر اول اضافه می شود. تصویری که از دید ایشان تصویری است برتر و نقطه عطف مبارزات زنان در منطقه و صد البته بدون "اسلحه" و "دموکراسی خواه" و فعالانش نیز همانا "کنشگرانند" و نه "پیروان"! ایشان به دنبال بازنمایی این تصویر چهارم در روح مبارزات زنان منطقه و بخصوص زنان کُرد می باشند. این تصویر برای ایشان خالق گفتمان ضدخشونت است؛ آنجایی که اسلحه و مبارزه مسلحانه را در لفافه و زیرپوست نوشته شان نقطه مقابل مبارزات دموکراسی خواهی معرفی می کند.

جمله "به کجا چنین شتابان!?" که خطاب به زنان مبارز کُرد درج شده است و خود روح و شاکله اصلی این نوشته را شکل می دهد. نویسنده به دنبال زیر سوال بردن مبارزات حق طلبانه زنان کُرد دوشادوش مردان، مصرانه از زنان کُرد عموما و زنان پیشمرگ و نیروهای مدافع خلق خصوصا میخواهد گام هایشان را آرام بردارند!

با طرح چنین سوالاتی که شباهت بسیاری به سوالات هم کیششان خانم فهیمه تفسیری دارد می خواهند در پی اثبات چه برآیند؟! گیریم آنگونه که شما ترسیم نموده اید حضور زنان کُرد در مبارزات رهایی بخش و همچنین حضوضرشان در بطن مبارزات مسلحانه و اسلحه بدست منجر به رسیدن به هدف نگردد و رفع ستم جنسی را به ارمغان نیاورد؟! شما را چه می شود؟! آیا غیر از این است که نیک می دانید چنین حرکت ها و جنبش هایی تاثیر مستقیم و غیرمستقیم خود را بر زنان شرق کُردستان می گذارد؟ آیا مطرح نمودن مسایل و مشکلات کُردستان و ابراز نگرانی شما تنها باید زمانی باشد که این جنبش در اوج "حضور" و "فعالیت" بسر می برد و یا اینکه شاید بخواهید آینده و دستاوردهای زنان کُرد و فی الکل روح مبارزات ملت کُرد را زیر سوال برید؟ در این صورت بدانید که زنان کُرد خود بار این مسولیت را بدوش خواهند کشید و اکنون پس از دهه ها بر مشکلات و موانع اشراف پیدا کرده اند و در حال مبارزه برای چیره شدن بر آنها می باشند و دیگر نیازی به زخم زبان ها و نصیحت ها و گوشزدهای شما عزیزان محترم نیست.

ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺕ ﺩﻭ ﺳﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺣﺎﮐﻤﺎﻧﺘﺎﻥ - ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻫﺎﯼ ﺳﻠﻄﻪ ﮔﺮ برما هستند- ﺳﺨن ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ، بلکه بهعنوان ﺯﻧﯽ ﮐُﺭﺩ ﺑﺎ قبول اینکه ﻣﻄﺎﻟﺒﺎتی ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺗﺮ از شما داریم، سخن گویید. در هیچ کدام از نوشته های شما اثری از زبان مادری -که از حقوق بنیادین بشر می باشد- سخنی به میان نیامده است؛ شاید اگر حتی کوچکترین اشاره شما و همکیشانتان به چنین مواردی می توانست رویکرد ما را دچار تغییر کند، و ما نیز ایمان میاوردیم که سخنانتان نه از روی غرض و کینه و حسد بلکه از روی نوع دوستی است و منعکس کننده نگرانی هم جنسانمان در گوشه ای دیگر از این خاورمیانه است! (اگر جمع می بندم به سبب جمع بستن زنان کُرد است از سوی شما).

پیشنهادم برای شما و هم کیشانتان چسبیدن به دعوا و نه مبارزه مستمرتان با حکومت مرکزی بر سر روسری ها یا حضور در میادین فوتبال و والیبال و پیدا کردن و پر رنگ کردن این تصویر چهارم گم شده تان در همان مکان است و لطف کنید آن را در خانه همسایه نجویید. زنان کُرد خود به آن درجه از خود باوری رسیده اند که بار مشکلاتشان را به دوش کشند و خود بر آنها فائق آیند. انرژی ای را که قرار است صرف درک متقابل و برابری و شروع مناسبات با شما کنند را صرف مشارکت در تمام عرصه ها و مبارزه دوشادوش مردان سرزمینشان کُردستان خواهند کرد؛ حتی اگر برای مبارزه برابرخواهی شان به مبارزه فکری وسیعی دست زنند!

ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺧﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺗﺼویر ﻣﻘﺪﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ گم کردهاید، نتوﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺎﻣﻼﺕ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﺮﻕ ﮐﻮﺭﺩﺳﺘﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﮐُﺭﺩ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﻭ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻓﺮﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺍﯾﺪﯾﻮﻟﻮﮊﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﺭﻗﻢ ﺯﻧﯿﺪ، انچنان ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﻗﻮﻣﯽ - ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪ ﻭ سپس ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ.
این "تصویر ربوده شده" ای که از آن سخن گفته اید همان تصویر چهارم نیست که در ابتدای مقاله بدنبال اش می گشتید؟! یعنی "تصویر زنان کنشگر جنبش سبز دموکراسی خواه ایران" که از آن به عنوان تصویر مشترک در نگاه زنان منطقه یاد می کنید؟!

به دنبال چه می گردید؟! تصویر گم شده یا ربوده شده خود را در جایی دگر بجویید که زنان کُرد خود خلاقان اند و به مانند شما ربودن در مسلکشان نیست!

یعنی این اوج کج فهمی شما و هم کیشانتان است! اگر اینگونه پنداشته اید که تصویر زنان کُرد مبارز پیشمرگ و گریلا الهام گرفته از جنبش سبز یا به نوعی این تصویر گم شده شما است؟! این زنان کُرد در منطقه بوده اند که سال ها است پیشرو در انقلاب و مبارزه با اسلحه و بی اسلحه زنان بوده اند. این تصویر ربوده شده زنان جنبش سبز حتی حاصل چندها و سالها تلاش زنان و دختران کُردی بوده که از انرژیشان به نفع خود و در راستای اهداف خود بهره گرفتید که نمونه اش می توان به کمپین یک میلیون امضا اشاره داشت و کسانی چون روناک ها, هاناها و زینب ها و ده ها تن دیگر که پس از دربند شدن شان دیگر اسمی از آنان نبردید و دهانهایتان بسته شد! بدون در نظر گرفتن مطالبات حقه زنان کُرد انرژیشان را همیشه در راستای اهداف خود ربوده اید.

با تمامی احترامی که برای شهیدان جنبش سبز و از میانشان ندا آقا سلطان دارم اما وی هیچ گاه قابل مقایسه با شیرین علم هولی این دختر مبارز و مقاوم شرق کُردستان که طناب دار را بوسه زد اما سر در برابر ظلم خم نکرد نیست، که اینان الگوهای مبارزات زنان کُردی ست که از ایشان نام میبرید پس بدانید تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

جالب است از این تصویر ربوده شده تان به عنوان روح مبارزات زنان منطقه نام می برید و سیمانی که انسجام در شکل گیری اتلاف ها و هم گرایی ها می نویسید. براستی تعارض است هم خنده دار و هم تراژیک که انگار یا کودیکید یا کودک می فریبید!

بدانید تا آندم که زنان کُرد را گروه های قومی - مذهبی بنامید هر گونه ایجاد پیوند به قول خود با مبارزات سه دهه تان چیزی جز سرابی بیش نیست.

هرگاه قلم هاتان از بند گروه و قوم و قلم بالادست و حکومت های سرکوبگرتان رهید و زنان کُرد را همچون زنانی کُرد قبول کردید می شود بر روی طرح همکاری ها و مناسبات با حساب کرد در پی ردتان نیستیم تا مادام اینگونه در کمرنگ نمودن و زیر سوال بردن مبارزات زنان کُرد که اسلحه بدست باشرافت در پی دفاع از خاک و میهن شان که نه فقط متعلق است به مردان کُرد قلم فرسایی نکنید.

ما هزاران شهید دادهایم که گروه و قوم قلمداد نگردیم که شما براحتی و اینگونه مینامید ما را.

منبع:NNS ROJ "روز"برگرفته از سایت اخبار روز

افزایش گفتمان خشونت جنسی در بحبوبه حمله به غزه

افزایش گفتمان خشونت جنسی در بحبوبه حمله به غزه

الکس شمس/مترجم: آیدا نیکو/ویرایش:زهرا حسینی خو


طی چهار هفتهٔ گذشته و همزمان با بمباران غزه، جنگ دیگری در قلب و ذهن جهانیان در جریان بوده است.
این جنگ نه به مرگباری جنگ اول بستری برای بررسی تغییرات فکری موجود در جریان اصلی اسرائیل و صهیونیست فراهم می‌آورد و گواهی بر استدلال کار‌شناسان است که معتقدند جهان بینی صهیونیستی به طور فزاینده‌ای نژادپرستانه و زن-ستیز است.
دیانا بوتو، وکیل فلسطینی و عضو سابق تیم مذاکره کنندهٔ (PLO، ساف)، در مصاحبه‌ای با خبرگزاری معان گفت که در هفته‌های پس از آغاز حملات اسرائیل به غزه، او سیلی از صد‌ها ایمیل تهدید آمیز و خشونت بار دریافت کرده است. اگر چه دریافت چنین پیام‌های تهدید آمیزی برای بوتو تازگی ندارد، اما بنا به گفتهٔ خود او لحن و تعداد این پیام‌ها «بی‌سابقه» بوده است.
«پیام‌هایی که در گذشته دریافت می‌کردم من را دیوانه و بی‌عقل خطاب می‌کردند، اما در حال حاضر به طور مرتب پیام‌های دشنام و ناسزایی از گروه‌های سازمان یافته اسرائیلی دریافت می‌کنم که حاوی جملاتی مانند "تمام مسلمان‌های منفور را باید کشت" هستند.»
بنا به گفتهٔ خانم بوتو، از صد‌ها ایمیلی که طی چند روز گذشته به دست او رسیده همگی حاوی لحنی نژادپرستانه یا سکسیستی بوده است - از جمله تهدید به تجاوزجنسی - و در مجموع هیچ کدام حاوی استدلالی منطقی و اساسی در مخالفت با دیدگاه‌های او نبوده‌اند.
بوتو طی مصاحبه‌ای که از طریق اسکایپ با معان داشت، گفت که او بر این باور است که این تغییر لحن زبانی و افزایش خشونت جنسی به مثابه بازتابی از جنگ، نشانگر گرایشات کلی تر جامعه اسرائیل است.
«وقتی شما نخست وزیری دارید که قاتلین آن سه شهرک نشین اسرائیلی را "حیوان" خطاب می‌کند، و یا وقتی که آیلد شکد (عضو کنست)، فلسطینی‌ها را "مار" می‌نامد و خواستار "نابودی" آنهاست... همهٔ این‌ها در نظرات و پیام‌های تهدید آمیزی که ما دریافت می‌کنیم بازنمود پیدا می‌کند.
استدلال بوتو این است، مادامی که پروپاگاندای دولت اسرائیل بیش از پیش مبارزهٔ مردم فلسطین را به عنوان "شاخه‌ای" از بوکو حرام، داعش، اخوان المسلمین، و اساسا هر چیز بدی که در سراسر جهان اتفاق می‌افتد ترسیم می‌کند، حقیقت جدال فلسطینی‌ها که جدالی ملی گرایانه و در جهت آزادی است به طور کامل از بین می‌رود.
الگوی دومی که بوتو در خصوص پیام‌های تهدید آمیز به آن اشاره می‌کند، تبعیض جنسی خشونت آمیز است که به زعم او به جریان غالب در گفتمان صهیونیستی تبدیل شده است. به گفته او اصلیترین تناقض این گفتمان [صهیونیستی] در ادبیات سکسیستی (تبعیض جنسیتی) آشکاری است که بر علیه چهره‌های مدافع فلسطین استفاده می‌شود. درحالی که طبق ادعای صهیونیست‌ها اسرائیل قرار است "بهشتی" برای حقوق زنان باشد.
وی به اظهارات اخیر مردخای کیدار، محقق اسرائیلی ادبیات عربی و مدرس دانشگاه مذهبی ایلان، اشاره کرد که «تنها راه "بازداشتن" تروریست‌های فلسطینی را تهدید تجاوز به مادران و خواهران آن‌ها» دانسته است.
این اظهارات او بخشی از مقایسه کلی تری میان اسرائیل و "جوامع عرب" بوده است، که در آن تنها زبان قابل درک برای عرب‌ها را خشونت جنسی می‌داند و به این ترتیب سربازان یهودی را ملزم به استفاده از آن می‌کند.
بوتو می‌گوید:«این باور که اسرائیل از حقوق زنان دفاع کرده و آن را به رسمیت می‌شناسد، به آنان [اسرائیلی‌ها] اجازه می‌دهد تا از این نوع ادبیات خشونت بار جنسی علیه زنان استفاده کنند.»
به علاوه «اهمیت بررسی این بخش از گفتمان آنجاست که، به باور برخی [اسرائیل] دولتی بسیار لیبرال و خارق العاده است و زنان باید بیاموزند که چگونه این گفتمان را بپذیرند.»
این نگاه خصمانه کاملا متفاوت با قبل است... پروپاگاندای اسرائیل طی شش سال گذشته، به طور نظاممند بر روی «انسانیت زدایی فلسطینیان تمرکز کرده است.»
«تنفری که به ما اعمال می‌شود، بازتاب گسترده‌ای است از آنچه که در اسرائیل می‌گذرد.»

شئ انگاری بدن فلسطینی‌ها، بازتابی از خشونت

سیمونا شارونی، مدیر بخش مطالعات زنان و جنسیت دانشگاه سانی پلتسبورگ (SUNNY Plattsburge) و متخصص مطالعات جنسیت و نظامی شدگی اسرائیل / فلسطین، در گفتگویی که از طریق ایمیل با معان داشت، اظهار داشت که تصاویری از خشونت جنسیتی که طی حملات جاری [به غزه] مورد استفاده قرار گرفته است، در مقایسه با قبل، «شدید‌تر و عریان‌تر است و شباهت بسیار زیادی به پورنوگرافی دارد.»
وی ادامه می‌دهد: «در بستر حمله اسرائیل به غزه، زنان فلسطینی، هم به عنوان فلسطینی و هم به عنوان زن، قربانی اشغال و خشونت شده‌اند. روشن است که شئ انگاری بدن زنان فلسطینی، استعاره‌ای است از خشونت این عملیات، آسیب پذیری قربانیان و عدم مسئولیت و پاسخگویی عاملان.»
اگر چه این [سطح از خشونت] تازگی ندارد، اما «این حملهٔ وحشتناک بستری را فراهم کرده است که به استفاده از ادبیات نژادپرستانه، ضد همجنسگرایانه و سکسیستی (زن ستیز)، علیه هرکسی که با جنگ مخالفت است، مشروعیت داده.» شارونی اضافه می‌کند که «اصولاً چنین حملاتی در زمان جنگ مشروعیت بیشتری پیدا می‌کنند، حتی علیه اسرائیلی‌های یهودی که با جنگ مخالف هستند.» همچنین تاکید می‌کند که «خشونت جنسی در تار و پود فرهنگ قویاً نظامی شده اسرائیل تنیده شده است» و تنها دعوت از سربازان به استفاده از خشونت تحت عنوان «امنیت ملی» و همچنین مرگ و میر آن‌ها در این پروسه است که این پدیده را نمایان‌تر می‌کند.
شارونی می‌گوید، از زمانی که تعدادی از سربازان اسرائیلی در این حملات کشته شده‌اند، گروه‌هایی در فیس بوک ایجاد شده که در آن زنان یهودی اسرائیلی، تحت عنوان «حمایت از نیروهای نظامی» بدن خود را در معرض رسانه‌های اجتماعی قرار می‌دهند. فرستاندن عکس‌هایی از بخش‌های بدن خود همراه با پیام‌هایی در حمایت از ارتش به گروه‌هایی مانند «حمایت از ارتش اسرائیل» توسط زنان، پدیده‌ای تازه است.
«اینکه سربازان اسرائیلی، به ویژه در زمان جنگ، بدن زنان را حق بی‌چون چرای خود می‌دانند، پدیده جدیدی نیست... اما چیزی که دراین میان تازگی دارد این است که این حق عموما مورد استقبال زنان قرار گرفته است.»
اگر چه این روند [خشونت جنسی]، بخش جدایی ناپذیراز ایدئولوژی صهیونیستی از حتی قبل از سال ۱۹۴۸ بوده است، اما فضای فکری پس از حملات ۱۱ سپتامبر، و تاکید بر جنگ بین غرب و اسلام، این چارچوب را به طور قابل توجهی تغییر داد. به باور برخی این تغییردر چارچوب ایدئولوژیک، درعین حال که داعیهٔ دفاع از لیبرالیسم دارد، به طور هم زمان نوع جدیدی از نفرت ایجاد کرده که به یک جهان بینی تماماً گستاخانه، نژادپرستانه و سکسیستی ترغیب می‌کند.

«بی‌بی‌قبل از انزال بیرون نکش»

یوسف منیر، مدیر اجرایی مرکز فلسطین در واشنگتن دی. سی [آمریکا]، درمصاحبه‌ای تلفنی به معان گفت که به باور او در طی ده سال گذشته که او مشغول کار بر روی مسائل مربوط به خاورمیانه بوده، گرایش به سوی خشونت جنسی بسیار صریح و روشن‌تر شده است.
منیر به کارتونی اشاره می‌کند که در طی یک ماه گذشته به طور گسترده‌ای در رسانه‌های اجتماعی اسرائیل منتشر شده بود، تصویر زنی که نقاب برچهره دارد و بر روی تختی دراز کشیده و کلمه «غزه» بر رویش نوشته شده است، با این عنوان که «بی‌بی‌ این بار قبل از انزال بیرون نکش!» امضا؛ «شهروندان حامی حملات زمینی»
به تعبیر معیر «تغییر واضح و روشنی روی داده که نه تنها مشابه وضعیت تجاوز است، بلکه با پذیرفتن دینامیک قدرت آن را تشویق هم می‌کند. سطحی از شرارت که تاکنون دیده نشده است.»
«این پدیده در حال حاضر به سطح آمده اما ریشه‌های بسیارعمیقی دارد، و از این لحاظ به نوعی متفاوت با قبل است و واقعا نگران کننده است.»
«درحالی که اسرائیل مدعی دفاع ازحقوق زنان است، از ادبیاتی خطاب به زنان فلسطینی و به طور کلی مردم فلسطین استفاده می‌کند، که کوچک‌ترین بویی از نگرانی برای زنان نبرده است.»
به زعم منیر، تغییر در افزاینش خشونت جنسی به روند گسترده تر‌نژاد پرستی در جامعه اسرائیل پیوسته است که با تکیه بر سیاست‌های رو به افزایش "بومی سازی"، نه تنها فلسطینی‌ها بلکه مهاجران آفریقایی را نیز مورد هدف قرار می‌دهد و از آن‌ها انسان زدایی می‌کند.
معیر می‌گویید شواهد این تغییرات در جامعهٔ اسرائیلی را می‌توان در کمپین‌های «حمایت از زنان یهودی در برابر مردان عرب» مشاهده کرد. ه گروه مشهور لوا‌ها یکی از آنهاست که مخالف پیوند نژادی است و به منظور جلوگیری از اختلاط نژادی در مکان‌های عمومی پرسه می‌زند.
هدف این سیاست‌ها صرفاً حفاظت از زنان یهودی نیست، بلکه محافظت از قبیله و نیز نبردی دائم بر سر مسائل جمعیتی و میزان زاد و ولد فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها است که بنیان‌های دولت اسرائیل را تشکیل می‌دهد.
انسان زدایی از انسان‌ها وتصور آن‌ها به عنوان تهدیدی ذاتی، بستری فراهم می‌آورد که در آن نژادپرستی، خشونت جنسی، و مانند آن مشروعیت خواهد یافت.

منبع:فیس بوک نگاه سوم
منبع: www.maannews.net  برگرفته از سایت اخبار روز

بازی جنسیت، داوود غنیم- ترجمه: محبوبه حسین زاده

بازی جنسیت
داوود غنیم-ترجمه: محبوبه حسین زاده

آیا زنان دارای قدرت هستند؟ چگونه این قدرت در یک زمینه پدرسالار خود را بروز می دهد؟ آیا از این قدرت در جهت منافع زنان استفاده می شود؟ داوود غنیم در کتاب «خشونت و جنسیت در خاورمیانه » نشان می دهد که چگونه زنان از قدرت و عاملیت خود در «بازی جنسیت» استفاده می کنند. غنیم با توضیح ماهیت «قدرت غیررسمی» و «قدرت تکه پاره شده» زنان در عرصه خصوصی نشان می دهد در نهایت بازی جنسیت به برابری بین زن و مرد منجر نمی شود و احساس رضایت و دستاوردهای کمی که زنان از اجرای بازی جنسیت در عرصه خصوصی به دست می آورند، مانع می شود تا کل بازی جنسیت و ساختار اجتماعی حمایت کننده آن یعنی پدرسالاری را به چالش بکشند.                                                        
هرچند که قدرت زنان آنطور که باید و شاید ارزش¬ گذاری نشده است، اما این قدرت، واقعی است و به شکل های گوناگون وجود دارد. چیزی که در اینجا برای ما اهمیت دارد، این است که چگونه این قدرت در یک زمینه پدرسالار خود را بروز می دهد و آیا واقعا از این قدرت در جهت منافع زنان استفاده می شود. ساختار سنتی جامعه، زنان را ترغیب نمی کند تا از عاملیت و قدرت به شیوه ای هدفمند و مثبت استفاده کنند. روابط زناشویی در ازدواج یعنی راهی که زنان مجاز هستند تا در رابطه ای مرتبط با قدرت و عاملیت مشارکت داشته باشند، به صورت واضحی این مساله را ثابت می کند. مسلما هم مردان و هم زنان در رابطه زناشویی هم قدرت دارند و هم عاملیت. اما زنان هم همانند مردان، لزوما از این عاملیت و قدرت، استفاده مناسب و یا سرمایه گذاری سودمندی نمی کنند و یا از آن برای بهبود رابطه مشترک استفاده نمی کنند؛ سرمایه گذاری ای که به نفع هر دو شریک رابطه خواهد بود. بلکه برعکس، بیشتر زنان همانند مردان، از این قدرت و عاملیت در بازی روابط بین جنسیت استفاده می کنند که نتیجه آن اغلب منفی و مخرب است. ارتنر می گوید:
«یکی از بازی های اصلی زندگی در بیشتر فرهنگ ها، بازی جنسیت و یا به تعبیر دقیق تر، تعدد بازی های جنسیت موجود در آن زمان و مکان است. تلاش برای درک موضوع ساختن جنسیت و برهم زدن آن و آنچه جنسیت آن را می سازد، شامل درک: شیوه عمل این بازی ها، دربرگیرندگی و محروم کنندگی این بازی ها به همراه جایگاه های متعدد، نقش های پیچیده، اَشکال فعالیت بدنی، ساختارهای احساس و خواسته ها، بازی صِرف و یا ریسک برنده شدن و بازنده شدن هم می شود؛ این سوال را هم در برمی گیرد که چگونه خود بازی های جنسیت با هم درگیر می شوند و ناسازگاری پیدا می کنند، چگونه یک بازی جنسیت، شامل بازی جنسیت دیگری هم می شود و یا یک بازی جنسیت تمایل دارد تا در خدمت دیگر بازی های جنسیت قرار بگیرد».

بر حسب قطبی سازی اجتماعی جنسیت، رابطه بین زنان و مردان، بازی قدرت با حاصل جمع صفر است که هرگونه امتیاز و سودی برای یک طرف بازی به منزله زیان طرف مقابل است. رابطه قدرت بین زن و شوهر در قالب این نوع بازی جنسیت به نمایش در می آید. مبادله پول و رابطه جنسی بین شرکای رابطه، مولفه های اصلی این بازی است. این عوامل کلاسیک و همیشه حاضر بازی جنسیت، فقط مربوط به خاورمیانه نیستند، بلکه جهانی هستند. پول و رابطه جنسی، متداول ترین مسائلی هستند که در کشمکش های زن و شوهری به چشم می خورند.
مذهب هم نقش مهمی در تعیین شرایط بازی جنسیت بین شرکای رابطه دارد. اسلام با این فتواها که مردان باید نیازهای زنان را فراهم کنند، دست بالا را در مسائل مالی خانواده به مردان داده است و مانع زنان از ورود به مسائل مالی شده است. بنابراین اسلام در این زمینه، سویه پدرسالارانه قوی و پرزوری به رابطه مرد و زن تحمیل می کند. هم مذهب و هم فرهنگ- و نه زن و مرد شریک رابطه- احتیاج دارند که شوهر تامین کننده نیازهای خانواده باشد حتی اگر زن از لحاظ اقتصادی، قابلیت انجام این کار را داشته باشد. اسلام زنان را تشویق می کند تا ثروت شان را برای خود نگه دارند و این مساله را مطرح کرده تا نشان دهد که زنان در اسلام دارای احترام، ارزش و موقعیت بالایی هستند. اما در واقعیت، این مساله برخلاف منافع زنان عمل می کند و زمینه را برای ایجاد محدودیت در گزینه ها و انتخاب های موجود برای زنان در زندگی شان فراهم می کند. کنترل شوهر بر مسائل مالی خانواده به عنوان تامین کننده زندگی، منبع عظیمی از قدرت است که مرد برای تضمین فرودستی همسرش از آن استفاده می کند. علاوه بر این، از آنجا که کنترل یک فرد بر امور مالی را یکی از مشخصه های بالغ شدن در نظر می گیرند، عدم استقلال مالی زن(همسر) مانع تبدیل شدن وی به یک فرد رشدیافته کامل می شود. همین عدم بلوغ است که زن(همسر) را تحریک می کند تا فعالانه وارد رقابت جنسیتی ویرانگری با شریک رابطه اش شود، یعنی بازی جنسیت.

در شرایطی که زن، کنترلی بر منابع مالی ندارد، بهترین کارت بازی وی در بازی جنسیت علیه شوهرش، مدیریت و تملک رابطه جنسی¬اش است. رویهمرفته این طور گفته می شود در جایی که فرهنگ تحت سلطه مردان و تمدن با سرکوب سکسوالیتی در ارتباط هستند، رابطه زنها با سکشوالیتی شان، بازتاب دهنده یک وضعیت خیلی طبیعی است. اغلب، زنان از رابطه جنسی به عنوان اهرم فشاری برای کسب پول و منابع استفاده می کنند. قدرت جنسی به موازنه ای برای قدرت اقتصادی شوهر تبدیل می شود و بنابراین، سکسوالیتی تبدیل به نبرد قدرت بین شرکای جنسی می شود. «کیدی» و «بک» می گویند یک واکنش سنتی دیگر از سوی زنان نسبت به انقیاد و فرمان برداری، مدیریت ماهرانه سکسوالیتی است. مینزز موافق این است که:« یکی از برگ برنده های اصلی زن، مدیریت ماهرانه سکسوالیتی شوهرش است؛ زن با نپذیرفتن الطاف و توجه شوهر به بهانه های گوناگون، او را « تنبیه» می کند و قدرت مردانه وی را کم ارزش می کند».

بنابراین سکسوالیتی در بازی جنسیت به عنوان ابزاری برای مدیریت ماهرانه بکار می رود. در حقیقت، اخراج و محروم سازی مذهبی و پدرسالارانه زنان از دنیای مالی، گزینه های خیلی کمی را برای زنان باقی می گذارد مگر اینکه از سکسوالیتی به عنوان یک امتیاز و پشتگرمی در این مسیر استفاده کنند. اگر بخواهیم منصف باشیم، حتی التزام مردان برای تامین خانواده، در واقعیت اعمال کنترل بر زنان و مدیریت ماهرانه سکسوالیتی آنان است. از آنجا که هم رابطه جنسی و هم پول به ابزارهایی برای مدیریت ماهرانه سکسوالیتی و کنترل تقلیل یافته اند، خشونت و کشمکش در روابط زناشویی افزایش می یابد.

با وجودی که زنها معمولا مدیریت ماهرانه سکسوالیتی را در روابط بین جنس ها بکار می گیرند، اما احکام مذهبی شدیدا برای این کار محدودیت قائل شده است. اسلام از طریق مقدس سازی سکسوالیتی زنان به عنوان یک وظیفه مذهبی که حق شوهر بر گردن زنان است، این منبع قدرت زنان مصادره کرده است. بنابراین به دلیل ناتوانی زنان در پشتیبانی مالی از خانواده و کنترل مذهبی بر سکسوالیتی زنان که می تواند محدودیت های زیادی را برای زنانی که از سکسوالیتی خود به عنوان یک ابزاری برای مدیریت ماهرانه استفاده می کنند، ایجاد کند، موقعیت زنان در بازی جنسیت شدیدا تضعیف شده است. وقتی مردان دست بالا را دارند و زنان تضعیف شده اند، فرصت های زنان برای بده بستان هم محدود می شود. این شکاف عظیم در ساختار قدرت بین زن و مرد و تقلیل توانایی زنان برای چانه زنی، منبعی برای افزایش کشمکش و خشونت در خانواده های خاورمیانه ای است.
ولیکن، زنان ابزار دیگری برای کسب قدرت در بازی جنسیت دارند. ویلی استدلال می کند:« وقتی که یک زن خودش را تسلیم رابطه زناشویی، اقتدار مردانگی و ارزش های غالب و مسلط می کند که توسط مردان تعریف و تعیین شده اند، همزمان نقش خود را در داخل نهادهایی که قدرت زن را نمی پذیرند، ایفا می کند. یک مثال از این رفتار، بازی زنان در داخل خانواده، بخصوص در رابطه با پسرانش است». زن رابطه ویژه ای را که با فرزندانش، بخصوص با پسرانش، دارد، به عنوان راهی برای موازنه موقعیت شوهر سلطه گر و غالب خود، دستکاری و کنترل می کند. بنابراین، رابطه زن با پسرانش بخشی از نبرد قدرت با شوهرش می شود. هرچند استفاده یک زن ار روابطش با فرزندانش در این راه، در دراز مدت برای همه منفی و مضر است.

شیوه دیگری هم وجود دارد که زنان برای تاثیرگذاری بر موقعیت شان از آن استفاده می کنند. «الترکی» در مطالعه اش در مورد زنان عربستان سعودی توضیح می دهد:« گاهی زنان متاهلی که با شوهران شان کشمکش دارند، از امنیت و حمایت طبیعی موجود در رابطه دختر- پدر استفاده می کنند و شوهرشان را تهدید می کنند که به خانه پدری شان برمی گردند». اما همین مداخله و درگیر کردن خانواده پدری در این مسائل، یکی از موانع اصلی خانواده های جدید است که تضمین استقلال و بالغ بودنشان را سخت و مشکل می کند. بنابراین استفاده از شیوه های سنتی تکیه بر خانواده مادری به عنوان یک استراتژی از جانب زنان برای کسب مقداری قدرت و نفوذ در بازی جنسیت در نهایت می تواند مانع دستیابی به هدف شود. این شکل از پایداری و مقاومت، مشزوط به تاثیراتش است و متمایل به حمایت از همان سیستم سنتی و پدرسالارانه ارزشها است که زنان را از جایگاه اول به گوشه رانده است. 

  بازی جنسیت لزوما به برابری بین زن و مرد منجر نمی شود. در عرصه خانگی و داخلی، بازی جنسیت انعکاس دهنده تفاوت بین اقتدار و قدرت مشروع مرد و قدرت غیرمشروع و مدیریت شده زن است. درون عرضه داخلی و خانگی، روابط بین شرکای جنسی بر کنترل و استیلا متمرکز شده است. از آنجایی که زنان، غایبان عرصه عمومی هستند و یا از آن محروم و اخراج شده اند، حتی این رقابت، منصفانه نست تا جنسیت زنان در عرصه عمومی وارد بازی جنسیت شود. قدرت مردان در عرصه عمومی، تقریبا قدرت بدون چون و چرا است که به چالش هم کشیده نشده است. قدرت مردان در هر دو عرصه عمومی و خصوصی، دست بالا را دارد و کاملا زنان را تحت الشعاع قرار می دهد و آنها را به سمت یک موقعیت بی ثبات و پا در هوا می راند، همان طور که بواردیو توضیح می دهد:« زن مجبور است تا افسانه فرمانبرداری خویش را به مرد پیشکش کند، چون مرد بر این استیلا و سلطه پافشاری می کند».
پس در چنین شرایطی، عرصه خصوصی جایی است که بازی جنسیت خود را آشکارا نشان می دهد چون در این عرصه است که بازی جنسیت در آن تاثیر می گذارد، ایجاد چالش می کند، و قدرت زنان وارد رقابت می شود. هرچند ممکن است احساس رضایت و دستاوردهای کمی که زنان از اجرای بازی جنسیت به دست می آورند، مانع شود تا کل بازی جنسیت و ساختار اجتماعی حمایت کننده آن را به چالش بکشند.

قدرت غیررسمی

وقتی که قدرت زنان، مورد پذیرش و تائید عمومی نیست، این قدرت تبدیل به قدرت غیررسمی، غیرمستقیم و محدود می شود. فرایدل با مطالعه اسطوره های ایرانی توضیح می دهد که نفوذ شخصی زنان تنها تاثیری است که آنها دارند، چون زنان معمولا جایگاهی در سلسله مراتب قدرت کسب نمی کنند. فرنا در مطالعه قوم نگاری اش از یک روستای عراقی در دهه ۱۹۶۰ مشاهده کرد:« برغم ابهام نسبی از شرایطی که این زنان در آن زندگی می کردند، متوجه شدم که چقدر آنها بر مردها، شوهرانشان و بخصوص پسران شان نفوذ دارند». از سوی دیگر جوزف هم بر نقش روابط خواهر برادری در بازتولید روابط قدرت پدرسالارانه تاکید می کند. نه فقط برادرها در مورد خواهرانشان اعمال قدرت و کنترل می کنند، بلکه «خواهران هم کم و بیش بر برادران شان قدرت دارند. راه های بسیار زیادی وجود دارد که زنان، برادران شان را در زندگی خود وارد و درگیر می کنند، چون رفتار یک زن بلافاصله در شرافت و آبروی برادرش بازتاب می یابد و زن می تواند با اقدامات و رفتار خود، جایگاه و موقعیت برادرش را ارتقا و یا تنزل دهد و بصورت بالقوه برادرانش را وادار به اقدام کند». دیور با مطالعه ضرب المثل های مراکش، متوجه می شود که تصویری از زن مصمم قوی و زن سودجوی خاورمیانه ای وجود دارد که با قدرت غیررسمی و اطمینان به نفس قابل توجهی در عرصه خانوادگی در حال جولان دادن است.


قدرت زنان همچنین با تشکیل یک شبکه غیررسمی از بستگان، آشناها و دوستان در ارتباط است. این شبکه ها به عنوان سیستم حمایتی زنان و ابزاری برای سر و سامان دادن ازدواج ها که جنبه مهمی از زندگی اجتماعی در خاورمیانه است، مورد استفاده قرار می گیرند. ال ترکی ادعا می کند:« جداسازی جنس ها به انزوای افراطی زنان از زندگی عمومی منجر می شود. این جداسازی جنسیتی از لحاظ فرهنگی با بسط شبکه های دوستی و خویشاوندی رسمی و غیررسمی تلافی می شود. دیدارهای اجتماعی از مهم ترین ابزار زنان برای کاهش انزوایشان است. بنابراین جای تعجب ندارد که چنین شبکه هایی در بین زنان گسترده تر است و زنان این شبکه ها را خیلی جدی تر از مردان می گیرند». او ادامه می دهد:« همین انزوا که مانع زنان برای زندگی اجتماعی است، مردان را هم از عرصه ای که بر دغدغه های عمومی شان تاثیرگذار است، یعنی از عرصه خصوصی، محروم و اخراج می کند. دقیقا همین انزوا است که به زنان اطلاعاتی در مورد دختران دم بخت می دهد چون کسب چنین اطلاعاتی مستلزم ایجاد چنین گروه های خویشاوندی است در حالی که مردان اطلاعاتی در این مورد ندارند».
ایجاد شبکه های غیررسمی و ترتیب دادن ازدواج، نشان دهنده نوعی از عاملیت زنان و قدرت آنان در جامعه است. با این حال، این شبکه ها همچنان بخشی از سیستم سنتی ای هستند که تضمین کننده کنترل و ظلم ساختاری بر زنان است. طبق گفته های ارتنر:« این خلاقیت زنان مطابق محدودیت های سیاست های سنتی شان است». شبکه های غیررسمی در همین محیط پدرسالار عمل می کنند و بوسیله هنجارها و ارزشهای پدرسالارانه نفوذ و پخش می شوند. در حالی که زنان به صورت موقت از چنین شبکه هایی سود می برند، اما در نهایت این سیستم سنتی است که ساختار جنسیتی پدرسالارانه را مستحکم و تثبیت می کند، ساختاری که در نهایت مخرب و ویرانگر منافع زنان است. بنابراین این شبکه ها در کوتاه مدت دارای جنبه های مثبت هستند ولی در نهایت منفی هستند. همچنین کسب بخش کوچکی از قدرت غیررسمی، یک ضرر و باخت برای زنان است چون در نهایت این شکل از قدرت زنان منجر به استحکام پدرسالاری می شود.

پس بین منافع بلاواسطه و فوری عاملیت و جایگاه برخی از زنان و عاملیت اجتماعی جمعی و جایگاه زنان به صورت کلی، کشمکش ایجاد شده است. این شکل از فاعلیت فردی زنان، با ایفای یک نقش فعال در استحکام و تقویت کنترل پدرسالارانه بر دیگر زنان فرودست، ابراز می شود. زنان اغلب با دخالت در زندگی دیگر زنان و مراقبت از رفتارهای آنها به استحکام کنترل پدرسالارانه کمک می کنند. این اِعمال قدرت زنان، ناگزیر شامل اقدامات تنزل دهنده و غیرانسانی علیه دیگر زنان می شود. در نتیجه در بستر پدرسالار، رابطه بین زنان و عاملیتی که تنزلش می دهند، به یک جنبه منفی تبدیل می شود. علاوه بر این، دور همی های زنان نه تنها منبع قدرت منفی است بلکه منبع غیبت، سر به سر گذاشتن و مسخره کردن، کشمکش و جر و بحث است که موقعیت نامساعد زنان و جایگاه پایین آنها در جامعه را نشان می دهد. یک ضرب المثل مراکشی می گوید:« دعوای زنان، دردسر است و دردسر زنان، فراموش ناشدنی است». پدرسالاری، سیستمی است که دسترسی زنان به اشکال مثبت و معنادار فاعلیت و مشارکت را نمی پذیرد و گزینه هایی که توسط سیستم پدرسالاری به زنان ارائه می شود، بسیار محدود، مشروط و مخرب است.
دلایل مختلفی وجود دارد که چرا زنان به دنبال شبکه های غیررسمی و دیدارهای اجتماعی هستند. یکی از دلایلش این است که زنان از کار و امور عمومی یعنی جایی که نه به انرژی و ابتکارهای آنها نیاز دارد و نه زنان با رضایت پذیرفته می شود، محروم و کنار گذاشته شده اند. با اینحال یک عرصه عمومی مولدتر و فراگیرتر و پروژه دولت دمکراتیک که بتواند انرژی و قابلیت های هم مرد و هم زن را جذب کند و ارج بگذارد، تاثیر متفاوتی بر ساختار جنسینی پدرسالارانه جامعه خواهد داشت.

از سوی دیگر زنان به دنبال تشکیل چنین شبکه هایی هستند چون زندگی زناشویی بدون عشق و ملال آوری دارند. اما اگر زنان به جای سرمایه گذاری شدید بر شبکه های سنتی، برای بهترشدن رابطه با شوهرشان تلاش می کردند، ممکن بود تلاش هایشان به خوبی به به نتایج مثبت تری در عرصه داخلی منجر شود. با این که زنان از عرصه عمومی محروم و کنار گذاشته شدند و محدود به عرصه داخلی شدند، اما زنان می توانند انتخاب کنند تا رفتار متفاوتی در این عرصهداخلی داشته باشند. زنان این گزینه و انتخاب را دارند که خود را کجا سرمایه گذاری کنند. آنها می توانند بیشتر در خارج از خانه سرمایه گذاری کنند، همچنین می توانند در بهبود روابط سالم با شوهرشان سرمایه گذاری کنند. این درست است که زنان با جستجوی شبکه های سنتی، شانس خود را برای به نمایش گذاشتن مقاومت و فاعلیت شان از دست می دهند، در عین حال این هم درست است که زنان می توانند با تلاش برای بهبود رابطه زناشویی شان هم این مقاومت و فاعلیت را به نمایش بگذارند. فاعلیتی که بتواند جان دوباره ای به کیفیت زندگی زناشویی بدهد، شکل مثبتی از فاعلیت است و بهبود روابط زناشویی هم شکل مثبتی از قدرت خواهد بود.

برخلاف آنچه در ظاهر به نظر می رسد، اتخاد استراتژی بهبود روابط زنها با شرکای جنسی شان، در ابتدا مستلزم این است که زنان از نقش اصلی خود در ازدواج های هماهنگ شده، یکی از منابع مهم قدرت زنان در ساختار جنسیتی، چشم پوشی کنند. ازدواج های هماهنگ شده یکی از خصیصه های مهم اجتماعی هستند که در نهایت هم به شکست ازدواج ها کمک می کنند. مداخله زنان در سازماندهی ازدواج، مشخصا نوعی از قدرت زنان است که سرانجام در درازمدت به منافع زنان آسیب می رساند. انتخاب همسر و هماهنگی و سازماندهی ازدواج، اغلب با نقش مستبدانه مادرشوهر در ارتباط است و مکانیسمی است تا خانواده، کنترل خود را بر زن و شوهر تازه ازدواج کرده، حفظ کنند.

قدرت غیررسمی زنان، محصول جداسازی و انزوای زنان از زندگی عمومی و ازدواج های بدون عشق، ملال آور و ناکارآمد است. شبکه ها و دیدارهای اجتماعی، بیشتر از اینکه نشانه ای از عاملیت فعال زنان باشد، در تلافی شرایط ناخوشایند زنان تشکیل می شود. همه دورهمی های زنان در بستر دنیای جداسازی شده، معانی متفاوتی به خود می گیرند. این دور همی ها، محدودیت دنیای زنان شده است. در حقیقت، این دور همی ها، همه دنیای زنان شده است. در مطالعه ای که توسط «منش ات ال» در مورد نوجوانان مصری انجام شده، اینطور نتیجه گیری می شود:« وظیفه مهم اجتماعی سازی نوجوانان، بخصوص دختران، بیشتر یادگرفتن این است که چطور چنین شبکه های اجتماعی را بسیج کنند تا اینکه یاد بگیرند چطور مستقل از نسل قبلی شان بشوند». در حقیقت این بحث که زنها جداسازی شده، اما قوی هستند، مشکوک و سوال برانگیز است.

در جوامعی که فقط وقتی زنان را به عنوان شخص به رسمیت می شناسد که ازدواج کرده باشند، زنان ازدواج نکرده جایگاه بسیار پایینی دارند و یا اصلا جایگاهی ندارند. با اینحال زنان همین میزان اندک به رسمیت شناخته شدن را به قیمت الصاق به کنترل و سلطه شوهر، به عنوان خدمتکار خواسته های شوهر، به دست می آورند. وقتی که زن فرزندانی دارد، بخصوص فرزند پسر، موقعیت و جایگاهش ترفیع خارق العاده ای پیدا می کند. ولیکن این ترفیع جایگاه به همراه هزینه سربار و ناخوشایند این واقعیت است که او به تنهایی مسئول انجام کارهای پایان ناپذیر خانه و مراقبت از عضای خانواده، شوهر و فرزندانش، است. ترفیع جایگاه یک مادر همیشه در برابر خواست و اراده شوهرش آسیب پذیر است و همواره در معرض خطر حق کنترل ناشدنی مرد برای طلاق قرار دارد. با این فرض مسلم، نقش مادرشوهر، بالاترین جایگاهی است که یک زن می تواند در ساختار مردسالارانه کسب کند. هرچند این نقش هم منوط به حمایت و روا داری مرد است. البته موقعیت مادرشوهر با ناخشنودی و عدم ثبات خانواده جدید و همچنین وظیفه تحمیل خشونت به زن دیگریعروس خانواده از طریق درخواست فرمانبرداری و مطیع بودن وی همراه است.

از آنجا که قدرت و جایگاه زنان به شدت تحت فشار و محدودیت های اعمال شده از جانب سلطه مردان است-سلطه ای که مورد تائید مردسالاری مذهبی و فرهنگی نیز هست- زنان با جایگاه و موقعیت مردان در جامعه و در خانواده دچار کشمکش و ناسازگاری هستند. رسام توضیح می دهد:« این واضح است که جایگاه زنان تا حدود زیادی به این بستگی دارد که او چقدر خوب متوجه التزام و پاییندی خود به مردان خانواده باشد و این پایبندی را با مهارت اداره کند». رسام ادامه می دهد:« برخلاف مردان، زنان یک حق موروثی به قدرت ندارند؛ همان قدرت کمی را که با مدیریت به دست می آورند، هم محدود است و هم ناپایدار، چون مشروط به ایفای نقش های همسر، مادر و مادرشوهر است».

علاوه بر این، ساختار جنسیتی مردسالارانه به زنان اجازه نمی دهد تا خودشان فعالانه شروع به ترفیع و بهبود جایگاه خود کنند. فرایدل با مطالعه در افسانه های قومی ایرانی نتیجه می گیرد که در این داستانها، سرنوشت زن معمولا وابسته به اقدامات مردی، مثل شوهر و پدر، است که دارای اقتدار بر زن است. واضح و آشکار است که در تمام موارد موجود در ساختار جنسیتی غالب که زنان به ناچار برای ترفیع جایگاه خود رفتارهای منفی انجام می دهند، دلیل واقعی اش این است که اندک گزینه های دیگری برای زنان وجود دارد. حتی عاملیت تضمین شده نقش مادرشوهر برای زنان، محدودیت ها و شرایط خودش را دارد.

  مهم است که این را هم اضافه کنم هرچند اغلب ادعا شده است که اسلام به زنان در خاورمیانه شان و احترام بخشیده است، اما این ادعا به جایگاه، قدرت و حقوق واقعی و ملموس برای زنان تبدیل نشده است. در حقیقت، جابجایی «جایگاه» و «قدرت» زنان با « احترام» به آنان، فقط به آلام و نارضایتی زنان در چنین جوامعی دامن زده است. این ادعای احترام نسبت به زنان، پیروی بدون چون و چرا و عادی شده زنان را تا حد اطاعت مطلق و سلطه پذیری تضمین می کند. این نکته هم قابل ذکر است که فرهنگ های خاورمیانه ای با این تناقض های پارادوکسیکال در مورد گرد هم آوردن چنین ارزشهای اجتماعی کاملا نامتجانس و متفاوتی دچار مشکل نمی شود. مسلما «احترام» و « اطاعت»، هر دو مانعه الجمع هستند و وجود یکی از آنها، دیگری را نفی و خنثی می کند. می توان چنین گرایش مشابهی را در فرمان های اسلامی و فرهنگی در مورد اطاعت فرزندان از والدین به عنوان نشانی از احترام فرزندان نسبت به والدین پیدا کند. «مورد احترام بودن» فقط در تصور و اندیشه می تواند به زندگی بهتر و جایگاه بالاتری برای زنان منجر شود. حقوق اولیه انسانی محدود شده زنان در چنین جوامعی با هرگونه اندیشه و تصوری از «درک ارزش» و «مورد احترام بودن» زنان مغایرت دارد. این امکان را هم می توان در نظر گرفت که این درجات بالای احترام برای زنان که در خاورمیانه جار زده می شود، موردی از تفاوت فاحش بین لفاظی توخالی و واقعیت تیره و تاری است که در این مناطق یافت می شود.
قدرت تکه پاره شده

رسام یکی از طرفداران این بحث است که سود بردن زنان از قدرت و جایگاه، باعث شده تا این قدرت تکه پاره شود، چیزی که در واقعیت امکان دارد به منافع کلی زنان آسیب برساند. او می گوید:« به عقیده من، رقابت اجتناب ناپذیر زنان برای کسب قدرت خانگی در خانوار گسترده پدرسالار، مانع ایجاد بالقوه هرگونه اتحاد بین زنان می شود و موقعیت آنها را در مقابل مردان ضعیف می کند. علاوه بر این، طبیعت تکه پاره شده و متفاوت قدرت موجود برای زنان، در هر زمانی مانع کسب قدرت زیاد و حفظ آن توسط هر زنی می شود». سیستم سنتی اجتماعی، که در آن پسرها همسر خود را برای زندگی مشترک به خانه مادرهایشان می آورند، به زنان اجازه می دهد که فقط به بخش کوچکی از قدرت داخلی دسترسی پیدا کنند. با چنین تکه پاره شدن قدرت، زنان نمی توانند هیچ زمانی، قدرت مستحکم و زیادی داشته باشند، بنابراین در حفظ سلطه مردان مشارکت می کنند.

این منابع تکه پاره شده قدرت، که در آن زنان قدرت کمی را از این طرف و آن طرف بدست می آورند، منجر به ایجاد یک شکل یکپارچه و جامع قدرت برای همه زنان نمی شود؛ قدرتی که بتواند یک تاثیر بالقوه مثبت بر جایگاه زنان در عرصه عمومی داشته باشد. یک مثال عینی و محسوس از تاثیر مضر قدرت تکه پاره شده، ایجاد شبکه های غیررسمی زنان است. هرچند چنین شبکه هایی تمایل دارند تا به زنانی که به صورت مستقیم درگیر این شبکه ها هستند، نفع برسانند اما با این حال برای ایجاد شبکه های رسمی که برای ترفیع زنان در کل جامعه مفید است، سودی ندارند. درست است که تحت کنترل اقتدارگرایانه، فقدان آزادی و توانایی برای ابراز عقیده، جامعه مدنی تضعیف و یا تشکیل نمی شود و همین وضعیت در مورد مشارکت زنان در زندگی عمومی هم صادق است، اما توضیح چنین شرایطی، کار چندان ساده ای نیست.
 واقعیت این را ثابت می کند که مردان تا آن حد عقلانیت به خرج نمی دهند که سلطه خود در عرصه عمومی را از لحاظ شرعی و قانونی توجیه کنند، در عین حال که واقعیت این را هم ثابت می کند که زنان فاقد عقلانیت، آگاهی، و عقل سلیم نیستند تا مانعی برای مشارکت در عرصه عمومی داشته باشد. در افسانه هزار و یک شب، می توان فهمید که لزوما عقلانیت و آگاهی مربوط به حکمران این داستان، شهریار، و یا به طور کلی مردان نیست، بلکه شهرزاد یعنی شخصیت زن داستان دارای این عقلانیت و آگاهی است. واکنش حکمران به خیانت همسرش، احساسی و ناآگاهانه است. واکنش مرد، افراطی، وحشیانه و خشن است که دقیقا این واکنش ها شاخص های فقدان قدرت هستند. این داستانها، قدرت مردان را ضعیف به تصویر می کشند و ضعف زنان را به عنوان شکلی از قدرت و آگاهی به تصویر می کشند.
قدرت غیرمستقیم زنان، واقعیتی است که به سختی می توان آن را انکار کرد. هرچند مهم است که این قدرت را به عنوان غرامت همسنگ با استیلا و ظلم بر زنان تفسیر نکنیم، بلکه در مورد وجود چنین قدرتی برغم تحت تسلط و ظلم بودن زنان روشنگری کنیم. این به نفع خود زنان هم هست که قدرت تکه پاره شان را به قدرتی که بیشتر به رسمیت شناخته شده است، تبدیل کنند، یعنی به قدرتی که دستیابی به حقوق انسانی بهتر و جایگاه بالاتری را برای زنان در جامعه تضمین کند. برعکس احساس رضایت و خرسندی که زنان از قدرت تکه پاره و محدود خود در داخل عرصه داخلی دارند، در دراز مدت به ضرر منافع خود زنان کار می کند. این مهم است که عاملیتی را که زنان در روابط جنسیت دارند به رسمیت بشناسیم ولی به همین اندازه مهم است که بپرسیم: این عاملیت تا کجا به درد زنان می خورد؟

قدرت و عاملیت، یک رابطه متقابل و منطقی با هم دارند. عاملیتی که کسب قدرت در کوتاه مدت را تامین می کند ولی در بهبود وضعیت زنان در جامعه شکست می خورد، عاملیتی است که لزوما تامین کننده قدرت واقعی و ماندگار زنان نیست. ال خیاط در مطالعه اش درمورد زنان عراقی، توجه ما را به این واقعیت جلب می کند: «هرچند تعداد زیادی از زنان به ظلمی که به آنها می شود، آگاه هستند، اما این مساله را به عنوان یک مشکل شخصی می بینند و رفتار هرروزه آنها فقط باعث تشویق به ادامه چنین ظلمی می شود ». روسالدو هم می گوید: « تا وقتی که عرصه داخلی، عرصه زنانه باقی بماند، جوامع زنان، هرچقدر هم قوی باشد اما هرگز از لحاظ سیاسی هم سنگ جامعه مردان نخواهد شد».

مرز تعیین کننده قدرت و ضعف در روابط جنسیت، به آسانی ترسیم نمی شود. برای مثال یک نفر می تواند به نقش مادرشوهر- بالاترین درجه قدرت زنانه برای یک زن- از زوایای دیگری نگاه کند و تصویر خیلی متفاوتی را ببیند. از سوی دیگر، یک نفر می تواند این نقش را به عنوان مثال روشنی از قدرت زنان و مقاومت و پایداری در برابر سیستم جنسیتی ببیند. از سوی دیگر این نقش می تواند به عنوان ضعف و همدستی با ایدئولوژی مسلط پدرسالاری دیده شود که در آنِ واحد هم انعکاس دهنده قدرت زنان است و هم ضعف آنان.

این وضعیت باعث می شود تا زنان از هر شانس و فرصتی که سیستم جنسیتی به آنها ارائه می دهد، برای سود و منافع خود استفاده کنند، صرفنظر از هزینه ای که برایشان به همراه دارد و یا شخصی که ممکن است به او آسیب برسانند. بلندپروازی زنان برای چیزی متفاوت و یا پرورش گونه ای از قدرت زنان که می تواند با موقعیتفعلی زنان مبارزه کند، گزینه مورد تحمل سیستم مردسالاری نیست. نظر فرایدل این است: « انتظار می رود که زنان به تلاش برای استفاده از ابزار و شیوه های سنتی- همچون مقاومت و ایستادگی- در راستای ایجاد قدرت برای اداره زندگی شان ادامه دهند، یا حتی وقتی که دیگر منابع قدرت برای زنان محدود شده است، باز از همین تاکتیک ها بیشتر استفاده می کنند». مک لئولد در مطالعه اش در مورد زنان قاهره، توضیح می دهد:« تاب آوری در برابر روابط قدرت چیزی نیست که زنان آن را ناآگاهانه انجام دهند، بلکه تا حدودی نتیجه شیوه مبارزه زنان است».

عدم توانایی در بسیج زنان برای به چالش کشیدن ساختار مردسالارانه روابط جنسیتی، یک مساله بحث برانگیز در مناظرات مربوط به قدرت زنان است. قدرت زنان، نه تنها در به چالش کشیدن پروسه جنسیت با شکست مواجه می شود، بلکه در حقیقت بخش بسیار زیادی از قدرت زنان از مطابقت شان با همین سیستم جنسیت فراهم شده است. فرایدل ادعا می کند:« یک خانه دار راضی، شایسته و سازگار می تواند قدرت مدیریت شده قابل ملاحظه ای بدست بیاورد». « زنان با پذیرش الگوی مردانه می توانند دیدگاه مردان را راجع به دیگرانی که در موقعیت های پایین قرار دارند یعنی دیدگاه مردان را راجع به زنان، به یک منبع کسب قدرت برای خودشان تبدیل کنند». آسیه جبار می گوید:« زنان مسلمان اغلب ساکت هستند و به نظر می رسد که همیشه همین طور ساکت هستند. این پیش فرض –گهگاه اغراق شده-در مورد زنان مسلمان که آنها در پشت صحنه اعمال قدرت می کنند، در حقیقت تسلای اندکی است که معمولا به اقلیت تحت ظلم پیشکش می شود».
 پس این اَشکال عاملیت زنان و قدرت غیررسمی به بهبود وضعیت زنان کمک نمی کند. مشارکت زنان در بازار کار خاورمیانه، در بهترین حالت، حدود ۲۵تا٣۰درصد است که کمترین میزان مشارکت زنان در جهان است. این اختلاف و نابرابری در عرصه عمومی، با توجه به نتایج انتخاباتی که در خاورمیانه برگزار شد، کاملا مشهود است؛ با وجودی که زنان بیشتر از نیمی از رای دهندگان را تشکیل می دادند، اما باز زنان در انتخابات شکست خوردند. زنان همچنان کمتر از ده درصد نمایندگان مجلس در پارلمان های خاورمیانه را تشکیل می دهند، یعنی کمترین نرخ در سراسر جهان. این مساله تعجب برانگیز است که چرا قدرت، نفوذ و عاملیت زنان در عرصه داخلی به موفقیت آنان در عرصه عمومی، حتی در سطوح خیلی پایین، منجر نمی شود. مبارزه زنان کویت برای کسب حقوق سیاسی، مدتها قبل از اینکه بالاخره به آنان اجازه مشارکت در سیستم سیاسی داده شود، شروع شده بود اما با این حال حتی یک زن هم در انتخابات برنده نشد. این اتفاق در دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس هم رخ داده است. در بحرین، هیچ زنی در انتخابات پارلمانی دو مرحله ای رای نیاورد. در عراق هم، بعد از موافقت با تصویب رسمی سهمیه خاص زنان برای کرسی های پارلمان، ۲۵درصد کرسی ها به آنان اختصاص یافت. البته حتی بیشتر زنان« انتخاب شده» برای مجلس، وکیل مدافع ثابت قدم ایدئولوژی های ضدزن و مردسالارانه بودند که اقداماتی برخلاف توانمندسازی زنان انجام می دهند. علاوه بر این نظرسنجی گالوپ در سال ۲۰۰۶ در هشت کشور مسلمان نشین نشان می دهد که که اکثریت زنان در عربستان سعودی هنوز موافق نیستند که زنان باید اجازه تصاحب مناصب سیاسی را داشته باشند. همچنین ۵۰۰ زن در سال ۲۰۰۵ میلادی در نامه ای به پادشاه عربستان از او درخواست کردند تا کشور را از یورش و تهاجم ایده های غربی شده در مورد زنان نجات دهد و به ممنوعیت زانندگی زنان و اشتغال آنان در کنار مردان ادامه دهد.
قدرتی که زنان در عرصه داخلی دارند، به شکل خشونت، بخصوص علیه زنان دیگر، اِعمال می شود. در حقیقت، ابراز این قدرت، یک اقدام فرصت طلبانه و خشونت علیه افراد ضعیف تر در یک سیستم اجتماعی است که بر سلسله مراتب، کنترل، انقیاد و سلطه پذیری پافشاری می کند. عاملیتی که از آن برای دائمی سازی چرخه خشونت و قربانی سازی استفاده می شود، در فرودست سازی زنان مشارکت دارد و صرفنظر از این واقعیت که این عاملیت از خود زنان ناشی می شود، اما عاملیتی مخرب و خشن است.

نقش مادرشوهر، بالاترین جایگاه و مقام قدرت و کنترل است که یک زن در ساختار قدرت پدرسالار می تواند به دست بیاورد؛ اما فقط یک قدرت تکه پاره است. بنابراین حتی قدرت زنان که در اوج خودش می تواند اندکی اینجا و اندکی آنجا اِعمال شود، نمی تواند در قالب قدرتی پرزور و موثر متراکم شود تا ساختار ایدئولوژی پدرسالار را به چالش بکشد. بنابراین این قدرت تکه پاره، مخرب، علیه خود و به شکلی است که موجب آسیب به خود می شود. سیستم پدرسالار، این نوع قدرت را تحمل می کند فقط به این دلیل که قدرت تکه پاره نمی تواند هیچ چالش جدی نسبت به ارزشها و پیش شرط های اساسی این سیستم به وجود بیاورد. پدرسالاری یک مکانیسم جدایی ناپذیر برای مدارا با قدرت تکه پاره و محدود زنان دارد. این مدارای حداقلی، همنوایی، تطابق و مشارکت فعالانه زنان در سیستم پدرسالاری را تضمین می کند. بنابراین مدارای حداقلی قدرت زنان، ثابت می کند که این قدرت در اختیار منافع سیستم پدرسالار است. این سیستم مدارا به توضیح بقا، مقاومت و ماندگاری سیستم پدرسالار کمک می کند.

سیستم پدرسالار تضمین می کند که هر قدرت تکه پاره و محدودی که زنان موفق به کسب آن می شوند، از دست رفته باشد پس سیستم پدرسالار در نتیجه مدارا با این قدرت زنان حتی ماندگارتر شده است. مسلما این سوال مطرح می شود که آیا این یک مبادله منصفانه است؟ سوال دیگر این است که آیا زنان هیچ گزینه و انتخاب دیگری ندارند؟ قطعا پدرسالاری انتخاب های زنان را محدود به همان گزینه هایی می کند که از ساختارهای پدرسالار حمایت می کنند. با این حال جای تعجب دارد که چرا سیستم پدرسالار همچنان اجازه می دهد تا وجود اجتماعی زنان و مردان تعریف و تعیین شود. از آنجا که دستاوردهای حداقلی پدرسالاری برای زنان، الهام بخش هیچ تعییر جدی در جایگاه و موقعیت زنان در جامعه نبوده است و نیست، آیا زمان خوبی نیست تا منطق و ارزشهای اساسی ایدئولوژی پدرسالاری را مورد تردید و سوال قرار دهیم؟

منبع: پلهایی برای زنان برگرفته از سایت اخبار روز

mardi 26 août 2014

شوهر، بچه، خانه: همه‌اش همین؟

شوهر، بچه، خانه: همه‌اش همین؟
بتی فریدان، ترجمه:افسانه حیدری

الگوی «زن اید‌ه‌آل» با گسترش فرهنگ مصرفی چه تغییری کرده است؟ بتی فریدان در مقاله‌ای که بعدها یکی از مهم‌ترین متون جنبش زنان امریکا تلقی شد، می‌گوید در دهه پنجاه و شصت، زن ایده‌آل امریکایی یک همسر خانه‌دار بود که در خانه‌ای زیبا در حومه شهرهای بزرگ سکونت داشت و زندگی خودش را وقف شوهر، بچه‌ها و خانه‌داری می‌کرد. فریدان می‌گوید میلیون‌ها زن آمریکایی برای تحقق این رویا ازدواج کردند و به حومه‌ شهرها رفتند. اما بسیاری از این زنان در خلوتِ خود همواره با دلهره‌ای عجیب و حسی از نارضایتی مواجه بودند. پس مشکل کجا بود؟ در «فقدان زنانگی» در آنان یا در «نیازهای زندگی خانوادگی». بتی فریدان، در این مقاله به این مشکل که - به قول او - «نامی ندارد» می‌پردازد.
بتی فریدان نویسند‌ه‌ای معروف، فعال اجتماعی و از چهره‌های تاثیرگذار جنبش حق‌خواهی زنان در آمریکا بود. این مطلب گزیده‌ای از کتاب «رمز و راز زنانه» فریدان است که تحلیلی ارائه می‌دهد از افسردگی پنهان و سردرگمی زنان سفید طبقه متوسط در دهه پنجاه و شصت آمریکا.

                                                                        ***
برای سا‌ل‌های متمادی این مشکل در ذهن زنان آمریکایی مدفون و ناگفته بود. دلهره‌ای عجیب، حسی از نارضایتی، حسرتی که زنان اواسط قرن بیستم در آمریکا دچارش بودند. هر زن متاهل ساکن حومه شهر در خلوت خود با آن مبارزه می‌کرد. هنگامی که رختخواب‌ها را جمع می‌کرد، خرید می‌کرد، روکش‌ها را درست می‌کرد، با بچه‌هایش ساندویچ کره و بادام زمینی می‌خورد، پسرها و دخترهایش را با اتومبیل به اردوی پیشاهنگی می‌برد، شب‌ها کنار شوهرش در رختخواب می‌خوابید - حتی می‌ترسید از خودش هم این سوال مسکوت را بکند که - «آیا همه‌اش همین است؟»

بیش از پانزده سال بود که در میان میلیون‌ها کلماتی که درباره زنان و برای زنان در تمامی ستون‌های روزنامه‌ها، کتاب‌ها و مقالات نوشته می‌شد، کارشناسان حتی کلمه‌ای درباره این حسرت زنان نگفتند جز آنکه آنها باید رضایت‌خاطر خود را در انجام نقش مادری و همسری جست‌وجو کنند. همواره به زنان - چه در قالب سنت چه با عبارات سفسطه‌آمیز فرویدی - قبولانده‌اند که هیچ افتخاری برای آنها بالاتر از زن‌بودنشان‌ نیست و آنها باید به همین بسنده کنند. کارشناسان به زنان می‌گفتند که چگونه دل یک مرد را بربایند و او را در دام خود نگاه دارند، چگونه کودکان را شیر دهند و چگونه به او دستشویی رفتن را بیاموزند، چگونه با رقابت میان کودکان و شورش دوره نوجوانی آنها سر کنند، چگونه ماشین ظرف‌شویی بخرند، نان بپزند و خوراک حلزون درست کنند، چطور با دست خود استخر شنا درست کنند، چطور لباس بپوشند، چطور نگاه کنند و زنانه‌تر به نظر آیند و زندگی زناشویشان را هیجان‌انگیزتر کنند، چگونه به طول عمر شوهران‌شان بیافزایند و پسران‌شان را از خلاف‌کار شدن نجات دهند. به آنها گفته می‌شد که زنان ناشاد، غیرزنانه و عصبی که می‌خواهند شاعر، فیزیکدان یا رییس شوند، موجوداتی رقت‌انگیزند. به آنها می‌گفتند زنی که زنانگی واقعی دارد، هرگز دنبال شغل، آموزش عالی و حقوق سیاسی ـ یعنی همان استقلال و فرصت‌هایی که فمینیست‌های از مد افتاده برایش جنگیدند، نمی‌رود. برخی از زنان چهل یا پنجاه ساله‌، هنوز به تلخی از رها کردن این رویاها یاد می‌کردند، اما زنان جوان‌تر حتی دیگر درباره‌اش فکر هم نمی‌کردند. صدها کارشناس، زنانگی،‌ تطبیق‌پذیری و بلوغ این‌گونه زنان را ستایش می‌کردند. تمام کاری که این زنان باید انجام می‌دادند این بود که زندگی‌شان را، از اوان بلوغ، وقف یافتن شوهر و سپس بچه‌داری کنند.

تا اواخر دهه پنجاه، متوسط سن ازدواج زنان در آمریکا به بیست سالگی کاهش پیدا کرد و همچنان در حال کاهش و رسیدن به دوره نوجوانی بود. چهارده میلیون دختر در سن هفده سالگی ازدواج کردند. نسبت زنان به مردان در کالج از ۴۷ درصد در سال ۱۹۲۰ به ۳۵ درصد در سال ۱۹۵۸ افت پیدا کرد. یک قرن پیش، زنان برای آموزش عالی می‌جنگیدند اما حالا دختران به کالج می‌رفتند تا شوهر پیدا کنند. تا اواسط دهه پنجاه، ۶۰ درصد زنان به خاطر ازدواج یا ترس از اینکه تحصیلات زیاد مانع ازدواج شود، کالج را رها کردند. کالج‌ها برای «دانشجویان متاهل» خوابگاه درست می‌کردند اما این دانشجویان تقریبا همیشه مردان متاهل بودند. در اواخر دهه پنجاه ناگهان یک پدیده جامعه‌شناختی بروز کرد: اکنون یک سوم زنان آمریکایی شاغل بودند اما اغلب آنها دیگر جوان نبوده و تعداد بسیار کمی از آنها دنبال شغل بودند. آنها زنان متاهلی بودند که مشاغل نیمه‌وقت فروشندگی یا منشی‌گری داشتند تا هزینه مالی شوهرانشان را برای رفتن به مدرسه یا پسران‌شان را برای رفتن کالج تامین کنند یا در پرداخت وام خانه کمک کنند. برخی دیگر هم بیوه‌هایی بودند که حمایت مالی به عهده‌شان بود. زنان هرچه کمتر وارد کار حرفه‌ای می‌شدند. صدای اعتراض از کمبود نیروی انسانی در حرفه پرستاری، مدد‌کاری اجتماعی و معلمی در تمام شهرهای آمریکا بلند شد. دانشمندان که نگران پیشتازی شوروی در رقابت فضایی بودند تذکر دادند که بزرگترین منبع نیروی فکری استفاده نشده در آمریکا زنان هستند. اما دختران نباید فیزیک بخوانند: این کار «غیر زنانه» است. یک دختر از پذیرش بورسیه در دانشگاه جان هاپکینز صرف نظر کرد تا در یک معاملات ملکی کار کند. به گفته خودش، چیزی که او می‌خواست همان بود که تمامی دخترهای آمریکایی می‌خواستند؛ یعنی ازدواج کردن و داشتن چهار تا بچه در خانه‌ای زیبا واقع در محله‌ای خوب در حومه شهر.

زن خانه‌دار حومه شهر بودن تصویر رویایی زنان جوان آمریکایی بود و گفته می‌شد که تمامی زنان جهان به آن غبطه می‌خورند. زن خانه‌دار آمریکایی، به لطف علم و وسایل پیشرفته خانه‌داری از کار سخت خانگی، خطرات زایمان و بیماری‌هایی که مادربزرگ‌هایش از آن در رنج بودند، رها شده بود. او سالم، زیبا و تحصیل‌کرده بود و صرفا دل‌مشغولی شوهر و بچه و خانه‌اش را داشت. وی رضایت راستین زنانه را یافته بود. وی به عنوان یک زن خانه‌دار و مادر، و برای مرد در جهان مردانه‌اش به عنوان یک شریک زندگی کامل و برابر مورد احترام بود. وی آزادی انتخاب اتومبیل، لباس، لوازم خانگی و سوپرمارکت را داشت؛ یعنی هرچیزی که زنان تا به حال رویای آن‌ را در سر داشتند.

طی پانزده سال بعد از جنگ جهانی دوم، این جذبه رضایت زنانه به عنوان هسته فرهنگ معاصر آمریکایی ستایش و جاودانه شد. میلیون‌ها زن با این تصاویر زیبا از زن خانه‌دار آمریکایی در حومه شهر زندگی می‌کردند که همسرشان را بوسیده و در جلوی پنجره برایش دست تکان می‌دادند، ماشین را پر از بچه‌ها کرده و به مدرسه می‌سپردند و لبخندزنان کف‌شوی الکتریکی جدید را روی کف بدون لک آشپزخانه می‌کشیدند. آنها نان را خودشان می‌پختند، لباس خود و کودکانشان را خودشان می‌دوختند و ماشین رختشویی و خشک‌کن‌هایشان همیشه در حال کار بود. ملافه‌های تخت را به جای یکبار، دوبار در هفته عوض می‌کردند، تدریس کلاس گلدوزی را برای آموزش بزرگسالان برعهده می‌گرفتند و دلشان برای مادران مایوس و بیچاره‌شان می‌سوخت که رویای داشتن شغل را در سر داشتند. تنها رویای آنها این بود که همسر و مادری کامل باشند؛ بزرگترین جاه‌طلبی آنها این بود که پنج تا بچه و یک خانه زیبا داشته باشند؛ تنها مبارزه آنها به چنگ‌آوردن و حفظ شوهر بود. هیچ‌گاه به فکر مشکلات غیرزنانه دنیای خارج از خانه نبودند؛ می‌خواستند که تصمیمات مهم را مردان بگیرند. به نقش خود به عنوان زن افتخار می‌کردند و با افتخار در سرشماری می‌نوشتند: "شغل: خانه‌داری."

اگر زنی در دهه پنجاه یا شصت مشکلی داشت، می‌دانست که یا یک مشکلی در ازدواج او وجود دارد یا در خودش. او تصورش این بود که دیگر زنان از زندگی‌ خود راضی هستند. کدام زنی می‌تواند از برق انداختن کف آشپزخانه احساس رضایت نکند؟ او این‌قدر از پذیرش نارضایتی‌اش شرم داشت که هرگز نفهمید بسیاری از زنان دیگر نیز همین نارضایتی را دارند. اگر به شوهرش می‌گفت، شوهرش نمی‌فهمید که درباره چه صحبت می‌کند. خود زن هم واقعا نمی‌دانست درباره چه صحبت می‌کند. به مدت پانزده سال، صحبت از سکس برای زن آمریکایی راحت‌تر از صحبت از این مشکل بود. حتی روان‌کاوان هم نامی برای آن نداشتند. وقتی زنی برای کمک به نزد روان‌کاو می‌رفت ـ کاری که بسیاری از زنان انجام می‌دادند ـ می‌گفت: "من خیلی شرمگین‌ام"، "باید عصبی و ناامید باشم"، "نمی‌دانم مشکل زنان امروز چیست"، و روان‌پزشک هم با ناراحتی می‌گفت: "فقط می‌دانم یک مشکلی هست چون اغلب بیماران من زن هستند و مشکل‌شان هم جنسی نیست." با وجود این، اغلب زنان که دچار این مشکل بودند به دیدن روان‌کاو نمی‌رفتند. مدام به خودشان می‌گفتند که "واقعا هیچ مشکلی نیست"، "هیچ مسئله‌ای وجود ندارد."

[...] من با دکترها، پزشکان زنان و زایمان، مشاوران کودک، پزشکان اطفال، مشاوران دبیرستان، پروفسورهای کالج، مشاوران ازدواج و روان‌پزشکان زیادی صحبت کرده‌ام و از آنان درباره تجربه واقعی‌شان در برخورد با زنان آمریکایی - و نه درباره نظریه‌های علمی ـ‌ پرسیده‌ام و از خلال این گفت و‌گوها به نکات مهمی دست یافته‌ام. مدارک پزشکی بسیار زیادی را مطالعه کرده‌ام که انتشار عمومی نیافته‌ است چون با شیوه‌های رایج تفکر درباره زنان مغایرت دارد - شواهدی که استانداردهای هنجار زنانه، سازگاری زنانه، رضایت و بلوغ زنانه را - که اغلب زنان هنوز با آن زندگی می‌کنند را زیر سوال می‌برد.

بر این اساس، درباره بازگشت جامعه آمریکایی به ازدواج زودهنگام و خانواده‌های بزرگ که باعث انفجار جمعیتی شده‌اند؛ درباره جنبش اخیر برای زایمان طبیعی و تغذیه با شیر مادر؛ درباره زندگی در حومه شهر، اختلالات عصبی، آسیب‌های شخصیتی و مشکلات جنسی که پزشکان گزارش کرده‌اند،‌ نگرشی نو و غیرمتعارف دارم. به نظر من در مشکلات قدیمی زنان که مدت‌هاست بدیهی فرض شده است ابعاد نهفته‌ای وجود دارد: در مشکلات قاعدگی، سردمزاجی جنسی، بی بند و باری جنسی، ترس‌های بارداری، افسردگی دوران زایمان، میزان بالای شکست عاطفی و خودکشی میان زنان در سنین بیست و سی سالگی، بحران یائسگی، انفعال و عدم بلوغ مردان آمریکایی (‌آن‌طور که گفته می‌شود)‌، عدم تطابق بین توانایی فکری به آزمون درآمده زنان در دوران کودکی و موفقیت‌شان در بزرگسالی، میزان متغیر ارگاسم جنسی بزرگسالی در زنان آمریکایی و مشکلات حاضر در روان‌درمانی و تحصیلات زنان.

اگر حق با من باشد، این مشکل که نامی ندارد و ذهن بسیاری از زنان امروز آمریکا را برآشفته بر اثر فقدان زنانگی یا تحصیلات زیاد یا نیازهای زندگی خانوادگی نیست. این مشکل بسیار مهم‌تر از آن است که دیگران می‌پندارند. کلیدی است برای حل دیگر مشکلات کنونی و قدیمی که زنان، شوهران و کودکان را آزار داده است و دکترها و مربیان را سال‌هاست که سردرگم کرده است. این مشکل می‌تواند کلیدی برای راه‌حلی برای ملت و فرهنگ ما باشد. ما دیگر نمی‌توانیم این صدا را در درون زنان را نادیده بگیریم که می‌گوید: "من چیزی بیش از شوهر و بچه و خانه‌ می‌خواهم."

منبع: زن نگار ۲٣ برگرفته از سایت آخبار روز