lundi 26 décembre 2016

دختران آزاد شده توسط بوکو حرام به خانواده‌هایشان ملحق شدند

تصویر دخترانی که پیش خانواده‌هایشان بازگشتند به طور اختصاصی در اختیار بی‌بی‌سی قرار گرفت
دختری که گروه بوکوحرام اکتبر گذشته آزاد کرده بود کریسمس را در کنار خانواده‌هایشان گذراندند.
این اولین‌بار پس از ربوده شدن دختران در آوریل ۲۰۱۴ از مدرسه‌ای در چیبوک است که آن‌ها به خانه‌هایشان باز می‌گردند.
این دخترها در اکتبر گذشته و به دنبال توافق دولت سوییس و کمیته بین المللی صلیب سرخ با بوکوحرام آزاد شدند. از آن زمان تا کنون دولت نیجریه این ۲۱ دختر را برای انجام تحقیقات در محلی مخفی نگه داشته بود.
اسابه گونی، یکی از دختران که ۲۲ سال دارد در گفت و گو با خبرگزاری رویترز بازگشتش به خانه را "معجزه" دانست. او که به مادرش کمک می‌کرد تا برای مراسم کریسمس آماده شود، گفت: "اصلا معلوم نبود که دوباره بتوانم به خانه برگردم و امیدم را از دست داده بودم."
از ۲۷۶ دانش‌آموز دختری که دو سال پیش از مدرسه‎ای در چیبوک، شهری در شمال شرقی نیجریه، ربوده شدند، هنوز سرنوشت ۱۹۷ نفر مشخص نیست و مذاکره برای آزاد کردن آن‌ها ادامه دارد.
بسیاری از این دختران مسیحی بودند اما بوکوحرام آن‌ها را مجبور کرد تا به اسلام بگروند و با آدم‌ربایان ازدواج کنند.
خانم گونی گفت که برخی از دختران به دلیل امتناع از ازدواج شلاق خوردند اما صرفه‌نظر از این موضوع، با آن‌ها خوب رفتار می‌شد. وضعیت تغذیه این دختران نیز تا این اواخر که با کمبود مواد غذایی روبرو شدند، خوب بوده است.



 تصویری که از دختران در مه ۲۰۱۴ و کمی بعد از ربوده شدنشان منتشر شد
تصویری که از دختران در مه ۲۰۱۴ و کمی بعد از ربوده شدنشان منتشر شد
پس از توافق اکتبر، ربایندگان به دختران گفتند کسانی که می‌خواهند آزاد شوند به صف بایستند. خانم گونی در آن زمان مریض بود و توان این که به همراه سایرین در صف قرار بگیرد را نداشت. اما او خیلی زود متوجه شد که جزو دختران خوش شانسی است که آزاد خواهند شد: "وقتی فهمیدم اسمم در فهرست آزاد شدگان است، متعجب شدم."
اما لذت شنیدن خبر آزادی پس از این که متوجه شد نام دختر عمویش مارگریت، که از بچگی باهم بزرگ شده بودند، در فهرست آزاد شدگان نیست، تا حدی رنگ باخت.
مصاحبه با خانم گونی در شهر شمالی یولا انجام شد. در زمان مصاحبه او کنار پدر، نامادری، پنج خواهر و برادر و شماری از همسایگانش بود.
خانم گونی گفت: "وقتی آن جا را ترک می‌کردیم، تعدادی از دخترها شروع به گریه کردند اما افراد بوکوحرام به آن‌ها تسلی دادند و گفتند که نوبت رفتن به خانه به آن‌ها هم می‌رسد."
گروه بوکوحرام در کشور نیجریه مستقر است اما در آنجا، نیروهایی از دیگر کشورهای آفریقایی، از جمله نیجر هم حضور دارند.
بوکوحرام در طول هفت سال اخیر هزاران نفر را ربوده‌ و فعالیت‎های پیکارجویانه آنها دست‎کم ۳۰ هزار کشته و بیش از یک میلیون آواره بر جای گذاشته است.
این گروه کنترل بخش‌های وسیعی از شمال شرق نیجریه را در دست دارد.
منبع بی بی سی

dimanche 18 décembre 2016

چمدان: 'فقط بعد از مهاجرت پدرم مرا پذیرفت'

صابره کاشی 
  صابره کاشی در سال ۱۳۷۰ نفر اول کنکور هنر شد
صابره کاشی از حدود ۱۰ سال پیش ساکن خلیج سانفرانسیسکو شده است.
او که برای نخستین‌بار در سال ۲۰۰۱ (همان سالی که حملات یازدهم سپتامبر روی داد) ایران را به مقصد کانادا ترک کرد، می‌گوید با وجود "موفقیت‌هایی" که در ایران به دست آورده، این تجربه مهاجرت بوده که به او اجازه داده از 'خودش بودن' نهراسد.
محل سکونت فعلی صابره خانه‌ای قدیمی و بزرگ در دل شهر اوکلند است.خانه‌ای که مالک آن با نگاهی "خیرخواهانه" به جوانانی اجاره داده که هر کدام به نوعی سرگرم یک 'انقلابند.'
این خانه ۹ اتاق دارد. اتاق صابره در طبقه دوم است.در و دیوار خانه پر است از پوسترهایی که هر کدام به یک جنبش و نحله فکری تعلق دارد؛ یک جا پوستری مرتبط با حقوق دگرخواهان جنسی و جای دیگر طرحی از جنبش مدنی سیاهان؛ یک گوشه جمله ای از یکی از رهبران قبایل سرخپوستان آمریکا و گوشه‌ای دیگر تصویری از برجستگان جنبش زنان.
صابره در این خانه چوبی که پر است از خراطی‌های ظریف و پنجره‌های مشبک، با هفت هشت نفر دیگر زندگی می‌کند.
اوکلند خاستگاه بسیاری از جنبش‌های مدنی آمریکا است و برای سیاه‌پوستان این کشور "مهد آزادی‌خواهی" محسوب می‌شود.
اوکلند در چند کلیومتری سانفرانسیسکو، همان شهری است که دو هفته گذشته با یک آتش‌سوزی دلخراش به صدر خبرهای جهان راه یافت.

خانه اما چه دور

صابره که در ایران فیلم‌سازی را آغاز کرده بود، این روزها سخت سرگرم تهیه و تدوین مستندی است درباره تجربه خودش از مهاجرت.
'خانه اما چه دور که هنوز ساخت آن به اتمام نرسیده داستان کشف و شهودهای صابره در مورد خودش و ریشه‌هایش است.
"فکر اصلی ساخت این مستند بعد از مرگ مادرم و آن سال‌هایی که برای نگهداری از پدرم میان ایران و آمریکا در مراجعت بودم به ذهنم رسید."
صابره فرزند آخر یک خانواده پرجمعیت است و به قول خودش وقتی که به دنیا آمد پدر و مادرش مدت‌ها بود که پدربزرگ و مادربزرگ شده بودند.
"پدرم با مهاجرت من کاملا مخالف بود. به قدری مخالف که حتی حاضر نشد روز آخر با من خداحافظی کند."
گفتگوی رادیویی صابره کاشی با برنامه چمدان را اینجا کلیک کنید و بشنوید
پوستری با شعار "به جای ساخت زندان، عدالت برقرار کنید" در سمت راست و طرح گرافیکی دیگری از اریک گارنر، مرد سیاه‌پوستی که با شلیک پلیس کشته شد در سمت چپ پنجره رو به کوچه توسط هم خانه‌ای‌های صابره که در جنبش‌های مدنی سیاه‌پوستان اوکلند فعالند نصب شده است.
صابره در اتاقش یک میز تدوین هم دارد و هم‌زمان با ساخت مستند 'خانه اما چه دور' از راه تدوین‌گری امرار معاش می‌کند
رابطه میان صابره و پدرش در بخش‌های مختلف مستند خانه اما چه دور دیده می‌شود. صمیمی‎ترین این صحنه‌ها مربوط به یکی از آخرین خداحافظی‌ها میان این پدر و دختر است؛ جایی که صابره به پدرش می‌گوید فردا عازم است و پدر ۸۷ ساله با صدایی مقتدر اما پر از احساس و شاید 'التماس' می‌پرسد: "اگر همیشه همینجا بمونی چطور می‌شه؟"
گوشه‌هایی از مستند خانه اما چه دور را اینجا کلیک کنید و ببینید
صابره که هنوز تصمیم نگرفته در نسخه نهایی فیلم چه تصاویری را بگنجاند، در میان سال‌های ۲۰۱۰ - ۲۰۱۵ به مدت پنج سال یک پایش در ایران بود و یک پایش در آمریکا.
"متاسفانه چون پیغام فوت مادرم را روی تلفنم ندیده بودم، سه روز بعد از خاک‌سپاری او متوجه از دست دادنش شدم. برای رفتن به ایران دیگر دیر شده بود اما یک‌سال بعد برای نگه‌داری از پدرم و شاید فرصت تکمیل کردن دوره دکترایم در دانشگاه تربیت مدرس، به ایران بازگشتم."
داستان صابره چه قبل از مهاجرت و چه پس از آن پر است از رویدادهایی که هر کدام از آنها را می‌توان یک "موفقیت بزرگ" نامید؛ رتبه نخست کنکور هنر در سال ۱۳۷۰؛ استخدام در شبکه ام.تی.وی. کانادا، همکاری در ساخت مستندی برای شبکه پی.بی.اس. آمریکا و کسب دکترای مطالعات زنان از دانشگاه تربیت مدرس تهران. با وجود این، خودش می‌گوید هیچ‌گاه به اندازه روزی که پدرش از او خواست در ایران بماند، احساس 'مهم‌بودن' نکرده است.
"برای این که بتوانم خودم را راضی کنم و قصه شخصی‌ام را دستمایه یک فیلم مستند کنم، چند سالی با خودم کلنجار رفتم. مدت‌ها مشاوره گرفتم و در خودم غور کردم."
"پدر من مرد محکم و مقتدری بود. حالا که خودم را واکاوی می‌کنم می‌بینم من به نوعی در تمام عمرم به دنبال راضی کردن پدرم بوده‌ام. برای همین هم وقتی آن روز پدرم بعد از حدود ۱۰ سال که من دیگر در ایران زندگی نمی‌کردم، خواست که پیش‌اش بمانم، گویی جهان را به من دادند."
"برای همین هم وقتی از چمدانم پرسیدید فکر کردم مهمترین چیزی که مهاجرت به من داده، این بوده که خودم را پیدا کنم و از خودم بودن نهراسم. فکر می‌کنم اگر من خودم را در این تنهایی مهاجرت پیدا نکرده بودم، ممکن بود هیچ وقت چنین چیزی از پدرم نشنوم. بعد از آن روز، رابطه پدرم و من برای همیشه عوض شد. در پنج سالی که شش ماه ایران و شش ماه آمریکا زندگی می‌کردم، من و پدرم آن قدر به هم نزدیک شدیم که دیگر نمی‌شد نامش را پدر و دختری گذاشت."
صابره هنگام مرگ پدرش در ایران نبود؛ او تنها چند هفته پیش برای شروع یک شش ماه دیگر به آمریکا بازگشته بود.
"دور دریاچه‌ای که در مرکز اوکلند قرار گرفته مشغول راه رفتن بودم که خبر دادند پدرم درگذشته. با این که اشک می‌ریختم، اما تجربه‌ام متفاوت از شنیدن خبر مرگ مادرم بود. بر عکس زمان مرگ مادرم، ته دلم می‌دانستم که پدرم هم راضی نبوده هنگام مرگش من کنارش باشم. فکر کنم هر دو ما فهیمده بودیم که طاقت چنین لحظه‌ای را نداریم. برای همین هم فکر می‌کنم پدرم با وجود این که در آن ماه‌های آخر خیلی ضعیف شده بود، خودش را کشاند و کشاند تا زمانی که من نباشم."
داستان مهاجرت صابره کاشی مثل همه آنهایی که در خارج از ایران زندگی می‌کنند پر است از دلایلی برای 'آمدن و ماندن'، همراه با تردید ابدی 'درست یا غلط' بودن این تصمیم. اما آنچه میان داستان خودم و صابره و شاید خیلی دیگر از مهاجران به عنوان مخرج مشترک یافتم، رنجی است که از پذیرفته نشدن در خانه کشیدیم. 
موسیقی چمدان صابره، کاری است به نام "در دل آتش" ساخته رعنا فرحان و استیون توب (Steven Toub).
برگرفته از بی بی سی فارسی 

dimanche 11 décembre 2016

از مادران آگاه در مشروطه تا احساس چمدان بودن

سخنرانی سیمین کاظمی ومریم میرزانژاد درنشست مادری ومسائل آن



بیدارزنی: گروه مطالعات زنان انجمن جامعه‌شناسی نشست مادری و مسائل آن را دوشنبه ۱۵ آذرماه برگزار کرد.
در این نشست سیمین کاظمی در مورد مادری و بدن و مریم میرزا نژاد در مورد تجربه مادری در دوران مشروطه سخنرانی کردند.

در دوران بارداری بدن زن ملک عمومی می‌شود

سیمین کاظمی در ابتدا گفت: اهمیت بحث مادری به این بازمی‌گردد که به باور برخی از متفکران تفاوت زیست‌شناختی منشا مردسالاری و فرودستی زنان است. در واقع نابرابری ناشی از تفاوت نقش زنان در تولید مثل، به نخستین تقسیم کار در مراحل شکل‌گیری طبقات و در نتیجه ستم جنسیتی منجر شد. در بحث از مادری لازم است میان مادری طبیعی و مادری اجتماعی تمایز قایل شویم. اگر مادری را بتوان به هر رابطه‌ای اطلاق کرد که در آن یک فرد به پرورش و تیمارداری فرد دیگری می‌پردازد، آنگاه می‌توان گفت که افراد برای آن‌که از نظر اجتماعی مادر شمرده شوند نیازی ندارند که از نظر طبیعی مادر باشند.

او ادامه داد: مادری طبیعی به دلیل فشارهایی که بر پیکر زنان وارد می­کند و به دلیل محرومیت­هایی که برای زنان به دنبال آن ایجاد می‌شود، مورد انتقاد قرار گرفته است؛ مثلا آن اُکلی می­گوید مادری طبیعی فرآورده­ای فرهنگی است و آن را اسطوره­ای می­داند که برای سرکوب زنان ساخته شده است. نکته­ ی دیگر این‌که باید بین تجربه‌ی مادری و نهاد مادری تمایز قایل شد. نهاد مادری در واقع به کنترل مردان بر پتانسیل مادری زنان ارجاع دارد. مردان به زنان باورانده­ اند که زن تا وقتی مادر نباشد زن طبیعی نیست و مادری تنها شغل و وظیفه‌ی زن است. چنین نگرشی ممکن است بسیار بازدارنده باشد و باعث محرومیت زنان از دستیابی به قلمروهای زندگی اجتماعی شود.

کاظمی همچنین به موضوع ساخت اجتماعی بدن زنانه اشاره کرد که در دوره‌ی بارداری و غیر از آن متفاوت است. بررسی درباره ساخت اجتماعی بدن زنانه مستلزم این است که ارزش‌ها، هنجار، اعمال و نهادهایی که بر ادراک و ارزش­گذاری بدن زن تاثیر می­گذراند مورد توجه قرار گیرند. در دوره‌ی مدرن، لاغری زنان مساله ­ای ارزشمند و مترادف با جذابیت جنسی زنان است. در واقع بدن مطلوب و آرمانی زن از نظر اجتماعی یک بدن لاغر است. زنان برای پذیرش اجتماعی مجبورند با چنین بدنی هم‌نوا شوند؛ اما در طول بارداری بدن زنانه‌ی آرمانی از نو به‌طور اجتماعی ساخته می­شود؛ یعنی آرمان مادری در مقابل آرمان لاغری قرار می­گیرد و زنان به بیشتر خوردن و چاق شدن و بدنی با شکلی متفاوت و بزرگ تشویق می­شوند. اگر لاغری، حامل جذابیت جنسی زنان باشد، مادری و شکل بدن زن باردار نشانگر تحقق نقش بیولوژیک زنان یعنی تولیدمثل است.

در دوره‌ی بارداری بدن زن، به یک ملک عمومی تبدیل می­شود و عموماً چون تصور بر آن است که زنان دانش کمی درباره بدن خود دارند، در معرض انواع توصیه‌ها و رهنمودها و دستورها قرار می­گیرند. این توصیه‌ها می­تواند هم از جانب متخصصان باشد و هم غیرمتخصصان.

این جامعه‌شناس افزود: پزشکان و کارکنان بهداشتی درمانی در این روند کنترل بدن زن شرکت فعال دارند. با فرآیند پزشکی شدن، پزشک از طریق دانش به جایگاه قدرت می­رسد که قدرت تجربه‌ی ذهنی خود زن را در کنترل بدن خودش کاهش می­دهد. در واقع می­توان گفت، پزشکی شدن در از نو ساخته شدن بدن‌های زنان در مدت بارداری سهیم است و آن را تقویت می­کند. توصیه‌های پزشکی می­تواند منبع مستقیم فشار بر زنان باردار باشد: توصیه‌های پزشکی شامل توصیه‌های افزایش وزن است که به طور دقیق تنظیم شده است، برنامه‌های غذایی شامل میزان، حجم و تعداد وعده‌های غذایی و نوع غذاهایی است که باید خورده شوند یا کنار گذاشته شوند. لیست بلند بالایی از داروها ممنوع شده و لیست دیگری هست که همه‌ی زنان به‌طور روتین مجبور به مصرفشان هستند. گاهی دیده می­شود که پزشکان از مداخله در بعضی وضعیت­های پزشکی زن باردار اجتناب می­کنند و آن را به بعد از زایمان موکول می­کنند که مبادا آسیبی به جنین برسد. همچنین گاهی درمان یک وضعیت پزشکی پیش از بارداری به‌طور کلی متوقف می­شود و زن به تحمل آن وضعیت تا بعد از زایمان مجبور می­شود. این‌ها مثال‌هایی از کنترل پزشکی بر بدن زن باردار هستند. البته باید یادآور شد که در این کنترل هیچ قصد یا نیت بدخواهانه­ ای وجود ندارد و پزشکی دستاوردهای زیادی برای حفظ سلامت زنان به همراه داشته است مثل کاهش میزان مرگ و میر مادران باردار که در ایران چشمگیر بوده است؛ اما در نگاه انتقادی چنین کنترلی را که گاه به یک آیین مقدس تبدیل شده و زنان را به زحمت می­اندازد می‌بایست در نظر داشت. کیت فیگز در کتاب زنان و تبعیض، با اشاره به محدودیت‌هایی که پزشکی بر بدن زن باردار اعمال می­کند از آن با اصطلاح «فاشیسم بهداشتی» نام می‌برد.

این جامعه‌شناس بیان کرد: آنچه مسلم است این است که تمام کنترل و مدیریت بدن زن در دوره بارداری معطوف به حفظ سلامت جنین و محافظت از اوست و بدن زن در درجه دوم اهمیت قرار می­گیرد. به قول یک نویسنده‌ی فمینیست، اغلب اوقات زن باردار احساس می­کند که بیشتر از یک چمدان اهمیت ندارد و علاقه‌مندی به بهبود وضعیت و رفاه او به محض اینکه محتویات مهم چمدان را تحویل داد متوقف می­شود. مشکلات بعد از زایمان ادامه پیدا می­کند ولی اغلب نادیده گرفته می­شوند.

علاوه بر سلامت جنین آن‌چه که بدن زن را تحت تأثیر قرار می­دهد، حقوق جنسی مردانه است که برای بدن زن تعیین تکلیف می­کند. برخی یافته‌ها حاکی از آن است که عدم شیردهی به فرزندان و سزارین نه یک انتخاب فردی زنان بلکه نتیجه‌ی اصرار مردان بر مزیت‌های جنسی بدن زن/مادر است. در قرن هفدهم گفته می­شد که مقاربت جنسی شیر را ضایع می­کند و مردان به‌جای آنکه از حقوق جنسی خود صرف‌نظر کنند، مانع شیر دادن همسرانشان می­شدند و شیرخوار را به دایه می­سپردند.

سزارین و شیردهی و سقط جنین و پیشگیری از بارداری همگی مسایل وابسته به مادری هستند که به‌واسطه‌ی آن‌ها نهادهای مختلف اجتماعی مثل دولت و دین برای بدن زنان تعیین تکلیف می­کنند و کنترل بر بدن زن از یک انتخاب فردی به یک تصمیم اجتماعی تبدیل می­شود.

در بحث مادری و بدن زن، باید این نکته هم یادآوری شود که زنان در پاسخ به فشار اجتماعی برای همنوایی با آرمان مادری و پذیرش آن منفعل نیستند و فعالانه به آرمان مادری به شیوه‌های مختلف پاسخ­های متنوعی می‌دهند.

استثمار مادران میانجی

کاظمی در بخش دیگری از سخنانش به مادری میانجی و رحم جایگزین اشاره کرد و گفت: مادری میانجی یا مادری قراردادی استفاده از رحم جایگزین یا اجاره‌ای در تولیدمثل است. روزگاری فمینیست­هایی مثل فایرستون بر این باور بودند که تکنولوژی می­تواند در خصوص نابرابری ناشی از تفاوت­های زیست‌شناختی زنان و مردان رهایی‌بخش باشد؛ اما اکنون تجربه‌ی متفاوتی از تکنولوژی حاصل شده است که نه تنها رهایی را به دنبال ندارد بلکه موجب بهره‌کشی از بخشی از زنان می­شود.

در حال حاضر با پیشرفت‌های تکنولوژیک، نوعی از مادری پدید آمده است که در مقابل مادری طبیعی قرار می‌گیرد و آن مادری چندپاره یا تکه تکه شده است. در این نوع از مادری، فرآیند طبیعی تولیدمثل، تقسیم شده و به اشکال مختلف و در خارج از بدن زن و با مداخله پزشکی صورت می­گیرد. اهدای تخمک، رحم جایگزین یا مادری میانجی بخش­هایی از این شکل تولیدمثل هستند. برخی در دفاع از رحم اجاره‌ای گفته‌اند که این کار قراردادی است که با رضایت زن همراه است اما منتقدان می­گویند رضایت زن برای فروش خدمات باروری به زوج نابارور، همان‌قدر اصالت دارد که «رضایت» زنی که خدمات جنسی خود را به یک مشتری می­فروشد. همچنین منتقدان می­گویند وقتی یک جامعه زنی را به اجاره دادن رحم خود تشویق می­کند بیم آن می­رود که با تبدیل شدن تولیدمثل به شیوه‌ی تولید کالا در واقع جنبه‌ی انسانی آن زدوده شود. در این شیوه از مادری (مادری میانجی)، مادر قراردادی کارگری است که نیروی کار خود یعنی پرورش جنین در رحم را به کارفرما که زوج نابارور باشد می­فروشد و در ازای این کار از دستمزد و توجه و مراقبت تغذیه‌ای و پزشکی برای مدتی مشخص بهره‌مند می­شود. او کارگری است که از محصولی که تولید می­کند بیگانه است و آن محصول به او تعلق ندارد. مادران میانجی یا قراردادی عموما زنانی هستند که به دلیل شرایط نامطلوب مالی خطرات بارداری و زایمان را به جان می­خرند و جسم خود را به استخدام دیگری در می­آورند. در ایران به نظر می­رسد استفاده از تکنولوژی باروری خارج رحمی (با استفاده از تخمک یا رحم زنی دیگر) تجارتی است که زنان فقیر را مورد استثمار قرار داده است. زنانی که توسط دلالان رحم جایگزین بعضی بیمارستان­های فعال در حوزه‌ی ناباروری شناسایی می­شوند و از بدنشان به عنوان ابزار تولیدمثل استفاده می­شود. اهدای تخمک هم بخشی از فرآیند تکه تکه شده باروری است که بیشتر از طریق زنانی که نیازهای مالی دارند انجام می­شود. این اقدام در واقع یک کالا شدگی مرگبار جسم زنان است که می‌تواند با خطراتی همچون آمبولی، سندرم تحریک بیش از حد تخمدان، افزایش خطر سرطان تخمدان و رحم و پستان همراه باشد.

نکته‌ی پایانی درباره بحث مادری و بدن زنان این است که این بحث بیشتر درباره زنان طبقه متوسط و بورژوا کاربرد دارد و کمتر درباره زنان حاشیه، زنان روستایی و زنان طبقه کارگر قابل طرح است. شاید بتوان گفت مساله زنان طبقات فرودست بیش از آنکه دغدغه‌ی انتخاب فردی در غذا خوردن داشته باشند، دغدغه‌ی دستیابی به غذا باشد. برای همین بهتر است که در تحلیل­ها و بحث­های این چنینی به مساله طبقه‌ی اقتصادی و اجتماعی زنان توجه داشته باشیم.

زن در مشروطه به مثابه مادر آگاه

مریم میرزانژاد کارشناس ارشد مطالعات زنان سخنرانی خود را با عنوان مادران آگاه، کودکان وطن‌خواه مروری بر مساله مادری در عصر مشروطه ارائه کرد.

میرزانژاد در ابتدا مروری کرد به آشنایی ایرانیان با تمدن غرب که سبب بیداری ایرانیان و شکل­گیری مشروطه شد، کرد و سپس به وضعیت زنان ایرانی در این دوره پرداخت که زنان چگونه در این زمان از رهگذر آشنایی با افکار مدرن به تاسیس مدرسه، انجمن‌های زنانه و روزنامه زنان اقدام کردند.

این کارشناس ارشد مطالعات زنان گفت: در عصر مشروطه نسوان تجددطلبی برآمدند که عرصه را برای ایجاد تحول در نقش و جایگاه خود مساعد دیدند. آنجا که آغاز طرح اولین پرسش­هایی شد که زنان از جایگاه و موقعیتشان به میان آوردند و بیراه نیست اگر گفته شود فصل تازه‌ای در تاریخ ایران ساخته شد. زنان ترقی‌خواه به مقابله با تاریک‌اندیشی بر خواستند و برای اصلاح و عقلانی کردن ساختار­های موجود اجتماعی و آداب و رسوم مذهبی و فرهنگی سعی کردند.

گفتمان ناسیونالیستی و ترقی‌خواه در دوره مشروطیت با توصیف وضعیت زنان و گره زدن آن با استبداد و عقب­‌ماندگی جامعه، از تغییر جایگاه زنان دفاع کرد. دفاع از تحصیل و آموزش زنان به مثابه مادران آینده در چارچوب این گفتمان مورد تاکید قرار گرفت و به یکی از مهم‌ترین محورهای خواسته‌های زنان ترقی‌خواه مبدل شد و تاسیس مدارس دخترانه اهمیت بسیار یافت.

به همین سبب ضرورت تحول و بازنگری در شیوه پرورش و تربیت کودکان در جامعه ایران را مطرح می­کردند و به تاکید می­نوشتند که «اصول بچه‌داری» باید مبتنی بر علم و آگاهی باشد.

آنچه برای آزادی‌خواهان عصر مشروطه در آموزش زنان اهمیت دارد حق آموزش آنان به‌عنوان انسانی ایرانی صاحب استعداد نیست. تشویق و تهییج جامعه محافظه‌کار ایران در راستای تحصیل دختران تنها با تاکید بر نقش زنان به عنوان پرورش‌دهنده افراد جامعه و نقش مادری آنان است که مورد توجه قرار می­گیرد.

به این ترتیب پایه‌های مادری مدرن به جای مادری سنتی توسط زنان تجددطلب نهاده شد و هویت مادری به عنوان هسته‌ی اصلی هویت زنان مدرن تعریف شد. همچنان که از آموزش و تحصیل و تربیت که می­توانست به مثابه یک حق برابر برای زنان همانند مردان فهمیده شود، به‌عنوان ابزاری برای مادر خوب و مادر آگاه بودن دفاع شد و بخش مهمی از وظیفه زنان ترقی­خواه آگاه کردن مادران در پرورش درست فرزندان صرف شد.
در پایان می‌توان گفت اهمیت بزرگداشت زنانگی و فداکاری زنانه و مادرانه موجب شد که نسوان وطن­خواه تا حدودی از دایره فمنیست­ هایی که برای ارتقای حقوق برابر تلاش می­کردند، متمایز شوند.
برگرفته از اخبار روز

samedi 26 novembre 2016

فکرو ذکر بنیادگرایان مذهبی، بدن زنان است

فکرو ذکر بنیادگرایان مذهبی، بدن زنان است

مصاحبه روزنامه اومانیته فرانس با شهلا شفیق


در سال ٢٠١٦ موضوع اسلام و اسلاميسم همچنان از مباحث داغ رسانه های عمومی در فرانسه است. روزنامه اومانیته، يکی از معتبرترين روزنامه‌های سراسری فرانسه، با گرايش چپ ، به تازگی ( جمعه ٢١ اکتبر) مصاحبه ای با شهلا شفیق منتشر کرد که توجه فراوانی برانگيخت. ترجمه فارسی اين مصاحبه را می خوانيد.

درباره حجاب اسلامی چه فکر می‌کنید؟

- فلسفه حجاب در هر سه دین یهود، مسیحیت و اسلام پنهان داشتن زنان از نگاه مردان نامحرم است. رويکرد تحقیقی اما نشان می‌دهد که حجاب زنان بیانگر موقعیت اجتماعی و سیاسی جامعه است. به محض اینکه مذهب پا از عرصه معنویت بیرون می‌گذارد و به قانونی برای اداره زندگی فردی و جمعی آدمی بدل می‌شود، فرآیند ایدئولوژی سازی از دین آغاز می‌شود. ‌حجاب پرچم افراشته اسلامگرایی در متن پروژۀ ای سیاسی است. رشد و گسترش اسلام سیاسی از دهه هفتاد میلادی، در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، به نحوی سیستماتیک با ایدئولوژی سازی از مذهب در پیوند بوده است. مصر، ایران، الجزایر، تونس یا مراکش و... از این جمله اند. در خلاء فرهنگی سياسی ناشی از نظام‌های دیکتاتوری و ضعف و ناتوانی جنبش‌های انسان محور، ایدئولوژی اسلاميسم پا به ميدان می‌گذارد . هدف اسلاميست‌ها تاثیر گذاشتن بر قوانین و دستاوردهای سکولار و سپس تسلط کامل بر تمامی عرصه‌های زندگی و استقرار جامعه اسلامی است، چه به وسيله تبليغ و ترويج ، چه به واسطه مبارزه انتخاباتی و چه از راه زور و اسلحه.

چه رابطه‌ای هست میان گسترش حجاب و وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه؟

- شاید در ابتدا بهتر باشد بپرسیم چرا این حجاب مقدس فقط به زنان تحمیل می‌شود؟ با این پرسش ما وارد وجه جنسيتی مسئله می‌شویم. قوانین اسلام (شریعت)، ناظر بر جداسازی جنسيتی است. قانون اسلامی خانواده به خوبی نشان می‌دهد که چگونه حقوق و تکالیف آدمی بسته به جنسیت او طبقه‌بندی شده است: مرد، پدر، شوهر و رئیس خانواده است و زن، ‌دختر، خواهرو همسر و مادر، که به بهانۀ منافع خانواده، ملزم به فرمانبرداری است. البته همه قوانین مذهبی در خدمت سیستم پدر سالار هستند و به همين دليل هم با نظم دلخواه حکومت‌های زورمدار همخوانی دارند. به همين دلیل است که در برخی از کشورها، علیرغم اينکه برابری زن و مرد در قانون اساسی‌ تضمین شده، با وجود این، در حيطۀ قوانين خانواده و حقوق زنان، این برابری حقوقی به آسانی پایمال می‌شود. به طور مثال، در الجزایر، قانون خانواده در سال ۱۹۸۴تحت تاثير مذاکره با اسلامگرایان وضع شد. دولت برای حفظ موقعيت و قدرت خود محدودیت‌های مذهبی-ـ ایدئولوژیک را وارد این قانون کرد. توجه کنيم که وارد کردن هويت مذهبی در هويت ملی همواره در خدمت حفظ نظام‌های زورمدار بوده و هست. در کشورهای موسوم به مسلمان، نظام‌های ديکتاتوری مذهب را چون ابزار به کار گرفته و با اسلاميست‌ها وارد بده بستان شده اند. اما این تیغی دو دم بوده که گاه به اسلاميست امکان داده به سود خود بهره‌برداری کنند و پایه‌های خود را در جامعه گسترش دهند، و حتا در برخی موارد، این دولت‌ها را به زیر بکشند.

چگونه حجاب نماد طرح سياسی اسلاميست‌ها می‌شود؟

- اسلامگرایان حجاب را به عنوان تکیه‌گاه و نمادی هویتی تبلیغ می‌کنند و بدین وسیله به اصطلاح شأن و منزلت زنان را پاس می‌دارند. می‌گویند این طور عزیزتر اند و محفوظ و البته مکمل مردان. از دید آنان، برابری «غربی» است و ناسازگار با «فرهنگ اسلام» و بنابر این، باید طرد شود. حال آنکه برابری زن و مرد ارزشی جهانرواست که باید شامل هر انسانی در سراسر جهان بشود. اسلاميست‌ها به عمد آزادی جنسيتی و حقوق جنسی را با فحشا و پورنوگرافی يکی می‌گيرند و چنين تبليغ می‌کنند که الگویی که آنان از خانواده پیش می‌نهند ضامن امنیت زنان است. در شرايط بحران اجتماعی این چشم‌انداز می‌تواند برای برخی زنان که در جستجوی هويت و يا تکیه‌گاهی امن هستند جذاب باشد. اسلامگرایان با احيای معیارهای جنسیتی، مدعی محافظت از "امنيت" و" کرامت" زنان اند. این بديل ایدئولوژیک، آنجا که فرهنگ و سیاست عرصه را خالی گذاشته، وارد میدان می‌شود و گسترش می‌یابد، خواه در کشوری به اصطلاح اسلامی، و خواه در کشوری اروپایی چون فرانسه.

پس حجاب اسلامی چیزی بیش از یک لباس است؟

- حجاب بر سر کردن زنان می تواند دلايل گوناگونی داشته باشد. اما، و در هرحال، حجاب نشانه ای جنسیت‌محور و بیانگر زنانگی از نگاه مردان است. و به نوعی بدن زن را به ابزار جنسی فرو می‌کاهد. در همان حال، اسلاميست‌ها آزادی زنان را امری شیطانی جلوه می‌‌دهند که سرچشمۀ تباهی اخلاق و فروپاشی خانواده است. آن‌ها آزادی زنان را فرآورده «غرب کافر» می‌نمايانند و به عکس، حجاب را سنگر محافظ زنان جلوه می‌دهند.

اما بسیاری حجاب را انتخاب می کنند...

- البته مسئله بسته به اینکه ناشی از انتخاب باشد یا اجبار متفاوت می‌شود. و نيز نباید تصور کرد که هر زنی که حجاب دارد، اسلامگرا هم هست. اما نباید با پیش کشیدن مفهوم انتخاب بحث در باره حجاب را خاتمه یافته تلقی کرد. به عکس، می باید در سرگذشت فرد باریک شد، محیط زندگی و شرایط اجتماعی و سیاسی پیرامون او را در نظر گرفت. برخی جامعه‌شناسان و روشنفکران، به محض اینکه از انتخاب سخن می‌رود، بحث حجاب را خاتمه یافته می‌پندارند. در حالی که انتخاب حجاب، هیچ مشابهت یا ربطی به انتخاب مثلا رنگ ماتیک ندارد. چرا که حجاب نوعی رابطۀ جنسیت‌مدار را به نام امر مقدس بر زنان تحمیل می‌کنند. اين‌گونه، بدن زن همچون جايگاه وسوسه‌ و محل گناه نمودار می‌شود. چنين طرز تفکری مرد را هم به موجودی با مردانگی مهارناپذیر تقليل می‌دهد. در نتيجه، روابط زن و مرد وجهی "شيطانی " پيدا می‌کند. چنين رويکردی چه تاثيرات و نتايجی در زمينۀ آزادی زنان و برابری زن و مرد دارد؟ اين پرسشی محوری است که می بايد بدان پاسخ داد.

چرا بدن زن این قدر مشغلۀ ذهنی اسلامگرایان است؟

- در لايه‌های زيرين همه فرهنگ‌های پدرسالار تصویر دوگانۀ روسپی و مادر نقش بسته است. نزد همۀ اينان، مادر در چارچوب خانواده مقام ارجمندی دارد. اما زن آزاد با روسپی یکسان به شمار می‌آید و آزادی جنسی با روسپیگری يکی می‌شود .همۀ فرهنگ‌های پدرسالار، این را که زن صاحب اختیار بدن خود باشد، به چشم بد می‌نگرند. اسلاميست‌ها نیز چنین دیدگاهی را تبلیغ می‌کنند تا نظم و نظام ارتجاعی مورد نظر خود را بر جامعه تحمیل کنند؛ نظم و نظامی که در آن گويا قادر مطلق جایگاه زن و مرد را از پیش مشخص کرده است. در چشم انداز اسلاميستی اين نظم و نظام باید در تمامی عرصه‌های زندگی برقرار شود تا تمام‌گرایی (توتالیتاریسم) به نام خدا استقرار یابد. سلسلسه مراتب جنسيتی ستون فقرات نظام مبتنی بر اطاعت است، و اسلاميست ها خواهان استقرار چنین نظامی هستند.

مگر نه این است که این طرز فکر، در مورد بنیادگرایان همۀ مذاهب صادق است؟

- دقیقاً. خطوط اصلی این طرز تفکر را در همۀ افراطگرایان مذهبی می‌بینیم و این به اصطلاح «نظام اخلاقی» را در نزد نومحافظه‌کاران نیز که در پی ایدئولوژی ساختن از مذهب‌اند مشاهده می‌کنیم. تبعيض جنسی و همجنسگراهراسی از مؤلفه‌های پايه ای اين جهان بينی‌ها ست. چرا که آزادی زنان و حقوق همجنسگرایان، از منظر نظام واپسگرایی که در پی استقرار آنند، نظم دلخواه را به هم می‌ریزد و بنابراین مردود است. بنیادگرایان تن زن را منشاء شرّ می‌دانند و آزادی و اختیار او را بر بدن خویش روا نمی‌دارند. هم‌اکنون در برخی کشورها، مثل لهستان، ما شاهد حملۀ آنان علیه حق سقط جنین هستیم. کشور فرانسه در مسير تحقق نظامی لائیک، تاریخ پرتلاطمی از کشاکش با کلیسا را از سر گذرانده. و همین نظام لائیک راه برابری حقوق زن و مرد را در عرصۀ خانواده هموار کرده و رضايت بسیاری از کاتولیک‌ها را نیز، از زن و مرد، تامين کرده است. بنیادگرایان یهودی نیز با اختلاط زن و مرد دشمنی می‌ورزند. از هیاهو و جنجالی که اينان در اسرائیل بر سر جدا کردن زنان از مردان در اتوبوس‌ها به راه انداختند، مدت زیادی نگذشته است.

چرا اسلامگرایان نه از مردم، بلکه از امّت حرف می‌زنند؟

- اسلاميست ها مفاهیم دینی را ایدئولوژیک کرده اند، تا مفهوم "امت" را به مثابه جماعتی همرنگ و یکدست جایگزین «مردم» کنند. این استحالۀ مفهومی از پایه‌های نظام سیاسی مورد نظر آن‌ها ست؛ نظامی که در آن حکومت قدرت و اقتدار خود را ناشی از فرامین الهی قلمداد می‌کند و اعضای "امّت" مومنان را به اطاعت و فرمانبرداری ناگزير می‌سازد. در نظام دموکراتیک، جامعه حاصل وحدت افراد مستقل، آزاد و برابر قلمداد می شود ، در حالی که نظام اسلامی، وحدت امّت را بر اساس تعلق دينی، و به ویژه روایت حاکمان از دین، شکل می‌دهد، و اسلامگرایان نمایندگان خودخواندۀ خدا روی زمین می‌شوند.

آیا زنان آیندۀ این امّت اند؟

- خیر! آنها نگهبانان نظم محسوب می‌شوند. نظام‌های پدرسالار برای بقا و استمرار سنت‌هاشان، روی نقش زنان در خانواده حساب می‌کنند. چرا که زنان پرورش دهندۀ فرزندان اند و خانواده سلول پایه‌ای امّت است. قابل توجه اینکه در مخالفت با حق همجنسگرایان برای تشکيل خانواده، بنيادگرايان کلیۀ مذاهب، در کنار هم، متحدانه در اعتراض‌ها شرکت می‌کنند.

آیا در میان اسلامگرایان رویکرد تازه‌ای نسبت به زنان وجود دارد؟

اسلاميست ها با زنانی رویارویند که حق تحصیل و حق کار را به دست آورده اند. برخی از اسلامگرایان به این واقعیت بازگشت‌ناپذیر توجه دارند، چرا که اسلامگرایی نیز شاخه‌های مختلفی از "لیبرال" تا رادیکال دارد. برخی از اسلاميست‌ها حجاب را مترادف با زندانی کردن زن در فضای خانه و رانده شدن از فضای عمومی و جامعه، محیط‌های علمی و شغلی نمی‌دانند. بلکه در تبلیغاتشان بيشتر تاکيد را بر اين میگذارند که زنان و مردان به دور از وسوسه‌های ناپاک بتوانند بنیان خانواده را مشترکاً بر اساس اصول و موازین اسلامی پایه‌ریزی کنند. در این چشم‌انداز، تبلیغات آن‌ها، از يک‌سو حجاب اسلامی را سنگری در برابر "هرج و مرج جنسی و اخلاقی"، جلوه می‌دهد و از سوی دیگر، ابزاری در خدمت احیای "شأن و منزلت" زن و جلوگیری از کالا شدن زنان. اینان از این دیدگاه حجاب را شرط ورود زنان به عرصۀ جامعه می‌دانند. همان‌طور که طارق رمضان و هوادارانش ادعا می‌کنند «حجاب پاسپورت زنان مسلمان برای شهروند شدن است». پرسش اما اينجاست که چرا زنان برای ورود به فضای شهروندی نیازمند پاسپورت اند؟ واقعیت این است که زنان حقوقی به دست آورده اند و اسلامگرایان در پی آن اند که استراتژی خود را با این وضعیت تطبیق دهند تا نیروی زنان را در جهت پروژۀ اسلامی‌شان بسیج کنند.

چرا مبارزه برای آزادی زنان اين قدر دشوار است؟

- فمینیست‌ها دريافته اند که رهایی زنان زمانی به دست می‌آید که برابری حقوقی و آزادی، در پیوند با هم در نظر گرفته شود. آن‌ها آگاه اند که بدون این پیوند، تحقق دستاوردهای قانونی با موانع اجتماعی و فرهنگی روبرو خواهد شد، چرا که تاریخ زنان، تابعی از تاریخ منش وکنش آدمیان‌ است. این درست است که باید قوانین را تغییر داد، اما ذهنیت‌ها نیز باید عوض شوند تا رهایی زنان متحقق گردد. برای مثال، برای تحقق اختيار زنان بر جسم و جان خويش، وضع قانون به سود حق سقط جنین کافی نیست، بلکه باید به طور منظم دربارۀ برابری زن و مرد و حقوق و آزادی‌ جنسيتی، کار آموزشی و تربیتی انجام شود. وجود آزادی‌های فردی برای پیشرفت و گسترش این آموزش‌ها شرط اساسی است، به ویژه آنکه اين حيطه‌ها به مسائل خصوصی آدمی، از قبیل بدن، روابط جنسی، اروتیسم و عشق راه می برند. آيا می‌شود به این مسائل بپردازيم بی‌آنکه آزادی را به مثابه ارزش مشترک میان آدمیان به رسمیت بشناسیم؟ وضعیت زنان رابطۀ تنگاتنگی با این آزادی دارد، و هر مدل اجتماعی باید به این پرسش‌ها پاسخ دهد. در واقع مسئلۀ تغییر و بهبود شرایط زنان، بنیان‌ نظام‌های اجتماعی و سیاسی را به پرسش می‌کشد. 
برگرفته از سایت عصرنو

jeudi 24 novembre 2016

روز مبارزه با خشونت علیه زنان؟

یک سئوال: چرا ما زنان بایست منتظر 25 نوامبر یا هشت مارس یا مناسبت خاصی باشیم تا بخواهیم  همبستگی خود را با زنانی دیگر اعلام و محکم کنیم؟ 
مگر ما هر روزمان آغشته با خشونت علیه زنان نیست؟ 
مگر ابن خشونت بر زنان در جهان دمی آرام می گیرد؟
ما هر روزمان روزِ مبارزه با خشونت علیه بشر است.

jeudi 17 novembre 2016

زبان و زنان، فرانک فرید

بیدار زنی- فرانک فرید متولد سال ۱۳۴۰ در تبریز است. وی فعال فرهنگی اجتماعی و حوزه‌ی حقوق زنان از سال ۵۷ تا به امروز است. از سال ۷۳ به حوزه ادبیات (شعر، نثر، ترجمه، نقد ادبی) هم روی آورده است. مطالب و ترجمه‌های متعددی از وی به زبان‌های ترکی و فارسی در نشریات و سایت‌ها و نیز چندین کتاب (شعر و داستان ترکی و ترجمه) از او چاپ شده است.

شرکت و راه‌اندازی کارگاه‌ ترجمه و داستان‌نویسی و شرکت در اجلاس‌ها و سمینارهای داخلی و خارجی، برگزاری مراسم و برپائی کارگاه‌های مختلف در پرداختن به حوزه‌های مسائل زنان، مسائل زنان اقلیت‌ها و حفظ زبان مادری و … از دیگر کارهای اوست. تجارب او به دلیل فعالیت‌های سی‌وچند ساله‌اش به‌عنوان یک فعال اجتماعی زن، با زبانی غیر رسمی و ساکن آذربایجان و نه مرکز کشور، موجب شده تا او به اعمال قدرت بر مردم بر اساس سلسله‌مراتب اجتماعی بیشتر حساس باشد و درهم‌ادغام‌شدگی انواع تبعیض‌های اجتماعی بر مبنای جنسیت، نژاد، طبقه‌ی اجتماعی و محل زندگی … اساس فکری فعالیت‌های غیرادبی او شده باشد؛ بنابراین او از هر فرصتی برای نشان دادن این همپوشانی، و پیچیدگی تأثیرات ناشی از آن بهره می‌برد.

مختصری در باره‌ی زبان و زنان

با نکاتی درباره‌ی کتابِ مفهوم «مونث» در زبان‌ـ‌فکر‌[۱]

هراندازه که در گذشته‌های دور و دورتر سیر کنیم، چهره‌ی زن درخشندگی و جلای بیشتر می‌یابد[۲].   


کسانی که نسبت به تبعیض‌های اجتماعی حساس هستند، می‌توانند یک تبعیض دیگر را هم به آن‌ها بیفزایند؛ تبعیضی به‌جز تبعیض‌های رایج و ملموس روزمره: تبعیض حالیان نسبت به گذشتگان! که چون متولی ندارد حتی به ‌سخن هم نمی‌آید؛ و در این وادی چهره‌ی زنانه گم‌تر است، و هرچه قدیمی‌تر آن‌قدر مستورتر!

می‌توان گفت، سرکوب، بی‌تفاوتی، تحقیر و تخریب از همان نوعی که در بقیه‌ی مناسبات اجتماعی رواست در این‌یکی هم نسبت به تاریخ و آثار تاریخی، فرهنگ و زبان رواست. ما همان‌گونه که طبیعت را به بهانه‌ی مدرنیسم و توسعه و به نام تسخیر آن، مورد قهر قرار داده‌ایم و همت به نابودی‌اش گماشته‌ایم، این میراث رسیده از پیشینیان را هم لاجان و کم‌توان کرده‌ایم؛ با این تفاوت که طبیعت گاهی پاسخی قاطع به بی‌مهری ما می‌دهد، ولی این‌یکی بی‌صدا فقط از کف می‌رود. صدایی از پیشینیان نیست تا از دل اعصار بیرون آید و ما را بر خود آورد که بی‌تفاوت و سُخره‌جو از کنار آنچه آن‌ها در طول اعصار پرورده‌ بودند نگذریم. ما که چشم حیرت بر دستاوردهای فن‌آوری نمی‌بندیم، چشمانمان را بر آنچه برایمان به ارث رسیده بسته‌ایم.

و زبان، در این میان باانرژی زائدالوصفی که در درون دارد، همچون ابزارهایی به ما به ودیعه رسیده است و بااینکه ساختن و پرداختن آن حتی در مخیله ما هم نمی‌گنجد؛ اما ما با آن همانند کسی که همیشه پیش ماست و ما قدر و قرب او را نمی‌دانیم، برخورد می‌کنیم و غالباً به هنگام آشنایی‌زدایی متوجه وجودشان می‌شویم. انگار تلألو کلمات را گردوخاک زمان گرفته باشد و زمزمه‌ی اسرار انگیزشان را سروصدای پیشرفت ناشنیدنی کرده باشد.

با زبان، می‌توان برخوردی دوگانه داشت: یا قدرناشناسانه و تقلیل‌گرایانه بر بادش داد و تخریبش کرد؛ یا حفظش کرد و بال و پرش داد.

بااین‌وجود، در بهترین حالت هم برای همه‌ی ما پیش می‌آید که عاجز از یافتن واژگانی متناسب با میزان احساسات و نیز تلنبارِ افکار خود باشیم، آن موقع است که از عدم وسعت دایره‌ی واژگان در کل و یا از کمبود آنچه از آن خود در توشه داریم، درمانده می‌مانیم. وندل جانسنِ معناشناس مطرح می‌کند که: عدم تطابق دنیای دائم‌التغییر ما و زبان نسبتاً ایستا قسمتی از مشکل ماست. ما با استفاده از یک زبان ثابت سعی می‌کنیم جهانی را نمادگذاری کنیم که جهان فرایند، تغییر، تفاوت‌ها، ابعاد، کارکردها، روابط، رشد، کنش متقابل، توسعه، یادگیری، سازگاری و پیچیدگی است.

حال به این پیچیدگی این را نیز بیفزاییم؛ آنچه را که بر ما رفته است: حذف (تدریجی) زبان مادری‌مان و محروم شدنمان از خواندن و نوشتن آن! که از کف رفتن آن به معنی لایه‌لایه کنده شدن و از کف رفتن خودِ ما است. نیاز به گفتن نیست که هیچ زبانی به‌اندازه‌ی زبان مادریِ شخص نمی‌تواند در بیان هزارتوی درونِ فرد و انتقال جهان‌بینی او کارآمد باشد، و نیز پایه و عصای دست او برای یادگیری زبان‌های بعدی. زبانی که از طریق اکتساب به دست می‌آید همچون خون مادر در انتقال به جنینش طبیعی است و همچون شیر او، آماده و در دسترس!

                                                                      ***

برای من همیشه واژه‌ها، چیزی ورای وجودِ صوری‌شان بوده‌اند. آن‌ها برایم حضور دارند؛ حضوری نه از جنس مستعمل حال، که بار آمده‌ی سالیان! رموز اعصارشان را آشنایی ظاهری‌شان پوشانده و زمان و مکان را در آن‌ها مستتر نگه داشته است. گویی پیشینیان انر‌ژی لایزالی در آن‌ها نهاده و طی نسل‌ها به‌سوی ما فرستاده‌اند. طوری که در طول هزاران سال شتاب خود را از دست ندهند. واژگان و اصواتی که هزاران سال را شیرین در خود دارند، به‌خصوص در زبان مادری‌ام برایم جذابیتی جادویی دارد.

به خاطر دارم در نوجوانی، وقتی عمویم (دکتر فریدون فرید که از زبان‌شناسان فرهنگستان زبان بود) از معنی کلمه‌ی قیز/دختر که گفت از «قیزیشماق» به معنی گرم شدن و مرکز گرمی خانواده است و من به وجد آمدم تا در کتاب‌های درسی‌ام در رشته‌ی مترجمی که توجه می‌داد به ائتیمولوژی کلمات برای رسیدن بهتر به مفهوم آن‌ها، ‌واژه‌ی “daughter”/دختر را دیدم که از «دوشیدن» می‌آید، با این تفسیر که دختران بیشتر به کار دوشیدن شیر می‌رسیدند؛ که عمویم هم علاوه کرد که دوشیدن/دوخیدن و نیز دوشیزه و دختر از همین ریشه‌اند و … از این نمونه‌های زمینی بعداً به اسامی آسمانی‌ زنان توجهم جلب شد که مشخص بود به دورانی برمی‌گردد که به زنان با نظری ماورایی نگریسته می‌شده است (چراکه افسانه‌ها بازتاب رویدادهای زمینی ما بوده است)، و نام الهه‌ها و خدا بانوان که به نظرم پرارج‌ترین آن‌ها «اینانا» بود! خدا بانوی سومری، «شهبانوی شهر اروک، ملکه‌ی سومر» که هم آن‌قدر آسمانی که نشانه نگرشی ماورایی و هم آن‌قدر زمینی واقعی که می‌توانستند بر او تکیه کنند. (شخصیت او چنان در من تأثیرگذار بود که حدود بیست سال پیش در یکی از اشعارم آمده است: … و ارک‌ینـه اوروک شهری‌نین ایناناسی آرخا دورمادی بیر بالا کیمی! / و اینانای شهر اوروک اما، پشت ارک[۳] نیستاد، همچون مادری پشت فرزند خود!)

سروده‌هایی که از سومریان در وصف اینانااز ۴۵۰۰ سال پیش به‌جا مانده‌اند حیرت‌انگیزند؛ اینانا زنانه‌ترین کاراکتر اسطوره‌ای که روند تکاملش در این سروده‌ها رفته است هم آماده‌ی باروری می‌شود و هم آماده‌ی فرمانروائی بر اورک؛ در مقام فرمانروا جسور است و همه‌چیز را برای سرزمین خود می‌خواهد و به دست می‌آورد و در مقام یافتن یار و عشق‌ورزی هم‌پایه با مرد است و بی‌محابا در به زبان آوردن تمنیاتش.

حتی آواها و هجاهای نامِ اینآنا، خدا بانوی زمین و آسمان سومریان، ذهن را بی‌اختیار به‌سوی خود می‌برد: این/زمین، آن/آسمان و … و اینکه آیا آنا/مادر در ترکی ربطی به نام او که خدا بانوی باروری هم هست دارد؛ آیا منشأ آن‌ها همین نمود ظاهری آن‌هاست… ؟ در این سروده‌ها آمده است که «آن»، خدای آسمان و مذکر است اما بعد به همراه القاب دیگر به اینانا هم گفته می‌شود: «شهبانوی آسمان، ستاره سپیده‌دم و شامگاه و خدا بانوی عشق و باروری و حامی شهر اورک، خدا بانوی باروری و زندگی».[۴] و بعدازاین همه سال، در نوشتن این مطلب بی‌اختیار به اینانا بازگشتم و به کتاب شناخت هویت زن ایرانی که بیشترین مطلب را راجع به او در آن خوانده بودم.

————

می‌دانیم آنچه در یک زبان جاری و ساری است بیانگر جهان‌بینی آن زبان و به عبارتی، دیدگاه آن زبان نسبت به همه‌ی پدیده‌ها و مسائل است. هرقدر زبان متأخرتر باشد، بنا به ماهیت پدرسالارانه این دوره‌ها، قاعدتاً از نگرش تحقیرآمیزتری نسبت به زن نیز برخوردار است، و بالطبع این دیدگاه حاکم از سه هزار سال پیش در آن بیشتر قابل رویت است. با بررسی ریشه‌های زبان اما می‌توان پی به عمق این دیدگاه مردانه در آن برد.[۵] و مهم اینکه عدم وجود چنین دیدگاهی یا کمرنگ بودن آن، می‌تواند حاکی از این باشد که آن زبان کمتر در معرض مردسالاری بوده است، و یا حاکی باشد از قدمت آن زبان؛ و اینکه آن زبان به پیش از دوران مردسالاری برمی‌گردد، آنگاه‌که زن‌سروری یا زن‌تباری بوده و یا زن از اعتبار و حرمتی به فراخور طبیعت خود برخوردار بوده و مرد همچون موجودی او را می‌نگریسته؛ حتی فراتر.

بالطبع کنجکاو بوده و هستم که فرهنگ و زبان من چه نصیبی از این موضوع برایم به ودیعه گذاشته است. و البته امیدوار بودم که زبان ترکی به دلیل قدمتش بازتابی از این مقوله از نوع دومش داشته باشد. بااینکه هیچ‌گاه مجال پرداخت جدی برایم در این زمینه پیش نیامده اما همواره با اشتیاق خوانده‌ام و گوش خوابانده‌ام تا ببینم زن از چه مقامی در فولکلور و قصه‌ها و اسطوره‌های ترکی برخوردار است. [باید بگویم تا اینجا در حالت کلی نشانه‌های عمیق و ریشه‌داری از زن‌ستیزی، زن‌تحقیری و جنس پرستی در آن‌ها نیافتم (البته هرچه به تأثیرات معاصر نزدیک می‌شویم البته نشانه‌های کوچک‌انگاری زن قوت می‌گیرد.). در کتاب دده‌قورقورد[۶] به‌عنوان یک نمونه‌ی ارزشمند که از مهم‌ترین نوشته‌های باقیمانده از ترک‌هاست، زن بیشتر هماورد و همسنگ با مرد است و نه‌تنها منفعل نیست که در اغلب داستان‌ها در مقام کنشگری است.]

بنا بر همین کنجکاوی‌ام در باره‌ی زبان و زنان، خبر هیجان‌انگیزی بود وقتی از جناب منظوری شنیدم که کتیبه‌ای درباره مفهوم مونث خواهند نوشت … و این به معنی تعمقی بود در اصوات و واژگان ترکی از دیدگاهی زنانه. همان موقع ایشان از ارتباط خانیم/خانم(خان من) با خان/قان/خون و … گفتند و با توجه به روالی که از بقیه کتیبه‌ها سراغ داشتم و نیز رویه‌ای که ذهنم پیش می‌برد، این واژگان برایم ردیف شد:

قان/خون: قانماق/درک کردن، قاناجاق/درک و شعور، قانیت/دلیل، برهان

آن/لحظه، آنا/مادر، آنماق/فهمیدن، آنلاق/فهم و شعور، آنی/خاطره

«این» در اینام/باور و عقیده، اینانماق/باور کردن

سانماق/تصور کردن و سینماق/شکسته شدن، سیندیرماق/شکستن

و مرتبط با کلمات بالا

و حتی سیناماق/آزمودن، محک زدن، و یا قیناماق/ملامت کردن و همگی چون مرواریدهایی بر یک نخ سوار شدند و این رشته را به دست دادند که گویی آنچه با فهم، ادراک و باور سروکار دارد، به موجود زن برمی‌گشته است.

[قان/خون یا خین (در ترکی به حنا، خینا هم گفته می‌شود؛ رنگ قرمز آن مرتبط با رنگ خون و حنا بستن زنان، حنابندان مرتبط با مراسم عروسی زنانه بودن آن را نشان می‌دهد)،

که عمویم به واژه‌های مرتبط با خون، خانه را هم افزود؛ و یا در رابطه با «خاتین» و «قادین» به معنی زن در ترکی، queen در انگلیسی و «کد» یا «کت» در کدبانو را…]

و البته وا‌ژه‌های دیگری که ظاهرشان زنانه‌ است، در ذهنم به‌صف شدند: مثل دوغماق/زاییدن که دوغا/طبیعت؛ دوغو/شرق، محل زایش خورشید؛ دوغرو/راست، مستقیم، درست، حقیقت که با آن مرتبط است.

و …

دیگر تا پیدایی کتاب، مجال دیگری برای گفتگو و دیدن کتاب تا پیش از چاپ پیش نیامد و برای سنجش حدسیاتم، ماندم تا ببینم ‌کتیبه چه‌ بار خواهد آورد. چنانچه شما هم کنجکاوِ کلمات و اصوات و پی گرفتن زنانگی در زبان ترکی هستید، خودتان باید کتیبه‌ی شماره ۱۰ را به‌دقت بخوانید.[۷] البته باید گفت در کل، کتیبه‌های شفاهی دلیل‌هایی پیش رو می‌گذارد که بسته به نظر خواننده می‌تواند قانع‌کننده باشد، یا نه؛ و یا به دلیل بکر بودنشان به نظر باورناپذیر بیاید و تکرار الگوهای بعدی باورپذیرشان کند؛ اما این کتیبه‌ها یک‌چیز را با خواننده همراه خواهد کرد، و آن به فکر انداختن او است. اینکه از کنار زبان بی‌تفاوت نگذرد، زبان را غنیمت بشمرد و بپاید و خود او نیز یابنده باشد. پس‌ازآن شما بیش‌ازپیش شبگرد کوچه‌پس‌کوچه و غارهای زبان می‌شوید و به رموز زبان در کل و زبان مادری‌تان اگر ترک‌زبان باشید، بیشتر از قبل علاقه‌مند می‌شوید و چشم به گفته‌های شفاهی مردم عامی می‌دوزید و دیگر گوشتان بی‌اهمیت از کنار کلمات و آواها رد نمی‌شود و صدای اعصار را در آن‌ها می‌شنوید؛ و اینجاست که ارزش برخی آثار بیشتر از بقیه می‌شود!



مطالب زیر را پاییز پیش، بعد از خواندن کتیبه‌ی ۱۰ یادداشت کرده بودم که گرچه برای آمدن در نوشته‌ای مستقل چندان انتقال معنا نکند، اما می‌تواند تأکید و افزوده‌های کوچکی باشد بر مواردی که در کتاب مذکور در مورد آن‌ها بحث شده است:

ـ در این کتیبه از گل سرخ/قیزیل گول سخن آمده و نیز از عشق ابدی گل سرخ و نوروز گولو/گل نوروز که بنا به باورهای پیشینیان، ناهم‌زمانی بار آمدنشان، آن‌ها را عاشقان ابدی و ناکام از رسیدنشان به هم می‌کند. پس، گل سرخ نمادی از زن در یک حسرت عاشقانه است. گل سرخ/قیزیل گول، چنانچه از نامش برمی‌آید از قیز/دختر و قیزیل به معنی رنگ سرخ، نه‌تنها نماد و مظهری زنانه، بلکه شفابخشی زنانه هم است و طبعی گرم دارد. می‌توان افزود که برخی‌ها اعتقاد داشتند با خواباندن نوزاد در گلبرگ‌های گل سرخ او بیمار نمی‌شود. حتی ما کودکی را که بعد از موسم گل سرخ متولد شده بود، سال بعد به فصل گل سرخ در انبوه گلبرگ‌های گل سرخ می‌خواباندیم تا بیماری به سراغش نیاید. در ص ۱۴۳ کتیبه این بایاتی/دوبیتی آمده است: لای‌لای چالدیم یاتاسان، قیزیل‌گوله باتاسان، قیزیل گول یورقان‌-دوشک، بلکه شفا تاپاسان (لالایی خواندم بخوابی، فروروی در میان گل‌های ‌سرخ، گل‌های سرخ همچون لحاف تشک، بلکه شفا بیابی) که مورد بالا کاملاً با این دوبیتی مطابقت دارد!

ـ در این کتیبه از یکی از داستان‌های کتاب دده قورقورد سخن گفته شده است. این داستان در باره بانی چیچیک/گل بانو (و مرتبط بودن آن با واژه‌ی بانو که به زنان اطلاق می‌شود) و بامسی بیرک (اسم پسر در این داستان) است. در آن در مورد شأنِ نزول داستان، طبق باورهای اسطوره‌ای سخن رفته و در مطابقت با آن در باره‌ی تلفظ نام بیرک به معنی تک‌مانده(مرتبط با یالقیزک/گرگ جدامانده از گله)، از «بیر» به معنی «یک» در ترکی… در اینجا می‌توان بر قوت «بیرک بودن» و نه «بئیرک بودن» تلفظ نام او ـ‌چنانچه متداول است‌ـ چنین افزود که نام عشاق معمولاً در هماهنگی باهم هستند، و در هم‌نشینی به گفتار دل‌نشین؛ مع‌هذا هماهنگی در اسامی این عاشق و معشوق‌ پدید نمی‌آمد، اگر بامسی «بئیرک» بود؛ آن‌وقت بانی هم احتمالاً باید «چئیچک» می‌شد! یعنی بیرک با چیچک هم‌خوانی دارد و نه با بئیرک، همان‌گونه که بانی هم با بامسی هماهنگ است: بانی‌چیچک، بامسی بیرک.

ـ در داستان‌ها همواره نقش مثبت و منفی پیرزن/قاری را شاهد بوده‌ایم. پیرزنانی که کینه‌جو و ستیزه‌جو هستند و پیرزنانی که راه گزارند و راهنما. برای مثال در داستان «اسلی کرم» هم پیرزن منفی داریم، هم مثبت؛ یعنی در جایی یک پیرزن به کرم راه می‌نماید و در جای دیگرِ داستان، پیرزن دیگری او را از راهش در رسیدن به اسلی منحرف می‌کند.

در کتیبه‌ی شفاهی ۱۰، روی دیگر قاری، به‌‌ لحاظ مفهومی واژه نمایان می‌شود؛ سوای نقش صرفاً منفی که قاری در کتیبه‌ی شفاهی ۹ داشت. تکرار این نقش منفی در آن کتیبه، مدام در من (بدون آنکه منکر نقش زمستانی او باشم)، پافشاری بر همین مثبت بودن را برمی‌انگیخت، و سوال‌پیچم می‌کرد که قاری که صرفاً مظهر زمستان نیست و عجوزه و پیرزن!

در یکی از شعرهایم از قاری/ پیرزن اسطوره‌ای هم یاد شده است: … من قارییام قوردوم هانی! (من پیرزنم، گرگم کو؟!). در میان ما ترک‌ها این مثلِ برجا مانده از اسطوره‌ها معروف است که گرگ تا آخر دنیا خواهد ماند و به همراه او تنها، یک پیرزن. به همین علت به کسی که برای خود میرایی قائل نباشد به کنایه می‌گویند، «قوردونان قیامته قالاجاقسان؟!» (به همراه گرگ مگر تا آخر زمان خواهی ماند؟!) جالب است که هم در مورد قاری/پیرزن و هم در مورد قورد/گرگ، هم، این تکمانی را داریم و هم، دوگانگی شخصیت (مثبت و منفی بودن) را. در مورد قورد/گرگ روی دیگر سکه‌ی آن، نام «جاناوار» را داریم که در کتیبه‌ها بحث شده است. و در مثل‌ها هم این دوگانگی را فراوان داریم. ولی در مورد قاری هر دو در هم عجین است و در این کتیبه در مورد نقش مثبت او هم توضیح آمده است؛ برعکس آنچه در کتیبه ۹ در مورد نقش منفی او آمده بود.

اما برای ما (به‌عنوان یک تبریزی) قاری/پیرزن که در پل قدیمی «قاری کورپوسو/پل قاری» تبریز تبلور یافته، موجب شده تا همواره از قاری به‌عنوان پیرزن مُدرکی که به ساختن پل همت گمارده، یاد شود. (هنوز هم از این پیرزن و از پل او با احترام یاد می‌شود.)

برای ما که با قصه‌ی «قاری ننه» بزرگ شده‌ایم، نه با کارتون‌هایی که پیرزنِ عجوزه‌ا‌ی که جارو سوار می‌شود و شر می‌راند[۸]؛ قاری مظهر محبت است و ایثار. در این قصه قاری‌ننه، تک‌تک حیوانات را که از گزند باران تند به او پناه می‌آورند در خانه‌ی کوچک سقف مومی‌اش، پناه می‌دهد…

آمدن توأمانِ «قاری‌نن قوجا/پیرزن و پیرمرد» در دیگر قصه‌ها حاکی از همدم بودن مادام‌العمر زن و شوهر است. حتی در ترکی ترکیه هم در کل به زن/همسر «کاری» می‌گویند و به زن و شوهر «کاری، کوجا».

حتی واژه‌ی «قاریماق/چروکیده شدن، پیر شدن» از زمان کودکی واژه‌ای دلچسب برای من بود. در کودکی تا مادرمان ما را حمام کند، پوست دستانمان در اثر ماندن در آب یا بخارآب، چین برمی‌داشت، شنیدنِ «ال‌لرین قارییب»، واژگانی شیرین بود برایمان که نگاه به انگشتان کوچک چروکیده‌مان ما را یاد «قاری» ِقصه‌هایمان بیندازد!

ـ نقش خورشید و ماه به‌عنوان مهم‌ترین اجسام طبیعی، چنان در زندگی بشر ریشه‌دارند که مرکز توجه بودن همیشگی آن‌‌ها همواره قابل پیگیری است؛ خورشید مایه گرمی و حیات‌بخش و ماه روشنگر شب‌های تاریک دوران‌ها. البته ما به‌عنوان انسان امروزیِ دور شده از طبیعت، و با دانستن منشأ علمی پدیده‌ها، عاجز از تصور نقش قدیمی آن‌ها ازجمله نقش خورشید و ماه برای بشر اولیه هستیم. اکنون گرما برای ما مفهومی سوای خورشید هم دارد و شب‌هایمان را چراغ‌ها و نه ماه روشن می‌کند؛ اما در دوران‌های قبل، که دوروبر انسان چنین شلوغ نبوده، طبیعی بوده که آن‌ها برای خورشید و ماه، و طلوع و غروب آن‌ها خیال‌ها ببافند و اسطوره‌پردازی و داستان‌سرایی کنند و مثلاً یکی را مؤنث و دیگری را مذکر تصور کنند و آن‌ها را عاشق و معشوق و در پی هم.

در این کتیبه در مورد داستان «اسلی/اصلی کرم» و عشق ابدی آن‌ها به‌عنوان تمثیلی از عشق ابدی خورشید و ماه سخن رفته است. می‌شود این را نکته را هم در قوت به آن اضافه کرد: مادران اسلی و کرم، هیچ‌کدام بچه‌دار نمی‌شدند. پیر دانایی سیبی را به همسران آن‌ها می‌دهد تا به زنان خود بدهند و با خوردن آن سیب‌ این زنان بچه‌دار شوند. (سیب این نماد عشق و باروری حکایات زیادی دارد، ازجمله اینکه اینانا هم وقتی به دوموزی/تموز (به‌عنوان مظهر باز زاد طبیعت و زندگی دوباره روییدنی‌ها)، پاسخ مثبت برای همسری و هم‌آغوشی می‌دهد، سیب به دست دارد؛ و دست دوموزی بر شکم اوست. اینانا قبل از آن و در روند آماده شدن برای فرمانروایی بوده که پی به باروری زهدان خود برده است…) القصه، در اسلی کرم، نیمه‌ی سرخ سیب را مادری می‌خورد که دختر می‌آورد، یعنی اسلی را و نیمه‌ی سفیدِ سیب را مادری می‌خورد که پسر می‌زاید، یعنی کرم را. این دختر و پسر عاشقان ابدی‌ای هم‌اند، و مدام در رسیدن به هم از رسیدن ناکام می‌مانند. (در اینجا آن‌ها درواقع از دو نیمه‌ی یک سیب پدید آمده‌اند؛ یک‌بار دیگر سیب مظهر عشق و عشق ممنوعه،آلمالی نبودن آلما/نگرفتنی بودنِ سیب!) و اما نکته‌ی جالب اینکه نیمه‌ای از میوه سرخ می‌شود که رو به خورشید باشد و بالطبع نیمه‌‌ی دیگر آن‌که از نور خورشید نصیبِ کمی می‌برد، سفید است؛ مثل خورشید و ماه! این یعنی تمثیلی از خورشید/مونث بودن یک‌نیمه و ماه/مذکر بودن نیمه‌ی دیگر. نیمه‌ی سرخ را مادر دختر می‌خورد و نیمه‌ی سفید را مادر پسر. پس با خوردن همان سیب، سرنوشت محتوم آن‌ها حتی قبل از تولدشان رقم می‌خورد! با این تفسیر هم می‌توان گفت که آن‌ها می‌توانند نمادی از خورشید و ماه و عشق ابدی این دو به هم باشد. کرم که مدام از پی اسلی روان است و ماه مدام در پی خورشید دامن‌کشان.

ناصر منظوری، رمان‌نویس و زبان‌شناس است.

ازجمله آثار وی می‌توان به رمان‌های ترکی سون ناغیل، سون افسانه؛ قاراچوخا؛ آواوا؛ و کتاب‌ تئوریک نظام چهاربعدی زبان؛ سلسله کتیبه‌های شفاهی (۱۰ جلد) و Deterministically Structuring Concepts اشاره کرد.

کتاب مذکور دهمین عنوان از مجموعه کتاب‌های تئوریک کتیبه‌های شفاهی است. همانند کتاب‌های پیشین، او در این کتاب نیز به سراغ لایه‌های مفهومی زبان ترکی رفته است و این بار تلاش نموده ریشه‌های فرا معناشناختی مفهوم مونث و زنانگی را در زبان ترکی بازیابی کند. او در این کتاب نیز، در مسیر بازشناسی ریشه‌های زبانی تفکر اسطوره‌ای و چگونگی شکل‌گیری زبان بر اساس تفکر مرکب و کمپلکس گام برمی‌دارد و به بررسی مفاهیم صداهای پایه در زبان می‌پردازد‌ که منشائی برای ایجاد واژگان دارای مفهوم مونث هستند و درواقع نوعی تولید زنانه محسوب می‌شوند. او می‌گوید: «پی بردن به این مسئله و بررسی کلمات ازنظر مونث یا مذکر بودن، چگونگی شکل‌گیری آن‌ها و نقشی که در طول تاریخ داشته‌اند و قبل‌تر از آن چرایی و نحوه‌ی شکل‌گیری کلمات مونث و مذکر لازمه و اساس بررسی زبان است. زبان‌شناسی، متأسفانه، به دلیل تمرکز بیش‌ازحد بر روی زبان‌های دیوانی و رسمی قادر نبوده است تا در حد کفایت، فونم‌‌های زبان را بررسی کند. بدون آن نیز مطالعات زبانشناسی تا حدود زیادی قادر به جوابگویی به سوالات علوم شناختی و اصولاً «شناخت» و «تکوین شناخت» نخواهد بود. بررسی‌های مفاهیم اصوات پایه از سوی ما نشان می‌دهد که در شکل‌گیری زبان، آنگاه‌که هنوز کلمه ایجاد نشده بوده، زن‌ها دست برتر داشته‌اند.» از نظر او تکرار تاریخی این برتری، اکنون نیز به شکل فردی در دختربچه‌ها به‌ هنگام زبان‌باز کردن و در زنان در رابطه با یادگیری و یاددهی زبان به فرزندانشان دیده می‌شود.

[۱] مجلد ۱۰ از سری کتاب‌های کتیبه‌های شفاهی، ناصر منظوری، تهران، ۱۳۹۴

[۲] شناخت هویت زن ایرانی در گستره‌ی پیش تاریخ و تاریخ، شهلا لاهیجی، مهرانگیز کار، انتشارات روشنگران، چاپ اول ۱۳۷۱، چاپ چهارم ۱۳۸۷

[۳] (ارگ علیشاه تبریز) جالب اینکه آماده کردن نهایی این نوشته برای چاپ، هم‌زمان شد با تعرض چندباره‌ به ارک! که آن موقع نیز این بند شعر در بی‌پناهی ارک و به هنگام تخریب سایت آن آمده بود.

[۴] سروده‌ها در باره اینانا به بیش از ۴۵۰۰ سال پیش می‌رسد. «به تعبیری نخستین افسانه‌های عاشقانه مکتوب ادبیات جهان» در باره این زنانه‌ترین کاراکترهای اسطور‌ه‌ای سروده شده است. اینانا فرمانروایی «خردمند و ماجراجو» است که دستاوردهایش را برای سرزمینش می‌خواهد و می‌آورد. او در عشق صریح است و شریک و همپا و همپایه با مرد. پرده‌پوش نیست و به عریانی خواسته‌هایش بر زبان می‌آورد.

[۵] برای مثال: «از روی دلایلی که به زبانشناسی تاریخی بازمی‌گردد، می‌توان داوری نمود که در جامعه هندواروپائی زن‌سروری و پدیده‌های وابسته به آن وجود نداشته است. قرائن و شواهد دلالت بر آن دارد که در فرهنگ آریائی مردسروری و پدرشاهی اصل اساسی است. در آن فرهنگ پیوند افراد ذکور در نسل‌های پیاپی دارای قداست بوده و نوعی ارزش در حفظ خانواده و مبانی آن شمرده می‌شده است. حفظ نسل یعنی توالی فرزندان ذکور در معنای نگاهداری خانواده و آتشگاه مقدس آن شمرده می‌شده است. تک شوهری قاعده عام و قاطع بوده و نسب از جانب پدر تعیین می‌گشته است. رگه‌های اصلی و خطوط کلی از این نظام اجتماعی و ارزش‌های متعلق به آن در جامعه سنتی و امروزی زرتشتی هنوز هم وجود دارد. مع‌هذا نشان‌های پرستش الهه مادر و آثاری از زن‌سروری در فرهنگ ایرانی دیده ‌می‌شود…» شناخت هویت زن ایرانی، ص ۲۹۲

[۶] کتاب «دده قورقود» یا «اوغوزنامه»، قدیمی‌ترین داستان‌های اسطوره‌ای ترک‌های اوغوز است که سینه‌به‌سینه نقل شده و در حدود قرن ۱۶ به‌صورت مکتوب در آمده است. این مجموعه شامل یک مقدمه و دوازده داستان به نثر و نظم است و مجموعه پرارزشی است که زندگی، ارزش‌های اجتماعی و باورهای ایل‌های ترکی را نشان می‌دهد. دانشمندان و شرق‌شناسانی چون «دیتس» و «بارتلد»، اوقات بسیاری را برای پژوهش و تحقیق درباره این اثر صرف کرده‌اند، و نویسندگان همچون یاشار کمال در ترکیه و آنار و مولود سلیمانلی در جمهوری آذربایجان، با الهام از این قصّه‌های حماسی، آثار ارزشمندی پدید آورده‌اند؛ و تاکنون پژوهشگران غربی، تُرک، روسی، آذربایجان و ایرانی و… درباره ارزش‌های گوناگون اساطیری، ادبی، تاریخی، لغوی و… این کتاب، مقالات ارزشمندی نگاشته‌اند. یونسکو نیز در سال ۱۹۹۸ برای بزرگداشت این اثر جشنی ترتیب داده است.
تاکنون دو نسخه اصیل و کهن از کتابِ «دده قورقود» به دست آمده است. نخستین نسخه که در کتابخانه «درسدن» آلمان یافت شده، دومین نسخه ناقص، که در کتابخانه «واتیکان» موجود بوده، مُتضمّن شش داستان است. قصّه‌های این دو نسخه، تنها در برخی از کلمه‌ها و جمله‌ها، تفاوت‌هایی جزئی باهم دارند؛ و ازنظر انشاء، هماهنگی متن و استواری کلام، همانند نسخه پیشین است.

[۷] معرفی این کتیبه و نیز مصاحبه با نویسنده‌ی آن را می‌توانید در این آدرس‌ها بخوانید.

oraltablets.ir کانال تلگرام کتیبه‌های شفاهی

bidarzani.com

[۸] البته به قولی دادنِ همین نقش جادوگر به‌صورت نقش منفی به پیرزنان، باز به زمان‌های برآمده از مردسالاری برمی‌گردد؛ درحالی‌که زمانی جادو برای راندن شر و حاکمیت بر نیروهای طبیعی امری حیاتی محسوب می‌شده و زنان متولی این امر بودند. بعدها مردان آن را از آن خود کرده و رل منفی را برای پیرزنان گذاشته‌اند و حتی بعدها جادوگران کشته هم می‌شدند. (موی/ساچ این پیرزنان که هرچقدر بلندتر بود، حاکی از قدرت/گوج (قدرتی مقدس) آنان بود، ولی بعدها مو/ساچ به مظهر گناه/سوچ تبدیل می‌ٔشود.) 
برگرفته از سایت اخبار روز

mardi 15 novembre 2016

درمان های خانگی سیاتیک

عصب سیاتیک طولانی ترین عصب بدن است که از ناحیه پایینی ستون مهره ها شروع شده و به سمت پایین و پشت پاها امتداد پیدا می کند.

عصب سیاتیک، عضلات پشت زانو و پایین پا را کنترل می کند و ضمنا حس قسمت پشتی ران، حس قسمتی از پایین پا و کف پا را هم تامین می کند. درد سیاتیک، دردی است که در طول همین عصب انتشار دارد و معمولا با دردهای خفیف و اندک آغاز می شود و به مرور در مدت زمانی کوتاه تشدید پیدا می کند و در برخی موارد به دردی غیرقابل تحمل تبدیل می شود.
درد ممکن است شبیه سوزن سوزن شدن، درد مبهم یا درد سوزشی باشد که همراه با آن، درد به باسن و پشت ران و ساق انتشار پیدا می کند و فرد را از انجام حرکات و فعالیت های روزانه ناتوان می کند.
علی بهادری، متخصص طب سنتی گفت: درد عصب سیاتیک یکی از علل مهم کمردرد و درد در اندام تحتانی است.

تغییرات وابسته به سن در ستون مهره ها شایع ترین علت سیاتیک است که بیشتر در فاصله سنی 30 تا 50 سال روی می دهد و هرگونه فشار بر روی رگ سیاتیک از جمله بلند کردن اجسام سنگین، برگشتن ناگهانی به پشت، انجام دادن ورزش های سنگین موجب بروز درد خفیف تا ناتوانایی و ازکارافتادگی در فرد می شود.

علی بهادری بابیان اینکه طب سنتی توصیه های کاربردی زیادی برای پیشگیری از عود کردن دردها و اسپاسم های عصب سیاتیک به افراد مبتلابه سیاتیک دارد، گفت: افراد مبتلابه سیاتیک بهتر است از مصرف مواد غذایی با طبع سرد و مرطوب پرهیز کنند.
این متخصص طب سنتی اضافه کرد: این افراد بهتر است از مصرف گوشت گوساله و گاو، انواع چاشنی های ترش، ماست و دوغ و حبوبات بپرهیزند یا مصرف آن ها را در طول هفته به حداقل برسانند.

وی خاطرنشان کرد: این افراد بهتر است در وعده های غذایی خود به ویژه وعده صبحانه یا میان وعده های صبح و عصر از شیره انگور و مغز گردو که در گروه مواد غذایی با طبع گرم هستند، استفاده کنند.

بهادری اظهار کرد: درمانگران افرادی که میزان خلط دم و بلغم در بدنشان زیاد است در مقایسه با دیگر گروه ها استعداد بیشتری در ابتلا به دردهای سیاتیکی دارند که این گروه نیز با اصلاح شیوه زندگی و رعایت دستورات و رژیم غذایی مناسب می توانند میزان اخلاط بدن خود را به تعادل برسانند و به این ترتیب احتمال ابتلا به سیاتیک را کاهش دهند.
وی اضافه کرد: علاوه بر این علائم دیگری مانند چاقی و اضافه وزن نیز وجود دارد که استعداد ابتلا به سیاتیک را افزایش می دهد. افراد چاق به دلیل وزن غیراستاندارد و نامناسب، اصولا به هنگام نشستن و برخاستن و حتی راه رفتن فشار بیشتری را در مقایسه با افراد طبیعی تحمل می کنند و به همین دلیل احتمال ابتلا به انقباض های عضلانی در آن ها افزایش می یابد و متعاقب آن احتمال بروز سیاتیک نیز چند برابر می شود.

این متخصص طب سنتی بابیان اینکه سرما نیز می تواند در تشدید دردهای سیاتیک موثر باشد، افزود: یکی از نکاتی که افراد مبتلابه سیاتیک باید به آن توجه کنند، تشدید دردهای سیاتیک و اسپاسم های عضلانی در فصل های سرد سال است، سرمای هوا یکی از مهم ترین دلایل افزایش غلظت مایع میان مفصلی در بدن است که موجب کاهش فضای موردنیاز ریشه های عصبی در جایگاه خود می شود.

وی اضافه کرد: به این ترتیب افراد مبتلا به سیاتیک باید مراقبت های لازم را برای پیشگیری از عود کردن درد رعایت کنند. برای این منظور می توانند با پوشش مناسب و قرار نگرفتن در معرض هوای سرد از تشدید درد پیشگیری کنند. پیاده روی صبحگاهی اما مستمر نیز یکی از بهترین روش ها برای پیشگیری از بروز گرفتگی های سیاتیک است.

وی با اشاره به راهکارهای کاهش درد سیاتیک، گفت: اگر در شرایطی خاص دچار اسپاسم یا گرفتگی عصب سیاتیک شدید، موضع درد در ناحیه لگن یا ران را با کیسه آب، گرم کنید؛ زیرا این عمل می تواند تاثیر زیادی در کاهش درد سیاتیک در افرادی که دچار اسپاسم های عصبی شده اند، داشته باشد.

بهادری، با بیان اینکه ماساژ موضع درد با روغن زیتونی که در آن مقدار کمی زنجبیل رنده شده، می تواند به بهبود این دردها کمک کند، افزود: نوشیدن دم نوش هایی نظیر گل گاوزبان یا نعناع می تواند به کاهش درد و ریلکسی اعصاب کمک کند و دردهای ناشی از سیاتیک را تخفیف دهد.

این متخصص طب سنتی همچنین افزودن چاشنی ها و ادویه های گرم مثل دارچین و عسل به برنامه غذایی در کاهش درد در مبتلایان به اسپاسم را موثر دانست.
وی، عوامل مختلفی مانند فشارهای ناشی از جابه جایی دیسک در بدن، تغییر شکل و ظاهر دیسک، ضربه خوردن در اثر تصادف، ورزش یا حادثه از جمله رایج ترین و شایع ترین عواملی است که می تواند موجب تورم و دردناک شدن عصب سیاتیک شود؛ به گونه ای که روند زندگی فرد را تحت تاثیر قرار داده و امکان حرکت و جابه جایی را در او به حداقل می رساند.
بهادری بابیان اینکه افرادی که تحرک کمی دارند و کم فعالیت، نسبت به افراد فعال، بیشتر مستعد ابتلا به بیماری سیاتیک هستند، افزود: همچنین افرادی که مبتلا به بیماری دیابت هستند به دلیل آسیب و تخریب عصبی که بر اثر دیابت بر آن ها ایجاد شده هم در معرض ابتلا به این بیماری هستند.
برگرفته از سایت ایرانیان انگستان

رابطه سرما با درد مفاصل

استئوآرتریت یا آرتروز که یک درگیری استهلاکی مفصل است،یکی از بیماری های شایع استخوان و مفصل به شمار می رود.یکی از شایع ترین شکایات مبتلایان به آرتروز، افزایش درد در سرما و رطوبت است .شما ممکن است جزو آن دسته از کسانی باشید که عقیده دارند، درد ورم مفاصل در آب و هوا به ویژه هوای سرد، تحت تاثیر قرار می گیرد.

برخی از بیماران تجربه افزایش درد ورم مفاصل را در روز بارانی و سرد و کاهش ورم مفاصل و درد را در روزهای گرم و خشک ذکر می کنند، اما تحقیقات به عمل آمده در مورد آرتروز، نشان دهنده نتایج متناقض است.
به طور طبیعی سرما نباید باعث ایجاد درد در مفاصل شود
به طور طبیعی هیچ فردی با سرما نباید دچار ایجاد درد و مشکل در مفاصل شود؛ زیرا سرما فقط تشدید کننده این ناراحتی هاست و نباید آن را عاملی در بروز دردهای مفصلی و بیماری های وابسته به آن محسوب کرد.سرما به طور غیر مستقیم می تواند در شناسایی برخی از مشکلات مفصلی موثر باشد. در فصول سرد به علت انقباض و انبساط ناگهانی عضلات ومفاصل،افرادی که دچار مشکلات مفاصل نظیر آرتروز،گرفتگی مفصل و یا کوتاهی مادر زادی تاندون هستند، ناراحتیشان تشدید شده و مشخص می شود که وی دچار یکی از این درگیری‌هاست.گاهی اوقات جا به جاشدن از محیط گرم به محیط سرد، سبب می شود تا سرما روی مفاصل و عضلات اثر گذاشته و تولید درد کند و در واقع عضلات دچار تحریک عصبی می شوند.

مهم ترین علت درد مفاصل در فصول سرد سال، سرمازدگی و گرفتگی عضلات است. در واقع سرمای شدید باعث می شود بدن فرد از خود انقباض نشان دهد و منجر به بروز دردهایی همچون کمردرد، زانودرد و ... شود.همچنین سرما منجر به درد در سطوح مفصلی می‌شود؛ به طوری که می توان گفت بدن نیز در برابر این موضوع، عکس العمل نشان می دهد.علت دیگر می تواند این باشد که کاهش فشار هوا اجازه می دهد تا مایع به بافت های بدن وارد و به فضای اطراف مفاصل گسترش یافته و باعث افزایش درد شود.ازجمله دلایل دیگر جهت افزایش درد مفاصل درسرما می توان به افت آستانه درد در آب و هوای سرد اشاره کرد؛ چرا که معمولا هنگام شدت هوای سرد، کمتر احتمال دارد فرد به خارج از خانه رفته و ورزش کند و این روی خلق و خوی بیمار تاثیر گذاشته و به تشدید در آرتروز کمک می کند.

گرماوسرما هرکدام می توانند درکاهش درد مفاصل نقش موثری بازی کنند. گرمای موضعی به شل کردن ماهیچه ها کمک می کند و سرد کردن برای کاهش تورم و درد مفصلی موثر است و جابه جایی بین درمان گرم و سرد می تواند برای مدیریت درد آرتریت، مزایای عالی را ارائه دهند. البته مراقب باشید هنگام استفاده از درمان سرد و گرم برای مدیریت درد آرتروز، از معرض قرار دادن پوست به دماهای نسبتا شدید خودداری کنید تا آسیب به پوست در اثر آن ایجاد نشود.
برگرفته از سایت ایرانیان انگستان

lundi 7 novembre 2016

گفتگوهایی درباره «سکسِ بی‌نظیر»، گفتگو با علم ناز حسن زاده روان‌شناس بالینی

گفتگوهایی درباره «سکسِ بی‌نظیر»

سارا دماوندان – بررسی نتیجه تحقیقات کنگره سلامتی و بهداشت در ایران نشان می‌دهد که ۲۰ درصد از جمعیت دنیا دچار اختلالات جنسی هستند.
در سومین کنگره خانواده و سلامتی جنسی در ایران ۵۰ تا ۶۰ درصد طلاق زن و مرد به علت اختلالات جنسی تخمین زده می‌شود و ۳۰ درصد این مشکلات نزد هر دو جنس شایع است. بیش از ۶۷ درصد از این زنان تمایلی به برقراری رابطه جنسی با همسرشان نداشته‌اند. ۶۳ درصد بعد از رابطه جنسی، احساس عصبانیت و خشم داشته‌اند و ۷۱ درصد از آنها هیچ لذتی از رابطه خود با همسرشان نمی‌برده‌اند. نزدیک به ۷۰ درصد از این زنان هیچ احساس محبتی بعد از روابط جنسی در خود نمی‌دیده‌اند.
عشق
بررسی‌های آماری روی نتایج این مطالعه نشان داد که وجود این احساسات منفی در رابطه جنسی زن و شوهرها، رابطه مستقیمی با درخواست طلاق دارد و این تأکید دوباره‌ای است بر اهمیت و حساسیت این رابطه و نقشی که این اختلالات در اختلاف و درگیری بین زوج‌ها و طلاق ایفا می‌کند.
کتاب «سکس بی‌نظیر» نوشته علم‌ناز حسن زاده روان‌شناس بالینی و مشاور در روابط جنسی به مخاطب خود می‌آموزد که چگونه از یک رابطه جنسی به احساسی سرشار از لذت و دوست داشتن دست پیدا کند. این کتاب که نتیجه سال‌ها تحقیق و پیگیری این نویسنده و با ویراستاری آقای صالح موسوی برای انتشار آماده شده بود، به دلیل وجود خط قرمزهایی در ایران مجوز چاپ نگرفت و نتوانست وارد بازار کتاب شود.
کیهان لندن در چند گفتگو با نویسنده‌ی این کتاب، تحقیقات و دانستنی‌های این روان‌شناس بالینی را در اختیار مخاطبان خود قرار می‌دهد.
علم ناز حسن زاده روان‌شناس بالینی
علم ناز حسن زاده روان‌شناس بالینی
-خانم حسن‌زاده، سکس بی‌نظیر چیست که شما درباره‌اش کتاب نوشته‌اید؟
-سکس یکی از مهم‌ترین پدیده‌های زندگی است که به زندگی انسان عمق و تجربه‌ای از نوع دیگر می‌بخشد که علاوه بر خود شخص، یک نفر دیگر هم در آن نقش دارد. با توجه به توانایی‌هایی که فرد دارد، از طبیعت خلاقانه خویش برای بقای نسل و تولد یک کودک استفاده می‌کند و با عرضه کردن ایده‌ها، از تولیدات و خدمات یا آثار هنری بهره‌مند می‌شود. انسان‌ها تعاریف متفاوتی از یک رابطه جنسی به عنوان سکس عالی دارند. اما یک همآغوشی بی‌نظیر و دیوانه‌کننده چگونه است؟ این‌که زن و مرد با صمیمیت و از خودگذشتگی تمام‌قد وارد گود بشوند و هر کدام برای به ارگاسم رسیدن خود همگام با دیگری از جان و دل مایه بگذارند، چیست؟ اشتباه نشود، این خودخواهی نیست که فرد مسؤلیت پروسه سکس بی‌نظیر را بر دوش بگیرد و همزمان به دیگری فضای لازم برای لذت بردن و به لذت رساندن را ببخشد. سکس بی‌نظیر در رقص زیبا و پر از احساس تانگو به تصویر کشیده می‌شود. زن و مردی سرشار از احساساتی چشمگیر و با حرکاتی تنگاتنگ به هم می‌چسبند و هماهنگ و موزون با هم شروع به رقصیدن می‌کنند. هر دو مراقب هستند که پای دیگری را لگد نکنند، حرکتی نداشته باشند که ترتیب این نیایش زیبا در طبیعت را به هم بزنند. انسان حالتی را دارد که حس می‌کند، تک تک منفذهای عاطفی برای تبادل نفیس‌ترین احساسات انسانی باز است و دو نفر در اوج خستگی دلپذیر آماده بوسیدن، گفتگویی خوشایند و تأثیرگذار و در عین حال سر گذاشتن بر سینه دیگری و خوابیدن روی بازوان هم هستند. این همان لحظه‌ی نابی است که به سکس بی‌نظیر، عالی و باشکوه و به قولی دیوانه‌کننده تعبیر می‌شود. این احساس فقط روی موجی از احساس تفاهم و درک متقابل از نیازهای همدیگر برآورده می‌شود.
-وقتی از سکس صحبت می‌شود یک نگرانی خاصی ذهن فرد را فرا می‌گیرد که آیا رابطه جنسی به همین پیچیدگی است که تصویر کردید؟
-شاید به این دلیل که روح انسان گرایش به این ندارد که بدن خود را کنترل کند. بسیاری از انسان‌ها آموخته‌اند که به روح خویش اعتماد کنند و پیام‌هایی را که از بدن خود می‌گیرند را نادیده بگیرند. تمام مؤسسات اجتماعی به خصوص با نماد مذهبی مثل مساجد، کلیسا، مدارس، سازمان‌ها و خانواده به فرد آموخته‌اند که گرایش‌های خودبخودی را کنترل کنند تا با خود و دیگران مشکلی نداشته باشند. وقتی کودک بزرگ‌تر می‌شود، روح فردی بیشتر از همیشه شروع به کنترل خود می‌کند. او می‌آموزد کارهایی را انجام بدهد که دیگران را ناراحت یا تحت تأثیر منفی قرار ندهد و یا مرزهایی را نشکند. فرد تلاش می‌کند طوری رفتار کند که تأیید دیگران را به دست بیاورد. زمانی که فرد پا به دوران بزرگسالی می‌گذارد و اولین تجربه جنسی خود را تجربه می‌کند، متوجه می‌شود که واکنش اعضای بدنش و موارد مربوط به روابط جنسی پیچیده است. شخص در این زمینه، تجربه زیادی برای کنترل خویش و نیز فریب دادن احساسات خود در مقابل دیگران کسب می‌کند.
سکس
-آیا این پیچیدگی و سختی برای مرد و زن وجود دارد؟
-بله، فرقی نمی‌کند. ممکن است فشارهایی که همزمان روی مرد وارد می‌شود، کمتر از زنان نباشد. اما با دلایل عجیب و شاید تعریف نشدنی وقتی با تولد پسری در خانواده از او به عنوان یک «دودول طلا» یاد می‌شود، حتی اگر مادری شاهد خودارضایی پسرش نیز باشد، با ملایمت تذکری داده و چشم فرو می‌بندد. با توجه به چنین شیوه تربیتی و تفاوت بارز که بین پسر و دختر در خانواده وجود دارد، و ساختارهای مردسالارانه‌ای که در بطن جامعه، درون خانواده و اعماق فرهنگ افراد بنا شده، نمی‌توان انتظار داشت که بعد از جاری شدن آیه‌‌ی عقد ناگهان طنابی که گره‌هایش در سال‌های طولانی دور گردن و وجود دختری جوان تنیده شده باز شود و در یک شب جادویی به نام «زفاف» به عنوان یک مدونای بیست و چهار عیار عرض اندام کند!
آن چیزی که در اینجا زنگ خطر را به صدا در می‌آورد، مسایل و نیازهای جنسی نیست که معمولا به عنوان مشکل معرفی می‌شود. چیزی که از بدنه زنگ آویزان شده و صدایش در نمی‌آید، مسئله نزدیکی و صمیمیت در رابطه زناشویی است. وقتی زن و شوهر مشکلات خود را نشان می‌دهند، روی روابط جنسی هم اثر می‌گذارند؛ مشکل واقعی زن و مرد از اتاق خواب شروع می‌شود. این یعنی شکل‌گیری نطفه شوم طلاق عاطفی که خود لایه جداکننده از یک ازدواج متزلزل و رو به سقوط را بسترسازی می‌کند.
-منظور از دو اصطلاح «سکس بی‌نظیر» و «سکس تأمین‌کننده» چیست؟
-رابطه جنسی تأمین‌کننده بین زن و شوهر چیزی نیست که از آن به عنوان سکس خوب یاد بشود. سکس خوب دربرگیرنده سه بعد فیزیکی، روحی و معنوی در فرد است. وقتی درباره رابطه جنسی تامین‌کننده ولی مداوم صحبت می‌شود، یعنی که زن و شوهر کارهایی انجام می‌دهند که در هنگام ایجاد ارتباط فیزیکی از خود ابراز می‌کنند. جایی که زن و شوهر رابطه جنسی را به عنوان عادت انجام می‌دهند و نه به عنوان ابراز علاقه، ویا جشن شادی و شاهدی برای نشان عشق خود، آن‌ وقت این سکس تأمین‌کننده‌ی نیاز اولیه جنسی است که به مرور زمان به صورت فیزیکی در می‌آید. سکس تأمین‌کننده رابطه قابل قبولی میان زن و شوهر است ولی با سکس خیلی خوب تفاوت دارد. سکس تأمین کننده عموما” تا درجه بالایی با شرایط سازگار می‌شود به عبارتی یک یا دو پله پایین‌تر از سکس ایده‌آل قرار دارد. رابطه جنسی خوب می‌تواند به زندگی و دیدگاه شخصی زوجین تعادل و توازن ‌ببخشد. سکس تامین کننده می‌تواند رابطه بین زوجین را تعدیل کند. اما در سکس خوب و متعالی، زن و شوهر هر دو اطمینان خاطر دارند که با داشتن یک رابطه نزدیک و پویا، بخشی از یک جزو بزرگ‌تر شده‌اند- یعنی یک رابطه روحی و معنوی سالم که آنها را جزوی از کل تشکیل‌دهنده‌ی هستی قرار می‌دهد.
-ولی نبود رضایت کافی بیشتر برای زنان است یا مردان؟
-این مشکل در نزد کسانی که برای روانکاوی مراجعه می‌کنند، بیشتر از زن شنیده می‌شود که به شدت از همسر خویش گلایه می‌کند که تلاش کافی برای جلب رضایت او انجام نمی‌دهد، نسبت به نیاز وی بی‌تفاوت است و حتی گاهی او را وادار به انجام اعمال و حرکاتی می‌کند که مغایر میل اوست. اینجاست که توده‌ای سرد بر روی رابطه می‌نشیند. غم‌انگیزتر این است که زن قادر نیست در این مورد با همسر خویش گفتگو کند. این اوج یأس در رابطه‌ی بین زن و مرد است، مثل زمانی که مرد از همسرش نوعی نزدیکی انتظار دارد که نه تنها لذتی به وی نمی‌دهد، بلکه حتی احساس امنیت او را نیز سلب می‌کند. یادآوری می‌کنم که تجربه یک روش نوین در رابطه جنسی امری است که باید با صبر و حوصله و آرامش و در فرصت مناسب مورد گفتگو و توافق طرفین قرار بگیرد و نه این‌که در اوج عملیات ناگهان مرد تصمیم بگیرد که روش ابداعی خود را بیازماید. این در حالیست که اغلب زنان کمتر با ایده‌‌های تازه در رابطه جنسی حاضر می‌شوند و ناخواسته سکان ارتباط را دست مرد می‌سپارند و وقتی ممکن است اعتراض کنند که دیگر غافلگیر شده و در مقابل عمل انجام شده قرار می‌گیرند.
رابطه
-یک تجربه تلخ جنسی چه مشکلاتی را می‌تواند به وجود آورد؟
-تجربه تلخ جنسی، زیر برگه مرگ روابط زناشویی را امضا می‌کند. این حقیقتی است که فرد در برخورد اول شانس این را دارد که تأثیر خوبی روی شریک رابطه‌اش بگذارد، اما این بدان معنی نیست که همه عمرِ این رابطه را می‌توان روی اولین ملاقات پایه‌ریزی کرد، هرچند که تجربه اولین نزدیکی در رابطه زناشویی خیلی مهم است. مثلا” افرادی که مورد سوء استفاده جنسی قرار می‌گیرند یا مبتلا به مصرف مشروبات الکی یا مواد مخدر هستند، مسیر غریزه جنسی خود را نیز تغییر می دهند، به زبانی دیگر شخص شاید در چنین موقعیتی نفهمد چه می‌کند. باید اضافه کرد که داشتن تجربه صحیح و درست در رابطه باعث می‌شود که فرد نیازهای همسر خویش را برآورده کرده و رابطه زناشویی را رشد داده و اعتماد طرفین به همدیگر عمیق‌تر شود.
-عدم آگاهی در هنگام برقرای رابطه چه مشکلاتی می‌تواند داشته باشد؟
-اگر شخص به مسایل جنسی آگاه و چیره نباشد، نمی‌تواند یک عاشق بی‌نظیر هم باشد. هیچ کسی یک عاشق بد نیست. اگرچه کسانی که بیشتر به تکنیک وارد هستند، با تأمل جلو می‌روند و یا در رختخواب مضطرب هستند و نمی‌توانند همسر عشق‌ورز موفقی بشوند. شاید نداشتن تجربه و اطلاعات کافی، ضعف اعتماد به نفس و نیز تجربه‌های تلخ در روابط جنسی شخص و گاهی موارد سؤالاتی که در این زمینه مشترک است را به نوعی مطرح کند. اگر شخص، چه زن و چه مرد، رابطه خوبی با همسرش نداشته باشد، طبیعی است که نمی‌تواند در رختخواب شریک مهیجی باشد که با دیدن همسرش خون در رگ‌هایش فوران کند. فرد باید تلاش کند که از امکان آموزش بهره برده و آموزنده خوبی در مسایل جنسی باشد. فرد باید تلاش کند یک عاشق خوب (نرم، حساس و البته احساساتی) باشد تا بعدها از حاصل آن برداشت خوبی بکند، همزمان که خوب می‌شنود (یعنی شنونده فعالی است)، بدون کلام نیز بتواند احساس کند.
-با سپاس از شما، اگر موافق باشید در گفتگوی بعدی به کیفیت و ویژگی‌هایی که یک سکس خوب باید داشته باشد بپردازیم.
-بله، حتما.

mercredi 2 novembre 2016

مادرم در آئینه زندان، به یاد سلطنت اعظمی، محمد اعظمی

مادرم در آئینه زندان
به یاد سلطنت اعظمی


محمد اعظمی



برای صحبت از مادرم، ذهنم بیش از هر چیز متوجه زندان می شود. می خواهم روی سفرهای زندان مادرم متمرکز شوم. چون بیشترین وقت کودکی، جوانی و پیری اش را با آن زیسته است. او همنشین زندان بود.

سلطنت اعظمی در تاریخ دهم تیر ۱۳۰۸ خورشیدی در خرم آباد لرستان زاده شد. در سال ۱۳۱۲ چند سالی بیشتر نداشت که پدرش علیرضا خان اعظمی و تعدادی از خویشان او را دستگیر و همراه خانواده به مشهد و سپس کلات نادری تبعید کردند. او از همان کودکی، با زندان آشنا می شود. در مشهد پدرش را اعدام کردند. ویدا حاجبی در کتاب داد و بی داد از زبان مادرم نوشته است: " در مشهد يك روزي ديدم همه دارند شيون و زاري مي كنند. از يكي از زنها پرسيدم دده چرا همه گريه مي كنند گفت پدرت رو كشتن. من هم شروع كردم به گريه كردن اما نمي‌فهميدم کشتن يعني چه. پدرم و شوهر عمه‌ام و چند تن ديگر از کسان‌مان را اعدام کرده‌ بودند و در روزنامه هم نوشته‌ بودند. يکدفعه همة خواب‌ و خيال‌هايم برباد رفته بود. مني که قرار بود درس بخوانم و بعد بفرستندم به خارج يکدفعه تنها مانده بودم. پدرم را کشته بودند و مادرم هم نبود. پدرم در مناسبات ايلياتي بزرگ شده بود و بيست و سه سال بيشتر نداشت، ولي آدم بسيار فهميده‌اي بود. در آن زمان که تحصيل کردن زنان مسئله بود، پدرم به فکر تحصيل کردن من در خارج بود. چهرة جوان و چشم‌هاي مهربانش هميشه يادم هست. در وصيتنامه‌اش ...سفارش کرده بود که همة بچه‌ها درس بخوانند و تحصيل کنند."

چند سالی هم پس از مرگ پدر، زندگی سختی را در تبعید گذراند. پس از خروج رضا شاه از ایران به همراه عمویش مرتضی اعظمی به لرستان بازگشت و در همان سنین پائین مسئولیت دو عموزاده اش هوشنگ که بعدها دکتر اعظمی شد و منیر -مادر جمشید سپهوند که در جمهوری اسلامی اعدام شد- به دوشش افتاد. او در سال ۱۳۲۳ ازدواج کرد و صاحب ده فرزند شد. 5 دختر و 5 پسر. مادرم که از همان کودکی، در دوره رضا شاه، زندانهای قصر و مشهد و کلات نادری را در ملاقات با پدر و عموهایش تجربه کرده بود، در دوران محمد رضا شاه و در جمهوری اسلامی نیز، بخشی از زندگی خود را برای دیدار خویشان و فرزندانش در سفر به زندانها سپری کرده است. برای هوشنگ اعظمی زندانهای بروجرد، خرم آباد، اصفهان و تهران را تجربه کرد. برای فرزندانش نیز سال های سال را در راه زندانهای اهواز، خرم آباد، بروجرد و تهران و در تهران، جمشیدیه، اوین، غزل حصار، قزل قلعه، قصر و کمیته مشترک گذراند. این زندانها را که نام می برم، هر کدام بخشی از زندگی و خاطره او را ساخته اند. منیره برادران شاید از این روست که در مطلبی او را "مادر زندانها" نامیده است.

مادرم در باره شرایط دشوار ملاقاتها و دستگیری ها به ویدا حاجبی گفته است: " بچه‌هايم را که با آن همه زحمت و عشق بزرگ کرده بودم، يکي يکي دستگير کردند. ...دوتا از دخترهايم، زيبا و فرشته و پسرم فريدون در دانشگاه اهواز درس مي‌خواندند. پسرم فريدون را اول از همه ….گرفته بودند و در زندان شهرباني اهواز زنداني بود. ماهي يکبار تنهايي با اتوبوس از خرم‌آباد مي‌‌رفتم اهواز براي ملاقات. ...يک دفعه که رفته بودم ملاقات، گفتند فريدون نيست.. ..برگشتم خرم‌‌آباد. هنوز خستگي راه از تنم در نرفته، شنيدم هوشنگ در کوه‌ها مخفي شده... هوشنگ را خودم بزرگ کرده بودم، بچه‌ام بود. ... بعد از يک ماه و خرده‌اي فريده همسر هوشنگ را هم ..، دستگيرکردند. وامانده بودم با دوتا بچة کوچک او چه کنم؟ دلم به اين خوش بود که دختر بزرگترم فريده را که حامله است، نخواهند گرفت. ولي چند روز نگذشته او را هم گرفتند... دلم آتش گرفت وقتي ديدم پسر سه ساله‌اش روزبه را هم با خودش برد. بعد از يک روز ساواک روزبه را برگرداند خانه. بچه يک‌بند گريه مي‌کرد و بهانة مادرش را مي‌گرفت. دخترکوچکترم فرشته را هم در اهواز گرفتند و پسر بزرگترم محمد را در يزد. آن دو را برده بودند به کميتة مشترک -ضد خرابکاری- در تهران. دختر ديگرم زيبا و همسرش توکل-اسدیان- را هم که از ماه عسل به دزفول برگشته بودند، با هم گرفتند و بعد از مدتي آوردند به زندان بروجرد. جايي که تبديل شده بود به شکنجه‌گاه فرزندانم، درست همان جايي بود که سيزده نفر از خويشاوندانم، از جمله معين‌السطنه، حاکم لرستان، عموهايم و پدر همسرم، شيرمحمدخان را دار زده بودند. مي‌ديدم تمامي آن چه به سرمان آمده بود، اينبار دارد براي بچه‌هايم تکرار مي‌شود. با چه نگراني‌ها و اميدهايي تک تکشان را بزرگ کرده بودم....آخرهاي سال ۵۳ بود که ... از کميته تلفن کردند که بروم بچة فريده را بگيرم. راه افتادم به طرف تهران،. .... وقتي نازي، دختر فريده را بغل گرفتم بغض گلويم را گرفت، بس که بچه لاغر و ضعيف بود. بدتر از همه، هيچ چيز هم نمي‌خورد. ..از روزبه و نازي ديگر نمي‌توانستم يک لحظه هم جدا ‌شوم. هر وقت مي‌رفتم به تهران براي ملاقات آنها را هم با خودم مي‌بردم. اما از ملاقات خبري نبود. از صبح می‌رفتيم پشت در زندان اوين تا عصر. ..بعد از مدتي، پسرم محمد از طريق خانواده‌ها براي ما پيغام فرستاد که مي‌توانيم برويم به ملاقاتش در زندان جمشيديه. بعد از يک سال و خرده‌اي بچه‌هايم را خرد خرد آوردند به بندهاي مختلف قصر. محمد پنجشنبه و يکشنبه ملاقات داشت، فريدون شنبه و چهارشنبه، سه دخترم شنبه و دوشنبه. ديگر ماندم تهران. چاره‌اي نداشتم. تقريباٌ هر روز با دوتا بچه پشت در اين زندان و آن زندان بودم. بيشتر وقت‌ها تنها بودم، با يک بچه بغلم و يک بچه به دستم و يک کيف سنگين رو شانه‌ام. ساعت هفت هشت صبح راه مي‌افتادم با اتوبوس خودم را مي‌‌رساندم به قصر. تشريفات کنترل و بازرسي و به صف ايستادن و غيره چند ساعت طول مي‌کشيد تا نوبت به ما برسد. توي سرما، توي گرما مجبور بوديم منتظر بمانيم. تازه چه ملاقاتي! "

برای اینکه شناخت را از او و شرایط اش تکمیل کنم باز از گفته های خودش با ویدا حاجبی نقل می کنم:

"انقلاب شد و دانه دانه همه بچه‌ها برگشتند به خانه. ديگر خيالم راحت شد. اما هنوز آب خوش از گلويم پايين نرفته بود که دوباره آوارة درب زندان‌ها شدم. همان محل‌هاي آشنايي که در زمان رضا شاه خويشانم را به دار آويختند، محل شکنجة فرزندانم در دورة محمد رضا شاه شد، با انقلاب هنوز مزة شادي به کامم ننشسته بود که بازهم درست در همان محل بچه‌هايم را به بند کشيدند. اما اين بار چهار فرزندي را که به علت سن و سال پايين در دورة شاه از بند جسته بودند، روانة زندان کردند تا هيچ کس در خانواده‌ام از زندان و شکنجه بي‌نصيب نماند. اينبار هم من ماندم و همان زندان‌ها با همان در و ديوارها، با اين تفاوت که نگهبان‌ها و بازجوها را به جاي سرکار و آقا و دکتر، برادر و حاج آقا خطاب مي‌کردند.

اما هرگز باورم نمي‌شد که پسرم فريدون را هم دوباره به زندان بيندازند. با اين که خودم هراسان و نگران سرنوشت او بودم، اما نامه‌اي برايش نوشتم که با اين شعر شروع مي‌شد: پسرم مشکلي نيست که آسان نشود / مرد بايد که هراسان نشود. روزي که دختر‌هايم ازم پرسيدند، «دلت مي‌خواهد ندامت کند و آزاد شود يا اعدام؟» اگر چه همة اميدم اين بود که ورق برگردد و پسرم سالم به خانه بازگردد، اما گفتم، سرشکستگي ميان مردم را براي هيچ کس آرزو نمي‌کنم، تا چه رسد براي فرزند و جگرپاره‌ام. فريدون را هم در سال 61 اعدام کردند. ياد مردانگي و مهرباني‌هايش که مي‌افتم، اشک‌هايم سرازير مي‌شود.‬‬"

ما در خانواده متوسطی پرورش یافتیم. پدر و مادرم هر چند تحصیلات چندانی نداشتند، اما در جریان زندگی آنچنان پرورش یافته بودند که رفتار و سطح برخورد آنها بسیار فراتر از تحصیلات شان بود. افزون بر این، خمیرمایه انسانی قدرتمندی داشتند. این خصایل انسانی در مادرم با مهربانی و لطافت زنانه درهم آمیخته شده بود و بر زمینه موقعیت نسبتا بالای خانوادگی اش، از او انسانی بسیار مهربان، بلند طبع و فهمیده ساخته بود. شرایط و فرهنگ ایلیاتی او را به زنی جسور و دریا دل تبدیل نموده بود. افزون براین ها، افتادگی و کم گوئی و نداشتن روحیه خود نمائی در او برجسته بود. مهمترین اتفاقات و سخت ترین شرایطی را که از سر گذرانده بود، چنان ساده و عادی تعریف می کرد که در نظر اول بسیار پیش پا افتاده جلوه می کرد. مجموعه خصوصیت او و رفتارهایش به شکلی بود که با بیان چند خاطره نمی توان شخصیت او را ترسیم کرد. برای او باید رمان نوشت تا زندکی او را شناخت. او آرام آرام اثرگذار می شد و به تدریج مهرش را در دلت می کاشت.

مجموعه رفتارهای پدر و مادرم به خصوص مادرم، منزل ما را به کانون گرم تجمع افراد فامیل تبدیل کرده بود. به بیان رضا معینی برادرزاده اش "خانه ‌او چون لبخندش هماره گشوده بود بر روی همه، هم خانه‌ی شادی‌ها بود و هم گریزگاه دل اسایی از غم و رنج. افسوس که رنج‌های آن سالیان به ناگاه چو طوفانی بر جانش نشست و در سال‌های پایانی عمر فراموشی خاموشش کرد." علاوه بر فرزندانش، هوشنگ و منیر نیز، هر چند از او زاده نشده بودند، مثل برادران و خواهران ما بودند. و به رغم اینکه پدرشان- مرتضی خان اعظمی- در همان شهر زندگی می کرد، اما این دو نیز پس از مرگ مادرشان در همان کودکی، با مادرم می زیستند. از آنجا که چندان تفاوت سنی نداشتند او را آباجی صدا می کردند. از زبان هوشنگ، مادرم آباجی عموم افراد فامیل شد، البته نسل نوه ها او را مامان سلی نامیدند و به تدریج آن را روی زبان ما فرزندان، عروس ها و دامادها نیز انداختند و همه او را در این اواخر مامان سلی می نامیدیم. جالب اینجاست رفتار مادرم با این مجموعه به شکلی بود که هر کدام از ما فکر می کردیم مامان سلی ما را در مرکز توجه خود دارد و بارها این بحث که چه کسی برای مامان سلی عزیزتر است باعث بحث و گفتگوی مان می شد. گاه مادرم نیز حضور داشت و نظرش را می خواستیم. او نیز با لبخند مهربانانه ای آرام حرف همیشگی خود را با لهجه لری تکرار می کرد: "همه تو عزیزید. هر گلی بو خوشه داره"

ما در دوران کودکی بروجرد زندگی میکردیم. در چند روستا، زمین داشتیم. اما در یکی از آنها-چگنی کش" پدرم خانه ای ساخته بود که مصالحی بهتر از منزل روستائیان داشت و در آن دوره مثل ساختمان های "شهری" بود. تابستانها و در تعطیلات لحظه شماری میکردیم به چگنی کش برویم. مدتی مادرم نیز پیش ما به دهات می آمد. ورود او به چگنی کش نعمتی بود برای روستائیان. هم "پزشک عمومی" روستا بود و هم نقش دکتر ماما را داشت. افزون بر این ها، دادرس و معلمشان نیز بود. معمولا هر بار که دهات می آمد، مقداری قرص و شربت و داروهای گیاهی همراه داشت و به مریض هایش می داد. البته او بیمارانش را بیشتر با مواد غذائی درمان می کرد. هر کس که مریض می شد و یا پس از زایمان، تا مدتی سهمیه مواد غذائی داشت. مادرم برای روستائیان جایگاه ویژه ای داشت. "سلطنت خانم" را خیلی دوست داشتند و ضمن فاصله – بدلیل خانزاده بودن- به او نزدیکی زیادی نشان می دادند و از انواع کمک های او بهره مند می شدند. به یاد دارم در مواردی به جانش قسم می خوردند.

رفتار مادرم با فرزندان روستائیان نیز جالب بود. در "چگنی کش" آنها، همبازی هایمان بودند. مادرم با ما و آنها رفتاری یگانه داشت. با همه ما یکسان برخورد می کرد. همیشه نوع رفتار دوستانم در روستا برایم پرسش انگیز بود. تا سالها متوجه آن نمی شدم. معمولا پیش از غذا زمانی که مشغول بازی بودیم به دلیل فعالیت زیاد زود گرسنه می شدیم. مادرم ما را برای گرفتن نان و یا خوردنی صدا می زد. می دیدم که دوستانم راحت نیستند و با فاصله از من، جلو می آمدند و سهم خود را میگرفتند. سهم همه ما چه برای پیش غذا و یا غذا مساوی بود. رفتار با فاصله آنها، برایم قابل درک نبود. بعدها متوجه شدم که دوستانم در روستا تحت تاثیر آموزش خانوادگی خود قرار داشته اند. مرا بچه خان می دانستند و "ممد خو" صدایم می کردند. آنها در خانواده خود آموخته بودند که با ما بچه خان ها نابرابرند. من هم تحت آموزش خانواده نگاه برابری به همبازی های روستائیمان داشتم. به رغم این که مادرم از تفاوت فرهنگی و انتقال آن به ما نگران می شد، اما هشدارهای او از زاویه برتری و امتیاز طبقاتی نبود. از اینرو هیچ حس خان و خانزادگی نداشتیم و آنها برعکس متاثر از آموزش خانوادگی خود رفتار متفاوتی داشتند. شاید امروز این خصوصیت طبیعی پنداشته شود و غیر از این ناپسند جلوه کند. اما در آن دوره چنین نبود. درست عکس این رفتار، عمومیت داشت. در دور و بر خود ما رفتارها با روستائیان با فاصله بود و مرز خان و رعیت رعایت می شد. حس نداشتن برتری به دیگران، به دلیل موقعیت خانوادگی، بذری بود که مادرم در دل فرزندانش کاشت.

خصوصیت دیگری از مادرم را توضیح میدهم و صحبت را تمام می کنم.

مادرم زنی آگاه بود و در تمام دوره های مختلفی که فرزندانش گرفتار زندان شدند هیچگاه فریب سیاست های رزیلانه حاکمان را نخورد. در زمان شاه ساواک پس از دستگیری مبارزان، سیاستش این بود که خود را از زیر ضرب افکار عمومی خارج کند و انگشت اتهام را متوجه خود مبارزان نماید. ساواک علت دستگیری افراد را اعتراف این یا آن فرد مبارز بیان می کرد. این تاکتیک تا حدودی در میان برخی خانواده ها اثرگذار می شد و بعضا به کدورت رابطه ها می انجامید. در رابطه با خانواده ما نیز تلاش زیادی کرد چنین کند. مادرم یکی از کسانی بود که نگذاشت این تاکتیک در محدوده فامیل اثر گذار شود. او که در میان خویشانمان سخنش اثرگذار بود و اعتبار و اتوریته ای داشت، می گفت گول ساواکی ها را مبادا بخورید. آنها می خواهند ما را به جان هم بیاندازند. حتی رو در روی ساواکی ها هم می ایستاد و زمانی که گفته بودند تقصیر فلانی است که کتاب جزوه به آنها داده است، گفته بود اصلا کتاب خواندن ایرادش چیست و شما چرا کتابخوانها را دستگیر می کنید. به جای اینکه دست از این کارها بردارید فرزندانمان را هم گناهکار می کنید! در زمان جمهوری اسلامی نیز به دنبال کشتاری که از نزدیکانمان شد همیشه به فامیل توجه می داد که مقصر خود حکومت است. مبادا دوستان و یاران فرزندانمان را در این ماجرا سهیم کنیم. خود او به گواه تمامی رفقایم، که از آن سرکوب ها جان بدر برده اند، یکی از افرادی بود که هیچگاه مهرش را به رفقای فرزندان و اقوام جانباخته اش، از دست نداد. اهمیت این رفتار سنجیده در این است که حکومت های استبدادی همیشه کوشیده اند قربانی ها را مقصر جنایات خود معرفی کنند. این تاکتیک تا همین چندین سال پیش هم کارائی داشت. زندانی را در زیر شکنجه وحشیانه وادار به بیان برخی مسائل می کردند و بعد افکار عمومی را علیه این اعترافات تحریک می نمودند. خوشبختانه امروز این تاکتیک کارائی خود را از دست داده و عموم مردم به جای زندانی شکنجه شده، زندانبان شکنجه گر را زیر سئوال می برند. مادرم اما از همان دوران شاه، هیچگاه از زیر ضرب بردن هدف اصلی منحرف نشد.

سلطنت اعظمی در صبح چهارشنبه ۱۴ مهر ماه پس از چندین سال بیماری، قلب مهربانش از تپش بازایستاد. پدرم نیز کمتر از سه ماه پیش درگذشت. بلافاصله ناصر رحیم خانی در همدردی با ما نوشت: "پدر که می رود آدم اگر کوچک هم باشد بزرگ می شود، مادر اما که می رود آدم بزرگ هم که باشد ، یتیم می شود."

لازم می دانم بگویم مراقبت و نگهداری پدر و مادرم را اساسا فرزندانش در ایران به عهده داشتند. من در اینجا برخلاف رویه جاری می خواهم از خواهران و برادرانم، به ویژه خواهر بزرگتر و بزرگ منشم، فریده اعظمی تشکر کنم. به واقع آنها فداکارانه و مسئولانه، محبت های پدر و مادرم را، یعنی سالها سختی و دربدری در برابر زندانها را، خستگی ناپذیر و با گشاده روئی پاسخ دادند.

هم در جریان مرگ پدرم و هم درگذشت مادرم، آشنایان و دوستانم زحمات زیادی کشیدند. جریانات و شخصیت های سیاسی محبت کرده به اشکال مختلف پیام همبستگی دادند، نشریاتی چون عصرنو و اخبار روز تمامی مطالب را در این زمینه بازتاب دادند. خانواده و دوستانمان بار سنگین برگزاری چندین مراسم در شهرهای مختلف ایران و تعدادی از عزیزانم مسئولیت برگزاری دو مراسم در پاریس را بدوش گرفتند. آگاهم که این زحمات را به حرمت مبارزه همه جانباختگان راه آزادی و خانواده آنان، بر خود هموار کرده اند. اما می خواهم تاکید کنم که مهر و محبت این یاران فراموشم نمی شود. از طرف خود و خانواده و خویشانم قدرشناس همگی، از جمله شما که در این بزرگداشت حضور دارید، هستم. سپاس، سپاس و هزاران سپاس.

محمد اعظمی




  برگزقته از سایت عصر نو