vendredi 27 septembre 2013

پارادوکس “فمن”، سیما راستین



نخستین‌بار در سال ۲۰۰۸ بود که به خیابان رفتند تا به هجوم سوداگران سکس به کشورشان، فعالیت شبکه‌های تجارت زنان و جولان دادن گردشگرانی که در جست‌وجوی سکس ارزان به اوکراین سفر می‌کردند، اعتراض کنند.

"عکس از مجله آلمانی زبان "اما
“عکس از مجله آلمانی زبان “اما

شعار اعاده ارج و حرمت زنان اوکراینی را سر دادند. علیه گرانی، رشوه‌خواری و فساد دولتی اعتراض کردند و اعلامیه پخش کردند؛ علیه وضعیتی که بخشی از زنان این کشور را به به دلیل تنگناهای مالی و بی‌آیندگی، به شبکه‌های تجارت سکس جذب می‌کند. نتیجه فعالیت‌شان ناامیدکننده بود. از خبرنگار وعکاس نشانی نبود. به ویژه واکنش‌ مردها بی‌اعتنایی بود یا عصبیت.

چیزی نگذشت که تاکتیک‌شان را تغیر دادند. نام “فمینیسم نو” را برای خود برگزیدند. تاج گل سمبولیک زنان اوکراینی را بر سر گذاشتند، شعارهایشان را روی بدن‌هایشان نوشتند و با بالاتنه عریان به خیابان رفتند. این‌بار تظاهرات‌شان مثل بمب صدا کرد. گزارش‌های تصویری جنجال‌برانگیزی در رسانه‌های محلی و در پی آن در سراسر اروپا منعکس شد. تیترهای خبری، گمانه‌زنی، مصاحبه‌های متعدد فضای رسانه‌ای را اشباع کرد. از آنها به عنوان دخترانی جسور، باهوش و خلاق نام بردند، ولی از آن پس درباره قربانیان اوکراینی تجارت سکس و سرنوشت فلاکت‌بارشان، کلمه‌ای نوشته نشد.

استفاده رسانه‌ای از برهنگی برای اعتراض به تجارت سکس

آنا هوتسول (Anna Hutsol) مغز متفکر و مبتکر گروه “فمن” که خود را رهرو اندیشه “فمینیسم نو” می‌داند، در پاسخ به پرسش خبرنگار مجله فمینیستی “اما” (Emma) درباره انگیزه‌شان از تظاهرات با بالاتنه برهنه گفت: “امروزه این تنها راهی است که برای زنان وجود دارد تا در مرکز توجه قرار بگیرند.”

گروه “فمن” برای اعتراض به سیاست‌ها و فساد دولتی و دادخواهی از زنان کشورشان که به دلیل تنگناهای اقتصادی به تجارت سکس روی آورده‌اند، به پهنه عمومی آمدند. اکنون برای تامین هزینه‌های تبلیغاتی، از فروش اثاری با آرم سینه‌هایشان و نمایش زنده آن در حضور رسانه‌ها سود می‌جویند.

او همچنین اضافه کرد که “ما به توجه رسانه‌ها نیاز داریم تا بتوانیم چیزی را تغییر دهیم. رسانه‌ها فقط در برابر طنز، نمایش، شوک و اروتیک واکنش نشان می‌دهند.” (اما، زمستان ۲۰۱۲)

صراحت آنا در توضیح انتخاب تاکتیک برهنگی گروه “فمن” به اندازه‌ای صادقانه بود که رپرتر نشریه فمینیستی “اما” به صرافت نیفتاد که از مخالفت اصولی و مبارزه جدی جنبش فمینیستی با استفاده ابزاری سیستم پدرسالاری از بدن زنان حرفی بزند یا پرسشی درباره تناقض تاکتیک برهنگی برای جلب افکار عمومی با الگوهای سکسیستی مسلط در جهان سرمایه‌داری مطرح کند؛ الگوهایی که بر ارائه کالایی جنسیت زنانه تکیه دارند. طبعاً اشاره‌ای هم به استفاده افسارگسیخته نظم اقتصادی نئولیبرالیسم از برهنگی برای عرضه و فروش محصولات اقتصادی نشد. مسئله انطباق تاکتیکی “فمن” با الگوهای سلیقه‌ای مردانه در جهان مصرفی سرمایه‌داری هم که بماند.

خبرنگار مجله زنان “اما” در پایان گزارشی تحسین‌آمیز، در بیانی پرسش‌آمیز نوشت که در کشوری که روی هر پوستر تبلیغاتی عکس یک سینه برهنه دیده می‌شود، شاید زنان بتوانند از این سینه‌های مبتذل شده به عنوان سلاح استفاده کنند. این نکته نه فقط به اوکراین، بلکه به همه جهان سکسیستی مربوط می‌شود.

گسترش پهنه مبارزه از چارچوب ملی به پهنه جهانی

استقبال و تشویق‌های رسانه‌ای در اروپای غربی چنان دلگرم‌کننده بود که گروه “فمن” را بر آن داشت به جای انتظار طولانی برای پیشبرد هدف‌های ملی در کیف، پایتخت اوکراین، به فعالیت‌ در پهنه جهانی بپردازند. در حالی‌ که تجارت سکس، فساد و رشوه‌خواری همچنان در اوکراین ورشکسته بیداد می‌کرد، به پاریس سفر کردند و در لباس خدمتکارانی وسوسه‌انگیز در مقابل خانه اشتراوس‌خان، رئیس سابق صندوق بین‌المللی پول، تظاهرات کردند و شعار دادند: “فحشا را برچینید”، “ننگ بر اشتراوس خان”، “مرگ بر رشوه‌خواری”.

FEMEN-Tunesia

ایستگاه بعدی در ایتالیا بود. این‌بار نوبت سرزنش برلونسکونی، نخست وزیر سابق ایتالیا، برای سوءاستفاده از زنان برای پیشبرد سیاست دولتی رسیده بود: “برلوسکونی باید برود”. عکس‌های خبری این دو تظاهرات جنجالی بلافاصله در مهم‌ترین رسانه‌ها منعکس شدند. رسانه‌های اروپایی حقیقتاً برای صحنه‌های هیجان‌انگیزی که با چاشنی اروتیک تدارک شده باشد، مایه می‌گذارند، حتی اگر کنشگران آن به جنگ پدرسالاری آمده باشند.

ملاحت داستان در این بود که تشکل‌های زنان در کشورهای اروپایی به همان اندازه از آکسیون‌های زنانی با بالاتنه برهنه عنوان “فمینیسم نو” شگفت زده شدند که افکار عمومی اروپایی. به ویژه اینکه فعالان “فمن” حرف تازه‌ای برای رهایی و پیشرفت زنان اروپای غربی و سنت وزین مبارزات فمینیستی در این کشورها ندارند. ظاهراً طرفداران “فمینیسم نو” کشش چندانی هم برای آگاه شدن به دستاوردها و سطح کنونی مطالبات زنان کشورهای دیگر ندارند. هدف اصلی آنها انجام اکسیو‌ن‌های خیابانی یا به عبارتی “فمینیسم خیابانی” برای انعکاس جنجال‌برانگیز در رسانه‌هاست. اینکه فمینیست‌های ایتالیایی و فرانسوی چه می‌اندیشند و اصولاً به چه حمایت‌هایی نیازمندند، در پروژه “فمن” جایی ندارد. به نظر نمی‌‌رسد که سنجش تأثیر این اکسیون‌های بالاتنه برهنه و کم محتوا بر جامعه اروپای غربی و زنان این کشورها در برنامه‌ریزی‌های بعدی این گروه تاثیرگذار باشد. مسئله تجارت سکس در اوکراین هم که دیگر موضوع این آکسیون‌ها نیست. تیراژ و عکس‌های خبری توجه‌برانگیز پروژه را به پیش می‌برد.

سردرگمی معرفتی، مقایسه اردوگاه‌های مرگ در رایش سوم با محله سنت پاولی هامبورگ

وقتی فعالان “فمن” در هامبورگ خیابان هربرت سنت پاولی (محله کسب و کار سکس) با بالاتنه برهنه و حمل صلیب‌های شکسته رژه رفتند، نه تنها اعتراض برخی فمینیست‌ها و بخش‌هایی از شهروندان آگاه در جامعه آلمان را برانگیختند، بلکه کفر روزنامه‌های بلوار آلمانی را هم در آوردند؛ روزنامه‌هایی که همواره با شور و شوق عملیات مبتکرانه گروه “فمن” را همراه با عکس‌های هیجان‌انگیز گزارش می‌کردند.

“فمن” حقیقتا پارادوکس شگفت‌انگیزی است: گروهی که هویت خود را به فمینیسم نسبت می‌دهد، ولی بر تئوری‌های فمینیستی و دستاوردهای آنها آگاهی ندارد. این گروه در کشورهایی اکسیون برگزار می‌کند که تاریخ، جنبش فمینیستی‌، سطح مبارزات زنان و حساسیت‌های فرهنگی و زخم‌های سیاسی‌شان را نمی‌شناسند.

دلیل این نارضایتی این بود که آنها نه تنها شعار برچیدن فحشا و مجازات مشتریان این بازار را بر بدن‌هایشان حمل کردند، بلکه اکسیون خود را با حمل صلیب‌های شکسته و نصب تابلویی با عنوان “کار آزاد می‌کند” بر ورودی خیابان هربرت به اوج رساندند.

“کار آزاد می‌کند ” شعاری بود که نازی‌ها بر سر درهای اردوگا‌های کار مثل داخائو و آشویتس نصب کرده‌ بودند تا با عوامفریبی، برای این اردوگا‌ه‌های جهنمی، نوعی هدف‌های تربیتی را در افکار عمومی تداعی کنند، اما در حقیقت این تابلو به معنی حکم مرگ برای زندانیانی بود که در این اردوگاه‌ها به انجام کارهای طاقت‌فرسا وادار می‌شدند، تا از خستگی کشنده کار اجباری، گرسنگی و بیماری بمیرند.

 این‌بار بی‌اطلاعی از تاریخ و مجهز نبودن به تئوری‌های فمینیستی کار دست‌شان داد. از تیترها و عکس‌های جنجالی خبری نبود. “فمن” حقیقتا پارادوکس شگفت‌انگیزی است: گروهی که هویت خود را به فمینیسم نسبت می‌دهد، ولی بر تئوری‌های فمینیستی و دستاوردهای آنها آگاهی ندارد. این گروه در کشورهایی اکسیون برگزار می‌کند که تاریخ، جنبش فمینیستی‌، سطح مبارزات زنان و حساسیت‌های فرهنگی و زخم‌های سیاسی‌شان را نمی‌شناسند. علیه تن‌فروشی در کشوری شعار می‌دهند که در بستر تحولات دموکراتیک و رشد لیبرالیسم، این شیوه کسب را به عنوان حرفه در چارچوب قانون کار تعریف و کارکنان آن‌ را “کارگران سکس” نامگذاری کرده است. کارگران سکس در کشور آلمان موظف به داشتن اجازه کار، بیمه درمانی، کنترل بهداشتی منظم، گواهی رسمی اقامت در شهری که ساکن آن هستند، مشخص بودن محل کار و پرداخت مالیات هستند. اکسیونیست‌های “فمن” نه تنها از موقعیت قانونی این حرفه در کشورهای سوسیال دموکراتیک تصوری ندارند، بلکه آن ‌را با اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها که با هدف پاکسازی ناخالصی‌های نژاد ژرمن تدارک دیده شده بود، مقایسه می‌کنند. نازی‌ها در برنامه پاکسازی نژادی خود نه فقط یهودیان بلکه، معلولان، مجرمان، همجنسگرایان و زنان متهم به تن‌فروشی را نیز به اردوگاه‌های کار و هولوکاست می‌فرستادند.

رویای مادرسالاری در عصر هم‌ترازی جنسیتی

در مصاحبه‌ای در تارنمای دی تسایت از الکساندرا شفچنکو یکی از اعضای سه نفره رهبری درباره سمت و سو و هدف نهایی گروه “فمن” پرسیده می‌شود. شفچنکو با قاطعیت هدف نهایی را “مادرسالاری” می‌نامد.


 او از انقلابی خشن به عنوان پیش‌زمینه استقرار مادرسالاری سخن می‌گوید که در آن خون بر زمین جاری خواهد شد. گزارشگر “دی تسایت” می‌پرسد: خون چه کسانی؟ شفچنکو پاسخ می‌دهد: خون مردها. خبرنگار می‌گوید: من ابدا نمی‌خواهم علیه شما بجنگم. شفچنکو می‌گوید: شاید علیه شما نه، من شما را نمی‌شناسم، اما علیه پوتین، لوکاشنکو و کسانی مثل برلونسکونی و پلاتینی.

شفچنکو به عنوان یکی از سه رهبر گروه “فمن” در عرض یک ثانیه در مقابل خبرنگار”دی تسایت” از انقلاب جنسی علیه مردان و ریختن خون آنها بر زمین کوتاه می‌‌آید و به سربه نیست کردن چند سیاستمدار روسی، اوکراینی  ایتالیایی اکتفا می‌کند.

در پلاتفرم شفاهی و مختصر “فمن” که از مصاحبه‌های مطبوعاتی جنجالی و صفحه‌های اینترنتی تشکیل می‌شود، از مبارزه با خشونت، از نقد سکسیسم که فانتزی مادرسالاری نیز گونه دیگری از آن است، حتی اشاره‌ای وجود ندارد. جنسیت انسانی متشکل از گونه‌های‌ دوگانه زن- مرد است که بایستی از سلطه مردانه به سلطه زنانه تحول یابد. قابل تصور است که هسته مرکزی سلطه جنسیتی (ازجمله جنسیت زن)، برتری یک جنسیت بر جنسیت دیگر است.

در مصاحبه‌ای در تارنمای دی تسایت از الکساندرا شفچنکو یکی از اعضای سه نفره رهبری درباره سمت و سو و هدف نهایی گروه “فمن” پرسیده می‌شود. شفچنکو با قاطعیت هدف نهایی را مادرسالاری” می‌نامد. او از انقلابی خشن به عنوان پیش‌زمینه استقرار مادرسالاری سخن می‌گوید که در آن خون بر زمین جاری خواهد شد.

بر مبنای چنین فرضیه‌‌ای تحقیر، تبعیض و خشونت جنسیت برتر به جنسیت‌های دیگر توجیه و تبرئه می‌شوند. فعالان “فمن” با بر افراشتن آرمان مادرسالاری بیشتر به افسانه‌های خیال‌انگیز زنان جنگجوی آمازون شباهت دارند تا فمینیست‌های این عصر. پروژه تبلیغاتی جنجالی “فمن” طبعاً فرسنگ‌ها با برنامه همترازی جنسیتی Gender Mainstreaming که از سال ۱۹۹۵ در برنامه دولتی اغلب کشورهای اروپای غربی گنجانده شده است، فاصله دارد. چنین است پارادوکس “فمن” و داعیه برپاکردن انقلاب جنسی برای کسب سلطه زنان در سراسر جهان.

 سلسله مراتب سازمانی و منابع مالی گروه فمن

طرفداران “فمن” مدام افزایش می‌یابند. البته همه آنها به بلوغ کافی برای شرکت در اکسیون‌های با بالاتنه برهنه نرسیده‌اند. به گفته خودشان شمار فعالان tapless activists به سی نفر و سمپاتیزان‌های پوشیده به صدها نفر بالغ می‌شود. تعداد سرزدن به صفحات اینترنتی و فیس‌بوک این گروه به بیش از ده‌ها هزار تخمین زده می‌شود.

 در برخی از کشورها مثل فرانسه و آلمان شاخه‌های محلی “فمن” تاسیس شده است. شگفت‌آور اینکه مدیریت همه این گرو‌های محلی و ارتباط با افکار عمومی در پهنه مجازی توسط رهبری سه گانه اوکراینی انجام می‌گیرد. مصاحبه‌های جنجال برانگیز و فیلم‌های خبری به ویژه با اینا و ساشا شوچنکو انجام می‌گیرد. در یکی از مصاحبه‌های مطبوعاتی در کیف، کافه کوپیدون مردی نیز در جمع اعضای اوکراینی “فمن” حضور دارد. شوچنکو در پاسخ به پرسش خبرنگار می‌گوید: “بله ما در فمن، مردهایی هم داریم، در پشت صحنه، به عنوان مشاور، وکیل مدافع و مغز متفکر. ما زنان همواره در پی هماهنگی هستیم، مردها به ما می‌گویند که رادیکال‌تر باشیم، به همین دلیل آنها مهم هستند. ضمناً آنها ما را از زندان بیرون می‌آورند.”

برای اغلب رسانه‌هایی که از فعالیت‌های رو به افزایش فعالان “فمن” در کشورهای مختلف، سفرهای هوایی و سایت‌های اینترنتی که مدام بروز می‌شوند، گزارش می‌کنند، پرسش چگونگی تامین مالی گروه مطرح شده است. آنا هوتسول در پاسخ به خبرنگار اما Emma می‌گوید: “چند نفر بازرگان و یک دی‌جی در آلمان از ما حمایت مالی می‌کنند.”

شوچنکو در پاسخ به خبرنگار تسایت می‌گوید: “بخشی از درآمد ما از کمک‌های مالی و بخش دیگر آن از فروش محصولات‌مان در فمن‌شاپ کسب می‌شود. در فمن‌شاپ اثر سینه‌های‌مان را می‌فروشیم. مردم به ما می‌‌نویسند که اثر سینه‌هایمان را می‌خواهند و ما برایشان پست می‌کنیم…. درآمدمان از این راه ماهانه پنج‌هزار تا هفت‌هزار یورو است.”

 محصولات این “فمینیست‌های نو” عبارتند از تی‌شرت‌، فنجان قهوه، کیف دستی با آرم “فمن” (سینه‌های برهنه) و همچنین سینه‌های پلاستیکی سرگرم‌کننده مدل فمن. اشیایی که تاکنون در سکس شاپ‌های جهان برای سرگرمی مردان علاقه‌مند عرضه می‌شدند. تناقض عجیبی است، گروه “فمن” برای اعتراض به سیاست‌ها و فساد دولتی و دادخواهی از زنان کشورشان که به دلیل تنگناهای اقتصادی به تجارت سکس روی آورده‌اند، به پهنه عمومی آمدند. اکنون برای تامین هزینه‌های تبلیغاتی، از فروش اثاری با آرم سینه‌هایشان و نمایش زنده آن در حضور رسانه‌ها سود می‌جویند. در پاسخ به پرسش رسانه‌ها درباره این تناقض، از معنای دیگری از برهنگی، اختیار بر تن حرف زدند و هرگونه خویشاوندی با پورنوگرافی را مردود دانستند.

شوچنکو در پایان این مصاحبه با “دی تسایت” بازهم تاکید می‌کند: “ما با اکسیون‌هایمان این موضوع را مطرح می‌کنیم که اوکراین فاحشه‌خانه کشورهای اروپای غربی نیست.”

آیا فعالیت‌های “فمن” در بهبود وضعیت قربانیان تجارت سکس در اوکراین مؤثر بوده است؟ آیا تغییری در وضعیت ورشکستگی اقتصادی، فساد و رشوه‌خواری دولتی، بیکاری، هجوم سرمایه‌داران خارجی به این کشور، افزایش مهاجرت شهروندان به کشورهای ثروتمند اروپای غربی به وجود آمده‌ است؟

آیا فعالیت‌های “فمن” در بهبود وضعیت قربانیان تجارت سکس در اوکراین مؤثر بوده است؟ آیا تغییری در وضعیت ورشکستگی اقتصادی، فساد و رشوه‌خواری دولتی، بیکاری، هجوم سرمایه‌داران خارجی به این کشور، افزایش مهاجرت شهروندان به کشورهای ثروتمند اروپای غربی به وجود آمده‌ است؟ آیا سیاستمداران این کشورها به فساد خود اعتراف کرده، استعفا داده و به سوءاستفاده‌های کلان سیاسی اقتصادی پایان داده‌اند؟ آیا اکسیون‌های برهنه فعالان “فمن” برای زنانی که با رویای زندگی خوب در اروپای غربی، هستی خود را به مخاطره می‌اندازند، تا به این کشورها سفر کنند، آگاهی‌بخش بوده‌ و دستاوردی برای زنان ساکن اروپای غربی به ارمغان آورده است؟

آیا آکسیون‌های بالاتنه برهنه “فمن”، “طلایه‌های انقلاب جنسی نوین”‌ی را بشارت می‌دهد و “معنای دیگری از برهنگی” را در وجدان‌های بشری شکل می‌دهد؟

آیا زنان تاریخ خود را حقیقتاً این‌گونه می‌نویسند؟

این نخستین بار نیست که از برهنگی در سیاست استفاده می‌شود. پیشاهنگان این روش سیاسی، جوانان انقلابی جنبش دانشجویی دهه ۱۹۶۸ بودند؛ جنبشی که بر بستر رونق اقتصادی و فضای دموکراتیک پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت؛ جنبشی که به اندیشه‌های ضد جنگ، طرفداری از محیط زیست، مخالفت با تبعیض‌های نژادی و برابری‌خواهی جنسیتی مجهز بود.

 در دوره رونق اقتصادی و پیشرفت تکنیک، اختراع جاروبرقی و ماشین لباسشویی، اشتغال زنان افزایش یافت. بر بستر کشف پنیسیلین، قرص ضد بارداری و شکستن تابوهای مذهبی – سنتی، در روابط دوجنس گشایشی نوین از حیث کیفیتی به وجود آمد. رابطه جنسی قبل از ازدواج، مدهای جدید لباس مثل مینی ژوپ، آرایش مدرن مو، هیپی‌گری و موزیک بیتل‌ها، انتشار آزادانه اولین مجلات پورنو و بازگشایی اولین فروشگاه سکس (Beate Uhse)، صحنه‌های اروتیک و سکسی در سینما، همه و همه از دستاوردهای انقلاب جنسی دهه ۶۸ میلادی هستند. جنبش فمینیستی در اروپا نیز بر چنین زمینه‌ای شکل گرفت. برای این انقلاب جنسی همه زمینه‌های لازم یرای یک تحول اساسی فراهم بود. اکنون زنان اروپایی برای گرفتن سهم بیشتر در بازار آموزش، کار و صعود به سطوح مهم تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی تلاش می‌کنند. برهنگی به خودی خود موضوع تعریف‌ شده‌ای است، در خیابان، در محل‌ کار، در استخر، در سونای مجزا و مختلط، در سواحل دریاچه‌ها و دریاها با بالاتنه برهنه یا با لباس شنا. در تعریف برهنگی به عنوان ابزار سیاسی و غیره نیز ابهامی وجود ندارد، سلاحی زنگ خورده و بی ثمر برای پیشبرد هدف‌های سیاسی.

تاتیانا اشتلتسر(Tanja Stelzer) نویسنده سلسله مقالاتی در هفته‌نامه “دی تسایت” زیر عنوان “برهنه‌های نو” می‌نویسد: “این مسئله آزادی نیست که گروه فمن را به جلوی صحنه می‌راند. این‌ها نیز مثل فمینیست‌های نسل قدیم هنوز موفق به رها کردن خودشان از ایده‌آل‌های زیبایی مردانه‌پسند نشده‌اند. پورنوگرافی برای فعالان فمن به معنای سرکوب است، در حالی که همچنان در اسارت سمبول‌های انقیاد زنانه هستند. اینا شوچنکو در گفتگو با گزارشگر دی تسایت می‌گوید: زمانی که ما می‌توانیم تاریخ خودمان را بنویسیم، خیلی کوتاه است.”
اشتلتسر می‌نویسد: ” آیا زنان تاریخ خود را حقیقتاً اینگونه می‌نویسند؟” و چنین ادامه می‌دهد: “تصویر برهنه زن، قدرتمند است، آن‌قدر قدرتمند که انسان همه چیز دیگر درباره آن را فراموش می‌کند. زنی که برهنه می‌شود، باور می‌کند که پرقدرت است، اما در حقیقت این قدرت تصویر است، نه قدرت خود او. در واقعیت او به هرکسی اجازه می‌دهد که در او آنچه را که می‌خواهد، ببیند. هرکس می‌تواند روی پوست برهنه آنچه را فرافکنی کند که در خیال خود تصویر می‌کند. تصاویر برهنه، زنان را با خودشان به طوفانی می‌سپرند که مقصد آن نامعلوم است. مقصدی که آن را حتی نمی‌توانند بشناسند.” 
برگرفته از سایت رادیو زمانه

samedi 21 septembre 2013

زنان در جنگ؛ زنان در صلح؛ لیلا سامانی

لیلا سامانی9   سپتامبر، زادروز لئو تولستوی، نویسنده‌ نام‌آشنای روس است. او آفریننده آثاری‌ست که برخی از آن‌ها در زمره‌ بر‌ترین آثار داستانی ادبیات جهان قرار دارند. رمان‌های تولستوی سایه‌ پهناورشان را بر عرصه‌های گوناگون فلسفه، مذهب، سیاست و حتی قوانین مدنی گسترانده‌اند و سویه‌های متفاوتی از زندگی بشر را در قالب حوادث اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و تاریخی به تصویر کشیده‌اند.
  
در این میان، سیمای همیشه حاضر قهرمانان زن، از نگاه ویژه‌ تولستوی به زنان نشان دارد؛ زنانی از اقشار مختلف جامعه که‌ گاه چون «ناتاشا» (جنگ و صلح) در قامت زنی حماسی جلوه گر می‌شوند؛ ‌گاه مانند «آنا کارنینا» (آنا کارنینا) در کسوت زن یاغی به نبرد با هنجارهای اخلاقی برمی‌خیزند و برخی مثل «ماسلوا» (رستاخیز) با شمایل یک قربانی رخ می‌نمایند و دیگرانی سرخوش و به آرامش رسیده از زنان در صلح حکایت می‌کنند تا به این ترتیب، دیدگاه‌های این نویسنده‌ بزرگ درباره‌ سرشت زن و نقش اجتماعی و فرهنگی‌اش در جوامع بشری را به تصویر درآورند. «جنگ و صلح» وسیع‌ترین حماسه‌ عصر ماست و بنا به گفته‌ رومن رولان یک «ایلیاد امروزین» است. این رمان تصویرگر فرهنگ و آداب و رسوم روسیه‌ قرن نوزدهم و بیانگر صحنه‌ نبرد عظیمی است که در تاریخ این سرزمین ریشه دارد؛ داستانی آمیخته به زندگی روزمره‌ انسان‌ها در بستری تاریخی؛ هنگامه‌ پیکار میهنی ۱۸۱۲ و روزگار دشوار دفاع در برابر ارتش فرانسه و سردار بلند آوازه‌اش، ناپلئون بناپارت.
لئو تولستوی

تولستوی در این داستان جامع، علاوه بر شرح دلاوری‌های پهلوانان و قهرمانان جنگ، با نگرشی ژرف، هویت فردی و اجتماعی زنان را هم مورد تأمل قرار داده است. چنان‌که در این داستان، قریب به ۶۰۰ کاراکتر طرح‌ریزی شده‌اند و در میان آنان هم زنان فراوانی به مدد داستان آمده‌اند و هر کدام با آیین و سلوک یگانه‌شان، زندگی اجتماعی رایج در قصه را رنگ و لعابی تازه داده‌اند؛ زنانی چون «ناتاشا راستوف» و « هلن کوراگین» با صفاتی منحصر به فرد و سرنوشت‌هایی متفاوت.
نویسنده در «جنگ و صلح»، تابلویی کامل از چهره‌ «زن» ارائه می‌کند؛ پرتره‌ای غنوده بر بستری از حماسه و تاریخ که طیف گسترده‌ای از زنان را به فراخور طبقه و خصایلشان در خود جای داده است. در این وسعت پردامنه از باور و عشق و زیبایی و سرنوشت، یک سو زن سرکشی مانند «هلن کوراگین» ایستاده و سوی دیگر قدیسه‌خویی همچون «ماریا بالکونسکی.»
«هلن کوراگین» نمونه کاملی است از یک «زن اغواگر»؛ زنی خود شیفته که هیچ قیدی را بر نمی‌تابد و می خواهد که هر چه از سنت و مذهب و باور اجتماعی بند به پا دارد، بگسلد. هلن که منفعتش را در ازدواج با «پی‌یر بزوخف» یافته است، با بی پروایی سبکسرانه‌ای به او خیانت می کند و سرانجام در جدال با همین قید و بندهای عرفی و اخلاقی، در پریشانی و دلمردگی جان می‌سپرد.
سوی دیگر ماجرا، «ماریا بالکونسکی» است؛ دختر مؤمن و معتقد «پرنس بالکونسکی» سالخورده. او که برای پدرش همدمی دلسوز و برای فرزند برادرش (آندره) مادری از جان گذشته است، صبور و آرام عشقی مقدس را انتظار می‌کشد. چشمان ماریا، آینه ضمیر اوست که با دیدن “نیکلای راستوف” می‌درخشند و برق عشق را به چهره‌اش می‌تابانند.

هلن کوراگین، زن اغواگر و هوس‌باز در «جنگ و صلح» 
تولستوی صفاتی چون زیبایی، حسد، مکر، تدبیر، وفاداری، شیطنت و پریشانی را با آغشتن به روحیات زنانه جلا می‌دهد و بدینسان خواننده را مسحور زنان مخلوقش می‌کند. او مانند دیگر آثار حماسی، توصیفات بی‌بدیلی از زیبایی‌های ظاهری قهرمانان زن ارائه می‌کند؛ نمونه‌اش، شرح دلنشین و لطیفی که از لب و دندان‌های «لیزا بالکونسکایا» همسر «پرنس» به‌دست می‌دهد:
«لب ظریف زِبَرینش، که از کُرکی لطیف سایه داشت، نسبت به دندان‌هایش اندکی کوتاه بود، اما به کیفیتی نمکین باز می‌شد و‌گاه نمکین‌تر از آن فرود می‌آمد و بر لب زیرینش قرار می‌گرفت و این نقص یعنی کوتاهی لب و دهان نیمه‌باز چنانکه همیشه در زن‌های به‌راستی جذاب، صادق است، به شکل زیبایی ویژه‌ای جلوه می‌کرد که خاص او بود.» ) جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۳۷)
اما اصیل‌ترین و شاید خواستنی‌ترین آفریده تولستوی «ناتاشا راستف» است. زیبارویی تشنه‌ زندگی و عشق‌ورزی و بیزار از انفعال، دورویی و دروغ. ناتاشا با احساسات بی‌دریغ و سراسر شورَ‌ش، علاوه بر خود، زندگی اطرافیانش را هم پر از شادابی و سرزندگی می‌کند. مثل این است که او نمادی است از چیرگی آدمی بر «جنگ» در مفهوم ذاتی کلمه و رسیدن به «صلح»‌ی پایدار. او تجلی‌گر عشق زنانه‌ تمام‌عیاری‌ست که‌گاه معشوقه‌وار و‌گاه مادرانه و دیگر‌گاه حتی فرشته‌خو جلوه می‌کند؛ زنی که در این سیر استعلایی، خودش را به سبب لغزش و ندانم‌کاری روزگار جوانی مجازات می‌کند؛ او که داغدار برادرش می‌شود و تیماردار نامزد از دست‌رفته‌اش، زخمیان جنگ را تیمار می‌کند و سرانجام با مهر بی‌دریغش سرچشمه‌ تجدید حیات و نوسازی می‌شود‌؛ زنی که به‌رغم میل فراوانش به دوست داشته شدن، از عزت نفس و فخرش به زنانگی نمی‌کاهد:
«از جلوی آینه که می‌گذشت نگاهی به آن می‌انداخت و حالت سیمایش می‌گفت: آ‌ها! این منم. و چه خوبم! خیلی خوب! به هیچ کس هم احتیاج ندارم.» (جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۵۹۶)

آنا کارنینا و ماسلوا

تولستوی اما بر آن است که «آنا کارنینا» نخستین رمان واقعی‌اش است.‌‌ همان روایت ملموس و تکان‌دهنده‌ای که بر نهاد بی‌قراری زن استوار شده است. او در این کتاب زندگی «آنا» را قصه کرده. زنی که بر خلاف میل‌اش، نام خانوادگی شوهر رسمی‌اش (کارنین) را بر دوش می‌کشد و فرزندی دارد که‌ گاه برایش قابل ترحم است و‌گاه چون بندی است بر جانش.

آنا کارنینا، زنی که بر ضد سنت‌ها شورش می‌کند
آنا کارنینا، زنی که بر ضد سنت‌ها شورش می‌کند
او زن جوان و جذابی است از طبقه‌ اشراف؛ زنی که بر اساس روابط تحمیلی خانوادگی و بنا به مصالح اجتماعی، همسر یکی از بلندپایگان دولتی به نام آلکسی الکساندرویچ کارنین شده و در کشاکش نبردش برای رهایی از تحمیل‌های محیط، به مردی سرخوش به نام ورونسکی برمی‌خورد، به او دل می‌بازد و جنگ و نزاعی تازه را تجربه می‌کند؛ نبردی خطیر میان شور زنانه و عواطف مادرانه. همین نبرد درونی است که او را سرانجام به سرگشتگی می‌کشاند.
آنا دلزده و گریزان از اشرافیت، به جست‌‌وجوی حیاتی برمی‌آید که تنها به خودش متعلق باشد. زندگانی‌ای‌ رها از هرگونه بند و تعلق. او که «ورونسکی» را وسیله‌ای برای این رهایی یافته همواره نسبت به این وسیله ظنین است و هر چند گاه یک بار در ضمیر باطنی‌اش خود را به خاطر خیانت به شوهر، سرزنش می‌کند؛ چنان‌که پس از اولین وصال، خود را شرمسار و گناهکار می‌نامد و در مقابل مردی که با تمام وجود به او عشق می‌ورزد، احساس حقارت می‌کند و با چانه‌ای لرزان از خدا طلب بخشش می‌کند. آنا گمان می‌کند که بوسه‌های ورونسکی به بهای سرشکستگی اوست. او حتی در پی آبستنی نامشروعش، به پیشنهاد ورونسکی برای فرار با خشم پاسخ می‌دهد:
«فرار کنم؟ …. فرار کنم و معشوقه‌ تو شوم و باعث نابودی کامل پسرم بشوم؟» ( آناکارنینا – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۳۱۰ )

همین نهیب‌زدن‌های درونی پیاپی است که به تدریج روابط او با عاشقش را مکدر می‌کند و راهی جز خودکشی برایش باقی نمی‌گذارد. او که تزلزل، شک و سرگردانی، همه‌ وجودش را فراگرفته، آخر سر، تنها با شنیدن جمله‌ یکی از مسافران قطار که می‌گوید: «به انسان عقل داده شده تا خودش را از آنچه ناراحتش می‌کند خلاص کند.» تصمیم می‌گیرد خودش را زیر چرخ‌های قطار بیندازد. اما تصمیم به خودکشی هم، پایان کار نیست. در آن بزنگاه آخر، هنگامی که آنا با حقیقت مرگ مواجه می‌شود، حس غریب «پشیمانی» را هم تجربه می‌کند؛ ولی مرگ بی‌پروا‌تر از او فرامی‌رسد.
آنا نمونه‌ یک زن معترض است و همواره با شرایطی که زندگی‌اش را دستخوش نا‌بسامانی و آشفتگی کرده در نزاع. او که قربانی قوانین مربوط به زناشویی و نهاد خانواده است، در حقیقت قصد مقابله با اشرافیت و قوانین برساخته بشر را دارد. طغیان او گرچه یک بعدی و‌ گاه محتاطانه است ولی نمایشی است از هنجارشکنی از سوی زنی که تاب اسارت و تحمیل را ندارد. آنا کارنینا تصویرگر قدرت روان متناقض و سودایی زن است، قدرتی اعجاب‌آمیز که با زنده بودنش، رشک، خشم و آز برمی‌انگیزد و با مرگش خسران و حسرت می‌زاید.
تولستوی در واپسین رمانش، «رستاخیز»، سراغ زنی خارج از جهان اشرافیت رفته است. این بار خدمتکار جوان و زیبایی (ماسلوا) سوژه‌ داستان شده که بعد از باردار شدن از نیلیدیف، ارباب هوسران و اشراف‌زاده‌اش، از زندگی اشرافی طرد می‌شود و به جامعه‌ای پناه می‌برد که او را به سبب زیبایی‌اش به کار سالم نمی‌گمارد. سرانجام مرگ فرزند و بی‌پناهی و بی‌پولی، قهرمان داستان را راهی روسپی‌خانه می‌کند. کمی بعد ماسلوا به اتهام ناروای قتل یکی از مشتریانش مواجه می‌شود و دادگاهی که نیلیدیف از اعضای هیأت منصفه‌ آن است به چهار سال زندان و تبعید به سیبری محکومش می‌کند.‌‌ همان جاست که رویارویی نیلیدیف با ماسلوا وجدان خفته‌ اشراف‌زده‌اش را بیدار می‌کند و او را به توبه از گناهان گذشته ترغیب می‌کند.
تولستوی در «رستاخیز» با‌‌ همان شیوه‌ رئالیسم بی‌پرده‌اش، مذهب، کلیسا، قانون و اشرافیت را به چالش می‌کشد و ماسلوا را به مثابه‌ قربانی همه‌ این‌ها تصویر می‌کند؛ زنی که گرچه زخم خورده و درهم شکسته است، اما همچنان از ته‌مانده‌ هویتش دفاع می‌کند. چنانکه از پذیرش درخواست ازدواج نیلیدیف سرباز می‌زند و او را که در صدد است تا با بازخرید گناهان، خطاهای گذشته‌اش را توجیه کند، از خود می‌راند.
ماسلوا زنی حرمان‌زده است که در ژرفای فلاکت و ناتوانی سبب‌ساز وقوع رستاخیزی عظیم در زندگی خود و نیلیدیف می‌شود. در این میان، راهی که این دو به سوی رستگاری می‌پویند بر زندگی دیگران هم بی‌تأثیر نیست. چنانکه نیلیدیف در ادامه‌ انقلاب درونی‌اش دست به تقسیم اراضی خود بین دهقانان می‌زند، به ملاقات زندانیان می‌رود و از نفوذ خود استفاده می‌کند و مقدمات برائت بی‌گناهان را فراهم می‌کند.
بیراه نرفته‌ایم اگر جهان‌بینی پخته، زلال و متعهد تولستوی را به شناخت دقیق او از «زن» نسبت دهیم. معرفتی که از طریق زنان به گستره‌ «انسان»‌ها تعمیم پیدا کرده و به طرزی ساختارشکنانه و تکان‌دهنده اینگونه عنوان شده است:
«از اشتباهات بی‌پایه مردم یکی این است که خیال می‌کنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییر‌ناپذیر. یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل. حال آن که اینجور نیست [...] آدم‌ها مثل رودخانه‌اند، اگر چه همه یک‌شکل و یک‌جورند ولی رودخانه را که دیده‌اید، همچنان‌که پیش می رود، گاهی آهسته حرکت می‌کند، گاهی تند، گاه که به کوهسار می‌رسد، باریک می‌شود، گاهی که به دشت می‌رسد، پهن می شود و وسعت پیدا می‌کند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف‌تر آبش گرم می‌شود؛ یک زمان آرام است و یک زمان طغیان می‌کند. هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان می‌دهد و گاهی روی بدش را» ( رستاخیز – ترجمه محمد مجلسی – صفحه ۲۹۲)

برگرفته از سایت رادیو زمانه

سنگسار و شلاق در شعر شعرا هم هست!، اشرف علیخانی (ستاره از تهران).

در شعر و ادبیات و هنر ، تعریف و تمجید از زن ، لعاب و ظاهرست و محتوا و مضمون بخش عظیمی از هنر بویژه ادبیات، « ضد زن  و ضد برابری » است. این در حالیست که دوران تبعیض جنسیتی بپایان رسیده است.

در اغلب شعرهای عاشقانه و غزلهای شعرای ما، مضمون اشعار «عشق یک مرد به زن و یا عشق یک زن به مرد » است. درصورتیکه عشق به زن و مرد بودن و به جنسیت افراد بستگی و ربط ندارد. مهر، دوستی، و تعلق خاطر ِ وافر  تحت عنوان «عشق» که لغت عربی ِ همان دوستی و مهر است، میتواند مضامین مطلقا" انسانی پیدا کند ، فارغ از جنسیت و سن و سال و مذهب و تفکر و نژاد و .... و  بدون ایجاد گرایش به تملک و تصاحب و  عواقب آن که همانا  انواع و اقسام بهره کشی و استثمار زن است.

محبت و عشق ( بفارسی: دوست داشتن و مهر ورزیدن)  یک امر انسانی و عاطفی است. با غریزه هم بسیار بسیار فاصله دارد. عشق و مهر ربطی به سن و سال و جنسیت و وضعیت زیستی انسانها ندارد و  نیازمند و گدای حضور فیزیکی هم نیست. عشق ِ نیازمند به فیزیک ، عشق نیست بلکه غریزه است که ربطی به عواطف ندارد و در مقولهء هنر و ادبیات چنین امری اگرچه طبیعی و نرمال اما فاقد ارزش است.

 به بیان دیگر ؛ زن بدلیل زن بودن و ویژگیهای زنانه ، نباید دلیل شعر سرودن باشد. آنچه از فیزیک یک زن در اشعار شعرا  مورد تمجید و مدح و  بصورت افراطی مورد چاپلوسی و غلو قرار میگیرند،  به زن ماهیت کالا و جنبهء مصرفی میدهد. از ارزش زن میکاهد و این شیوهء شعر سرودن برآمده از فرهنگ مردسالاری است که « زن » را برای لذت و کامجویی و بهره وری خویش به استخدام گرفته و  به فکر و ویژگیها و توانمندیهای انسانی زن بها  نمیدهد و در نتیجه در پی ایجاد آگاهی برای زن در مورد حق و حقوق انسانی خویش و مطالبهء برابری خویش ، نیست. زن ، بعنوان یک جسم متحرک به تخیل کشیده میشود و در طرحها و ابعاد  مختلف مورد تمجید و تحسین قرار میگیرد،  از او بت ساخته میشود و مورد پرستش عاشق قرار میگیرد. معشوقی که بخودی خود فقط « مفعول» است. خود حق فاعل بودن ندارد و فقط ساخته شده که «عشقیده بشود» !!! و کام مرد را برآورده سازد. هیچ جا هم صحبتی از برآمدن کام معشوق نیست! معشوقی که زیر دست ِ عاشق قرار میگیرد و حق و حقوق هم ندارد.

اگر به شعر و غزلهای اغلب شعرا توجه کنیم ، دقیقا" همین وضعیت بچشم میخورد و حتی چنانچه شاعر یک زن باشد باز هم نگاه شاعر به خویش، نگاهی فرودست به فرادست است. کلماتی مانند : « خوشگلی و قشنگی» ، « عشوه» ، « ناز » ،  « ادا »، « وفا» ، « غمزه» ، « افسون نگاه » و از این قبیل.... کلماتی  زیبا و فریبنده  اما بغایت زن ستیزانه هستند. جنسیت سراینده و شاعر در استفاده از لغات ضد زن عامل تعیین کننده نیست ، زیرا این لغات و این عبارات در فرهنگ ادبیات ما بشدت رخنه کرده و شعرا گاه آگاهانه و اغلب نا آگاهانه ، فرهنگ مردسالار را ترویج و گسترش میدهند ، کلماتی که در نهایت هدفش تحکیم حس  و خواست « مالکیت » است. « دلبر و دلبری» ، « دلدار» ، « دل بردن » ، « دل دادن و دل سپردن » و « دل ستاندن» و همگی ِ اینها  مفاهیم مالکیت را القا میکنند و اینگونه کلمات هرچقدر هم همراه با  مهر و ابراز محبت به طرف مقابل باشد ، باز  زن ستیزانه هستند چون همه جا و در هر شرایطی عاشق درپی تملک معشوق است و در فرهنگ ادبیات مردسالارانهء ما ، معشوق بی هیچ اراده ای بایستی خود را بطور دربست به عاشق تسلیم و تفویض کند و در اختیار وی باشد. در فرهنگ ضد زن ، معشوق بی اختیار است. معشوق بی اراده است. معشوق حق انتخاب ندارد چون مورد عشق قرار گرفته و  خود حق عاشق شدن ندارد و چنانچه  خود عاشق شود به گناه و خیانت و جرم نابخشودنی، متهم و محکوم میگردد و شاعر از وی یک موجود خیانتکار و رسوا و یاغی و بیوفا خلق میکند و  تشنهء خون رقیب خود میشود!  با کلمات آتشین و تیزش معشوق خائن و بیوفا ( زن ) را سنگسار و رقیب را شلاق میزند!

نگاه به زن ، باید از ریشه و اساس مورد  تجدیدنظر و اصلاح بنیانی قرار گیرد چون  پایه بر  اساس و محوری گذاشته شده که آن محور " جنسیت " انسانهاست. این نگاه جنسیتی را باید برداشت و بجای آن نگاهی فراجنسی به بشر داشت.

 حافظ  و سعدی و یا امثال اینها  وقتی از غنچهء لب و کمان ابرو و خال و چال زنخدان و کمند گیسو و...  سخن میگویند، با تمام زیبایی کلام و  لطافت بال تخیل و  اوج پرواز پرندهء ذهن و خیال ، اما این تخیلات رومانتیک و این اغراق و افراطها ،  تماما" با دیدهء خریدار و  « مصرفی و کالایی» به « زن » است.

نه تنها در ادبیات و هنر بلکه بطور کلی در سیستم فکری  و فرهنگی ما  دو مقولهء « زن » و « مرد»  بایستی تصحیح شود و اصلا" « مهم » و « ملاک و معیار»  نباشد. از خودمان گرفته تا به دیگران، فقط نگاه « انسان» داشته باشیم و نه « جنس». اگر این امر جا بیفتد تمام تبعیضها در هر زمینه ای ، محو و نابود خواهدشد و دنیایی سراسر تساوی و برابری و آزادی و آگاهی خواهیم داشت. بنابراین  تمام تلاشها باید در جهت یکسانسازی ِ تربیت و آموزش و پرورش باشد، بطریقی که « کودک » از لحظهء تولد بعنوان یک «انسان» مورد  نگهداری و نوازش و تربیت و آموزش قرار گیرد و نه بعنوان « دختر» یا « پسر». این امر از نامگذاری و پوشش و لباس و اسباب بازی گرفته تا  مراحل بالای رشد کودکان باید مورد توجه قرار گیرد و تمام تبعیضهایی که موجبات بستر سازی فکری و روانی کودکان در پذیرش تبعیض جنسی و دامنهء گسترش و تحکیم هرچه بیشتر استثمار زنان را فراهم میکند ، برچیده شود.

vendredi 13 septembre 2013

باران آریا یا هنر در تبعید، نوشتۀ عزیز احمد فرد

در این اواخر در افغانستان، به کمک کانال های تلویزیونی، بخصوص طلوع، جهشی در ساحه هنر بوجود آمد و زنان افغانستان هم در آن سهم گرفتند. باران آریا، آواز خوان جوان هم، توسط برنامۀ ستاره افغان به مردم معرفی شد و به این ترتیب آغاز به کار هنری کرد.
باران آریا، افغانستان را ترک کرده و مهاجر شده است. او فعلا در یونان زندگی میکند و در این کشور به کار های هنری خود ادامه میدهد. در گفتگوی با او قبل از همه دلیل مهاجر شدنش را پرسیدم.  او با قدردانی از این برنامه های جدید که فضا را برای هنرنمایی باز میکند، میگوید که کشور ما یک فرهنگ بسیار سنتی دارد و برای مردم، پذیرفتن این که یک خانم به روی صحنه برود و هنرنمایی کند، بسیار مشکل است.

در مورد انگیزه های هنری خود، باران آریا میگوید که علاقمندی او به موسیقی باعث شده بود که مدت دوسال، قبل از برنامۀ ستارۀ افغان، تمرین موسیقی کند. ولی این تمرینات او در سبکی بود که در افغانستان «جا افتاده» نیست و مورد قبول مردم نمیباشد. کار او به سبک غربی «پاپ» است و او همچنان به «اپرا»، که نوعی از موسیقی غربی میباشد، علاقمندی دارد.
با محدودیت های که در افغانستان وجود دارد، باران آریا در حالتی قرار داشت، که یا باید از فعالیت های هنری خود دست میکشید و یا اینکه همیشه با این محدودیت ها دست و پنجه نرم میکرد. به همین دلیل، با وجودیکه او بسیار علاقمندی به افغانستان داشت و میخواست در داخل افغانستان به هنرش ادامه بدهد، ولی در نهایت مجبور به مهاجرت شد. در یونان، او با نهادی به نام «خانۀ هنرمندان» همکاری میکند و با آنان گاهگاهی به مناسبت جشن ها و عید های افغانی، محافلی ترتیب میدهند.
با یاد آوری از دلتنگی عمومی زنان، از باران آریا میپرسم که آیا روزنۀ امیدی در آینده برای زنان افغان وجود دارد؟ او میگوید که مشکل است. از طفولیت در ذهن دختران پیچکاری میشود که «تو زن استی، توضعیف استی، باید همیشه یک مرد در کنار تو باشد...» به همین دلیل کمتر از دختر ها و خانم حاضر به کار هنری میشوند که در نهایت یک نوع سنت شکنی است.

مرگ غم انگیز دختر هشت ساله در اثر جراحت شب زفاف در یمن

یک دختربچه ۸ ساله که در اختیار مردی گذاشته شده بود که پنج برابر او سن داشت، بعد از «شب زفاف» درگذشت. منابع محلی در یمن میگویند مرگ غم انگیز این کودک خردسال ناشی از خونریزی داخلی است که به علت جراحات وارده به عضو جنسی او توسط «داماد» ایجاد شده بود. اروا عثمان فعال زن یمنی میگوید این دختر که از او تنها تحت عنوان « روان» نام برده میشود، به مردی ۴۰ ساله شوهر داده شده بود.
این واقعه در روستای مهدی حاجی واقع در شمال غربی یمن روی داده است. به علت تعصبات محلی در اینگونه موارد حتی نام قربانی مخفی نگه داشته میشود. اروا عثمان گفت زهدان دختربچه پاره شد و کودک بیچاره دچارخونریزی داخلی شد . خانم عثمان گفت بستگان این کودک را به درمانگاه بردند ولی کارکنان درمانگاه نتوانستند جان او را نجات دهند.ع ثمان گفت مقامات علیه خانواده دختر یا شوهر او اقدامی به عمل نیاورده اند. فعالین زن یمنی در شرایط دشواری میکوشند با ازدواج زودرس دختران مبارزه کنند. علاوه بر رسوم عقب مانده محلی و مذهبی، مسایل و مصیب های زنان تحت الشعاع «مصالح سیاسی» نیز قرار میگیرد. چنانکه در جریان شورش های اخیر باردیگر مساله زنان به خاطر مصالح سیاسی و سازش با نیروهای محافظه کار مسکوت گذاشته شده است.

در رابطه با مرگ غم انگیز «روان»، گ یک مقام امنیتی در شهر حارث وقوع این حادثه را تکذیب کرد ولی او حاضر نشد نام خود را بگوید و گفت از طرف مقامات اجازه صحبت با رسانه ها به او داده نشده است. از طرف دیگر دو نفر که ساکن روستای مهدی هستند و رویترز با آنها تماس گرفت ، خبر را تایید کردند و گفتندد روسای قبیله سعی میکنند روی واقعه سرپوش بگذارند و در این رابطه روزنامه نگاران محلی را تهدید کرده اند.
روزنامه انگلیسی گاردین ضمن گزارش این خبر مینویسد بسیاری از خانواده های فقیر یمنی دختر بچه های خود را شوهر میدهند تا از مهریه او پولی به دست بیاورند. سازمان ملل در ژانویه امسال خبر داد ۱۰ میلیون نفر از ۲۴ میلیون جمعیت یمن از غذای کافی محرومند و ۱۳ میلیون دسترسی به آب سالم وبهداشت اولیه ندارند.
دیده بان حقوق بشر از دولت یمن خواسته است که ازدواج دختران زیر ۱۸ سال را ممنوع کند و هشدار داد این ازدواج های زودرس دختران را از تحصیل بازداشته وبه سلامت آنها آسیب میرساند. این سازمان به نقل از حقوق بشر سازمان ملل اعلام کرد ۱۴ درصد دختران یمنی قبل از ۱۵ و ۵۲ درصد آنها قبل از ۱۸ ازدواج میکنند. این سازمان اضافه کرد خانواده ها دختران یمنی را وقتی به سن بلوغ میرسند از رفتن به مدرسه محروم میکنند.
برگرفته از سایت روشنگری

ازدواج کشاورز عراقی با دو دختر در یک شب در+ عکس


ازدواج مردی با ۲ دختر در یک شب+ عکس

به گزارش نامه به نقل از جام، عبدالرحمن نایف حمید العبیدی ۲۲ ساله در یکی از دهکده های نزدیک بیجی، واقع در ۲۰۰ کیلومتری شمال بغداد با پدرش کشاورزی می کند. او به انتظار ۱۷ ساله و سعاد ۲۱ ساله علاقمند شد و نمی دانست که کدامیک را برای همسری برگزیند.
انتظار ۱۷ ساله در این باره گفت: وقتی عبدالرحمن از من پرسید که با تو و سعاد در یک شب ازدواج کنم چه می گویی؟ به او پاسخ دادم هیچ اشکالی ندارد به شرطی که بین من و او فرق نگذاری.
سعاد ۲۱ ساله نیز گفت: در ابتدا از شنیدن این حرف تعجب کردم اما عبدالرحمن من را قانع کرد که ما را باهم دوست دارد.
سلمان العبیدی- برادر بزرگ داماد- که نقش میانجی در مذاکرات صورت گرفته میان خانواده ها را داشت، گفت: من برادرم را تشویق کردم و در کنار او بودم تا اینکه خانواده دو عروس راضی و قانع شدند.
پدر داماد نیز گفت: ۴ پسر دارم که همگی آنها ازدواج کرده اند. هر کدام از فرزندانم با یک زن ازدواج کرده اند اما عبدالرحمن در یک شب با دو زن ازدواج کرد و من به او افتخار می کنم. من در کنار او بودم و او را تشویق کردم. اگر پسرانم بخواهند همسر دوم اختیار کنند هیچگاه مردد و دودل نخواهم بود.
اهالی دهکده در مراسم عروسی حضور یافته بودند و به دو دسته موافق و مخالف تقسیم شده بود. داماد برای هرکدام از همسرانش ۲میلیون و ۵۰۰ هزار دینار (برابر با هزار و ۹۸۶ دلار) مهریه تعیین کرد.
برگرفته از سایت روشنگری
 

تجاوز زورگویان به یک زن در ولایت غور افغانستان

زنی که مورد تجاوز قرار  گرفته گفت: شب، هشت تن به خانه هجوم آوردند و لباس‌هایم را کشیدند و به من تجاوز نمودند.
گل دسته، خانمی که بخاطر جنگ دو کودک از سوی یک گروه زورمندان مورد تجاوز قرار گرفت.  او در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده می‌گوید: “چهار نفر لباس‌هایم را کشیدند. بزور به من تجاوز کردند. چهار نفر مسلح بودند و چهار نفر بیرون از خانه بودند.”
گل دسته که خانم یک شخص چوپان در ولایت غور می‌باشد. این خانم ۳۲ ساله ساکن قریه ده سرخ الله یار مربوط چغچران مرکز ولایت غور می‌باشد.

شوهر این خانم می‌گوید که گل دسته بخاطر جنگ دو کودک مورد تجاوز جنسی از سوی زورگویان محلی قرار گرفته است.
غلام نبی (مستعار) شوهر این خانم می‌گوید: «بچه من با دو بچه جنگ کرده و کلان‌هاشان شب به داخل خانه آمده و به خانم من تجاوز کردن و سیاسر هم هر چی جیغ و پیغ کردند اما…”
غلام نبی در حالی که به شدت اشک می‌ریزد از ادامه سخن گفتن باز می‌ماند. او می‌گوید با هیچ کس خصومت خانوادگی نداشته و باید عاملین آنکه از جمله زورمندان منطقه هستند، بازداشت شوند.
دولت مانع دادخواهی
نسیم، حفیظ، نصرالدین، شمس الدین، کسانی‌اند که در این شب بر این خانم تجاوز جنسی گروهی نموده‌اند. سفر، عبدالله و نجما از جمله افراد مسلح بودند که بیرون از خانه ایستاده بودند.
اعضای این خانواد مدعی‌اند با اینکه افراد متجاوز گر شناسایی شده‌اند اما دولت تاکنون در بازداشت و محاکمه ان‌ها اقدامی ننموده است.
آن‌ها می‌گویند که این افراد با زور سلاح خویش مانع از آمدن به قوماندانی امنیه ولایت غور بخاطر تحقیق شده‌اند.
شوهر این خانم می‌گویند: “ما به قوماندانی رفتیم و عرض کردیم. آن‌ها دوتا عسکر به خانه (تجاوزکاران) فرستادند تا حق ما را بگیرند. پولیس می‌گوید که آن‌ها (تجاوز کاران) حاضر جواب گونشدند و با سلاح‌های خویش سنگر گرفتند. آن‌ها زور دارند و سلاح دارند”
شوهر گل دسته می‌گوید بعد از تجاوز به همسرش از سوی این افراد، به خانه آمده و خانم‌اش را گرفته به طرف کابل که به گفته‌اش جهت «غور و بازخواست و تداوی» راه می‌افتد اما نیروهای امنیتی پولیس با اطلاع یافتن از این موضوع از مسیر دولتیار آن‌ها را دوباره به چغچران انتقال می‌دهند.
شوهر این خانم می‌گوید که بار‌ها از سوی این زورمندان محلی مورد تهدید قرار گرفته و می‌گویند که آن‌ها را تهدید به مرگ می‌کنند.
خصومت‌های شخصی
از سوی دیگر مسوولان محلی ولایت غور می‌گویند که این قضیه ناشی از خصومت‌های شخصی و تنظیمی گذشته می‌باشد و دوسیه آن‌ها تحت تحقیق و برسی است..
سیف نور علی اسیری آمر جنایی قوماندانی امنیه غور می‌گوید: «بررسی‌های اولیه نشان می‌دهد که خصومت‌های شخصی باعث بروز این رویداد شده است. این فامیل که قصد داشتند به کابل بروند در ولسوالی دولیتار بازداشت شدند و برای آن‌ها یک دوسیه آماده شد.”
مسوولان امنیتی می‌گویند با اینکه جلب افراد فرستاده شده است، اما تاکنون عاملین این قضیه بازداشت نشده و تحقیقات در این مورد آغاز گردیده است.
از سوی دیگر اعضای خانواده این خانم خواهان دادخواهی از سوی نهاد‌های عدلی و قضایی کشور می‌باشند. با اینکه تاکنون مسوولین نهاد‌های مدافع حقوق بشر در ولایت غور دراین مورد اظهار نظری نکرده‌اند؛ اما مادر این خانم در حالی که اشک در چشم دارد می‌گوید: “از دولت تنها غور (حق) خود را می‌خواهیم. ما که زورنداریم.”

م.نوری – هرات

زنانگی ها، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس


واژگان کلیدی: زنانگی های سازگار یا سنتی، اغراق آمیز، مقاوم، ترکیبی، آلترناتیو یا جایگزین 
 
ساخت همه انواع زنانگی ها در چارچوب تبعیت جهانی زنان از مردان صورت میگیرد. زنانگی ها متفاوت از مردانگی ها ساخته میشوند، قدرت فرهنگی اعطاء نمیکنند و ناتوان از ایمن سازی پدرسالاری هستند. در عوض، آنها بصورت مجموعه ای از آنتی تزهای مردانگی شکل گرفته اند.


دلیلش آن است که زنانگی و مردانگی نه تنها در رابطه با یکدیگر ساخته میشوند، بلکه روابط دوگانه ای دارند که در آن زنانگی به مثابه تابع نفی میشود بجای آنکه دوطرف برابر باشند. بطوردقیق تر، زنانگی مترادف با فقدان مردانگی و نبود قدرتی است که در تمام مردانگی ها ریشه دوانده است. (١)


در نگاه ریوین کانل ، در حالی که مردانگی هژمونیک در میان مردان وجود دارد، "هیچ زنانگی ای هژمونیک نیست." (٢) نهادهای جامعه مردسالار از هیچ زنی انتظار سلطه گر بودن نداشته و چنین صفتی را در زنان گرامی نمی دارد. دلایل چنین عدم تقارنی عبارتند از: اول) انباشت قدرت در دست مردان به زنان اجازه اعمال قدرت نهادینه شده بر زنان دیگر را نمیدهد ، و دوم) در ساخت اجتماعی زنانگی ها، ساخت یک هژمونی بر اساس تسلط بر جنس دیگر وجود ندارد. به عبارت دیگر، زنانگی غالب نمی تواند وجود داشته باشد، چرا که در یک موقعیت غالب بودن در حکم در موضع قدرت بودن و یا قادربودن به ایجاد جهانی است که در آن قدرت فرد به عنوان امری عادی پذیرفته میشود. برخی از زنانگی ها منافع مردان را استقبال کرده و برخی دیگر استراتژی های مقاومت، امتناع و یا ترکیبی از این دو را اتخاذ میکنند. این واقعیت که تمام زنانگی ها در رابطه با تبعیت جهانی زنان ایجاد میشوند بدان معنی است که:


١. جای زیادی برای روابط قدرت نهادینه شده بین زنان وجود ندارد. خشونت بسیار کمتر در میان زنان تاکید کننده این امر است. ٢. تسلط بر جنس دیگر بخشی از هیچ نوع زنانگی نیست. این بدان معنی است که هیچ بحث اقتدار، قدرت، پرخاشگری، و فن آوری در میان زنانگی ها موجود نیست و فشار کمتری برای پذیرش یک نوع خاصی از زنانگی به زنان وارد آورده میشود. به همین دلیل است که تنوع بیشتری در میان زنانگی ها وجود دارد تا در میان مردانگی ها.


در حالی که در یک مقیاس بزرگ اجتماعی انواع متنوع تری از زنانگی ظاهر شده و ناپدید می شوند ، انواع اساسی زنانگی به شرح زیر باقی میمانند:

  • ١. زنانگی های سازگار یا سنتی
زنانگی های سازگار یا هنجاری یا سنتی زنانگی هایی هستند که با سلطه مردان و فرمانبرداری زنان مطابقت داشته و خواسته ها و منافع مردان را ارضاء میکنند. در این نوع از زنانگی ها، مهمترین رفتار انطباق است. همچنین، همانطور که کانل میگوید،
"حفظ زنانگی سازگار اساسا مستلزم اعمالی است که مانع دست یابی مدلهای زنانگی دیگر به گفتار فرهنگی میشود." (٣)


زنانگی های هنجاری یا سنتی شامل ویژگی هائی است مانند خوب بودن، علاقمندی به ظاهر خود، همسر و مادرخوب بودن، عاطفی، اجتماعی، با نزاکت، رابطه گرا، زیبایی گرا، مهربان و با محبت، همدل و دلسوز، مفید و باانصاف بودن و وقف کردن خود به دیگران .(٤)

  • ٢. زنانگی های اغراق آمیز
زنانگی اغراق آمیز یا زنانگی ابر دخترانه افراطی ترین شکل نفی مردانگی یا تصویر آینه- وار مردانگی اغراق آمیزاست. این شکلی از زنانگی سازگار است که به حد آسیب های به نفس مانند اختلالات خوردن، عدم اتصال بدن و ذهن بیکدیگر، و بریده بریده کردن خود میرسد.

دیگرعوارض جانبی آن عبارتند از نیاز مبرم به رضامندی بیرونی و بی اعتمادی نسبت به دیگرزنان.


ادیت باتلر مثال درگ کویین ها را میزند که میتوانند "زنانگی را بسیار بهتر از آنچه که من هرگز بتوانم یا بخواهم اجرا میکنند. ... زنانگی، که بهرحال هرگز به من تعلق نداشت و آشکارا متعلق به جایی دیگربود." (٥)این نوعی زنانگی تئاتری و خیره کننده است که هیچ ارتباطی نه با فعالیت های خانوادگی سنتی زنان و مراقبت از فرزندان دارد و نه با مشاغل مزدی و حرفه های آنان. بنابراین زنانگی اغراق آمیز یک شکل بیهوده و بیمعنی و یا در بهترین حالتش یک شکل مرفه زنانگی و یک حالت درماندگی ست.
  • ٣. زنانگی های مقاوم
زنانگی های مقاوم اشکالی از زنانگی هستند که یا در برابر سلطه مرد مقاومت میکنند و یا با آن همخوانی ندارند. آنها شامل ویژگی هایی هستد که زنان را انسانهایی جسور و یا مستقل میسازد. نمونه هایی از این نوع از زنانگی را راهبه ها، لزبین ها، خرخون ها، و زنان دوجنسه نشان میدهند. به گفته کانل، "آنچه که از تاریخنگاری مرسوم پنهان است تجربه دخترهای بی شوهر، لزبین ها، اعضای اتحادیه ها، روسپی ها ، زنان دیوانه، شورشیان و دوشیزگان، کارگران دستی، ماماها، و جادوگران است. و آنچه که در یکی از ابعاد سیاست جنسی رادیکال درگیراست ، دقیقا تاکید مجدد و بازیابی اشکال حاشیه ای زنانگی در تجربه گروه هایی از این دست است." (٦)
  • ٤. زنانگی های ترکیبی
زنانگیهای ترکیبی مخلوط پیچیده و حساب شده ای از انطباق، مقاومت، و همکاریاند. جنیفر کوتز (١٩٩٩) نشان میدهد که چگونه زنان زنانگی سازگار را از طریق گفتگوی "پشت صحنه" به چالش میکشند. در حالی که بسیاری از زنان خصوصیات سازگارانه خوب بودن را در ملاء عام یا "روی صحنه" اجرا میکنند، درمبادلات خودبخودی با دوستان نزدیک در "پشت صحنه" این را به چالش کشیده، به پرخاشگربودن خود و حتی داشتن صفات خشونت آمیز اعتراف میکنند.
درگفتگوی پشت صحنه، زنان تمایل خود را به رفتار به شیوه ای متفاوت با آنچه در ملاء عام انجام میدهند، به عمل کردن به شیوه ای لذت جویانه تر و جسورانه تر فاش میکنند. آنها احساس می کنند قادر و آزاد به پذیرش سرخوردگی و خشم خود علیه زنانگی ای هستند که مجبور به اجرایش در "روی صحنه" میباشند.


"تعاملات پشت صحنه برآورنده نیازی حیاتی در زندگی زنان به گفتگو در مورد رفتار بد است، چه این به معنای بازگویی حوادثی باشد که در آن رفتار بدی داشته ایم، چه به معنای خیالبافی در مورد چنین رفتاری، و چه به معنای بحث و تجلیل از رفتار غیرمتعارف زنان دیگر باشد."(٧)


گفتگوی پشت صحنه به زنان فرصتی نیز برای نقد و اصلاح خود و دیگران علیه ارائه صفات زنانگی سازگار میدهد. بسیاری از زنان به نظر میرسد از این مناسبت برای ارائه یک هویت گونه ای جسورانه، قوی و فاعلی لذت میبرند.
  • ٥. زنانگی های آلترناتیو یا جایگزین
یک نمونه از زنانگی های جایگزین زنانگی گات یا گوت (*)است. به گفته جودیت باتلر، زنان نمیتوانند از هیچ، زنانگی بسازند بلکه باید ایدئولوژی های فعلی را دگرگون ساخته و به آنچه که در دسترس است شکلی دیگر دهند (٨). 

یکی از رویکردهای مورد استفاده میتواند شرکت در یک خرده فرهنگ باشد. خرده فرهنگ گوت جا برای ایجاد زنانگیهای جایگزینی ارزانی میکند که در آن صدای زن شنیده می شود. زنان با استفاده فعال از هویت گوت ، زنانگی را با روش های زیر باز سازی کرده اند (٩) :

الف) گوت ها هدفشان زندگی کردن در بیرون از هنجارها بوده، انتظارات معمول و مغرضانه را آشکارا رد کرده، و هنجارهای جامعه را به منظور ایجاد هویت های گونه ای جایگزین که توانمندشان میکند خام و کسل کننده تلقی میکنند.
ب) هدف گوت ها آندروژین یا دوگونه ای بودن و بدور انداختن روابط قدرت گونه ای نابرابر است.


ج) با حذف نقشهای گونه ای دوگانه زنانه و مردانه، زنان گوت خود را از مدل زن منفعل - مرد مسلط آزاد میکنند. زن گوت خودش را به عنوان همسر یا دوست دختر تعریف نکرده و نیازی به نجات یافتن ندارد.


دال) ایده آل تاریکی درنزد گوت ها در مخالفت با شاهزاده خانم رام و صورتی پوش است.


ر) رد هنجارهای عادی از جانب گوت ها شامل رد دگرجنسگرایی سفت و سخت بوده و بسیاری از آنان دوجنسگرا هستند. زنان دررابطه با روابط شان با مردان تعریف نمیشوند.


س) نشان دادن احساسات بر خلاف فرهنگ معمولی غربی غیرمنطقی تلقی نشده، بلکه هوشمندی و بیان عمیق را اثبات میکند. آثار خلاق و حساس بدون شک تحسین میشوند.
علاوه بر اینها، زنان گوت معمولا بسیار باهوش، باسواد و خلاق بوده، حتی ممکن است فمینیست باشند ( ١٠)


زنانگی های دیگری که برای خدمت به مردان ساخته نشده اند به نامهای تحقیرآمیزی قبیل "دختر پسروار" خوانده میشوند. اگر دختری فعال یا ورزش دوست بوده، بالا رفتن از درخت و یا ساختن چیزی در خارج از خانه را دوست داشته باشد دختر بحساب نیامده ، بلکه پسروار یا دگرگشت یک پسر خوانده میشود.
نتیجه

 
در اکثر جوامع، زنان امکان تعریف گونه خود را ندارند چرا که از پیش برای آنها تعریف شده است. حتی در فرهنگ امروزی غربی که در آن وضعیت زنان به میزان قابل ملاحظه ای بهبود یافته است، از آنها هنوزهم مصرانه خواسته میشود که بدن و آرایش کامل داشته وهمراهان دوست داشتنی مردان که جهان مردانه را میسازند باشند. و منافعی که زنان دارای زنانگی سازگار پس از رقابت با دیگر زنان مشابه خود برای رسیدن به ارج خیالی دریافت میکنند در مقایسه با مزایای پدرسالاانه مردان دارای مردانگی هژمونیک بیش از حد کوچک است.


در حالی که جدا کردن خود از مردانگی هژمونیک و یا افراطی بمعنای رها کردن قدرت واقعی و یا نمادین است، جدا کردن خود از زنانگی سازگار یا کلیشه ای برابر با اظهار قدرت است. رد زنانگی سازگار یا هنجاری، چه از نقطه نظر فمینیستی انجام شود و چه از جانب دختران ورزشکار و یا زنان بوچ یا مردانه صورت گیرد، بمعنای رد ناتوانی ایست که به همراه آن می آید.
یادداشت
(*) - خرده فرهنگ گات یا گوت یک خرده فرهنگ معاصر است که کشورهای زیادی را در برداشته است. بسیاری تشکیل این خرده فرهنگ را اوایل دههٔ ۱۹۸۰ در بریتانیا می‌دانند و آن را یکی از شاخه‌های سبک پست-پانک به شمار می آورند.خرده فرهنگ گوت در دوره‌های طولانی نسبت به خرده فرهنگ‌های دیگرعمرطولانی تری داشته و تا امروز دوام یافته است. تصاویر این سبک نشان میدهد که خرده فرهنگ گوت امروزی تحت تاثیر ادبیات گوتیک در قرن ۱۹ و فیلم‌های ترسناک و وحشت آور بوده است.


این خرده فرهنگ همواره با زیبایی شناختی همراه بوده است.از موسیقی و مد روز گرفته تا همهٔ کسانی که با سلیقه‌شان عضوی از خرده فرهنگ گوت به حساب می آیند. موسیقی گوتیک شامل تعدادی از سبک‌های مختلف میباشد. سبک لباس پوشیدن در این خرده فرهنگ محدوده‌ای از سبک‌های دث راک، پانک، آندروژین، ویکتوریایی، ومقداری رنسانس را شامل میشود.


منابع
1. Kessler, Suzanne J. & Wendy McKenna. 1978. Gender: an ethnomethodological approach. University of Chicago Press, Chicago.
2. Connell, R.W. 1987. Gender and power: society, the person, and sexual politics. Stanford University Press, Stanford.
3. Connell, R.W. 1995. Masculinities. Polity Press, Cambridge. P.188.
4. Eagly, Alice.H., & Steffen, Valerie.J. 1987. Gender stereotypes stem from the distribution of women and men into social roles. In Alice.H. Eagly, Sex differences in social behavior: A social role interpretation
(pp. 70-95). Lawrence Erlbaum Associates: Hillsdale, New Jersey.
5. Butler, Edith. 2004. Undoing Gender. Routledge, New York. P.213.
6. Connell, R.W. 1987. Op.cit. P.188.
7. Coates, Jennifer. 1999. Women Behaving Badly: Female Speakers Backstage.  In Journal of Sociolinguistics,  Volume 3, Issue 1, P.77.
8. Salih, Sarah. 2002.  Judith Butler. London: Routledge.
9. Hodkinson, P. (2002) Goth Identity, Style and Subculture. Oxford: Berg Oxford International Publishers Ltd.
10. Gunn, Cindy L. 2007. Mixed gender group projects at AUS: Creative Collaboration or Problematic Partnership?  In Language teacher research in the Middle East. C. Coombe and L. Barlow (Eds.) Alexandria: TESOL (Teaching English to speakers of other languages). PP. 46 – 52.

vendredi 6 septembre 2013

مردانگی ها، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس







واژگان کلیدی: مردانگی سلطه گر، مردانگی های همدست،  تابع، حاشیه ای، و مقاوم



در هر زمینه اجتماعی، مردان نقش فعالی در فرایند تولید مردانگی خود برعهده دارند. فرآیندی که چیزی جز روابط گونه ای نبوده و منجر به پیدایش انواع مختلف مردانگی ها میشود. به عبارت دیگر، مردانگی ها پیش از روابط اجتماعی بوجود نمی آیند، بلکه در روند ارتباطات بین مردم پدیدار میشوند.

ریوین کانل در کتاب پیشگامانه اش ، "مردانگی ها"(١٩٩٥)، این نگرش را دارد که  در جوامع مردسالار غربی،  چهار مدل مردانگی وجود دارد که عبارتند از مردانگی هژمونیک یا سلطه گر،  مردانگی همدست، مردانگی تابع، و مردانگی حاشیه ای . این طبقه بندی مدلهای مردانگی بطور پویا توسط عوامل زیر تولید میشوند: ١) روابط قدرت گونه ای درون گروهی دربین مردان،  و همچنین بین زنان و مردان؛ و ٢) تعامل و نفوذ مسائل مربوط به قومیت، طبقه، مذهب، و گرایش جنسی. این چهار مدل مردانگی بیشتر از همه به موقعیت مردان در نظم گونه ای مردسالار غربی اشاره می کند تا به انواع شخصیت ها. اینها الگوهای عملگرایانه ای هستند که مردم (هم مردان و هم زنان،هر چند عمدتا مردان) بدین وسیله آن موقعیت را تسخیر میکنند. نظر پژوهشگر برآنست که این اشکال مردانگی اگر چه در بستر فرهنگی جوامع غربی مطرح شده اند، اما به طور کلی، با هر گونه کم و زیاد، به دیگر جوامع مردسالار، از جمله جامعه شرقی ایران، نیز جنبه کاربردی داشته و قابل تسرّی است.

برخی از الگوهای مردانگی شامل گرایش به خشونت، حتی تایید و تقدیرآن، از جمله خشونت علیه زنان و برخی دیگر شامل اجتناب از خشونت و یا رد کامل آن است. مردانگی ها از نگاه پیشینه تاریخی از فرهنگی به فرهنگ دیگر و همچنین با توجه به طبقات مختلف اجتماعی و اقوام متفاوت اند. بر همین اساس انها در حوزه های مختلف سیاسی قابلیت تغییر را دارند.

گونه، طبقه و قومیت، قابل شناسایی هستند. ساخت وجود تعامل بین ها بدلیل انواع مردانگی اجتماعی پدرسالارانه یا بطورکلی سلطه مردان برزنان در درون حوزه ای از روابط قدرت این شیوه های متفاوت مردانگی سیر میکند

مردانگی های هژمونیک یا سلطه گر یا هنجاری 

در هر زمینه اجتماعی مردسالار، انواع مردانگی ها سلسله مراتبی را تشکیل میدهند
بالاترین مقام را داشته و شاخصی است  که در آن مدل غالب و تهاجمی مردانگی
 "مردانگی هژمونیک"که با آن سایر مدلها ارزیابی میشوند. این مدل را ریوین کانل
می نامد .

مردانگی هژمونیک یا سلطه گر یک پراتیک مردانگی است که از نظر فرهنگی مورد احترام بوده و سلطه مردان بر زنان را تضمین میکند. صفت "هژمونیک" از نظریه

"هژمونی فرهنگی" آنتونیو گرامشی ریشه می گیرد که روابط قدرت را در میان طبقات اجتماعی یک جامعه تجزیه و تحلیل میکند. بنابراین،ا صطلاح "هژمونیک" به نوعی

پویایی اشاره دارد که ازطریق آن یک گروه اجتماعی موقعیت غالبش را دریک سلسله مراتب اجتماعی ادعا و حفظ میکند. این به معنای باور به وجود یک رفتار هنجارمند مردانه است.

ویژگی های مردانگی هژمونیک یا  سلطه گر یا هنجاری عبارتند از استقلال، هدف گرائی، مقام و موفقیت، پرماجرا بودن، ریسک پذیری، رقابت، پرخاشگری، سلطه وخشونت، ضد زنانگی بودن، سرکوب احساسات، روابط جنسی غیرعاطفی، ستیز با همجنسگرایی ، زمختی جسمی و روانی، قدرت ورزی و کنترل بر زنان و برخی از مردان، نمایش آشکار میل به جنس مخالف، سهل انگاری در مراقبت های بهداشتی، و باور بر اینکه مردان از لحاظ بیولوژیک بر زنان برتری دار ند. در جوامع غربی، مردانگی مردان نظامی، مدیران اجرائی، قهرمانان ورزشی و بدن سازان از انواع هژمونیک هستند.

همانطور که ریوین کانال اشاره میکند، مردانگی سلطه گر عبارتست از:

 "یک فرادستی اجتماعی کسب شده در بازی نیروهای اجتماعی که، فراتر از رقابت های قدرت ددمنشانه است و تا ساختار زندگی خصوصی و فرآیندهای فرهنگی گسترش مییابد.

فرادستی گروهی از مردان برگروهی دیگر که از راه اسلحه و و یا با تهدید بیکاری بدست آمده، هژمونی نیست. بلکه بالادستی ای که در آموزه و پراتیک مذهبی ، محتوای رسانه های جمعی،ساختارهای دستمزد، طراحی مسکن، سیاستهای رفاه / مالیات ، و غیره جاسازی شده، هژمونی است." (١)

اگر چه مردانگی سلطه گر به اعمال سلطه بر اساس اجبار و زور اشاره ندارد؛ اما در عین حال با آن سازگاراست. این مدل از مردانگی  برابربا سلطه فرهنگی کامل و یا لغو جایگزینها و از میان بردن آن نیست ؛ بلکه نیازمند فرمانبرداری است.

ساخت مردانگی سلطه گر در رابطه با زنان و دیگر مردانگی هایی که تابع و یا حاشیه ای هستند صورت می گیرد. در طول سالهای ١٩٥٠ در ایالات متحده، نوع کلیدی مردانگی سلطه گر و یا ایده آل مردانگی متعلق به مردان سفیدپوست و دگرجنس خواه طبقه ی متوسط  بود. این مردانگی هژمونیک، ایده آلی از مردانگی را می پذیرفت که شامل صفاتی چون تجاوز و خشونت، کنترل عاطفی خود، شجاعت، ریسک پذیری، مقاومت، رقابت، پیشرفت و موفقیت بود. (٢) مردان به درونی کردن این گونه صفات و رفتارکردن بر پایه تشویق میشدند. آنها با این حال، لازم نیست که آرمان های فرهنگی مردانگی منطبق با شخصیت مردان واقعی یا حقایق مربوط به موفقیت آنان باشد. مردانگی هژمونیک نشان دهنده مردان قدرتمند نیست، بلکه همانطور که رسانه های جمعی نیز اشاعه می دهند، با رد کردن "دیگران"، مانند مردان همجنسگرا  و زنان، هویت مردان قدرتمند را تثبیت وحفظ میکند. بر همین اساس، تعداد عظیمی از مردان نیزانگیزه ماندگاری این سیستم قدرت را دارند.

مردانگی سلطه گر بصورتی پایداربا گرایش به جنس مخالف، ازدواج و زندگی خانوادگی، خشونت و زن ستیزی مرتبط است. اکثر مردان در بیشتر جوامع از تبعیت زنان سود میبرند.

مردانگی های همدست   .٢

مردانگی های همدست از جانب بسیاری از مردانی که رفتارهای سلطه گرانه نداشته  ولی اینها مردانی هستند . بازهم از امتیازات مردان در جامعه بهره مند هستند، نمایندگی میشوند که نه به مردانگی سلطه گر افتخار میکنند و نه همچنین آن را بی اعتبار میسازند.  ولی در عین حال اما از تبعیت زنان و سایر مردانگی ها سود می برند. نمونه هایی از مردانگی همدست عبارتند از مردان طبقه کارگر، مردان سیاهپوست دگرجنسگرا در آمریکا و پدران برابری طلبی که درگیر پرورش کودکان هستند. این مردان، بدون فشار روانی مدافع مردسالاری بودن، باز هم برخی از مزایای پدرسالارانه را دریافت میکنند. دلیلش آنست که تصاویرمردانگی سلطه گر موقعیت برتر همه مردان را ترویج داده و حفظ میکنند.

 
 ٣. مردانگی های تابع

مردانگی های تابع شامل ایده ها، گرایشها ، نگرشها و رفتارهایی متفاوت با آن چیزی است که در یک جامعه مشخص به مردانگی مربوط میشود. این مردانگی ها، مانند مردانگی های همجنسگرایان، مردان جوان تاجرپیشه ، مردان جوان سیاه پوست و مردان مهاجر در ایالات متحده آمریکا، در تضاد با مردانگی سلطه گر تعریف شده و از جانب آن استثمار، کنترل و سرکوب میشوند. در اکثر جوامع غربی، مردانگی های شورشی و ﺗﻠﻔﻴﻘﻲ پست تلقی شده مهرورزی، نرمی، شفقت و همدلی هستند و مردانی که دارای ویژگی های مانند حساسیت نکوهش قرار میگیرند. مردانگی های تابع به احتمال زیاد از قدرت  به احتمال زیاد مورد ایدئولوژیکی، اجتماعی و اقتصادی محروم میشوند.

   تا سالهای ١٩٥٠، از آنجا که مردان سیاه پوست در معرض تبعیض اقتصادی، جدائی نژادی و زجرکشی بدنی بودند،  مردانگی هایشان نیز تابع بود. نمونه ای دیگر از مردانگی های تابع از آن مردان همجنس گراست. این مردان، از لحاظ فرهنگی، از جانب بسیاری به عنوان شهروندان درجه دوم تلقی شده، مشمول تبعیض اقتصادی وسرکوب سیاسی وجنایات ناشی از تنفر هستند. همه این رخدادها تنها بخاطر آن است که رفتارهایشان مطابق با کنش معمول مردانه نیست. این درمورد مردان "جامعه مذهبی دوستان" (کوئیکرها) و دین جین که از هر شکلی از خشونت اجتناب میکنند نیزصادق است. اینها مردانی هستند که مردانگی شان تابع مردانگی های هژمونیک است که طرفدار خشونت هستند.  در حقیقت وجود مردانگی های تابع به تقویت مردانگی های هژمونیک کمک میکند.

 مردانگی های حاشیه ای  .٤

مردانگی های حاشیه ای نه تابع هستند و نه غالب. اگر چه آنها بسیاربیشتراز مردانگی تابع مزایای پدرسالارانه دریافت میکنند، اما در عین حال میتوان آنها را در ساختارهایی که تابع مردانگی سلطه گرهستند، نیز یافت. مردانگی های طبقه کارگر مثالی از این دست هستند: اگر چه آنها تحت سلطه مردانگی های طبقه متوسط ​​و بالا هستند، اما زمختی بدنی وعضلانی خود را نشان داده و از نظر فرهنگی مورد تحسین قرارمیگیرند.

نوع دیگری از مردانگی حاشیه ای مردانگی اعتراضی است که بضی اوقات بعنوان
مخالف یک نوع تهاجمی، مخرب و بیگانه مردانگی، و در دیگر اوقات، بعنوان مردانگی. با مردانگی هژمونیک و تبعیض جنسی آن، دریافت میشود

مردانگی اعتراضی را می توان با مفهوم"اعتراض مردانه" آلفرد آدلر(٣) مقایسه کرد که نوعی مردانگی حاشیه ای است. این گونه از مردانگی برخی از ویژگی های مردانگی هژمونیک را پذیرفته و آنها را در شرایط فقرتغییرمیدهد. در گروه  حاشیه ای، مردان قویتر با بزرگنمایی رفتارهای مردانه ای مانند ریسک کردن، بر مردان ضعیف تر مسلط  میشوند. این تثبیت افراطی در اقتدار مردانگی ریشه در ناتوانی دوران کودکی دارد.

مردانگی های مقاوم  .٥

میتوان با اضافه کردن دیگرانواع مردانگی تلفیقی نوع شناسی کانل را بهبود بخشید. این مردانگی ها راههای مقاومت در برابر مردانگی مردسالار یا "برگشت استراتژیک فرآیند سلطه" اند(٤).در حقیقت مردان طرفدار فمینیسم که بطور خستگی ناپذیر سلطه جنس مذکر را بررسی کرده و با آن مخالفت میورزند، همراه با مردان طبقه کارگر که سلطه مردان طبقات متوسط ​​وبالا را رد میکنند، را میتوان نماینده این نوع از مردانگی دانست.

     

تعداد کمی از مردانی که مردانگی سلطه گردارند، سلطه خود را با جلوگیری از
مردانگی های جایگزین  به روشهای مختلفی مانند جلوگیری از دستیابی به بازشناسی
فرهنگی و با محبوس کردن آنها در محله های پست، در خلوت خود، و در فراموشی،
اعمال میکنند.

نتیجه

کنار گذاشتن مردانگی سلطه گر به معنای کنارگیری واقعی یا نمادین از قدرت است. همانطور که ردمن نشان می دهد (١٩٩٦)، "هیچ دلیل بدیهی وجود ندارد که پسران و مردان بخواهند قدرت هایی را که موقعیت اجتماعی شان به آنها اعطاء کرده است، رها کنند ."(٥) و زمانی که این اتفاق می افتد، معمولا مردانی که دارای منابع قدرت دیگری مانند تعلق به یک طبقه یا نژاد و قومیت غالب هستند، می توانند از مردانگی هژمونیک دست بکشند و کماکان از مزیت مردسالاری برخوردارباشند. کانل (١٩٩٥)مردی را به عنوان نمونه ذکر می کند که "در سن سی سالگی از حرفه ای موفق و شیوه زندگی تحت فشار منصرف شد" (٦). اما رها کردن حرفه مردانه اش یک عملکرد بسیار مردانه بود. به عنوان مثال، اوهمسر خود را تنها زمانی که مزرعه شان را خریداری کرد در جریان گذاشت (٧).این طرد طوری صورت میگیرد که بشکل نمادین طرد قدرتمند قدرت درمیاید. در نتیجه، کنارگذاشتن مردانگی هژمونیک می تواند توانمندساز شود. بنابراین، "توانمند سازی مردان بمنظور آنکه آنان از خود سلب قدرت کنند" تناقض گویی نیست (٨).البته این فقط در مورد اقلیتی از مردان صدق میکند.

در چهل سال گذشته در جوامع غربی، فرآیندهای مختلف تغییر در بسیاری از مردان و  مردانگی هایشان هم به صورت فردی و هم بطور جمعی رخ داده است. صرف نظر از گروه هایی که به جنبش ارتجاعی حقوق پدران تعلق دارند، بسیاری از مردان مترقی در اطراف ایده برابری بین زنان و مردان و برای رشد شخصی شان گرد هم آمده اند.

هدف گروه های کاری برای آزادی مردان،  کشف و ساختارشکنی عوارض محدود کننده و مخرب مردانگی های سلطه گر و جنس پرست برای رفاه شخصی مردان است. مردان دارند به تدریج آگاه میشوند که نقش اختلال عاطفی شان باعث تنهایی و درد و رنج، و کوشش های خطرپذیرشان منجر به آزار و خشونت میشود.

در حالی که بیشتراین گروه ها اساسا برمسائل شخصی مردان و رشد عاطفی آنان تمرکزمیکنند، ولی در بالا بردن آگاهی اجتماعی، تنبیه کردن خشونت علیه زنان، تبلیغ دستاوردهای اعطا شده به مردانی که طرزفکری مساوات طلبانه تر اتخاذ کرده اند، حمایت از سلامت جسمی و  روانی مردان و غیره نیز سهیم هستند.

جنبش مردان غربی برای برابری استراتژی هایی انتخاب کرده که معادل توانمندسازی زنان است. این جنبش 'خلع سلاح اخلاقی مردان'  و یا تجزیه و تحلیل دقیق هویت نفس مردان را توصیه میکند. این را که نابرابری و بی عدالتی مردسالاری به مردان بدلیل واقعیت صرف مرد بودنشان مزایای غیرقابل توجیه اعطاء میکند بازشناخته و در نتیجه شعار 'آماده برای از دست دادن امتیازات به منظور پیروزی در برابری'  را می پذیرد.

برخی از مواضع مشترک گروه های مختلف جنبش مردان غربی برای برابری عبارتند از تعهد به تغییر شخصی (نشان دادن احساسات، کنترل و مدیریت خشم، تجربه عاطفی رابطه جنسی، درگیری علیه همجنسگراستیزی، و غیره). 
 
 تلاش های قاطع علیه تبعیض گونه ای و خشونت نسبت به زنان.

پذیرش برابر مسئولیت های خود در مراقبت از مردم.

ارائه، حمایت و پشتیبانی از مدل های مثبت مردانگی، مانند حساسیت، عدم خشونت، مراقبت.

تعهد به تغییر در حوزه عمومی (بسیج تعداد زیادی از مردان برای پشتیبانی و تشویق برابری، تایید استراتژیهای آشتی ، دست کشی از قدرت برای برگرداندن آن به زنان، توصیه تغییرات قانونی، و غیره).

منابع

*1. Connell, R.W., 1987. Gender and Power: Society, the Person, and Sexual Politics. Stanford: Stanford University Press.  P. 184

*2. Donaldson, Mike. 1993. “What is Hegemonic Masculinity?” in Theory and Society 22(5):643-657.

*3. Adler, Alfred. 1956. Individual Psychology. Basic Books: New York. 

*4. Bhabha, Homi. 1994. The Location of Culture. Routledge, New York. P.120.