samedi 15 mars 2014

جنبش حق رأی زنان در بریتانیا ) گیتی کاوه)

جنبش حق رأی زنان در بریتانیا ) گیتی کاوه)

گیتی کاوه
کیهان آنلاین – ۱۵ اسفند ۹۲ – ۱۶۴ سال قبل در کشور بریتانیا در روز ۱۱ ژوئن ۱۸۴۷،  دختری در یک خانواده ثروتمند و روشنفکر به دنیا آمد به نام میلیسنت گرِت Millicent Garrett که رهبری تحولات جنبش حق رأی برای زنان را آغاز نمود.
نام مادر میلیسنت لوئیزا و نام پدرش  نیوسون بود که ده فرزند شامل شش دختر و چهار پسر داشتند.  یکی از دختران خانواده گرِت، الیزابت اولین پزشک زن در انگلستان بود و دختر دیگر آنها به نام اگنس نخستین زن  متخصص در دکوراسیون داخلی و جوان‌ترین دختر آنان  در شمار مبارزانِ برابری حقوق زنان در آن دوران بود.  دیگر دختران و پسران خانواده گرِت همگی از اندیشمندان بریتانیا هستند.
خانواده گرِت علاوه بر غنای فکری و روشنفکری، از نظر مالی نیز ثروتمند بودند.  نیوسون گرت به آزادی‌ اندیشه و قلم و بیان شدیدا معتقد و متعهد بود. میلیسنت  در چنین خانواده روشنفکری پرورش یافت.
میلیسنت جوان علاقه فراوانی به ادبیات  و هنر وهم‌چنین  خودآموزی داشت. او در سال ۱۹۰۱ به عنوان نماینده بریتانیا در آفریقای جنوبی برای تحقیق و رسیدگی به بازداشتگاه‌های زندانیان سیاسی و اسرای جنگی جنگ بُور ماموریت یافت. او هم‌چنین یکی از بنیانگذاران دانشکده نیونهام در دانشگاه کمبریج بود.

garrett 01
میلیسنتِ مبارز در عین حال، یک همسر، یک مادر، یک  روشنفکر و متفکر  و از همه  مهم‌تر یک رهبر سیاسی  بود.
میلیسنت رهبری جنبش حق رأی زنان در بریتانیا را به عهده گرفت که در نتیجه زنان اروپا و آمریکا هم از آن بی نصیب نماندند. مبارزه او برای خود و دیگر بانوان در جهت به دست آوردن حق رای از طریق راه‌های قانونی بود که بسیار آهسته و کند، اما موثرپیش رفت. ریشه تفکر آزادی خواهانه میلیسنت و مبارزاتش در تعقل و منطق بود و در این راه از پشتیبانی پدر و مادر و هم چنین همسرش، هنری فوست از نمایندگان پارلمان انگلستان، برخوردار بود.
میلیسنت مسئولیت رهبری جنبشی به نام « اتحادیه ملی مبارزه زنان برای حق رأی» را به عهده داشت که در سال ۱۸۹۷ بنیان گذاشته شده ودارای صد هزار نفر عضو بود. این اتحادیه  با استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز و صلح جویانه و مهم‌تر از همه با استفاده از منطق و قانونمندی و روش‌های قانونی برای پیشبرد اهداف خود استفاده می‌کرد .
زندگی سیاسی و اجتماعی میلیسنت از آنجا آغاز گردید که الیزابت خواهر بزرگ‌ترش، او را که تازه ۱۸ ساله بود در سال ۱۸۶۵ به جلسه بحثی برد که یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان قرن نوزدهم، جان استوارت میل،  در آن سخنرانی می‌کرد. میلیسنت شدیدا تحت تاثیر سخنان جان استوارت میل قرار گرفت و در زمره هواداران فعال او در آمد. او در جلسات بعدی با هنری فوست که قبلا از الیزابت خواهر بزرگ‌تر او خواستگاری کرده و الیزابت به خاطر ادامه تحصیل،  خواستگاری وی را رد کرده بود آشنا شد. 
میلیسنت معتقد به بحث و گفتگو بامخالفان حق رأی زنان بود. او معتقد بود که تنها با بحث و گفتگو می‌توان از درجه اختلافات کاست و به راه حل‌های معقول و مطلوب رسید. او مخالفان حق رأی زنان را الزاما دشمنان زنان نمی‌دانست . مبارزه وی آرام و آهسته ولی محکم وخستگی‌ناپذیربود. برای اثبات نظریه‌اش با مخالفان حق رأی زنان چنین استدلال می‌کرد:
 اگر زن‌ها لیاقت و شایستگی این را دارند که به عنوان معلمِ آموزش و پرورش کودکانِ یعنی نسل‌های آینده جامعه باشند و یا مسئولیت‌پذیرباشند و مدیریت مدارس را عهده‌دار گردند و یا خانم‌های ثروتمند که صاحبان مزارع و کارخانه هستند و کارمند و کارگر استخدام می‌کنند و در نتیجه تولیدکننده  سرمایه و کار می‌باشند و حتی به اندازه آقایان  مالیات می‌پردازند چرا نباید به اندازه مردان کارگر یا کارمند حق رأی داشته باشند.
البته ناگفته نماند که ازآغاز قرن هجدهم زمزمه حق رأی زنان آغاز گردیده بود و دو فیلسوف انگلیسی، جرمی‌بنتهام و ویلیام تامپسون، و یک نویسنده و فیلسوف زن ایرلندی به نام آن دویل ویلر از پیشروان آن بودند. آن دویل ویلرفیلسوف، نویسنده، مترجم و دختر یک کشیش ایرلندی بود که در سال ۱۸۲۹ در یک کلیسا واقع در میدان فینزبری درباره حقوق زنان صحبت و از آن دفاع  کرد.
در سال ۱۸۶۶ دادخواست حق رأی زنان به مجلس انگلستان ارائه شد که در آن زنان بریتانیا تقاضای تغییر قانون انتخابات و تقاضای حق رأی برابر با مردان را نموده بودند. متاسفانه به دلیل شرایط مردسالار آن زمان، این درخواست با اعتراض و خشونت شدید روبرو شد.
 مخالفان حق رأی زنان معتقد بودند که این حق رأی بزرگ‌ترین خطرات را برای انگلستان به همراه خواهد آورد و عقیده داشتند حق رأ زنان زندگی سیاسی بریتانیا را مبتذل خواهد نمود و ثبات خانواده را از میان خواهد برد. 
برخی از فعالان جنبش زنان که صبر و حوصله میلیسنت را نداشتند  از اتحادیه ملی مبارزه زنان برای حق رأی» جدا شدند و «انجمن اجتماعی سیاسی زنان» رادر سال ۱۹۰۳  تاسیس نمودند که اعضای آن به سافریجت‌ها معروف شده و از سال ۱۹۰۵ به اقدامات خشونت‌آمیز روی آوردند. گرایش به خشونت از سوی بخشی از جنبش زنان، نتیجه مطلوب و مثبت برای زنان به بار نیاورد و دولت و دولتمردان در مخالفت با حق رأی زنان مصمم‌تر شدند.
تا پایان ۱۸۹۹ بیش از چهل دادخواست به پارلمان بریتانیا ارائه شد که تا سال ۱۹۰۰ نیز ادامه یافت. از سال ۱۹۰۳ به بعد در اثر بی‌اعتنایی جامعه مردسالار بریتانیا در آن دوران، جنبش زنان به ناچار به خشونت بیشتری روی آورد. در سال ۱۹۰۸ در یک راهپیمایی  بیش از ۵۰۰ هزار نفر شرکت کردند. ملکه انگلستان که خود یک زن بود ترجیح داد طرفدار جامعه مرد سالار بماند. کشیش‌های مسیحی هم در زمره مخالفان حق رای برای خانم‌ها قرار گرفتند و به همین دلیل چندین کلیسا توسط زنان سافریجت منفجر شد. دولت به نخست وزیری اسکویت که فردی مذهبی و متعصب بود و تازه با یک دختر جوان ۲۵ ساله ازدواج کرده بود و جای زنان را در خانه می‌دانست و نه در مجلس عوام و مجلس لردها، به هیچ وجه حاضر به گفتگو با زنان نبود. سافریجت‌ها هم وکلای مجلس را در راه منزل به پارلمان مورد حمله قرار می‌دادند. قسمتی از خانه دیوید لوید جورج که وزیر اقتصاد وقت بود و بعدها نخست وزیر شد وشخصا موافق حق رأی زنان بود توسط سافریجت‌ها منفجر گردید. آنها در زمین‌های بازی گلف نیز خرابکاری‌های بزرگی انجام می‌دادند و بازی گلف مردان را مختل می‌کردند. در خیابان‌های مراکزخرید بخصوص خیابان آکسفورد لندن که مرکز تجارت بود شیشه‌های فروشگاه‌ها را می‌شکستند. قایق‌هایی کرایه می‌کردند و روی رودخانه تایمز که پارلمان انگلستان در کنار آن قرار دارد با بلندگوها با صدای بلند فریاد می‌زدند: «حق رأی برای زنان» و بدین وسیله جلسات مجلس را مختل می‌کردند. سافریجت‌ها خود را با زنجیر به میله‌های کاخ باکینگهام می‌بستند  و تظاهرات در مقابل قصر ملکه برگزار می‌کردند زیرا دربار انگلیس نیز  از مخالفان حق رأی زنان بود. نخست وزیر وقت، اَسکویت نیز چندین بار مورد سوء‌قصد  قرار گرفت.
سافریجت‌ها خشونت را به بی‌نهایت رساندند و دولت هم آنها را به جرم قانون‌شکنی و عملیات تروریستی دستگیر و جریمه مالی می‌کرد. این بانوان تحصیل‌کرده و ثروتمند اما از پرداخت جریمه خودداری کرده و به زندان می‌رفتند و اعتصاب غذا می‌کردند. دولت هم آنها را مدتی در زندان نگاه می‌داشت  و به محض اینکه از نظر جسمی‌ضعیف می‌شدند آنها را آزاد می‌کرد. این زنان پس از آزادی، دوباره نیروی خود را به دست می‌آوردند و مبارزه را ادامه می‌دادند. دولت  هم از ترس اینکه مبادا جنبش زنان صاحب یک «شهید» بشود در زندان به این بانوان با زور غذا می‌خوراند و تمام این روند به زیان دولتمردان تمام می‌شد چرا که مشروعیت دولت را به پرسش می‌کشید.
این یک بازی موش و گربه مدت مدیدی بین زنان و دولت برقرار بود تا اینکه در سال ۱۹۰۸ پادشاه که سوار بر اسب برای تماشای مسابقه معروف  اسب دوانی  «داربی» به توتنهام رفته بود  در آنجا یکی از بانوان سافریجتها به نام خانم امیلین وایلدین دیویدسن خود را  به جلوی اسب پادشاه انداخت و در اثر این سانحه شدیدا مجروح و سه روز بعد در بیمارستان درگذشت و سرانجام اتفاقی که دولت از آن هراس داشت به وقوع پیوست و جنبش زنان یک کشته داد. جنازه دیویدسن با شکوه و جلال تمام با حضور هزاران  زن و مرد ازمرکز لندن راهی گورستان شد. دسته گل‌های فراوان و پیام‌های تسلیت از سراسر دنیا بود که به انگلستان سرازیر می‌شد. مراسم خاکسپاری امیلین دیویدسن مانند تشییع جنازه یک دولتمرد برگزار گردید.
اما این اتفاق به ضرر جنبش زنان نیز تمام شد زیرا در مجامع و مطبوعات و پارلمان بحث بر سر این بود که آیا واقعا زنانی که این چنین وحشیانه رفتار می‌کنند شایسته حق رأی هستند؟! جنبش خشونت‌آمیز  سافریجت‌ها از بدو تاسیس همواره یک قدم به جلو می‌رفت  و دو قدم به عقب. دولت و دولتمردان هم که دست کمی‌از آنها نداشتند و آتش آنان را با اعمال و رفتارهای غیرمنطقی شعله‌ورتر می‌کردند. دولت انگلیس آنها را یک گروه اخلال‌گر و قانون‌شکن و تروریست نامید. سافریجت‌ها  هم در مجموع دولت را دشمنان خود و آزادی‌شان می‌دانستند و می‌گفتند که حق گرفتنی است و باید حق‌مان را بگیریم حتی با زور. در واقع هر دو طرف به یک بن بست رسیده بودند که نه راه عقب‌نشینی داشتند و نه راه جلو رفتن . بیرون آمدن از آن  بن‌بست کار بسیار دشواری برای هر دو طرف بود.
اما جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کمک هر دو طرف شتافت. با آغاز جنگ جهانی اول زنان و بخصوص سافریجت‌ها که تا دیروز دولت و دولتمرا ن را دشمنان خود می‌دانستند امروز در کنار آنها (دولتمردان، پادشاه، رهبران کلیسا) از مملکت خود دفاع می‌کردند و در کنار دشمنان دیروز، با دشمن خارجی امروز می‌جنگیدند. زنان بریتانیایی با فداکاری‌های درخشان و بی‌دریغ در کنار مردان از کشور دفاع کرده و در جنگ پیروز شدند.
این زنان، مردانی راکه نمی‌خواستند به جنگ بروند تشویق می‌کردند به جبهه بروند و اگر موفق نمی‌شدند بر روی کلاه مردان یک عدد « پر» که سمبل کلاه زنان بود قرار می‌دادند تا بتوانند آنها را به جنگ بفرستند.
در دوران جنگ، زنها کارهای سنگین مردان را در کارخانه‌ها انجام می‌دادند. در کارخانه‌های اسلحه‌سازی وکارخانه‌هایی که لباس سربازان را می‌دوختند کار می‌کردند.راننده اتوبوس و کامیون و آمبولانس می‌شدند، در بیمارستان‌ها به عنوان پرستار و آشپز و غیره کار می‌کردند. به عنوان  کارمند ادارات به کار می‌پرداختند. آن عده از زنان که زبان خارجی می‌دانستند به عنوان جاسوس برای کشورشان خبر می‌آوردند و سیم‌های تلگراف دشمن را قطع می‌کردند. در کارخانه‌های نجاری  و اسلحه‌سازی کارهای سنگین انجام می‌دادند. مسئولیت دامداری و کشاورزی را در جهت تهیه مواد غذایی برای کل کشور عهده‌دار می‌شدند. زن‌ها اونیفورم پوشیده و در نیروی هوایی و زمینی و دریایی خدمت می‌کردند. به عنوان آشپزو کارمند و تایپیست و تلفنیست  کار می‌کردند و با دوچرخه و موتورسیکلت پیام‌ها را این طرف و آن طرف می‌بردند.  زنان انگلیس حتا  ظروف فلزی خود را نیز به وزارت جنگ اهدا نمودند تا با ذوب آنها  اسلحه ساخته شده و در جهت دفاع از کشور به کار برده شود.
پس از خاتمه جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸  بود که سرانجام زنان در بریتانیا  دارای  حق رأی شدند و قانون انتخابات در پارلمان تغییر کرد و حق رأی برای زنان  بالای ۳۰ سال و مردان بالای ۲۰ سال به رسمیت شناخته شد. سالهاست که زنان و مردان بریتانیا از ۱۸ سالگی حق رأی دارند.
چه بسا اگر جنگ  جهانی اول به وقوع نمی‌پیوست  معلوم نبود ابعاد مبارزه حق رأی زنان، آن هم در زمانی که جامعه اروپا آماده انفجار و انقلاب بود به کجا ختم بیانجامد.
این ماجرا مرا به یاد جنگ ایران و عراق می‌اندازد که ملت ایران برای دفاع از کشورش در کنار دولتمردانی که آزادی آنها را سلب نموده بودند بخصوص آزادی زنان را در کنار مردها  با دشمن آب و خاک‌شان جنگیدند ولی متاسفانه پس از پایان جنگ نیز حاکمان بدرفتاری با مردم به ویژه در مورد زنان را به حداکثر رساندند سال‌ها بعد در جنبش سبز واکنش همین مردم را دیدند. تاریخ نشان داده است که جنبش‌های آزادی‌خواهی را هرگز نمی‌توان کنترل کرد.
کشور نیوزیلند  نخستین کشوری بود که ۲۵ سال قبل از بریتانیا یعنی در سال ۱۸۹۳ حق رأی زنان را به رسمیت شناخت.
بحرین در سال ۲۰۰۲  و عمان در سال ۲۰۰۳  و کویت در سال ۲۰۰۵  و امارات عربی در سال ۲۰۰۶ حق رأی زنان را به رسمیت شناختند.
 زنان ایران در سال ۱۹۶۲ و زنان سوییس در سال ۱۹۷۱ حق رأی به دست آوردند.
برگرفته از کیهان لندن

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire