در
تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۳ (۲۰ مه ۱۹۹۴)، آخرین جلسه نقد ادبی "آیینه ها" با
حضور آقای محمود دولتآبادی و درباره کتاب دو جلدی او بنام "روزگار سپری
شده مردم سالخورده" (۱) تشکیل شد. در این جلسه که بیش از صد نفر حضور
داشتند، قرار بود که علاقمندان به ادبیات و بویژه آنانی که دو جلد کتاب فوق
را خوانده بودند نقدهای خویش را بر این کتاب به گوش نویسنده برسانند.
ظاهراً در این نوع جلسات، نویسنده یا صرفاً به نقدها گوش فراداده و یا اگر
علاقمند باشد پاسخی هم میدهد.
اولین چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد آن بود که از سی و اندی باصطلاح
منتقد، همگی به استثنای سه یا چهار نفرشان به چاپلوسی و تعریف کردنهای
اقرار آمیز از آقای دولت آبادی و اثرش پرداختند. آنها که با رضایت خاطر
فراوان و موافقتهای پی در پی نویسنده هم مواجه شده بودند توانستند جلسه
نقد ادبی را به "جلسه نان قرض دادن به یکدیگر" تبدیل کنند. برای نویسنده
این مقاله که عمری را در جلسات نقد علمی، اجتماعی و ادبی غرب گذرانده -
جلساتی که در آنها نویسنده و خواننده و منقد در سطحی برابر روبروی یکدیگر
قرار گرفته و بطور دموکراتیک به بحث و گفتگو بمنظور شکافتن و تعمیق مطالب و
مسائل میپردازد -، محیط دیکتاتور منشانه و پدر سالارانه جلسه کاملا تکان
دهنده و غیر قابل تحمل بود. این وضع به اضافه یکدندگی و انعطاف ناپذیری و
تکبر خاصی که دولتآبادی از خود نشان میداد، و بعد نان و پنیر خوردنش روی
زمین در موقع انتراکت - بجای چای و شیرینی معمول و حاضر در آنجا - که لابد
علامت روستایی و خاکی بودن او بود، مرا به یاد خانم آشنایی انداخت که
مشغول نوشتن تزی در بارهٔ ”لومپنیسم روشنفکران ایرانی" است و جای او را
برای مشاهدهٔ حالتهای نویسنده و جوّ استبدادی حاکم بر جلسه خالی احساس
کردم.
کاری به مجموعه اشتباهات ادبی اجتماعی آقای دولت آبادی در جلسه ندارم،
کاری ندارم به اینکه او یکایک مکاتب موجود در نویسندگی را زیر یک پرچم واحد
آورده و "نوعی رئالیسم" خطاب کرد, چرا که "هسته دقیق رئالیسم، ادغام ذهنی
واقعیت است"؛ کاری ندارم که او بکلی منکر وجود چیزی بنام "تکنیک" (فن) در
نویسندگی بود و تنها به "استیل" (سبک) اعتقاد داشت و اصرار عجیبی هم داشت
که لغت تکنیک دیگر هرگز نباید بکار رود، غافل از آنکه، بقول یکی از شرکت
کنندگان در جلسه، این مجموعه تکنیک هاست که سبک را میسازد؛ و بالاخره کاری
ندارم به اینکه او به خود اجازه داد به جوانانی که هدفشان نویسندگی است
توصیه کند که از امواج سیاسی و روابط سیاسی برکنار بمانند چرا که "اینها
کارهای بازدارنده اند". البته این مجموعه از اشتباهات میتواند روشنگر
بسیاری از مواضع و بینشهای اجتماعی - سیاسی و ادبی نویسنده بوده و
زمینهای باشد برای طرح نقد من از موضع بسیار مبهم دولت آبادی در مورد زنان
ایرانی و موضع صریحاً ضد فمینیستی او که در پایین مطرح میکنم
ادبیات مردسالارانه و نویسندگان مردسالار
- چه زن و چه مرد - از عوامل عمدهٔ فرهنگ تداوم و تقویت نظام پدرسالاری /
مردسالاری حاکم بر جامعه ما هستند
“از زاویه مشخصی به اثر نگاه میکنم. دو جلد رمان آقای دولت آبادی
مجموعهای از قصههای طولانی تر و کوتاه تر را در بر دارد و طبیعتاً
شخصیتهای اصلی جایگاه خاص خود را دارند و به شخصیتهای کنارهای اهمیت
دیگری باید داد. اما آنچه در میان همهٔ شخصیتها و همهٔ حوادث اصلی و حاشیهای بچشم میخورد، روش و سیاستی است
که نویسنده در بارهٔ زنان پیش گرفته است. از مجموعه دو جلد کتاب، یعنی کم
و بیش هزار صفحه، چیزی حدود ۱۸۰ صفحه (نه صفحات کامل) به توصیف زنان و یا
توصیف حوادثی که در آن زنان نقش اولیه دارند، اختصاص یافته است. جز بخش زن
حاکم در جلد اول، حادثهٔ دیگری که زنی دامن زده باشد و در ساخت داستان
بتوان آن را حادثهای یا اتفاقی عمده تلقی کرد، دیده نمیشود. عذرا در
وهله اول همیشه گریان است و دنباله رو اتفاقاتی است که رخ میدهد. عمه
خورشید که تنها امتیازش تمیزی و خوشرویی است. آغازگر هیچ حادثه ای نیست.
مادر عبدوس نقش ثانوی دارد، اگر هم سر و کله اش در قصه پیدا میشود برای این
است که کتک بخورد. دختران جوان، لاله و طلا، نامشان و وصف شان تک و توک در
کتاب می آید اما مدخلیتی در طرحبندی رمان ندارند... بویژه آنکه مستقل
نیستند. کسی مثل سامون اگر بیادشان می افتد نه به سبب ویژگی خود آنان، بلکه
وجودشان برای اثبات مردشدن سامون بکار گرفته می شود
البته درست نیست بلافاصله حکم کرد که زنان نادیده گرفته شده اند. بلکه
این نکته را هم باید درنظرگرفت که با توجه به آنکه حوزه فعالیت اجتماعی مرد
خارج از خانه است و زنان، آن هم در بافتی که مورد نظر آقای دولت آبادی
است، عموما به «وظایف » خانگی مشغولند، هیچ نویسنده ای این حوزه را مناسب پرداختن نمی بیند،
بخاطر آنکه در این قلمرو امکان آفریدن صحنه های دراماتیک و هیجان انگیزی که
خواننده را جلب کند، نمی بیند. منتها در ضمن به این سادگی هم نمی شود از
این قضیه چشم پوشی کرد. چون زندگی زنان دیگری کم و بیش به دلیل آنکه برای
خواننده جذابیت دارد در رمان آورده شده است. این زنان عمدتا آن دسته از
زنانی هستند که با قضاوت های اخلاقی به حاشیه زندگی اجتماعی رانده میشوند
(جلد دوم، صص ۱۱۱، ۱۴۶، ۲۵۴). ولی چه در داستان، چه در زندگی، و چه بصورت
سمبولیک، نویسندگان مرد را برمی انگیزند که زندگی آنان را دستمایه اثر ادبی
خود قراردهند، از آن رو که نخست، زندگی این دسته از زنان امکان پرداخت
دراماتیک را دارد و دوم، به سبب آنکه ارتباط با این زنان راحت تر است.
قضاوت این نکته که این بازگویی ها تا چه حد بازتاب شرایط واقعی است و از چه
دیدگاهی آفریده می شود به عهده خواننده است.
در این رمان با کلیشه هایی نیز روبرو می شویم، از جمله: «کم کاری زنان» و
«ناتوانی شان» (جلد ۲، ص ۷۷): « خود خواهر نیمه نفر حساب می شود اصلا!»
(جلد ۲، ص ۲۵۱)؛ در تمجید از زنان که «دخترش جسارت چهل مرد را دارد» (جلد ۲
ص ۸۷)؛ یا اینکه افسربانو تهدید می کند لباس مردانه خواهد پوشید تا انتقام
بگیرد (گویی با لباس زنانه نمی شود انتقام گرفت) (جلد ۲، ص ۲۳۸)؛ یا وصف
لاله و صنوبر، مظهر پاکی در کتاب، که «انگار اولین و آخرین مادرهاس »؛ و یا
سکوت مادر مرد پهلوان تا زمان آزادی پسرش، و یا ذکر مصیبت خاله بیگم در
جایی که از پدرش کتک می خورد تا دست از خط نوشتن بردارد
و یا ماجرای زن حاکم که طولانی ترین حادثه در این رابطه است. در این
بخش، با این که هر دو دسته قربانی شرایط موجودسان هستند ولی باچنان خشونتی
مقابل هم قرار می گیرند که اصلا امکان همدردی از خواننده سلب می شود
به عبارت دیگر، هرجا که قرار است سخنی از زنان باشد باز با همان کلیشه
های پیشین وفاداری، فداکاری، گریه مداوم و دل نگرانی های همیشگی زنان که
دست و پاگیر است و در یک کلام ضعفشان سنجیده می شود
شاید بشود گفت آقای نویسنده قصد دارند آنچه را که واقعی مینماید باز
آفرینی کنند، اما ایشان در ایده آلیزه کردن روابط مردان و شخصیتهای مرد
هیچ کم نمیآورند. عبدوس که بهر صورت شریر است اما نفرت نمیآفریند،
مظلوم است، قربانی شرایط است و همدردی خواننده را جلب میکند. ولی همین
استعداد در جلب خواننده به هیچ شخصیت زنی صورت نگرفته است. همهٔ آنان به
نحوی حذف شدنی هستند. تنها روسپیان تأثیری تا حدی به یاد ماندنی در ذهن
شخصیتهای اصلی دارند تازه نه بر ما به عنوان خواننده البته این موضوع، تنها آقای دولت آبادی و رمان اخیر او را در بر
نمیگیرد: بی رنگ بودن زنان و روابط مربوط به آنان در ادبیات معاصر بازتاب
شرایطی است که میخواهد زندگی اجتماعی را به دو بخش عمومی / خصوصی
(عمومی: بیرون از خانه، محل فعالیت مردان)، (خصوصی: داخل منزل، حوزه
فعالیت زنان) تقسیم کند و جامعه بشری را از منفعت درهم آمیزی این دو حوزه
بی بهره کند."
برق نگاهها، لبخندهای مثبت، سر تکان دادن ها و شور و هیجان زنانی که
در دو ردیف اول نشسته بودند حاکی از موافقت آنان با منتقدی بود که گویی از
زبان آنان و به نمایندگی از آنان نگرش یکی از مشهور ترین مردان نویسنده
امروز ایران را در مورد نقش و جایگاه زنان به زیر سوال کشیده است. بهر حال، پس از پایان نقد، صد جفت
چشم در سکوت به دهان دولت آبادی خیره ماند. نقد خانم منتقد که برای او
بسیار برخورنده بوده و سخت عصبی و دگرگونش کرده بود با این پاسخ نویسنده
"روزگار سپری شدهٔ مردم سالخورده" مواجه شد که، با حفظ ترتیب زمانی متن،
آن را به چهار بخش تقسیم کردهام:
". ۱از لحاظ گذشته تاریخی ما، زن بطور تیپیک در مناسبات مقتضی بر
زمین جایی دارد. اگر نویسنده ای دچار خبط بشود و زنی پدید بیاورد که
میتواند منشأ اثر و عمل تعیین کننده باشد، این ما را از شناخت دور میکند".
."۲. در همان موقعیت، زنها طوری عمل میکنند که قابل حذف نیستند. مثلا
برای نجات عبدوس فلان زن کار میکند؛ و یا مگر نه اینکه زنی بنام عذرا هست
که اینهمه زحمت کشید تا دنبال شوهرش راه بیفتد (!)".
۳. ".همچنین، صبوری و بردباری و وفاداری زنان در دورهٔ قدیم بسیار ارزش
داشته اند و به نظر میآید که در دوران جدید برای عدّهای وفاداری زن دیگر
آن ارزش سابق را ندارد. ولی صبر و بردباری و وفاداری ارزشهای ازلی هستند
که جای خود را در موقعیت تازه هم خواهند داشت".
۴. "این مقولهٔ عصبی در بارهٔ زن و مرد در آمریکا که یک بازی است و
فمینیسم نام دارد، بهدر دادن انرژی انسانی است. من فکر نمیکنم در این رمان
انسان باید مجال پرداختن به این نکته را بخود بدهد. انسان به عنوان عام
آنقدر پایمال است که دیگر نمیشود به این امر پرداخت که کدام پایمال تر
است، زن یا مرد. و به هر حال، وفاداری و سازگاری و بار سنگین زندگی را
بدوش کشیدن، حتی اگر بیشتر از مرد باشد، بد نیست
هدف من از نوشتن این مقاله، نه یک نقد ادبی، که نقدی اجتماعی است بر
پاسخ آقای دولت آبادی به نقد ادبی-اجتماعی بالا که از اثر او بعمل آمد
۱. بخش اول پاسخ دولت آبادی در تضاد کامل با محتوای یکی دیگر از آثارش
به نام "جای خالی سلوچ" (۲) قرار میگیرد. در کتاب "ما نیز مردمی هستیم"
(۳) که حاصل گفتگوی امیرحسین چهل تن و فریدون فریاد با اوست، در بخش "...
تا سلوچ" چنین میخوانیم:
در صفحات ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۳۷ " - چهل تن: مرگان - نام زنی است که "جای
خالی سلوچ" با او شروع میشود، و با همین زن هم هست که داستان خاتمه پیدا
میکند، و این البته اتفاقی هم نیست. بخاطر اینکه این زن یک حضور مداوم
دارد در سر تاسر داستان و شاید بشود گفت اصلیترین محور داستان را هم اوست
که تشکیل میدهد، و این زن که عادیترین نمونهٔ یک زن روستایی ما میتواند
باشد، در "جای خالی سلوچ" خیلی عظیم و قدرتمند جلوه گر میشود، یک زن
قدرتمند در مواجه با حوادثی که در طول داستان برایش اتفاق میافتد... حتی
از زنهای کلیدر خیلی بزرگتر است.... میخواستم راجع به مرگان کمی صحبت
کنید.... میخواستیم ببینیم که آیا واقعا در واقعیت بوده، در فامیلی شما، در
همسایگی شما، در زندگی تان به طور کلی، یک همچین زنی بوده؟ یا مطلقاً
ساختهٔ ذهن شما است؟...
دولت آبادی: حقیقت این است که من، از دوران بچگی، از مادرم و گهگاه از
پدرم و جابجا - خیلی کمتر - از دیگران میشنیدم که زنی بوده است به نام
مرگان. پدرم - که روانش شاد باد - معتقد بود مرگان به زبر میم، یعنی کشنده
شکار، و در آغاز این نام خاص که آمیخته با شخصیت آن زن بود، در ذهن
کودکانهٔ من، آثاری خاص به جا گذاشته بود. به خصوص که هر وقت مناسبتی در
گفتگوها پیش میآمد، در مورد امکانات و توانایی زن، مرگان جامعه ترین
مثال بود. زنی بود که قهرمانانه زندگی را اداره کرده بود و از پاس تمام
دشواریها، به بهای رنج و فرسودگی بر آمده و زندگی را به سامان رسانیده
بود.... نکتهٔ دیگری که دور از شنیدهها و بیشتر مشاهدات من بود، مهاجرت
ناگهانی مردهای ناچار و لاعلاج بود که زن و فرزندان خود را به امان خودا
گذاشته و رفته بودند بی آنکه پشت سر خود را نگاه کنند، یا مجال نگریستن
بیابند - چه بسا که مرده یا تباه شده بودند. پس در اطراف زندگی ما کم
نبودند بیوهها و فرزندانی که بی پدر و بی سرپرست روزگار میگذرانیدند و
خانمان با مدیریت مادر، صد البته با جور و تحقیر، اداره میشد".
در صفحهٔ ۱۴۳، " فریاد:.... در "جای خالی سلوچ"، اول مرگان بود که ظهور
کرد و سایه خودش را بر همهٔ جهات انداخت و بعد شخصیتهای دیگر در ارتباط
با او خودشان را بهش نزدیک کردند و مناسبات را برقرار کردند
دولت آبادی: این درست است که شما میگوئید....
در صفحات ۱۴۴ و ۱۴۵: " - چهل تن: اما خصوصیت جالب مرگان، سماجت اوست برای زندگی کردن، به خصوص در غیاب شوهرش، که شوهر میتواند برای هر زن ایرانی تکیه گاهی باشد در رویا رویی با مشکلات. اما این سماجت او، به حدی است که حتی وقتی همهٔ فرزندانش بر علیه او هستند - مثل مورد آن زمین که حتی پسرهایش، یکی بی تفاوت است و دیگری مصر که مرگان از زمین دست بکشد - باز هم او به تنهایی مقاومت میکند ".
در صفحات ۱۴۴ و ۱۴۵: " - چهل تن: اما خصوصیت جالب مرگان، سماجت اوست برای زندگی کردن، به خصوص در غیاب شوهرش، که شوهر میتواند برای هر زن ایرانی تکیه گاهی باشد در رویا رویی با مشکلات. اما این سماجت او، به حدی است که حتی وقتی همهٔ فرزندانش بر علیه او هستند - مثل مورد آن زمین که حتی پسرهایش، یکی بی تفاوت است و دیگری مصر که مرگان از زمین دست بکشد - باز هم او به تنهایی مقاومت میکند ".
در صفحات ۱۵۸ تا ۱۶۰، "- فریاد:... من حس کردم که اگر اسم این کتاب "جای
خالی سلوچ" نبود، میتوانست نان باشد، مبارزه به خاطر نان، آن چیزی که
بشر از ابتدای حیاطش تاا به امروز با آن دست به گریبان است در همهٔ جوامع.
در جوامع آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا، و کشورهای دیگر میبینیم که انسان
همهاش بدنبال اینست که زنده بماند و برپا بماند، و حالا میبینیم، زنی
که در جامعه ما ضعیفه خوانده میشود، تنها مانده و بدون پناهگاه و نمیدانم
در فرهنگ های دیگر چقدر وجود یک مرد برای یک زن اهمیت دارد و تکیه گاه است.
ولی برای یک زن ایرانی به خصوص یک زن روستایی در کنار مردش بودن یعنی
همه چیز. برای همین است که هدایت مضمون یکی از بهترین داستان هایش را همین
گمشدن یک مرد برای یک زن قرار داده که شما خوب از آن بهره گرفتهاید و بسط
و گسترشش داده اید.
- دولت آبادی: یکی از تاکیدهای که همیشه داشتهام، این بوده که بگویم
زن در جامعه ما اتفاقاً در همهٔ دورهها کار میکرده و شما اگر به لباس زنان
زرتشتی به عنوان قدیمی ترین زنان ایران توجه داشته باشید، می بینید که
این لباس، لباس کار است: یعنی لباسی است که هیچ گونه مزاحمتی برای زن در
حین انجام کار بوجود نمیآورد، در عین حال که از لحاظ حجاب و پوشش هم متین
است.
- چهل تن: شبیه لباسهای زنان گیلانی است
دولت آبادی: بله. و لباسهای زنان ایران در ایلات و عشایر هم در عین حجب
و پوشیدگی و متانت هیچ گونه مانعی در امر کار و تولید نیست و هنوز به چشم
میتوانیم ببینیم که زنان ما در جاهای مختلف ایران پا به پای مرد کارهای
دشوار انجام میدهند، در امر دامداری، کشاورزی، نساجی و غیره... و در سهمی
که از عذاب زندگی میبرند و نیرویی که در مقاومت و سختکوشی در برابر این
زندگی مصرف میکنند هم هیچ کم از مردها ندارند. کدام پسر ایرانی را شما
میبینید که نسبت به مادرش احساس دین در رشد و پرورش خودش، بیش از آنچه که
نسبت به پدرش دارد، نداشته باشد. در این مایه کوشش خود به خودی من این بوده
که شخصیت واقعی زن به عنوان نیروی بسیار ارزنده به تجلی در بیاید در
کارهایم و اینطور که میبینم کم و بیش تا اینجا توفیقی حاصل کرده ام. باز
آفرینی مرگان هم همچون اعتراض من، و همچنین اعتراض مرگان به این زندگیست که
به ستم بر او و بر امثال او روا داشته میشود؛ و مقاومت و سختکوشی مرگان و
تحمل و سماجت او در عین حال نفی این انگ ناتوان بودن است. مثل یک ماده ببر
از زندگیش دفاع میکند، آنرا دگرگون میکند و حتی پا به پای دیگران وقتی که
لازم بشود با فردایی مبهم رو در رو میشود، و به نظر من جز اینکه این رفتار
ها زیباتر از رفتارهای یک مرد است در قبال حوادث، هیچ تفاوتی نسبت به هم
ندارد، پس در نظر من، زن نیمی از اندام جامعه است و من دلم میخواهد این
نیمه بسیار بارور و ارزندهٔ جامعه، از قید بهتان ناتوانی در واقعیت رها
بشود، و راستای سازندهای در زندگانی و مسائل فراخور اجتماعی پیدا بکندا، و
به همین خواست است که به قهرمانان زن در کارهایم چنین توجّهی داشتهام و
از این پس هم توجه خواهم داشت و تا حالا مرگان یکی از نمونههای مورد
علاقه خودم بوده و هست."
بدین ترتیب، از یکسو، اگر اظهار نظر آقای دولت آبادی را در جلسهٔ نقد
ادبی ۲۰ مه ۱۹۹۴ جدی بگیریم، که در مناسبات مقتضی بر زمین، "اگر
نویسندهای دچار خبط بشود و زنی پدید بیاورد که میتواند منشأ اثر و عمل
تعین کنندهای باشد، این ما را از شناخت دور میکند"، آشکار است که او در
گذشتهای نه چندان دور با نوشتن کتاب "جای خالی سلوچ" و آفریدن قهرمانی
چون مرگان که منشأ اثر و عمل تعیینکننده بوده است، دچار اشتباهی بسیار شده
بزرگ شده و ما خوانندگان را از شناخت موقعیت زن روستایی ایرانی کاملا دور
کرده است. شاید که دولت آبادی در قبال این اشتباه خود معذرتی رسمی و
عمومی به خوانندگان "جای خالی سلوچ" مدیون است. از سوی دیگر، اگر اظهار
نظرهای او را در کتاب "ما نیز مردمی هستیم" در بارهٔ کتاب "جای خالی
سلوچ"؛ مبارزات و اعمال تعیینکننده مرگان، این زن روستایی که سازندهٔ کل
بافت داستان است، و در بارهٔ نقش عمدهٔ زنان ایرانی در تولیدات روستایی و
بزرگ کردن فرزندان و مقاومت قهرمانانهٔ آنان در مقابل سختیهای زندگی جدی
بگیریم، در این صورت چارهای نداریم جز آنکه پاسخ غاریب او را به خانم منقد
در جلسهٔ ۲۰ مه ۱۹۹۴ یک پاسخ واکنشی، غیر مسئولانه و ناشی از عدم عتماد
بنفس یک مرد نویسندهٔ ایرانی بدانیم که - با وجود ادّعایش مبنی بر اینکه
در زمینهٔ کار خودم از نوعی عتماد بنفس برخوردار هستم" (ما نیز مردمی
هستیم، صفحه ۳۱۹) - وقتی در برابر صد نفر شرکت کننده حاضر در یک جلسهٔ
عمومی مورد نقد زنی با فراست و آگاه تر از خود در حوزهٔ روابط زن و مرد
قرار گرفت، احتمالاً به مردانگی شکننده اش خدشه وارد آمد و اعتماد بنفس خود
را از دست داد.
به عبارت دیگر، ما خوانندگان هنوز نمیدانیم که کدامیک از اظهار نظرهای
متضاد و آشتی ناپذیر دولتآبادی را بعنوان بینش واقعی او از موقعیت زنان
در "مناسبات مقتضی بر زمین" را باور کنیم: نطق طولانی و قالبی اش را در
بارهٔ اهمیّت نقش زنان در حضور دو مصاحبه کننده همگن خود و در محیطی امن و
امان و بدون چالش، و یا جملهٔ کوتاه، قاطع و خود به خودی اش را در
بارهٔ دچار خبط شدن نویسندهای که زنی مانند مرگان پدید میآورد در پاسخ
به خانمی که در جلسهای عمومی بی اهمیتی نقش زنان و کلیشهای بودن
شخصیتهای آنان را در بافت آخرین کتاب او متذکر شد ؟ این سوالی است که فقط
خود دولت آبادی میتواند بدان پاسخ بدهد.
۲. بخش دوم پاسخ دولت آبادی نشان میدهد که او بی رنگ بودن زنان و روابط
مربوط به آنان، نقشهای ثانوی و کمکیشان، منفعل بودنشان، عدم قابلیت شان
برای جلب همدردی خواننده را دلایل کافی برای حذف شدنشان در رمانی که نه
در بارهٔ مردان یا "مردان بدون زنان"، که در بارهٔ مردم روستایی بطور کلی
است نمیبیند. نویسندهٔ مورد بحث با گفتن اینکه "فلان زن برای نجات عبدوس
کار میکند" و یا "مگر نه اینکه عذرا اینهمه زحمت میکشد تا دنبال شوهرش
راه بیفتد" اصلا نکتهٔ منقد را نگرفت و نشان داد که نقش کمرنگ و کمکی زنان
و یا دنبالروی آنان را در بافت داستان "روزگار سپریشدهٔ مردم سالخورده"
علناً تاکید میکند. غافل از آنکه ادبیات مردسالارانه و نویسندگان مردسالار
- چه زن و چه مرد - از عوامل عمدهٔ فرهنگ تداوم و تقویت نظام پدرسالاری /
مردسالاری حاکم بر جامعه ما هستند. این نظام، زندگی اجتمایی را بطور
مصنوعی و با زور و استبداد و قدرت ورزی به دو حوزهٔ عمومی (اجتماع) و
خصوصی (خانواده)، مردانه و زنانه، اصلی و ثانوی، فعال و منفعل، عقلانی و
عاطفی، و غیر تقسیم کرده است، تقسیم بندیای که برای حفظ این سیستم و صرفاً
در جهت منافع مردان، حتی ضعیف ترین و ستمدیده ترین آنها در مناسباتی غیر
از مناسبات ویژه زنان و مردان - از قبیل مناسبات طبقاتی، عمل میکند.
۳ - دولت آبادی، در بخش سوم پاسخش به خانم منتقد، همین سیاست
مردسالارانهٔ تصدیق کلیشهها و ارزشهای به قول خودش "ازلی" زنانگی و
مردانگی را دنبال میکند. او، صبر و بردباری و وفاداری زنان را ارزشهای
ازلی میداند و تصوّر میکند که این ارزشها، بهمراه صفات مردانه خوانده
شدهٔ جسارت و جنگجوئی و پرکاری و انتقامجوئی و خشونتورزی، جای خود را در
موقعیت تازه مناسبات سرمایهداری نیز خواهند داشت.
آقای دولت آبادی که بر طبق گفتههایش در کتاب "ما نیز مردمی هستیم" سخت
به هر گونه نظام طبقاتی (طبقات تولیدی در حیطه عمومی زندگی اجتماعی)
اهمیت میدهد و از آن بیزار است، به عنوان یک مرد از عضویت خویش در گروه
استیلاگر مردان در نظام پدرسالاری / مردسالاری کاملا راضی بنظر میاید -
نظامی که شامل طبقات زن و مرد در حیطه خصوصی تولید مثل و تولید خانگی بی
مزد و نامرئی برای خدمت به شوهر و بزرگ کردن کودکان یا همانا تولید و
بازتولید انرژی انسانی است. این عدم حساسیت و عدم آگاهی او از ماهیت
غیرانسانی یکی از اساسیترین مناسبات اجتماعی موجود در جوامع معاصر
منجمله ایران، یعنی مناسبات انقیاد - استیلأ میان زنان و مردان، برای
نویسندهای که خود را "مردمی" و "متعهد" میخواند (در "ما نیز مردمی
هستیم")، نشاندهندهٔ عدم بینش او نسبت به واقعیات اجتماعی و درونیتهای
ویژه زنان است.
در اینجا ارائه توضیحاتی در بارهٔ مفهوم زنانگی و مردانگی یا گن زنانه و
مردانه (که بعنوان مترادف Gender پیشنهاد میکنم) لازم بنظر میآید.
گن(Gen) واژه اي است فارسي بمعناي خص يا خصوص يا ويژگي (لغت نامه دهخدا) که
برای بیان تفاوتهای رفتارهای زنان و مردان - تفاوتهایی که در فرهنگهای
سنتی و ماقبل سرمایه داری تا حدود زیادی جهان شمولاند - بکار میرود. گن،
ابزارها، تکالیف، اشکال سخنوری، ژستها، درک از زمان و مکان و ادراکاتی را
که به مردان مربوط است، از تمام آنچه که به زنان مربوط میشود مشخص میکند.
این پیوندها و تفاوتها اجتماعی اند، چرا که ویژهٔ زمان و مکان خاصی
بوده و ابدی و ازلی نیستند. همهٔ جوامع ماقبل سرمایهداری به یک گن واحد
زنانه و یک گن واحد مردانه معتقداند و آنها را مکمّل یکدیگر میدانند. ولی
ماهیت این پیوندهای تکمیلکننده همیشه غیر متقارن و آنهم غیر متقارن بر
علیه منافع زنان بوده، چرا که در چارچوب سیستم پدرسالاری / مردسالاری قرار
داشته است، سیستمی که غالباً شکل یک قدرت مردانهٔ مطلق را بخود
میگرفتهاست و میگیرد.
افسانهها و سیستمهای فلسفی متعدد بر روی سیستمی از مقولات دوتایی بنا شدهاند که مردانه را مخالف زنانه قرار میدهد، همانطور که برتر را مخالف مادون. در جوامع پدرسالاری مبتنی بر گنهای زنانه و مردانه انعطاف ناپذیر، غالباً خصلتهای مثبت، خصلتهای مردانه هستند: ثبات هیجانی، استقلال، شجاعت و جسارت، فعال بودن، خلاق و بافراست بودن. در عوض، خصلتهای منفی غالباً خصلتهای زنانه هستند: هیستریک بودن، سبکسری، پرگویی، مکار بودن، عشوهگر، منفعل و ضعیف بودن، و غیره. البته این تقسیمبندیها از یک جامعه سنتی به جامعه سنتی دیگر فرق میکند، ولی هر آنچه که مردانه تلقی میشود مثبت است و هر آنچه به زنان نسبت داده میشود، منفی است. مثلا هرزگی، زمانی که در پیوند با زنان است، خصلتی است منفی، ولی بمحض آنکه جزٔ خصایص مردانه قرارمیگیرد، مثبت و جالب میشود. همچنین است در مورد انتقامجوئی. از این روست که افسربانو برای "انتقامگیری" - این صفت به اصطلاح مردانه - از زبان دولت آبادی تهدید میکند که لباس مردانه خواهد پوشید.
افسانهها و سیستمهای فلسفی متعدد بر روی سیستمی از مقولات دوتایی بنا شدهاند که مردانه را مخالف زنانه قرار میدهد، همانطور که برتر را مخالف مادون. در جوامع پدرسالاری مبتنی بر گنهای زنانه و مردانه انعطاف ناپذیر، غالباً خصلتهای مثبت، خصلتهای مردانه هستند: ثبات هیجانی، استقلال، شجاعت و جسارت، فعال بودن، خلاق و بافراست بودن. در عوض، خصلتهای منفی غالباً خصلتهای زنانه هستند: هیستریک بودن، سبکسری، پرگویی، مکار بودن، عشوهگر، منفعل و ضعیف بودن، و غیره. البته این تقسیمبندیها از یک جامعه سنتی به جامعه سنتی دیگر فرق میکند، ولی هر آنچه که مردانه تلقی میشود مثبت است و هر آنچه به زنان نسبت داده میشود، منفی است. مثلا هرزگی، زمانی که در پیوند با زنان است، خصلتی است منفی، ولی بمحض آنکه جزٔ خصایص مردانه قرارمیگیرد، مثبت و جالب میشود. همچنین است در مورد انتقامجوئی. از این روست که افسربانو برای "انتقامگیری" - این صفت به اصطلاح مردانه - از زبان دولت آبادی تهدید میکند که لباس مردانه خواهد پوشید.
ولی عمدهترین ایرادی که در این بخش از پاسخ دولت آبادی میتوان گرفت
آنست که گنهای زنا نه و مردانه، زنانگی و مردانگی، بر خلاف نظر او
ارزشهای همیشگی و ماندگار نیستند.
در واقع، توجه دولت آبادی به این امر که "در دوران جدید برای عدّهای وفاداری زن دیگر آن ارزش سابق را ندارد" کاملا درست است، چرا که از بین رفتن تدریجی گنهای روستایی زنانه و مردانه یکی از سرو تعیینکننده ظهور و پیشرفت سرمایهداری و سبکی از زندگی است که به کالاهایی که بطور صنعتی تولید شده وابسته است. گفتار عادی عصر صنعتی و مابعد صنعتی، هم فاقد گنهای بسیار مشخص زنانه و مردانه است و هم مبتنی بر تبعیض جنسی و مرد پرستی (Male Chauvinism) است. زبان صنعتی شده خالق و تقویتکننده چشماندازی بدون گنهای انعطاف ناپذیر زنانه و مردانه است. و آقای دولت آبادی سخت در اشتباه است اگر فکر میکند که صبر و بردباری و وفاداری از جانب زنان جای خود را در موقعیت تازه (نظام سرمایه داری و مصرفگرایی) نیز خواهند داشت، چرا که نظام سرمایه داری در روند تکاملش پایههای نظام پدرسالاری/مردسالاری را از طریق آماده سازی زمینههای مبارزات حقطلبانه زنان سست کرده و باعث میشود که نظام مردسالاری به گونهای رقیقتر و متفاوت با جوامع روستایی در ادغام با آن (سرمایهداری) به حیاتش ادامه دهد. به علاوه، یک جامعه صنعتی فقط زمانی میتواند موجود باشد که نوعی انگاشتهای تکجنسی (Unisex) را تحمیل کند: این انگاشت که هر دو جنس- برای کار واحدی ساخته شدهاند، واقعیت واحدی را مشاهده میکنند، و با اختلافات ظاهری اندکی، نیازهای واحدی دارند. در یک چنین موقعیتی، این انگاشتهای غالب لزوم صبوری و بردباری زن و وفاداری او نسبت به مرد را در بافت روابط انقیاد - استیلأ میان زنان و مردان، که کماکان ولی با شدتی کمتر بجا مانده است، از میان برده یا دست کم آن را بی اهمیّت میگرداند.
در جوامع شهری صنعتی، دیگر نمیتوان حدفاصلی به روشنی جوامع روستایی ترسیم کرده و خصایص زنانه و مردانه را به آسانی از هم جدا نمود. به کمک مکتبهای جدید روانشناسی، حالا روز به روز بیشتر درمی یابیم که ویژهگی های به اصطلاح مردانه را میتوان به درجات متفاوت در زنان دید و همینطور ویژهگی های باصطلاح زنانه را در مردان. اما این واقعیت، یعنی انگاشتهای تکجنسی و مکتبهای جدید روانشناسی، تقسیمبندی اولیه مبنی بر گن را کاملا کنار نمیگذارد - بلکه به عکس - تحقیق در بارهٔ خصوصیاتی را که زنانه یا مردانه شمرده میشوند ضروری تر میکند.
در واقع، توجه دولت آبادی به این امر که "در دوران جدید برای عدّهای وفاداری زن دیگر آن ارزش سابق را ندارد" کاملا درست است، چرا که از بین رفتن تدریجی گنهای روستایی زنانه و مردانه یکی از سرو تعیینکننده ظهور و پیشرفت سرمایهداری و سبکی از زندگی است که به کالاهایی که بطور صنعتی تولید شده وابسته است. گفتار عادی عصر صنعتی و مابعد صنعتی، هم فاقد گنهای بسیار مشخص زنانه و مردانه است و هم مبتنی بر تبعیض جنسی و مرد پرستی (Male Chauvinism) است. زبان صنعتی شده خالق و تقویتکننده چشماندازی بدون گنهای انعطاف ناپذیر زنانه و مردانه است. و آقای دولت آبادی سخت در اشتباه است اگر فکر میکند که صبر و بردباری و وفاداری از جانب زنان جای خود را در موقعیت تازه (نظام سرمایه داری و مصرفگرایی) نیز خواهند داشت، چرا که نظام سرمایه داری در روند تکاملش پایههای نظام پدرسالاری/مردسالاری را از طریق آماده سازی زمینههای مبارزات حقطلبانه زنان سست کرده و باعث میشود که نظام مردسالاری به گونهای رقیقتر و متفاوت با جوامع روستایی در ادغام با آن (سرمایهداری) به حیاتش ادامه دهد. به علاوه، یک جامعه صنعتی فقط زمانی میتواند موجود باشد که نوعی انگاشتهای تکجنسی (Unisex) را تحمیل کند: این انگاشت که هر دو جنس- برای کار واحدی ساخته شدهاند، واقعیت واحدی را مشاهده میکنند، و با اختلافات ظاهری اندکی، نیازهای واحدی دارند. در یک چنین موقعیتی، این انگاشتهای غالب لزوم صبوری و بردباری زن و وفاداری او نسبت به مرد را در بافت روابط انقیاد - استیلأ میان زنان و مردان، که کماکان ولی با شدتی کمتر بجا مانده است، از میان برده یا دست کم آن را بی اهمیّت میگرداند.
در جوامع شهری صنعتی، دیگر نمیتوان حدفاصلی به روشنی جوامع روستایی ترسیم کرده و خصایص زنانه و مردانه را به آسانی از هم جدا نمود. به کمک مکتبهای جدید روانشناسی، حالا روز به روز بیشتر درمی یابیم که ویژهگی های به اصطلاح مردانه را میتوان به درجات متفاوت در زنان دید و همینطور ویژهگی های باصطلاح زنانه را در مردان. اما این واقعیت، یعنی انگاشتهای تکجنسی و مکتبهای جدید روانشناسی، تقسیمبندی اولیه مبنی بر گن را کاملا کنار نمیگذارد - بلکه به عکس - تحقیق در بارهٔ خصوصیاتی را که زنانه یا مردانه شمرده میشوند ضروری تر میکند.
در جوامع شهری صنعتی، تصوری قالبی از زنانگی وجود دارد و این تصوّر
زیربنای فعالیتهای عملی در بخشهای گوناگون زندگی اجتماعی است. از چند و
چون آداب و رفتار روزمره گرفته تا مسائل مربوط به تحصیل و انتخاب شغل و
کارهای اجتماعی، در ملاحظات استخدامی، در پیشگیری از جرم و نحوهٔ برخورد با
متجاوزین، در مطبوعات و سینما و ادبیات، در آداب سیاسی، در تبلیغات و فروش
کالا و همینطور در آرا و عقاید. هر چند جای تردید نیست که در این نوع
جوامع ایدهای افلاطونی در مورد زنانگی وجود دارد، ولی بهنگام تعریف آن با
مشکل روبرو میشویم، چون تقریبا به تعداد آدمها نظرهای مختلف وجود دارد و
بزحمت میتوان حتی دو خصیصه اساسی را نام برد که عامه مردم این جوامع و یا
دست کم اکثریتی از صاحبنظران بر آنها توافق داشته باشند. برخی
نظریهپردازان کوشیده اند یک ویژه گی بنیادی را سر نخ اصلی شخصیت زنانه
معرفی کنند. یکی آن را " تهییج پذیری" میداند، به نظر دیگری این ویژگی
"آسیب پذیری" است، و در نظریه فروید اساس زنانگی را "انفعالیبودن" تشکیل
میدهد. حتی اگر خود را به فهرست کوتاه عدّهای از صاحبنظران محدود کنیم،
نه تنها در پارهای نکات خاص به تناقض بر میخوریم بلکه با تنوع
حیرتانگیزی از ویژه گیها که به نظر آنها مشخصهٔ زنانگی به حساب آمدهاند
روبرو میشویم. کوشش برای تهیه جدولی از ویژگیهای زنانه و فهرست کردن
موارد موافقت یا مخالفت نویسندگان مربوطه محکوم به شکست است زیرا به زحمت
میتوان برای دیدگاههای متفاوت آنها اساس مشترکی یافت.
دو عامل بسیار مرتبط با یکدیگر نگرش جامعه شهری صنعتی را نسبت به زنان
مشخص میکنند. یکی اینکه بر مبنای شواهد روانشناختی و جامعهشناختی روز به
روز این اعتقاد بیشتر پا میگیرد که ویژهگیهای شخصیت محصول بی واسطه
علایق و مشوّقهاست و مطابق با نقش اجتماعی فرد در هر فرهنگ شکل میگیرد و
"جنس" فقط یکی از شرایطیاست که این نقش اجتماعی و به تبع آن ویژگیهای
شخصیت را تعیین میکند. از میان سایر شرایط باید به طبقه اجتماعی،
پیشزمینهٔ مذهبی، سن، قومیت، شغل، روابط خانوادگی، تربیت اولیه، امکانات
پیشرفت قراردادها و سنتهای اجتماعی و آمادگی جسمی و روانی فرد اشاره
کرد.
استنتاج منطقی این جریان فکری، دیدگاهی است که تفاوتهای فردی را بر
تفاوتهای گروهی مقدم و مسلّط میشمارد. و آنچه که این جریان را در زمینهٔ
خاص مورد نظر من تقویت میکند مشارکت هر چه بیشتر زنان در همهٔ زمینههای
اجتماعی و تردیدی است که بدنبال آن در نظریه سنتی ارتباط "جنس" با
خصوصیتهای روانشناختی (گن) حاصل میشود. هر چند عصر حاضر دورهای انتقالی
بشمار میآید و اثر سنتها بسیار قوی است، ولی از هم اکنون روشن است که
هر چه بیشتر زنان از عهده وظایفی که سابقا خاص مردان بوده است برآیند،
خصوصیاتی که پیش از این "مذکّر" شمرده میشد بیشتر در آنها پرورده میشود، و
بنابراین بیش از پیش روشن خواهد شد که این ویژهگیها محصول ذاتی جنس
مؤنت و مذکّر نیستند بلکه به نقش اجتماعی مربوط میشوند و با تغییر این
نقش، آنها نیز تغییر میکنند.
۴- دولت آبادی در بخش آخر پاسخش، با اتخاذ یک موضع دفاعی مردان ضعیف،
یعنی با اتخاذ موضعی ضد فمینیستی، آخرین حملهٔ عامیانه خود را بر علیه
خانمی که بخود اجازهٔ نقد از "کاندیدای جایزهٔ نوبل در ادبیات" را داده بود
وارد آورد. او نقد خانم مورد نظر را به حق فمینیستی خوانده و فمینیسم را
به ناحق و با کمال ناآگاهی و غرضورزی یک "مقولهٔ عصبی" و یک "بازی" که
"بهدر دادن انرژی انسانی است" خواند. وقتی میگویم با کمال ناآگاهی و
غرضورزی، نه تنها آن را با اعتقادی قاطع میگویم، که با خجالت از اینکه چرا
جامعه ایران فاقد مردان واقعا روشنفکر است، و چرا اکثریت مردان شاعر و
نویسنده و "متفکر" ایرانی در حیطه مربوط به روابط زن و مرد اینقدر عقب
افتاده، مغشوش، مرد سالار و کوته بین اند.
واقعیت آن است که واکنش های کوتاه بینانه محمود دولت آبادی و مردانی
نظیر او ریشه در ترس عمیق شان از عقایدی دارد که قدرت ورزی های مردانه را
زیر سؤال میبرد. همچنین، فمینیسم نه یک "مقوله عصبی" , که مجموعه ای از
تئوریهای پویا و جنبش های مترقی اجتماعی - سیاسی و فرهنگی است که سابقه اش
در اروپا به سیصد سال پیش باز میگردد، در انقلاب های اواسط قرن نوزدهم آن
خطه نقشی اساسی داشته، از اوائل قرن بیستم به بسیاری از کشورهای خاورمیانه
رسوخ کرده‘ و از اواخر سالهای ۱۹۶۰ تا به امروز به چنان حدی از رشد تئوریک و
تاثیرات عملی رسیده است که گرایشات گوناگون و دست آوردهای متعدد آن، نه به
عنوان یک بازی، که به مثابه شاخه ای از علوم انسانی - اجتماعی تحت عنوان
"مطالعات زنان"، نه فقط در "آمریکا"، که در یکایک دانشگاه های غربی و در
پاره ای از کشورهای درحال توسعه، از هندوستان گرفته تا به آرژانتین، و حتی
گهگاهی در خود ایران، تدریس میشود.
چگونه میتوان مبارزات سیصد ساله و شاید سه هزار ساله زنانی را که خواهان
از میان بردن نظام پدرسالاری / مردسالاری و رابطه انقیاد - استیلاء میان
زن و مرد در حیطه های خصوصی و عمومی زندگی اجتماعی بوده اند و هستند، "بهدر
دادن انرژی انسانی" خطاب کرد؟ چگونه نویسنده ای که خود را "مردمی" خطاب
میکند میتواند به خود اجازه دهد به منقدی بگوید که در این رمان یا آن رمان
انسان نباید مجال پرداختن به نقش کمرنگ و ثانوی زنان را که بیش از نیمی از
"مردم" را تشکیل میدهند بخود بدهد؟ و این "انسان به عنوان عام" آقای دولت
آبادی دیگر چه مخلوقی است که نه در روستاهای ایران که در هیچ کجای کره زمین
هم یافت نمیشود؟ مگر نه اینست که انسان ها با خصوصیاتی از قبیل جنس و گن و
سن و طبقه اجتماعی و قومیت و نگرش های بیرونی و درونی خود از یکدیگر
متمایزند و فردیت خاص خود را، حتی اگر ضیف و بازنشناخته باشد، دارا هستند؟ و
چرا نمیشود به این امر پرداخت که مرد پایمال تر است یا زن؟ این کدام یک از
منافع آقای دولت آبادی است که او را وامیدارد در یک جلسه عمومی اعلام بکند
که "به هر حال [برای زن] وفاداری و سازگاری و بار سنگین زندگی را به دوش
کشیدن، حتی اگر بیشتر از مرد باشد بد نیست"؟ استثمار زن برای چه کسی بد
نیست؟ برای مردانی چون آقای دولت آبادی که فرصت نگارش کتاب هایش تنها و
تنها در گرو استثمار خانگی و روزانه "زن خوب و فرمانبر و پارسا" یش است،
زنی که در کنار زایش های واقعی و غیر سمبولیک خود، ناهار و شام آماده او را
سالهاست که جلویش میگذارد و وقت و انرژی و پتانسیل شکوفا نشده خود را وقف
نگهداری از او و فرزندان او میکند تا شاید جناب آقای نویسنده بتواند با
زایش های متعدد سمبولیک خود هم عدم قدرت زایش بیولوژیک اش را جبران کند و
هم عمدتا زندگی مردان روستایی ایران را از دیدگاه مردسالارانه خود به عنوان
بازتاب زندگی عموم مردم روستایی ایران، منجمله زنان، به نمایش بگذارد؟
در متن اوج گیری مبارزات زنان ایران برای دست یابی به حقوق فردی و
اجتماعی شان، وقت آن رسیده که مردان به اصطلاح متفکر ایرانی دست از واکنش
های عصبی مردسالارانه خود برداشته و از راه مطاله آثار فمینیستی و شناخت
دست آوردهای جنبش های آزادی بخش زنان در شرق و غرب، خود را با یکی از مترقی
ترین جریانات سیاسی عصر حاضر آشنا سازند. و بنظر نویسنده این مقاله، اگر
آقایان زن ستیز مایل به اظهار نظرهای شفاهی و کتبی بر علیه مکتب فمینیسم
هستند، بهتر است که ابتداء ریشه های اجتمایی - تاریخی، انگاشت های محوری،
اصول تئوریک، سیاست های اجرایی و شناخت شناسی گرایش های گوناگون این مکتب
جامعه شناسی، سیاسی، فلسفی و ادبی را از قبیل لیبرال فمینیسم، سوسیال
فمینیسم و رادیکال فمینیسم مورد مطاله قرار داده و بعد، از هر زاویه و
موضعی که تمایل داشته باشند این مکتب رهایی بخش زنان را مورد انتقاد قرار
دهند، چون بدین ترتیب لااقل خودشان را در ملاء عام سبک نخواهند کرد. همین و
بس، و به امید رهایی آن دسته از "روشنفکرانی" که در تاریکی فرهنگ لمپنی و
زن ستیزی بسر میبرند.
منابع ۱. دولت آبادی، محمود.۸۳ ۱۳. روزگار سپری شده مردم سالخورده. نشر چشمه و فرهنگ معاصر، چاپ هفتم، تهران.
۲. دولت آبادی، محمود.۸۰ ۱۳. ما نیز مردمی هستیم. نشر چشمه و فرهنگ معاصر، چاپ سوم، تهران.
۳. دولت آبادی، محمود. ۲ ۸ ۱۳. جای خالی سلوچ. نشر چشمه و فرهنگ معاصر، چاپ نهم، تهران.
" روزگار سپری شده مردم سالخورده "
http://www.adinebook.com/gp/product/9646194834
"جای خالی سلوچ "
http://book.persianblog.ir/post/3
"ما نیز مردمی هستیم "
http://www.persianpersia.com/artandculture/details...
برگرفته از سایت ایرانیان آمریکا
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire