dimanche 31 juillet 2016

سارا زاهدی، ریاضی‌دان ایرانی‌سوئدی برنده جایزه معتبر اروپایی شد

سارا زاهدی، ریاضی‌دان ایرانی‌سوئدی برنده جایزه معتبر اروپایی در این رشته شده‌است؛ جوایزی که هر چهار سال یک‌بار به ریاضی‌دانان جوان اروپایی اختصاص پیدا می‌کند. خانم زاهدی تنها زنی‌ست که در میان برندگان امسال قرار دارد.
سارا زاهدی در ماه ژوئیه برنده این جایزه شده‌است؛ پس از آنکه شورای جامعه اروپایی در برلین در میانه ماه ژوئیه تشکیل و با پایان آن در ۲۲ ژوئیه، خانم زاهدی به عنوان یکی از ۱۰ برنده امسال معرفی شد.
جوایز معتبر ای‌ام‌اس از سوی «جامعه ریاضیات اروپا» به «ستارگان جوان ریاضیات اروپا»، و از سال ۱۹۹۲ اعطا می‌شود. در میان برندگان، تا کنون، تنها ۹ زن توانسته‌اند این جوایز را از آن خود کنند، که یکی از آنها ریاضی‌دان ایرانی‌سوئدی‌ست.
او استادیار «موسسه سلطنتی فناوری» در سوئد است. این دانشگاه خود از معتبرترین دانشگاه‌های اروپاست.
تحقیقات این ریاضی‌دان متمرکز بر توسعه روش‌های محاسباتی، برای حل «معادلات دیفرانسیل با مشتقات پاره‌ای‌» در حوزه‌های در حال تحول است. این حوزه‌ها، برای نمونه، شبیه‌سازی جریان‌های چند مرحله‌ای است. آنچه خود در حوزه مکانیک سیالات قرار می‌گیرد.
دینامیک سیالات محاسباتی، خود از بزرگ‌ترین زمینه‌هایی‌ست که مکانیک قدیم را به دنیای کامپیوتر وصل می‌کند.
یافته‌ها و تحقیقات فعلی‌ای که خانم زاهدی مشغول انجام آنها است، می‌تواند در نهایت به کاهش صدمات ناشی از نشت نفت در محیط، برای نمونه بر زندگی آبزیان و دریاها، موثر باشد.
خانم زاهدی در تهران به دنیا آمده، با مادر خود بزرگ شده و ۳۴ سال سن دارد. به گزارش شبکه بین‌المللی دویچه‌وله، پدر این شهروند ایرانی‌سوئدی در جریان انقلاب ایران کشته شد و مادرش او را در ۱۰ سالگی به سوئد فرستاد.
زاهدی به شبکه بین‌المللی دویچه‌وله گفته است «من هیچ دوستی نداشتم و زبان سوئدی هم اصلا بلد نبودم. ولی ریاضیات، زبانی بود که قادر بودم درک کنم».
سارای نوجوان در مدرسه با کمک حل مسائل ریاضی دوستان مختلفی پیدا کرد و در جوانی به «موسسه سلطنتی فناوری» راه یافت.
منبع: رادیو فردا

mercredi 20 juillet 2016

چرخش ظالمانه­‌ی جنبش زنان، نانسی فریزر، ترجمه: فیروزه مهاجر

 جنبشی که به صورت نقدی بر استثمار سرمایه­‌داری آغاز شد کارش به آن­جا انجامید که کمک­های فکری مهمی به آخرین مرحله‌­ی نولیبرالیستی آن کرد.

نقد اقتصاد سیاسی- در مقام فمینیست همواره تصورم این بوده ­است که با جنگیدن برای رهاسازی زنان دارم جهان بهتری می‌­سازم ـ جهانی برابرتر، دادگستر و آزاد. اما این اواخر شروع کرده‌ام به نگران شدن درباره­‌ی این مسئله که آرمان­‌هایی که پیشروان فمینیسم طراح­‌شان بودند یکسره در خدمت هدف­‌های دیگری قرار گرفت ه­است. به­ خصوص از این ناراحتم که نقد ما از تبعیض جنسی اینک وسیله­‌ای شده برای توجیه شکل­‌های نوین نابرابری و استثمار.

جنبش آزادی زنان، در یک چرخش ظالمانه­‌ی سرنوشت، در دام پیوندی خطرناک با تلاش­‌های نولیبرالی برای بنای جامعه‌­ی بازار آزاد گیر افتاده ­است. همین روشن می­‌کند که چه‌گونه وضع به این­جا کشید تا اندیشه­‌های فمینیستی که زمانی بخشی از دیدگاهی رادیکال بود اینک مدام بیش‌تر در چارچوب­‌های فردگرایانه بیان شود. در حالی که فمینیست­‌ها زمانی منتقد جامعه­‌ای بودند که بلندپروازی­‌های شغلی را تشویق می­‌کرد، حال به زنان توصیه می­‌کنند که «راه خودت را باز کن»[1]. جنبشی که زمانی به همبستگی اجتماعی اولویت می­‌داد اینک کارآفرینان زن را ستایش می‌کند. چشم­‌اندازی که زمانی ویژگی­‌اش ارزش نهادن بر «مراقبت» و وابستگی متقابل بودد، اینک مشوق پیشرفت و شایسته­‌سالاری شده­ است.

چیزی که پشت این چرخش است دگرگونی‌ه­ای بنیادی در خصلت سرمایه­‌داری است. سرمایه­‌داری دولتیِ دوران پس از جنگ جای خود را به شکل جدیدی از سرمایه­‌داری داده است – «غیرسازمان یافته»، در مسیر جهانی‌سازی، نولیبرال. موج دوم فمینیسم در هیئت نقدی بر سرمایه‌­داری دولتی سر برآورد، اما به خدمتکار سرمایه­‌داری نولیبرال تبدیل شد.

اینک، به یمن امکان بازنگری، می‌­توان دید که جنبش آزادی زنان در آن واحد به دو آینده‌ی متفاوتِ ممکن اشاره داشت. در سناریوی نخست، جهانی تصویر شده بود که در آن رهایی زنان دست در دست دموکراسی مشارکتی و همبستگی اجتماعی پیش می‌­رفت؛ دومی، به­ زنان و همچنین مردان وعده­‌ی شکل جدیدی از لیبرالیسم می­‌داد، لیبرالیسمی قادر به اعطای موهبت استقلال فردی، حق انتخاب بیشتر، و پیشرفت بر مبنای شایسته­‌سالاری.موج دوم فمینیسم از این حیث دووجهی بود. با هردوی این تصویرهای متفاوت از جامعه سازگاری داشت، و پذیرای هر یک از این دو شرح و بسط متفاوت تاریخی بود.

این­طور که من می­ بینم، در این سال­‌های اخیر این دووجهی بودن فمینیسم به­ نفع دومی، سناریوی لیبرالی- فردگرا خاتمه یافته است – اما نه به این دلیل که ما قربانیان منفعل اغواگری­‌های نولیبرال بوده‌ایم. برعکس، ما هم با سه ایده­­‌ی مهم کمک خود را به آن کرده‌­ایم.

یکی از این ایده­‌ها نقدمان از «دستمزد خانواده» بود: ایده­‌ی مرد نان­‌آور خانواده – زن کدبانوی خانه که برای سرمایه­‌داری دولتی محوری بود. نقد فمینیستی از این ایده اکنون برای مشروعیت بخشیدن به «سرمایه­‌داری انعطاف‌پذیر» به­ کار می­‌رود. هرچه باشد، این نوع سرمایه­‌داری به‌­شدت بر کار دستمزدی زنان تکیه دارد، به‌­ویژه کار با حداقل دستمزد در خدمات و تولید، که نه­‌تنها زنان مجرد جوان که همچنین متاهل­‌ها و بچه‌­دارها هم انجام می‌­دهند؛ نه‌­تنها زنان رادیکال، که زنان از هر قوم و قبیله­‌ای. در حالی که زنان دسته دسته به بازارهای کار سرازیر می­‌شدند، کمال مطلوب سرمایه ­داری دولتی که عبارت بود از دستمزد خانواده جای خود را به­ یک هنجار نوتر و امروز‌‌ی ­تر سپرد ـ که از قرار فمینیسم هم تأییدش می‌­کرد ـ و آن همانا خانواده‌ی با دو حقوق­ بگیر(two-earner family) بود.

مهم نیست که واقعیتی که مبنای این آرمان جدید است عبارت است از پایه­ های دستمزدِ دچار رکود، امنیت شغلی کاهش یافته، سطح­ های زندگی رو به کاهش، افزایش تعداد ساعت­ های کار برای دریافت دستمزد خانواده، تشدید کار دوشیفتی – که اینک اغلب سه یا چهار شیفتی شده است – و افزایش فقر، که روز به روز بیشتر روی خانواده ­های تحت سرپرستی زنان متمرکز می­ شود. نولیبرالیسم باساختن و پرداختن روایتی از توانمندسازی زنان به خرمهره­ هایش رنگ و جلای دُرّ و گوهر می ­دهد. با رفتن سراغ نقد فمینیستی از دستمزد خانواده برای توجیه استثمار، رویای رهایی زنان را به­ موتور انباشت سرمایه می­ بندد.

فمینیسم همچنین کمک دومی هم به خصایل نولیبرال کرده است. در عصر سرمایه­‌داری دولتی، ما به‌درستی یک بینش سیاسی بسته را نقد کردیم که چنان روی نابرابری طبقاتی متمرکز بود که نمی توانست بی‌­عدالتی‌­های «غیراقتصادی» مانند خشونت خانگی، تعرض جنسی، و سرکوب حق زنان در تولید مثل را ببیند. فمینیست­ ها با رد «اقتصادگرایی» و سیاسی کردن «امر شخصی» برنامه­‌ی کار سیاسی را تا چالش با سلسله‌مراتب­‌های موجود و متکی بر ساختارهای فرهنگی تفاوت جنسیتی گسترش دادند. نتیجه می­‌بایست وسعت بخشیدن به دامنه­‌ی مبارزه برای عدالت و در برگرفتن هم فرهنگ و هم اقتصاد می‌­شد. اما نتیجه­‌ی عملی تمرکزی یک جانبه روی «هویت جنسیتی» به هزینه­‌ی امور معیشتی بود. بدتر از آن، چرخش فمینیستی در جهت سیاست هویت از هر لحاظ قشنگ با نولیبرالیسمی در حال گسترش جفت و جور شد، که هیج چیز بیش از پس راندن کامل هرگونه خاطره­‌ای از برابری اجتماعی نمی­‌خواست. در واقع، ما درست در آن لحظه که شرایط ایجاب می­‌کرد توجه‌­مان را به نقد اقتصاد سیاسی دو برابر کنیم، نقد تبعیض جنسی را مطلق کردیم.

آخر این که، فمینیسم کمک سومی هم به نولیبرالیسم کرد: نقد مشی پدرمآبانه‌­ی دولت رفاه. آن نقد که بی­‌هیچ‌­تردیدی در عصر سرمایه‌­داری دولتی پیشرو بود، از آن هنگام تا کنون به نبرد نولیبرالیسم با «دولت ﻠﻠﻪ»و ستایش کلبی‌مسلکانه­‌ی اخیرش از سازمان­‌های مردم‌­نهاد (ان جی اوها) پیوسته است. نمونه‌­ای گویا {صندوق} اعتبارات خرد (microcredit) است، برنامه­‌ی وام­های بانکی کوچک برای زنان تنگدست در جنوب جهانی. اعتبارات خرد، بدیلی توانمندساز و قالب­ ریزی شده از پایین به بالا و نه از بالا به پایین، که خط قرمز بوروکراتیک پروژه‌های دولتی است، همچون پادزهری فمینیستی برای فقر و انقیاد زنان بازارگرمی داشته است. اما، چیزی که در این میان نادیده مانده تقارنی آزاردهنده­ است: جوانه­ های اعتبارات خرد درست وقتی رویید که دولت­ ها تلاش­های کلان ساختاری (macro-structural) برای مبارزه با فقر را رها کرده بودند، یعنی تلاش­ هایی که وام دادن مقیاس کوچک احتمالاً نمی‌­تواند خلاء ناشی از نبود آن­ها را پر کند. پس در این صورت هم باز یک ایده­‌ی فمینیستی است که نولیبرالیسم آن را بازیابی کرده ­است. چشم اندازی با هدف آغازین دموکراتیزه کردن قدرت دولت به منظور توانمندسازی شهروندان اینک برای مشروعیت بخشیدن به بازاری کردن و صرفه­‌جویی در هزینه­‌های دولت مورد استفاده قرار می­‌گیرد.

در تمامی این موردها، دووجهی بودن فمینیستی به ­نفع فردگرایی (نو)لیبرالی تمام شده است. اما آن سناریوی دیگر، که متکی بر همبستگی است، شاید هنوز زنده باشد. بحران جاری این امکان را فراهم می­‌آورد که دوباره سررشته‌­ها را به دست گیریم و رویای آزادی زنان را با تصور از یک جامعه‌­ی همبسته پیوند دهیم. به این منظور ما فمینیست­‌ها باید پیوند خطرناک­مان را با نولیبرالیسم قطع کنیم و آن سه کمک را برای اهداف خودمان بازپس گیریم.

نخست، باید با مبارزه­‌ی بی‌­امان برای شکلی از زندگی که کار دستمزدی را از مرکزیت خارج کند و به فعالیت­‌های بی‌­دستمزد و از جمله – اما نه فقط – کار مراقبت از دیگران ارزش نهد، پیوند بی­‌اساس بین نقدمان از دستمزد خانواده وسرمایه‌­داری انعطاف‌پذیر را قطع کنیم. دوم، باید با ایجاد پیوند بین مبارزه برای دگرگون‌کردن نظمی مستقر که بر مبنای ارزش­‌های فرهنگی مردمحور قرار دارد و مبارزه برای عدالت اقتصادی، مسیر عبور از نقدمان از اکونومیسم به سیاست هویت را قطع کنیم. سرانجام، باید از طریق بازپس گرفتن ردای دموکراسی مشارکتی همچون وسیله­‌ای در خدمت تقویت قدرت­‌های عموم مردم و مورد نیاز برای محدود کردن سرمایه به نفع عدالت، پیوند میان نقدمان از بوروکراسی و بنیادگراییِ بازار آزاد را قطع کنیم.

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ای است از:

«How feminism became capitalism’s handmaiden – and how to reclaim it,» by Nancy Fraser, Guardian 14 October 2013.

(1)Lean In: Women. Work, and the Will to Lead نام کتاب اخیر Sheryl Sandberg مدیر عامل پیشین فیس­بوک است که در آن به شرح داستان‌­های موفقیت خود و زنان دیگر می‌­پردازد، تا راه و چاه رسیدن به آن بالابالاها را به ­­زنان جوان آمریکایی بیاموزد.شریل سندبرگ یک صفحه هم به‌­همین نام در فیس‌­بوک دارد.

از اسارت تا آزادی، مصاحبه آتنا فرقدانی با واشنگتن پست

آتنا فرقدانی کاریکاتوریست ایرانی در یک مصاحبه اختصاصی با واشنگتن پست جزئیاتی از ماجرای زندانی شدن و آزادی‌اش را بیان کرده است.
anitawapo.JPG

او که با تلاش‌های «شبکه بین‌المللی حمایت از حقوق کارتونیست ها» دو ماه پیش آزاد شد، می‌گوید در زندان وحشتناک قرچک از این تلاش‌ها اطلاعی نداشت و ناامیدانه فکر می‌کرد در زندان خواهد مرد و صدایش را هیچ کس نخواهد شنید.
آتنا فرقدانی گفته است قصد دارد در ایران بماند و به فعالیت ادامه دهد زیرا کارهایش در ایران بیشترین تأثیر را دارد.
مایکل کاونا – از بین هزاران هنرمندی که در طی سال‌ها با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام، فقط چند نفری به وضوح و آشکار به مانند آتنا فرقدانی شجاع بودند.
فرقدانی فارغ‌التحصیل رشتهٔ نقاشی از دانشگاه الزهرا تهران است. او در رشتهٔ هنر از دانشجویان نخبه و استعدادهای درخشان این دانشگاه بود. او در شهریور ۱۳۹۳ به خاطر طراحی‌هایش از جمله طرحی که از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در اعتراض به طرح پیشنهادی مجلس که حق کنترل موالید و حقوق زنان را در ایران محدود می‌کرد کشیده بود بازداشت شد.
او دو ماه در بند ۲ الف سپاه تحت بازداشت و بازجویی قرار داشته و به صورت بلاتکلیف در این بازداشتگاه نگهداری می‌شد.
وقتی که آتنا در زندان بود، هنوز هم هنر خود را ترک نکرد. به طوری که در سلولش روی لیوان‌های کاغذی آب به کشیدن کارتون مشغول بود. که البته همان هم از او دریغ شد.
اوایل سال ۲۰۱۵ که به طور موقت از زندان آزاد شد، به وضوح در مورد شرایط سخت زندان صحبت کرد و به همین علت بار دیگر دستگیر شد.
در خرداد ماه ۱۳۹۴ شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی، آتنا فرقدانی را با سه اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «توهین به رهبری، رئیس جمهور، نمایندگان مجلس و مأموران بند ۲ الف سپاه در حین بازجویی‌اش» به ۱۲ سال و ۹ ماه حبس محکوم کرد.
کمی پس از آن که محمد مقیمی وکیلش را به دلیل دست دادن با او زندانی کردند، در ۲۱ مرداد ۱۳۹۴ از آتنا تست بکارت گرفتند و بدین ترتیب سعی کردند تا شأن و منزلت او را به زیر سؤال ببرند.
دو ماه پیش بود که آتنا بالاخره آزاد شد.
طرح معروف آتنا فرقدانی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی

آتنا فرقدانی با کاهش زمان حبسش در دادگاه تجدیدنظر، سرانجام در روز سه‌شنبه ۱۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۵، از زندان اوین آزاد شد.
امروز آتنا همچنان به هنر سیاسی خود از ایران، جایی که صدای او می‌تواند بیشترین اثر را داشته باشد، ادامه می‌دهد.
این گفت‌وگوی اختصاصی واشنگتن پست با اوست. اولین مصاحبه مستقیم آتنا پس از آزادی با یک رسانه غربی است.
این مصاحبه از طریق ای میل و توسط نیک آهنگ کوثر کاریکاتوریست مقیم واشنگتن انجام شده است.
-اکنون که بالاخره فرصت آن فراهم شده، اجازه می‌خواهم که بگویم: آزادی‌ات مبارک! ما گزارش‌هایی از آن شرایط سخت شنیدیم. آلان چه احساسی داری و چه می‌کنی؟ چگونه کسی از چنان فاجعه‌ی جسمی و روحی مثل آنچه بر تو گذشت بهبود می‌یابد؟
از شما و همکاران محترم شما تشکر می‌کنم برای تمام پیگیری‌هایی که این مدت انجام دادید، احساسی که من دارم خیلی خوشایند نیست، چون انگار بیشتر در یک برزخ قرار گرفتم.مسلماً زندان جدای از مشکلات جسمی که برای انسان‌ها به بار می‌آورد، فرسایش روحی و روانی آن بسیار بیشتر از فرسایش فیزیکی هست. در حال حاضر چون به یقین رسیده‌ام که در کشیدن طراحی و نقاشی معجزه‌ای نهفته است هم چنان با عزمی راسخ‌تر از قبل به آن ادامه می‌دهم.
-آتنا تو البته به‌عنوان رهبر خلاقیت و مقاومت سیاسی الهام‌بخش افراد زیادی در سراسر جهان شده‌ای. وقتی در زندان اوین یا زندان‌های دیگر بودی چقدر مطلع بودی از اینکه جهان بیرون از داستانت خبر دارد و آن را پیگیری می‌کند؟ آیا در طی پرونده‌ی قضائی‌ات، آقای مقیمی توانست اخباری را در این زمینه به دستت برساند؟
زمانی که در زندان بودم از اتفاقات بیرون از زندان و اخبار خودم اطلاعی نداشتم مخصوصاً زمانی که در اعتصاب غذا اواخر ۱۳۹۳ در زندان مخوف قرچک بودم،کاملاً نا امید بودم و گمان می‌کردم در آنجا بدون اینکه صدای اعتراض من شنیده شود جان می‌سپارم، اما دائما با این فکر که اگر هم جان دهم، حداقل وجدانم راحت است که در راه آرمان‌ها و اهداف خود بوده است، به اعتصاب غذا ادامه می‌دادم. بعد از این که با درخواست انتقال من به زندان اوین موافقت شد و اعتصاب غذای خود را شکستم در طی دو ملاقات بسیار بسیار کوتاهی که با وکیلم آقای مقیمی داشتم بسیاری از اخبار را به من می‌رساندند و در این زمینه ایشان به من روحیه و امید می‌دادند.
–برای دوست و همکار من، رضاییان، یک جنبه‌ی این فاجعه بی‌خبری از سرنوشت بود- احساس اینکه در چنگال حقوقی نظامی گرفتار شده‌ای که ممکن است عدالت را آن‌طور که تو به عنوان یک زندانی می‌توانی درک کنی، اجرا نکند و این تمام تردیدی است که درباره‌ی آن حرف می‌زنی. سخت‌ترین چیز برای تو در طول بازداشت و حبس طولانی مدت چه بود، و فکر می-کردی که به‌خاطر رک بودن و آثار هنری‌ات باید بیش از ۱۳ سال را پشت میله‌ها بگذرانی؟
پس از اعلام حکم ۱۲ سال و ۹ ماه، غیر قابل باور و بسیار ناعادلانه این حکم را پنداشتم و تصور کردم که با توجه به اینکه آن زمان ۲۹ ساله بودم تقریباً تا سن ۴۲ سالگی را باید در زندان بمانم، در آغاز پذیرش این حکم برایم دشوار آمد اما فکر کردم که می‌توانم این مدت به بهترین نحو ممکن در زندان به نقاشی کشیدن مشغول شوم و فرصتی فراهم کنم تا بعد از آزادی آثار هنری‌ام را به نمایش بگذارم، من به زندان به چشم خانه‌ی تقریباً ۱۳ ساله‌ام نگاه می‌کردم”این نوع نگاه من به زندان و آرمان‌هایم”برای خانواده‌ام قابل پذیرش نبود و گاهی از این نوع نگاه من به زندان می‌ترسیدند و اشک می‌ریختند و در این‌جور مواقع چاره‌ای نداشتم جز اینکه در ملاقات‌های کابینی برای آنها از پشت شیشه‌ها شکلک در بیاورم و به خنده بیندازمشان و این یکی از سخت‌ترین و تلخ‌ترین روزهای من در پایان ساعات ملاقات در دوران حبس زندان اوین بود.
–فکر می‌کنی چرا بالاخره آزاد شدی؟ چه چیزی نظام حقوقی را تحت‌تأثیر قرار داد؟ و آیا کسی هست که بخواهی بابت آزادی‌ات از او تشکر کنی؟
حکم من با تلاش‌های خانواده و وکیل محترمم آقای مقیمی و فشارهای بین‌المللی و نهادهای حقوق بشری از ۱۲ سال و ۹ ماه به ۱۸ ماه کاهش پیدا کرد به همراه ۳ سال حبس تعلیقی به علت توهین به رهبر ایران. من از همه‌ی کسانی که آنها را نمی‌شناسم و آزادی خود را مدیون آنها هستم تشکر می‌کنم و تشکر مخصوصی دارم از جناب آقای” نیک آهنگ کوثر” که در این راه خالصانه برای من قدم برداشتند.
–قدرت تو از کجا نشئت می‌گیرد؟ آیا علت آن احساس عمیق باور، هدف، یا تعهد به چیزی است؟ چه چیزی باعث می‌شود در چنین شرایطی دوام بیاوری؟
من باور دارم که انسان‌ها هریک، خود به‌تنهایی می‌توانند نیرویی عظیم باشند درصورتی‌که بپذیرند در این جهان یکی از مسئولیت های بزرگی که بر دوش دارند دیدن و سکوت نکردن است در برابر صاحبان قدرت که به نزول ارزش‌های انسانی پافشاری می‌کنند و هرکس می‌تواند در این راه از استعدادها و توانایی‌های خود بهره‌ی لازم را بگیرد و اعتقاد به این باور می‌تواند مسیر سخت روبرو را برای هر فردی آسان‌تر کند.
–چیزی در مورد پرونده‌ی تو- از فعالیت‌های هنری تا دستگیری، از صدور حکم و رایزنی‌های وکیل تا آزادی – وجود دارد که ما باید بدانیم و ممکن است از آن بی‌خبر باشیم؟
بله؛ مطلبی که برای بسیاری از مردم ابهام ایجاد کرده بود، این بود که با توجه به اینکه خانواده من، گرفتن تست بارداری و بکارت به دلیل. دست دادن با وکیلم را تکذیب کردند، مردم می‌خواستند بدانند که بالاخره واقعیت چیست؟! واقعیت این است که خانواده‌ی من به دلیل فرهنگ‌ها و سنت‌های غالب بر جامعه‌ی ایران و ترس از فشار بیشتر دستگاه قضایی بر من، آن زمان مجبور به تکذیب موضوع شدند؛ اما واقعیت این است که تست بارداری و بکارت از من گرفته شد که ۳ روز اعتصاب غذای خشک من را در اعتراض به این موضوع در پی داشت، که البته بعداً جمهوری اسلامی ایران آن را تأیید کرد. البته ناگفته نماند که من و وکیلم آقای مقیمی هردو از اتهام ارتباط نامشروع تبرئه شدیم و این را قدردان قاضی این پرونده می‌دانم که باوجود حساسیت‌های موجود و فشارهای امنیتی و سیاسی بر روی پرونده‌ی ما، قاضی پرونده مستقل و بی‌طرفانه حکم تبرئه من و وکیلم را صادر نمود.
-آیا تو صراحتاً- در اعماق روح خود- هنرمندی با وجدان اجتماعی و صدایی قدرتمند هستی؟
تا زمانی که در قید حیات باشم کنار مردمم در ایران می‌مانم حتی اگر باز هم به بند کشیده شوم.
آن چیزی که در درون انسان نهادینه شده است، همیشه بازنمودی بیرونی خواهد داشت و قضاوت در مورد این بازنمودها بر عهده‌ی مردم می‌باشد و بهتر است قضاوت را به افکار عمومی بسپاریم. در حال حاضر من در حال نقاشی و گردآوری مجموعه‌ای هستم با مضمون سیاسی و اجتماعی و قصد نمایش آن را در طی یک سال آینده خواهم داشت، اما میدانم که امکان نمایش آنها در نمایشگاه‌های ایران متأسفانه وجود ندارد؛ به همین دلیل به نمایش خیابانی هم فکر می‌کنم، گرچه آن هم مشکلات خودش را دارد، من بر این باور هستم که نقد می‌تواند ابزاری باشد در خدمت هنر، از این‌رو تصمیم دارم که از هنر در راستای به چالش کشیدن پدیده‌های اجتماعی هم چنان بهره بگیرم و ادامه دهم مثل کاریکاتوری که بعد از آزادی از زندان طراحی کردم در اعتراض به رییس دانشگاه الزهرا که اخراج من و بسیاری از دانشجویان دیگر را رقم زدند.
-در حال حاضر مشغول به خلق کدام اثر هنری هستی و آیا هنر تو سیاسی برجا خواهد ماند یا سمت و سوی دیگری به هنر و فعالیت خودخواهی داد؟
مسلماً در کشورهای پیشرفته می‌توانم موفق‌تر باشم، اما من با تمام محدودیت‌ها و مشکلاتی که باز هم ممکن هست پیش رو داشته باشم، با دیدن مشکلاتی که گریبان‌گیر مردم کشورم شده از قبیل فقر اقتصادی و فرهنگی و اعمال محدودیت‌های بسیار برای آنها،نمی‌توانم آن‌ها را تنها بگذارم و خودم در کشوری دیگر با شرایط بهتر زندگی کنم، گرچه بسیاری از هم‌وطنانم به دلیل اینکه عرصه را بر آنها بسیار تنگ کرده‌اند و مجبور به ترک کشور شدند و هم چنان فعالیت‌های چشم‌گیری در خارج از ایران برای پیشبرد حقوق بشر در ایران انجام می‌دهند و موفق هستند، اما من در خودم این توانایی را نمی‌بینم که بتوانم به دلیل علقه های عاطفی کشور را ترک کنم که شاید نوعی ضعف محسوب می‌شود، اما تا زمانی که در قید حیات باشم کنار مردمم در ایران می‌مانم حتی اگر باز هم به بند کشیده شوم.

-با اینکه سمبل مقاومت هنری و آزادی بیان سیاسی باشی مشکلی نداری؟ تو قطعاً این کار را به خاطر شهرت انجام ندادی، اما الآن بخشی از معادله و بستر تو به‌عنوان یک هنرمند هست.
من فکر نمی‌کنم که یک سمبل باشم، من صرفاً مطابق اندیشه و عقاید و اصولم عمل کردم و به نظر من همه‌ی انسان‌ها یک رسالت فردی و اجتماعی دارند که باید به آنها عمل کنند.
-آیا چیزی هست که نپرسیده باشم و تو بخواهی به خوانندگان بگویی؟
بله، یکی از مسائلی که بعد از آزادی از زندان اثرات روانی مخربی بر من داشته است تبعید من به زندان مخوف قرچک بود که زندانی است مخصوص زندانیانی با انواع جرائم غیرامنیتی، بیشترین چیزی که باعث آزار من می‌شود، دیدن زندانیانی بود که بسیاری از آن‌ها قربانی فقر اقتصادی و فرهنگی موجود در سیستم ایران بودند و با آن‌ها مثل یک انسان برخورد نمی‌شد و اولیه‌ترین حقوق آنها پایمال می‌شد و چه فجایعی که در این زندان اتفاق نمی‌افتاد. آنجا را در ذهنم به “گورستان ساعت‌ها”تشبیه می‌کنم و گاهی شب‌ها این زندانیان را در خواب می‌بینم.مثلاً یک‌بار یکی از آنها را در خواب دیدم که موهای کنده شده از سرم را جمع می‌کرد و برایم می‌بافت.
-آیا غذاها یا فعالیت‌های موردعلاقه‌ای بوده که تو بیش از همه در زمان حبس دل‌تنگ آن‌ها شده باشی؟
از آنجا که عقیده دارم هر فرد، تصویر آیینه‌ای از دیگری می‌باشد و دیگری تصویر آیینه‌ای از خود، این سؤال شما را به یاد علایق زندانیان زن در زندان قرچک پاسخ می‌دهم؛ آرزوی اکثر آن‌ها این بود که برای یک بار هم شده به جای آب‌شور و گرمی که در زندان قرچک می‌نوشند آبی”آشامیدنی و خنک”بنوشند، به دلیل اینکه آنجا در هر یک از سالن‌ها برای ۱۸۹ نفر فقط ۴ دوش حمام موجود بود که فقط یک ساعت در شبانه روز آب گرم شوری داشت به همین دلیل بسیاری از آنها آرزو داشتند که فقط یک بار با آب گرم آنجا بتوانند حمام کنند. بسباری از آن‌ها که حکم اعدام داشتند یکی از آرزوهایشان این بود که برای آنکه اثری از خود برجای گذاشته باشند، برای آخرین‌بار دانه‌ای را در خاک آنجا بکارند و چشمانشان به دیدن گیاهی روشن شود که از آب شور زندان قرچک نخشکیده باشد…!
منبع: تریبون زمانه

samedi 9 juillet 2016

نه، یعنی نه! وقتی زنان میگویند، نمیخواهند به آنها دست بزنید ، اجازه ندارید دست بزنید!، مینا احدی

نه، یعنی نه!

وقتی زنان میگویند، نمیخواهند به آنها دست بزنید ، اجازه ندارید دست بزنید! 


تصویب قانون جدید در پارلمان آلمان در دفاع از حق قربانیان تعرض و تجاوز جنسی هر نوع تعرض و یا تماسی با زنان، بهر دلیلی و در هر محیطی، علیرغم میل آنها جرم است. یعنی در حالیکه زنان  با به زبان آوردن و یا نشان دادن عدم تمایل اشان، مخالف رابطه و یا تماس جنسی هستند، و متجاوز این عمل را علیرغم میل آنها انجام دهد، این جرم است و مجازات میشود. متلک گفتن و آزار زنان،  دست زدن به تن و بدن زنان و برقراری رابطه با همسر و.. بدون رضایت او، راحت تر از قبل مجازات میشود. متهمین را تا پنج سال زندان تهدید میکند.
در این قانون جدید به وضوح اعلام شده است که این  فقط جرم نیست اگر کسی با خشونت یا تحمیل خشونت با کسی رابطه جنسی برقرار کند و یا سو استفاده جنسی بکند، این هم جرم است وقتی متجاوز علیرغم عدم تمایل واضح قربانی، حتی بدون بکار بردن خشونت،  به او دست بزند و یا از او سو استفاده جنسی کند. مثلا در روابط خانوادگی هم از این پس وقتی زن و یا همسر به زبان بیاورد و نشان دهد که به رفتار و یا رابطه جنسی رضایت نمیدهد، نه گفتن او را باید نه تلقی کرد و برقراری هر نوع رابطه جنسی با او حتی اگر خشونتی اعمال نشود، در خود تعرض جنسی است و قابل مجازات!
وقتی زنان در خانه و خیابان و در رختخواب و محل کار، علیرغم میل اشان، وادار به برقراری رابطه جنسی و یا مورد سو استفاده جنسی قرار میگیرند،  حتی در اروپا و یا آلمان هم ، معمولا سکوت را بر سر و صدا کردن و نزد پلیس رفتن و شکایت کردن و اعتراض علنی ترجیح میدهند، هم بدلیل فرهنگ مردسالارانه و عوض شدن جای متهم و قربانی و هم بدلیل قوانین پر دردسر در اروپا و آلمان و نبود مراکز حرفه ای دفاع ازحقوق قربانیان و .. در آلمان قربانی تجاوز باید اثبات میکرد که خود در مقابل این تجاوز فعالانه مقاومت کرده ، و اگر کسی از ترس و وحشت و یا بهر دلیل مقاومتی انجام نداده و نمیتوانست این مقاومت را اثبات کند، شانس زیادی در محکوم کردن متهم به تجاوز نداشت. پیچ و خم های اداری معمولا باعث میشد که زنان از خیر شکایت بگذرند.
بر اساس این قانون از این پس یک رفتار جنسی تجاوز قلمداد میشود وقتی قربانی خود ، بهر دلیل فعالانه در مقابل متجاوز مقاومت نکرده باشد.
این قانون را باید در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی مطرح کرد و به این گفتمان دامن زد که تعرض به زنان در همه ابعاد باید ممنوع شود. بویژه در کشورهای اسلام زده که در خیابانها تعرض به زنان دست زدن به آنها، و به تمسخر گرفتن اعتراض زنان و شوخی فرض کردن این تعرضات جنبه عمومی و همگانی دارد، باید در این موارد بسیار حرف زد. باید به جنبشی در کشورهای اسلام زده برعلیه قوانین و سنتها و فرهنگ ضد زن اسلامی  دامن زد که این رفتار را بشدت تقبیح کرده و به این نوع تعرضات زشت در همه جا اعتراض شود.  باید به این گفتمان در ایران و کشورهای اسلام زده دامن زد که برقراری رابطه جنسی با همسر بدون رضایت او جرم است. برقراری رابطه با هر زنی ، بدون تمایل او تعرض و تجاوز به زنان است و باید با اعتراض و همچنین با مجازات پاسخ بگیرد.
نا امنی در کشورهای اسلام زده برای زنان پدیده همگانی است، ناامنی در مقابل قانون، سنت و مذهب و ناامنی در خانه و بستر و نا امنی در خیابانها و مراکز کار و فعالیت اجتماعی، در مقابل این تعرضات باید در همه ابعاد مبارزه کرد.
مینا احدی
٨ جولای ٢٠١٦

vendredi 8 juillet 2016

ملیحه نیکجومند بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت

ملیحه نیکجومند که به‌نام شیده رحمانی هم شناخته می‌شد، پنجشنبه ۱۷ تیر در ۸۳ سالگی از دنیا رفت. علاوه بر کارنامه هنری، دو عکس تاریخی نیز از او به یادگار مانده‌اند: عکس‌هایی که او را در حال اعتراض به حجاب اجباری در روزهای نخست انقلاب نشان می‌دهند.
Rahmani
ملیحه نیکجومند، سال ۱۳۵۷- عکس از هنگامه اخوان
ملیحه نیکجومند بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون در ۸۳ سالگی و پس از چند روز بستری بودن در بیمارستان درگذشت. او زاده ۱۳۱۲ در اصفهان بود و از اواسط دهه ۱۳۳۰ فعالیت خود با نام هنری شیده را آغاز کرده بود.
بازی در مجموعه‌‌های تلویزیونی «خانه قمرخانم»، «سربداران»، «بوعلی سینا» و فیلم‌ سینمایی «مردی که زیاد می‌دانست» در کارنامه اوست.
او چند روز پیش از مرگ، زمین خورده و دچار خونریزی مغزی شده بود.
ملیحه نیکجومند همان زنی است که دو تصویر از او در تظاهرات میانه اسفند ۱۳۵۷ در اعتراض به حجاب اجباری در اسناد روزهای پس از انقلاب موجود است؛ عکس‌هایی که او را با شنل روی سقف یک مینی‌بوس در کنار یک روحانی نشان می‌دهند.
Rahmani 2
او در پاییز ۱۳۹۴ در توضیح این دو عکس به لیلی نیکونظر همکار زمانه گفته بود: «این عکس را قبلا دیده بودم. در یک مجله خارجی هم چاپ شده بود. کسی دیده بود و برایم آورده بود. آن پالتو را به یاد می‌آورم. کرم رنگ بود. آن روز، دقیقا یادم نمی‌آید کی بود اما، می‌دانم که تظاهرات، نزدیک دانشگاه تهران برپا شد. ما در خیابان مشتاق زندگی می‌کردیم و نزدیک دانشگاه تهران بودیم. از چند روز قبلش اراذل و اوباش ریخته بودند در خیابان‌ها و شعار «یا روسری، یا توسری» سر می‌دادند. پونز توی پیشانی دختران جوان می‌کوبیدند. هنوز حجاب قانونی و اجباری نشده بود اما، درگیری بود میان زنان و چماقداران. من حافظه‌ام خوب کار نمی‌کند. مثل پاها و چشم‌هایم از کار افتاده. یادم نمی‌آید روی مینی‌بوس چه می‌گفتم.»
Rahmani 3
یکی از آخرین عکس‌های ملیحه نیکجومند؛ عکسی مربوط به یک فیلم‌.
ملیحه نیکجومند در توضیح عکس بالا به زمانه گفته بود که این عکس مال فیلم است: «حجاب در این مملکت قانون است. قانون را رعایت کردم. مثل همه. مجبور بودم. اگر به خودم بود، مثل همیشه بودم. مثل قبل‌ها. موهام را می‌بستم. ساده. ساده حرکت می‌کردم. من قبل از انقلاب کارمند بودم. همینطور سر کار می‌رفتم.»
سایت فرارو می‌نویسد ملیحه نیکجومند پس از زمین خوردن در خانه‌اش از ناحیه لگن، سر، صورت و فک دچار ‌آسیب جدی و خونریزی شده و حافظه خود را نیز از دست داده بود.
سوگند رحمانی، دختر ملیحه نیکجومند نیز بازیگر سینماست.
برگرفته ار سایت رادیو زمانه

مرگ شیده رحمانی، بازیگری که به حجاب اجباری معترض بود


شیده رحمانی در عکسی که هنگامه گلستان از تظارات علیه حجاب اجباری گرفته است - اسفند ۱۳۵۷
شیده رحمانی در عکسی که هنگامه گلستان از تظارات علیه حجاب اجباری گرفته است - اسفند ۱۳۵۷
شیده رحمانی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون ایران روز پنجشنبه ۱۷ تیر درگذشت. او اسفند ۱۳۵۷ در تظاهرات زنان ایرانی علیه حجاب اجباری شرکت داشت و دو عکس معروف از او به یادگار مانده است.
ملیحه نیکجومند با نام هنری شیده رحمانی شناخته می‌شد و متولد ۱۳۱۲ در اصفهان بود. شیده پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در فیلم‌هایی مثل شازده احتجاب، ساخته بهمن فرمان آرا و سریال خانه قمرخانم ایفای نقش کرد و پس از انقلاب هم بازی در فیلم‌ها و سریال‌هایی مانند مادیان، شب دهم، حوالی اتوبان، سربداران و آشپزباشی را به کارنامه خود اضافه کرد.
در اسفند ماه۱۳۵۷ و تنها چند روز پس از پیروزی انقلابیون، آیت‌الله خمینی فرمان حجاب اجباری را صادر کرد که زنان با چندین تجمع و راهپیمایی به آن اعتراض کردند. از آن اعتراضات عکس‌ها و فیلم‌های زیادی وجود ندارد اما در دو عکس معروف و تاریخی، شیده رحمانی در حال مشاجره با یک روحانی دیده می‌شود.
شیده رحمانی آبان ماه سال گذشته و در سن ۸۲ سالگی در گفت‌وگو با وبسایت رادیو زمانه تایید کرد که فرد حاضر در عکس خود اوست: "آن روز، دقیقا یادم نمی‌آید کی بود اما، می‌دانم که تظاهرات، نزدیک دانشگاه تهران برپا شد. ما در خیابان مشتاق زندگی می‌کردیم و نزدیک دانشگاه تهران بودیم. از چند روز قبلش اراذل و اوباش ریخته بودند در خیابان‌ها و شعار «یا روسری، یا توسری» سر می‌دادند. پونز توی پیشانی دختران جوان می‌کوبیدند. هنوز حجاب قانونی و اجباری نشده بود اما، درگیری بود میان زنان و چماقداران. من حافظه‌ام خوب کار نمی‌کند. مثل پاها و چشم‌هایم از کار افتاده. یادم نمی‌آید روی مینی‌بوس چه می‌گفتم."
او که پس از انقلاب بارها در نقش زنان چادری ایفای نقش کرده درباره تن دادن به حجاب اجباری به رادیو زمانه گفت: "آنها عکس‌های فیلم است. حجاب در این مملکت قانون است. قانون را رعایت کردم. مثل همه. مجبور بودم. اگر به خودم بود، مثل همیشه بودم. مثل قبل‌ها. موهام را می‌بستم. ساده. ساده حرکت می‌کردم. من قبل از انقلاب کارمند بودم. همینطور سر کار می‌رفتم."
حجاب اجباری در ایران، یکی از موارد نقض حقوق شهروندی شمرده می‌شود و زنان بسیاری در طول سالیان گذشته به دلیل آنچه بدحجابی یا بی‌حجابی خوانده می‌شود با برخوردها و محرومیت‌های فراوانی مواجه شده‌اند.
برگرفته از صدای آمریکا 

lundi 4 juillet 2016

جنبش زنان کوبانی در گفتگو با فمینیسم و شرق شناسی، سمیه رستم پور

koobanii-2-620x326-600x315 آنچه در زیر خواهد آمد روایتی تحلیلی از مواجهه‌ی یک هیئت سیاسی از فمینیست‌های چپ انترناسیونال کشور فرانسه، با فعالین زن سازمان‌های مختلف مرتبط با زنان در کردستان ترکیه است که در خلال این روایت تلاش خواهیم کرد به این سوال پاسخ دهیم که چگونه زنان این دو جغرافیا می‌توانند فارغ از هژمونیِ گفتمان دوگانه شرق-غرب که بر سلطه فرهنگی و فکری غرب بر شرق استوار است، به یک همبستگی بین‌المللی و ارتباطی دوسویه و سازنده در آینده امیدوار باشند. هم‌چنین نشان خواهیم داد که مقاومت کوبانی و نقش موثر زنان در آن، چطور رویکرد غالب شرق‌شناسی در تحلیل‌های فمینیستی را نیز به چالش کشیده و راه جدیدی برای جنبش زنان در کلیت آن باز کرده است.
جنبش زنان کوبانی در گفتگو با فمینیسم و شرق شناسی
برای سال‌های طولانی، نگاه‌های شرق‌شناسانه در تحلیل وضعیت سیاسی-اجتماعی خاورمیانه دست بالا را داشته است؛ اکنون که سال‌هاست از طرح نظریات ادوارد سعید و سایر منتقدان شرق‌شناسی گذشته و در دانشگاه‌های غربی نیز حساسیت لازم در انتقاد به این رویکرد به‌وجود آمده، این سوال هم‌چنان مطرح است که آیا می‌توان شرق و غرب را به‌عنوان دو مفهوم جدا در مقایسه با یکدیگر، و در عین‌حال هریک را مفهومی منسجم و یکپارچه فرض کرد؟ چگونه غرب و شرق می‌توانند بدون سوگیری ارزشی و در موقعیتی یکسان، یکدیگر را فهم کنند و از دستاوردهای هم بهره ببرند؟ آیا اصولا این دو واژه برای توصیف تفاوت‌ها به‌درستی انتخاب شده‌اند یا نه؟
در مورد خاورمیانه، که روژئاوا هم‌چون بخشی از آن محور این نوشته است، شاید شرایط غیردموکراتیک ِ اغلب کشورهای منطقه و نیز وجود پارامتری مشترک به نام اسلام میان کشورهای عربی، بیش از هرچیز تصور چنین یک‌دست بودنی تحت لوای مفهوم شرق را تقویت کرده باشد، اما رخدادهای سیاسی همواره قابل پیش‌بینی نیستند. مردم منطقه اخیرا از یک‌سو با خیزش‌های موسوم به بهار عربی تلاش کردند ایماژ غرب از خاورمیانه را، که بیشتر مبتنی بر بازنمایی رسانه‌ای بود، برهم زنند و نشان دهند بدون دخالت غرب هم می‌توان به دموکراسی دست یافت. از طرف دیگر با ظهور بنیادگرایی سیاسی اسلامی در منطقه، یک‌بار دیگر دست غرب برای مداخله شیخ‌مآبانه و ارباب‌منشانه در معادلات خاورمیانه باز شد. در این میان اما کوبانی و در کلیتی بزرگ‌تر روژئاوا، آن تفاوت تعیین‌کننده‌ای بود که توانست منطق ِ دموکراسی ِ مردمی در خاورمیانه را از نو تعیّن بخشیده و به‌شکلی آوانگارد، بسیاری از ذهنیت‌های موجود در مورد منطقه را تغییر دهد.
مقاومت کوبانی و دموکراسی روژئاوا نشان داد که شرق و دست‌کم خاورمیانه دیگر آن مفهوم یک‌دست و یک‌شکلی نیست که در رسانه‌های جهانی و ذهنیت شرق‌شناسانه‌ی جهانیان همواره در پیوند با حیات سیاسی غیردموکراتیک و اغلب استبدادی، سرکوب زنان و غلبه سنت، و اسلامی ارتجاعی تصویر می‌شود. کردستان سوریه که مرزهای جغرافیایی آن در محاصره ارتجاع برآمده از دل داعش و دولت‌های هم‌پیمان آن مانند ترکیه است، توانسته دموکراسی جدیدی تعریف کند که برخلاف دموکراسی‌های وارداتیِ تحمیلی و دروغینی که در افغانستان یا عراق با تهاجم نظامی غربی‌ها دنبال شد، از دل وضعیت تاریخی و سیاسی خود منطقه برآمده است. به‌خصوص زنان این بخش از کردستان، نقش زیادی در تغییر تصویر زن در خاورمیانه (و شرق) داشتند. جنبش مردمی روژئاوا هم‌چنین رویای بهشت غرب به‌مثابه اتوپیا را متزلزل کرده است؛ سکوت یا هم‌دستی کشورهای غربی در فرآیند شکل‌گیری و تقویت گروه داعش، و در نقطه‌ی مقابل آن پیشرو بودن دموکراسی مردمی شکل‌گرفته در روژئاوا در مقایسه با دموکراسی دولتی قدرت‌های مدعی در غرب، همه در گسست از این رویا نقش داشته‌اند.
چگونه نگاه غرب به شرق ترک برداشت
به‌دنبال این چرخش، هژمونی فمینیسم غربی نیز زیر سوال رفته است؛ در خاورمیانه‌ای که زنان آن همواره مرتجع، منفعل و قابل‌ترحم بازنمایی شده‌اند، در منطقه‌ای کوچک، زنان توانسته‌اند به‌شکل سیاسی-اجتماعی و با تکیه بر توانایی و مبارزات خود حاشیه‌ای امن برای زنان منطقه و هم‌زمان الگویی نو برای سایرین بسازند. در دل این جنبش مردمی، فرمی نو از رهاسازی زنان عملی شده است که می‌تواند هم‌زمان با خلق امید در دل زنان خاورمیانه، برای فمینیسم غربی نیز جالب و آموزنده باشد. چرا که شرق‌ ذهنیتی است که در ناخودآگاه جمعیِ آنچه شرقی و غربی نامیده‌اند، هم‌زمان، جا خوش کرده است. با اینکه این مرزگذاری‌ها امروز بیش از هر زمان محل انتقاد است و تلاش‌ می شود وضعیت با زبانی دیگر توصیف شود، اما این همه راه مقایسه را بر ما نمی‌بندد. در واقع پرسش یک‌دست بودنِ شرق یا غرب از آن‌رو مورد انتقاد قرار گرفت که این طبقه‌بندی تفاوت‌ها را نادیده گرفته و به سلطه یکی بر دیگری منجر می‌شد. وگرنه واضح است که مقایسه به‌عنوان روشی تحلیلی هم‌چنان معتبر و کابردی است. به‌عبارتی برای بیان تفاوت‌ها، و خصوصا در دهه‌های اخیر برای توصیف مناسبات سیاسی و تفکیک معنادار سیاستمداران، چاره‌ای جز این نیست که قیاس در تحلیل‌ها مورد استفاده قرار گیرد. در این زمینه جریان فکری-سیاسی فمینیسم، از پویایی لازم برخوردار بوده است؛ در واقع فمینیسم اروپایی که منافع طبقه و گروهی خاص (particuler) را دنبال کرده و خود را همواره جهان‌شمول (universal) و نماینده کل جریان معرفی کرده است، به‌دنبال انتقادات فمینیست‌های سیاه و جریان پسااستعماری، هژمونی خود را زیر سوال رفته می‌بیند. به منظور نیفتادن در دام طبقه‌بندی‌های ارزشی، حساسیتی نیز در کاربرد واژه‌ها ایجاد شده است. از همین منظر و برای توضیح تفاوتی تاریخی که فمینیسم در جغرافیاهای مختلف داشته است، در متن زیر نیز برای اشاره به جنبش زنان در اروپا از اصطلاح «فمینیسم اروپایی اکثریت» و برای توصیف جنبش خودمدیریتی زنان در روژئاوا و کردستان ترکیه از اصطلاح «جنبش زنان کردستان» استفاده شده است. هم‌چنین به‌علت وجود تفاوت‌های معنادار میان جنبش زنان در بخش های مختلف کردستان، منظور از کردستان در این متن تنها کردستان ترکیه و کردستان سوریه است. در توصیف دومی به‌عمد از به‌کارگیری واژه فمینیسم کردی پرهیز شده است، زیرا با توجه به خصیصه‌هایِ فعالیت زنان در این بخش از کردستان و شیوه‌ای که زنان در آنجا خود را معرفی می‌کنند- و در ادامه خواهد آمد- جنبش واژه‌ی مناسب‌تر و دقیق‌تری به نظر می‌رسد. ضمن اینکه علاوه بر کردها، زنان دیگر چون ارمنی ها و ترک ها نیز با این جنبش در کردستان همکاری می کنند.
آنچه در زیر خواهد آمد روایتی تحلیلی از مواجهه‌ی یک هیئت سیاسی از فمینیست‌های چپ انترناسیونال کشور فرانسه، با فعالین زن سازمان‌های مختلف مرتبط با زنان در کردستان ترکیه است که در خلال این روایت تلاش خواهیم کرد به این سوال پاسخ دهیم که چگونه زنان این دو جغرافیا می‌توانند فارغ از هژمونیِ گفتمان دوگانه شرق-غرب که بر سلطه فرهنگی و فکری غرب بر شرق استوار است، به یک همبستگی بین‌المللی و ارتباطی دوسویه و سازنده در آینده امیدوار باشند. هم‌چنین نشان خواهیم داد که مقاومت کوبانی و نقش موثر زنان در آن، چطور رویکرد غالب شرق‌شناسی در تحلیل‌های فمینیستی را نیز به چالش کشیده و راه جدیدی برای جنبش زنان در کلیت آن باز کرده است.
به‌دنبال این چرخش، هژمونی فمینیسم غربی نیز زیر سوال رفته است؛ در خاورمیانه‌ای که زنان آن همواره مرتجع، منفعل و قابل‌ترحم بازنمایی شده‌اند، در منطقه‌ای کوچک، زنان توانسته‌اند به‌شکل سیاسی-اجتماعی و با تکیه بر توانایی و مبارزات خود حاشیه‌ای امن برای زنان منطقه و هم‌زمان الگویی نو برای سایرین بسازند. در دل این جنبش مردمی، فرمی نو از رهاسازی زنان عملی شده است که می‌تواند هم‌زمان با خلق امید در دل زنان خاورمیانه، برای فمینیسم غربی نیز جالب و آموزنده باشد
از پاریس تا کوبانی
«جمعیت همبستگی با زنان کوبانی» عنوان گروهی است که هیئت مذکور از دل آن برآمده است. این جمعیت شامل تعدادی از فمینیست‌های چپ فرانسه است که برای اولین بار در اکتبر ۲۰۱۴ با هدف بسیج کردن زنان پاریس در همبستگی و حمایت از زنان کوبانی شکل گرفت. مبارزه زنان کوبانی این امکان را فراهم آورد که فمینیست‌هایی از سازمان‌های مختلف (آنارشیست، کمونیست، فمینیست ماتریالیست، خانه زنان، انجمن ضدنژادپرستی حمایت از فلسطین و…) و هم‌چنین فمینیست‌های غیرسازمانی با هدف مخالفت و مبارزه با سکسیسم، کاپیتالیسم، دولت، نژادپرستی و اسلام‌هراسی دور هم جمع شوند. جنبش زنان روژئاوا، گردهمایی این زنان را در پاریس در جنبشی صرفا زنانه به‌عنوان فمینیست، با هدف تحول اجتماعی رادیکال برای عدالت و آزادی تعیّن بخشید.
این گروه از زمان شکل‌گیری برنامه‌های مختلفی داشته است، اما مهم‌ترین فعالیت این جمعیت، انتخاب یک گروه هشت نفره از میان جمع و اعزام یک «هیئت سیاسی» به مدت شش روز به کردستان ترکیه، در مرز سوریه (ئامد و سروچ) بوده است. هیئتی متشکل از دو نفر کرد، یک نفر عرب، یک نفر ترک و چهار نفر فرانسوی که تکثر آن موجب شده است که این گروه تجربه‌ی متفاوتی داشته باشد. هیئت اعزامی با سازمان‌های جنبش زنان آزاد کردستان، و هم‌چنین زنانی که در جایگاه مسئولین سیاسی شهرداریِ کردها در ترکیه یا در جایگاه مسئولین سیاسی تبعید شده شهر کوبانی که به دنبال نقل مکان اجباری مردم و در دفاع از آنها در فعالیت‌های بعد از جنگ روژئاوا درگیرند، دیدار داشته است.
این دیدارها با هدف انتقال دوجانبه پیام‌ها و تلاش‌های فعالان زن در جنبش اجتماعی و دموکراتیک در کردستان که سازماندهی مردم روژئاوا در مقابله با داعش و دولت ترکیه را مستقل از دولت‌های امپریالیستی بر عهده دارند، صورت گرفته است. از آنجا که این گروه یک هیئت اعزامی از اروپا به خاورمیانه بوده است، تمام تلاش گروه بر این بود که از کلیشه‌ها و رویکرد شرق‌شناسانه حاکم بر فضای چنین سفرهایی در امان بماند و چندملیتی بودن هیئت اعزامی به‌شکل بالقوه این امکان را فراهم آورده بود. گام بعدی پاسخ به این سوال بود که چطور از تجربه‌های مثبتی از این دست می‌توان هم‌چون یک فرصت برای شکل‌دادنِ دیالوگی نو و متفاوت، میان زنان نقاط مخالف جهان بهره برد.
صف‌آرایی در برابر نگاه حقوق‌بشری
گفتمان حقوق بشری بر فعالیت‌های کنونی «غربی‌ها» در مواجهه با خاورمیانه سایه افکنده است؛ خصوصا بعد از جنگ افغانستان و عراق موجی از فعالیت‌های حقوق بشری و ان‌جی‌اوهای وابسته به این گفتمان به خاورمیانه سرازیر شده است، که اکثر آنها بودجه خود را از دولت‌های غربی و آمریکا دریافت می‌کنند و به همین دلیل در عمل نیز سیاست‌های این دولت‌ها را پی‌می‌گیرند. زنان نیز از این موج در امان نبوده‌اند. در این زمینه می‌توانید به مقاله شهرزاد مجاب در مورد ورود ان‌جی‌اوهای آمریکایی زنان به منطقه خودمختار کردستان عراق بعد از جنگ مراجعه کنید. او در این مقاله به خوبی از بنیان‌های فکریِ مذهبی، محافظه‌کارانه و اغلب ضدزن این ان‌جی‌اوها پرده برمی‌دارد (۱).
به واقع رویکرد حقوق بشری به زنان در خاورمیانه، آن را بیش از پیش وابسته و غیرسیاسی کرده است و این خود ریشه در گفتمان شرق‌شناسانه دارد، یعنی همان نگاهی که زنان «شرقی» را بالقوه فاقد توانایی لازم خودمدیریتی و بسیج سیاسی می‌داند و به همین دلیل دولت‌های غربی را به‌مثابه منجی در قالب برنامه‌ها، ان‌جی‌اوها و سازمان‌های حقوق بشری روانه شرق می‌کند. اتفاق قابل‌توجهی که در جنبش زنان کردستان افتاده است و بنیان‌های رویکرد شرق‌شناسانه را متزلزل کرده این است که این جنبش به تمامی جنبشی سیاسی است و هیئت‌های غربی نمی‌توانند با رویکرد حقوق بشری که در عمل بخش مهمی از گفتمان سرمایه‌داری بوده و درصدد سیاست‌زدایی از جنبش‌های زنان است، وارد این منطقه شوند. چرا که در این صورت با انتقاد جدی فعالین زن کرد که عموما سیاسی و ضد دولت هستند، مواجه خواهند شد. غلبه رویکرد سیاسی بر جنبش زنان در این بخش از کردستان موجب شده که فعالیت‌های آنان (برخلاف جایی مثل کردستان عراق) هم‌چنین به نقد «خشونت علیه زنان» از سوی مردان جامعه محدود نشود، بلکه هوشیارانه کل ساختار پدرسالاری و سیستم‌های تقویت‌کننده آن از جمله دولت را مورد هدف قرار دهد.
بازگشت به سیاست
سیاسی بودن جنبش شکل گرفته، موجب شده است که هر آنچه که به این وضعیت وصل می‌شود نیز به طریقی سیاسی گردد؛ هیئت‌های مختلفی که از اروپا به کردستان آمده بودند، دیگر با شرقیِ منفعل تصویرشده در کتاب‌ها و رسانه‌ها مواجه نبودند، بلکه با سازماندهی سیاسی‌ای مواجه شدند که تجربه سه نسل مبارزه سیاسی جدی را با خود دارد، زنان از همان ابتدا نقشی محوری در آن داشته‌اند و اکنون دو سال است که بدون حمایت هیچ‌یک از کشورهای غربی و به‌رغم سنگ‌اندازیِ هم‌پیمانان غرب چون ترکیه، هم‌چنان در برابر داعش مقاومت کرده است. این همه به‌شکل بالقوه امکان مواجهه شرق‌شناسانه این دو گروه را به حداقل رسانده است. ضمن اینکه جنبش دموکراتیک کردستان هیچ‌گاه خود را با آئینه‌ی غربی تعریف نکرده است و به تمامی برآمده از دل وضعیت تاریخی-سیاسی است. این همه موجب شده که این جنبش در پذیرایی از مهمانان غربی نیز، از موضع شاگردی که قصد تلمّذ دارد، فاصله گرفته و واقعیت رابطه را از شکل هژمونیکِ مونولوگ به دیالوگی هم‌سطح و موازی برساند.
به واقع رویکرد حقوق بشری به زنان در خاورمیانه، آن را بیش از پیش وابسته و غیرسیاسی کرده است و این خود ریشه در گفتمان شرق‌شناسانه دارد، یعنی همان نگاهی که زنان «شرقی» را بالقوه فاقد توانایی لازم خودمدیریتی و بسیج سیاسی می‌داند و به همین دلیل دولت‌های غربی را به‌مثابه منجی در قالب برنامه‌ها، ان‌جی‌اوها و سازمان‌های حقوق بشری روانه شرق می‌کند
از طرف دیگر جنبش زنان کردستان، آن‌قدر فربه و غنی است که خود را بی‌نیاز از مداخله‌هایی از این دست بداند؛ آنها به‌شکل غیرمختلط در درون سازماندهی خود و جامعه مدنی از طریق ایجاد مراکزی چون آکادمی زنان، انجمن زنان، و واحدهای خودگردان دفاع از زنان در برابر خشونت مردان، بنیادهای لازم را شکل داده‌اند. وجود سازمان‌های غیرمختلط با ترکیب جنسیتی صرفا زنانه، موجب شده است که زنان شمال کردستان بتوانند از امکان‌هایی نو سخن بگویند که برای خود فراهم آورده‌اند؛ امکان‌هایی که بخشی از آن برای فمینیسم اروپایی اکثریت نیز تازگی دارد.
هم‌چنانکه یکی از زنان جنبش می‌گفت: «این جنبش در آغاز مبارزه دریافت که پیروزی واقعی بدون همراهی یک گروه صرفا زنانه غیرممکن است، زیرا ما علاوه بر دولت، در جنگی در برابر سیستم مردسالاری نیز قرار داریم. در طی زمان، هم‌زمان که نقش سیاسی و نظامی زن افزایش یافته، آگاهی دیگر زنانِ جامعه در خصوص سکسیسم و تبعیض‌های جنسیتی نیز رو به رشد بوده است. زنان مبارز در این تغییر پیشتاز بوده و نقشی مهم داشته‌اند. «نتیجه این سازماندهی غیرمختلط، اکنون خود را در مشارکت فعال زنان در تمام عرصه‌های سیاسیِ سازمانی و غیرسازمانی نشان می‌دهد».
مواجهه‌ی شرق و غرب
اما مواجهه با غرب در نقد رویکرد شرق‌شناسانه، به معنای ضدیت با غرب به‌مثابه دشمن نیست. به همین دلیل تمام ارگان‌های مربوط به زنان در این منطقه با روی باز آماده گفتگو با مهمانان غربی خود هستند. برای مثال «آکادمی زنان» و مرام‌نامه آن با عنوان «ژنیولوژی» که ایدئولوژی این جنبش برای زنان از آن ریشه گرفته است، به نقل از مدیر این آکادمی سعی کرده است تجربیات مبارزاتی فمینیست‌ها را در دل خود داشته باشد و در عین‌حال از آن گذر کند. یکی از زنان آکادمی در مورد فعالیت‌هایشان چنین می‌گفت: «ما یک سیستم تعاونی هستیم، زنانی هستیم که در سیاست، فرهنگ، رسانه، آکادمی و عرصه‌های مختلف دیگر مداخله می‌کنیم. ما همیشه برای همه چیز جلسات بحث و گفتگو داریم. هدف مقابله با خشونت است، اطلاعات را آماده می‌کنیم و با عناوینی چون فمینیسم یا ژنیولوژی (ژن در کردی به معنای زن و ژنیولوژی به معنای دانش در مورد زنان است) میان زنان تقسیم می‌کنیم. کمیسیون‌های مختلف داریم. کارهای اقتصادی و حقوقی مربوط به زنان را نیز دنبال می‌کنیم. آکادمی بیش از آنکه کلاس درس باشد، مکانی برای آگاهی‌بخشی به زنان نسبت به موقعیت فردی و اجتماعی آنهاست. سیستم ما خودمختار است، هرچند که با سایر سازمان‌های جنبش کردی نیز همواره در ارتباطیم اما در تمامی موارد خودِ ما تصمیم‌گیرنده‌ی نهایی هستیم. کنگره‌های سالانه داریم و در آن به بحث در این زمینه می‌پردازیم که چگونه سیستم ما را منفعل کرده است و چگونه می‌توانیم زنان را آزاد کنیم؟ ژنیولوژی در مخالفت با اوریانتالیسم نیز هست اما همواره از غرب آموخته است. «ما بر این هم هستیم که باید با دانش خود وضعیت جدیدی بسازیم». آنها نقدهای خود به فمینیست‌های غربی را نیز دارند. از جمله اینکه معتقدند که با وجود دستاوردهایی که این جنبش برای آزادی زنان در عرصه‌های عمومی و خصوصی داشته است، فمینیسم در غرب هم‌چنان در چهارچوب دولت‌ها و به‌عبارتی وابسته به آنها است.
«فمینیسم اروپایی به بسیاری از مشکلات اندیشیده است اما ژنیولوژی تفاوتش با فمینیسم در استقلال آن از دولت توسط زنان است. تا زمانی که فمینیست‌های غربی نتوانند از مفهوم دولت-ملت گذار کنند و به‌شکل مستقل، مردمی و انقلابی مطالبات خود را دنبال کنند، رهایی موردنظر آنها جز در سطوحی اولیه و کنترل‌شده محقق نخواهد شد». و به همین دلیل هم هست که از نظر آکادمی زنان، دانشی هم که با عنوان دانش فمینیستی در غرب از دل سیستم دولتی درمی‌آید، در نهایت دانشی مستقل نخواهد بود و در اکثر موارد بخشی از سیستم و در پی مرکزگرایی آن در یک ساختار کاپیتالیستی است. هم‌چنان که بیان می‌کردند: «فمینیسم فرانسوی در یک سیستم فردگرایی کاپیتالیستی بیش از آنکه با زنان عادی جامعه در ارتباط باشد، در نسبت با دولت تعریف می‌شود ولی لابراتوار ما کوبانی است».
سازمان‌هایی چون آکادمی زنان چنین ادعایی دارند زیرا خود توانسته‌اند به‌طور مستقیم، محله به محله، خانه به خانه، با افراد طبقات پایین و زنان جامعه از هر قشری ارتباط برقرار کرده و آنها را به‌شکل جمعی بسیج کنند. در عین حال که در آکادمی و دیگر سازمان‌های زنان، آموزش‌های نظری در مورد زنان با عنوان «ژنیولوژی» نیز به آنها داده می‌شود زیرا به نظر آنها زنانی هستند که مثل سایرین فرصت شناخت نداشته‌اند. آنها بسیار عمل‌گرا هستند و این تفاوت مهم دیگرِ جنبش زنانِ این منطقه با جنبش فمینیسم در غرب است؛ «اکثریت بر این باورند که زن‌ها نمی‌توانند بجنگند یا احزاب خود را داشته باشند، اما در کردستان همه این‌ها محقق شده است». از نظر آنها فمینیسم غربی هرچند توانسته است در ساحت نظری چشم‌اندازی نو برای زنان ترسیم کند، اما در عمل نتوانسته است گام‌هایی جدی برای بسیج زنان، خصوصا اقشار فرودست جامعه با هدف تغییر ساختارهای متصلب جنسیتی بردارد. به همین دلیل جنبش دموکراتیک زنان کردستان، منتقد نخبه‌گرایی فمینیسم غربی نیز است.
این جنبش در آغاز مبارزه دریافت که پیروزی واقعی بدون همراهی یک گروه صرفا زنانه غیرممکن است، زیرا ما علاوه بر دولت، در جنگی در برابر سیستم مردسالاری نیز قرار داریم. در طی زمان، هم‌زمان که نقش سیاسی و نظامی زن افزایش یافته، آگاهی دیگر زنانِ جامعه در خصوص سکسیسم و تبعیض‌های جنسیتی نیز رو به رشد بوده است
در واقع اگر دستاورد فمینیست اروپایی اکثریت، فردگرایی و آزادی عملی زنان به شکل فردی است، جنبش زنان کردستان از زندگی جمعی منطقه هم‌چون یک فرصت سیاسی برای رهایی زنان بهره برده است؛ هم‌چنان که در آکادمی زنان می‌گفتند: «سیستم می‌خواهد همواره ما را جدا کند، ما هم مرتبا در پی تجمیع خود هستیم. تنها راه برای تغییر سیستم اجتماعی، کار جمعی است».
این همه باعث شده است که آنچه زنان در شمال کردستان در صدد تحقق آن هستند، فرمی از کنش سیاسی آلترناتیو به خود بگیرد که قابلیت بدل شدن به یک ایده یونیورسال را دارد. اما مهم‌تر از محتوای این انتقادها، خود «امکان نقد» است که رویکرد شرق‌شناسی را در پارادایم فمینیسم دچار چرخش کرده است؛ در رویکرد شرق‌شناسی تنها فمینیسم غربی است که می‌تواند زن شرقی را به چالش بکشد این در حالی است که در کردستان دست‌کم، این رابطه ارباب- رعیتی با ورود به ساحت نقد فمینیسم غربی، آن هم بدون افتادن در دام یک پارادایم ارتجاعی ضدغرب و اغلب ضد زن (پارادایم بنیادگرایان)، بدل به خاکستر شده است. دیالوگی با فرم و محتوایی نو و دموکراتیک، در حال شکل‌گیری میان زنان کردستان و سایر فعالین در کشورهای دیگر است که می‌تواند تجربه‌ای نو برای کل جریان فمینیسم باشد.
طبیعت به مثابه سیاست
جنش زنان کردستان در صدد است تمایز خود را با تعاریف مردسالارانه‌ی پیشین با شکل دادن گفتمانی بدیل، نشان دهد. نمونه‌ی این تلاش، مواجهه‌ی متفاوت آنها با مفهوم «طبیعت» است؛ در فلسفه‌ی غربی، همواره دوگانه‌ی فرهنگ و طبیعت هم‌چون دو خط موازی در برابر یکدیگر تعریف شده‌اند. این تقسیم‌بندی در ساختار اجتماعی با دوگانه‌ی زن به‌مثابه طبیعت و مرد به‌مثابه فرهنگ درونی شده است؛ به این معنا که فرهنگ و عقلانیت منتج از آن امری مردانه، و طبیعت و ایدآلیسمی که از دل آن بر می‌‌آید، زنانگی تلقی می‌شود. در این تقسیم‌بندی، سیاست نیز هم‌چون بخش مهمی از تعریف غربی از فرهنگ و عقلانیت، در انحصار مردان خواهد ماند. جنبش کنونی کردستان ترکیه و سوریه توجه زیادی به طبیعت و البته زنان دارد. این جنبش معتقد است که رهایی بزرگ‌تر سیاسی، به رهایی زنان و در کنار آن طبیعت گره خورده است.
در نگاه اول چنین به نظر می‌رسد که این بینش به همان تعریف غربی از دوگانه طبیعت/فرهنگ ارجاع دارد. این جنبش شاید در مقاطعی هم‌چون واکنشی در برابر هژمونی مردسالاری در منطقه بر وجوه زنانه مفهوم طبیعت نظر داشته است اما نباید نادیده گرفت که تفاوتی مهم نیز میان این دو، دست‌کم در عمل، وجود دارد؛ برای این جنبش، طبیعت بیش از آنکه مفهومی جنسیت‌زده باشد مفهومی «سیاسی» است. آنها در سطوح سازمانی و سیاسی، طبیعت را با آزادسازی سیستم موجود و به‌مثابه عرصه‌ای که می‌تواند از سلطه حاکم رها شده یا به سلطه حاکم در نیامده باشد، تعریف می‌کنند. البته این تعریف بیش از آنکه ایجابی باشد، سلبی است و در آن طبیعت با نفی سیستم‌ها و ساختارهایی چون سرمایه‌داری، دولت و مردسالاری متمایز می‌شود.
این جنبش امیدوار است که بتواند در عمل از دوگانه‌ی غربیِ طبیعت/فرهنگ گذار کند؛ هرچند این مسئله به دلیل نزدیکی برخی تعاریف پیشین با ساختار مردسالار موجود در منطقه، دشوار به نظر می‌رسد و آن‌طور که خود می‌گفتند «ژنیولوژی یک فرآیند زمانبر است که ما اکنون در آن هستیم»، با این‌حال این جنبش گام‌های اولیه در این زمینه را نیز برداشته است، زیرا آنجا هم مردان بخشی از حمایت جمعی و فکری از طبیعت به شمار می‌روند و هم زنان در سیاست و عرصه‌های مختلف فرهنگی حضور عملی و اثرگذار دارند. نکته‌ی جالبتر اما این است که دوگانه‌ی طبیعت/ فرهنگ در سطح سیاسی با دوگانه‌ی شرق/غرب پیوند خورده است، یعنی شرق همواره با طبیعت (نامتمدن) و غرب با فرهنگ (تمدن و شهرنشینی) بازنمایی شده است. در این مورد نیز هم‌چون مثال بالا، شرق همواره به‌مثابه طبیعت در موقعیتی نازل‌تر از غرب قرار می‌گیرد که گویی هم‌چون منبع فکری و سیاسی برای کل جهان عمل می‌کند.
با توجه به این نگاه، خطری که فمینیست‌های اروپاییِ اکثریت را در مواجهه با جنبش زنان در خاورمیانه تهدید می‌کند، این است که با درونی کردن این دوگانه‌ها، نتوانند از آنها خارج شوند و هم‌چنان جنبش زنان منطقه را بخشی از فرهنگ نامتمدن شرق تعریف کنند. یعنی ستم و سرکوبی که به‌واسطه این دوگانه‌سازی‌ها یک‌بار مردان غربی بر زنان غربی (طبیعت-زن/ فرهنگ-مرد) تحمیل کرده‌اند، این‌بار زنان غربی در مواجهه با زنان شرقی (طبیعت-شرق/ فرهنگ-غرب) به کارگیرند. اتفاقی که در روژئاوا افتاده است، همان امکان جدیدی است که برای گذار از این دوگانه‌ها و برقراری یک همبستگی جهانی با بازتعریفی نو و گفتمانی جدید میان همه‌ی زنان به‌وجود آمده است. گذار از هریک از اینها بر تسریع روند گذار از دیگری نیز اثر مثبت خواهد داشت.
اثرات جنبش زنان کردستان در کمپ‌های آوارگان کوبانی
آن گروه از زنان روژئاوا که در کردستان سوریه و در میان واحد مدافعین خلق در برابر داعش و دولت ترکیه نمی‌جنگند، امروز در آن طرف مرز، در کمپ‌های پناهندگی زندگی می‌کنند. وجود این کمپ‌ها نتیجه توان خودمدیریتی سازمان شهرداری‌های آامد و سروچ در کردستان ترکیه و همچین خودمختاری مردم روژئاوا است.
در کمپ‌ها نیز با ایجاد فضایی دموکراتیک، ساختن مدرسه برای تداوم انتقال معانی این نوع زیست از طریق زبان و فرهنگ به بچه‌ها، و ایجاد محیط‌ها و چادرهایی اختصاصی و غیرمختلط در میان زنان، مردم هم‌چنان در حال نوعی مقاومت برای پیروزی کوبانی هستند. به‌عبارتی، آنچه در کمپ پناهندگان کوبانی در سروچ دیده می‌شود، چیزی جز ادامه‌ی مقاومت کوبانی نیست به همین دلیل برای آنها پیروزی کوبانی و نجات آن بر شرایط دشوار زندگی در این اردوگاه‌ها اولویت دارد. بسیاری از آنها می‌گفتند «ما حاضریم سال‌ها هم این وضعیت کمپ را تحمل کنیم به شرطی که زنان و مردان ما که در کوبانی در حال جنگ‌اند، سلامت و پیروز باشند».
برای این جنبش، طبیعت بیش از آنکه مفهومی جنسیت‌زده باشد مفهومی «سیاسی» است. آنها در سطوح سازمانی و سیاسی، طبیعت را با آزادسازی سیستم موجود و به‌مثابه عرصه‌ای که می‌تواند از سلطه حاکم رها شده یا به سلطه حاکم در نیامده باشد، تعریف می‌کنند. البته این تعریف بیش از آنکه ایجابی باشد، سلبی است و در آن طبیعت با نفی سیستم‌ها و ساختارهایی چون سرمایه‌داری، دولت و مردسالاری متمایز می‌شود
با مشاهده روحیه قوی و شجاعت این زنان به‌راحتی می‌توان پی برد که کوبانی تصادفی مقطعی در وضعیت کنونی نیست بلکه مبارزین کوبانی وارثان سه نسل مبارزه مداوم و خستگی‌ناپذیر مادران و پدران و نسل قبل از خود هستند. به همین دلیل سیاست و مبارزه برای دموکراسی هم‌چون یک ارزش جمعی و گروهی به بخشی از فرآیند اجتماعی شدنِ حتی زنان خانه‌دار با تحصیلات حداقلی بدل شده است. این نگرش به زنان طبقات اجتماعیِ مختلف راه یافته و همین مسئله انحصار سیاست در دست مردان را، هم به‌شکل عینی و هم به‌شکل ذهنی، در سطوح مختلف متزلزل ساخته است.
معمولا در جنگ‌هایی که روی می‌دهد، زنان و کودکان اولین قربانی‌های وضعیت جنگی به شمار می‌روند اما در روژئاوا یک تفاوت مهم وجود دارد: جنبشی برای زنان شکل گرفته است و توانسته بسیاری از روابط را تغییر دهد، بنابراین پیامدهای چنین جنبشی بر شرایط جنگی زنان نیز اثر گذاشته است. نکته جالب این است که آوارگانی که در کمپ سروچ بودند، خود را قربانیان جنگ نمی‌دانستند زیرا آنها خود را هم‌چون عنصری منفعل که بیرون از جنبش سیاسی درگیر در جنگ ایستاده و آتش جنگ غافلگیرشان کرده است، نمی‌دیدند.
آنها خود را جزئی از جنبش مردمی کوبانی می‌دانستند، اغلب دختران و پسران و خواهران و برادران آنها در کوبانی در حال جنگ هستند و بیشتر آنها تا آخرین دقایق تنگ‌تر شدن حلقه محاصره حاضر به ترک شهر نشده بودند. حتی برخی از آنها از اینکه الآن در کوبانی در کنار سایرین نمی‌جنگند ابراز ناراحتی و شرم می‌کردند. دو نفر از زنانی که در کمپ آوارگان کوبانی دیدیم، با حسرت از این می‌گفتند که «چون فرزند داریم و مسئولیت آینده این فرزندان با ماست نمی‌توانیم به مقاومت کوبانی بپیوندیم وگرنه یک لحظه هم اینجا نمی‌ماندیم».
این همه همدلی آوارگان با جنبش مقاومت کوبانی که در واقع به جهت سیاسی بخشی از جنبش کردهای ترکیه است، موجب شده که کار برای کردستان ترکیه که مسئولیت مدیریت این کمپ‌ها را بر عهده دارد نیز، کمی آسان‌تر شود. البته این نگاه دوسویه است، خود این مسئولین نیز آوارگان را نه مهمانانی غریبه، بلکه خواهران و برادرانی می‌دانستند که مرزهای صرفا سیاسی و تحمیلی دولت‌ها سال‌ها آن‌ها را از هم دور کرده است.
معمولا در جنگ‌هایی که روی می‌دهد، زنان و کودکان اولین قربانی‌های وضعیت جنگی به شمار می‌روند اما در روژئاوا یک تفاوت مهم وجود دارد: جنبشی برای زنان شکل گرفته است و توانسته بسیاری از روابط را تغییر دهد، بنابراین پیامدهای چنین جنبشی بر شرایط جنگی زنان نیز اثر گذاشته است
یکی از زنانی که مسئولیت سازمانی رسیدگی به آوارگان را به عهده داشت، در دیداری که با او داشتیم بحث خود را چنین آغاز کرد: «بعد از تهاجم داعش ما پناهجو زیاد داشته‌ایم اما هم‌چنان ترجیح می‌دهیم که از لفظ پناهجو یا مهاجر استفاده نکنیم چون آنها از کردستان آمده‌اند و برای ما اینها «مردم» و «رفقا»ی ما هستند. ما سال‌هاست که با هم مراوده و دوستی داریم». این روحیه خواهری بیش از هر چیز خود را در مشارکت داوطلبانه زنان کردستان ترکیه (اغلب شهرهای سروچ و دیاربکر) و هم‌چنین همکاری زنان پناهجوی روژئاوا، هر دو در کنار هم، برای انجام فعالیت‌های وابسته به کمپ‌های آوارگان با تمرکز بر مدیریت زنان، نشان می‌دهد.
منبع: میدان

راهکارهای توانبخشی زنان :سمیه رستم پور وماهان حیدری

راهکارهای توانبخشی زنان : سمیه رستم پور وماهان حیدری

یک ساعت و هشت دقیقه 

25 August 2015 میزگرد 

samedi 2 juillet 2016

«من»توپوس؛ «من»دینه فاضله (مرد، زن، من!) یاشین زنوزلو

یاشین زنوزلوبه آن‌هایی که مانند من، سکوت را خیانت می‌دانند!
بیدارزنی: مدتی است که مدام می‌نویسم و پاک می‌کنم. احساس می‌کنم چیزی در درونم به سرعت در حال تغییر است و من نیازمند ثبت این تغییر و تحول هستم. ‌اما همین که شروع به نوشتن می‌کنم چند سطری نشده میل به ثبت این تغییر نیز در درونم تغییر می‌کند. مشاجره جنون آمیز ثبات و تغییر به زد و خورد منتهی می‌شود.
تغییر مکان بعضا می‌تواند سبب ایجاد ثبات، حداقل در تغییرهای جزیی شود، منظورم از تغییر مکان همین تغییر های ساده جغرافیایی است. ‌آن‌هایی که خیلی از ماها با اتوبوس، قشر مرفه بی‌درد با هواپیما و قشر از ما بدبخت‌تر… نه قشر از ما بدبختتر حداقل در کشمکش تغییر و ثبات از ماها با ثبات‌تر هستند. ‌آن‌ها به ندرت نیاز به جا به جایی در خود احساس می‌کنند. ‌بدبخت‌ترها حتی در بدبختی هم به ثبات رسیده‌اند.
این که می‌گویند «اتوپیا» واژه‌ای یونانی است که از دو بخش «او» به معنی نفی یا همان جایی که وجود ندارد و «توپیا» به معنای مکان تشکیل شده، خود سندی است بر درستی این حرف بنده که مکان اعم از «ناکجا آباد» و «باکجا آباد»ش نقش مهمی ‌در تغییر اوضاع اعم از شخصی یا عموعی و جزیی یا کلی دارد.
تکلیف خوشبخت هم که تا حدود زیادی مشخص است. خوشبخت چون می‌تواند مدام در وضعیت حداقل جغرافیای خود تغییر ایجاد کند از قشری که من آن را «ما» می‌خوانم خوشبخت‌تر است یا دست کم می‌داند از چه جنبه هایی بدبخت است، اما «ما» هر روز شاهد ظهور نوع جدیدی از بدبختی هست که سبب سوپرایز شدنش می‌شود.
بین خوشبخت‌ها و بدبخت‌ها، «ما» از همه بلاتکلیف‌تر هستیم. ‌مایی که حتی نمی‌دانیم باید حرف بزنیم یا سکوت کنیم.
من سخت در اشتباهم که فکر می‌کنم می‌توان در جنس زندگی تغییر ایجاد کرد، اما این اشتباهم را دوست دارم، دوست داشتن چیزهای اشتباه یکی از مشخصه‌های بارز «ما»ست. ‌
عدم ثبات در این که مثلا بخوابم یا به تو فکر کنم با طی کردن طولانی‌ترین مسافت‌های جغرافیایی هم قابل تغییر نیست. ‌نتیجه در هر راس الخط جغرافیایی‌ای که باشی ثابت است، اول به تو فکر خواهم کرد، بعد با فکر تو خواهم خوابید چه در باکو چه در تهران. ‌مگر این که طی الارض[۱] کنم و بدون هیچ نوع حرکت مکانی دچار تغییر اساسی شوم.
جنس زندگی «ما» از نوع جنس زندگی خوشبخت‌ترها و بدبخت‌ترها نیست. ‌«ما» در بد مخمصه‌ای گرفتار شده‌ایم. ‌مطمئن باشید هیچ کدام از آن دو گروه دوست نداشتند جای ما باشند. ‌حتی شماها (خطاب به «ما» ها) که با دید ترحم و در اکثر مواقع حقارت به بدبخت‌ها نگاه می‌کنید، آن‌ها هم حتی دوست نداشتند جزئی از شما باشند. ‌اما این که من آن زمانی که عضوی از خانواده بزرگ «ما» بودم، آرزو می‌کردم در کدام دسته جای بگیرم، بی شک می‌گفتم می‌خواهم جزء «بدبخت‌ها» باشم.
چرا؟ جواب واضح است. ‌بدبخت‌ها مجبورند صبح تا شب برای چیزهایی در حد بخور و نمیر تلاش کنند، شب که می‌شود آنقدر خسته‌اند که دیگر توان فکر کردن به چیزهای سوهان روحی را ندارند. ‌بدبخت‌ترها خسته‌اند، از این رو هم خوشبخت‌تر از خوشبخت‌ها هستند. ‌بدبخت‌ها چون نان برای خوردن ندارند، حال هم برای عاشق شدن ندارند. ‌بدنشان به شدت ضعیف شده است، به همین خاطر قدرت فکر کردن به چیزهایی که انرژی‌بر است را ندارند. ‌این کاملا یک مساله جبری است نه اختیاری. ‌شاید آن‌ها هم اگر ‌اندکی آسایش داشتند به چیزهایی فکر می‌کردند که «ما» می‌کنیم.
خوشبخت‌ترها که در تخت‌خواب هایشان تا لنگ ظهر ول هستند باید جوری انرژی ذخیره شده شان را خالی کنند و چون حال بلند شدن از تخت خواب را ندارند مجبورند همان طور خوابیده کارهایی بکنند! که اصولا هم کارهایشان بیشتر به جمع شدن انرژی منجر می‌شود تا تخلیه آن. ‌چون ذهنِ خوشبخت آن‌ها را آنقدر چربی گرفته است که قبل از آب کردن آن‌ها نمی‌توانند جسم خود را حرکت دهند. ‌در یک حالت خوشبینانه آن‌ها فقط می‌توانند با خودشان ور بروند.
«ما»ها هم دو دسته‌اند، آن‌هایی که کار می‌کنند و آن‌هایی که بیکارند و ول. ‌اما عده‌ی اندکی از «ما»ها هستند که ول نیستند بلکه اهل دل‌اند. اسم اهل دل‌ها «من» است. من کاری با آن دسته از «ما»ها که می‌خواهند از «آن‌ها» باشند ندارم، اما آن‌هایی که ترجیحشان «من» شدن است را از خودم می‌دانم، چون که برایم احساس نوستالژیک نه چندان خوشایند دوران «من» شدنم را تداعی می‌کنند. به همین خاطر هم برایشان توصیه‌هایی دارم:
«شدن» کار سختی است، «من» شدن کار هر بز نیست، اگر چه شما هم مانند من نه گاو نر هستید و نه مرد کهن، بلکه زن هستید، آن هم زنی که می‌خواهد پوست بیاندازد و ترک عادت و دسته کند. ‌خروج از «ما» و «من» شدن نیازمند شکستن قالب هایی است که «مایی»ها دور خودشان کشیده‌اند که مبادا کسی هوای خروج از آن به سرش بزند. برعکس «من»ها که راه را برای ورود سخت کرده‌اند نه خروج.
«من» شدن کار آسانی است، قسمت مشکل این داستان «من» ماندن است.
حساب آن‌هایی را که «من» شده‌اند با آن‌هایی که ژشت «من» را گرفته‌اند جدا کنید. ‌دومی‌ها همان «ما» هستند. منتهی «ما»ی ترسو. من به این دسته لقب «ژستمن» می‌دهم.
هر «ما»یی می‌تواند «من» شود به شرطی که اراده کند زنجیر عادات پاره کند. «ژستمن»ها اگرچه ترسواند اما یک قدم از سایر «ما»ها به «من» شدن نزدیکترند و احتمال این که روزی این ژست به عادتی ماندگار تبدیل شود یا ترسشان بریزد وجود دارد.
«من»ها تعدادشان خیلی کم است و فرقی نمی‌کند زن باشند یا مرد. ‌جنسیت در این طبقه اصلا معنی ندارد. ‌اگرچه تا کنون با یک «من» از جنس مخالف برخورد نداشته‌ام، اما فکر می‌کنم اگر ببینمش بتوانم بشناسم که از جنس «من» است یا نه. ‌این «من» برای خودش یک جنس است، در واقع ما در جامعه سه جنس داریم؛ مرد، زن، «من». ‌
یک مردِ«من» با یک زنِ«من» هیچ فرقی ندارد. ‌آن‌ها حتی در خطوط صورت، وزن، قد و … ‌هم بی‌نهایت به هم شبیه هستند. ‌از این رو مهمترین ویژگی این دسته «هم‌ذات پنداری» بین اعضای آن است.
ما علاوه بر این که سه دسته‌ی (ما، آن ها، من) داریم، سه جنس (مرد، زن، من) هم داریم.
همین که «من» شدی همه «ما»ها و «آن‌ها» کنار خواهند رفت و همه ذرات جهان هستی تبدیل خواهند شد به «من» و «تو». ‌گویی منظور مولانا هم در شعرش همین بوده: چه نزدیک است جان تو به جانم، که هر چیزی که‌اندیشی بدانم. ‌
«تو» معشوق «من» است، کسی از جنس خود «من».
یک «من»واقعی همیشه عاشق هست.
همین که «من» شدی تنها می‌شوی. این تنهایی به معنی تنهایی فیزیکی نیست. اطراف تو پر است از «ما»های بی‌خاصیت که اتفاقا فکر می‌کنند خیلی«من»ند.
یک «من»واقعی (و نه «من»ترسو) هرگز از تنهایی نمی‌ترسد.
«من» قائم به ذات است. ‌همان طور که از اسمش پیداست.
«من» همیشه مدافع حقوق «ما» و «آن‌ها»ی مونث و مذکر است.
و اما به یاد داشته باشید که «من»ها افراد با ارزشی هستند از این جهت که:
گونه‌های نادری از «ما»ها هستند که دچار جهش بینشی از دورن بطن مادر شده‌اند که از هر چند میلیون، یک نفر دچار این جهش می‌شود. ‌به یاد داشته باشید هیچ فردی نمی‌تواند بعدها «من» شود، یک «من» از بدو آفرینش «من» است، تنها مدتی به دلیل هم‌نشینی با «ما» دچار تشتت افکار می‌شود، اما همین که خودش را پیدا کرد به جایگاه اصلی خود باز می‌گردد.
«من»ها به دلیل این که گونه نادری از «ما»ها هستند به آسانی قابل تشخیص و تفکیک اند.
چون نادرند و مستثنی، زندگیشان مشمول قواعد کلی که همه (اعم از «ما» و «آن‌ها ») باید رعایت کنند، نمی‌شود. ‌به عبارتی «من» خودش را مشمول این قواعد نمی‌داند.
«من»ها برای زنده‌ها ارزش قائلند نه مرده‌ها.
معمولا بعد از هم کلام شدن با یک نفر، از جمله سوم به بعد شما می‌توانید تعلق او را به «من»، «ما» یا «آن‌ها » تشخیص دهید.
اگر گیر «منِ»ترسو گرفتار نیفتید شانس آورده‌اید. ‌اما نگران نباشد، من ترفندهای شناخت آن‌ها را هم به شما یاد خواهم داد. «من»ی که زیاد مَن مَن کند قطعا یک «من» ترسوست. یک «من» واقعی همیشه به فکر «تو»ست. این «دیگراندیشی» قابل مشاهده‌ترین و واضح‌ترین ویژگی «من» است.
و اما خود من؛ من رهبر گروه «من»ها هستم. ‌همه به من «منِ بزرگ» می‌گویند. ‌اگر چه از این عنوان خشنود نیستم اما «من»ها هم قانونی دارند که نمی‌شود از آن عدول کرد. ‌این قانون را خود من ایجاد کرده‌ام تا نگذارم ترسوها وارد آن شوند. ‌من چون واضع این قانون طلایی هستم به من «منِ بزرگ» می‌گویند. ‌این‌ فیلتریست تنها برای ورود، وگرنه خروج برای همه آزاد است. ‌
دلیل محبوبیت من در میان «من»ها این شد که همه قوانین خرده ریز قبلی را پاک کردم و تنها یک قانون وضع کردم. ‌این طور شد که سلسله مراتب اداری و کاغذ بازی‌ها جمع شد، من تنها یک قدغن جلوی پای «من»ها گذاشتم و اتفاقا این قدغن به جای آن که دست و پای آن‌ها را بگیرد، دست آن‌ها در انجام کارها بازتر کرد و توان انعطاف پذیری در آن‌ها به میزان قابل توجهی بالا رفت. ‌
قانونی که وضع کردم این بود: «هیچ کس حق سکوت کردن ندارد!»
سکوت در برابر هر چیزی ممنوع است. ‌یک «من» باید همیشه حرفش را بدون ترس از هیچ چیزی بزند. ‌من ریشه همه مشکلات را با این قانون حل کردم. ‌به خاطر همین هم، همه مرا «منِ بزرگ» خطاب می‌کنند. ‌این قانون باعث شد صداقت افراد به میزان قابل توجهی بالا برود. ‌«من»ها حتی وقتی تنها هستند به احترام قانونی که من وضع کرده‌ام بلند فکر می‌کنند تا سکوت را بشکنند. ‌شکستن سکوت خیلی زود بین «من» ها تبدیل به ارزش شد، به همین خاطر هم آن‌ها اجازه ندادند که عوضی‌ها با ارزش شوند[۲]. برای این هم بعضی وقت ها به من «گاندیمن» هم می‌گویند. ‌هرچند از «ما»ی اول ماهاتما زیاد خوشم نمی‌آید.
این که من از کلمه‌های جمع مانند ما و آن‌ها و شما خوشم نمی‌آید اگر چه تا حدودی شخصی است، اما نباید از جنبه عمومی ‌آن نیز غافل شد. ‌من از جمع و اجماع خوشم نمی‌آید چون که:
من هیچ چیز بی‌ارزشی برای شریک شدن با یک غیر «من» را ندارم.
یکی از دلایل این که عده‌ای «ما» شکل گرفتند، این بود که هیچ احترامی ‌به حریم خصوصی یک دیگر قائل نشدند.
ورود به حریم خصوصی دیگری مجوز ورود به حریم عمومی ‌دیگران نیز هست و همان طور که گفتم من برای ورود، قوانین سفت و سختی وضع کرده‌ام.
بدون گم کردن بعضی آدم‌ها در زندگی نمی‌توانی خودت را پیدا کنی[۳]، لازم نیست همیشه اطرافت پر از آدم های نالازم باشد. ‌«من» ماندن آنقدر با ارزش است که به خاطرش تنها بمانی.
چون تعداد کمی ‌از تو وجود دارد پس تو با ارزشی، وگرنه چه بسیارند «ما»ها و «آن‌ها».
این که اصلا «من» شدن به چه دردی می‌خورد و چرا من خیلی دوست دارم که خیلی‌ها مثل «من» شوند برای خود داستانی دارد. قضیه از روزی شروع شد که من عاشق شدم. عاشق یک «من»ترسو که فکر می‌کردم یک «من»واقعیست؛ کسی که از قانون (یک من همیشه عاشق است و دیگراندیش) خروج نمی‌کند. من شروع به حرف زدن کردم، چون یک «من» هرگز سکوت نمی‌کند، اما چیزی این وسط درست کار نمی‌کرد. سوالی که برایم ایجاد شد، این بود: چرا با حرف زدن من اوضاع به جای بهبود وخیمتر می‌شود؟ (اگر دیدید با حرف زدنتان اوضاع وخیم‌تر می‌شود بدانید که طرف مقابل شما یک «من»واقعی نیست. من، دست در دست «من»های دیگر درصدد رسیدن و رساندن به تکامل بودم، غافل از این که «من»ی که عاشقش شده بودم یک منِ متغیر بود. یک اوپورتونیست[۴] تمام عیار. او «منِ من» نبود او یک «آن‌های بدبخت[۵]» بود. اما عشق یک «من» هم با بقیه فرق می‌کند. اولویت یک «منِ»عاشق، «تو»ست نه خودش. او به سبک و سیاق «آن‌ها» عاشق نمی‌شود، یک من به هر کسی اجازه ورود به دایره احساس را نمی‌دهد، اما جلوی خروج کسی را هم نمی‌گیرد. همین موقع بود که استثنایی برای قانون «هیچ کس حق سکوت ندارد» گذاشتم، «همه باید در برابر کسی که می‌خواهد برود سکوت کنند!»
بعد از سکوتم در برابر رفتن «تو» تصمیم گرفتم دسته‌ای ایجاد کنم که در آن افرادی مانند من بتوانند نفس بکشند، «من»های رنجورِ زندانی در تن. یک «من» برای چیزی که می‌خواهد از دست برود تلاش نمی‌کند، چون چیزی را که به التماس آلوده باشد نمی‌خواهد، حتی خود زندگی را[۶].
علی ای حال، راه نجات انسان‌ها در «من» شدن است. هرچقدر به تعداد «من»های وجودت اضافه شود و از دسته ها و جنس‌ها و نقاب‌ها فاصله بگیری به همان اندازه بال‌ پرواز بیشتری خواهی یافت و سبک‌تر خواهی پرید.
دیگر زمان آن رسیده است که ضرب‌المثل «چند مردِ حلاجی» را به « چند منِ حلاجی» تغییر داد. چون حلاج شدن دیگر به زن یا مرد بودن یا بدیخت و خوشبخت بودن بستگی ندارد، اگر می‌خواهی حلاج باشی باید خودت باشی. من باشی!
نکته: اصول و دسته بندی‌های مذکور کلی است و شامل همه مردم جهان با هر تعلق ملی- قومی، مذهبی و سایر دسته بندی‌ها می‌شود. یک «منِ»واقعی همان طور که جنسیت ندارد مذهب و ملیت هم ندارد. تنها چیزی که یک «من» دارد «من» بودن است.
پانویس:
[۱] – طیّ الارض در برخی مکاتب عرفان از جمله در تصوف و کابالا به نوعی دورنوردی گفته می‌شود که در آن فاعل با اتکا به اراده خویش بدون حرکت در مکان منتقل می‌شود.
[۲] – وقتی ارزش ها عوض می‌شوند، عوضی ها با ارزش می‌شوند. در دنیایی که مردها نان را از نامرد گدایی می‌کنند، نان روسپی‌ها حلال‌تر است، چرا که آن‌ها خود فروشند نه مملکت فروش. ماهاتما گاندی.
[۳] – ژان پل سارتر
[۴] – حزب باد یا فرصت‌طلبی؛ به تغییر جهت دادن بر حسب دگرگونی اوضاع و همچنین به خاطر سود شخصی دلالت دارد.
[۵] – نگاه کنید به بند ۷ توصیه هایی برای «من»ها.
[۶] – چه گوارا