mercredi 29 janvier 2014

مصاحبه ای با پرتو نوری علا

در این مصاحبه شیرین، خانم پرتو نوری علا به زبان ساده و دلنشینی از زندگی خود و زن بودن و آزادی خواستن بیان می کند.
مدت مصاحبه: 25 دقیقه
رونوشت: 

lundi 27 janvier 2014

سه شب است نخوابیده ام، گفتگو با مرد جوانی که حادثه آتش سوزی خیابان جمهوری نجات یافت

در عکس ها و فیلم های منتشرشده از ماجرای آتش سوزی روز یکشنبه در خیابان جمهوری تهران، تصویر دوزن و یک مرد دیده می شود. آن دو زن یکی نسرین فروتنی بود و دیگری آذر حق نظری که هر دو از بالای ساختمان در حال آتش، سقوط کرده و از دنیا رفتند.

 مرد جوانی که در آن عکس ها دیده می شد با تی شرتی راه راه به رنگ های قرمز و سیاه، در حال فریاد و درخواست کمک بود. نامش حسین جعفری است و از حادثه جان سالم به در برد. او خوش شانس بود. نرد بان آتش نشانی کمی بعد از سقوط آن دوزن به پنجره محل ایستادنش رسید و جعفری توانست از زبانه های بی رحم آتش و احتمال سقوط از ساختمان، فرار کند. خودش اما می گوید اگر یک دقیقه دیگر نرد بان نمی رسید قصد داشت خودش را از ساختمان پرت کند. حسین جعفری حالاسه روز است با کابوس سقوط دو همکارش شب و روز را می گذراند. در این گفت وگو از او درباره شرح ماجرای آتش سوزی آن یکشنبه تلخ پرسیده ام.
آقای جعفری شما آتش سوزی روز یکشنبه و مرگ همکارانتان، خانم ها حق نظری و فروتنی را از نزدیک دیدید، ماجرای آن روز چه بود؟
من 15دقیقه آنجا داد میزدم که نردبان بفرستید، اما نرد بان را بالاندادند، تشک پایین نینداختند تا کسی زنده بماند. من آخرین لحظه، یک دقیقه مانده بود که خود را به پایین پرت کنم، یعنی اگر یک دقیقه دیرتر نردبان دوم که از سرپیچ، پیچید را نمی دیدم من هم داشتم خودم را پرت می کردم پایین. لحظه آخرم بود، نمی خواستم بسوزم. آنها هم واقعیتش به خاطر اینکه زنده نسوزند از پنجره بیرون آمدند و بعد افتادند و مردند. شما هم باشید همین کار را می کنید، زنده سوختن بهتر است یا در یک دقیقه مردن؟

شما که از نزدیک ماجرا را شاهد بودید، اول خانم فروتنی سقوط کرد یا خانم حق نظری؟
اول خانم فروتنی، بعد خانم حق نظری، خانم حق نظری بنده خدا هم، اول پنج دقیقه آنجا آویزان شد، که توی فیلم ها هم هست، فشار آب گرفته شده بود روی من و او، یک لحظه حتی سرم را کردم داخل اما از دود داشتم خفه می شدم آمدم بیرون دوباره. نمی شد تو ماند، آنقدر دود بود که نمی شد نفس بکشیم. بعد دوباره سرم را آوردم بیرون.

آن دقایقی که این دو مرحوم از پنجره آویزان بودند، چه می گفتند، به شما چیزی گفتند؟
فقط «کمک»، فقط «کمک»، داد می زدند تو را خدا کمک کنید تو را خدا کمک کنید، آنقدر داد زدند که دیگه خسته شدند و هیچ کمکی نرسید.

اینکه آتش نشانی آب می پاشید سمت شما...
بله فقط آب می پاشید، شما بیایید آنجا را نگاه کنید، آتش به اندازه ای بود که آلومینیوم را ذوب می کرد، انسان آنجا زنده می ماند؟

بله حرارت آتش خیلی زیاد بود.
شما بیایید نگاه کنید آن بالارا، پایین پنجره بغلی آلومینیوم ذوب شده و ریخته پایین، در چنین حرارتی آیا من نمی سوختم؟

آیا شما خودتان در آن حادثه دچار سوختگی شدید؟
من دچار سوختگی نشدم، فقط لحظه آخری که داشتم خودم را پرت می کردم و نردبان رسید، فرصت نکردم از روی نردبان بیایم، زیر نردبان را گرفتم و آمدم پایین.

غیر از شما و این دو مرحوم چندنفر دیگر در آن روز در کارگاه بودند؟
هفت نفر بودیم.

چند زن و چند مرد؟
این دو مرحوم، به علاوه سه خانم دیگر هم بودند، یکی از همکارانمان هم آن روز نیامده بود سر کار.

غیر از شما چندمرد دیگر در کارگاه بودند؟
من بودم و پسر صاحب کارگاه و خود صاحب کارگاه، یک همکار دیگر هم داشتیم که او هم آن روز نیامده بود.

آنها کجا بودند، چون توی فیلم ها و عکس ها ما فقط شما را می دیدیم، آنها کجا ایستاده بودند که دیده نمی شدند؟
سمت دیگر یکی، دو تا پنجره است، آنها از پنجره های دیگر آویزان شده بودند، رفته بودند روی پنجره نصف پاهایشان بیرون بود نصفشان داخل بود. آنجا آویزان شده بودند داشتند نفس می کشیدند. من و خانم اسدی اینجا بودیم چهارنفرمان اینجا بودیم، ما اصلاهمدیگر را نمی دیدیم.

آتش سوزی چطور شروع شد و شما چطوری متوجه آتش شدید؟
ما نفهمیدیم اصلا، نشسته بودیم داشتیم کارمان را می کردیم، یک لحظه متوجه شدیم بوی سوختگی می آید برگشتم گفتم بوی سوختگی می آید. خدابیامرز خانم فروتنی هم برگشت گفت آره از یه جا داره بوی سوختگی می آید. پسر صاحب کارمان تا رفت آن اتاق فهمید و گفت آره آتش است. وقتی برگشت موها و ابروهایش سوخته بود، من گفتم تا در بریم می سوزیم. آن یکی اتاق کلاآتش گرفته بود. برش ها و پارچه ها همه شان آتش گرفته بودند. از پنجره آتش می زد بیرون. آتش از انبار شروع شد بغل در ورودی، پشت دستشویی، من نرفتم آن سمت. جای نفس کشیدن نبود و بلافاصله زنگ زدیم آتش نشانی و بعد آمدیم سمت پنجره که نفس بکشیم. بیشتر از دودقیقه طول نکشید، اگر می ماندیم آنجا، جزغاله می شدیم.

آیا آتش از داخل کارگاه شما شروع شد یا از بیرون نفوذ کرد؛ بعضی ها می گفتند آتش از کارگاه بغلی شما شروع شده؟
من نمی دانم، من ندیدم و نمی توانم بگویم، چون آنجایی که من بودم نمی توانستم ببینم. از آن دری که من بودم چیزی ندیدم. پسر صاحب کار که رفت و برگشت، گفت آتش است. ما فقط «در» را قفل کردیم و زنگ زدیم آتش نشانی، آتش نشانی هم آمد و فقط آب می پاشید.

چه وسایلی آنجا بود که باعث شد آتش اینقدر زبانه بکشد و گسترده شود؟
تولیدی پارچه بود. ما بالای دو، سه هزارتا کار آنجا داشتیم، پارچه داشتیم، برش خورده داشتیم، حاجی دفترش را کاملااز تخته درست کرده بود همه شون سوختن.

کارگاه، کپسول اطفای حریق داشت؟
بله دو تا داشتیم.

تلاش نکردید آتش را خاموش کنید؟
اصلانمی شد برویم سمتش، پسر صاحب کارمان یکی اش را برداشت، رفت سمت آتش که آتش داشت می سوزاندش، الان یک پایش هم سوخته است.

یعنی آتش آنقدر زیاد بود که نمی توانستید کاری کنید؟فرصت نکردیم که کپسول آتش نشانی را برداریم.

گفتید وقتی آتش شروع شد بلافاصله به آتش نشانی زنگ زدید، چقدر طول کشید تا آتش نشانی رسید؟
آتش نشانی زود رسید، ولی نردبان هایشان دیر رسید. اگر نردبان ها زود می رسید آن بنده خدا ها نمی مردند. جفتشان زنده می ماندند. چون نردبان ها دیر آمد به خاطر آن ما خیلی داد زدیم، من خودم آنقدر داد زدم که تو را به خدا نرد بان بفرستید، هیچ راهی نداریم، راه خروجی که نداشتیم آتش همه جا را گرفته بود و می آمد سمت ما.

غیر از این دوتا خانم که از دنیا رفتند و شما که خوشبختانه اتفاقی برایتان نیفتاد بقیه چه آسیب هایی دیدند؟
یکی از خانم ها پاهایش سوخته، یکی از خانم ها بنده خدا الان پاهایش تکان نمی خورد که از ترس و استرس زیاد است. من خودم هم سه شب است نمی توانم بخوابم. تا می آیم بخوابم صحنه که می آید جلوی چشمم خوابم نمی برد.

صحنه ای که می بینید صحنه سقوط آن دوتا خانم است؟
بله صحنه جفتشان است.

شما لحظه افتادن هر دونفرشان را از نزدیک دیدید درسته؟بله.

خانم فروتنی سمت راستتان بود یا چپ؟سمت راستم خانم فروتنی بود و سمت چپ هم خانم نظری.

خانم فروتنی خیلی سریع سقوط کرد؟بله سریع بود.

خانم حق نظری خودش را خیلی نگه داشت؟بله خیلی آویزان بود، از پنجره آویزان شده بود، آتش نشانی هم آب را گرفته بود روی او و من، که من هم خیس شده بودم.

شما به آنها نگفتید که بیایید داخل و بیرون نروید؟شرایط طوری بود که نمی شد، فقط از جلو می توانستیم همدیگر را ببینیم، از بیرون باید نگاه می کردیم، از تو نمی توانستیم چیزی ببینیم، آن لحظه هم هرکس به این فکر می کند که خودش را نجات دهد، هیچ کس به ذهنش نمی رسد که چه کار کند و چه حرکتی انجام دهد. هیچ راهی نداشتیم، به این فکر می کردیم که باید جان خودمان را نجات دهیم.//
منبع: شبکه ایران

samedi 25 janvier 2014

صدایی که هیچ نوع ستم جنسیتی یا نژادی را برنمی تابد

گفت وگو با سو مونک کید نویسنده ی “اختراع بال”

برگردان: عباس شکری

جویی هاروویتس*

یک هفته پیش (اوایل هفته دوم ژانویه 2014) در برنامه معروف «اوپرا» اعلام شد که کتاب “اختراع بال” اثر سو مونک کید (Sue Monk Kidd) راهی بازار شده است. خیلی زود هم این رمان به عنوان پر فروش‌ترین کتاب باشگاه‌های کتاب اعلام شد. این کامیابی نشان داد که رمان‌های پیشین سو مونک کید؛ “راز زندگی زنبورها” و “صندلی پری دریایی”، از روی شانس و بر حسب اتفاق نبوده. کتاب تازه نویسنده که در جورجیا متولد شده است، در مورد زنان مهمی است که در جستجوی آزادی‌اند. نویسنده برای نوشتن این رمان، از زندگی واقعی خواهران گرمیک؛ سارا و آنجلینا، الهام گرفته است که در سده‌ی هشتصد میلادی کنش‌گران لغو مجازات اعدام در چارلستون آمریکا، بوده‌اند. سارا، دختربچه‌ای بیش نبود که خدمت‌کاری به نام «هتی» که برده بود برای او خریداری شد. نقطه عزیمت رمان خانم کید هم از همین زمان است. در این رمان، نویسنده فرصتی برابر برای هتی رقم می‌زند که مایل است در جهان آن روز صدایش شنیده شود. صدایی که هیچ نوع ستم جنسیتی یا نژادی را برنمی‌تابد. خانم کید با نگاهی به سال‌های پیشین موضوع رمان را برگزیده؛ رمانی در مورد زنان باقدرت و نیاز آنها برای پیروز شدن بر محدودیت‌های فرهنگی، برای وارد شدن به صحنه‌ی اصلی نبرد برای حقوق برابر. این بار نیز نویسنده به سراغ موضوع بردگی می‌رود و درک جدیدی از این پدیده.


مصاحبه‌گر، با او در مورد رشد و پرورش او در جنوب صحبت می‌کند، در مورد الهامی که او از دوستان دخترش در ایام تعطیلات سالانه گرفته است و سرانجام این که چگونه گاه موضوعی معمولی تبدیل به خاطره جمعی می‌شود.

برای شما که زنی سفیدپوست اما بزرگ شده در جنوب بودید، بزرگترین چالش برای روایت بردگی چه بود؟

ـ بزرگترین چالش در حین نوشتن رمان، رابطه بین برده‌دار بود با برده. منظورم این است که برای من خیلی مهم بود که بتوانم این رابطه را آن‌گونه که هست، و به گونه‌ای درست به نمایش بگذارم. قصدم این بود که هتی با ارزش و مبارز را پیش از نوشتن بشناسم. یعنی دختران و زنانی که به بردگی گرفته شده بودند را باید می‌شناختم تا بتوانم کتاب را شروع بکنم و با موفقیت به پایان برسانم. سی و پنج سال زندگی را باید روایت می‌کردم. باید هتی که قربانی دست بسته‌ای نبود را کشف می‌کردم. در طول داستان شاهد حضور روح او در کنار خود هستیم و می‌بینیم و احساس می‌کنیم که او چون سایه همراه ما است و انگار خودش راوی زندگی خویش است. در واقع احساس می‌کنم که او خود را نجات داد. هم‌چنین فکر می‌کنم زنانی مانند او، کسان دیگری که علاقمند بودند راه آنها را ادامه دهند و در کنارشان باشند، مدام به عقب و جلو می‌بردند تا اصول مبارزه را به خوبی بیاموزند.

اما وقتی کار به اینجا رسید، خواندن زیاد برای دست‌یافتن به آزادی برای او، ناگزیر بود. چیزی که گاه از درون قدرتمند او برمی‌خاست. با معرفتی که به دست آورده بود، توان برنامه‌ریزی، هماهنگی و اجرای آن را نیز داشت. برای من مهم این بود که به مخاطب خود بگویم کسانی که به بردگی گرفته شده بودند، توان نجات خود و دیگران نیز در آنها بوده است. می‌خواستم خواننده بداند که آنها، اگرچه برده بودند، اما افرادی خنثی، قربانی زمانه خویش و تسلیم سرنوشت نبودند. آنها در برابر ستم پایداری و مقاومت می‌کردند. آنها هر کاری که لازم بود، حتا خرابکاری، انجام می‌دادند تا صدای دادخواهی خویش را به گوش ناشنوای اربابان برسانند و به آنها بگویند که ما در جستجوی آزادی هستیم. بر این باور هستم که گاه جنبه‌های مهمی از این ماجرا را فراموش می‌کنیم که چرخش جنبش ضد برده‌داری چگونه با سرمایه‌گذاری جان و مال، پاسخ مثبت می‌داد. اگرچه گاه با ظرافت‌های خاصی همراه بود که شکست را به آنان تحمیل می‌کرد؛ از دانمارک وسی که برنامه ریز جنبش ضد برده‌داری در دهه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم بود که خنثی شد، تا جنبش ضد برده‌داری به رهبری مادر او شارلوت.

عنوان کتاب را چگونه انتخاب کردید؟

ـ من دوست دارم پیش از نوشتن داستان یا رمان‌ام، برای آن عنوانی داشته باشم، حتا اگر اشتباه باشد. به نظرم این نیاز من است تا بتوانم بر داستان تمرکز داشته باشم. روزهای زیادی از زمانی که آماده نوشتن این رمان بودم، می‌گذشت و هر روز در مورد عنوان آن در خیال خود به گردش و سیاحت می‌پرداختم. سرانجام هم روزی عنوان “اختراع بال” به نظرم رسید و انتخاب‌اش کردم. بال می‌تواند تجسم کاملی باشد از همه گونه تلاش برای آزادی. رسیدن به نام رمان، درست زمانی رخ داد که من به قصه‌های سیاهان آمریکایی آفریقایی‌الاصل رسیده بودم و می‌خواندم که آنها پس از بردگی‌شان توانایی پرواز را از دست داده بودند. و این داستان، اگرچه به افسانه تن می‌زند، اما چه زیبا است و خود نیز می‌دانم که البته این استعاره‌ای بیش نیست. استعاره زیبایی که من شروع کردم در امواج آن غوطه‌ور شوم و رمان را سامان دهم.

ماجرای آموزش خواندن به هتی، آن هم به وسیله سارا چقدر به حقیقت نزدیک است. کنشی غیرقانونی که هر دو هم بابت آن مجازات شدند؟

ـ رمان، چیزی است که من آن را امواجی می‌خوانم که آمیخته است با اندیشه و تخیل، حقیقت و خیال. خیلی تلاش کردم تا زندگی واقعی سارا و خواهرش آنجلینا را روایت کنم. چراکه می‌خواستم خوانندگان در مورد زندگی فوق‌العاده پر فراز و نشیب آنها آگاه باشند، اما برای روایت زندگی حقیقی آنها، ناگزیر بودم که حقیقت را با خیال در هم بیامیزم که گاه شاید ترازو به سود تخیل پایین می‌رفت و گاه برعکس. رمان وسیله‌ای است برای بیان یا روایت داستانی حقیقی. به همین خاطر هم تلاش کردم آن قدر تخیل وارد داستان بکنم تا حقیقت در هزارتوی تخیل ناپدید نشود و از دیده گُم. بنابراین، کل داستان آمیخته‌ای است از حقیقت و تخیل. اما من تلاش کردم که در یادداشت‌های نویسنده، توضیح دهم که چه مقدار از رمان حقیقت است و چه مقدار تخیل. در دوران کودکی سارا بود که خدمتکاری برای او خریداری شد و نمی‌دانم که هدیه تولد او بود یا ارمغانی از سوی خانواده برای خوشحالی او. به همین خاطر داستانی از خودم ساختم که خیالی بود. اما، در این خیال چاشنی حقیقت کم نیست؛ دخترک برده‌ای به او هدیه داده بودند که به احتمال هم سن و سال خودش هم بود و هتی نام داشت. این آگاهی‌ها را من از پرونده سارا به دست آوردم.

ما می‌دانیم که سارا و هتی دوستان خوبی برای هم بودند. دست کم به عنوان هم‌بازی. به همین خاطر هم سارا احساس نزدیکی زیادی با هتی داشت. این هم از توضیحات خود سارا به دست آمده است. چیز دیگری که می‌دانیم این است که سارا آموختن خواندن و نوشتن را به هتی شروع کرد. او قوانین کارولینای جنوبی را که آموختن خواندن و نوشتن به برده‌ها را ممنوع کرده بود، برای هتی می‌خواند و به او می‌آموخت. آموزش زبان البته پشت درهای بسته، روی فرش دست‌باف و در برابر شومینه انجام می‌شد. آموزش به جای بازی. آنها حتا سوراخ کلید را می‌پوشاندند که مبادا کسی آنها را ببیند. چرا که آموختن خواندن به برده‌ها ممنوع بود و برای سارا خطرناک.

شارلوت، مادر هتی، لحاف دوزی می‌کرد. خواهش می‌کنم توضیح دهید که چه انگیزه‌ای موجب شد که این کار را وارد داستان کنید؟

ـ به دلایلی در داستان به یک لحاف‌دوز نیاز داشتم. این نیاز ریشه دارد در اسطوره‌های کهن یونان به ویژه اسطوره “پراکن و فیلوملا Procne and Philomela” که خیلی پیش از این خوانده بودم. ماجرای دو خواهر در این اسطوره بود که یکی خیلی تراژیک بود و داستان خود را به صورت بافته‌ای از گیسو، اما پر نقش و نگار درست کرد و به آسمان فرستاد تا همه‌ی جهان با باد بچرخد. علت این کار هم این بود که او صدای خود را از دست داده بود و این بافته زبان گویای او بود. زبان او را بریده بودند تا نتواند حقیقت تجاوزی را که بر او روا داشته بودند فاش کند. این قصه در ذهن و ناخودآگاه من بود. می‌خواستم شارلوت این داستان را روایت کند، او که خود نیز بی‌سواد بود. بنابراین من به پنبه‌زنی و لحاف‌دوزی روی آوردم که توان‌مندی هریت بود. هریت زنی بود زاده‌ی جورجیا که در سال 1837 به بردگی گرفته شده بود. پنبه‌زدن و لحاف دوختن او شاهکار قصه‌گویی و روایت‌سرایی است. لحاف‌هایی که او دوخته است، اکنون در موزه هنرهای زیبا در بوستون آمریکا آویزان است. برای دیدن یکی از این لحاف‌ها به واشنگتن سفری کردم و به شدت جذب زیبایی بی اندازه‌ی آن شدم. این زیبایی مرا برانگیخت تا شارلوت را لحاف‌دوز جلوه دهم. بنابراین، می‌خواستم لحاف یادمان تصویری یا نمایشی باشد. یادمانی که می‌تواند زندگی او را معنا بخشد و شاهدی باشد برای قصه‌هایی که تعریف می‌کند. قصه‌هایی که به باورم خیلی گرم هستند و جذاب.

صد و پنجاه سال از جنگ داخلی گذشته است. با این وجود، هنوز طنین داستان‌های آن دوران در گوش می‌پیچد و شنونده یا خواننده را به اندیشه وامی‌دارد. کتاب “خداوند پرنده خوب”، نوشته جیمز مک‌بردز، چندی پیش برنده‌ی جایزه کتاب ملی شد. فکر می‌کنید که سرانجام چشم‌های آمریکایی‌ها بر روی حقیقتی پنهان مانده، باز شده است؟

ـ گمان می‌کنم که در مورد این بخش از تاریخ، کمی با بی مهری رفتار شده و واقعیت را در هاله‌ای از ابهام یا به کلی آن را در گوشه‌ی انزوا و دور از انظار عمومی قرار داده‌ایم. بدیهی است که این برخورد با آنچه ما امروز به عنوان انسان‌های متمدن می‌اندیشیم، تطابق ندارد. اندیشه انسانی امروزمان، رویداد سال‌ها پیش را حتا امروز هم دل‌خراش می‌نمایاند. نگاه به گذشته‌ای چنین، دردآور است. درد دویست و چهل و شش سال رژیم برده‌داری در سرزمین‌مان را می‌گویم.

فکر می‌کنم که برای مدتی دراز، می‌گفتیم که خوب، این موضوع مربوط است به گذشته. گذشته‌ای که به پایان رسیده. گذشته‌ای که آنچه نباید می‌شد، شد. اما فکر آن روزها هم پلشتی را در منظر و دید می‌نشاند. به سبب همین پلشتی بود که خواستم در کندوکاوی که در حوزه‌ی نژادپرستی این سرزمین دارم، ریشه‌های فرورفته در اعماق را بررسی کنم تا در قالب داستانی واقعی با چاشنی تخیل، واقعیت تلخی که داشته‌ایم را آینه‌ی امروز مردمان‌مان کنم. می‌خواستم که این پلشتی را در برابر چشمان مردم قرار دهم تا همه به آن نگاه کنند. نگاه به میراثی که امروز دیگر مثل سابق نیست و دوره‌ی تکاملی خود را پشت سر گذاشته و بهتر شده. البته که شکل برخوردهای انسانی ما امروز دیگر با تحول بزرگی روبرو بوده و دیگران را برده‌ی خود نمی‌دانیم. با این وجود، هنوز هم مرده‌ریگ برده‌داری به طور کامل پاکسازی نشده و نیاز به تلاش بیشتر است تا باقی‌مانده آن پلشتی نابود شود.

چه مقدار از عشق یا گناه سارا برای آزادی، بازتاب احساسات شخصی خود شما است برای نسل زنان آمریکایی آفریقایی‌الاصل. به ویژه با توجه به دوران کودکی‌تان؟

ـ به نظرم در دهه‌ی پنجاه و شصت، این نوع رابطه همراه بود با احساس گناه. البته فکر می‌کنم که باید با این موضوع با منطق و اندیشه برخورد کرد تا سرانجام در ذهن ما هم ضمن آفرینش نگاهی انتقادی، راه حلی برای آن پیدا شود. باید با نگاه نژادپرستانه برخورد جدی شود و آنچه بر ما رفته است هشداری باشد برای جلوگیری از پیشرفت افکار این چنینی. البته بازگشت به گذشته و کودکی‌ام که در جورجیای جنوبی بوده، تأثیر زیادی بر من داشته که اکنون در دوران بزرگ‌سالی چنین موضوعی توجه مرا جلب کرده و واداشته تا بر آن تمرکز بیشتری داشته باشم. یعنی وجدان‌ام خراشی بزرگ برداشته که چرا؟ آری، فکر می‌کنم که اندیشه برده‌داری و نژادپرستی ریشه در خرد جمعی ما دارد که در آن زمان امکان رشد و اجرا در سرزمین ما داشته است. درد نژادپرستی، امروز هم مرا دارد خفه می‌کند. درد و زخمی است عمیق که نه جسم بل روح هر انسانی را به درد می‌آورد. درد نژادپرستی بخشی از وجدان جمعی ما به عنوان بشر امروز است.

هرگاه سارا کاری انجام می‌دهد که ضمن با اهمیت بودنش، هشدارش می‌دهند که باید دست از آن کار بردارد، شما می‌نویسید: “گاهی، سرفرود آوردن ما زنان گامی است به عقب برای فراهم کردن امکان پرشی دیگر در فضایی امن‌تر”.

ـ گه‌گاه چنین به نظر می‌رسد که باید نفسی عمیق کشید، دم فرو برد، در سینه حبسش کرد تا لحظه‌ای که باید باز دمیدمش و کاری کرد کارستان. با این تاکتیک، که در نگاه اول عقب‌نشینی می‌نماید، نوبت واکنش‌های درونی می‌رسد که فریادمان می‌زند: “به پیش. فکر می‌کنی کسی هستی برای انجام کاری بزرگ؟ انگار کار تو نیست. شاید می‌بایست امنیت بیشتری داشته باشی و نباید تا پیش از فضای امن، کشتی توفان زده را به حرکت در آوری”. همه‌ی این‌ها غلیان درونی ما است که فریادمان می‌زند. تنها نفس عمیق کشیدن و کارهای شجاعانه انجام دادن، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، اجتناب ناپذیریِ داشتن انعطاف است در برابر واکنش‌ها و بازخوردهایی که بعد از هر کنشی به ما برمی‌گردد. در واقع، کار مهم همین است. کاری که سارا برای پیشرفت برنامه‌هایش انجام می‌داد.

رمان قبلی شما در مورد دوران معاصر بود. چه چیزی موجب شد که رمان جدیدتان را در مورد موضوعی تاریخی بنویسید؟

ـ به طور کلی، به این خاطر بود که من به طور اتفاقی با سارا و آنجلینا آشنا شدم و می‌خواستم موضوعی که هنوز هم سعی می‌شود در هاله‌ای از ابهام باشد، از زبان خودشان روایت شود. بنابراین بر این باور هستم که گاه با خواندن آنچه در گذشته رخ داده، می‌شود اکنون را با شفافیت بیشتری به نظاره نشست. منظورم این است که در واقع، ما مجموعه‌ای از تاریخ خودمان هستیم.

شما به طور معمول زندگی زنانی را در کتاب‌هاتان به تصویر می‌کشید که وامانده نیستند و توانایی خاصی برای برون‌رفت از دشواری‌ها دارند. آیا این زنان در زندگی واقعی شما هم حضور دارند یا تنها تخیلی هستند و تحسین‌شان می‌کنید تا منبع الهامی باشند برای نوشتن؟

ـ از این دست زنان، تعداد زیادی در کنار من هستند. مادرم که هنوز زنده است و نود و دو سال دارد یکی از منابع الهام و انگیزه نوشتن است. دخترم انگیزه و الهام بزرگی است برای من. من از او؛ ان کید تیلور خیلی آموخته‌ام. هم‌چنین سه دوست خیلی نزدیک دارم که مدت دوازده سال است برای تعطیلات دور هم جمع می‌شویم و از هم می‌آموزیم و تجربه‌هامان را با هم تقسیم می‌کنیم. محل زندگی ما یک جا نیست. به همین سبب هم سالی یک بار دور هم جمع می‌شویم. اما یک هفته‌ای که با هم هستیم، برای یک سال انرژی و تجربه ذخیره می‌کنیم. بنابراین منابع الهام من تخیلی نیستند که در کنار من‌اند. از همان اول که ایده نوشتن این رمان در من پیدا شد، با همین گروه دوستان در تعطیلات در میان گذاشتم و تشویق ام کردند که تو می‌توانی آن را بنویسی. در پاسخ آنها گفتم: “هراس دارم در مورد موضوعی بس بزرگ بنویسم که مربوط می‌شود به همه‌ی آمریکا؛ تاریخ برده‌داری آمریکا.” آنها گفتند: “تو می‌توانی این کار را انجام دهی”. بنابراین هر یک از ما به چنین آوا و صدایی که قوه‌ی محرکه برای حرکت باشد، نیازمندیم.

پیش از این گفتگو، با دوستی صحبت می‌کردم. او گفت که چهار سال قبل، زمانی که تحقیق در مورد پیشینیان خود را شروع کرده، به این نقطه می‌رسد که نیاکان او نیز برده‌دار بوده‌اند. او ادامه داد: شرم و اندوهی بر من مستولی شد که هرگز در عمرم تجربه نکرده بودم. هم ‌او از شما پرسید: الهام بخش شما برای نوشتن داستانی که تاحدود زیادی شبیه زندگی نیاکان من است چه بوده است؟

ـ چقدر جالب است که او به زیبایی در مورد تجربه دردآوری صحبت می‌کند که پیش از این من نیز توضیح داده بودم. تا آنجایی که من تحقیق کرده‌ام، نیاکان ما برده‌دار نبوده‌اند. اجداد من کشاورز بوده‌اند و روی زمین دیگران کار می‌کردند. به همین خاطر هم پولی در بساط نداشتند که بخواهند برده بخرند. اما، فکر می‌کنم؛ اهل جنوب بودن، رشد کردن در دوران جنگ داخلی و تجربه تلخ نژادپرستی، چیزی را در درون من حک کرده است. الهام اصلی من سارا و خواهرش آنجلینا بوده‌اند. در عین حال، ایمان دارم که کنش آنها برای منع حکم اعدام و جنبش حقوق مدنی که در دوران جوانی من در جامعه جاری بود، تأثیر زیادی بر من گذاشته است. این تأثیر هنوز هم ادامه دارد و به شکل دیگری؛ جنبش جنسیتی و نژادی، درآمده است.

خواهش می‌کنم، روند نوشتن‌تان را توضیح دهید.

ـ من لجوج و یک دنده‌ام. البته مادر و دخترم می‌گویند پشتکار دارم. وقتی که کتابی را شروع می‌کنم، تقریبن هر روز می‌نویسم. اگر کاری را شروع کنم، حتا تعطیلات آخر هفته هم صرف نوشتن می‌شود. تمام روز را می‌نویسم. البته آرام کار می‌کنم و با برنامه. هیچ چیز را سرسری نمی‌گیرم و با دقت تمام روی کار تمرکز می‌کنم. خوب، بعداز پایان نوشتن، تعطیلات طولانی هم در پیش هست که گاه مسافرت می‌روم و گاه در کنار خانواده روزگار را می‌گذرانم. اگر نویسنده را زمین کشاورزی تصور کنیم، پیش از هر نوشتن، نیاز به آیش است. یعنی باید زمین را استراحت داد، شخم زد و خاک را زیر و رو کرد. من هم بین دو نوشتار، دوران آیش را برای خودم ایجاد می‌کنم.

کدام کتاب بر شما تأثیری شگرف داشته است؟

ـ رمانی که مرا تکان داد و بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، رمان «بیداری The Awakening» نوشته کیت شوپن بوده است. در این رمان توانستم زندگی زنانی را بخوانم که با خواندن رمان‌های بتی فریدان، نتوانسته بودم ببینم. من عاشق رمان «جذبه زنانه» هستم. اما این رمان به آن اندازه که رمان «بیداری» مرا تکان داد، تأثیرگذار نبود. توصیف زندگی زن در رمان «بیداری» چنان شوک برانگیز بود که هنوز هم فکر می‌کنم چگونه محدودیت‌های فرهنگی می‌تواند چنین بر زنی تأثیر بگذارد و از آن سو، چگونه این زن توانست با درایت کامل به همه‌ی این دشواری‌ها پاسخی درخور بدهد.

پی‌نوشت:

خانم جویی هوروویتس، نویسنده‌ای است که در کمبریج ماساچوست زندگی می‌کند و در بخش سردبیری «نقد کتاب لس‌آنجلس» به عنوان ویراستار کار می‌کند. او هم‌چنین آفرینش‌گر «تسی و پیرلی: داستان مادربزرگ» و «بخشی از میلیون: مسمومیت مدرسه بورلی هیلز» می‌باشد.
برگرفته از عصرنو

داستان داستان نویسی و داستان خوانی زنان، زینب پیغمبرزاده

روایتی زنانه از رمان:
ادبیات مکتوب قرن ها عرصه ای مردانه تلقی می شد. آموزش و به طور خاص آموزش ادبی مختص مردان بود و حتی مطالعه نیز برای زنان نامناسب محسوب می شد. بعد از رنسانس و به ویژه در عصر روشنگری رمان به عنوان یک گونه ادبی جدید در غرب رواج یافت. با وجود آنکه رمان در قرن هجدهم عرصه ای زنانه تلقی می شد، در قرن نوزدهم رمان نویسی نیز مانند سایر عرصه های هنری، به عنوان حوزه ای مردانه تعریف شد. با این وجود زنان در رمان بیش از هر گونه ادبی دیگری توفیق یافتند و به تدریج سنت ادبی زنانه مکتوبی شکل گرفت. منتقدان ادبی فمنیست کوشیده اند تاریخ شکل گیری این سنت ادبی را در غرب تدوین و تبیین کنند.
آیا رمان نویسی در غرب سنتی مردانه بوده است؟
رازلیند مایلز نیز مانند الن موئرز رمان را تنها گونه ادبی می داند که شماری چنین بزرگ از زنان در آن سهیم بوده اند، حضورشان در آن نمایان بوده و چند و چون مشارکتشان در خلق آن کمابیش با مردان همانندی داشته است. بسیاری از نویسندگان زن، از زمان آغاز نوشتن گونه ادبی رمان را برگونه های دیگر ادبی برتر شمرده اند و این فرم ادبی به صورت وسیله ای برگزیده درآمده است که زنان در گذشته نزدیک جنبه هایی از زندگی جنسیشان را با آن پژوهیده و منتشر کرده اند، جنبه هایی که پیش از این در عرصه هنر یا در جامعه به آن توجهی نمی شده است. وی قرن نوزدهم را که در آن رمان عرصه ای مردانه تلقی می شد و زنان مجبور بودند پشت نقاب اسامی مردانه پنهان شوند، نقطه مقابل قرن هجدهم می داند که مردان رمان نویس به خاطر فراهم آوردن امکان انتشار آثارشان مجبور بودند، به اسامی زنانه تمسک جویند. مایلز از دیل اسپندر نویسنده کتاب “مادران رمان” مثال می آورد که نیمی از دوهزار نویسنده قرن نوزدهم را زن می داند، و نیز به “فرهنگ نویسندگان زن انگلیسی و امریکایی سالهای ۱۶۶۰ تا ۱٨۰۰ ” اشاره می کند که در آن ژانت تاد، نام نزدیک به پانصد نویسنده زن را ثبت کرده است (۱٣٨۰: ٣٨- ۴۴).
وی در عین حال قرن نوزدهم را برای رمان نویسان زن مهم می داند چرا که افرابن به عنوان اولین نویسنده زن حرفه ای ـ به مفهوم کلاسیک آن ـ توانست از راه نوشتن درآمد کسب کند و نویسندگی به یک حرفه آبرومند خانگی بدل شد (۱٣٨۰: ۹۲).
مایلز داستان نویسی زنان در قرن نوزدهم را وسیله ای می داند برای مطرح کردن برتری زنان با معیارهای آن روزگار، ادامه نقش همسرانه و مادرانه، تامین معاش، به نمایش گذاشتن استعدادها با وسواس، انجام وظیفه زنانه راهنمایان اخلاقی و راهی ارزان برای پر کردن اوقات فراغت (۱٣٨۰ :۱۱۲ ).
ویرجینیا ولف در کتاب معروف “اتاقی ازآن خود “، که یکی از اولین متون نقد ادبی فمنیستی محسوب می شود، نداشتن فرصت برای تجربه حوزه عمومی را در کنار عدم استقلال مادی و نداشتن حوزه خصوصی یکی از علل عدم موفقیت نویسنده های زن در مقایسه با نویسندگان مرد می داند.
جانت ولف نیز بر محدودیت های زنان در تجربه زندگی در فضاهای شهری تاکید می کند. از دیدگاه بودلر پرسه زن که بی هدف در شهر پرسه می زند و مردم را به استهزا می گیرد، قهرمان دنیای مدرن است. جامعه شناسانی چون والتر بنیامین در کتاب”پاساژها” تحت تاثیر این شاعر قرن نوزدهم اند. جانت ولف در کتاب “جملات زنانه” پرسه زن مورد اشاره بودلر را مذکر می داند. او با اشاره به تلاش ژرژساند شاعر فرانسوی قرن نوزدهم برای تجربه پرسه زنی در پاریس با لباس مردانه، از زنان به عنوان “پرسه زنان نامرئی دنیای مدرن” یاد می کند، که فرصت تجربه حوزه عمومی را در ابتدای شکل گیری مدرنیته نداشته اند (نوذری ،۱٣٨۰: ۴٣۲ـ۴۴۷ ).

Aurore Dupin ou George SandVirginia Woolf

داستان داستان نویسی زنان غربی
آلن شوالتر با تاکید بر این که زنان منفرد در مراحل گوناگون این پیوستار قرار داشته اند، نویسندگی زنان را در غرب به سه دوره تقسیم می کند:
“نخست مرحله طولانی تقلید از شیوهای سنتی حاکم و بین المللی کردن ملاکهای آن درباره هنر و دیدگاههای آن در باب نقش اجتماعی جنس هاست. دوم مرحله اعتراض به این ملاک ها ها و ارزشها و دفاع از حقوق و ارزشهای جنس کهتر، از جمله تقاضای استقلال آن است و سرانجام مرحله خویشتنیابی، بازگشت به خود رهایی از برخی پیامدهای اعتراض و جستجوی هویت است” (به نقل از مایلز، ۱٣٨۰ : ۹۲).
به اعتقاد مایلز، زنان در قرن نوزدهم همچنان مردانه می نوشتند. قرن بیستم زمان اعتراض به نابرابری و در نهایت پیدا کردن زبانی از ان خود است.  

  


  روایتی زنانه از رمان:
ادبیات مکتوب قرن ها عرصه ای مردانه تلقی می شد. آموزش و به طور خاص آموزش ادبی مختص مردان بود و حتی مطالعه نیز برای زنان نامناسب محسوب می شد. بعد از رنسانس و به ویژه در عصر روشنگری رمان به عنوان یک گونه ادبی جدید در غرب رواج یافت. با وجود آنکه رمان در قرن هجدهم عرصه ای زنانه تلقی می شد، در قرن نوزدهم رمان نویسی نیز مانند سایر عرصه های هنری، به عنوان حوزه ای مردانه تعریف شد. با این وجود زنان در رمان بیش از هر گونه ادبی دیگری توفیق یافتند و به تدریج سنت ادبی زنانه مکتوبی شکل گرفت. منتقدان ادبی فمنیست کوشیده اند تاریخ شکل گیری این سنت ادبی را در غرب تدوین و تبیین کنند.
آیا رمان نویسی در غرب سنتی مردانه بوده است؟
رازلیند مایلز نیز مانند الن موئرز رمان را تنها گونه ادبی می داند که شماری چنین بزرگ از زنان در آن سهیم بوده اند، حضورشان در آن نمایان بوده و چند و چون مشارکتشان در خلق آن کمابیش با مردان همانندی داشته است. بسیاری از نویسندگان زن، از زمان آغاز نوشتن گونه ادبی رمان را برگونه های دیگر ادبی برتر شمرده اند و این فرم ادبی به صورت وسیله ای برگزیده درآمده است که زنان در گذشته نزدیک جنبه هایی از زندگی جنسیشان را با آن پژوهیده و منتشر کرده اند، جنبه هایی که پیش از این در عرصه هنر یا در جامعه به آن توجهی نمی شده است. وی قرن نوزدهم را که در آن رمان عرصه ای مردانه تلقی می شد و زنان مجبور بودند پشت نقاب اسامی مردانه پنهان شوند، نقطه مقابل قرن هجدهم می داند که مردان رمان نویس به خاطر فراهم آوردن امکان انتشار آثارشان مجبور بودند، به اسامی زنانه تمسک جویند. مایلز از دیل اسپندر نویسنده کتاب “مادران رمان” مثال می آورد که نیمی از دوهزار نویسنده قرن نوزدهم را زن می داند، و نیز به “فرهنگ نویسندگان زن انگلیسی و امریکایی سالهای ۱۶۶۰ تا ۱٨۰۰ ” اشاره می کند که در آن ژانت تاد، نام نزدیک به پانصد نویسنده زن را ثبت کرده است (۱٣٨۰: ٣٨- ۴۴). 


داستان داستان نویسی زنان ایرانی
در ایران نیز داستان نویسان زن تجربه نسبتاً مشابهی را از سر گذراندند. کمی پیش از انقلاب مشروطه رمان به عنوان یک گونه ادبی وارد ایران شد. در همین دوره بود که جنبش زنان ایران به مفهوم مدرن آن شکل گرفت و بستر مناسبی را برای شکل گیری ادبیات زنانه ایجاد کرد. جلال میرعابدینی داستان نویسی مدرن زنان در ایران را به سه دوره تقسیم می کند :
۱- گام‌های اولیه: در فاصله زمانی ۱٣۱۰ تا ۱٣٣۹، تعداد محدودی از زنان طبقه بالا که به آموزش دسترسی داشته اند، در کنار مردان نویسنده شروع به نوشتن می کنند.
۲- هموار کردن راه: طی سه دهه (۱٣۴۹-۱٣۶۹) با گسترش دسترسی زنان به آموزش و افزایش مشارکت شان در جامعه تعداد زنان نویسنده افزایش می یابد. زنان در هر دو حوزه ادبیات عامه پسند و ادبیات متعالی فعال می شوند و برخی از این نویسندگان به نقد نابرابری های جنسیتی می پردازند.
٣-رهسپار راه های تازه: طی دهه ۷۰ و ٨۰، تعداد زنان نویسنده به صورت چشمگیری افزایش یافت و مورد استقبال منتقدین و خوانندگان قرار گرفت.
چرا زنان به “ادبیات عامه پسند” روی می آورند؟
ویرجینیا وولف درباره تمایل زنان به ادبیات عامه پسند می‌گوید: “محدودیت تجربیات زنان در خانواده و فعالیت‌های روزمره‌شان می‌تواند خیلی راحت به شکل رمان ظاهر شود تا هر فرم ادبی دیگر… تجربیات آنان عمدتاً شامل مطالعه شخصیت‌ها و تحلیل احساسات می‌شود.” زنان بسیاری به سبب آسان بودن این نوع رمان به‌ سوی آن می‌آیند، زیرا “در میان شکل‌های هنری کمترین میزان تمرکز را می‌طلبد.” به اعتقاد او زنان “اغلب در چارچوب خانه و عواطف خود” محصورند. امکان برخی تجربیات را نمی‌یابند و رمان‌هایشان هم از این واقعیت تأثیر می‌پذیرد. پس “قوای ذهنی خویش را صرف مشاهده و تجربه و تحلیل شخصیت‌ها” می‌کنند و به تکرار وقایع و شخصیت‌ها دست می‌زنند (ولف ،۱٣٨٣ :۱۰۰).
البته بسیاری از منتقدین ادبی فمنیست رمان های عامه پسند را نوعی مقاومت در برابر نظام مردسالار می دانند. به عنوان مثال، جینیس رادوی در کتابی با عنوان خواندن رمان بر این باور است که زنان از رمانس به منزله وسیله ای برای چیره شدن بر ترس دیرینه خویش از سلطه مردان که در قالب رمانس می توان آن را رام و مهار کرد بهره می گیرند. او معتقد است حتی خواندن ادبیات داستانی به شیوه رمانس، با تکیه ای که بر رابطه ها دارد، پناه بردن به رخدادهای عاطفی، عشق و مهرورزی به پیش کشیده شده در آن نیز نوعی اعتراض در برابر مردسالاری است (به نقل از مایلز، ۱٣٨۰ :٨٨).
آلیسون لایت نیز رمان عاشقانه را “درد نشانه” (symptomatic ) و نوعی پراشتهایی ادبی در اعتراض به سرکوب و شیوه ای نو در بیان آن می داند. او با تاکید بر فاعلیت خوانندگان زن، معتقد است آن ها مدام در جستجوی چیزی فراتر از وضع موجودند. او خواندن رمان عشقی را آئینی تکراری و اعتیاد آور می داند که درآن تحقق آمال به تعویق می افتد و زنان از آن به عنوان روشی برای بقا استفاده می کنند (ولف و دیگران : ۱٣٨۲ ،۱۹۷ -۱۹٨).
helene cixous dress
آیا ادبیات جنسیت دارد؟
از نظر ویرجینیا وولف: “حاصل خشم پرهیاهوی تحکم‌آمیز مرد که بر ادعای برتری خود پامی‌فشارد، و ابراز انزجار زن که برای دست یافتن به حقوق خود جیغ می‌زند جز ادبیات بد چیزی نیست. همدردی فراگیری را می‌طلبد که بر فراز احساسات هر دو جنس قرار گیرد و آنها را درک کند. هنرمند بزرگ باید دوجنسی باشد” (ولف ، ۱٣٨٣ :۱۴۱).
البته این بدان معنا نیست که ولف مخالف زنانه نویسی است. او از زنانه نویسی جین آستین و امیلی برونته تجلیل می کند و معتقد است جای بسی تاسف که زنان مثل مردان بنویسند. او از اینکه زنان نویسنده دوره او ( دهه سی میلادی )، دیگر مردان را دشمن نمی انگارند، در آرزوی تجربه زندگی نیستند و بنابراین می توانند آزادانه بنویسند، خرسند است. در واقع او زنانه نویسی را همان گذار از خشم و رسیدن به مرحله ای می داند که آلن شوالتر از آن تحت عنوان ” مرحله خویشتنیابی، بازگشت به خود رهایی از برخی پیامدهای اعتراض و جستجوی هویت ” یاد می کند.
منتقدین فمنسیت پست مدرن فرانسوی چون هلن سیکسو، لوئیس ایریگاری و هلن سیکسو نوشتار زنانه را نوشتاری می دانند که با جای دادن عواطف و ضرب اهنگ ی خاص تن زنان در نحو و ساختارهای زبان روابطی جدید بین خوانندگان و نویسندگان به وجود می آورد و ساختارهای اندیشه مردسالارانه را زیر و رو می کند. این نوشتار تلاشی است برای یافتن نمادهایی از امیال سرکوب شده زن (هام، ۱٣٨۲ :۴٨٣-۴٨۴، ولف و دیگران، ۱٣٨۵: ٣٨۱-٣٨۴ ).
منبع:جامعه شناسی ایران

dimanche 12 janvier 2014

در مورد مردی و نامردی و نامردمی، مهستی شاهرخی

 
همیشه مقالات مفید و ارزشمند دکتر آزاده آزاد را می خوانم و همت او را برای پژوهش می ستایم اما کلامی در مورد واژه ها دارم. واژه ها بی گناهند. مرد واژه بدی نیست. همچنان که زن یا مرد در درجه اول انسان است و کودک یا پسربچه نابالغ نیز مرد محسوب نمی شود. در فرهنگ دهخدا می خوانیم:
مرد. [ م َ ] (اِ) ۞ انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش...
و نامرد:
نامرد. [ م َ ] (ص مرکب ) بی مروت . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). || ناکس . بی غیرت . (ناظم الاطباء). بی حمیت . بی عار و ننگ . بی تعصب . بی...
پس هم چنان که ماده انسان فحش نیست. نرینه بشر نیز فحش نیست بلکه خارج از تقسیمات مادینگی و یا نرینگی، بی مروتی و خیانت و خنجر از پشت زدن در فرهنگ نیاکان و سلحشوری پارسیان ننگ بوده است.
و در مورد کلمه و اصطلاح عامیانه مردمی:
مردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود ا...
بنابراین «نامردمی» نمی تواند جایگزین کلمه نامردی شود.اگر قرار است پالایشی زن ستیزانه و بی عقده در زبان صورت بگیرد نیاز به واژه های جدید است. واژه ها را باید ساخت. ما را واژه ای نو و آزاد باید شاید.

مردانگی های ایرانی: یک مقدمه، دکتر آزاده آزاد جامعه شناس


در فرهنگ مردسالار ایران، کلمه "مردانگی" فی نفسه هم مترادف با معرفت،نجابت، شجاعت و قابلیت اعتماد است و هم اساسا در ارتباط با قدرت و / یا خشونت به عنوان پدیده ای الهام بخش از دید توده مردم قرار می گیرد. این مردانگی یک شکل متعارف اعمال قدرت، یک مدل قدرتمند از رابطه، و ایده آل متعارف انسان بودن است. این مردانگی هنجاری یا سلطه جوست، با ارزش ترین نوع مردانگی که تسلط بر زنان و کنترل آنان اجزاء ضروری آن است. مردانگی سلطه گر ایرانی توسط عواملی مانند سبیل، قدرت بدنی، شجاعت، مقام اجتمایی و موفقیت، قابلیت های جنسی، زمختی و پرخاشگری، طرد زنانگی، سرکوب احساسات، قدرت ورزی بر محیط اجتماعی و کنترل آن، به ویژه در رابطه با بستگان مونث و فرزندان، تعریف میشود. دو عامل مهم فرهنگی در تولید مردانگی سلطه گر ایرانی وجود داشته است که عبارتند از ادبیات کلاسیک فارسی و دین اسلام. ادبیات فارسی کلاسیک که فرهنگ ایرانی از آن مشتق شده، مردانگی جنگی را بطور فراوان ارائه میدهد. بخشی از اساطیر فارسی، که در حماسه های شاهنامه منعکس شده است، در باره زندگی بخون آغشته پادشاهان و دلاوران پیش از اسلام است که برای غرور ملی یا فردی، تصرف سرزمینها و زنها میجنگیدند. مردانگی سلطه گر این شخصیت ها مردان ایرانی را برای قرن ها تحت تاثیر قرارداده است.
همین نوع مردانگی جنگی و سلطه گر از جانب مردان متعلق به اقوام مختلف که به ایران حمله کردند نیز ارائه شد. از جمله مردان عرب مسلمان که نه تنها ملت ایران را غارت کرده و زنان ایرانی را مورد تجاوز قرار دادند، بلکه دین خشن و زن ستیزخود را نیز بر مردمان ایران با خشونت ورزی تحمیل کردند. در نتیجه، فرهنگ ایرانی عمیقا مردانه، مردمحور و مردسالار است.
اسلامی شدن جامعه ایران از قرن ٧ میلادی به بعد، بدان معناست که مردان وارد یک سلسله مراتب مذهبی در میان خود شده و مانع از حضور زنان در مساجد شدند. اقتصاد جامعه مبتنی بر بازار که در آن فقط مردان مشغول به کاربودند متمرکز شد، و زنان صرفآ به کارهای خانه داری رانده شدند. از قرن ١٦ تا ١٨ میلادی و تحت امپراطوری صفوی، شاهان و دولتهای شیعه بر کشور حکومت کرده، مفهوم شهادت را که به قتل علی و پسرش حسین بعنوان رزمندگان مسلمان برمیگردد، احیاء کردند.
 خشونت علیه زنان
 بنظر میرسد که ارتباط مفهومی مهمی بین مردانگی سلطه گر و دو شکل از خشونت علیه زنان وجود دارد: خشونت مردانه و خشونت دولتی (که این آخری مردان مخالف را نیزهدف قرار میدهد ، اما بطریقی متفاوت، از آنجا که زنان با همکاری بستگان مذکر خود هدف دولت قرارمیگیرند.) خشونت مردان عادی ایرانی علیه زنان عادی ایرانی در هر دو حوزه خصوصی و عمومی زندگی اجتماعی، از نظر تاریخی در جامعه ایران متداول بوده است.
همچنین، از آنجا که استبداد و انواع مختلف دیکتاتوری (رژیم های مذهبی، نظامی، یا سلطنتی) فرم غالب حکومت در فلات ایران بوده است، و از آنجا که ایران در طول ٣٠٠٠ سال گذشته چندین بار توسط نیروهای اشغالگر خارجی مورد تاخت و تاز قرار گرفته است، زنان متحمل انواع مختلفی از خشونت از جانب مستبدان و دیکتاتورهای حاکم و مردان فاتح بوده اند. این حقایق اجتماعی-تاریخی فرهنگها، سنت ها و ذهنیت های ملی و منطقه ای را شکل داده اند.
 هم در خشونت دولتی و هم در خشونت مردان عادی علیه زنان، شهروندان زن و بستگان و رهگذرانی که از قوانین و مقررات دولت و یا هوی و هوس و خواسته های مردان عادی پیروی نمیکنند و یا فقط به دلیل زن بودن، با شکنجه های جسمی و روحی و تقلیل یافتن به بدنهای مطیع مجازات میشوند.
 مردانگیها و خشونت علیه زنان در زمان محمد رضا شاه پهلوی
در دوران پهلوی دوم، در نتیجه انقلاب سفید، ایران تحولات اجتماعی و فرهنگی مترقی اساسی را تجربه کرد - شهرنشینی، صنعتی شدن، و غربی شدن، که روابط گونه ای و پیکربندیهای پراتیک گونه ای را بنوبه خود دگرگون کرد. در سال ١٩٦٢، حق رای و شرکت در انتخابات را به زنان، که قبلا از آن برخوردارنبودند، به آنان اعطا کرد. چشم انداز آموزش و اشتغال زنان بهبود یافت و اصلاحات قوانین خانواده و کار به مشارکت اجتماعی آنان انجامید. سن ازدواج بالا رفت و نرخ باروری کاهش یافت.
 همراه با پیدایش مدل های جدید زنانگی، مدل های جدید مردانگی بوجود آمده و به انواع سنتی تر اضافه شد. مردانگی های سلطه گر جدید از جانب اشراف قدیمی، مردان طبقه ی متوسط بالا از قبیل متخصصان، پزشکان، مهندسین، وکلا، قضات، استادان دانشگاه، کارمندان عالی رتبه دولت، افسران نظامی و آیت الله ها، بازنمود میشد. مردانگی های همدست از جانب کارمندان دولتی رتبه متوسط و پایین، معلمان، صاحبان کسب و کار کوچک، افسران پلیس و نظامیان کم رتبه بازنمود میشد. مردانگی های تابع را کارگران دستی و صنعتی و نیز بازاری ها و دهقانان بازنمود میکردند. الگوهای به حاشیه رانده شده مردانگی از جانب ملاهای معمولی که بخشی از طبقه متوسط رو به پایین بودند، لاتها، جاهل ها، انقلابیون چپ و انقلابیون اسلامی سالهای ١٩٧٠، بازنمود میشد. زنان مردانه و غالبا همجنسگرایی که "عجیب و غریب" تلقی میشدند هم بخشی از این رده بودند. یک مورد معروف زنی لزبین و تپانچه پوش که در یکی از استان های شمالی ایران زندگی میکرد وجود داشت که مردانی را که می خواستند عشاق او را از او بگیرند تهدید میکرد.
آزار و اذیت جنسی زنان از جانب مردان پدیده تازه ای نیست که تحت حکومت اسلامی پدید آمده باشد. از همان زمان پهلوی دوم درایران، یکی از تفریحات و سرگرمی های نگران کننده مردان و پسران ایرانی آزار جنسی زنان و دختران بوده است. تحت حکومت شاه، این موضوع چندین بار درمجلات زنان، مانند زن روز، مطرح شد، و حتی هشت زن جوان یک "گروه ضربت" برای دفاع از خود در برابر آزاردهندگان جنسی تشکیل دادند. اعضای خانواده زنان و دختران به آنها توصیه میکردند که کاملا منفعل باقی مانده و هرگز واکنشی نسبت به آزاردهندگان خود نشان ندهند چرا که میگفتند واکنش باعث تشویق بیشتر مردان میشود. بنابراین زنان و دختران ظلم و ستم خود را پذیرفته و با انکار اینکه مورد آزار جنسی قرار میگیرند، سعی به حفظ ظاهر خود میکردند.
 مردانگی های تابع مورد تهدید
 مردان سنتی طبقه متوسط پایین و جمعیت روستایی تازه شهرنشین شده از قوانین حمایت خانواده شاه در سالهای ١٩٦٧ و ١٩٧٥ که وضیت زنان را بهبود بخشید استقبال نکردند. برای آنها، آزادی زنان بمعنای فساد و نفوذ فاسد غرب بود. آنها زنان طبقه متوسط و متوسط بالای شهری را بی فایده و کم عمق تصور کرده، و از ولخرجی های اغراق آمیز و چشمگیر آنها خشمگین بودند. این برنامه های تلویزیونی و مجلات زنان بودند که توهم چنین شیوه زندگی پرمصرف و پر طمطراق نخبگان فاسد را ایجاد کرده بودند. از دید طبقات سنتی، زنان بی حجاب طبقه متوسط و متوسط - بالای شهری بارزترین نماد این فساد بودند. روشنفکران و اعضای سازمان های مخالف و مخفی چپ، ملی گرا و مذهبی، هم مردان و هم زنان، همین تصورعمدا مغرضانه و منفی را از زنان طبقه متوسط شهری داشته (به منظور مخالفت با شاه و انقلاب سفید مترقی او)، مزایای بهبود آموزشی این زنان و مشارکت بیشترآنان در زندگی اقتصادی و اجتماعی را نادیده میگرفتند.
بر اساس درک بالا از زنان متجدد شهری، مردان بازاری سنتی و مردان طبقات پایین جامعه در مورد وضع تحت سلطه مردانگی های خود وتاثیرگذاری شیوه زندگی مصرف گرا بر زنان "خود" احساس اضطراب میکردند. همچنین در میان مردان طبقات پایین و متوسط پایین، نوعی بیقراری عمومی ناشی از حسادت و نفرت نسبت به زنان تحصیل کرده و شاغل طبقه متوسط وجود داشت. صحنه ای را در مرکز شهر تهران بیاد دارم که در آن مردی به سوی پلیس زنی فریاد زد که آیا او به نوار بهداشتی برای پریودش احتیاج دارد یا نه، و صحنه دیگری نیز که درآن پلیس زن مجبور به زانو در آوردن مردی شده بود که برای اثبات برتری جسمانی خود به او حمله ورشده بود. در دانشگاه ها، به خصوص در دانشکده های فنی و پزشکی، دانشجویان دختر تهرانی اغلب متحمل نگاه های سنگین و زل زدن های خشمگینانه دانشجویان پسرمتعلق به طبقات متوسط پایین و متوسط که از شهرستان ها آمده بودند میشدند. از دید بیان شده این مردان، زنان طبقه متوسط با کسب تحصیلات دانشگاهی، جای مردان را غصب میکردند. احساس استحقاق برخورداری از قدرت در نزد مردان طبقات مختلف اجتماعی از جمله روحانیون، زمینداران، طبقات متوسط پایین و کارگر، دلیل اصلی تحول ایران در ١٩٧٨ و ١٩٧٩ بود.
 مردانگی ها در ناآرامی های اجتماعی ٧٩-١٩٧٨
در دوران سلطنت محمد رضا شاه، دو ایدئولوژی متفاوت اساسا انقلابی و مردسالار درجبهه مخالف او بوجود آمد: چپ ها و گروه های اسلامی. مخرج مشترک این گروه ها و طبقات اجتماعی پایین جامعه طرد رهایی زنان طبقه متوسط غرب گرا و مصرف گرایی، مد دوستی و بطالت ادعایی آنها، فساد و تاثیرشرم آورغرب، و تجسم و نماد تباهی خاندان پهلوی بود.
در طول سالها ١٩٧٠، الگوهای تازه مردانگی های خشن و سلطه گر وجود داشت. اینها مردانگی های مفرط انقلابی بودند که در مخالفت با مردانگی سلطه گر سکولار و مدرن تحت سلطنت پهلوی ایجاد شده بودند. این مردانگی های مفرط به سرنگونی خشونت آمیز سلطنت و ایجاد دیکتاتوری اسلامی ایران در سال ١٩٧٩ کمک کرد.
 در ایران پیش از انقلاب، سازمان های چپ، ملی گرا و اسلامی واکنشی ضد زنانه نسبت به رژیم شاه اتخاذ کرده بودند. آنها، به پیروی از آل احمد (١٩٧٧)، نسبت به غرب گرایی زنان طبقه متوسط شهری که با نامهایی چون "عروسک های رنگ شده" نامیده می شدند دشمنی داشتند. همه آنها مردانگی مفرطی را که زنانگی را طرد کرده و خشونت اپوزیسیونی را واکنشی مشروع نسبت به خشونت دولتی میسنجید، پذیرفتند.
 انقلاب ٧٩-١٩٧٨، با وجود شرکت زنان، بدلیل ماهیت مردانه و خشن هر دو نیروهای شاهنشاهی (ساواک، ارتش شاهنشاهی و مردان شاه) و سازمان های مخالف چپ و مذهبی، اساسا مردانه بود. سیاست قدرت و مذاکرات و تصمیم گیری های پشت درب (بین سیاستمداران ایرانی و بین سیاستمداران ایرانی و غربی) اساسا در میان مردان صورت گرفت. شکی در ماهیت بیش از حد مردانه سازمان های انقلابی که برنده نبرد برای قدرت شدند و آنهایی که باختند و نیز ماهیت بیش از حد مردانه و ضد زن دولت اسلامی نیست.
 مردانگی مفرط چپ انقلابی
در حالی که بنیادگرایان اسلامی اساسا ضد زن بودند، چپها هرچیزی را که که زنانه ارزیابی میشد، مانند عواطف و احساسات و رفتارهای دلسوزانه، طرد میکردند. آنها مخالف با نشان دادن آسیب پذیری و داشتن احساسات لطیف بودند. مردان چپ نگرش و رفتاری بیش از حد مردانه داشتند، و زنان چپ ظاهرخود را نادیده گرفته و و لباس و آرایش زنانه را طرد میکردند. نتیجه طرد زنانگی، رفتار تحقیرآمیز با زنان و همجنسگرایان، و حتی دشمنی با آنان بود. این همان نگرش و برخوردی ست که نازی ها اتخاذ کرده بودند. اصطلاحات 'اواخواهری،'ابنه ای' و ' قیطاس' (در آبادان) برخی از کلماتی بود که مردم به طور کلی، و نیز چپی ها، برای توصیف مردان همجنس گرا بکارمیبردند.
در مورد حقوق زنان، چپها، به ویژه رهبران آنها، این موضع بیش از حد مناسب را داشتند که نابرابری گونه ای مسئله اصلی آنها نبوده، وتبعیض جنسی فقط در جامعه سوسیالیستی آینده از میان برده میشود.
سازمان های چپ یک کد لباس را پذیرفتند که شامل شلوار و پیراهنی گشاد و بلند برای هر دو زن و مرد میشد. رسم شده بود که زنان کاملا غیرزنانه باشند. از مردان انتظار می رفت که سیمائی ژولیده و سبیلی کلفت داشته و شلوار جین و تی شرت و کت نظامی پوشیده و کفش های سنگین بپا کنند. رفقای زن و مرد، زنان معمولی را که لباس زنانه پوشیده و آرایش میکردند نادان و مادون زنان سازمان های چپ می سنجیدند.
 مردانگی مفرط اسلامی انقلابی
سخنرانی ها و نوشته های آیت الله خمینی و علی شریعتی خصلت ضد زن و ضد زنانگی متعلق به مردانگی مفرط اسلامی انقلابی را نشان میدهد. در سال ١٩٦٣، خمینی پیش از بازداشت شدن و تبعید به ترکیه و بعد به عراق، فتوائی صادر کرد که گفتمانی خشونت آمیز بود و حق رای زنان را با فحشا برابر میکرد. علی شریعتی، ایدئولوگ سازمان چپ اسلامی مجاهدین خلق، اصطلاح زن ستیزانه 'زن هیچ و پوچ' را برای بتصویر کشیدن زنان طبقه متوسط و متوسط - بالای جامعه که برای امرار معاش کار نکرده و برای کارخانگی از خدمتکار استفاده میکردند ابداع کرد. او این زنان را صرفا بدلیل اینکه علاقه داشتند بطورسنتی در شبهای جمعه با همسر خود رابطه جنسی داشته باشند 'زن شب جمعه' میخواند، و باین ترتیب آنها را با کارگران جنسی منطقه ممنوعه تهران، که مردان در شبهای جمعه ملاقات میکردند، یکی میدانست(1).
مردان اسلام گرا، اعضای سازمان مجاهدین خلق، گروه خط امام، و دیگر گروه های اسلامی کوچکتر، پیراهن گشاد و بلند بر روی شلوار شل خود پوشیده و ریش و سبیل نازک میگذاشتند. زنان اسلامگرا حجاب اسلامی میپوشیدند که عبارت بود از روسری و کتی بلند، متفاوت با چادر سنتی ایرانی. حجاب اسلامی به زنان اجازه میداد که به قلمروی عمومی زندگی اجتماعی وارد شوند و در عین حال ظاهرا از مزاحمتهای جنسی روزانه درخیابان ها جلوگیری کنند. با این حال، مردان ایرانی هر زنی را درخیابان ها بدون توجه به آنچه که پوشیده بود مورد آزار و اذیت قرارمیدادند. کارکرد واقعی حجاب اسلامی همانا جدا کردن زنان اسلام گرا از زنان سکولار طبقه متوسط بود که بعنوان مصرف کنندگان بی فکر محصولات غربی برآورد میشدند.
 هم نزد چپ ها و هم نزد اسلامگرایان، مردانگی از آنجا که برابر با اعتماد بنفس و مقاومت بود، مورد تحسین قرار میگرفت. زنانگی، که با سطحی بودن و بی اخلاقی یکسان تصورمیشد، تحقیر میگشت. وضع ایده آل،خنثایی گونه ای و سرکوب جنسی بود.
 مردانگی های ایرانی در جمهوری اسلامی
با انقلاب سال ١٩٧٩، تصرف قدرت بدست بنیادگرایان اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی ایران پس از یک رفراندوم ملی، خمینی ارتش ایران مثله کرد و نیروهای مسلح اسلامی ایجاد کرد: یک ارتش اسلامی و یک نیروی شبه نظامی اسلامی، عمدتا متشکل از مردان طبقه پایین، کارگران بیکار، لاتها، تبهکاران، و پسران بازاریها. همچنین تغییری بنیادی در نظام گونه ای بوجود آمد. چندی از مردانگی های متفاوت دوران پهلوی، مانند هنرمندان، کارمندان دولت با کت و شلوار سه تکه و کراوات، و افسران ارتش، طرد شدند. در عوض، نظریه پردازان اسلامی و نخبگان بنیادگرای حاکم الگوهای تازه مردانگی را به جمعیت مردان تحمیل کردند.
 به عبارت دیگر، انقلابیون چپ و اسلامی و رهبران جدید بنیادگرای اسلامی، مردانگیهای سلطه گر سکولارعصر پهلوی دوم را به تبعیت خود در آورده و آنها را جایگزین نظام گونه ای مردانه مفرط خود، یعنی الگوهای خشن ترمردانگی، کردند. مردانگی مفرط چپها دست نخورده باقی ماند و بخشی از مردانگی های سلطه گر هنجاری در نظام دین سالار شد.
مردانگیهای سالهای اول حکومت اسلامی
در دهه اول بعد از استقرار دولت اسلامی، حاکمان اسلامی و رسانه هایشان آشکار ترین الگوی مردانگی اسلامی را بوجود آوردند که مردان جوان متعصب ریشوی متعلق به طبقات متوسط پایین، به ویژه بسیجی ها (شبه نظامیان داوطلب)، با پوشیدن لباس نظامی یا پیراهن بلند کثیف و سر بند و حمل اسلحه کلاشینکف ارائه میدادند. از آنجا که خمینی نظرات تحقیرآمیزی درمورد کراوات ابراز کرده بود، خیلی نادر بود که در این دوره مردی کراوات بزند. نظافت و رنگ های شاد، بخصوص در مردان، نشانه های انحطاط بودند.
در روز جهانی زن در سال ١٩٧٩، وقتی که سازمان های زنان و جبهه آزادی در مخالفت با فرمان خمینی در مورد حجاب اجباری برای همه زنان شاغل تجمعی سازمان داد، اعضای بیش از حد مردانه بزرگترین سازمان چپ، فدائیان خلق، با سازماندهی تظاهرات عظیم کارگری در همان روز برای منحرف کردن اذهان عمومی از تظاهرات ضد حجاب زنان، طرد زنانگی های مدرن و سکولار خود را به معرض نمایش گذاشتند.
 تصویب قانون شریعت توسط جمهوری اسلامی، و خشونت خانگی و اجتماعی علیه زنان که در آن وجود داشته و تولید میشود، عمیقا نه تنها مردانگی مردان چپ بلکه روان و مردانگی اکثریت مردان ایرانی را ارضاء میکند. در طول تظاهرات ضد حجاب، زنان با چاقو مورد حمله گروهی از اراذل و اوباش اسلامی که شعار "یا روسری، یا تو سری" می دادند قرار گرفتند. گرچه اینها اقلیتی از مردان بودند، با این حال جمع مردان تحصیل کرده و غیرمذهبی از زنان پشتیبانی نکرده و هیچ اعتراض سازمان یافته علیه حجاب اجباری (به عنوان مثال بصورت سرکردن حجاب اسلامی در همبستگی با زنان) ترتیب ندادند. دلیلش آنست که حجاب اجباری و دیگر بخش های قانون شریعت نه تنها کوچک ترین خراشی به مردانگی های مردان ایران وارد نیاورد، بلکه آنان را در تمام جنبه های زندگی اجتماعی و خصوصی در موقعیتی قوی تر در رابطه با زنان قرار داد. تبانی مردان سکولار و یا مسلمان اسمی با دولت اسلامی در مورد حقوق لگدمال شده زنان در دهه اول پس از استقرار جمهوری اسلامی، یک تایید تاریخی دیگر شهرت مردان ایرانی - حداقل مردان نسل انقلاب ١٩٧٩ - به مرد پرست بودنشان است.
 قانون شریعت با مردانگی افراطی مردان مسلمان انقلابی مطابقت کامل داشت. این مردانگی افراطی اسلامی، بدترین شکل مردانگی سلطه گر، الگوی مورد ستایش و هنجاری مردانگی شد و از جانب روحانیون بیرحم و قدرتمند و مسلح و نیز مردان معمولی مسلح که خمینی و گفتمان بنیادگرایانه او را دنبال میکردند ارائه گردید.
یکی از مظاهر سرشت بسیار مردانه جمهوری اسلامی ضد زن بودن آن است. دولت اسلامی، علاوه بر ترس و نفرت گفتمانی و روانی اش از زنان، با خشونت با دراویش و صوفیان مخالفت کرده و سعی در به حاشیه راندن و یا حذف اعضای این "فرقه های اسلام" که صلح آمیزند و گرایش به پرخاشگری و خشونت درهویتهای شخصی یا مردانگی هایشان ندارند؛داشته است. در واقع، مراسم و آداب و عقاید جوامع صوفی و دراویش روشی زنانه در ارتباط با خدا نشان میدهند. یا اگراستراتژی بقای ابدی شان را در اعلام خود به مسلمان بودن باور داشته باشیم، آنها تفسیری عرفانی و زنانه از اسلام دارند که در مخالفت مستقیم با ماهیت خشونت آمیز اسلام سیاسی دولت اسلامی است.
 در سطح ملی، توده های مردان معمولی ایران به طور کلی از استقرار جمهوری اسلامی سود برده، و زنان بطور کلی از آن زیان بردند. تبانی اکثریت مردان ایرانی با دولت اسلامی در سرکوب زنان ایران هم خشونت مردانگی سلطه گر ایرانی و هم گفتمان اسلامی زن ستیزانه ١٤٠٠ ساله را نشان می دهد. این گفتمان خشونت آمیز از لحاظ فرهنگی امکان این را برای مردان مسلمان ایران فراهم کرد که پذیرای سرکوب زنان کشور شده، به آن کمک کرده و توجیهش کنند. گفتمانهای زن ستیز اسلامی با گفتمان های مردسالارانه و حماسی مردانگی های پیش از اسلام و دیگر نظام های عقیدتی ایرانی عجین شده و معنای مردانگی ایرانی را مشخص کرده اند.
 مردانگی های دوران جنگ ایران و عراق
با شروع جنگ ایران و عراق (١٩٨٨-١٩٨٠)، رهبران دولت اسلامی گفتمانی در باره مردانگی افراطی اسلامی بر اساس دو کد مذهبی جهاد و شهادت بوجود آوردند. در اسلام شیعه، مفهوم جهاد هم بمعنای مبارزه درونی یک مسلمان برای تجربه کردن ایمانش و هم بمعنای جنگ با کفاراست، و شهادت هم تعهد فردی و هم تعهد عمومی به مبارزه با متجاوز کافر بمنظورحفاظت ازامت اسلامی است. مردان جوان و حتی پسران به عنوان بسیجی یا به استخدام درآمده و یا داوطلبانه بمنظور دفاع از امت اسلامی (مترادف با ایران اسلامی) به جنگ رفتند. بسیجی ها، سربازان و مردان معمولی مجروح "شهید زنده" نامیده می شدند. آنها، بعنوان شهدای زنده و مرده، به الگوی مردانگی اسلام گرا تبدیل شدند.
یکی از اثرات جنگ هشت ساله ایران و عراق مردانه شدگین افراطی جامعه در نتیجه شیوع و نهادینه شدن خشونت بود. علاوه بر خشونت جسمانی که مردان جانباز و یا زندانی جنگی بازگشته به میهن تجربه کرده بودند، نا امنی عمومی که زندگی بازماندگان جنگ را تحت تاثیرقرارداد موجب پرخاشگری و خشونت و احساس تبعیض اجتماعی در مقایسه با مردانی که در طول جنگ ثروتمند شده بودند گردید، و مانع از آن شد که این مردان شوهران و پدران بامحبتی باشند.
 ترکیبی از مردانگی افراطی نظامی و شبه - نظامی مردان جوان مسلمان طرفدارخمینی، اعدام های زنجیره ای مردان نظامی عالی رتبه و سیاستمداران (از جمله وزیرفرهنگ زن) رژیم سابق توسط خلخالی، گفتمان های توسعه طلبانه و جهادگرای خمینی درباره مفهوم امت و گرفتن ضروری شهرهای خارجی کربلا (عراق) و اورشلیم (اسرائیل)، و نیز اصرار وی بر طولانی تر کردن جنگ به مدت شش سال برای دستیابی به اسلامی کردن همه نهادهای اجتماعی، نشان دهنده آگاهی مردسالارانه ایست که بسیار مهاجم و خشن و صرفا علاقه مند به طرح ریزی قدرت بود.
در این زمینه فرهنگی بیش از حد مردانه است که مردانگی های مدرن دوران شاه به طور کامل حذف شده و جایشان را به سه الگوی مردانگی اسلامی که تا به امروز ادامه یافته است دادند: شهید مبارز پاک و شجاع ، ملای خدا ترس، و مردان معمولی سلطه گر و نفسانی.
 مردانگی های دوران پس از خمینی و ایران امروز
با پایان جنگ و مرگ خمینی، یک جنبش اصلاح طلب در میان نخبگان اسلامی و حامیان خمینی شروع به شکل گرفتن کرد. تغییری نیز در مردانگی هنجاری یا سلطه گر، از مردانگی شهدا و رزمندگان به مردانگی پاسداران و مذهبیون ریشدار و با پیراهن تمیز که با شرکت در تظاهرات مختلف مذهبی و سیاسی از رژیم اسلامی پشتیبانی میکردند، صورت گرفت.
 امروزه در ایران، در اقتصادی که نرخ مشارکت مردان ٨٨ درصد، در حالی که از آن زنان ١٢ درصد است، یعنی اکثر زنان از نیروی کار بیرون نگهداشته شده و در نتیجه از لحاظ اقتصادی وابسته به مردان اند ، مردان مجبور به داشتن کارمضاعف ، گرفتن مشاغل کاذب، و شرکت در سوء استفاده های مالی و فساد در بازار هستند. جای تعجب نیست که نرخ جرم و جنایت در میان مردان، اختلاس و رشوه خواری در بخش دولتی بیداد میکند. امروزه مردان ایرانی بدلیل انتخابهای مردسالارانه خودشان، بطور مضاعف تحت ستم هستند. آنها قربانی اغلب آسیبها و فشارهای زندگی شهری، فشارهای اقتصادی و شغلی و تهدیدات جانی و جنایی هستند. اکثریت بزرگی از درگیریهای خیابانی در میان مردان رخ می دهد و آنها اکثریت بزرگی از زندانیان کشوررا تشکیل میدهند. شیوه های زندگی با استرس زیاد و درگیری زیاد، ناامنی اقتصادی، فشارهای روانی دو شغله بودن، خطرات ترافیک زندگی کردن در دورازمحل کار، درگیری های حقوقی و حرفه ای، و سکته های مغزی و قلبی، برخی از نتایج منفی زندگی کردن مردان در یک جامعه فوق العاده مردسالار است.
در جامعه امروز ایران، می توانیم انواع مردانگی های زیر را مشاهده کنیم :
١. مردانگی های ملاها، شبه نظامیان، کارکنان اطلاعاتی، مقامات دولتی، سیاستمداران بنیادگرا، بازاری های سنتی مذهبی، و مردان مذهبی معمولی، که درارتباط با داشتن همسران مطیعی است که برایشان پخت و پز کرده و پسرانشان را به دنیا میاورند؛ اگر چه آنها (به جز آخوندها) کت و شلوار پوش بوده و در شهرها وخانه های مدرن و لوکس زندگی میکنند. علاقه بازاری های سنتی مذهبی به ازدواج های موقت، یعنی به داشتن صیغه های متعدد، معروف عام و خاص است. آنها مردانگی خود را با خرید سکس زنان با ثروت بسیار زیادشان نشان میدهند و منفورترین طبقه مردان در ایران هستند.
 ٢. مردانگی های مردان نظامی و سیاستمداران اصلاح طلب (از زمان خاتمى ببعد) کمتر از گروه های بالا سلطه گرانه است. مردان اصلاح طلب و برخی از مردان نظامی با حقوق مدنی زنان موافقند. ولی البته مفاهیم 'غیرت' و 'ناموس' کماکان برایشان مهم است.
 ٣ . کارمندان دولتی جوان و بازاریان جوان سکولار، که معمولا فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند، حساسیتی نسبت به 'حجاب' همسر خود ندارند و یا مایل به ازدواج با زنی هستند که شاغل بوده و در جامعه شرکت میکند. مراسم عروسی این مردان مختلط است، چرا که از نظر آنان تفکیک زن و مرد فقط در 'عروسی های حزب اللهی' اتفاق میافتد.
 ٤ . مردان دانشگاهی به طور کلی پیشرفته تر از گروه های دیگر مردان ایران بوده و بیشتر پذیرای مردانگی همدست هستند تا مردانگی سلطه گر. بسیاری از آنان پشتیبان برابری زن و مرد بوده و بعضی از آنان در کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان شرکت کرده و نام "مردان پارک لاله" را به خود گرفته اند - امری که مردانگی هایشان را به مردانگی تابع تبدیل میکند.
 با این حال، برخی از دانشگاهیان بنیادگرا و حامل مردانگی سلطه گرای اسلامی بوده و 'دانشگاهیان نظام' خوانده میشوند. از آنجا که اکثر دانشگاهیان حاضر به پذیرش آنان بعنوان همکارخود نیستند، آنان را 'دانشگاهیان بسیجی' ، 'امل'، 'حمال' و یا 'بی سواد' میخوانند.
 ٥. دیگران (بیکاران، خرده حاشیه نشینان) مردانی هستند با انواع مردانگی ها، از مردانگی افراطی اسلامی گرفته تا مردانگی سلطه گرای سکولار. هیچ کدام از آنها، به دلیل سطح پایین سوادشان و متاثر از تبلیغات مردسالارانه دولت اسلامی بودنشان، مردان مدرنی که با حقوق زنان موافق باشند نیستند.
نخبگان اسلامی ایران مردانگی را ستایش و زنانگی را تحقیر میکنند. ضد زنانگی بودن و زن ستیزی مردانگی سلطه گر اسلامی خود را از راه تحقیر لباس زنانه و حجاب آشکار میسازد. در دسامبر ٢٠٠٩، مجید توکلی ، فعال حقوق بشر و از رهبران جنبش دانشجویی، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و وادار به پوشیدن حجاب زنان بمنظور تمسخر و بی اعتبارشدنش گردید. او در روز ملی دانشجو و در مقابل جمعیتی در دانشگاه صنعتی امیر کبیر، سخنرانی ای در مورد انتخابات مورد مناقشه ریاست جمهوری ژوئن ٢٠٠٩ و بر علیه دیکتاتوری آیت الله خامنه ای ایراد کرده بود. هدف تندروها ، که مردانگی را امری تقریبا الاهی میدانند، شرمسارکردن مجید بود. تلویزیون دولتی ایران بدروغ اظهار داشت که توکلی در حالی که ' در لباس مبدل زنانه' قصد ترک کردن دانشگاه امیر کبیررا داشت دستگیر شد، و خبرگزاری فارس او را با رئیس جمهور سابق ابوالحسن بنی صدر که ظاهرا' در سال ١٩٨١ با لباس زنانه از ایران فرار کرده بود مقایسه کرد. صدها نفر از مردان ایرانی با ارسال عکس های خود در حجاب اسلامی در وب سایت های مختلف و با شرکت در کمپین فیس بوکی 'من مجید توکلی هستم' همبستگی خود را با توکلی نشان دادند. قابل توجه است که همین مردان، و یا پدران آنان، چنین همدردی را در سالهای ٨٠-١٩٧٩ با زنان ایران که وادار به پوشیدن حجاب میشدند نشان ندادند، حجابی که برای زنان نیز حکم تحقیر را داشت.
یک 'تحقیر' مشابه دیگر برای مردان از طریق تحمیل 'پوشش زنان' توسط نخبگان اسلامی در آوریل ٢٠١٣ اتفاق افتاد. دادگاهی در شهرستان مریوان کردستان سه مرد متهم را محکوم به پوشیدن لباس های زنان کرد و پلیس این حکم را از راه رژه محکومین در لباس قرمز کردی زنانه در پشت یک کامیون به اجرا گذاشت تا درس عبرتی برای دیگران باشد. زنان کرد اعتراض خود را به استفاده از لباس زنان به عنوان ابزاری برای تنبیه و تحقیر، با تظاهردر خیابانهای اصلی شهر در لباس قرمز کرد، نشان دادند. نیروهای گارد ویژه به زنان حمله کردند ، ساق پای یکی از تظاهر کنندگان زن را شکستند و سر چند تن دیگر از آنان را بشدت زخمی کردند. بلافاصله، کمپینی در فیس بوک آغاز شد و بیش از ٤٠٠٠ نفر به آن پیوستند. در صفحه کمپین اعتراضی نوشته شده بود، ' زن بودن وسیله ای برای تحقیر و مجازات هیچ کس نیست' و از مردان کرد خواسته شده بود که با گرفتن عکسی از خود در لباس زنان از شعار کمپین پشتیبانی کرده و نشان دهند که زن بودن منشاء تحقیر نیست.
در همان زمان، محمد رضا رحیمی، معاون اول رئيس جمهور در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد، در یک سخنرانی برضد تحریم های اقتصادی علیه ایران گفت: 'امروز، برخی از کشورهای خارجی و غربی که نفت ایران را تحریم کردند، ذلیل و چادر بسرهستند .'
خشونت مردان و دولت علیه زنان
 بنظر می رسد که در جامعه اسلامی ایران، جامعه پذیری مردانگی سلطه گر تعیین کننده دو نوع خشونت علیه زنان است : خشونت مردان و خشونت دولت اسلامی. جامعه پذیری مردانگی سلطه گر ایرانی خودش ریشه درستایش جنگجویان شاهنامه، اسلام شیعه (و سایر مذاهب پدرسالاری که در ایران وجود دارد)، خانواده مردسالار شامل پدر مقتدر و مادر پسرپرست، و مدارس دولتی اسلام زده دارد. این جامعه پذیری، شیوع خشونت مردان و خشونت رژیم اسلامی علیه زنان را تضمین می کند. بنابراین، تا زمانی که جامعه ما مردانگی سلطه گر را عادی پندشته و حتی آن را با معرفت داشتن یکی اعلام کند، خشونت علیه زنان توسط مردان و رژیمهای دیکتاتوری باقی خواهد ماند و تلاش برای جلوگیری از آن چندان موفقیت آمیز نخواهد بود.
 خشونت ناموسی و غیرتی علیه زنان
عفت زن' یا ' ناموس' متعلق به مردان خویشاوند نزدیک او بوده و 'ناموس مرد' خوانده میشود، و 'غیرت مرد' بمعنای 'حفظ شرف مرد از راه دفاع از عفت زنان فامیل' است. در ایران، سلطه، قدرت و کنترل مردان بر زنان، از راه ویژه حفاظت از 'عفت' زن یا 'ناموس' بستگان زن و نشان دادن 'عدم تحمل' یا 'غیرت' نسبت به تخطی از این عفت جباری با آسیب رساندن به و یا کشتن بستگان زن و مردان بیگانه ای که با آنها تماس رمانتیک و یا جنسی داشته اند صورت میگیرد.
عفت مرد یا ' ناموس' اش، عفت خود مرد نیست، بلکه عفت بستگان زن اوست. غیرت مرد شرافتی نیست که در درون خودش باشد، بلکه در کنترل 'عفت' بستگان زن (از راه کنترل بدن و ذهن آنها) و نشان دادن عدم تحمل و خشونت ورزی نسبت به این زنان (از جمله کشتن آنان) است وقتی که عفت زنان با مورد تجاوز قرار گرفتن و یا با مردی غریبه رابطه جنسی داشتن 'لکه دار' میشود. غیرت بمعنای حق هر مردی به کنترل کامل و سرکوب جسم، ذهن، و شیوه زندگی نزدیک ترین خویشاوندان زن خود است. وقتی 'غیرت' مترادف با حق مردان به تسلط داشتن بر بستگان زن خود باشد، نتیجه اش آنست که مردان خوب، یعنی مردانی که درگیر موضوع عفت بستگان زن خود نمیشوند، 'بی غیرت' بحساب میآیند.
قانون شریعت که در قانون اساسی اسلامی ایران وارد شده است ازقتل ناموسی پشتیبانی میکند. تحت حکومت اسلامی، تعداد افزاینده ای از پدران دست به کشتن فرزندان خود زده اند و قانون شریعت تا حدی مسئول این افزایش است. طبق ماده ٢٢٠ قوانین کیفری ایران، اگر پدر یا جد پدری فرزند یا نوه خود را بکشد، محکوم به قتل و مجازات نخواهد شد. در واقع ، ماده ١١٧٩ قانون مدنی میگوید، ' پدر و مادرحق مجازات فرزندان خود را در حدودی که قانون مقررکرده است دارند'. علاوه بر این، پدر محکومیت مقابله به مثل (قصاص) را به جرم قتل فرزند خود دریافت نمی کند، بلکه فقط ممکن است سه تا ده سال زندان بکشد. هنگامی که برادری خواهر یا زنی دیگرازبستگان خود را به قتل میرساند، قانون شریعت به نزدیک ترین خویشاوندان مقتول (اولیاء دم) حق تصمیم گیری اینکه آیا قاتل باید بخشیده شود ویا محکوم به مرگ گردد را میدهد. با این حال، در این موارد، اعضای خانواده زن مقتول یا شکایتی نمیکنند و یا، اگر شکایات کنند، قاتل را می بخشند.
ماده ٦٣٠ قانون کیفری شوهر را از مجازات قتل همسرش و معشوق او اگر آنها را درحال انجام رابطه جنسی غافلگیرکرده باشد معاف میکند. با این حال اگر او بداند که این یک مورد تجاوز جنسی است، فقط می تواند متجاوز را بکشند. پیش از انقلاب سال ١٩٧٩ نیز، ماده ١٧٩ قانون کیفری عمومی حق مشابهی را به شوهرمیداد. در جمهوری اسلامی، علاوه بر ماده ٦٣٠، بندی در ماده ٣٠٠ برمعافیت شوهر از مقابله به مثل (قصاص) در صورت قتل همسر و معشوق وی پس ازغافلگیری آنان در عمل نزدیکی جنسی تاکید میورزد. مقامات اسلامی که هیچ علاقه ای به تغییر قوانین حامی قتل های ناموسی نشان نمی دهند، در نگاشت این قتل ها نیز بطور سیستماتیک غفلت می ورزند. بنابراین، ما هیچ آمار قابل اثبات و واقع بینانه ای در مورد این موضوع مهم نداریم .
گرچه، قتل های ناموسی در مناطق تحت سلطه فارس های ایران رخ می دهد، ولی هیچ سنت و یا فشار اجتماعی برمردان فارس زبان برای کشتن بستگان زن نزدیک خود که به اصطلاح آبروی خانوادگی را برده اند وجود ندارد. قتل های ناموسی عمدتا در میان عشایر و قبایل بی تحرک و در مناطق روستایی و در استانهایی که مقر جوامع قبیله ای روستایی هستند، مانند خوزستان (به ویژه در میان اعراب ایران)، ایلام، کردستان، آذربایجان، لرستان، سیستان و بلوچستان، فارس، و کرمانشاه، و در مناطق سنی نشین، رخ میدهد. (٢) با این حال، به نظر میرسد که در سال های اخیر، اقدام مردان ایران به قتل های ناموسی افزایش یافته است، و این امر باعث شده که جنایت مردانگی سلطه گر به شهرهای بزرگتر نیز آورده شود.
 نتیجه
 مردان ایرانی به نظر می رسد که در طول سه هزار سال گذشته بندرت دست از مردانگی افراطی یا سلطه گرانه شان برداشته اند. در دوران پیش از اسلام ، ما قهرمانان اسطوره ای مرد سالاری داشتیم ( مانند سیاوش با همه اظهارنظرات ضد ستیزانه اش در مورد زنان ) که بر شکل گیری مردانگی های سلطه گر ایرانی تاثیرمیگذاشته و هنوز هم میگذارند. گرچه جنبه های جالب و مثبت بسیاری در شاهنامه وجود دارد، ایرانیان لازم است که فراتر از تعصب و غیرت ملی خود بنفع این اثر حماسی مشهور جهانی رفته و برخی از مضراتی را نیز که برخی از قهرمانان جنگجوی آغشته بخون آن مانند رستم و سیاوش در روان جمعی و مردانگی های مردان ایران ایجاد کرده اند در نظر بگیرند. قهرمانان مرد شاهنامه، بر خلاف قهرمانان اساطیری یونانی-رومی، در زندگی روزانه ایرانیان و روان جمعی آنان - از راه سنت سووشون و یا هنر نقالی داستانهای حماسی در قهوه خانه ها - بسیارحضور دارند. با ظهور اسلام شیعه، امام علی و امام حسین، رزمندگان بزرگ اسلام و نماد بهترین انواع مردانگی شدند. تجلیل از شمشیر زدنها و جهاد امام علی در راه خدا و مراسم عزاداری سالانه برای شهادت امام حسین، که شامل سینه زنی، زنجیر زنی، و قمه زنی ست، به شکل گیری مردانگی های ایرانی کمک کرده است.
امروزه، می توانیم انگیزه اکثر مردان ایرانی را برای قدرت ورزی و سلطه بر 'زنانشان' و خشونت بسیاری ازآنان را بمثابه بیان مردانگی سلطه گرشان مشاهده کنیم. همچنین می توانیم نوعی از خشونت توسط مردان ایرانی را ببینیم که نتیجه احساس آنان به حق ممانعت شده خود به قدرت ورزی و سلطه گری ست. پژوهش درباره تجاوز و خشونت خانگی نشان می دهد که مردان زمانی که فکر میکنند قدرتی را که حقش را دارند از دست داده اند شروع به خشونت ورزی میکنند. در نتیجه، شوهرهنگامی که همسرش آن نوع شامی را که میخواسته آماده نمیکند، زمانی که همسرش نمیخواهد با او رابطه جنسی داشته باشد و یا وقتی که همسرش با او مخالفت میکند او را میزند. به عبارت دیگر ، این مرد وقتی که قدرتش برهمسرش مورد سوال قرارمیگیرد و یا رد میشود است که دست به خشونت میزند، و نه زمانی که شامش و سکس اش را آنطوری که میخواهد و یا اطاعت همسرش را دارد که نمایشی از قدرت و حقانیت اوست. در تاریخ ایران، هیچ دورانی وجود ندارد که در آن مردان دست از تمایل سلطه گرایانه خود به کنترل همسران خود و دیگر اعضای زن خانواده خود کشیده باشند.
 با این حال ، ایرانیان کماکان مردانگی را با 'معرفت' یعنی با مهربانی و وفاداری و یاری دادن، یکسان فرض میکنند. معرفت و مردانگی بمثابه خصلتی واحد قضاوت شده، و کسانی اعم از مرد یا زن که نامهربانند یا خنجرازپشت میزنند 'بی معرفت' و 'نا مرد'، یعنی کسی که مردانگی نداشته و سزاوار 'مرد' خوانده شدن نیست، خوانده میشوند. من این مفهوم را یکی از زن ستیزانه ترین و فاشیستی ترین مفاهیم در فرهنگ مردسالارانه ایرانی میدانم. این مفهوم چنان در روان جمعی ایرانیان تثبیت شده است که حتی زنان از واژه 'نامرد' در صحبت از زنی بسیار نامهربان یا زنی که از پشت به دوستانش خنجرمیزند استفاده میکنند. اصطلاح دیگری مانند 'نامردم' وجود دارد که به همان معناست. با این حال، اصطلاح 'نامرد' معنای نهفته قویتری در روان ایرانیان دارد تا اصطلاح 'نامردم'. و این شاید دلیل مقاومت آنان به دست کشیدن از توهین آمیزترین واژه برای نیمی از جمعیت انسانی باشد.
*
 یادداشتها
1.  علی شریعتی. ٢٠٠٩. فاطمه فاطمه است. تهران: بنیاد فرهنگی علی شریعتی .
2. پروین بختیارنژاد، فاجعه خاموش: قتل های ناموسی، ص١٥. (در سایت مدرسه فمینیستی بچاپ رسیده است.)
azadehazad