mercredi 30 mai 2012

آرتمیسیا، زنی نقاش در دوران رنسانس


Artemisia : 1 billet coupe-file  + 1... - Offres spéciales exponaute 
نمایشگاه تابلوهای آرتمیسیا را در موزه مایول از دست ندهید. این نمایشگاه از آثار آرتمیسیا ژانتیلسچی، زنی نقاش در ایتالیای دوران رنسانس است. آرتمیسیا را از لحاظ سنی می توان دختر داوینچی تلقی کرد، لئوناردو فرزندی نداشت اما آرتمیسیا می توانست از لحاظ سنی دختر او باشد. در آن دوران، آرتیمیسیا شانس این را داشت که فرزند نقاش مهمی (هوراشیو ژانتیلسچی) باشد و هنر نقاشی را نزد پدرش بیاموزد. ماجرای عاشقانه ای با نقاشی دیگر، در ابتدای جوانی باعث رسوایی عظیمی شد که این دختر جوان به حکم دادگاه مجبور به معاینه بکارت شد. متأهل بودن آن مرد، دلیلی دیگر شد تا روح حساس این دختر جوان و هنرمند از حوادث ناخوشایند روزگار خویش و خشونت جامعه مجروح شود و مدام این خشونتها را در تابلوهای بی نظیر خود و از طریق داستانهای مختلف ترسیم کند.

یکی از جنبه های تابوشکن و سنت شکن تابلوهای آرتمیسیا کشیدن تابلوهای بدن لخت او از تن خویش است. آرتمیسیا در آینه می نگریست و تن خود را نقاشی می کرد و تصور کنید در قرن هفدهم در ایتالیایی که دختر را به معاینه بکارت مجبور می کند، آرتمیسیا از بدن لخت خویش، تابلوهایی رئالیستی کشیده است و به نمایش گذاشته است! تصورش را بکنید که این زن هنرمند باز هم توانسته در آن شهر بماند و باز هم تابلو بکشد. از ویژگی های تابلوهای آرتمیسیا، اتوفیکشن است؛ یعنی آرتمیسیا مدام خود را به جای قهرمان قرار می دهد و چهره و پیکر خود را در صحنه ای که در نظر گرفته نقاشی می کند. در تابلوهای زیبایی که می بینیم آرتمیسیا به جای تصویر مریم مقدس تا الهه باستانی، تصویر چهره خودش را با قدرتی عظیم نقاشی کرده است.
آرتمیسیا 1593-1654 در رم و ناپل ایتالیا زندگی کرد، عمرش طولانی نبود، اما از نقاشان به نام دوران خود در اروپا بود و اگر هنگام شیوع بیماری طاعون توانسته بود جان سالم به در ببرد، در حال حاضر می توانستیم تابلوهای بیشتری از این زن هنرمند داشته باشیم. آرتمیسیا مانند رامبراند نقاش نامدار هلندی و همعصر خود به سبک باروک تعلق دارد و چهره پردازی و نورپردازی تابلوهایش به رامبراند بسیار نزدیک است.  آرتمیسیا در دوران خود موفق و مشهور بود اما کم کم نامش و تأثیرش در سایه فرو رفت و حالا باز دوباره یادی از او می شود. فیلمی بر اساس زندگی آرتمیسیا ساخته شده که بر روی یوتوب موجود است و می توانید ببینید. از نمایشگاه نقاشی های آرتیمیسیا و تابلوهای نقاشان مهمی که بر آرتمیسیا تأثیر گذاشته بودند در موزه زیبای مایول پاریس دیدن کنید.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f6/Artemisia_Gentileschi_Mary_Magdalene_Pitti.jpg/260px-Artemisia_Gentileschi_Mary_Magdalene_Pitti.jpg 

درباره آرتیمیسیا ژانتیلسچی
http://fr.wikipedia.org/wiki/Artemisia_Gentileschi

گزیده ای صحنه های فیلم آرتیمیسیا به فرانسه
http://www.youtube.com/v/Cu-HLyNcaIY&fs=1&source=uds&autoplay=1

http://www.youtube.com/v/wDrxYNEodJc&fs=1&source=uds&autoplay=1

 فیلم سینمایی کامل
آرتمیسیا، فیلم سینمایی، 19997، در نه قسمت

http://www.youtube.com/v/8n1-vbmGXCY&fs=1&source=uds&autoplay=1
http://www.youtube.com/results?search_query=Artemisia+Subs.Espa%C3%B1ol&oq=Artemisia+Subs.Espa%C3%B1ol&aq=f&aqi=g4&aql=&gs_l=youtube-psuggest-reduced.3..0l4.28772.28772.0.31884.1.1.0.0.0.0.727.727.6-1.1.0.

http://www.youtube.com/watch?v=8n1-vbmGXCY&feature=relmfu

http://www.youtube.com/watch?v=chZl27Yzyoo
http://www.youtube.com/watch?v=2pgiybQldRY&feature=relmfu

lundi 28 mai 2012

آذر دیگر نمی خندد

صبح یکشنبه خبر را در سایت گزارشگران دیدم، و عکسی از روزهای بهروزی آذر. پس آذر دیگر نفس نمی کشد، پس دیگر آذر نمی خندد، پس دیگر آذر نمی خنداند، پس دیگر آذر نیست، پس رفته است برای همیشه. آذر را نمی شد باور کرد که رفتنی است. آذر را، از روزی که شناختمش سرطان داشت و گه گاه با عقربی لمیده در بدن، عقربی که مدام نیش اش می زد و جابجا می شد، با این همه بود و می ایستاد و می خندید و می خنداند و حالا دیگر نیست. امروز صبح دیدم، رزا احساس و نظر و برخورد و نگاهش را در مورد آذر نوشته که خوب کاری کرده است و جدا از مسایل حزبی باید به آذر نگریست، از انسانی که بود و حالا دیگر نفس هم نمی کشد، رزا روشن از آذر درخشان، زنی که وجود عقربی در تن، خنده را از لبانش گرفت و از نزدیک می شناختیمش نوشته است.
نکته مهم آذر، نرمی رفتار و سلیس بودن زبانش بود که خیلی ساده و راحت ارتباط برقرار می کرد و شاید این خصلت آذر از آنجا برمی خاست که با زنان و خانواده های روستایی یا کارگر و فقیر در تماس بود و دنیای ساده و بی شیله پیله آنها را می شناخت و یا شاید این روانی و سادگی را از کوهپایه های لرستان و از راه ترکیه تا آلمان و سرانجام به پاریس کشانده بود و با خود حفظ کرده بود.
آذر در زمینه موضعگیری خود در برابر رژیم روشن و درخشان بود، او نتوانسته بود مرگ برادر جوانش را ببخشد و مانند برخی از مهره های پر هیاهوی جنبش به ظاهر زنان، به یکی از مزدوران دولتهای بیگانه در جهت سرکوب مبارزات زنان و ستم دیدگان و زحمتکشان تبدیل شود. روشنی آذر در همین جا بود که خیلی درخشان و با طنزی غریب، مسایل را می شکافت و راز نگفته را با کمترین کلمات و نکته سنجی بسیار برملا می کرد. مقالاتش در سایت هشت مارس گویای طنز غریب آذر در افشای حربه ها و حقه های رژیم جنایتکار هزارچهره است. جای طنز و نکته بینی اش خالی می ماند. دیگر کیست که بیاید و از «هووهای مهاجرانی» و یا «خود را کشتاندن زهراها» بنویسد؟ جایش، جای آذر درخشان خالی می ماند.
شناخت من از آذر محدود است، اما می دانم که اگر آذر می توانست مستقل باشد و مستقل عمل کند، یعنی این سر سپردگی رایج حزبی را نداشت، برای همه ما، منظورم از ما، امثال من یا رزا است، زنانی نچسبیده به پستان مادر-حزب، زنانی نچسبیده به دامان منافع مادی و یا شخصی، زنانی در آرزوی رهایی ستمدیدگان و زنان از هر گونه قید و ستم و استثمار، حضور آذر می توانست غنیمتی روشنگرانه و مفید باشد. در هر حال فقدان آذر، برای همگی ما. چه آنان که با او ارتباط حزبی داشتند و چه آنان که آذر را، آنگونه که بود می شناختند و رنج او را ارج می نهادند، ضایعه ایست عظیم.
نکته دردناک این است که آذر از لحاظ روحی فعال و محکم و استوار بود اما جسمش توان نداشت تا از زهر آن عقرب مرگ آفرین خلاصی یابد. آن سرطان وحشتناک در درون پیکر آذر، مانند آن رژیم مرگبار بود. هر دو با هم زهر به کام آذر ریختند و خنده را از لبانش گرفتند. فیلم اولین راهپیمایی کارزار را نگاه می کردم و مصاحبه آذر را، چگونه می شود حدس زد که در آن لحظه، عقربی داشت از درون به او نیش می زد و با این همه او به راه پیمایی آمده است و با این همه هنوز ایستاده است؟!
فقدان آذر را به همگی تسلیت می گویم. یادش گرامی و راهش پایدار.

jeudi 24 mai 2012

Marilyn, dernières séances

Marilyn, dernières séances

Documentaire de Patrick Jeudy

Durée : 90 min

Synopsis : Documentaire complet en streaming, 90mn. Trente mois durant, de janvier 1960 au 4 août 1962, ils formèrent le couple le plus improbable : Marilyn Monroe, la déesse du cinéma, et Ralph Greenson, le psychanalyste freudien. Elle lui avait donné comme mission de l'aider à se lever, de l'aider à jouer au cinéma, de l'aider à ne pas mourir. Il s'était donné comme mission de l'entourer d'amour, de famille, de sens, comme un enfant en détresse. Il voulut être comme sa peau, mais pour avoir été la dernière personne à l'avoir vue vivante et la première à l'avoir trouvée morte, on l'accusa d'avoir sa peau. Regardez Marilyn, dernières séances en replay.

http://www.pluzz.fr/marilyn-dernieres-seances-2012-05-22-23h05.html

mardi 22 mai 2012

ترانه «فریاد» با صدای لیلا فروهر


http://i21.tinypic.com/iwmzja.jpg

 امروز ترانه لیلا را شنیدم و گفتم چند کلمه ای بنویسم. لیلا از نسل من است، نسل مایی که بچه های «سلطان قلبها» و بابا فردین بودیم. لیلا به خانواده ای، بازیگر و هنرمندان تئاتر اصفهان تعلق دارد که پدر و مادرش، با توجه اقبال «فیلمفارسی»، در دهه چهل، از تئاتر اصفهان به سینما روی آوردند و به دنبالش، بچه ها نیز به سینما کشیده شدند. وقایع ایران، انقلاب از نوع شدیداً اسلامی اش فضا را برای خوانندگان مرگ بار کرد و همه خوانندگان راک و پاپ و محبوب سریع بار سفر بستند و رفتند به دیار دیگری، و در آن روزها معلوم نبود که این سفر که گمان می بردند دو ماهه باشد، این همه سال به درازا بکشد.
الان بیش از سی سال از تبعید خوانندگان ایرانی می گذرد، هایده و سوسن و مهستی و فرهاد در خاک غربت دفن شدند و لیلا که الان باید بیش از پنجاه سال داشته باشد خوبست که هنوز می خواند و به پیتزافروشی روی نیاورده است. خوبست که لیلا هنوز می خواند و چه خوب که گاهی از رومی می خواند و چه خوب که هنوز سعی در حفظ فرهنگ نیک میراثی دارد و بر خلاف نظریات فناتیک قشری و دینی، به ابتذالی از نوع اذان دادن با موزیک جاز و بلوز و یا رکیک خوانی یا اشاعه رپ پاسداران و حزب الله روی نیاورده است. این را برای لیلا می نویسم که بداند لیلا و خواهرش، مثل خواهرانم هستند، خواهرانی که هیچکس به نام رپ، نباید آنها را مورد توهین و تحقیر های گوناگون و شدیداً جنسی قرار بدهد و آن دو را تهدید به تجاوز کند.
حرفم زنانه نیست، این حرف شامل آقای شهرام شبپره و خیلی از خواننده های لس آنجلسی (تقریباً همگی خوانندگان لس آنجلسی) نیز می شود. آنها در آن سالها موزیک راک و پاپ را به ایران آوردند و رونق دادند وگرنه ایران سنتی با روضه و چهچهه و بدون موسیقی مدرن ادامه داشت. نفرت آخوندی از شهرام شبپره و خوانندگان محبوب پاپ ایران، نفرت از محبوبیت موسیقی غیراسلامی است و ریشه ای شدیداً عقیدتی دارد که در دل فرهنگ فاشیستی آخوندها و پاسداران نظام نهفته شده است. 
از این رو وقتی می بینم این همه قشقرق برای کسی که حرمت این همه خواننده در تبعید را نگه نداشته است راه افتاده و از ارگان برخی از احزاب حافظ نظام که زمانی چریک بودند و اکنون بازوان فعال رژیم تبدیل شده اند و مدام با جو سازی برایمان فیل هوا می کنند و هوچیگری را به نهایت درجه رسانده اند و اطلاعیه های سازمانی به مناسبت طلاق نادر و سیمین صادر کردند و هر چیزی را از شور و مزه به در کرده اند تا عمامه داران وطن فروش را در رأس نگه دارند و آخوندها باز هم در قدرت بمانند، لازم دیدم این چند کلمه را بنویسم.
خوانندگان مترقی ایران، در هیچ از لحظات، و به هیچ دلیلی به اهانت هم حرفه ای های خود نپرداختند و در جمع زبان رکیک و لمپنی پاسداران را به کار نبردند و فحاشی را رواج ندادند. تابوشکنی معنا دارد و فضاحت و ابتذال نیز حدی دارد. به کسی چه مربوط است که سوراخ کی به چی مایل است؟ و چه کسی چه در گذشته و یا چه در حال حاضر چه نوع میل جنسی ای دارد؟ ها؟ خواننده آوازش را می خواند و یا نوازنده موزیکش را می زند و زندگی خصوصی اش به خودش مربوط است وبس. 
فتوای رکیک را در ابتدا شاهین بود که با وقاحت تمام بر علیه خوانندگان لس آنجلسی صادر کرد و آنها با نجابت خود، از این وقاحت چشم پوشیدند و به روی خود نیاوردند. الان جز این همه واکنش حقوق بشری و سلمان رشدی ایرانی ساختن و متشنج کردن جمع به نفع یک لمپن، این دفاعیات چه فایده ای دارد؟  به ما چه وارد بحث فتوای تقی و نقی بشویم؟ اگر قرار است چیزی را رد کنیم آن را از نهاد مردود می شناسیم، نه اینکه بیاییم  و از یک لمپن، چه گوارا بسازیم و آنچه برای ندا و زهرا و سهراب و اشکان و ... نتوانستیم انجام بدهیم، بیاییم و به حساب صد امام یا شاهین واریز کنیم.
داریوش و ابی و فرهاد، در کنسرت ها و رفتار اجتماعی خود همیشه با زبان پاکیزه و بدون توهینی مطلب خود را بیان کرده اند و هرگز به توهین به همکاران خود، به خصوص به این صورت وقیح و رکیک نپرداخته اند چرا که به خوبی می دانند رپ خوانی به معنای جفنگ گویی و لیچار گویی و رجز خوانی نیست و اشاعه آن نیز ابداً هنر نمی باشد.
به امید روزهای بهتر
ترانه «فریاد» با صدای لیلا فروهر
http://www.roozvideo.com/video/6017/leila_forouhar_faryaad/

mardi 15 mai 2012

سعید دوباره می شود، شعری از مهناز بدیهیان + نقاشی


زن دوباره می شود
و ساقهای پیرو چروکیده اش
راست می شود، صاف وسبز
وسفیدی موهای خشگ و ریخته اش
می روید گیسو به گیسو برنگ شبق 
 زن دوباره می شود
و باغچه دلش نمی گیرد از بی دانه گی
از تهاجم برگهای خشگ
جوانه ها سر بر می آورند
و زندگی از نو دوباره می شود
گلهای پژمرده، ریخته روی سفره ی ترمه
بر می خیزند،سبزوسرخ و عنابی
و می نشینند بر ساق سبز درخت 
 مادرم در زیر خاک سرد و ساکت شهر اصفهان
مشغول جمع آوری سلولهای خشگ شده ی زنان جهان می شود
و می آید با هیبت زن دوباره
زن دوباره می شود به جاودانگی
به گیسوی مشعشع آفتاب
به نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
یادمان نرود که زمان بعقب بر می گردد
و پاره های تنمان دوخته می شوند
و شب هامان روز روشن
و سرزمین عقرب زده ی ما
خالی از التهاب می شود
و دشت هامان پر از اقاقیا
سعید سلطانپوربرمی گردد از زیر خاک
از زیر گلوله ، از زندان اوین 
و می رود بحجله گاه عروسیش

 
سعید دوباره می شود
خون لبان ندا پاک می شود
آسفالت خیابان مخمل می شود
و چشم های ندا دوباره می شود
بر می خیزد و کنار خیابان می ایستد
و شعار می دهد به آفتاب
به نوروز
به باغچه ی پر گل حیاط مادرش
و به مردمی که او را صدا زدند
مرگ جاودانه نیست
زندگی است که دوباره می شود
……
نقاشی و شعر، تصویر زن دوباره از مهناز بدیهیان

dimanche 13 mai 2012

زندگی زیبا با سکس لذت انگیز - کتاب برای دانلود*


لطفاً این کتاب را دسترس نوجوانان و جوانان قرار دهید تا به جای دیدن فیلمها و عکسهای پورنو و هرزگی، با سکس لذت بخش و سالم آشنا شوند و همراه مناسبی برای خود پیدا کنند. آموزش جنسی نوجوانان و جوانان، امری اساسی است. هیچ جامعه سالمی، یک روزه به وجود نمی آید. 

jeudi 10 mai 2012

رقص مجسمه ها


این ده دقیقه باله را تماشا کنید، این باله با الهام از مجسمه های آگوست رودن و به همراهی کنسرتوی پیانو، شماره 2 از شوپن، برای تجلیل از هنر مجسمه سازی او خلق شده است. زیبا نیست؟

samedi 5 mai 2012

گروه «ایندو» و برو وسط برقص


http://beshkan.co.uk/sites/default/files/u8/eendo1_0.jpg 


گروه «ایندو» از گروه های جدید موزیک جاز و بلوز ایرانی تبار ساکن آمریکاست که آهنگ های شاد و دلنشینی اجرا کرده اند. آهنگهای این گروه دلنشین است و موزیکش خوب است ولی گاهی اشعار و متن آن دچار دست انداز می شود. به هر حال گروه «ایندو» سعی دارد به راه خود برود و هنوز به مطرب مجالس آقازاده ها و سر دسته سینه زنی مراسم حاج خانم های ساکن خارج تبدیل نشده است و تاکنون به امر نوحه خوانی با موزیک بلوز نپرداخته است.
 آهنگ برو رسط برقص از گروه ایندو

http://www.youtube.com/watch?v=oSs8pYgd4YU

mercredi 2 mai 2012

رعنا منصور و سراب


http://i2.ytimg.com/vi/9_rF8_vKPrI/hqdefault.jpg

رعنا منصور از خوانندگان جوان نسل ایرانی - خارجی و ساکن آمریکاست و موزیک او نیز تلفیقی از آهنگ های ایرانی و موزیک جاز و بلوز است. رعنا منصور دلنشین و شوخ می خواند و تابوشکن است و زنی  امروزی. امید که رعنا منصور مانند آن یکی رعنا سراب نباشد و به خواننده دربار ملایان و سینه زن دسته آقازادگان خارج نشین و الله اکبر گویی و نوحه خوانی با موزیک بلوز نیافتد. امروزی بماند و خودش باشد. یعنی تلفیقی از فرهنگ جوانان امروز و موزیک غرب. به آهنگ «سراب» و همچنین اجرای ترانه ای قدیمی با صدای رعنا و مصاحبه اش گوش بدهید.



http://www.youtube.com/watch?v=9_rF8_vKPrI
http://www.youtube.com/watch?v=-Oy5D7LsS8g&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=Kd1lzU0mT2s&feature=g-vrec