mardi 30 avril 2013

شرح وضعیت کارگران نساجیِ بنگلادش، سیما توکلی

شرح وضعیت کارگران نساجیِ بنگلادش

 سیما توکلی

 بنگلادش بزرگترین صادر کنندۀ پوشاک جهان بعد از چین است و نوزده میلیارد دلار پوشاک صادراتیاش نزدیک به هشتاد در صد درآمد ارزی کشور را تامین میکند. در حدود پنج هزار کارگاه و کارخانه که اغلب در محدوده داکا پایتخت بنگلادش قرار دارند بین دو تا سه میلیون نفر شاغلاند و برای مارک هایی بین المللی نظیر گپ، تامی هیلفیگر، تسکو و والمارت لباس و کلاه بیسبال و... میدوزند. مزد این کارگران ماهی 73 دلار است که پائین ترین دستمزد در آسیا به حساب میآید و تقریبا یک سوم مزد متوسط کارگر هندی است. همین حقوق پائین است که باعث شده صنعت پوشاک بنگلادش بتواند در آسیا رقابت کند.
هشتاد در صد کارگران نساجی بنگلادش زنان جوانند. جرمی سیبروک نویسندۀ کتاب «شهرهای جنوب» مینویسد «فقط ساعت هفت و نیم صبح و غروب است که میفهمی داکا در واقع شهر زنان کارگر است. در این ساعات شهر پر از زنان جوان میشود، صندل هایشان غباری از خاک در کناره خیابان بلند میکند، و هر روز صبح از فلاکت بار ترین سکونت گاه هایی که تصور میکنید معجزه وار تمیز و مرتب ملبس به رنگ هایی درخشان طلوع میکنند.»
این زنان جوان از روستاهای فقیر به زاغهها و محلات فقیر نشین کارگری آمدهاند. سرشار از این امید که محیط تنگ روستا و خانوادههای پدرسالار و ازدواجهای اجباری و فقر را رها میکنند و سرنوشتشان را به دست میگیرند. اغلب امید دارند که بتوانند پولی جمع کنند و بخشی از حقوق ناچیزشان را برای خانواده بفرستند تا شاید به این طریق بتوانند ارزششان را ثابت کنند.
امکانات کاریشان در شهر ناچیز است. تحصیلاتشان بسیار اندک است. تجربه کاری (که در شهر به درد بخورد) ندارند. کارشان را ارزان میفروشند و استثمارشان آسان است. صحبت از هفتهای شش تا هفت روز کار است، روزی سیزده ساعت خم شدن پشت چرخهای خیاطی، ردیفهای طولانی چرخ خیاطی. صحبت از غبار نخ و کتان است که باعث بیماری «ریههای قهوه ای» میشود، صحبت از بچههای ده دوازده سالهای است که به عنوان «دستیار» زنان جوان مشغول به کارند، اغلب زیر میزها مینشینند، پارچههای اضافی را با دستهای کوچکشان قیچی میکنند، نخ میبرند، بر اثر ساعتهای طولانی کارِ خمیده اغلب ستون فقراتشان کج و ناقص میشود. صحبت از آزار و خشونت جنسی و دست درازی به زنان در پائین زنجیره تولید است. صحبت از تابوهاست، از تجاوزهایی که در بسیاری موارد به خودکشی منجر میشود.
زندگی این کارگران نزاعی است بی وقفه با تغذیه نامناسب، با پناهگاههای محقر و آب آشامیدنی آلوده، با ضعف و بیماری، با مشکلات حمل و نقل و استراحت ناکافی .... اغلب با رانندههای ریکشاهای دوچرخهای ازدواج میکنند. تا وقتی که از پس کارهای خانه یعنی پخت و پز، مراقبت از بچهها و آوردن آب و سوخت برمیآیند، شوهران از کار کردنشان در خارج از خانه خوشحال هم هستند. ولی شرایط نامساعد کار و زندگی سلامتیشان را به شدت تحلیل میبرد و وظایف و تضادهای بعد از ازدواج بارشان را افزایش میدهد. نتیجتا تحمل شدت کاری که صنعت پوشاک از کارگرانش طلب میکند غیر ممکن میشود. سن متوسط کارگران نساجی نوزده سال است. اغلب پس از چند سال کار یا کنار گذاشته میشوند و یا خودشان مجبور به ترک کار میشوند و جایشان با خیل دیگری از زنان جوانی که از روستا آمدهاند پر میشود.
این زنان در پایین ترین ردۀ کارگران پوشاک جای دارند. مزد متوسطشان شصت در صد مزد مردان است. کارهایی که باید انجام دهند پر مخاطرهتر از سایر بخشهای صنعت پوشاک است، صحن کارگاه هایشان شلوغتر است، سیستم تهویه کار نمیکند، استانداردهای جلوگیری از آتش سوزی اعمال نمیشود، زورگویی توسط سرپرستهای مرد بیداد میکند.... حتی در همین مورد آتش سوزی اخیر سرپرستان به زور از فرار کارگران جلوگیری کردند و می خواستند مجبورشان کنند به سر کارشان باز گردند.
هر از چند گاهی، و به ویژه در مواجهه با فجایعی نظیر آن چه ماه پیش واقع شد، فشارهایی از جانب نیروهای لیبرال و مترقی بر کمپانیهای بین المللی که از این کارگاههای ناامن استفاده میکنند وارد میشود تا از کارگاه هایی با شرایط بهتر استفاده کنند. شرکتها هم گاهی برای خالی نبودن عریضه تظاهر به اعمال فشار میکنند (مثلا مدیر عامل شرکت «اچ اند ام» سوئدی در سفری به داکا از نخست وزیر بنگلادش خواست که حداقل دستمزد را افزایش دهند) ولی واقعیت این است که این کار (و تولید) ارزان بخش لاینفکی از کارکرد اقتصاد جهانی سرمایه است و به محض این که قیمت تولید در بنگلادش بالا برود کمپانیهای غربی خط تولید را به کشور دیگری منتقل خواهند کرد. مهم نیست که این جا به جایی چه عواقبی برای زندگی مردم داشته باشد. در عرض پنج سال گذشته، چهل در صد از صنایع نساجی پاکستان (عمدتا به خاطر گرانتر بودن تولید در پاکستان) به بنگلادش منتقل شد. شصت هزار خانوار کارگری در جنوب پنجاب پاکستان از نان بخور نمیر محروم شدند. در کل پنجاب زندگی نزدیک به دویست هزار خانوار که به طور مستقیم و غیر مستقیم وابسته به این صنعت بودند زیر و رو شد.
با تشدید فرایند جهانی سازی، کنده شدن هر چه بیشتر دهقانان کشورهای «جهان سوم» از زمین و ورودشان به عرصه تولید صنعتی مرتبا به شمار پرولتاریای جهان افزوده میشود، مرکز ثقل و ترکیب پرولتاریا نیز تغییر میکند. سی سال پیش صنعت پوشاکی در بنگلادش موجود نبود. امروز نزدیک به سه میلیون نفر فقط در این بخش مشغول به کارند. یک اقتصاد جهانی تولیدی با استفاده از کار ارزان، بخش حیاتی از کارکرد سرمایهداری جهانی است. این پرولتاریای جدید در کارگاه هایی که مقررات و شرایط استبدادیاش دست کمی از پادگان ارتشهای ارتجاعی ندارد کار میکند، هر لحظه در معرض سوانح کار، هر روز درگیر فوق استثمار، در گردش دائمی میان ساعات طولانی کار، تحقیر و تهدید و تجاوز از طرف کارفرما و حراست و پلیس، و دقایق کوتاه و پر اضطراب «استراحت» در زاغه هایی پر جمعیت و نا امن و آلوده.
بخش عظیمی از این پرولتاریای جدید زنانند. زنانی که به واسطۀ تغییرات اقتصادی بیش از پیش به نیروی کار ملحق میشوند. در تقابل با سنت و ایدههای قهقرایی (که مرتبا برای سرکوبشان تبلیغ میشود) قرار میگیرند و قدرتی انفجاری را در خود ذخیره میکنند. این زنان واقعا تجسم همان پدیدهای هستند که مارکس و انگلس بیش از صد و شصت سال پیش در توصیف طبقۀ پرولتر گفتند: آنان که چیزی برای از دست دادن ندارند به جز زنجیرهای بردگی شان.

برگرفته از نشریه آتش شماره ی دی از طریق سایت هشت مارس

mardi 16 avril 2013

جشنواره فیلم زنان در هرات، شهر بی سینما، از سام پگاه روزنامه نگار

576059_132102133637936_1514448918_n

نگاه دولتمردان به سینما نیز یکی از دلایل افت سینما در افغانستان است. صدیق برمک معتقد است: “دولتمردان عمدا نمی‌خواهند سینمای افغانستان پیشرفت داشته باشد. او دلیل این کار را اعتقاد نداشتن این افراد به هنرسینما می داند.”
  • زنان به دنبال سینما، سینما به دنبال زنان
در چنین وضعیتی حالا زنان می‌خواهند سهم بیشتری در سینمای افغانستان داشته باشند. فیلم‌هایی که در این جشنواره به نمایش در آمدند به نسبت دیگر ساخته های این سینما، در کلاس بالاتری قرار داشت. هر چند یکی-دو فیلم سنت سینمای کلاسیک و روایی افغانستان را دنبال کرده بودند.
نکته دیگری که در خصوص فیلم‌ها به چشم می‌‌خورد، حال و هوای رمانتیک و تراژیک فیلم‌ها بود. چه فیلم‌هایی که در افغانستان تولید شدند و چه فیلم‌هایی که از بیرون به این جشنواره آمدند. حتی اگر کمی بیشتر دقت کنی رد پای احساسات بالیوودی را در برخی فیلم های افغانی می توانی ببینی. این سوال با تو می ماند که از سینمای بالیوود که مخاطب زیادی نیز در افغانستان دارد، تنها همین اشک و خنده ها و صحنه‌های بزن بزن به فیلم‌های افغانی راه پیدا کرده است؟
در این جشنواره با برخی از فیلم سازان در خصوص جایگاه اندیشه و هنر در سینمای افغانستان صحبت کردم، آن ها می‌گویند، قبل از آن باید به فکر این بود که چطور هزینه های ساخت فیلم را پیدا کرد. حتا برخی نیز لبخند تلخی می زنند و می گویند: در این سینما؟ با این وضعیت؟
تمام این ها اما باعث نشده تا علاقه مردم به فیلم و سینما در افغانستان کاهش داشته باشد. سری به خیابان های هرات، دست فروش‌های زیادی را نشان می‌دهد که فیلم‌های مختلف را به صورت سی دی و دی وی دی کنار پیاده رو بساط کرده‌اند.
حالا زنان در شهر بی سینما به دنبال این هستند که فیلم و سینما را در این شهر دوباره زنده کنند. کاری که اگر دولت، مذهبی ها و هنرمندان دست به دست هم دهند، چندان دور نخواهد بود.
.  
جشنواره فیلم زنان، برای شهری که سینما ندارد. جشنواره‌ای که از سوی بنیاد آرمان شهر و خانه فیلم رویا، به مناسبت هشتم مارچ برگزار شد.
در این جشنواره ۳۰ فیلم ساخته زنان از کشور‌های افغانستان، ایران، تاجیکستان و هندوستان برای سه روز به نمایش گذاشته شد. صحبت و نظر در خصوص سینما، به ویژه حضور زنان، نمایش فیلم و کارگاه‌های آموزشی از برنامه‌های این جشنواره بود.
این جشنواره در شهری برگزار شد که به شهر بی سینما حالا معروف شده است. رویا سادات، مسئول خانه فیلم رویا می‌گوید: “برای مکان برگزاری و نمایش فیلم‌ها به زحمت زیادی افتاده ایم”.
در هرات سالنی وجود ندارد که پرده داشته باشد و بتوان در آن فیلم نمایش داد.
این جشنواره امسال رقابتی برگزار نشد، اما قرار است در سال‌های بعد فیلم‌ها برای رقابت در این جشنواره معرفی شوند.
مریم یکی از دختران جوان هرات، درهر روز این جشنواره، برای دیدن فیلم‌ها حاضر بوده است. او هیجان زده است و می گوید: “ما جمعی از دوستان هستیم که علاقه به سینما و فیلم داریم، اما در هرات جایی وجود ندارد که بتوان در آن جا نمایش فیلم داشت، من تمام فیلم‌‌ها را دیدم و خوشحال هستم که فرصتی بود تا به بخشی از علایقم برسم.”
رویا سادات می‌گوید: “این جشنواره می‌تواند تاثیر زیادی بر فضای هرات بگذارد، از یک سو امیدوار هستیم این سنت هر ساله ادامه پیدا کند و از سوی دیگر زنانی که به سینما علاقه مند هستند، تشویق شوند.”
استقبال به نسبت خوبی هم از این جشنواره شده است. دو روزی که در این جشنواره بودم، حضور زنان مسئله‌ای بود که به چشم می آمد. حتی زوج‌هایی را دیدم که به خیال سینما بر روی صندلی‌های یکی از تالارهای ارگ هرات (قلعه اختیار الدین) جای نمایش فیلم‌ها تکیه زده بودند و با هم فیلم تماشا می‌کردند؛ هر چند بیشتر این فیلم ها مستند‌هایی بود که راجع به زنان در کشور‌های مختلف تولید شده بود.
  • سینما بی نما
صنعت سینما در افغانستان به مانند کشور‌های همسایه‌اش، رشد زیادی نداشته است. حاکمان مذهبی وقت روی خوشی به سینما نشان نمی دادند. با این حال بعد از تحولات سال ۲۰۰۱ امیدواری زیادی وجود داشت تا صنعت سینما مانند عرصه‌های دیگر با رشد خوبی مواجه شود. اما گویا تولید، کمیت و کیفیت فیلم ها نتوانسته نظر مخاطبان را زیاد به خود جلب کند.
گلاره فیلم سازی است که از ایران در این جشنواره شرکت کرده است. او می گوید: “در این چند روز فیلم‌های زیادی از سینمای افغانستان دیده است.” با او در خصوص سینمای افغانستان صحبت کردم.
او به یک نتیجه رسیده است؛ این که سینمای افغانستان را چگونه باید تعریف کرد؟ او می گوید: “هنوز خیلی چیز‌ها در این سینما تعریف نشده است. یکی از موضوع‌های مهم این است که معلوم نیست فیلم سازان افغان برای کدام مخاطب فیلم تولید می‌کنند. خیلی‌ها از فیلم‌هایی که در سینمای افغانستان وجود دارد تنها روایتی از این جامعه است و نه گویای آن.”
می‌توان فیلم‌هایی را که در زیر سایه سینمای افغانستان تولید می‌شوند به دسته‌های مختلف تقسیم کرد. برخی از فیلم سازانی که توانسته اند، شهرتی از این راه برای خود به پا کنند، تنها به دنبال جشنواره های مختلف می گردند. ساخته های آن ها بیشتر برای نمایش در جشنواره‌ها و بردن جایزه، فیلم ساخته می‌شوند.
صدیق برمک کارگردان افغان می‌گوید: “یکی از مشکلات بزرگ بر سر راه سینمای افغانستان نبود هزینه‌های کافی برای تولید فیلم است.” این در حالی است که خیلی از موسسات خارجی در افغانستان پروژه های فیلم سازی در اختیار برخی قرار می دهند. اما نگاهی به ساخته های این فیلم‌های پروژه‌ای این موضوع را نشان می‌دهد که این فیلم‌ها تنها برای گرفتن این پروژه ها ساخته می شوند. کیفیت روایی و تصویری این فیلم های بسیار پایین است. دسته دیگری نیز هستند که تنها به مستند سازی اکتفا کرده اند. مستند سازان به نظر می‌رسد بیشترین مشکل را در این زمینه دارند. از پول و مخارج گرفته تا پیدا کردن منابع و تحقیق برای فیلم.
این ها اما باعث نشده تا چشم بر برخی از کار‌های خوب این سینما نیز بست. هستند کسانی که در این سال‌ها فیلم‌های قدری ساخته اند. کمیت این فیلم ها اما چندان چنگی به دل نمی زند.


در نشریه آرمان شهر ویژه در شماره 29 و 30  نخستین فستیوال بین المللی فیلم زنان به مناسبت روز جهانی زن 

jeudi 11 avril 2013

مَشدی‌گَلين خانوم برای مِستِر ساتن قصه می‌گويد، خسرو ناقد

مَشدی‌گَلين خانوم برای مِستِر ساتن قصه می‌گويد

خسرو ناقد، پژوهشگر و نويسنده

آيا با پيدايش ادبيات داستانی مدرن، دوران قصه‌های عاميانه و قصه‌گويی مادر بزرگ‌ها در شب‌های دراز زمستان و روزهای عيد به پايان رسيده است؟ با پيدايش ادبيات مدرن که با آفرينش رُمان «دن کيشوت» سروانتس آغاز شد و اينک ديرزمانی است ‌فراگير شده است، قصه‌گويی به شيوه‌ گذشته به تدريج رو به افول گذاشت. اکنون گذشته از گونه‌های متفاوت ادبيات داستانی و گسترش بازی‌های رايانه‌ای و تلويزيون و رواج کتاب‌ها و فيلم‌های فانتزی و هيجان‌انگيزی مانند «هری پاتر» در ميان کودکان و نوجوانان، چنين به نظر می‌رسد که ديگر قصه و قصه‌گويی از محفل گرم خانواده‌ها رخت بربسته است.

بتلهایم بر این باور است که داستانی کودک را به‌سوی خود می‌کشد و جذب می‌کند که اولاً سرگرم‌کننده باشد و ثانیا حس کنجکاوی او را تحریک کند. ولی اگر قرار است که قصه‌ای یا داستانی برای رشد حیات روانی کودک نیز سودمند باشد، باید هم قوه‌ تخیل او را برانگیزد و هم به رشد توانشهای روانی و درک منشأ پیدایش هیجانات و عواطف و احساسات او یاری رساند. افزون بر این‌ها، باید میان نگرانی‌ها و پریشانی و شور و شوق‌های او هماهنگی ایجاد کند، دشواری‌های او را دریابد و برای رفع آنها راه حل ارائه دهد. چنین داستانی باید نشانگر تمام جنبه‌های شخصیت کودک باشد و در عین حال نیازهای کودکانه را ناچیز و کم اهمیت نشمارد و آنها را جدی گیرد و همزمان اعتماد به نفس کودک و اعتقاد و امید به آینده را در او تقویت کند.

پیام نهفته در قصه‌های عاميانه

پیام نهفته در قصه‌ها به کودک این امکان را می‌دهد که پیچیدگی‌های زندگی انسان را دریابد، به آشفتگی احساسات خود سروسامان دهد و برای زیستن معنایی بیابد. کودک نیاز به انگیزه‌هایی دارد تا بتواند در درون خود و بعدها در زندگی خود نظمی ایجاد کند. لازم به تأکید نیست که در دوران ما کودکان بیش از پیش به تربیتی اخلاقی نیازمندند که به‌طور غیر محسوس بر ضمیر خودآگاه آنان تاثیر گذارد و به‌گونه‌ای غیر مستقیم برتری‌های رفتار اخلاقی را به آنان گوشزد کند. البته نه براساس تصورات مذهبی و منتزع اخلاقی، بلکه از طریق نشان دادن درستی‌ها و راستی‌ها و نمایاندن معنای واقعی زندگی به آنان. این معنا را کودک در قصه‌های عامیانه می‌تواند بیابد. در طول سده‌ها و حتی هزاره‌هایی که قصه‌ها ساخته و پرداخته و کامل شده و بارها خوانده و دهان به دهان بازگو شده‌اند، به‌تدريج معنایی پیدا و پنهان به خود گرفته‌اند ودر شکل کنونی‌شان تمام سطوح شخصیت انسانی را مخاطب قرار می‌دهند. از این‌رو، هم قادرند به شعورِ رشد نیافته خردسالان و هم به ذهن پیشرفته و پیچیده بزرگسالان راه یابند. شاید «فردریش شیلر»، شاعر بزرگ آلمانی، خیلی پیش‌تر از روان‌شناسان به این شناخت دست یافته بود؛ آنجا که می‌گوید: «در قصه‌های دوران کودکی‌ام معنايی عمیق‌تر از آنچه زندگی به من می‌آموزد، نهفته است.»
يا آنگونه که مولانا در خلال قصه‌های مثنوی معنویِ خود می‌گويد:
ای برادر قصه چون پيمانه‌ای‌ست
معنی اندر آن مثال دانه‌ای‌ست
دانه‌ی معنی بگيرد مردِ عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل

دایرة‌المعارف قصه

بی‌شک تأملاتی از این قبیل که در آثار بسیاری از متخصصان روان‌شناسی کودکان و به‌ویژه در کتاب‌های برونو بتلهایم می‌توان مشاهده کرد و نیز کاربُردی که قصه‌های عامیانه در زمينه‌ مسائل زبان‌شناسی و قوم‌شناسی و پژوهش در میراث فرهنگی و ادبی ملل گوناگون دارد، یکی از علل توجه گسترده‌ای است که به‌ويژه در سال‌های اخیر در مجامع علمی و تحقیقاتی و دانشگاهی کشورهای غربی به قصه‌های عامیانه می‌شود. رویکرد پژوهشگران به بررسی همه‌جانبه‌ قصه‌های عامیانه به حدی است که از چند سال پیش در کشور آلمان نهادی علمی و فرهنگی برای تدوین «دایرةالمعارف قصه» تاسیس شده که وابسته به آکادمی علوم دانشگاه گوتینگن است.
یکی از همکاران دائمی «دایرة‌المعارف» قصه، اولريش مارتسولف Ulrich Marzolph آلمانی است که افزون بر چاپ مقالاتی در این دایرةالمعارف، تاکنون چند اثر از او پیرامون قصه‌های شرقی به زبان‌های آلمانی و فرانسه منتشر شده است. يکی از آثاری که او در زمینه‌ قصه‌های عاميانه به چاپ رساند، کتاب «قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم» است که با همکاری آذر اميرحسينی- نيتهامر به زبان فارسی و با دو مقدمه به زبان‌های آلمانی و فارسی در سال ۱۹۹۴ ميلادی در آلمان منتشر شد. کتابچه‌ای نيز به قلم مارتسولف ضميمه‌ اين کتاب است که در آن توضيحاتی مختصر و مفيد پيرامون چگونگی گردآوری و منشأ قصه‌ها، سبک و گويش بيان آنها و آواشناسی و ساخت جمله‌ها داده شده است.

خاستگاه قصه‌های ملل

یکی از همکاران دائمی «دایرة‌المعارف» قصه، اولريش مارتسولف آلمانی است

محققان زبان‌شناس و مردم‌شناس بر این باورند که تشابه قصه‌ها در میان ملل مختلف، خود نشاندهنده مشترکات و پیوندهای فرهنگی سرزمین‌های گوناگون است. برای مثال «برادران گريم»، یاکوب و ویلهلم آلمانی، در بيش از ۱۶۰ سال پیش از این در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که قصه‌هایی شبیه به قصه‌های آلمانی در دیگر نقاط دنیا نیز وجود دارد. بعدها نیز این نظریه گسترش یافت و «تئودور بنفای» (Theodor Benfey ۱۸۸۱-۱۸۰۹ میلادی)، شرق‌شناس و زبان‌پژوه نامدار آلمانی در مقدمه مشروحی که بر ترجمه آلمانی «پنچاتنترا» نگاشت نظریه ای را مطرح کرد که به نام «نظریه هندی» شهرت یافت و مبنای پژوهش‌های قصه‌شناسی تطبیقی قرار گرفت. بنفای که در دانشگاه گوتينگن استاد زبان سانسکريت بود در فرضیه خود منشأ و خاستگاه قصه‌های ملل غرب را هندوستان می‌داند. نتیجه منطقی این نظریه چنین خواهد بود که این قصه‌ها ناگزیر می‌بایست از سرزمین ایران می‌گذشتند. از این رو در اواخر قرن نوزده میلادی، و به‌ویژه پس از طرح «نظریه هندی»، توجه محققان اروپایی به قصه‌های ایرانی افزایش یافت و ایران در مرکز پژوهش‌های قصه‌شناسی تطبیقی قرار گرفت. در حال حاضر نیز یکی از زمینه‌های تحقیقاتی «دایرةالمعارف قصه» کندوکاو در جهت یافتن نقاط ارتباط و اشتراک قصه‌های ملل و سرزمین‌های گوناگون و پژوهش پیرامون قصه‌شناسی تطبیقی است.

ديدار مشدی‌گَلين خانوم با مِستِر ساتن


در بحبوحه جنگ جهانی دوم و در دورانی که ایران در اشغال نظامی نیروهای متفقین بود، مرد انگلیسی جوانی که سی سال بیش نداشت، در سال ۱۹۴۳ میلادی، مأموریت می‌یابد تا صدای دولت متبوع خود را به نام «صدای انگلیس» در بخشی از رادیو تهران دایر کند. البته این اولین بار نبود که «لورنس پول اِلوِل- ساتِن» (Lawrence Paul Elwell-Sutton ۱۹۸۴-۱۹۱۲ میلادی) به ایران می‌آمد؛ او چند سال پیش از این، به‌عنوان کارمند یک شرکت بزرگ نفتی بريتانيايی، به ایران آمده و با این سرزمین و مردمانش آشنا شده بود. حس کنجکاوی و برخورد دوستانه‌اش با مردم، و نیز آشنایی با زبان فارسی و علاقه به فرهنگ و تمدن ایرانی، زمينه‌ همدمی و همزبانی او را با مردم کوچه و بازار فراهم می‌آورد و چنین است که در اوقات فراغت و در کنار انجام ماموریتی که به‌عهده داشته است، به مجالس و محافل و میهمانی‌های ایرانی راه می‌یابد.


 اِلوِل- ساتِن



دوستی اِلوِل- ساتِن با خبرنگاری ایرانی و رفت و آمد به خانه او موجب آشنایی‌اش با پیرزنی به نام «مشدی‌گلین خانوم» می‌شود. وقتی این پیرزن می‌فهمد که این جوان انگلیسی طبعاً کم حرف است، برایش روایت فارسی قصه معروف «هرکسی حرف بزنه باید به گوساله آب بده» را تعریف می‌کند. بعدها معلوم می‌شود که مشدی‌گَلين خانوم علی‌رغم آن که بی‌سواد بود، گنجینه‌ای پایان‌ناپذیر از قصه‌های عامیانه را در حافظه داشت و به هر مناسبتی یکی از آنها را تعریف می‌کرد. این پیرزن به گفته خودش قادر بود یک سال تمام قصه تعریف کند، بدون آن‌که يکی از قصه‌ها تکراری باشد. الول- ساتن که پس از این آشنایی جزو شنوندگان علاقه‌مند قصه‌های گلین خانوم به شمار می‌رفت و به‌طور مرتب، آخر هر هفته، او را در خانه‌ دوستان خود ملاقات می‌کرد، حدس می‌زد که کل گنجينه‌ قصه‌های این قصه‌خوان پیر، می‌بایستی بیش از هزار قصه و لطیفه باشد.

مشدی‌گَلين خانوم تاریخ دقیق تولد خودش را نمی‌دانست، ولی حدوداً هفتادساله می‌نمود، معلوم نبود از کجا می‌آید. اما با توجه به نام «گلین» و از آنجا که زبان ترکی را خوب می‌دانست، به‌نظر می‌رسید که از شمال غرب ایران می‌آید. البته مدت زیادی بود که در جنوب تهران زندگی می‌کرد. در طول عمرش خیلی کم از تهران خارج شده بود؛ فقط چند بار به قصد زیارت به شهرهای نجف و کربلا و مشهد و دیگر اماکن مقدس شیعیان رفته بود. گلین خانوم زندگی خود را با پرستاری از بچه‌های خانواده‌های ثروتمندِ بالای شهر تهران تامین می‌کرد. حالا هم که پیر و فرسوده شده بود و توان این کارها را نداشت. هنوز مهمان عزیز خانواده‌هایی بود که او را می‌شناختند و از شنیدن قصه‌ها و لطیفه‌هایش لذت می‌بردند.

قصه‌ «قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم»ا



الول- ساتن رفته رفته چنان مجذوب و محسور قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم می‌شود که تصمیم می‌گیرد هربار که پای صحبت‌های این پیرزن می‌نشیند، متن قصه‌های او را ثبت کند. شگفتا که او در آن زمان، علی رغم اشتغال در اداره رادیو، هیچگونه دستگاه ضبط صوت در اختیار نداشته است، باری، او متن قصه‌ها را همانگونه که به لهجه عامیانه تهرانی می‌شنیده، لغت به لغت، بر روی کاغذ می‌آورده و از این طریق اسنادی ارزشمند از ادبیات عامیانه فارسی به دست ما رسیده است. دست نوشته‌های او واضح و صحیح و نمایانگر تسلط کامل یک خارجی به زبان فارسی است. جالب آن‌که اغلب اوراقی که این قصه‌ها بر روی آنها نوشته شده است، خود اسناديند که وضع اسفبار آن دوران را بازگو می‌کنند.

نخست آن‌که به خاطر کمبود کاغذ و لوازم تحریر، ورقه‌های کاغذ به اندازه و جنس‌های مختلف، به طور منظم به هم چسبانده شده‌اند. اغلب قصه‌ها با مداد کمرنگ و کند روی کاغذ رنگی نوشته شده است. افزون بر اینها کمتر برگ کاغذی را در میان اوراق می‌توان یافت که متن قصه‌ها بر دو روی آن نوشته شده باشد؛ چرا که کاغذها، یا فُرم تلگرام اداره پست ایران است، یا اطلاعیه‌های برنامه‌های رادیویی «صدای انگلیس» و یا کاغذهای ضخیمی که بر روی دیگر آنها گزارش‌هایی نوشته شده است یا شعارهای تبلیغاتی و تصاویری درباره وقایع جنگ جهانی دوم در اروپا و شمال آفریقا به چشم می‌خورد که همه نمودار وضع تاسف‌بار آن زمان است.

گردآورنده‌ این قصه‌ها چهار سال تمام - از ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۷ میلادی - در ایران می‌ماند و در مجموع ۱۱۷ قصه را که خود از زبان گلین خانوم شنیده روی کاغذ آورده است. یک سال بعد از خروج او از ایران، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی، قصه‌گوی پیر ما، مشدی‌گَلين خانوم، می‌میرد. کوشش الول- ساتن در ثبت و گردآوری این قصه‌ها، آن هم بلاواسطه از زبان قصه‌گویی ایرانی، در نوع خود بی‌سابقه است. حدود دو دهه پیش از آن «آرتور کریستینسن» و «هنری ماسه» دو ایران‌شناس مشهور، تعدادی از داستان‌های فارسی را گردآوری کرده و منتشر ساخته بودند؛ ولی ثبت بیش از ۱۱۷ قصه که تماماً به زبان عامیانه گفته و نوشته شده‌اند، پدیده‌ای کاملا جدید بود.

تصویر منسوب به مشدی گلین خانوم



الول- ساتن در دوران تحصیل در رشته‌ خاورشناسی و پس از آن، به عنوان استاد ایران‌شناس در دانشگاه ادینبورگ اسکاتلند، در مواردی از این قصه‌ها برای کار تحقیقاتی خود در زمینه چگونگی بیان و خصوصیات ادبی قصه، استفاده می‌کرد، اما در میان مدارکی که از او به‌جا مانده، پيداست که طرح پژوهش‌های گسترده‌تری را در سر می‌پرورانده است که به علت اشتغال به کارهای تحقیقاتی دیگر ناتمام می‌ماند. او فقط پس از بازگشت از ایران، چند قصه از قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم را با تغییراتی در موضوع و هماهنگ کردن آنها با قصه‌های دیگر، به طوری که با سلیقه خوانندگان انگلیسی‌زبان دمساز باشد، انتخاب می‌کند و به زبان انگلیسی فصیحی ترجمه و منتشر می‌کند. جالب آن‌که دوست خبرنگار ایرانی‌اش که در خانه او با گلین خانوم آشنا شده بود، این قصه‌ها را از زبان انگلیسی به فارسی سلیس ترجمه و در ایران منتشر می‌کند. البته بدیهی است که ترجمه فارسی این قصه‌ها از زبان انگلیسی، از متن اصلی آنها که خود به فارسی عامیانه بوده، بسیار دور افتاده است.

داستان گردآوری قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم


در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی دانشجوی رشته شرق‌شناسی دانشگاه کلن آلمان، اولریش مارتسولف، که برای تدوین رساله دکتری خود پیرامون قصه‌های عامیانه فارسی در جست و جوی اسناد و مدارک جدیدی در این زمینه بود، به این قصه‌ها برمی‌خورد و برای يافتن متن اصلی آنها به دیدار استاد رشته ایران‌شناسی دانشگاه ادینبورگ و گردآورنده قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم به اسکاتلند می‌رود. الول- ساتن که به استعداد این جوان دانشجو و به علاقه او به فرهنگ ایران و ادبیات فارسی پی‌می‌برد و شور و شوق او را به کندوکاو و پژوهش در زمینه‌ قصه‌های عامیانه ايرانی می‌بیند، بدون هیچ شرطی مجموعه قصه‌های خود را در اختیار او قرار می‌دهد تا از آنها نه تنها در رساله دکتری خود، بلکه در تحقیقات و تالیفات بعدی نیز استفاده کند و در ترجمه و نشر و پخش آنها بکوشد.

مجموعه دست نوشته‌ها و یادداشت‌های الول- ساتن را نیز که همه در زمینه قصه است، همسرش چند سال بعد از مرگ او در اختیار مارتسولف قرار می‌دهد. نخستین بهره‌وری مارتسولف از این قصه‌ها به هنگام تدوین رساله دکتری‌اش تحت عنوان «طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی» بود. در این رساله که بعداً به صورت کتاب نیز انتشار یافت، از حدود ۱۹۰۰ قصه گوناگون استفاده شده که البته بیشتر آنها به زبان فارسی است. او افزون بر قصه‌های گلین خانوم از کتاب‌های فضل‌الله مهتدی (صبحی)، امیر قلی امینی، صادق همایونی، کاظم سادات اشکوری، و بخش اعظم کتاب‌های سيد ابوالقاسم انجوی شیرازی نیز بهره گرفته است. این کتاب به زبان فارسی هم ترجمه و در ایران منتشر شده است. مارتسولف سپس گزیده‌ای از قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم را به زبان آلمانی ترجمه می‌کند که چند ماه پس از مرگ الول- ساتن، در سال ۱۹۸۵ میلادی، با عنوان «قصه‌های ایرانی» به چاپ می‌رساند. اين کتاب تاکنون یک بار در سال ۱۹۹۰ با همین نام و یک بار زیرعنوان «الاغ آوازخوان و شتر رقاص - قصه‌ها و لطیفه‌های ایرانی» تجدید چاپ شده است.

نمونه ای از قصه‌های مشدی‌گلين خانوم




قصه باور نکردنی

یه پادشاهی بود، سه تا پسر داشت. دوتاش کور بود، یکیش اصلا چشم نداشت. رفتند پیش پدرشون تعظیم و تواضع کردند، گفتند: «ای پدر، ما خیلی دلمون تنگ شده. اگر اجاز ه بفرمایید ما بریم یه دو روز شکار.» شاه به اینها اجازه داد. وقتی که اجازه گرفتند، آمدند رفتند پهلوی رئیس اصطبل، گفتند: «یه سه تا اسب بسیار خوب بما بده، می‌خوایم بریم شکار.»

میر آخور گفت: «قربان تشریف ببرید طویله اولی مال‌های خوبی هست، سوار شید.»

آمدند توی طویله، دیدند سه تا کره‌اند اونجا بسته، دوتاش چلاق بود یکیش اصلا پا نداشت. آوردند بیرون و رفتند ذخیره به رئیس ذخیره گفتند: «تفنگ بدین ما بریم شکار.» گفت: «برین تو. هرکدوم که میلِ تون هست بردارید.» آمدند تو، سه تا تفنگ‌های انگلیسی خوب اونجا بود، دو تا شکسته بود، یکیش اصلا قنداق نداش. برداشتند سوار شدند از اون دروازه که در نداشت رفتند به بیابونی که راه نداشت.

زدند به کوهی که گردنه نداشت، دیدند یه کاروانسرایی که دیوار نداشت. سه تا دیگ توی اون کاروانسرا بود، دوتاش شکسته بود. یکیش اصلا ته نداشت. همینجور که می‌رفتند، سه تا تیرکمون پیدا کردند، دوتاش شکسته بود، یکیش اصلا زه نداشت. سه تا آهو پیدا کردند، با اون تیر کمون‌ها زدند. وقتی‌که رفتند بالا سر اون آهوها، دوتاش مرده بود، یکیش اصلا جون نداشت. به‌دوش کشیدند اون آهوها رو آوردند به کاروانسرایی که دیوار نداشت. بنا کردند تو بیابون هیزم و بته چوب جمع کردن، آوردند و آهوها رو پوستشونو کندند، تیکه تیکه کردند، ریختند تو دیگ. زیرشو آتش کردند. استخوان اینها پخت، گوشتش اصلا خبر نداشت. تشنه شدند، پا شدند گشتند عقب آب، پیدا کردن. سه تا نهر جوب پیدا کردند. دوتاش خشک بود، یکیش اصلا آب نداشت. از زور تشنگی سرشونو گذاشتند به جوبی که رطوبت داشت بنا کردند میکیدن. دوتاشون ترکید، یکیشون اصلا سر نداشت. خبر به شاه دادند که چه شکاری بود این بچه‌ها رفتند. شاه غضب کرد وزیرو که تو چرا گذاشتی این بچه‌ها تنها برند؟

رفتیم بالا آرد بود، آمدیم پایین خمیر بود، قصه ما همین بود.

مطالب مرتبط


jeudi 4 avril 2013

دانلود کتاب بیماریهای مقاربتی به زبان ساده

دانلود کتاب بیماریهای مقاربتی به زبان ساده
دانلود کتاب بیماریهای مقاربتی به زبان سادهنام کتاب:  بیماریهای مقاربتی به زبان ساده
نویسنده: (بدون نام)
موضوع: پزشکی
تعداد صفحات: 51
سایز: 660 کیلوبایت

دانلود 
 علی‌رغم شیوع بیماری‌های مقاربتی، مطالعات نشان می‌دهد که بسیاری از مردم از خطرات ابتلا به عفونت‌های مقاربتی که بعضاً بسیار خطرناک و در بعضی موارد مرگبار است، آگاه نیستند. برخی بیماری‌های مقاربتی نظیر سوزاک و کلامیدیا ممکن است فاقد علائم باشند. اما متاسفانه  افراد از خطرات عفونت‌های مقاربتی که به همسر و در برخی موارد به جنین قابل انتقال است، آگاهی ندارند. اگر این عفونت‌ها درمان نشوند، باعث درد‌های بسیار شدید یا عقیمی و ناباروری زنان می‌شوند. برخی از بیمای‌های مقاربتی تنها با یک دوره داروی آنتی‌بیوتیک قابل درمان است، اما بسیاری از بیماری‌های مقاربتی نظیر ایدز هم‌اکنون قابل درمان نیست. افراد مبتلا به ایدز  بیماری را برای تمام عمر به دیگران منتقل می‌کنند. نکته قابل تعمق دیگر  این‌است که جوانان ممکن است از بیان بیماری خود خجالت بکشند و قادر نباشند برای درمان بیماری‌های مقاربتی به پزشک مراجعه کنند، این امر باعث می‌شود که این افراد علاوه بر انتقال راحت به دیگران، خود نیز مدت طولانی از بیماری رنج می‌برند. برخی از بیماری‌های مقاربتی از راه‌های دیگر بجز مقاربت نیز  منتقل می‌شوند. بیماری‌های مقاربتی ویروسی نظیر ایدز و برخی از انواع هپاتیت‌ها ممکن است از طریق تماس با خون آلوده منتقل شوند، به طور مثال بیماری‌های مقاربتی ویروسی ممکن است از طریق سرنگ‌های آلوده مشترک یا از طریق انتقال خون آلوده منتقل شوند. برخی از بیماری‌های مقاربتی از مادر آلوده به جنین منتقل می‌شوند. این کتابچه قصد دارد شما را به طور ساده با بیماری‌های مقاربتی آشنا کند. و راه‌های انتقال و علائم ودر بعضی موارد درباره درمان آنها را با بیانی که مورد استفاده عموم افراد باشد معرفی کرده است.