dimanche 2 août 2015

پيکر زن ايرانی در فرهنگ اسيد پاشی (۵)

رضا کاظم زاده، روانشناس و پژوهشگر مقیم بلژیک، در پنج مقاله، فرهنگ اسیدپاشی در ایران را مورد بررسی قرار داده است. چهارمین بخش این مقاله هفته گذشته منتشر شد.
 فرد در کشاکش دو پهنه ی همگانی و خصوصی
برای آن که بتوان آدمی را بر خلاف آموزه های اخلاقی رايج در اجتماع (مانند خود داری از آزار ديگری) که از کودکی توسط دو نهاد خانوده و نظام آموزشی در او درونی شده اند وادار به جنايات فجيعی از نوع اسيد پاشی کرد، می بايست او را در کادر خُرده فرهنگی ويژه آموزش داد و همواره در آن کادر نگاه داشت.
بدين ترتيب يکی از ويژگی های مهم ديگر اين خُرده فرهنگ کادری است که در درون آن هر عمل، گفتار و يا حتی خصوصيت ظاهری در پهنه ی همگانی، ويژگی فردی خود را از دست می دهد و به امری عمومی (public) و جمعی تبديل می شود. در بستر چنين خرده فرهنگی، سليقه ی فردی دختران و زنان ما در نحوه ی پوشش، شيوه ی آرايش، طريقه ی سخن گفتن و حتی دايره ی لغاطی که بکار می گيرند، ديگر نه خصوصيتی فردی يا نشانه ای از سبک و سليقه ی شخصی، بلکه امری عمومی و نشانه ی نگرش فرد به نظام سياسی (موضع گيری سياسی) و بهايدئولوژی آن نظام سياسی (موضع گيری دينی) تلقی می گردد. 
در چنين شرايطی پهنه ی همگانی از محل ظاهر شدن "فرد" (مثلا محل به نمايش گذاشتن سليقه شخصی در نحوه ی پوشش و شيوه ی آرايش) به پهنه ی ابراز سرسپردگی يا اعلان جنگ به نظام سياسی تغيير می يابد. در نظام جمهوری اسلامی هر عمل، رفتار و حتی هر خصوصيت ظاهری، از زمانی که به پهنه ی همگانی راه می يابد، معنا و جهت گيری سياسی پيدا می کند.
بدين ترتيب فرد به محض ظاهر شدن در پهنه ی همگانی، پيش و بيش از آن که رابطه اش با ساير افراد حاضر در اجتماع را سازمان دهد، بايد تکليف خود را با نظام سياسی حاکم روشن کند. در چنين شرايطی امکان بی طرف بودن و ماندن از ميان برداشته می شود و فرد به محض ظاهر شدن در پهنه ی همگانی، به نماينده و نمادی از جمع تبديل می گردد: نمادی از جامعه ی "زنان مسلمان" يا نمونه ای از جمعيت زنان "بد حجاب". بنابراين در پهنه ی همگانیِ جمهوری اسلامی، به جای مواجه با زنان گوناگون و با سليقه های مختلف، ما فقط با نمايندگان اين دو اردوگاه روبرو می باشيم. 
بازنمايی معيوب و تحريف نمادين واقعيت موجب شده تا در اين نظام، اساسا هيچگاه زن به مثابه فرد در پهنه ی همگانی وجود نداشته باشد که بخواهد و يا بتواند "نظر" يا "سيلقه ی فردی" خود را مثلا در پوشش يا آرايش به نمايش بگذارد. زنِ پهنه ی همگانیِ جمهوری اسلامی تنها يک نماد است: نماد "زن مسلمان"   يا نماد "زن بد حجاب". 
در اينجا لختی درنگ کنيم و از خود بپرسيم: هراس نظام سياسی در ايران از ظهور و پيدايش فرد و مظاهرش در پهنه ی عمومی (استقلال رای) از کجا نشات می گيرد؟ هراسی که حتی موجب شده تا فرديت و استقلال رای را نه به طور مستقيم و تحت عنوان "فرديت و استقلال رای" بلکه پس از تغيير صورت آن به نماد "بد حجابی" سرکوب و از پهنه ی همگانی حذف نمايد.
در پاسخ به پرسش فوق می توان به اجمال گفت که ظهور و رشد فرديت در پهنه ی همگانی به تدريج رابطه ی ميان دو پهنه ی خصوصی و همگانی در جامعه ی ايران را از بنيان دگرگون می سازد؛ بدين معنا که با فراهم شدن شرايط برای نفوذ امور مربوط به فرد (يا در اينجا امر خصوصی) به پهنه ی همگانی، به تدريج پهنه ی همگانی به جای به خدمت گرفتن امر خصوصی به نفع امر عمومی (يعنی به خدمت گرفتن فرد در جهت تحقق آرمان های جمع)، به بستری برای طرح امر خصوصی و از اين طريق رشد فرديت در خارج از حوزه ی محدود پهنه ی خصوصی تبديل می شود.
با افزايش نفوذ امر خصوصی در پهنه ی همگانی، به مرور پهنه ی همگانی به خدمت رشد و تقويت فرديت در اجتماع در می آيد و اين درست همان چيزی است که طراحان يک نظام تماميت خواه از آن می هراسند. بی دليل نيست اگر همه ی نظام های تماميت خواه گروه باور و گروه محور هستند و در نتيجه نه تنها بروز فرديت و حضورش را در پهنه ی همگانی بر نمی تابند بلکه تمام توان خويش را بکار می گيرند تا آن را از پهنه ی خصوصی حذف نمايند. از اين زاويه انسان نوين اسلامی موجودی است تماما در خدمت پهنه ی عمومی، انسانی که زندگی خصوصی خود را در بست در خدمت اهداف گروه قرار داده است.
در جامعه ی ما از همان ابتدای انقلاب، تضادی آشکار و پايدار ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی پديدار گشت؛ تضادی که ريشه در ايدئولوژی اسلام گرايان و نحوه ی نگاه ايشان در سامان دادن به زندگی اجتماعی و فردی داشت. در اين سی و شش سالی که از انقلاب اسلامی می گذرد، پهنه ی خصوصی همچنان مهم ترين حوزه ای است که نظارت مستقيم و تماميت خواهانه ی اسلامگرايان برای مهار هرچه گسترده تر اجتماع را با مشکلات جدی و عديده روبرو ساخته است. 
بر خلاف جوامع دمکراتيک غربی که در آنها حرمت پهنه ی خصوصی بر پايه ی حقوق فردی و ارج و قربی قرار دارد که برای انسان به مثابه فرد قائل هستند، در نظام حقوقی رژيم جمهوری اسلامی، حريم شخصی و حرمت پهنه ی خصوصی بر مبنای تقدس و ارزش نهاد "خانواده" گذاشته شده است. توجه به اين نکته ی ظريف بسياری از تفاوت ها ميان جامعه ی ما با اجتماعی دمکراتيک در نحوه ی سازماندهی دو پهنه ی همگانی و خصوصی را توضيح می دهد. بدين ترتيب در جامعه ی ايرانی، حرمت پهنه ی خصوصی نه از برسميت شناخته شدن حقوق فردی بلکه از قداست نهاد خانواده است که ناشی می شود. حرمت و قداست نهاد خانواده در سنت و همينطور دين اسلام موجب گشته تا به مرور اين نهاد، برخلاف خواست اسلام گرايان، به مهم ترين سنگر و حتی در بسياری از موارد به تنها سيستم دفاعی فرد در برابر تماميت خواهی حکومت تبديل شود.
در واقع مهم ترين نهاد رسمی در نظام جمهوری اسلامی که در طی سه دهه ی اخير سرسختانه در مقابل خواست تماميت خواهانه ی حاکمان نه تنها مقاومت کرده بلکه به بزرگ ترين چالش در برابر آن مبدل شده نهاد خانواده است. اين موضوع باعث شده تا "فرد" در جامعه ی ما و از همان کودکی، احساس حمايت يا امنيت را تنها در کادر نظام خويشاوندی خود تجربه کند. 
با اين حال خود اين موضوع که حرمت پهنه ی خصوصی نه به دليل احترام به حقوق فردی بلکه بر پايه ی قداست نهاد خانواده گذاشته شده موجب می شود تا به مجرد آن که فرد پای خود را از خانه بيرون گذاشته وارد پهنه ی همگانی می شود، بسياری از حقوق مربوط به پهنه ی خصوصی را از دست بدهد. اساسا موجودی حقوقی به نام "فرد" در چنين نظامی وجود حقيقی ندارد که بخواهد از حمايت قانونی برخوردار باشد.
در ايران فرد در کادر پهنه ی خصوصی و به مثابه عضوی از يک خانواده فرضی است که موجوديت می يابد و به همين دليل نيز می باشد که به محض حضورش در پهنه ی همگانی، فقط در نقش عضوی از يک گروه اجتماعی و يا نمادی از يک دسته ی فرضی ("زن مسلمان" يا "زن بد حجاب") می تواند ظاهر شود. از اين منظرگاه است که می شود رابطه ميان بروز و حضور فرديت در پهنه ی همگانی با ايجاد "تشويش در اذهان عمومی" و توليد "نا امنی" در نظام جمهوری اسلامی را به خوبی دريافت. در چنين نظامی حضور "فرد" در پهنه ی همگانی به خودی خود توليد کننده ی "نا امنی" و "تشويش اذهان" است. 
بدين ترتيب از آنجايی که "حقوق فردی" در نظام جمهوری اسلامی امری نسبی است و بستگی تام به شرايط دارد، فرد در کادر "پهنه ی خصوصی = نهاد خانواده" از برخی از مزايای آن سود می برد اما به محض آن که از حريم اين فضا خارج می شود (مشخصا به هنگام ورود به پهنه ی همگانی)، بسياری از حقوق مربوط به آن را از دست می دهد. تنها پناهگاه و مامنی که "فرد" در اجتماع ما برای خود يافته همانا پهنه ی خصوصی - خانواده – خانه است آنهم نه به اين دليل که حکومت حضور "فرد" را لااقل در اين محيط – نهاد - مکان به رسميت می شناسد بلکه در درجه ی نخست به اين علت که کنترلش بر چنين محيطی بنا بر ملاحظاتی که ذکر شد (قداست نهاد خانواده) کمتر می باشد. 
به دليل تنش دائم و ناسازگاری ميان عناصر گوناگون دو پهنه ی همگانی و خصوصی از يک سو و ممانعت از بروز فرديت و حضور "فرد" در پهنه ی همگانی از سوی ديگر، امور مربوط به پهنه ی خصوصی حق ورود به پهنه ی همگانی را نمی يابند. نظم ايده آل در چنين نظامی بر اصل بنيادين جلوگيری از ورود امر خصوصی به پهنه ی همگانی گذاشته شده است. در اينجا برای درک بهتر موضوع، توجه ی خواننده را به دو نمونه از سرايت امر خصوصی به پهنه ی همگانی و در نتيجه ايجاد آشفتگی و آشوب در نظم حاکم بر اين پهنه جلب می کنم.
مورد نخست: مطابق تبصره ی ماده ی پنج "طرح حمايت از آمران به معروف و ناهيان از منکر" که مهر ماه سال پيش (۱۳۹۳) در مجلس شورای اسلامی به تصويب رسيد، "اماکنی که بدون تجسس در معرض ديد عموم قرار می‌گيرند مانند قسمت‌های مشترک آپارتمان‌ها، هتل‌ها، بيمارستان‌ها و وسايل نقليه مشمول حريم خصوصی نيست و امر به معروف و نهی از منکر می‌تواند در آن صورت گيرد." (روزنامه ی آفتاب يزد)
همانطور که از محتوای اين طرح بر می آيد، دو پهنه ی همگانی و خصوصی تحت هر شرايطی می بايست از يکديگر متمايز باقی بمانند و برخلاف آنچه در کشورهای دمکراتيک (مثلا در مورد وسيله ی نقليه ی شخصی) مرسوم است، قواعد مربوط به حريم خصوصی نمی تواند تحت هيچ عنوانی به پهنه ی همگانی راه باز کند.
عين اين نگرش نسبت به "قسمت‌های مشترک آپارتمان‌ها، هتل‌ها، بيمارستان‌ها و وسايل نقيله"، در مورد حضور زن (به مثابه امر خصوصی) در پهنه ی همگانی نيز صادق است هر چند راه حل هايی که نظام جمهوری اسلامی برای هر کدام يافته است متفاوت باشند.
در رابطه با تردد وسايل نقليه ی خصوصی در پهنه ی همگانی، قوانين مربوط به پهنه ی خصوصی به نفع قواعد حاکم بر پهنه ی همگانی لغو می شوند در حالی که در مورد حضور زن در اين پهنه، ويژگی "خصوصی" بودن وی در صورتی که بدنش تحت پوششی مخصوص (حجاب) از نگاه نامحرمان محفوظ بماند، همچنان باقی خواهد ماند.(۱)
در هر دو حالت اما آنچه مهم می نمايد اين است که شی (وسليه ی نقليه) يا فردِ متعلق به پهنه ی خصوصی (زن)، به هنگام تردد در پهنه ی همگانی يا خصوصيت "خصوصی" بودن خود را از دست می دهد يا اين که اگر قرار باشد همچنان "خصوصی" باقی بماند، می بايست از ديد عموم پنهان نگاه داشته شود. بدين ترتيب نگرش نظام جمهوری اسلامی به هر دو مورد يکسان است هر چند راه کارهايش برای جلوگيری از ورود امر خصوصی به پهنه ی همگانی بنا به مورد متفاوت باشد. بر اساس اين منطق، منش فرد در ارتباط با ماشين شخصی اش در پهنه ی همگانی همانند رابطه ی زن با بدنش در اين پهنه می باشد. 
مورد دوم: عين همين موضوع را در نگاه اسلام گرايان به هنر نيز می توان يافت. از زاويه نگاه ما به رابطه ی ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی، می توان يکی از کارکردهای درجه اول و مهم هنر در جوامع مدرن را طرح مسائل مربوط به "فرد" و به پهنه ی خصوصی، در ميان جمع و در پهنه ی همگانی دانست.
يکی از کارکردهای اجتماعی انواع گوناگون هنرِ مدرن (رمان، نقاشی، سينما، شعر، موسيقی و ...) در دنيای معاصر، طرح زيباشناسانه ی موضوعات مربوط به پهنه ی خصوصی و حتی مهم تر از آن دنيای درون و احوالات شخصی افراد در پهنه ی همگانی است.
در واقع هنر در دنيای مدرن به يکی از مهم ترين ابزارهای برقراری ارتباط ميان دو پهنه ی خصوصی و عمومی تبديل گشته و در حال حاضر حتی بيش از هر امر ديگری امکان طرح امور خصوصی در پهنه ی همگانی را فراهم آورده است.
به همين دليل می توان هنر مدرن را يکی از مهم ترين بسترهای پديداری و ظهور "فرد" در پهنه ی همگانی تلقی کرد. بدين ترتيب رويکرد زيباشناسانه ی هنر نقش رواديد را برای ورود امر خصوصی و فرديت به پهنه ی همگانی بازی می کند. همين ويژگی به تنهايی هنر مدرن را به معضلی بزرگ برای نظام جمهوری اسلامی تبديل می کند چرا که اصل جدايی و نفوذ ناپذيری ميان دو پهنه ی خصوصی و عمومی را زير پا می گذارد.
مورد سينما را در نظر بگيريم. در ارتباط با موضوع سخن ما در اينجا، معضل جمهوری اسلامی با هنر سينما را می شود به گونه ی زير صورت بندی کرد: چگونه می توان صحنه های مربوط به پهنه ی خصوصی را بر پرده ی سينما (يعنی در پهنه ی همگانی) به نمايش درآورد بدون آن که قواعد مربوط به جدايی ميان اين دو پهنه را نقض کرد؟ 
چاره انديشی اسلام گرايان برای حل مشکلِ نشت امور خصوصی به پهنه ی همگانی در عالم سينما، به ابداع روشی کاملا جديد و در نوع خود بی نظير از سانسور انجاميده است. در واقع بخش مهمی از سانسور در سينمای ايران، به سانسور ويژگی های پهنه ی خصوصی و همينطور فرديت شخصيت ها مربوط می شود.
بکارگيری اين راه کارها در سينمای ايران، به خلق موقعيت های کاملا سورئاليستی و اغلب مضحکی انجاميده که متاسفانه ديگر امروز برای ديدگان انسان ايرانی عادی گشته اند: زنانی که در کادر خانه و حريم خصوصی خويش با رعايت کامل حجاب اسلامی ظاهر می شوند؛ زنان و شوهرانی که مانند فرشتگانِ فاقد جنسيت، بی هيچ گونه ميل جنسی در کنار همديگر زندگی می کنند؛ شخصيت های به ظاهر گوناگونی که از نظر تعلق به گروه های اجتماعی فرق چندانی با يکديگر ندارند: همگی مسلمان شيعه هستند، غالبا فارسی (آنهم به سبک تهرانی) صحبت می کنند، دگر جنس گرا می باشند، اگر شخصيت "خوب" داستان باشند هيچوقت از حکومت سياسی ناراضی نيستند و غيره. در پهنه ی خصوصی بر اساس قواعد پهنه ی همگانی رفتار کردن يکی ديگر از جنبه های اسکيزوفرنی فرهنگی در جامعه ای است که انسان ايرانی از همان ابتدا در درون آن متولد می شود و رشد می کند.
"بد حجابی": ابزاری برای سرکوب استقلال رای و هويت فردی 
تعبير و تفسير رفتار شهروند و تبديل آن به نشانه هايی از "فرهنگ غربی" در سپهر همگانی به دو قصد اصلی انجام می شود:
۱.    سياسی گردانی مدام و کامل پهنه ی همگانی: سياستِ "سياسی گردانی" مداوم پهنه ی همگانی بدين منظور انجام می شود که هر رفتار، گفتار، نحوه ی پوشش، اماکن تردد و ... شهروندان را به علائم و نشانه هايی برای تعلق سياسی و ايدئولوژيک ايشان تبديل نمايد. بدين ترتيب فرد در پهنه ی همگانی بجای آن که خود را در برابر افراد ديگر بيابد و تجربه کند، در ابتدا با نظام سياسی رو در رو قرار می گيرد و نحوه ی ظاهر شدنش در اين فضا به طور اتوماتيک به موضع گيری در برابر نظام سياسی و ايدئولوژی دينی اش تعبير می شود. در حقيقت با ناممکن گرداندن حضور امر فردی در پهنه ی همگانی، اين فرديت انسان هاست که به طور کامل از اين فضا طرد و حذف می شود.
از سوی ديگر درگيری مداوم و روزانه شهروند با خرده گيری های گسترده و مداوم نظام سياسی باعث می شود تا در پهنه ی همگانی هويت فردی و شخصی نيز به دو قطب تمرد يا تمکين فرد در برابر نظام سياسی فرو کاسته شود. مهم ترين ضرر اين امر برای شهروندان در اين است که سليقه شخصی و مستقل ايشان به تدريج به ابزاری برای ابراز رضايت يا عدم رضايت از نظام سياسی مبدل می گردد و از اين طريق بدون آن که حتی خود خواسته باشند، به تابعی از متغير قدرت سياسی تبديل می شوند. فايده ی اين پديده برای حاکمان در اين است که حوزه ی قدرت امر سياسی را به پهنه ی خصوصی و حتی به هويت شخصی شهروندان گسترش می دهد.
بدين ترتيب زن به جای آن که با حضورش در پهنه ی همگانی، خود را در برابر ساير شهروندان و بر اساس علائق فردی اش تجربه کند، وادار می گردد تا در برابر رژيم سياسی حاکم و بر اساس نقش هايی که او برايش تدارک ديده (يعنی دو نقش "زن مسلمان" يا "زن بد حجاب") موضع بگيرد. در اين حالت و حتی در آن موقع که زن با "بد حجابی" ديگر نه سليقه ی فردی بلکه مخالفتش با نظام سياسی را به نمايش می گذارد، ناخواسته به تابعی از همان متغيير قدرت حاکم تبديل شده است. 
۲.    ممانعت از ورود امور مربوط به پهنه ی خصوصی در پهنه ی همگانی: برای دست يابی به اين هدف دوم، نظام تماميت طلب در ابتدا هر ويژگی و "امر فردی" را به محض حضورش در پهنه ی همگانی و با توسل به دستگاه های نيت خوانی و معناسازی خود، به "امری عمومی"، غير شخصی و انتزاعی تبديل می کند و مثلا از سليقه ی فردی در انتخاب پوشش، مفهوم "بد حجابی" را بر می سازد.
در اينجا برای فهم بهتر موضوع، لختی بر سر پديده ی "بد حجابی" و معنای آن درنگ کنيم. در ابتدای امر آنچه در نظام جمهوری اسلامی "بد حجابی" ناميده می شود چيزی جز به نمايش گذاشتن "استقلال فردی" زن (در پوشش و نحوه ی آرايش) در پهنه ی همگانی نيست.
زن ايرانی که پس از قرن ها محصور بودن در پهنه ی خصوصی، تنها در اين يک قرن گذشته موفق شده بود تا به پهنه ی همگانی راه يابد، به طور طبيعی و به مثابه نتيجه منطقی مشارکت روز به روز افزون تر خود در اجتماع، تلاش می کرد تا از طريق تصاحب پيکر خويش در هر دو پهنه ی خصوصی و همگانی، به استقلال نهايی خود دست بيابد. توليد و تبليغ استانداردهای دقيق و مفصل برای نحوه ی حضور زن در پهنه ی همگانی (که در جامعه ی دينی ما "حجاب اسلامی" ناميده می شود) دقيقا به دليل همين باز داشتن او از تصاحب و کنترل کامل پيکرش ناشی می شود. در نظام جمهوری اسلامی، "تشويش" اذهان عمومی و ايجاد "نا امنی" در پهنه ی همگانی يعنی به نمايش گذاشتن استقلال رای در نحوه ی پوشش و تاکيد بر کنترلِ پيکرِ زن توسط خود او. 
برای نظام سياسی حاکم بر ايران، بکارگيری سليقه شخصی در نحوه ی پوشش و آرايش پيکر، قبل و بيش از هر چيز، نشانه ی استقلال فردی زن در پهنه ی همگانی می باشد. دقيقا به خاطر نفی هر گونه استقلال فردی زن در پهنه ی همگانی است که پوشش و آرايش بدن او می بايد به نماد و نشانی از تعلق و وابستگی وی به گروه های اجتماعی اش کاهش يابد.
برای نظام سياسی حاکم بر ايران، بکارگيری سليقه شخصی در نحوه ی پوشش و آرايش پيکر، قبل و بيش از هر چيز، نشانه ی استقلال فردی زن در پهنه ی همگانی می باشد. دقيقا به خاطر نفی هر گونه استقلال فردی زن در پهنه ی همگانی است که پوشش و آرايش بدن او می بايد به نماد و نشانی از تعلق و وابستگی وی به گروه های اجتماعی اش کاهش يابد. برای دست يابی به اين هدف، دستگاه های نيت خوانی و معنا ساز رژيم از انواع بی شمار، گوناگون و خلاقانه ی نحوه ی پوشش و آرايش بدن زنان در پهنه ی همگانی، نشانه هايی دال بر تعلق زن به يکی از دو گروه اجتماعی زير ساخته است: "زن مسلمان" از يک سو و "زن بد حجاب" از سوی ديگر.
بدين ترتيب آنچه در نظام جمهوری اسلامی "تهاجم فرهنگی غرب" قلمداد می گردد در درجه نخست به تحقق استقلال فردی و فرديت (از طريق ورود امر خصوصی به پهنه ی همگانی) مربوط می شود. در واقع آنچه اين نظام با آن می جنگند نه مظاهر تمدن غربی بلکه ويژگی ها و خصوصيات اجتناب ناپذير شهرنشينی در دنيای مدرن است. بنابراين دل نگرانی اصلی اسلام گرايان در پهنه ی همگانی، به بدن زن مربوط می شود. بدنی که در قوانين ايران همچنان بخشی از پهنه ی خصوصی مرد و در تملک او (در ابتدا پدر و سپس شوهر) محسوب می شود، وقتی در پهنه ی همگانی شهرهای بزرگ امروزی که ديگر در آنها امکان کنترل مستقيم و دائم آن پيکر وجود ندارد به رفت و آمد مشغول می گردد، نظام سياسی (به نيابت از پدر- شوهر) وظيفه ی خود می داند تا نظارت، مراقبت و چنانچه لازم گشت تنبيه و مجازات اين بدن را بر عهده بگيرد.
در درجه ی نخست اين خواست نظارت و کنترل پيکر زن است که موجب شده تا زن به محض حضورش در پهنه ی همگانی، زنانگی خويش را در رويارويی با قدرت سياسی و ايدئولوژی اش تجربه کند. تمرين مداوم و تکرار روزانه ی اين رويارويی، به تدريج به سرکوب علائق شخصی و نابودی هويت فردی به سود هويت اجتماعی ("زن مسلمان") منجر می شود.
اگر علاوه بر مورد "زن مسلمان" به دو نمونه ی ديگر از فرآيند انسان سازی در ايدئولوژی اسلام گرايان (يعنی "بسيجی" و "تواب") دقت کنيم، متوجه می شويم که در هر سه ی اين موارد، هدف نهايی از تقليل هويت اجتماعی به تنها يک نقش اجتماعی ("زن مسلمان"، "بسيجی" يا "تواب")، تحميل اين نقش به حريم خصوصی و در پی آن بر هويت مرکزی و شخصی افراد است. خواست اصلی تماميت خواهان از تقليل دو هويت اجتماعی و شخصی به تنها يک نقش، واداشتن انسان به آنچه دولابوئسی "بردگی خود خواسته" ناميده است می باشد.
توجه به اين نکته مهم برای ما روشن می سازد که چرا نحوه ی نگاه اسلام گرايان به دو پهنه ی همگانی و خصوصی در جامعه دقيقا از همان اصول و اهدافی تبعيت می کند که نگاه ايشان را به دو هويت اجتماعی و شخصی در انسان توضيح می دهد.
به سخن ديگر، طرحی که اسلام گرايان برای سازماندهی جامعه دارند، در مرحله ای ديگر و با ابزارهايی کاملا متفاوت، دقيقا همان طرحی است که برای ساخت انسان نوين اسلامی در سر می پرورانند.
به همان ترتيب که پروژه ی کنترل تماميت خواهانه ی اجتماع، اسلام گرايان را در ابتدا به سمت انگاره ی برقراری تضاد ميان دو پهنه ی همگانی و خصوصی و سپس به خدمت در آوردن پهنه ی خصوصی در جهت تحقق آرمان های مربوط به پهنه ی همگانی سوق داد، پروژه ی کنترل تماميت طلبانه ی انسان، ايشان را نخست به سوی انگاره ی ايجاد تضاد ميان دو هويت اجتماعی و شخصی و سپس قربانی کردن کامل هويت شخصی در پيشگاه نقش اجتماعی ای که انسان نوين اسلامی در پهنه ی عمومی برعهده گرفته بود، هدايت کرد.
به اجرا گذاشتن همزمان اين دو پروژه می بايست در  نهايت به بر آورده ساختن خواست تماميت طلبانه اسلام گرايان انقلابی، هم در کنترل کامل اجتماع و هم در کنترل تماميت گرايانه ی فرد، می انجاميد.
با اين حال پروژه ی فوق در عمل و از همان ابتدا با مشکلات بسيار جدی و حل ناشدنی روبرو گشت چرا که قواعد حاکم بر اجتماع از يک سو و قوانين حاکم بر روان انسان از سوی ديگر را نمی توان به شکل اراده گرايانه و دلبخواهی در جهت تحقق خواسته های ايدئولوژيک و تماميت خواهانه خود بکار گرفت.
زن ايرانی در سپهر همگانی جمهوری اسلامی
پهنه ی همگانی با رشد بورژوازی و ايدئولوژی اش، انديويدوآليسم، که در چارچوب انديشه ی فلسفی - سياسی ليبراليسم تحقق يافته بود، به تدريج به محلی برای ابراز وجود فرد و بروز فرديت تبديل شد.
بدين معنا که هويت مرکزی، شخصی و فردی توانست از حصارهای حوزه ی خصوصی برهد و در سازماندهی روابط ميان انسان ها و در نتيجه نحوه ی آرايش پهنه ی همگانی، نقشی روز به روز مهم تر بر عهده گيرد. اما در جوامع گروه باور از نوع ايران، فرديت (و در نتيجه هويت شخصی) جايی برای عرض اندام در پهنه ی همگانی نمی يابد و افراد موظف گشته اند تا در قالب نقش های اجتماعی که بر دوش شان نهاده شده روابط شان را در پهنه ی همگانی با يکديگر سامان دهند.
بدين ترتيب پهنه ی همگانی در جامعه ی ايران، همچنان جولانگاه هويت اجتماعی و تنها هويت اجتماعی تلقی می گردد. در چنين شرايطی زن ايرانی به محض پا نهادن به پهنه ی همگانی خود را مجبور می يابد تا در نقش "زن مسلمان" ظاهر شود؛ در اين ميان طبيعتا هر ويژگی و ابتکار فردی و بالطبع نامتعارفی، می تواند به سر باز زدن از پذيرش چنين نقشی تلقی گردد. در پهنه ی همگانی، هر گونه بروز فرديت در ظاهر زن، به نوعی دشمنی با نظام سياسی حاکم تعبير می شود.
از طرف ديگر وقتی به گذشته ی تاريخی و نظام خويشاوندی ايرانی مراجعه می کنيم متوجه می شويم که نه تنها زن هميشه موجودی متعلق به پهنه ی خصوصی تلقی می شده بلکه در نقش همسر و بخصوص مادر، مهم ترين نماد و در حقيقت رکن اصلی اين پهنه نيز به شمار می آمده است. تغيير تدريجی و در عين حال بی سابقه ی موقعيت زن در يک صد سال گذشته موجب شده تا حضور نامتعارف و پيش بينی ناشده ی زن در اجتماع، نه تنها برای نظام و نحوه ی سازمان دهی پهنه ی همگانی مشکل آفرين باشد بلکه همزمان بنيان های پهنه ی خصوصی را نيز با خطر فروپاشی و دگرگونی های غير قابل کنترل روبرو سازد.
در اين رابطه تاسيس مدارس دخترانه که برای اولين بار پای دختران و زنان ايرانی را به پهنه ی همگانی باز نمود، يکی از مهم ترين و موثرترين وقايع در تغيير جايگاه و مقام زن در جامعه ی ما و در يک صد سال گذشته بوده است. با اين که پيدايش و سپس گسترش اين مدارس به تدريج اتفاق افتاد، با اين حال هم به دليل گسست عميق و راديکالی که از نظم حاکم (در هر دو پهنه ی همگانی و خصوصی) ايجاد کرد و هم به خاطر پی آمدهای گوناگون و عميقی که در پی خود به همراه آورد، زمينه های يکی از مهم ترين انقلاب های اجتماعی در تاريخ مدرن ايران (از نوع انقلاب جنسی در اواخر دهه ی شصت در غرب) را فراهم آورد. از زمان گشايش مدارس دخترانه و پيدايش حق تحصيل برای دختران ما تا به امروز، جامعه ی ايران همچنان با معضلات و تنش های بی شمار ناشی از حضور و مشارکت روز به روز افزون تر زنان در امور مربوط به پهنه ی همگانی دست و پنجه نرم می کند بی آن که چشم انداز روشنی در برابر خود برای برون رفت از اين بحران ببيند.
در گذشته تعلق زن به پهنه ی خصوصی موجب شده بود تا مسئوليت کنترل او نيز بر عهده ی سرپرست و مدير اين پهنه (در ابتدا پدر و سپس شوهر) باشد، اما به مرور زمان، حضور روز به روز بيشتر زن در پهنه ی همگانی حافظان نظم موجود را برای نخستين بار با چالشی بنيادی روبرو ساخت: مسئوليت کنترل بدن زن در پهنه ی همگانی بر عهده ی چه نهادها يا افرادی بايد گذاشته شود؟
مسلما مسئوليتی بدين مهمی را نمی شد بر عهده ی خود زن گذاشت چرا که برای به تصور در آوردن چنين راه حلی لااقل به دو تغيير بنيادی در نحوه ی نگرش دارندگان قدرت و مالکان پيکر زن نياز بود: از يک سو می بايست به قابليت های خود زن برای کنترل بدنش اعتماد می کردند و از سوی ديگر بايد می پذيرفتند که کنترل پيکر زن از طريق گروه های اجتماعی (کنترل بيرونی) جای خود را به کنترل فردی (کنترل درونی) بسپارد. در صورت تحقق يافتن اين دو تغيير، نحوه ی نگرش هم به زن و هم به آرايش پهنه ی همگانی همزمان دچار تغييری بينادی می گشت. تغييری که در نهايت می توانست به باز شدن پای "فرد" (آنهم نه هر فردی بلکه "زن") به پهنه ی همگانی بيانجامد. تنها با طی شدن تمامی اين مراحل بود که انگاره ی تعلق پيکر زن به خود آن زن (حق زن بر بدنش) تحقق می يافت.
با اين وجود جامعه ی ما، مسيری درست عکس جوامع دمکراتيک را در پيش گرفت: وظيفه ی کنترل پيکر زن را همچنان وظيفه ی گروه های اجتماعی او (خانوده ی نسبی و سپس سببی) تلقی کرد و در نتيجه بدن زن را همچون دارايی در اختيار و تملک گروه نگاه داشت. حفظ منطق گروه باور و بازسازی ساختار نظام سنتی در قالب مدرن موجب گشت تا در کنار مفاهيم سنتی – اسلامیِ همچون "فتنه" (که به گذشته ی تاريخی ما تعلق داشت)، مفاهيم مدرن – گيتيانه از نوع "لکاته" (در معنايی که هدايت در "بوف کور" از آن مراد می کند) پديد آيد. مفهوم "فتنه" وقتی به دوران جديد که مهم ترين نشانه اش باز شدن پای زنان به پهنه ی همگانی می باشد می رسد، به انگاره ی گيتيانه ی "لکاته" در ضمير ناهوشيار مردِ شهرنشينِ طبقه ی متوسط ايرانی تبديل می شود.
با ورود جامعه ی ما به دوران مدرن که با حضور "آشوب برانگيز" و التهاب آور زن در پهنه ی همگانی همراه شد، نه تنها ساختار درونی دو پهنه ی همگانی و خصوصی (و مهم تر از آن رابطه ی ميان اين دو پهنه) دستخوش بحران شد، بلکه ديناميکِ درونیِ دستگاهِ روانیِ مردِ ايرانی نيز تغيير کرد. مفهومی اعتقادی و در نتيجه خودآگاه ("فتنه") که در نحوه ی سازمندهی دو پهنه ی همگانی و خصوصی بازتاب يافته بود، با ورود نابهنگام و اخلال گر زن به پهنه ی همگانی، به شکل پديده ای "سرکوب شده" (refoulé) در ضمير ناخودآگاه مرد ايرانی ("لکاته") تبديل شد. با تغيير در ديناميک دستگاه روانی، تلاش مرد مدرن ايرانی برای حفظ سلطه اش بر زن بيش از آن که از اعتقادات خودآگاه و دينی اش نشات بگيرد، از هراس های سرکوفته و وحشت های پنهان در ضمير ناخودآگاه اش ناشی می گشت.
در اين دوره ی بينابينی کنونی، مردهای بيشماری در جامعه ی ما می شود يافت که در ضمن اعتقاد حتی صادقانه به برابری زن و مرد، همچنان در روابط شان با زن سلطه جو می باشند. در اکثر موارد نيروی خشم و خشونتی که ترس های پنهان و ناخودآگاه به شکل کور و قهرآميز آزاد می کنند، از قدرت تخريبی اعتقادات متعصبانه ولی آگاهانه بيشتر است.
بخش مهمی از حاميان پياده نظام انقلاب ۵۷ که از همان ابتدا تحت عنوان مبارزه با "فحشا" و "هرزگی" ناشی از حضور زنان در پهنه ی همگانی، به آتش زدن برخی از اماکن عمومی مانند سينماها پرداختند بيش از آن که از فرامين دينی پيروی کرده باشند، از ترس و وحشت های ناخودآگاه در روان های رنجور خود تبعيت کردند.
به همين دليل نيز در ميان اين افراد می شد انسان هايی با اعتقادات کاملا متفاوت (از دين باور تا خدا ناباور، از عامی و حاشيه نشين تا روشنفکر چپ و نظريه پرداز اسلامگرا) يافت. اين افراد در ضمن پيروی از باورهای متفاوت و گاه حتی متضاد، از ديناميک روانی مشترکی برخوردار بودند. علارغم تفاوتی که از نقطه نظر توپيک در دستگاه روانی مرد ايرانی، ميان نحوه ی کارکرد دو پديده ی "فتنه" و "لکاته" وجود دارد ("فتنه" کارکردی خودآگاه و لکاته بيشتر کارکردی در ناخودآگاه دارد)، نکته ای مشترک و مهم اين دو پديده را به يکديگر پيوند می دهد: جامعه ی ما، چه در گذشته ی تاريخی اش و چه از زمانی که پا به عصر جديد و مدرن حيات خود گذاشته است، وجود زنی را که ادعا يا قصد تصاحب پيکر خود را داشته باشد نه تنها بر نمی تابد بلکه همچنان او را به مثابه خطری درجه اول برای نظم اجتماعی خود (در هر دو پهنه ی خصوصی و عمومی) تلقی می کند.
تفاوت کيفی و مهمی که ميان موقعيت زن با مرد، به هنگام حضور در پهنه ی همگانی، وجود دارد از همين احساس خطر خودآگاه و ناخودآگاه ناشی می شود. زن از آنجايی که در خودآگاه اسلامی (در گذشته) و ناخودآگاه جمعی ايرانيان (همچنان در حال حاضر) موجودی متعلق به پهنه ی خصوصی تلقی می شود، به صرف حضورش در پهنه ی همگانی، تهديدی جدی برای برقراری و حفظ نظم موجود می باشد.
در واقع زن به محض حضور پيکرش در "ملاء عام"، به طور بالقوه توليد کننده ی بی نظمی ("تشويش اذهان") و حتی در منطق حقوقی اسلام گرايان حاکم، "نا امنی" محسوب می شود. حال اگر به اين حضور "تشويش" برانگيز و توليد کننده ی "نا امنی" در پهنه ی همگانی، ابراز سليقه ی فردی و تاکيد بر استقلال رای در پوشش و آرايش پيکر را نيز اضافه کنيم ("بد حجابی")، بهتر می توانيم پاسخ به اين پرسش را که چرا "زن" همچنان در جامعه ی مدرن ايرانی تهديدی جدی و خطری مهيب برای نظم و نظام پهنه ی همگانی تلقی می شود دريابيم. وسواس شديد و حتی بيمارگونه ای که بر حول پيکر زن در پهنه ی همگانی جامعه ی ما وجود دارد، از ترس و وحشت هايی که همزمان در عرف و ناخودآگاه انسان ايرانی ريشه دارند نشات می گيرد.
هراس هايی که بحران کنونی نظامِ ميانکُنشی در جامعه ی ما (ميان زن و مرد از يک سو و ميان پهنه ی همگانی و پهنه ی خصوصی از سوی ديگر) به آن شدت بخشيده بدون آن که چشم اندازی روشن پيش رويش نهاده باشد.
----------------------------------------------------------------------
 (۱)   در کلان شهرهای کشورهای اسلامی، زنی که بدن خود را با حجاب نپوشاند ويژگی خصوصی بودن (مال پدر يا همسر بودن) خود را از دست می دهد و به امر عمومی (متعلق به عموم مردم) تبديل می گردد. به همين جهت نيز در کلان شهرهای اين کشورها، مردها به خود حق هر گونه تعدی کلامی، رفتاری و جنسی به چنين زنانی را می دهند در حالی که در برابر زنان با حجاب به مثابه مال و دارايی مردی ديگر، اغلب رفتاری محترمانه در پيش می گيرند.
برگرفته از سایت رادیو فردا

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire