گفت و گو با لونا شاد؛ با خودآزمایی پستان، زندگی خود را نجات دهید
گزارش ماهرخ غلامحسینپور در ایران وایر
«لونا شاد»، مجری تلویزیون و
خبرنگار، بعد از ابتلایش به سرطان پستان و گذراندن یک دوره دشوار درمان،
خموده و عزلت نشین نشد. او راه دیگری برگزید؛ مسیر آگاهیبخشی به زنانی که
ممکن است در معرض سرطان پستان باشند. بی وقفه از تجربیاتش طی پروسه درمان
در صفحه فیس بوک و هر رسانه دیگری که دستش میرسید، نوشت. این روزها هم
ویدیوهایی در مورد آموزش خودآزمایی پستان در فضای مجازی منتشر کرده که جزو
پربیننده ترین ها است.
او در آخرین ویدیوی خود می گوید: «شاید اگر به موقع خودآزمایی کرده بودم، درد کم تری را تحمل می کردم. شیمی درمانی کار ساده ای نیست. با تشخیص به هنگام می شود جلوی سرطان پستان را گرفت و انجام خودآزمایی پستان می تواند به سادگی، نجات دهنده یک زندگی باشد.»
«ایرانوایر» از لونا شاد درباره تجربه اش عبور از دوران سرطان پرسیده است.
پس از ابتلا به سرطان، به جای ایفای نقش قربانی، نقش یک نجات یافته و راهنما را داری بازی می کنی؛ این تصمیم خودت بود؟
او در آخرین ویدیوی خود می گوید: «شاید اگر به موقع خودآزمایی کرده بودم، درد کم تری را تحمل می کردم. شیمی درمانی کار ساده ای نیست. با تشخیص به هنگام می شود جلوی سرطان پستان را گرفت و انجام خودآزمایی پستان می تواند به سادگی، نجات دهنده یک زندگی باشد.»
«ایرانوایر» از لونا شاد درباره تجربه اش عبور از دوران سرطان پرسیده است.
پس از ابتلا به سرطان، به جای ایفای نقش قربانی، نقش یک نجات یافته و راهنما را داری بازی می کنی؛ این تصمیم خودت بود؟
- همیشه از نقش قربانی بدم می آمد. قبول دارم که در هر تراژدی، ما در ابتدا قربانی هستیم. ولی از این که آن به ناچار قربانی شدن تبدیل به شغلی بشود برای گرفتن توجه، بیزارم. نوشتن و گفتن از آن داستانها برای من نوعی تراپی به شمار می رفت و شروع و تاثیری که گذاشت، کاملا بدون برنامه ریزی بود. اما در طول مسیر متوجه شدم که چه قدر جامعه ایرانی در این زمینه نیاز به آگاهی دارد. برای همین هم حاضر شدم با آن ریخت و حال و روز، حضور رسانه ای داشته باشم تا مردم متوجه وجود آن بیماری و وخامت اوضاع بشوند و بدانند که ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. بیماری سختی که با آگاهی و فرهنگسازی، هم می شود از بروز آن پیش گیری کرد و هم پروسه درمان را برای بیمار و خانواده اش راحت تر و آسوده تر.
- مسلما نسبت به این مساله حساس هستم اما دلم نمی خواهد تبدیل به شغلم بشود. راه اندازی کمپین و حوزه اداره کردن آن، توانایی های خاصی می خواهد که از عهده من خارج است. در حد توانم اقداماتی انجام داده ام؛ مثلا یک فیلم مستند در طول چند هفته آینده توسط شبکه «زنان تی» منتشر می شود. «تا دیر نشده» مستندی است از دوره درمان خودم که اطرافیانم جسته و گریخته فیلمبرداری کرده بودند و تصاویری سخت و عریان در آن جا به نمایش داده خواهد شد که امیدوارم نوعی روشنگری باشد برای کسانی که شرایط مشابه را تجربه کرده اند.
- بله؛ لحظاتی داشتم که دلم می خواست بمیرم یا از جلسه های شیمی درمانی فرار کنم. اما ترسوتر از این حرف ها بودم و تلاش پدر و مادرم که دور وبر من پرپر می زدند، باعث شد خودم را جمع و جور کنم. من کلا هیچ ایده ای نداشتم که قرار است چه بلایی به سرم بیاید. وقتی به من گفتند که مبتلا شده ام، تصور نمی کردم قرار است اتفاقی برایم بیفتد. فکر می کردم این داستان ها برای بقیه اتفاق می افتد. از همان اول تصمیم گرفتم تحت هیچ شرایطی در مورد نوع بیماری ام جست وجو و کنجکاوی نکنم. حتی یک بار هم در موردش در اینترنت کنجکاوی نکردم. اما نوع غده ای که داشتم، امکان داشت با شیمی درمانی از بین نرود. کما این که مجبور شدم بعد از جراحی، یک دوره اضافه هم تحت پروتکل شیمی درمانی جدید قرار بگیرم. هنوز هم نمی دانم اگر از روز اول همه این اطلاعات را داشتم، باز هم خودم را در این مبارزه می کشاندم یا می بریدم. واقعا نمی دانم.
- نه، آسان نیست و هیچ میانبری هم در کار نیست.هیچ جوری هم نمی شود دورش زد. فقط باید صبور بود و تحمل کرد و مراقب بود و امید داشت؛ حتی اگر رفتنی باشیم.
- خانواده و دوستان نقش اول را بازی می کنند. اما در دوره درمان هیچ تجربه ای بهتر از تجربه تماس بیمار با زنان دیگری که آن شرایط را داشته اند، نیست. چون حتی نزدیک ترین افراد هم نمی توانند بفهمند که آن درد چیست مگر این که خودشان تجربه کرده یا در حین آن باشند.
- برای من تعریف و معنای خوشبختی تغییر کرد. نمی شود مرگ را تجربه کنید و باز هم نگاه قبل از تجربه مرگ را به زندگی داشته باشید. در واقع، این یک تجربه سخت و طولانی بود که زندگی مرا به دو بخش قبل و بعد از آن اتفاق تقسیم کرد.
- اتفاقی یک قلمبه بالای سینه راستم زده بود بیرون. اولین بار که غده را دیدم، به همه چیز فکرکردم به جز این که ممکن است بدخیم باشد. توجه نکردم تا شش ماه بعد که بزرگ تر شده بود و درد داشت. می شود گفت بعد از ماموگرافی و بیوپسی، پزشک عمومی من هم یادش رفته بود نامه هایش را باز کند و در نتیجه، به مدت چهار ماه من هم تصور کردم چیز مهمی نیست تا این که از دردی که داشت، به فکر پی گیری جریان افتادم.
- همان دم اول شوکه بودم و گیج. وقت گرفتاری های بزرگ، انکار همیشه هست. اما این انکار باعث نشد که امیدم را از دست بدهم و بسیار سریع توانستم خودم را جمع و جور کنم و شروع کردم به مدیریت ماجرا.
- با نوشتن، طنز، شوخی و خنده گاهی ردش می کردم. خیلی وقت ها هم یواشکی گریه می کردم. الان زمان زیادی گذشته و حس آن روزهایم تازه نیست اما همان روزها سعی کردم در مورد تجربه ای که از سرم می گذشت، بنویسم. اتفاق جالبی که افتاد، این بود که من هیچ وقت آدم برنامه ریزیهای جدی نبودم. برای اولین بار وقتی این جریان اتفاق افتاد، مجبور شدم به یک برنامه ریزی جدی و منظم تن بدهم چون به هر حال، صحبت مرگ و زندگی در میان بود.
- فعلا به لحاظ پزشکی کاملا تحت کنترلم تا آن پنج سال معروف بگذرد.
- متاسفانه در ایران اغلب این بیماری را پنهان می کنند. به نظرم بهترین شروع این است که بیماری را پنهان نکنند. ضمن این که مردانی که در تماس و همراه با این زنان هستند، به شدت نیاز به آموزش دارند.
- هر کسی بسته به شرایط کار و زندگی یا طبیعت و کارکرد بدنش می تواند در معرض بیماریهای ناشی از استرس قرار بگیرد. من هم در شرایطی مورد حمله بیماری قرار گرفتم که سیستم دفاعی بدنم ضربه پذیر شده بود و به لحاظ روحی و روانی در شرایط چندان خوبی نبودم. فکر نمی کنم بشود شغل خبرنگاری را مقصر دانست چون اگر این طور بود، باید الان همه خبرنگارها تحت شیمی درمانی باشند.
مصاحبه با لونا شاد درباره سرطان پستان با صدای آمریکا
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire