vendredi 19 août 2016

پرنده‌ای که در قفس متولد شده باشد، حتی حسرت پرواز هم ندارد


گفت‌وگو با آسیه امینی 

محمد تنگستانی

صنعت چاپ و نشر در تاریخ معاصر ایران همیشه دغدغه ممیزی و سانسور را داشته است. بعد از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی در ایران، «ستاد انقلاب فرهنگی» به دستور روح‌الله خمینی تأسیس شد که بعد به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» تغییر ماهیت داد.
این ستاد در سال ۱۳۵۹ باهدف پاک‌سازی اساتید دانشگاه شروع به‌کار کرد. افرادی مانند «شمس آل احمد»، «سید محمد خاتمی» و «عبدالکریم سروش» ازجمله کسانی بودند که در ستاد انقلاب فرهنگی حضور داشتند. فرهنگ، هویت هر ملت است. در طول تاریخ، حکومت‌های پیروز برای سلطه بر این هویت و یا جایگزین کردن هویت به‌جامانده از حکومت‌های قبلی در هر جامعه‌ای تلاش کرده‌اند. گاه این تلاش‌ها در طول زمان موفقیت‌آمیز بوده‌اند و گاه نه.  حکومت جمهوری اسلامی در ایران که با همه‌پرسی، بستری دموکراتیک برای اجباری شدن ایدئولوژی‌های اسلامی خود مهیا کرده بود، چند سال بعد از پیروزی، یعنی در نوزدهم آذرماه ۱۳۶۳، پس از تصویب لایحه‌ای یک فوریتی از سوی دولت وقت در مجلس شورای اسلامی، به‌فرمان آیت‌الله خمینی، شورای عالی انقلاب فرهنگی را باهدف گسترش تفکرات اسلامی و دینی در جامعه تأسیس کرد. نشر افکار و آثار فرهنگی انقلاب اسلامی یکی از اهداف این شورا است.
از ابتدای تأسیس این شورا، چتر سانسور در حکومت اسلامی بر هنر ایران گسترده‌تر از گذشته شد. در دهه‌های گذشته، یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های نویسندگان ایرانی، سانسور کتاب‌هایشان در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. در دوره‌های مختلف ریاست جمهوری در ایران، مستقل بودن ناشران برای چاپ آثارشان هم یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات فرهنگی و ادبی این وزارت خانه به شمار رفته است.
در دوره ریاست جمهوری «محمد خاتمی»، حدود دو سال برخی از ناشران بررسی و مسئولیت کتاب‌های منتشرشده خود را بر عهده گرفتند. اما سانسور از سوی حکومت و دولت‌ها چه تأثیری بر کتاب‌های منتشرشده و آثار ادبی و هنری هنگام نگارش داشته است. این موضوعی است که «ایران وایر» با تعدادی از نویسندگان و هنرمندان مطرح کرده است.
در ادامه این پروژه با روزنامه‌نگار و  شاعر چهل و سه ساله  زاده رامسر آسیه امینی گفت‌و‌گو داشته‌ایم. آسیه تا کنون سه مجموعه شعر منتشر کرده  وموفق به دریافت جایزه‌هایی مانند جایزه «هلمن هامت»  جایزه «قلم بنیاد آکسفام و انجمن جهانی قلم»  و جایزه «واژه‌ها در مرز» نروژ شده است و در حال حاضر ساکن نروژ است.

هنگام نگارش تاکنون خودسانسوری داشته‌اید؟ 

-وقتی که می‌گوییم خودسانسوری باید موضوع را در وضعیت  اجتماعی-فرهنگی خودمان بسنجیم. من تجربه زندگی در دو جامعه متفاوت را دارم. در یکی از آنها سی‌و‌شش سال زندگی کردم و در دیگری شش سال است که وارد شده‌ام. تولید ادبی و کار مطبوعاتی را در هر دو جامعه تجربه کرده‌ام. در این دو فضا،  شرایط اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی برای من تجربه‌های متفاوتی داشته است. به همین دلیل وقتی می‌خواهم بگویم چطور سانسور شدم یا چطور خودم را سانسور کردم ناچارم به این شرایط و گذشته‌ام توجه کنم. باید توجه داشته باشم به اینکه در چه شرایطی چه چیزی را می‌خواستم بنویسم که ننوشتم و یا در چه شرایطی چیزی را خواستم بنویسم که « نتوانستم». وقتی می‌گوییم خودسانسوری، یعنی اینکه ما در یک شرایطی تجربه‌هایی را به‌ عنوان  یک نویسنده ، شاعر، روزنامه نگار و قبل از همه اینها به عنوان یک عضو عادی جامعه تجربه می‌کنیم که این آموزه‌ها در ما حلول و نفوذ می‌کند ،بخشی از وجود و فکر ما می‌شود. وقتی ما تصمیم می‌گیریم چیزی را بنویسیم، ناخودآگاه چیزی را حذف می‌کنیم، یا به سمت خیلی چیزها نمی‌رویم و این خودش به نوعی خودسانسوری به حساب می‌آید. خودسانسوری فقط این نیست که ما مثلا چیزی به ذهنمان می‌رسد و بعد تصمیم می‌گیریم که آن را ننویسیم. بلکه ما تربیت شده‌ایم به سراغ یک سری چیزها نرویم. من در ایران حدود هفده، هجده  سال کار روزنامه نگاری کردم و بیست و چند سال در حوزه ی ادبیات شعر و قصه نوشتم. خیلی از سوژه‌ها وجود داشت که ما اساسا سراغش نمی‌رفتیم. فکر می‌کردیم این مسایل ممکن است شخصی باشند، یا ممکن است مهم نباشند، بویژه به عنوان یک زن و به عنوان یک روزنامه‌نگار زن. چه کسی تعیین می‌کند چه چیزی برای یک نویسنده و همینطور برای مخاطب مهم است؟ بخشی از این این تعیین اهمیت و گرا دادن، به همان تحمیل اجتماعی- سیاسی مربوط است. در حالی‌که الان دارم تجربه یک دنیای نوشتاری دیگری را پشت سر می‌گذارم  و می‌بینم که خصوصی‌ترین مسایل آدم‌ها چقدرعمومی و مهم به نظر می‌رسد. البته من در حوزه ادبیات تجربه‌های بهتری داشتم نسبت به روزنامه‌نگاری. ولی این تجربه‌ها تجربه‌های عمومی و غالب در جغرافیای ایران نیست. انتخاب‌ها و تمرین‌های فردی و گروهی است. آنهم به شرطی که اجازه نشر بیابد.
در روزنامه‌نگاری من کارم را با روزنامه دولتی ایران شروع کردم. آن زمان فکر می‌کردم که موضوعات جدی، الزاما سیاسی، اقتصادی یا بحث‌های کلان اجتماعی و فرهنگی است. هیچ وقت یادم نمی‌رود چقدر تشویق شدم وقتی اولین گزارش جدی‌ام را  در مورد صادرات معادن نوشتم. البته خیلی خوب است که یک روزنامه‌نگار زن  بتواند تحلیل اقتصادی بنویسد. ولی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم که به جایش چقدر نسبت به ساده‌ترین چیزها که اهمیت آن کمتر از موضوعات کلان نبوده بیگانه بودم؛ از نوشتن درباره بدن زن بگیرید تا حقوقش، یا  نوشتن درباره چیزهای ساده‌ای که ربط مستقیم به زندگی ما دارند. این در واقع سانسور پنهان است. تربیت ما در حوزه نوشتاری، ما را با مسایلی که بخش عمده‌ای از زندگی ما را تشکیل داده متاسفانه بیگانه کرده است.

هنگام  نگارش چقدر  به سانسور شدن اثر در زمان انتشار فکر می‌کنید؟

-اوایل کارم در ایران  خیلی کم اما بعدها که پیشتر رفتم بارها این اتفاق رخ داد.  در واقع آن اوایل یعنی سال‌های 72-73 که من وارد مطبوعات شدم، مساله این  نبود که ما چه چیزی ننویسیم. این مساله بعد از سال76 برجسته‌تر شد. علتش هم در نوع تربیت و آموزشی بود که آن زمان در دانشگاه‌ها  و جو عمومی جامعه حاکم بود. فضایی عجیب بر جامعه حاکم بود که اساسا فکرمان به سمت اینکه چیزی بنویسی که بخواهند سانسورکنند، کمتر می‌رفت. وقتی شما به  دانشگاهی بروید که هر روز صبح یک خانم جلوی اتاقک ایستاده باشد و  چشم و لب شما را با دستمال پاک کند و بعد بگوید:« ایراد نداری برو تو»، خب شما در چنین فضایی  اساسا نمی‌توانی  به چیزی فکر کنی که نشود نوشت. چند سال بعد که اینترنت وارد کشور شد  و وبلاگ‌‌ نویسی  شروع شد نوعی از روایت‌ها در وبلاگ‌ها نوشته شد که تا پیش از آن برای ما حتی کسر شان بود به سمتشان برویم. فکر می‌کردیم این مسائل که مهم نیست! من در آن زمان سردبیر اولین سایت خبری زنان بودم. ما تحریریه‌ای بین‌المللی داشتیم. یعنی هر کدام از ما در نقطه‌ای از دنیا بودیم. یک روز مطلبی دستم رسید که نویسنده آن خانمی بود که سرطان پستان داشت و پستانش را برداشته بودند. این خانم  در همبستر شدن با همسرش مشکل داشت و در مقاله‌ای بسیار زیبا این موضوع را شرح داده بود. در مورد احساس و ترسش نوشته بود. مشکل مشترکی که شاید بسیاری از زنان دچار این بیماری دارند.من تمام مدتی که این مقاله را می‌خواندم اشک می‌ریختم، ولی وقتی تمام شد به  خودم گفتم یعنی من باید این مقاله را چاپ کنم؟ من اساسا می‌توانم چنین مقاله‌ای که درباره رابطه جنسی دو همسر و مشکلات آن است  را منتشر کنم؟ پارادوکس وحشتناکی بود، برای این که تصمیم بگیرم چنین چیز ساده‌ای را منتشر کنم یا نه. فکرش را  بکنید نوشتن در مورد سرطان پستان با این جزئیات انسانی در روزنامه‌ها یک  تابو بود! البته الان  فضا شاید  بهتر شده باشد، اما مطمئن نیستم.
به هر حال به عنوان یک روزنامه نگار در طول این سال‌ها بارها این تجربه را داشته ام که در موقع نوشتن امیدی به انتشارش نداشتم یا تلاش کردم جوری بنویسم که منتشر شود. چندباری هم کل نوشته‌ام را از صفحه خارج کردند یا اجازه انتشارشان را نیافتم.  به ویژه در سال‌هایی که موضوع اصلی نوشته‌هایم درباره حقوق زنان، محکومان به اعدام و سنگسار بود. اما در حوزه ادبیات این اتفاق کمتر رخ داده است. برای من در ادبیات هرگز مهم نبود که یک شعر یا قصه اجازه انتشار می‌یابد یا نه، مهم خود آن اثر بود.
اگر روزی از خواب بیدار شوید ببینید که ممیزی کتاب برداشته‌شده است چه حسی خواهید داشت؟

ـ به‌ نظر من سانسور یک کلمه نیست که یک‌شبه قابل حذف و اضافه شدن باشد. سانسور یک پروسه کنترل سیاسی و اجتماعی است. پروسه‌ای که برای آن برنامه‌ریزی می‌شود. از طریق آموزش و تربیت وارد فرهنگ می‌شود. با تابوهای اجتماعی یا سیاسی پیشین درمی‌آمیزد. از مذهب و سنت، خط می‌گیرد و اگر جامعه در برابر آن به طور جدی احساس خطر نکند، بزرگ و بزرگتر می‌شود و در همه چیز و همه جا رسوخ می‌کند. چطور می‌شود این پروسه یک‌شبه محو شود؟ مگر می‌شود چیزی را که سال‌ها به یاخته‌های ذهنی ما تزریق شده یک شبه از بین برد؟ این جمله از درک من خارج است. اما از سویی در عمل این اتفاق به گونه دیگری برای من رخ داده است. در فاصله کوتاهی من از جامعه‌ای با تعریف‌های مشخص و نامشخص از سانسور، به دیاری پرت شدم که سانسور را یک ضد ارزش می‌داند و دقیقا در نقطه مقابل ایستاده و برای آزادی بیان برنامه‌ریزی فرهنگی می‌کند. اگر فکر می‌کنید همه چیز تمام شده اشتباه می‌کنید. همین الان که با شما حرف می‌زنم برای شعرهای کتاب بعدی‌ام نگران‌ام. شعرهایی که سعی کرده‌ام در آنها خود بی‌سانسورم را تا حدی کشف کنم. از طرفی همانطور که گفتم بخشی از این سانسورها اصلا ریشه سیاسی ندارد. بلکه به نگرانی‌های ما از قضاوت شدن برمی‌گردد که خب فارغ از جغرافیا همه جا هست.

اگر سانسور و ممیزی کتاب نبود چیزی غیرازاینکه می‌نویسید را می‌نوشتید؟

اگر اساسا سانسوری وجود نداشت، به این معنی است که من آدم دیگری بودم نه اینی که الان اینجا نشسته و درباره تجربه‌هایش حرف می‌زند. چون همانطور که گفتم ما با این تناقض‌ها، با این هراس‌ها، کنترل‌ها، تهدیدها و خوددداری‌ها اینی شده‌ایم که هستیم. اگر شرایط متفاوت بود شاید ذهنیت دیگری داشتیم. همانطور که یک نویسنده نروژی یا سوئدی ساختار ذهنی کاملا متفاوتی با من دارد. ذهنیت ما محصول شرایط است. و من نمی‌دانم واقعا اگر در شرایطی دیگر بودم، حتا نه فقط درباره سانسور و ممیزی، اگر در شهری به جز رامسر به دنیا می‌آمدم، اگر در دانشگاهی به جز علامه درس می‌خواندم، اگر خانواده دیگری داشتم یا ... آیا همینی بودم که الان هستم و در جایگاه یک نویسنده آیا همان‌ها را می‌نوشتم که تا حالا نوشته‌ام؟ واقعا نمی‌دانم، شاید.

برای مبارزه با ممیزی و سانسور تاکنون چه‌کارهایی انجام داده‌اید؟

- نوشته‌ام و خواهم نوشت. شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار کارش همین است. او اگر هم فعالیت‌های دیگری انجام دهد، برای دل‌اش و باورهایش است. بنابراین همین که تصمیم می‌گیری قلم‌ات را از بند رها کنی، گام اول را برداشته‌ای. برای من هم همینطور است. اکتیویسم شغل من نیست، گرچه بخشی از هویت‌ام است.  این روزها هم چون به عنوان عضو هیات مدیره انجمن قلم نروژ انتخاب شده‌ام و یکی از وظایف اصلی این انجمن تلاش برای گسترش آزادی بیان و مبارزه با سانسور است، طبیعتا فعالیت‌ام در این حوزه بیشتر از قبل شده است. مثلا یکی از این کارها تدوین برنامه و پروسه‌ای برای آشنا کردن دانش آموزان مدارس نروژ با مفاهیم مرتبط با آزادی و آزادی بیان است. کاری که آرزو دارم روزی در ایران هم انجام‌اش دهیم.
برگرفته از ایران وایر

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire