samedi 9 novembre 2013

در شهری پشت دریاها

برای مادرِ هستی و 2500 غریقِ راه آزادی


خالقِ هستی
فرزندت را در زهدانت پرورانده بودی
خواستی در سرزمینی آزاد رشد کند و ببالد
خواستی آرام آرام چون گَلی شکوفا شود
تا میوهِ زندگیت به بار بنشیند
خواستی در هوای تازه تنفس کند
در شهری پشت دریاها


ای ماهیانِ خشکسالی در عطشِ آزادی!
ای غرق شدگانِ دریای رهایی!
ای ساکنانِ انتهای اقیانوس!
در مدیترانه چه می کردی؟
راه گم کرده، به اقیانوس هند رسیدی.
اقیانوس آرام به تو آرامش نداد.
اقیانوس اطلس جایی برای تو نداشت.
 می گشتی چون یهودی سرگردان،
 چون دریانوردی، دورتادور جهان را پیمودی.
مگر چه می خواستی؟
جز خانه ای امن؟
جز خانه ای آفتابی برای رشد کودکانِ نوپایت؟
مادرِ هستی
تنها اقیانوس بود که به تو پناه داد
مادرِ هستی،
نگرانِ فرزندت هستی؟
گر چه خاک پناهگاه اصلی ماست
اما خاک را برای جمهوری سکوت رها می کنیم
 چون دریا پناهگاه و خانه ی دوم ماست
گاه به انتهای دریا فرو می رویم
تا خانه ای آفتابی برای فرزندِ خود بسازیم.
برای هستی مان.
و گاه جمهوری سکوت از تمامیتِ ما
فقط پیکر بیجان ما را تصاحب می کند
و روحِ آزادمان
همچنان شناور می ماند
در حسرتِ رسیدن
 به شهری
پشت دریاها!

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire