دیوید هربرت لارنس در سالِ 1885 در ناتینگهام شایر انگلستان متولد شد و 45 سال بعد یعنی در سال 1930 درگذشت . لارنس از سرسخت ترین منتقدانِ عصر ِ جدید و به ویژه ماشینیسم بود. به عقیده یِ لارنس ماشینیسم ، انسان را از غرایز خویش تهی و او را تبدیل به شی می کند . لارنس در رمان های رسواگر خود ، پسندهای پذیرفته را به پرسش می گیرد و روی آوردن به غریزه ی جنسی را مایه ی نجات از شی زدگی می داند . از جمله ی معروف ترین رمان های او یکی معشوق خانم چاترلی است که بیست سال پس از مرگ اش اجازه ی انتشار یافت . انتشار نوشته های لارنس سال ها در انگلستان ممنوع بود و به همین دلیل او مجبور به جلای وطن شد . رمان پسران و عشاق او در سال 1999 به عنوان یکی از ده رمان برتر قرن برگزیده شد . *** پـورنـوگــــرافی و وقــاحــــت نگــــــاری نوشته ی : دیوید هربرت لارنس، برگردان : بهاءالدین خرمشاهی معنی ِ این دو کلمه کاملاً بستگی به فرد دارد . چیزی که در چشم یک آدم پورنوگرافی می آید در گوش ِ دیگری قهقهه ی ِ نبوغ است . خود ِ کلمه ی ِ پورنوگرافی " چیزهای ِ وابسته به فواحش یا فحشا نگاری " معنی می دهد. اما آیا معلوم است امروزه " فاحشه " به که می گویند ؟ اگر واقعاً فاحشه به کسی می گویند که در ازاء تسلیم تنش به مردان دستمزد می گیرد ، خیلی زن ها در قدیم خودفروش بوده اند و بسیاری خودفروشان ، خودشان را از روی تمنا و اشتیاق در ازای ِ هیچ تفویض می کرده اند . اگر زنی هیچ رگه ای از " خودفروشانه گی " در خود نداشته باشد ، چوب ِ خشکی بیشتر نیست. و شاید هم بتوان گفت که خیلی از خودفروشان ، نشانه ای از نجابت ِ زنانگی در خود دارند . پس چرا مته به خشخاش بگذاریم ؟ قانون خیلی خشک و بی روح است و احکامش ربطی با زندگی ندارد . " هاملت " برای ِ تمام ِ خشکه مقدسان ِ عهد ِ کرامول تکان دهنده بود ولی امروزه برای ِ هیچ کس نیست ؛ و برعکس بعضی از آثار ِ آریستوفان حالا تکان دهنده است ولی برای یونانیان ِ معاصرش نبوده است . انسان جانوری است متحول و لغات نیز پا به پای ِ او پوست عوض می کنند . و اشیایی که می بینیم دقیقاً همان چیزهایی نیستند که هستند و آن چه در حال ِ حاضر فلان طور است یک لحظه ی ِ دیگر همان نیست و ما اگر احساس ثبات می کنیم از این است که دائماً و سریعاً تغییر ِ موضع می دهیم . همه چیز را باید به عهده ی ِ جمع و جماعت بگذاریم . بله به عهده ی ِ عوام الناس . عوام و عموم خوب می دانند که چه چیزی وقیح هست و چه چیزی نیست . اگر قرار باشد ده میلیون نفر از عوام الناس به اندازه ی ده نفر از خاصان و خاصگان نفهمند در این صورت ، کمیت ِ ریاضیات لنگ است . می گویند : " صدای ِ مردم صدای ِ خداست " . پس به این جا می رسیم که اگر روی ِ سخن ِ شما با عوام است ، در این صورت معنی ِ کلمات ِ شما عوامانه و عمومی خواهد بود ؛ یعنی معنایی خواهد بود که اکثریت ِ مردم در آن اتفاق ِ کلمه دارند . همان طور که یکی از دوستانم به من می گفت : موادی که در قانون ِ آمریکا مربوط به وقاحت پردازی است ساده و سبک است و حضرات در صدد ِ تقویت ِ آن بر آمده اند . جان ِ من ! هیچ لازم نیست حرص و جوش به خرج بدهید . مردم خوب می دانند وقاحت پردازی یعنی چه . واژه های ِ کوچک و بی آزاری که با " تن " یا " خون " قافیه می شوند اوج ِ پورنوگرافی هستند . تصورش را بکنید که اگر حروف چینی اشتباهاً در کلمه ی ِ " تن " به جای ِ " ت" ، " ع " بگذارد فی الفور همه ی مردم شست شان خبردار می شود که بله ... حروف چین مرتکب ِ وقاحت پردازی شده است و عمل ِ ناسزا و ناشایستی از او سر زده است و کار ِ او پورنوگرافیک است . بله دهان ِ مردم را نمی شود بست حالا چه آمریکایی باشند چه انگلیسی ؛ و هرچه باشد "صدای ِ مردم صدای خداست . " اگر تا حالا به این نکته توجه نکرده بودید از حالا توجه بکنید . این " صدای ِ خدا " گاهی با لحنی رسا ، بعضی فیلم ها و کتاب ها و رپرتاژهای ِ روزنامه ها را ـ که به زعم ِ گناهکارانی چون من ، سخت وقیح و نفرت آور است ـ تحسین می کنند . ولی لازم است از چشم ِ یک خشکه مقدس ِ عفیف نما نیز به موضوع نگاه کنیم . بازار و تجارت ، معنای ِ ویژه و دینامیک ِ واژه ها را کشف کرده است ولی شعر آن را از دست نهاده است . در شعر می کوشند لغات و معانی را هرچه دور از ذهن تر بیاورند . یعنی از آن طرف ِ بام می افتند و دوباره با معنای ِ عامیانه و عمومی ِ واژه ها رویاروی می شوند که مسلماً فقط تاثیر عامیانه و عمومی بر آدم دارد . هر آدمیزادی یک " من ِ" عمومی و عامیانه و یک " من " شخصی دارد . بعضی از آدم ها هستند که سراپا من ِ عمومی دارند و فاقد ِ واکنش های ِ فردی و شخصی اند . این گونه من های ِ عمومی را می توان در مشاغلی از قبیل ِ وکالت و قضاوت و استادی ِ دانشگاه و مقامات ِ مذهبی و نظایر آن ها سراغ گرفت . کاسب کارها که این قدر ازشان بدگویی می کنند، "من " های ِ زمخت ِ عمومی و بیرون گرا دارند و همچنین یک من ِ هراسان و دست و پا زننده و نیمه جان ِ شخصی . عوام الناس که از یک آدم گیج هم ساده دل ترند هرگز نمی توانند از واکنش های ِ شخصی شان در مقابل ِ دوز و کلک های ِ استثمار کنندگان دفاع کنند . عوام الناس همیشه استثمار شده است و خواهد شد . فقط شیوه های ِ استثمار است که فرق می کند . امروزه مردم را وادار می کنند که تخم ِ دوزرده بگذارند . به ضرب ِ همان کلمات ظریف و خوش پرداخت و معانی ویژه ، خلایق را مثل ِ مرغ کرچ به قدقد انداخته اند ! "صدای مردم صدای خداست " همواره چنین بوده و همواره چنین خواهد بود . ولی باید دید چرا ؟ ... برای این که مردم نمی توانند بین معانی عمومی و شخصی تفاوت بگذارند . و از این جا بر می گردیم به بحث ِ اولیه ای که درباره ی ِ پورنوگرافی و وقاحت پردازی داشتیم . در هر فردی ، واکنش در مقابل ِ هر واژه ای یا عمومی و عامیانه است یا خصوصی و شخصی . این دیگر به عهده ی ِ خود ِ آدم است که از خودش بپرسد : آیا واکنش ِ من شخصی است یا همین طوری و دسته جمعی ؟ و وقتی که حرف از واژه ی ِ به اصطلاح " وقیح " در میان باشد می توانم بگویم که حتا یک در میلیون از مردم هم نمی توانند از شر واکنش دسته جمعی و عامیانه فرار کنند . نخستین واکنش ِ آدم همیشه واکنش ِ دسته جمعی است . احساس ِ اهانتش هم دسته جمعی است . محکوم کردنش هم عامیانه و دسته جمعی است . اکثریت ِ مردم از این حد پا فراتر نمی گذارند . ولی " من " های ِ راستین دوباره به نفس ِ خودشان رجوع می کنند و می پرسند : آیا واقعاً شوکه شده ام ؟ آیا واقعاً از کوره در رفته ام و جریحه دار شده ام ؟ و پاسخ ِ هر آدم ِ راستینی باید منفی باشد : نه شوکه شده ام ، نه از کوره در رفته ام نه جریحه دارم ؛ من معنی ِ این لغت را می دانم و خیلی راحت می پذیرم و حق ندارم قشقرق به پا کنم و حتا برای تمام ِ قوانین ِ عالم هم که شده از کاه ، کوه بسازم . حالا اگر به کار بردن ِ چند واژه ی ِ به اصطلاح " وقیح " ، مرد و زن را تکان می دهد و به سوی ِ حالت ِ فردی و شخصی ِ خودشان می راند ، زهــی سعـــادت ! و کلمه ی " عفاف " در تمام جهان چنان گرفتار ِ " عادت ِ عمومی " شده که باید عطایش را به لقایش بخشید . تا این جا هرچه گفته ایم بیشتر به وقاحت پردازی مربوط می شود و مساله ی پورنوگرافی حتا از آن دقیق تر و عمیق تر است . موقعی که آدمی به سوی ِ " من ِ " شخصی اش رانده می شود ، در خلوت ِ دل ِ خودش هم نمی تواند بداند آیا بالاخره " رابله " پورنوگرافیک هست یا نه ؟ همچنین در مورد ِ " آره تینو " و " بوکاچیو " هم بیهوده دچار شک و شبهه می شود و اسیر چنگال ِ عواطف ِ مختلف می گردد . به هر حال شبهه را قوی می گیرم و قائل می شوم که پورنوگرافی پلشت و پلید است و ما دوستش نداریم . اما چرا دوستش نداریم ؟ آیا به همین خاطر که احساسات ِ جنسی را در ما بیدار می کند ؟ گمان نمی کنم . هرقدر هم دیوار حاشا را بالا ببریم برای اغلب ِ ما انگیختن ِ ملایم ِ احساسات ِ جنسی تقریباً خوشایند است . مثل ِ آفتاب ِ مطبوع ِ زمستان گرممان می کند و به حس و حرکت می اندازد . بعد از یک دو قرن خشکه مقدس بودن و جانماز آب کشیدن، اکثریت ِ ما چنین احساسی داریم . فقط عادت ِ عمومی و دسته جمعی ِ محکوم کردن ِ جنسیات است که نمی گذارد به این حرکت گردن بگذاریم . البته خیلی ها هستند که به محض ِ احساس ِ خارخار ِ طبیعی ِ جنسی ، واقعاً زده می شوند . اما این آدم ها ، منحرفانی هستند که به همنوعانشان دشمنی می ورزند . مردمی عاجز و سرخورده و ارضا نشده اند که دست پرورده های ِ بی شمار ِ تمدن ِ امروزند ؛ و تقریباً همیشه در نهان از تحریکات ِ غیر ِ ساده و غیر طبیعی ِ جنسی لذت می برند . حتا ناقدان ِ برجسته ی ِ هنری می کوشند به ما بقبولانند که هر کتاب یا تابلویی که "سکس اپیل " دارد صرفاً به خاطر همین بد است . این گونه ریاکاری خیلی لاطائل است . نصف ِ شعرها و نقاشی ها و موسیقی های ِ خوب ِ عالم به خاطر ِ همین " سکس اپیل " دل انگیزشان است که خوب شمرده می شوند . در آثار " تیسان " یا " رنوار "، در " غزل های سلیمان" ، " جین ایر " ، " موزار " یا " انی لوری " ، تنـــهــــــایی همیشه با سکس اپیل یا انگیزنده های ِ جنسی ـ یا اسمش را هرچه می خواهید بگذارید ـ آغشته است . حتا میکل آنژ که تا حدی هم از سکس بیزار بود ، " شاخ ِ وفور نعمت" را به هیات ِ احلیل آراسته است . سکس در زندگی ِ بشر، انگیزه ای نیرومند و سودمند و حیاتی است . و وقتی که گرمایش را ـ که به آفتاب می ماند ـ احساس می کنیم و از فیضش سرشار می شویم ، عمیقاً احساس ِ رضایت می کنیم . در این صورت دست از این اندیشه بر می داریم که سکس اپیل ، عامل ِ پورنوگرافی شدن ِ آثار است . خشکه مقدسان ِ گرانجان قائل به این حرف اند ولی این جماعت جسماً و روحاً بیمارند و اصلاً چرا باید به توهمات ِ بیمارگونه شان اعتنا کنیم ؟ سکس اپیل البته انواع ِ گوناگون و بی پایانی دارد و هر نوعش هم درجات ِ گوناگونی دارد . شاید بعضی بگویند درجه ی ِ خفیف ِ سکس اپیل عامل ِ پورنوگرافی نیست ولی درجه ی ِ شدید ِ آن هست . این حرف مغالطه آمیز است . اوج ِ آثار ِ " بوکاچیو " به نظر من از " پاملا " یا " کلاریسا هارلو " یا حتا " جین ایر " یا بعضی کتاب ها و فیلم هایی که امروزه بدون ِ سانسور ارائه می شوند کمتر پورنوگرافیک است . درست به همین ترتیب " تریستان و ایزولده " ی ِ واگنر به نظر من خیلی نزدیک به پورنوگرافی است . تصنیف های مردم پسند که از آن هم بدتر است. پس موضوع چیست ؟ ملاحظه می کنید که صرفاً به سکس اپیل هم مربوط نیست و حتا به مساله ی ِ قصد و نیت ِ نویسنده یا هنرمند در برانگیختن ِ تمایل ِ جنسی ربطی ندارد . " رابله " اغلب تعمد در این کار دارد . " بوکاچیو" هم به طریق دیگر ، همین طور است ؛ و من مطمئنم که " شارلوت برونته" ی ِ بیچاره و یا زنی که نویسنده ی ِ " شیخ " است قصد و عمدی در تحریک ِ میل ِ جنسی ِ خوانندگان ِ خود نداشته اند . مع الوصف می بینیم که : جین ایر " تا مرزهای ِ پورنوگرافی پیش رفته است ولی " بوکاچیو " برای ِ من همیشه طراوت و کمال دارد . معاون ِ سابق ِ وزارت ِ کشور انگلستان که با کمال افتخار خودش را خشکه مقدس ِ مومنی می شمارد، در نهایت ِ گرانجانی ، با اندوهی حاکی از رنجش ِ خاطر ، در یکی از سر و صداهایی که درباره ی ِ کتاب های ِ آن چنانی راه انداخت چنین گفت : " ... و این دو جوان که تا آن روز پاک و پاکیزه مانده بودند ، رفتند و با یکدیگر در آمیختند." بهترین جوابی که به این حضرت می شود داد این است که خیلی هم خوب کاری کردند ! ولی این پاسدار ِ اخلاقیات ِ انگلستان فکر می کند اگر قصد ِ جان ِ یکدیگر را می کردند یا از فرطِ فرسایش ِ عصبی به خدا می رسیدند ، صد درجه بهتر بود ! این بیماری ، بیماری ِ گرانجانی است . واگنر و شارلوت برونته هر دو در وضعیتی به سر می بردند که قوی ترین غرایز از کار مانده بود و سکس کمابیش به چیزی وقیح بدل شده بود که اگرچه در دامنش می غلتیدند ولی منفورش می داشتند . شور ِ جنسی یی که در آقای ِ راچستر هست از آن جا که کور و شل و از ریخت افتاده است و طفیلی وار به دیگران وابسته است ، " قابل ِ احترام " نیست . فقط می شود گفت عمیقاً خوار و زبون شده است . همه ی ِ " دیدار نمودن ها و پرهیز کردن هایی " که در این دو اثر هست ، ناشایست است . همین طور هم در آثاری از قبیل ِ پاملا ، آسیابی بر ساحل ِ رودخانه ی ِ فلاس یا آنا کارنین . این خارخار ِ پلید و پنهانی در چشم ِ عوام الناس خیلی ارج و قرب پیدا کرده است . درست به زخم و سوزشی می ماند که مالیدن و خاریدنش خوشایند است . همین است که این زخم ِ پنهانی را مدام میمالند و می خارانند ؛ تا بدان جا که سوزش ِ پنهانی اش دائماً بیشتر می شود و سلامت ِ روانی و عصبی ِ انسان را تهدید می کند . می توان گفت که نصف ِ رمان های ِ عشقی و فیلم های ِ عشقی ِ امروز ، سوکسه شان را از طریق ِ خاراندن ِ این خارش ِ پلید ِ پنهانی به دست می آورند . می توانید اسم این را بگذارید انگیزش ِ جنسی ، اما مسلماً نوع ویژه و خیلی پنهانی ِ انگیزش ِ جنسی است . انگیزش ِ صاف و ساده و بی پرده ای را که در آثار " بوکاچیو " می بینید حتا یک لحظه هم نباید با انگیزش ِ موذیانه و پنهانی یی که کتاب های ِ پرفروش ِ سکسی با خاراندن ِ " خارش ِ پلید ِ پنهانی " ایجاد می کنند اشتباه کنید . این خاراندن ِ پنهانی و موذیانه ، جریحه ای که داغ ِ حافظه ی ِ آدم هاست ، در پورنوگرافی ِ مدرن خیلی مورد توجه است و عجیب خطرناک و حیوانی هم هست . این جریحه را از بس پنهانکی و آب زیر کاه است ، نمی شود نشان داد . از این جاست که کتاب های ِ سکسی ِ آشغال و مردم پسند و فیلم های ِ عشقی روز به روز بیشتر می شود و حتا مورد ِ تحسین ِ مدافعان ِ اخلاق هم قرار می گیرد . زیرا بدون ِ این که یک کلمه حرف ِ زشت به زبان بیاید که تو بدانی ماجرا از چه قرار است ، رعشه های ِ لذت ِ پنهانی زیر ِ لفاف ِ عفاف ارائه می شود . بدون ِ پنهان کاری ، پورنوگرافی وجود نخواهد داشت. اما اگر قبول کنیم که پورنوگرافی دست پخت ِ پنهان کاری است در این صورت باید ببینیم تاثیر پورنوگرافی یعنی تاثیرش بر انسان از چه قرار است ؟ تاثیر پورنوگرافی بر آدم های ِ گوناگون اغلب زیان بخش است . پورنوگرافی ِ امروز از اجناس ِ لاستیکی یی که بعضی مغازه ها می فروشند گرفته تا داستان های ِ مردم پسند و فیلم ها و نمایش نامه ها ، دستمایه ی ِ مطلوبی برای ِ سوء استفاده از تن ، یا اونانیسم یا استمناء ـ یا هر اسمی که رویش بگذارید ـ به شمار می رود . چه پیر چه جوان ، چه مرد چه زن ، چه پسر چه دختر ، فرقی ندارد ، پورنوگرافی ِ مدرن ، منبع ِ مستقیم ِ استمناء است . غیر از این هم نمی شود . وقتی گرانجانان بانگ و شغب برمی دارند که چرا زنان و مردان ِ جوان با هم می روند و می خوابند در حقیقت زبان ِ حالشان این است که چرا جدا جدا نمی روند استمناء نمی کنند ! سکس ، مخصوصاً سکس ِ نوجوانان باید مفری پیدا کند و حالا آن مفر در تمدن درخشان ِ ما استمناء است و این خروارها ادبیات ِ مردم پسند و تفریحات ِ عامیانه ای که داریم فقط برای ِ همین است که دستمایه ی ِ استمناء شود. استمناء نهانی ترین عمل ِ انسان است ؛ حتا از عمل ِ دفع هم نهانی تر است . این یکی از نتایج ِ مستقیم ِ پنهان کاری ِ جنسی است و سرچشمه ی ِ لایزالش هم ادبیات مشعشع و عوام پسند ِ پورنوگرافیکی است که بدون ِ این که بگذارد بفهمید ، آن خارخار ِ پلید ِ پنهانی را بیدار می کند . بعضی وقت ها می شنوم که کشیش ها و معلم ها ، استمناء را چاره ی ِ بیچارگی های ِ جنسی می شمرند . این حرف هرچه باشد شرافتمندانه است . غریزه فشار می آورد و هیچ مفر ِ دیگری هم نداری . این غریزه زیر ِ مهمیز ِ پنهان کاری ها و تابوهایی که پدران و مادران و معلمان و دوستان و دشمنان ترویج می کنند ، مفر ِ خودش را که استمناء است پیدا می کند . اما آیا این راه درست است ؟ آیا قبولش داریم ؟ آیا همه ی ِ گرانجانان ِ دنیا قبولش دارند ؟ اگر قبولش دارند باید مرد و مردانه قبولش داشته باشند . دیگر هیچ یک از ما نمی توانیم تظاهر کنیم و حقیقت ِ استمناء را در مرد و زن و پیر و جوان نادیده بگیریم . مدافعان ِ سنگر اخلاق که همیشه از بیانِ ساده و صریح ِ جنسیات پروا و پرهیز دارند تنها توجیه شان این است که بگویند ما ترجیح می دهیم مردم استمنا کنند . اگر علناً قائل به این ترجیح باشند در آن صورت پرده پوشی ها و سانسوری که الان هست توجیه می شود . اگر مدافعان ِ اخلاق ترجیح می دهند که مردم استمنا کنند در این صورت رفتار فعلی شان درست است . یعنی تفریحات ِ عامه پسندمان همان است که باید باشد . اگر آمیزش ِ جنسی ، جرم و جنایت است و استمنا در مقایسه با آن پاک و بی زیان است ما حرفی نداریم که وضع به همین منوال ادامه داشته باشد . اما باید دید آیا استمنا کاملاً بی ضرر است ؟ و نسبتاً پاکیزه و بی زیان است ؟ من فکر نمی کنم . یک مقدار استمنا اجتناب ناپذیر است ولی نمی توان گفت به همین دلیل طبیعی است . به گمان ِ من هیچ پسر یا دختری نیست که بدون ِ هیچ گونه احساس ِ شرم یا تاسف یا پوچی ، دست به این کار بزند . پس از آن که هیجان فروکش کرد ، احساس شرم و خشم و خواری و بیهودگی عارض می شود . این احساس ِ خواری و بیهودگی با گذشت ِ زمان عمیق تر می شود و چون امکان ِ فرار ندارد بدل به خشمی سرکوفته می شود . یکی از چیزهایی که به محض ِ اعتیاد دیگر نمی توان از شرش گریخت استمناء است . این عادت می تواند همچنان تا عهد ِ پیری و با وجود ِ ازدواج و سر و سر داشتن یا هرچیز ِ دیگر نیز ادامه پیدا کند . و همیشه با خودش این احساس ِ خواری و پوچی را همراه دارد . استمناء به جای ِ آن که بالنسبه پاکیزه باشد و فساد ِ بی ضرری قلمداد شود ، خطرناک ترین فساد ِ جنسی است که یک جامعه ، در مدت زمان ِ طولانی ، بدان گرفتار می شود . خطر ِ عمده ی ِ استمناء در طبیعت ِ فرساینده ی ِ آن نهفته است . در آمیزش ِ جنسی بده بستانی در کار است. یعنی یک انگیزه ی ِ جدید به انگیزه ی ِ قدیمی اضافه می شود . در همه ی آمیزش های ِ جنسی ، حتا در همجنس گرایی ها چنین حالتی صادق است. ولی در استمناء فقط "از دست دادن " وجود دارد .دوجانبگی در کار نیست . فقط نیرویی هست که یک طرفه فرسوده می شود و بعد از " سوء استفاده از خود" ، تن لمس و کرخت می شود . بده بستانی در کار نیست . فقط افسردگی باقی می ماند . زیان یعنی همین . آمیزش های ِ جنسی که دو نفر با هم انجام می دهند این طور نیست . ممکن است دو نفر همدیگر را از نا و نفس بیندازند ولی مثل ِ استمناء نیست که به هیچ و پوچ برسند . اما مساله ی تغزلات ِ عاشقانه ی ِ سالم از قبیل ِ "محبوب ِ من به سرخ ترین گل می ماند " چیز ِ دیگری است، وقتی محبوب من به سرخ ترین گل می ماند که حتماً به زنبق سپید و پاک و پاکیزه شباهت نداشته باشد . امروزه زنبق های ِ سفید و پاک و پاکیزه رو به تباهی دارند . این ها و این گونه تغزلات باید وربیفتند ، همچنین لطیفه گویی های ِ زشت . این دو مکمل ِ یکدیگرند و یکی از یکی پورنوگرافیک ترند . " تو مثل ِ گلی " مثل ِ یک داستان ِ وقیح ، پورنوگرافیک است : که خارش ِ پلید ِ پنهانی را می خاراند و چشم ها را به آسمان می دراند . اگر مردم واقعاً " رابرت برنز " را آن طور که هست می شناحتند، پی می بردند که عشق هنوز هم مثل ِ سرخ ترین گل است . دور و تسلسل ، دور و تسلسل ، دور و تسلسل ِ استمناء ! دور و تسلسل ِ خودآگاهی یی که هرگز کاملاً از خود ، آگاه نیست ؛ که هرگز آگاهی اش صحیح و کامل عیار نیست ، ولی همیشه بهانه ی ِ خار خار ِ پلیدِ پنهانی را می گیرد . دور و تسلسل و پنهان کاری ِ پدران و مادران و مربیان و دوستان و همگان . دور و تسلسل ِ ویژه ی ِ خانوادگی . توطئه ی ِ سکوت ِ مطبوعات و در عین ِ حال قلقلک دادن ِ بی پایان ِ این خار خار ِ پلید ِ پنهانی . استمناء بی پایان و عفاف ِ بی پایان و دور و تسلسل ِ بی پایان . راه ِ چاره چیست ؟ یک راه بیشتر نیست : دست از پنهان کاری برداریم . پرده از راز بیندازیم . تنها راه ِ رهایی از خارش ِ ذهنی ِ سکسی این است که خیلی ساده و طبیعی با آن مواجه شویم . این کار واقعاً شاق و دشوار است برای این که این راز به این زودی ها " گیر " نمی دهد . ولی بالاخره قدم اول را باید برداشت . وقتی پدری به دختر ِ بی آرامش می گوید : " تنها خیری که از وجود تو دیدم ، همان خوشی هایی بود که قبل از به دنیا آمدنت چشیدم " با این حرف به مقدار زیادی خودش را و او را از شر ِ خار خار پلید پنهانی می رهاند . مع الوصف باز هم چگونه می شود از شر این خار خار پلید پنهانی فرار کرد ؟ اگر از حق نگذریم این کار برای ما متجددانی که اهل ِ پرده پوشی هستیم واقعاً دشوار است . با عاقل بودن و دید ِ علمی داشتن ، مثل"دکتر ماری استاپس " کاری از پیش نمی رود . اگرچه مثل ِ دکتر ماری عاقل باشیم و دید علمی داشته باشیم بهتر است تا سراپا مثل ِ گرانجانان ریاکار باشیم . ولی اگر به طرز جدی و مشتاقانه ای عاقل و عالم باشیم ، در این صورت فقط خارش پلید پنهانی را ضدعفونی کرده ایم و یا از شدت ِ جدی بودن و عقل به خرج دادن " سکس " را خفه کرده ایم یا به صورت ِ یک راز خنثای ِ ضد عفونی شده در آورده ایم . عشق روشنفکرانه و ناب و ناشادی که خیلی از مردم ( مخصوصاً آن هایی که خارش ِ پلید پنهانی را به ضرب ِ کلمات ِ علمی ضد عفونی کرده اند ) دارند حتا از عشق ِ پلید پنهانی معمولی هم دردمندانه تر است . اشکال ِ کار در این است که برای از بین بردن ِ خار خار ِ پلید ِ پنهانی ، سکس ِ دینامیک را هم از بین می بریم و تنها چیزی را که باقی می گذاریم مکانیسم ِ علمی و زورکی ِ آن است . این ماجرا دامنگیر خیلی ها که به زور در مورد ِ سکس آزاداندیش شده اند گردیده است . این جماعت آن قدر سکس را ذهنی کرده اند که جز یک طرح ذهنی چیزی از آن باقی نمانده است .این مطلب حتا در مقیاسی وسیع تر در مورد ِ روشنفکر نمایان ِ آزاد اندیش نیز صادق است . امروزه هر جوانی روشنفکر است اگرچه فکرش روشن نباشد . باری روشنفکرنمایان در مورد سکس آزاد اندیش اند . خار خار پلید پنهانی برای ِ زن و مرد ِ این جماعت ، خار خار نیست . یعنی واقعاً پرده را خیلی بالا زده اند . در هر مورد و در این مورد قائلند : " چیزی را که می شود برملا کرد باید برملا کرد "و همین کار را هم می کنند . بالاخره حاصل ِ این کار چیست ؟ ظاهراً خارش پلید پنهانی را از بین می برند ولی چیزهای ِ دیگرش را هم از بین می برند . هنوز همه ی پلیدی را زائل نکرده اند . سکس هنوز هم پلید است . ولی در عوض لذت ِ پنهان کاری مرتفع شده است . بی حالی و بی رمقی ِ وحشتناک ِ روشنفکرنمایان ِ امروزین و افسردگی شان و همچنین بی حالی ِ درونی و احساس ِ خلاء اغلب ِ جوانان ِ امروز ، از همین جا آب می خورد . این ها خیال می کنند خار خار پلید پنهانی را از بین برده اند . قبول دارم که جاذبه ی ِ پنهان کاری ، ناپدید شده است ولی هنوز اندکی از پلیدی برجاست و این مقداری که برجاست باعث ِ افسردگی و بی حرکتی و فقدان ِ نشاط ِ زندگی است . زیرا سکس سرچشمه ی نشاط ِ زندگی است و این سرچشمه دارد می خشکد. چرا ؟ به دو دلیل : اول این که ایده آلیست هایی که از قماش ِ ماری استاپس اند و روشنفکران ِ جوان ِ امروزی ، فقط تا بدان جایی که به شخص ِ خودشان مربوط می شود توانسته اند خار خار پلید پنهانی را از بین ببرند ؛ و از نظر ِ اجنماعی هنوز تحت ِ سلطه ی آن هستند . در زندگی ِ اجتماعی ، در مطبوعات ، در ادبیات ، در سینما ، تئاتر ، رادیو و در همه جا خشکه مقدسی و این خارخار پلید پنهانی حکمفرماست . در محیط ِ خانه ، سر ِ میز ِ شام هم همین طور است. به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است . استنباط ِ خاموش و دسته جمعی ِ مردم این است که دختران و زنان ِ جوان ، عفیف و دست نخورده و بدون سکس اند . درست مثل ِ برگ ِ گل ! غافل از این که دخترک ِ بیچاره می داند که گل ها ، حتا زنبق ها هم ، بساک های ِ زرد ِ مستانه و گرده های ِ چسبناک دارند . یعنی به هرحال سکس دارند . ولی از نظر ِ عُرفِ عام گل ها بدون سکس اند و وقتی به دختری می گویند مثل ِ گل پاک است منظور این است که بدون ِ سکس است و همیشه هم باید بدون ِ سکس باشد . ولی دخترک خوب می داند که نه بدون ِ سکس است و نه به گل می ماند . اما چگونه به جنگ ِ عُرفیات ِ سخت و سنگین برود ؟ در این صورت بدان گردن می نهد و خارخار پلید پنهانی پیروز می شود . این دخترک تا آن جا که پای ِ مردان در میان است دور سکس را خط می کشد ولی دور و تسلسل ِ استمناء و به خود پرداختن او را تنگ تر از پیش احاطه می کند . اینان با دروغ های ِ مزورانه و ریاکارانه و گرانجانانه ی ِ قرن ِ دروغ های ِ عظیم ـ که بحمدالله داریم ازش فاصله می گیریم ـ به ما تحکم می کنند . تحکم شان با دروغ است و به خاطر ِ دروغ است و به نام ِ دروغ است . این گرانجانان جماعت ِ انبوهی هم هستند . اغلب ِ دولت ها هم همین طور . همه گرانجان اند . بقیة السیف ِ قرن ِ نوزدهم اند . قرن ِ دهان به دروغ آلوده . قرن ِ لاف ِ عفاف . قرن ِ خارخار ِ پلید ِ پنهانی . این یکی از علل ِ افسردگی ِ جوانان است که دروغ های ِ قدیمی و عفیف نمایی و خارخار پلید پنهانی برآن ها حکم می راند . در حالی که خود ِ این جوانان بشخصه در خفا ، بر تمام این مفاسد غلبه کرده اند . نسل ِ جوان با وجود ِ آن که در زندگی ِ خصوصی اش ، این دروغ ِ قدیمی را ریشه کن کرده است ، ولی زندانی ِ دروغ ِ اجتماعی ِ بزرگ تری ست که گرانجانان ساخته اند . به جان آمدن ها و بی بند و باری ها و روان پریشی ها و به تبع ِ این احوال ، سستی ها و کاستی و رخوت ِ دردمندانه ی ِ جوانان امروز از همین است . همه در نوعی زندان به سر می برند . زندانی که در و دیوار ِ آن از دروغ های ِ بزرگ و دروغ گویان ِ بزرگ است . و این یکی از دلایل و شاید قوی ترین دلیل و علت ِ خشکیدن ِ سرچشمه ی ِ سکس و نشاط ِ حیات است . جوانان زندانی ِ دروغ های ِ قدیمی اند و سرچشمه ی ِ سکس شان دارد می خشکد . زیرا دوام ِ یک دروغ ِ بزرگ بیش از سه نسل را در بر نمی گیرد و با این حال نسل ِ جوان ما چهارمین نسل ِ بعد از دروغ های ِ عظیم ِ قرن ِ نوزدهم است . روشنفکران ِ امروز شبح وارند . حتا نارسیس هم نیستند . فقط تصویر ِ نارسیس اند بر چشمه سار ِ رخسار ِ مخاطبشان . [ توضیح سرانگشت : نارسیس یکی از اسطوره های ِ یونان است. مردی بوده به غایت زیبا که الهه های ِ بسیاری عاشقش بوده اند . اما او به دلیل ِ تکبر به ابراز ِ عشق ها و تمناهای ِ دلدادگانش کوچک ترین اعتنایی نمی کرده است . تا این که روزی یکی از الهه ها ، نارسیس را نفرین می کند و از خدای ِ خدایان می خواهد او را به درد ِ عشق مبتلا کند . روزی نارسیس در زلال ِ آب ِ چشمه تصویر ِ خودش را می بیند و عاشق ِ زیبایی ِ خود می شود و بدین ترتیب به عذاب ِ عشق دچار می آید ... امروزه نارسیسیم را برای ِ خودشیفتگان و درخودماندگان به کار می برند . این که آقای ِ خرمشاهی نارسیسوس را به " نرگسانه " ترجمه کرده است شاید به این دلیل باشد که در ادبیات کهن ِ فارسی ، چشم خمار محبوب که هم زیباست و هم غافل از اطراف و احباب است به " نرگس " تشبیه شده است . البته شاید .] از بین بردن و سر به نیست کردن ِ خارخار پلید پنهانی خیلی دشوار است . ممکن است هزار بار در کوچه و بازار از پا دراندازیدش ، ولی باز دوباره بر پا خواهد خواست و دزدانه مثل ِ خرچنگ از گوشه و کنار ِ صخره های ِ نیمه در آب ِ شخصیت ِ انسان ، بیرون خواهد خزید. فرانسوی ها که به صراحت ِ سکسی شهرت دارند، شاید دیرتر از همه از عهده ی ِ این خارخار پلید پنهانی برآیند . شاید هم اصولاً در فکرش نیستند . فقط با آفتابی کردن ِ سکس این کار را نمی شود صورت داد . با دسته و دفیله راه انداختن ِ سکسی نمی توان خارخار پلید پنهانی را نابود کرد . می توانید همه ی داستان های ِ مارسل پروست را با آن همه ریزه کاری هایش بخوانید اما هنوز خارخار ِ لعنتی در دلتان خانه کرده باشد . با این کار فقط سرکش تر می شود . حتا می توانید بی تفاوتی ِ محض و کرختی ِ جنسی پیشه کنید ولی با این اوصاف نتوانید از عهده ی ِ خارخار پلید پنهانی بر آیید . حتا ممکن است عاشق پیشه ترین و تو دل برو ترین دون ژوان ِ روز باشید و هنوز خارخار پلید پنهانی در خلوت ِ دلتان پنهان باشد . این نشانه ی ِ این است که اسیر چنبر ِ استمنای ِ نرگسانه اید ؛ اسیر ِ درخودماندگی ِ استمنایید . و هرجا درخودماندگی ِ استمنایی باشد ، خارخار پلید پنهانی نیز حضور دارد . بلند پرواز ترین آزاداندیشان ِ جنسی ِ نسل ِ جوان ، شاید عصبی ترین و ازپا افتاده ترین اسیران ِ درخودماندگی ِ استمنایند . حتا نمی خواهند سر از این چنبر بیرون آورند زیرا بیرونی وجود ندارد . اما بعضی ها هستند که از دل و جان می خواهند از این درخودماندگی نجات یابند . امروزه هرکسی بیش از حد به خود پرداخته و زندانی ِ خویشتن است . این پیروزی ِ خارخار ِ پلید پنهانی است . خیلی ها هستند که نمی خواهند از این زندان ِ درخودماندگی بیرون بیایند . نا و نفسی ندارند که قدم از خویشتن بیرون گذارند . اما بعضی ها هم هستند که می خواهند طلسم ِ این درخودماندگی را که طلسم تمدن ِ نوین است بشکنند . بی شک اقلیت ِ مغرور و گردن کشی وجود دارند که یکبارگی می خواهند از انواع ِ خارخار پلید پنهانی رها شوند . ملاحظه می کنید که معاون ِ وزارت ِ کشور علناً و صریحاً در انجام وظیفه ای که به گردن دارد قائل به تبعیض است. منظور از افکار عمومی چیست ؟ این هم از دروغ های ِ دیگر گرانجانان است . همین فردا اگر جرات بکنند " بن ونوتو " را هم سانسور می کنند . ولی مایه ی ِ خنده ی ِ مردم خواهند شد زیرا " سنت " از " بن ونوتو " دفاع می کند . اصلاً مربوط به افکار عمومی نیست . این ترس ِ گرانجانان است از این که مبادا به حماقت ِ بزرگتر متهم شوند . قضیه خیلی ساده است . اگر قرار باشد مردم از گرانجانان حمایت کنند باید هر کتابی را که برخلاف ِ دروغ های مفتضح ِ قرن ِ نوزدهم است ، به محض ِ پیدا شدن توقیف کنند . گرانجانان باید بدانند که افکار عمومی هم اعتباری ندارد . و این افکار عمومی گرانجانان را چندان عزیز هم نمی دارد . و از آن گذشته مخاطبان ِ دیگری هم در کار هستند . اقلیتی در کار است که از دروغ و گرانجانان ِ دروغ پرداز ، دل ِ خوشی ندارد و تصور دینامیکی از پورنوگرافی و وقاحت پردازی دارد . حتا با علم کردن ِ عفت و عفاف و خارخار پلید پنهانی هم نمی توان همه ی مردم را برای ِ همیشه گول زد. چنان که می بینیم امروزه اذهان ِ عمومی در این زمینه حیرانند . تا سر حد ِ حماقت حیرانند . وقتی پلیس به نمایشگاه ِ نقاشی های ِ من شبیخون زد نمی دانست دنبال ِ چه می گردد . ناچار هر تابلویی را که نشانه ای از اندام تناسل ِ زن یا مرد را نشان می داد مصادره کرد . و اصلاً کاری با موضوع و معنایش نداشت . این محتسبان ِ بهانه جو در این نمایشگاه هر چیزی را آزاد می دانستند مگر دیدن ِ یک قسمت از عضو ِ تناسل ِ انسان ها را . این خوی ِ محتسبان است . چسباندن ِ یک قطعه تمبر ـ مخصوصاً اگر سبز باشد که به برگ شباهت پیدا کند ـ برای بستن ِ دهان ها کافی ست . ما همچنان به این حماقت میدان می دهیم . و اگر دروغِ عفیف نمایی و آن خارخارِ پلیدِ پنهانی همچنان ادامه یابد تمام مردم مخبط خواهند شد . و چه مخبطِ خطرناکی هم . برای این که اجتماع از افراد درست شده است و هر فردی، سکس دارد و مدارِ زندگی اش بر سکس است ؛ و اگر بنا باشد مردم را به ضربِ عفیف نمایی و آن خارخار پلیدِ پنهانی به سویِ درخودماندگی ِ استمنایی سوق بدهید و در همان فضا نگه دارید ، در این صورت دست به تحمیقِ همگانی زده اید. زیرا درخودماندگی ِ استمنایی ، ابله پرورست. شاید ما همه ابله ایم و نمی دانیم ؟ - خدا به دور کند. با استفاده از کتابِ الفبا جلدِ دوم به همتِ غلامحسین ساعدی انتشاراتِ امیرکبیر 1352
|
samedi 27 août 2011
پـورنـوگــــرافی و وقــاحــــت نگــــــاری نوشته ی: دی. اچ. لارنس، برگردان: بهاءالدین خرمشاهی
+مقاله ای از دیوید هربرت لارنس درباره وقاحت و پورنوگرافی*