مردانگی سلطه
گر / هنجاری / سنتی
در جوامع مردسالاری، همیشه یک رابطه ایده آل عمده فرهنگی و هنجاری بین یک مرد با زنان و دیگر مردان وجود دارد که مشخصه اش گرایش به تسلط بر دیگر مردان و فرودست کردن زنان است. کانل این نوع آرمانی از مردانگی را "هژمونیک" یا سلطه گر نامیده و آن را به عنوان "پیکربندی پراتیک گونه ای تعریف میکند که تجسم پاسخ فعلی به مشکل مشروعیت پدرسالاری بوده و موقعیت غالب مردان و فرودستی زنان را تضمین میکند." (١)
در تمام جوامع مردسالار، مردانگی های هژمونیک یا
هنجاری در واقع برای اعمال سلطه و کنترل ساخته شده اند و چنبره اصلی این مردانگی
ها چیزی جز اعمال قدرت بر دیگران نیست. این نسخه از مردانگی در هر
جامعه یا گروه مردسالاری مورد احترام است، حال آنکه مردانگی های دیگر یا
مورد تحسین نبوده و یا حتی مورد تحقیر قرارمیگیرند.
فضاهای مردانگی سلطه گر
ویژگی های مرتبط با مردانگی سلطه گر عبارتند زمختی، توانایی
بدنی و روحی، پرخاشگری، انگیزه داشتن، جاه طلبی، هدف گرایی، استقلال، خودکفایی،
موفقیت، جدائی عاطفی، خونسردی، و تسلط بر زنان. رونالد لوانت هنجارهای سنتی مردانه
را چنین شرح میدهد: "اجتناب از زنانگی، احساسات محدود، سکس جدا از صمیمیت،
پیگیری موفقیت و موقعیت، اعتماد به نفس، قدرت و پرخاشگری، و همجنسگرا ستیزی."
(٢)
مردانگی سلطه گر با زندگی تک تک مردان دقیقا منطبق نیست،
لیکن جوامع مردسالار مردان را قاطعانه به جذب آن تحریک کرده و زنان را از انجام
چنین کاری منع می کنند. این مردانگی بطور خودکار شایع ترین نمونه مردانگی نیست،
اما تا حدودی از نظرفرهنگی متعالی ترین و سفارش شده ترین مدل است که همیشه موقعیت
فرودست زنان را تقویت میکند.
بارز ترین دارندگان مردانگی سلطه گر نه لزوما قدرتمند
ترین مردان، بلکه کهن الگوهائی مانند قهرمانان ورزشی، بازیگران فیلم و شخصیت های
خیالی رمان یا فیلم هستند. با این حال، سلطه تنها زمانی اعمال میشود که مدل فرهنگی
تا حدی با قدرت نهادین منطبق باشد. بنابراین، مردانی که در سطوح بالای دولت و
تجارت و ارتش قراردارند؛ نمایندگان مردانگی سلطه گرهستند.
بر اساس الگوهای مردانگی سلطه گر که رونالد لوانت و همکاران
(٣)، جیمز اونیل (٤)، رابرت برانن (٥)، هرب گلدبرگ (٦) و کلیف چنگ
(٧) ارائه کرده اند، می توانیم بگوئیم که ساختهای سنتی مردانگی سلطه گر درغرب
شامل یازده فضای زیر میباشند.
١. استقلال یا اعتماد به نفس. مردانگی های
سلطه گر خواهان آنند که مردان مشکلات را بدون کمک دیگران حل کنند.
٢. هدف گرائی .
٣. مقام وموفقیت. این هنجاری است که به
مردان دیکته میکند همیشه برای موفقیت در آنچه که انجام می دهند وسواس بخرج داده ،
برای مقام و ثروت تلاش کرده، و قادر به رقابت و کنترل باشند. برای موفق شدن
به عنوان یک مرد، شخص باید به دیگران مشکوک بوده و قادر به کنترل آنان و اعمال
نفوذ بر آنان باشد. (٨)
٤. ماجراجویی، ریسک پذیری، رقابت، پرخاشگری، سلطه
و خشونت. هنجار پرخاشگری و ماجراجویی انگیزه ای برای مردان میشود تا خود را در
معرض خطرات قرار داده و به خشونت دست بزنند و یا، حداقل، قادر به
اعمال خشونت تصورشوند . رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز یک عنصر حیاتی مردانگی سلطه
گراست. با اتخاذ رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز نسبت به دیگران، بویژه نسبت به
کسانی که زنانه بحساب می آیند ، مانند زنان و مردان همجنس گرا، یک مرد می
تواند مردانگی خود را نشان دهد.
٥. ضد زنانگی، فرارازهرآنچه زنانه است، کنترل عواطف،
سرکوب احساسات وعواطف، عواطف محدودگر، زهد و تادیب نفس، تمایلات جنسی غیر
رابطه ای، تمایلات جنسی شئی ساز و همجنسگرا ستیزی. تحقیر زنانگی و ترس از
آن، که قلب مردانگی سلطه گراست، شامل طرد مردانی است که دارای احساسات بوده و و آن
را ابراز میکنند، و مردانی که آسیب پذیرند، یا همجنسگرا هستند - زیرا که همجنسگرا
ستیزی در قلب جامعه پذیری مردانه سلطه گر قرار دارد. 'چیزهای اوا خواهری ممنوع،'
این نوع جامعه پذیری را جمعبندی میکند. همچنین، تمایلات جنسی غیررابطه ای و شئی
ساز با طرد زنانگی در ارتباط است.
٦. زمختی بدنی و نیز قابلیت های ورزشی (توسعه عضلانی) .
٦. زمختی بدنی و نیز قابلیت های ورزشی (توسعه عضلانی) .
٧. تسلط و قدرت و کنترل بر زنان و برخی از مردان دیگر.
مردانگی سلطه گرعمدتا درگیر قدرت، کنترل و سلطه است. این
سلطه می تواند بطورجسمی - با اندازه بزرگتر و قدرت بیشتر- بیان شود، یا از
طریق به دست گرفتن قدرت در سلسله مراتب یک گروه تعبیر شود. مهارتهای فنآوری عالی
می توانند برای کسب قدرت مورد استفاده قرار گیرند. بیل گیتس یک مثال نمونه
از قدرت 'خرخونها' است. هر شکلی از مردانگی سلطه گر شامل تصرف و
نگهداشتن قدرت است. به گفته مایکل کیمل، "تعریف سلطه گرای مردانگی
همانا مرد در قدرت، مرد با قدرت، و مرد قدرت است." (٩)
یک نکته بسیار مهم در مورد قدرت مرد: هر چند، در واقع،
مردان در قدرت هستند - هم بعنوان یک گروه غالب بر زنان، وهم بعنوان برخی از
مردان بموجب طبقه، قومیت، و جنسیت غالب بر مردان دیگر - بسیاری از مردان می گویند
احساس می کنند هیچ قدرتی ندارند، و یا در واقع احساس ناتوانی میکنند. آنها
تا آنجا که بیانیه فوق درست است حق دارند. زیرا که مردانگی سلطه گر لزوما شامل
تجربه قدرت نبوده، بلکه همیشه شامل تجربه حق برخورداری از قدرت نیز است. این به
راحتی می تواند با شکایت برخی از مردان بیکار که میگویند زنان شاغل شغل آنها را
گرفته اند نشان داده شود. بهمین دلیل است که بسیاری از مردان زمانی که فمینیسم به
آنها ارائه میشود حالت دفاعی بخود میگیرند - آنها احساس میکنند که مجبوربه رها
کردن حق خود به برخورداری از قدرت هستند. بسیاری از مردان، فمینیسم را مانند
آسیبی به توانایی خود برای مطالبه 'حق طبیعی' شان به قدرت احساس میکنند.
٨. مردانگی سلطه گر یک مفهوم پویاست که شامل
مسابقه بر سر رهبری نیز میشود. این تعامل سلسله مراتبی میان مردانگیهای
گوناگون را تعریف کرده و این امر را که برخی از مردان تسلط بر دیگر مردان و بسیاری
از زنان را لازم و طبیعی میدانند؛ توجیه میکند. این سیستم روابط میان گونه ها،
موقعیت در این سیستم، و ایدئولوژی مردسالاری را که کارکردش بازتولید سلطه مردان
است تعریف می کند. کیفیت حاضر در همه جا و نهادینه مردانگی سلطه گر اشکال از
نظرفرهنگین ارزشمند مردانگی را نشان می دهد و به مردانی که تا حدی این ویژگی را
میپذیرند مزایائی اعطاء میکند.
٩. سهل انگاری در مراقبت های بهداشتی. برای
موفق بودن، مرد هیچ چاره ای جز سرکوب نیازهای جسمی و روحی خود ندارد. به عنوان
مثال، او باید خواب کمتری داشته، درد بیشتری را تحمل کرده، و بدون غذا و یا با
انتخاب های غذایی بد بسر برد.
١٠. نظرات مبنی بر اینکه مردان از لحاظ بیولوژیکی برتر از زنان هستند.
١٠. نظرات مبنی بر اینکه مردان از لحاظ بیولوژیکی برتر از زنان هستند.
١١. گرایش به خشونت. مردانگی سلطه گر ایجادکننده اصلی
خشونت علیه زنان است. در سال ١٩٩٥در کنفرانس جهانی زنان در پکن، در میان
موضوعات مختلف، موضوع خشونت علیه زنان از همه موضوعات مهمتر بود و تجربه ای مطرح
در سطح بین المللی ارزیابی شد.
این درست است که اکثر مردان همسران خود را مضروب نمیکنند.
دلیلش آنست که آنان امکان استفاده از وسایل کنترل بسیاری را دارند که بعضی
شان مبنی بر تهدید و بعضی دیگر مبنی بر جلب رضایت است - مانند شوهران طبقه
متوسط که بسیاری از تصمیمات مهم را خود و با دخالت جزئی همسرشان
بعهده میگیرند (١٠).
زنان درک گسترده ای از خشونت مردان دارند که نه تنها خشونت
فیزیکی و جنسی و تهدید آن، بلکه بدرفتاری عاطفی، انقیاد اقتصادی، و خشونت نهادی را
نیز در برمیگیرد (١١). جلنا هانمر(١٩٩٦) میگوید که خشونت مردان آشنا یا ناشناس
"برای کنترل، تسلط و بیان اقتدار و قدرت طراحی شده است." (١٢).
ضرب و جرح مهلک و غیرمهلک زنان، ملعبهسازی جنسی آنان، قتل
عام شان، آزار و اذیت جنسی، ملعبهسازی زنان روسپی و زندانی کردن زنان موارد جدا
از یکدیگر نبوده، بلکه مجموعه ای از به کارگیری گسترده مردانگی سلطه گر و قدرت
مردان است.
داوسون و لنگان (١٩٩٤) با استفاده از مجموعه ای از داده های
بین سالهای ١٩٨٧ و ١٩٩١، نتیجه گیری کردند که زنان ١٠ بار بیشتر خشونت مردان
را گزارش میدهند تا مردان خشونت زنان را (١٣). در حالی که مردان از خشونت به عنوان
بیان حق خود به برخورداری از قدرت و سلطه و همچنین زن ستیزی شان استفاده میکنند،
زنان معمولا در دفاع از خود و یا به عنوان یک عامل بازدارنده انسانیت زدایی یا
مرگ، به خشونت متوسل می شوند. پژوهش های تاریخی و فعلی نشان می دهد که خشونت مردان
علیه زنان بهمان اندازه در مناطق روستایی شایع است که در محیط های شهری (١٤).
تحقیقات نشان می دهد که در مورد مردانی که همسرشان از لحاظ
اقتصادی به آنها وابسته است ، هرچه این وابستگی بیشترباشد، احتمال تحمیل خشونت
شدید از جانب مردان نیز بیشتر میشود (١٥). در پژوهش بر روی ١٠٩ زن آسیب دیده
از ضرب و شتم در یک پناهگاه اسکاتلندی، دوباش و دوباش (١٩٧٩) سه محرک
عمده را که باعث خشونت مردان میشود تشخیص داده اند: احساس مرد که همسرش کارهای
خانه اش را انجام نمی دهد و یا غذای گرم جلویش نمیگذارد ؛ حسادت مرد، و
اینکه همسر مرد با او در باره مسائل مالی خانواده مقابله کرده است (١٦).
در ایالات متحده آمریکا، آمار نشان می دهد که از سال ١٩٧٦
تا ١٩٨٥،حدود ١٠٥٢٩ مرد همسر خود را کشته و در این میان ٧٨٨٨ زن همسر خود را
به قتل رسانده است (١٧). با این حال، این آمار دلایل قتلها را نشان نمیدهد. به
گزارش استارک و فلیتکرافت (١٩٩٦)، بسیاری از قتلهای زنان و کودکان نتایج ضرب و جرح
زنان هستند (١٨). دوباش و دوباش (١٩٩٢) نیز همین را اعلام کرده و نشان می دهند که:
"هنگامی که زن به علت ضرب و جرح کشته می شود این وضعیت
معمولا حد نهایی و افراطی ترین شکل خشونت از جانب مرد شریک زندگی او است. هنگامی
که مرد می میرد، این به ندرت عمل نهایی در رابطه ای است که زن او را بارها مورد
ضرب و شتم قرارداده باشد." (١٩)
استارک و فلینتکرافت، بر اساس تحقیقات شان معتقدند که سه موضوع در قتل همسر نقش دارد: گرفتار شدن رو به افزایش زن آسیب دیده، دعواهای شدید بر سررفتار و نقش زن و ارتباطات گذشته با سازمانهای حمایتگر(٢٠). دیلی و ویلسون (١٩٨٨) که قتل در بسیاری از جوامع متفاوت مانند جوامع صنعتی و بومی را بررسی کرده اند، بر این باورند که خشونت شوهران علیه زنان ریشه درگرایش شوهران به کنترل زنان و توانایی باروری آنها یا همانا "مالکیت جنسی مرد،" دارد (٢١).
استارک و فلینتکرافت، بر اساس تحقیقات شان معتقدند که سه موضوع در قتل همسر نقش دارد: گرفتار شدن رو به افزایش زن آسیب دیده، دعواهای شدید بر سررفتار و نقش زن و ارتباطات گذشته با سازمانهای حمایتگر(٢٠). دیلی و ویلسون (١٩٨٨) که قتل در بسیاری از جوامع متفاوت مانند جوامع صنعتی و بومی را بررسی کرده اند، بر این باورند که خشونت شوهران علیه زنان ریشه درگرایش شوهران به کنترل زنان و توانایی باروری آنها یا همانا "مالکیت جنسی مرد،" دارد (٢١).
نوعی دیگر از خشونت مهلک علیه زنان، قتل-خودکشی است که شامل
قتل یک نفر یا بیشتر پیش از خودکشی قاتل است. قربانیان خشونت مردانه اغلب همسران
سابق یا فعلی، عشاق سابق یا فعلی، و گاهی اوقات بهمراه فرزندان زن و یا زوج هستند.
واقعه قتل-خودکشی اغلب بدنبال ضرب و جرح زن صورت میگیرد. مرزوک، تردیف و هرش، با
اشاره به تحقیقات آلن (١٩٨٣) و برمن (١٩٧٩) و در موافقت با استارک و فلینتکرافت
(١٩٩٢)، چنین مشاهده میکنند:
"درحالی که برخی از قتل-خودکشی ها مدت کوتاهی پس از
شروع 'حسادت بدخیم' صورت میگیرد، در بیشتر اوقات یک رابطه آشفته مزمن و مملو از
سوء ظن های مبنی بر حسادت، آزار لفظی و خشونت خفیف وجود داشته است." (٢٢)
در مورد کشتار جمعی و زن ستیزانه زنان توسط مردان، که ما زن
کشی مینامیم، دو نوع از این اشکال نادر قتل وجود دارد. 'قتلهای زنجیره ای'
یا کشته شدن تعداد زیادی از مردم در حوادث جداگانه، با یک دوران سکوت بین قتل
ها؛ و 'کشتار جمعی همزمان' یا قتل چند نفر در یک حادثه واحد. این جنایات
همیشه با زن ستیزی عمیق مرد قاتل همراه است.
درجریان زن کشی ٦ دسامبر ١٩٨٩ در مونرل ، مارک لوپین با
کشتن ١٤ زن در کلاس درس دانشکده پلی تکنیک دانشگاه مونترال، زن ستیزی و حق خود را
به داشتن قدرت نشان داد. او فمینیست ها را مقصر مسائل خود میدانست و در یادداشتی
تأیید کرده بود که قصد کشتن فمینیست ها را داشته است. در همان سال، کریستوفر
وایلدر زنان متعددی را پس از شکنجه و تجاوز بقتل رسانید. جین کاپوتی این قتلها را
به مثله کردن سیاه پوستان تشبیه کرده و میگوید اینها قتلهای از نظر جنسی سیاسی
بودند، شکلی از قتل که ریشه در سیستم برتری مردان دارد، بهمان صورت که لینچ کردن
ریشه در برتری سفیدپوستان داشت. چنین قتلهایی، بطور خلاصه، شکلی از تروریسم
پدرسالارانه است." (٢٣)
نتیجه
مردانگی هژمونیک تسلط مردان بر زنان را توجیه کرده و
به آن تداوم میبخشد. این مردانگی هنگامی که با برخی از نهادهای قدرت، از قبیل
موقعیتهای بالای تجاری، نظامی یا دولتی، مرتبط میشود برقراراست. مردانگی هژمونیک
ثابت نبوده، دائما در حال تغییر است.
با وجود آنکه همه مردان، مردانگی سلطه گر را اتخاذ نمیکنند،
همه مردان از مزایای سیستم مردسالاری و تبعیت جامع زنان بهره مند هستند. این مزایا
می تواند کم باشد، ولی بازهم برای مردان مفید واقع میشود.
خشونت علیه زنان وسیله ای برای حفظ تبعیت زنان است. ما
علاوه بر خشونت مردان علیه زنان، خشونت ساختاری هم داریم که برای تداوم این
انقیاد بسیار قوی تر و قاطع تر است .
منابع
1. Connell, R.W. 1995. Masculinities. Cambridge: Polity.
P.77
2. Levant, Ronald F. and Gini Kopecky. 1995. Masculinity
Reconstructed: Changing the rules of manhood - at work, in relationships and in
family life.
New York: Dutton.
New York: Dutton.
3. Levant, Ronald F. and Thomas J. Rankin, Christine M.
Williams, Nadia T. Hasan and K. Bryant Smalley. 2010. "Evaluation of the
factor structure and construct validity of scores on the Male Role Norms
Inventory—Revised (MRNI-R)", in Psychology of Men & Masculinity,
January 2010, Vol. 11, PP.25-37.
4. O'Neil, James. 1978–2011. Gender Role Conflict Research
Program. jimoneil.uconn.edu.research.grc.ntroduction
5. Brannon, Robert. 1985. A scale for measuring attitudes about masculinity. In Alice G Sargent (ed.), Beyond sex roles. St. Paul: West Publishing Company. PP. 110-116.
6. Goldberg, Herb.1979. The new male: from self-destruction
to self-care. New York: Morrow.
7. Cheng, Cliff. 1999. Marginalised Masculinities and
Hegemonic Masculinity: An Introduction. Journal of Men’s Studies, 7(3), 295-310.
8. Goldberg, Op. cit.
9. Kimmel, Michael S. 1994. "Masculinity as Homophobia:
Fear, Shame and Silence in the Construction of Gender Identity" in Michael
Kaufman and Harry Brod (eds.)Theorizing Masculinities. New York: Sage
Publications. P.125.
10. Edgell, Steven. 1980. Middle-class couples. London:
George Allen
& Unwin. P. 81.
11. Hearn, J. 1996. Men’s violence to known women:
Historical, every day and theoretical constructions by men. In B.
Fawcett, B. Featherstone, J. Hearn, and C. Toft (Eds.), Violence
and gender relations: Theories and interventions (PP.22-37). Thousand Oaks, CA:
Sage.
Stanko, E. A. 1994. Challenging the problem of men’s individual violence. In T. Newburn & E.A. Sanko (Eds.), Men, Masculinities and Crime: Just boys doing business? (pp.32-45). London: Routledge & Kegan Paul.
Stanko, E. A. 1994. Challenging the problem of men’s individual violence. In T. Newburn & E.A. Sanko (Eds.), Men, Masculinities and Crime: Just boys doing business? (pp.32-45). London: Routledge & Kegan Paul.
12. Hanmer, Jalna. 1996. Women and violence: Commonalities
and Diversities. In B. Fawcett, B. Featherstone, J. Hearn, and C. Toft
(Eds.), Violence and gender relations: Theories and interventions (pp.7-21).
Thousand Oaks, CA: Sage. P.8
13. Dawson, J. M. and P. A. Langan. Murder in families ( US
Department of Justice, Bureau of Justice Statistics Special
Report). 1994. P.2
14. Websdale, N. 1995. Rural woman
abuse: The voices of Kentucky women. Violence Against Women, 1, 309-338.
Bachman, R. 1994.
Violence against women: A National Crime. Victimization Survey Report.
Wahington, DC: Bureau of Justice Statistics.
15. Kalmuss, D. and M. Strauss. 1982. Wife’s marital
dependency and wife abuse. Journal of Marriage and Family, 44, 277-286 .
16. Dobash, Rebecca E. & Russel P. Dobash.
1979. Violence against wives. New York: Free Press.
17. Maxfield, M. G. 1989. Circumstances in
supplementary homicide reports: Variety and validity. Criminology, 27, 671-695.
P.677.
Mercy, J. A. & L. Saltzman. 1989.
Fatal violence among spouses in the United States, 1976-1985. American Journal
of Public Health, 79, 595-599.
18. Stark, E. and A. Flintcraft .1996. Women at risk:
Domestic violence and women’s health. London: Sage. P.124.
19. Dobash, Rebecca E. and Russel P. Dobash. 1992.
Women, violence and social change. New York: Routledge. P.6.
20. Stark, E. and A. Flintcraft. 1996. Op.cit.
21. Daly, M. & M. Wilson. 1988. Homicide. New York: Aldine de Gruyter.
P.295
22. Marzuk, P.M. & K. Tardiff, & C.S. Hirsch. 1992. The epidemiology of murder-suicide.
Journal of the American Medical Association, 267, pp. 3179-3183. P.3180
Allen. N.H. 1983.
Homicide followed by suicide: Los Angeles, 1970-1979. Suicide and Life
Threatening Behavior, 1, 155-165.
Berman. A. L. 1979.
Dyadic death: Murder-suicide. Suicide and Life Threatening Behavior, 9
(1), 15-23.
23. Caputi, Jane. 1993. The sexual politics of murder. In P.
Bart
& E.G. Moran (Eds.),
Violence against women: The bloody footprints (pp.5-25). Newbury Park, CA:
Sage. P.6
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire