mardi 29 avril 2014

مفهوم طبیعت در نظریه های «نوشتار زنانه»

مفهوم طبیعت در نظریه های «نوشتار زنانه»

مرت استیستروپ جنسن برگردان مرضیه ستایش یکتا

سیمون دوبوار در انتهای کتابش جنس دوم ، نکاتی در مورد آفرینش ادبی زنان بیان می کند و آن را از لحاظ ارائه ی دیدگاه سطح پایین می داند. زنان، جهان را با دید جهانشمول رایج نمی بینند، بلکه نگاهی غیرمعمول به آن دارند. اما همنوا با دیگران مانده اند و تلاشی برای غنای زاویه دید ما(مردان) نکرده اند مگر معدود سنت شکنانی(ژان اوستن، خواهران برونت، ژرژ الیوت) که انرژی زیادی را البته در جهت منفی صرف رهایی خود از قید وبند های محیط کرده اند تاموفق شوند در فضایی که به گستردگی در دست نویسندگان مرد است نفسی بکشند؛ اما نیرویی برایشان باقی نماند که از این پیروزی بهره کافی ببرند و همه ی موانع را از سر راه بردارند»[1]. در نتیجه هیچ زنی نتوانسته است که اثری فاخرتر از اعترافات، محاکمه ،موبی دیک و اولیس بنویسد.
پس آنان چگونه می نویسند؟ من چند نمونه جواب را ذکر میکنم: « مشهور است که زن پرحرف است و برای امرار معاش می نویسد. او خود را وقف مکالمه ، نامه های منتشر نشده و دفتر خاطرات روزانه میکند. کافی است که کمی جاه طلبی داشته باشد آنوقت است که خاطراتش را مینویسد، زندگینامه اش را رمان میکند و احساساتش را در شعرهایش بروز می دهد.»[2] « علاوه بر این مردی نویسنده به من گفت: زنان فقط بهانه جویی می کنند. درواقع راست میگفت. باز هم با وجود اینکه ناباورانه اجازه ی ورود به دنیای نویسندگی یافتند اما فقط بر عدد آثارشان افزودند بدون اینکه به دنبال کشف معنا باشند. یکی از حوزه هایی که آنان با تمام عشق به دنبال بررسی اش بودند طبیعت بود؛ برای دوشیزه ای جوان و برای زنی که هنوز دست مردی به او نرسیده است، طبیعت یعنی در حد همان چیزی که زن برای نمایش دادن به مرد دارد: خودش است و نافی خودش، سلطنت میکند در عین حالیکه این قلمرو اش تبعیدگاه اوست. تماما سیمای دیگری در او پیداست.»[3]
امروزه که این تعبیرات خشن را میخوانیم، تمام سنگینی فرهنگ جهانشمول- و مردانه- را حس میکنیم که بووار را به قضاوتی واداشته است که در واقع صحه ای بر کلیشه های آن زمان است. او که از مفهوم معیار نویسندگی زمان خود تاثیر پذیرفته است در نوشته های زنان چیزی جز ادبیاتی سرخورده و حتی بی معنی نمی بیند، نمی تواند که ببیند. او جز تکرار شماری از کلیشه های سنتی که به آفرینش ادبی زنان نسبت میدهند کار دیگری نمی کند: او به مدلهای به اصطلاح پسا زیبا شناختی[4] –نامه های منتشر نشده ، دفتر خاطرات روزانه متوسل می شود، ادبیاتی محدود به فردیتی که بیشتر از اینکه قصه پردازی(دنیای واقعی) کند علاقه مند به توصیف احساسات است و تنها به خلق شخصیتهای قابل باوری تنها دارای جنبه های زنانه می انجامد که ارجحیت را به توصیف زندگی درونی با هیجانات و احساسات آن می دهند، ادبیاتی که با لغاتش شهوانیت زودگذر را عینیت می بخشد بیشتراز اینکه به زیبایی معنوی بپردازد؛ نتیجه آن ادبیاتی می باشد که قلمرو اش را در طبیعت یافته است- قلمرویی که تبعیدگاه اوست-.
طبیعت شاید محکم ترین و استوارترین قالبی است که تمامی ادبیات زنان در آن محبوس شده است: طبیعتی که به مثابه درون مایه می باشد، چرخه ی استعاراتی که زاییده ی حوزه معنایی طبیعت اند و همچنین کاربرد سبکی طبیعی، خودانگیخته نه سبکی تصفیه شده؛ سرانجام می توان به گونه های ادبی متوسل شد که واجد ویژگی های طبیعی هستند(گونه ی شبانی، دفتر خاطرات روزانه، رمان اول شخص)چراکه اینها –بصورت قراردادی – بر سبک زبان گفتار استوار هستند به این معنی که نشان دهنده همان ارتباطات» طبیعی » و زبان متداول است که در محدوده ی ادبیات بکار می رود. مثال شناخته شده برای نشان دادن قالب سبک طبیعی منتسب به زنان می تواند نامه های مادام سوینیه باشد.من دیباچه نسبتا متاخر از برنارد رافالی را ذکر میکنم: « همان نیاز به زیبایی شناختی طبیعت که به گفتن همه چیز وامیداردش موجب نشده است که در مقابل جسارت زبان شناسی[5] عقب نشینی کند[...] اما بزرگترین جاه طلبی این هنر مبهم این است که میخواهد با امتناع از انقیاد ادبیات به شفافیت مطلق ارتباطات نائل شود.»[6]
در واقع مقصود بووار در جنس دوم، چیزی بجز اظهار اندیشه در مورد ادبیات زنان است، حتی کمتر هم به سبک و نوشتار آنها پرداخته است. گذشته از این نکات که یادآور کلیشه های اسفناک در مورد نوشته های زنان است، جنس دوم به طور حتم نقدی قابل توجه بر اسطوره طبیعت زنانه است.
اما 25 سال بعد، زمانیکه بنیان چشم انداز ادبی دچار دگرگونی شده بود و مفهوم«نوشتار زنانه» به دنبال شکل گیری جنبش زنان جا افتاد، چه رخ داد؟
فی نفسه ترکیب دو لفظ نوشتار+زنانه متناقض به نظر می رسد، چرا که«زنانه» بی درنگ دلالتی ماهیتا ضمنی را متبادر می سازد در حالیکه«نوشتار» حامل بار ارزشی دیگری است که به ایده ی«نوین» سوژه، که از چندین صدا برخاسته است، به عنوان اثر گفتار می پردازد. در ادامه به این پارادوکس برمیگردیم.
اصطلاح«نوشتار زنانه» در سال 1975 با چاپ کتاب زن تازه به دنیا آمده اثر هلن سیکسو با همکاری کاترین کلمان وهمچنین با انتشار رساله ی«خنده مدوسا» که در شماره ای از مجله لارک به سیمون دو بوار تقدیم شده بود، بوجود آمد. در سال 1977، سیکسو مجله ی بازگشت به نوشتار را به چاپ رساند؛ در همان سال مجله های ساحره و مجله علوم انسانی شماره های ویژه ای را به این سوال اختصاص داد: آیا نوشتاری زنانه وجود دارد؟
بیست سال بعد از آن، با خواندن این متون چه گفته شد؟
پیش از هر چیز ویژگی تاریخ مصرف گذشته ی آن باعث شگفتی می شود و این سوال را به وجود می آورد که آیا این اصطلاح«نوشتار زنانه» به جای آنکه به نظریه کلی تولید ادبی زنان بپردازد، چیزی که می توانست در آن زمان مورد بررسی قرار بگیرد، بیش از یک پدیده ی تاریخی محدود به دهه ی 75-85 نبود. از طرف دیگر از اینکه ب.ورسیه و ژ.لوکارم در سالنامه ی خود ادبیات در فرانسه از سال 1968 شمار زیادی زن نویسنده را در تنها یک فصل تحت عنوان«نوشتارهای زنانه» گردآورده بودند این دیدگاه توجیه می شود.
اصطلاح «زنانه» در نوشتار چه چیزی در بر دارد؟ پیش از هر چیز پیشنهاد می کنم که گذری بر نوشته های سیکسو که در بطن این مناقشه هستند داشته باشیم. در زن تازه متولد شده سیکسو سه نکته ی مرتبط با زنانگی در نوشتار را برمی شمارد: نکته ی اول برتری صداست، یعنی بیانی شفاهی از زبان که رابطه ی کمتری با زبان متعالی مادر دارد:« همواره در زن کم وبیش یک مادر وجود دارد که تسکین می دهد و تغذیه می کند و جدایی را تاب می آورد.»[7] این ارتباط به همراه نوعی بیان، در قالب استعاره هایی تجلی می یابد که در متون خود سیکسو هم به فراوانی وجود دارد. صدا « شیری خشک نشدنی»[8] است « زن با جوهر سفید می نویسد»[9]. همچنین ارتباط از طریق اداء شفاهی از نوشتار زنانه « نغمه ای قاعده مند » می سازد، این نغمه خودش چرخه ای استعاره ای است.
می توان بین درکی که سیکسو از صدا دارد و وجه زبانی که کریستوا نشانه شناسی نام می نهد و در مقابل آن وجه دیگری بنام نمادهای مردانه قرار می دهد، توازنی برقرار کرد. نشانه شناسی در واقع به اداء شفاهی و لذت برمی گردد که «مقدم» بر نمادپردازی است که خود برخاسته از غریزه می باشد، این غرایز به ویژه در زبان شعر به شکل وزن و آهنگ وارگی معناشناختی ظاهر می شوند. موضوع بر سر عملکردهای مرتبط با ساختارهای پیش ادیپی است که گاهی کریستوا آن را با عنوان «نشانه شناسی مادرانه» برای توصیف فرایندهایی بکار می برد که متضاد نماد شناسی مردانه که همان زبان« اجتماعی» ساخته شده به مثابه جایگاه پدرانه یا جایگاه فرامن[10] است، می باشد. به عقیده کریستوا زن استوار ترین پشتیبان گروه گرایی است که تحت الشعاع قرار گرفته و دیده نمی شود مگر با گسستن از نمادها،بطوریکه به همان اندازه که«هویت متکثر جنسی اش» بصورت جداگانه(از نمادشناسی) کشف می شود، به همان اندازه زنانگی اش آشکار خواهد شد[11]. از طرف دیگر می توان خاطرنشان کرد که کریستوا ایده ی وجود نوشتاری زنانه را به چالش کشیده است و در نوشته های زنان چیزی جز ویژگی های سبکی و موضوعی[12] نمی بیند.
در نکته ی دوم، سیکسو اثرات زنانگی را در امتیاز جسمش می بیند. این مقام که از درجه تعالی پایین تری برخوردار است در تاریخ به عنوان عامل شوربختی شناخته شده است: « زنان در خیال و در سکوت با بدن هایی مرده زیسته اند»[13]. هیستری که نقلا مختص زنان است مثالی بارز می باشد، جاییکه زن درد زبانش را به وسیله ی درد بدنش نشان می دهد. درد کسی که تنها اندک زمانی، آن هم با تحمل کردن نشانه هایی که به او تحمیل شده، در مبادلات متقابل نمادین سهیم می شود. پیوند میان بدن و زبان، حتی همان جسمانی کردن درد روحی، از ویژگی های«ساحره ها» و مانند روش«عرفا» در به لفظ در آوردن نیروهاست. بعقیده ایریگاری گفتار رمزگونه « تنها جایی است که زن در تاریخ غرب آشکارا سخن گفته و رفتار کرده است».[14]
بنابراین زاویه ی دید سیکسو احیای ارزش همین ارتباط بدن است بیش از آنکه آن را گشتالتی مورد ظلم واقع شده بداند که اگر زنان حرفشان را با نام خودشان بزنند، در معرض محو شدن قرار می گیرد. اگر سیکسو برای احیای ارزش زبانی که به واسطه ی ارتباطش با جسم، دارای تعالی کمتری فرض شده است پافشاری می کند بخاطر این چیزی است که خود او می گوید :« اگر جسم وجود نداشته باشد نوشتاری هم وجود نخواهد داشت»[15].این دقیقا به معنی سبک که خود بیشتر مربوط به ایده ی یکپارچگی فاعل فردی است نمی باشد بلکه در مورد نوشتار، آن هم در این معناست که به طور فرضی مکانی جمعی را ایجاد کند که محل گردش صداهای مختلف باشد، در نتیجه با جابجایی معنای متداول کلمات نوعی چند صدایی وارد نوشتار می شود که باعث ایجاد درک دیگری از جهان برای ما خواهد شد. بالاخره ، اگر اصطلاح سبک، دال بر یک انتخاب فعال از جانب مولف باشد که بر ایده ی دوگانگی ژرفا و شکل تکیه دارد، آنگاه مفهوم نوشتار، رابطه ای را می طلبد که در نزدیکترین حالت خود به ناخودآگاه باشد.
در واقع سیکسو در این متون تخیلی چیزی را وارد کرده است که کلمات بدن می نامدش، به معنای بازی با کلماتی که انتظار می رود گسستی در نماد گری ایجاد کرده و انگاره ی «زنانه» را وارد زبان کند: املای شکل زنانهِ ی «خیال» به جای شکل مردانه ی آن ، همچنین است برای «روزها و شب ها»، «شبح»، «بیوگرافی»، «فرامن»؛ با این کار زنان دیگر در «بند فضای ثابت مردانه نخواهند بود».
در نکته ی سوم، سیکسو اثرات زنانگی را در «مالکیت زدایی» و «شخصیت زدایی»، یعنی نوعی ذهنیت باز دارای قابلیت باز گذاشتن خود برای ورود دیگری، می بیند. به این سخنان می توان سخن ویرجینیا وولف را افزود:« این است یکی از بزرگترین برتری های زن که بتواند زیبایی زن سیاهپوستی را به خوبی منتقل کند بدون آنکه از زنی انگلیسی بسازد»[16]،این جمله ای است که هرچند سیکسو در حرفهایش بکار نبرده است اما این ایده را به خوبی روشن می سازد که بتوان خود را در دیگری با وجود تفاوت با او دید بدون آنکه از او کاست.
از لحاظ تاریخی، زنان جایگاه مردان را در رابطه ای مرتبه ای اشغال کرده اند و از «زنانگی» چیزی ساخته اند که به «مردانگی» می ماند اما نه خوبی و کاملی آن و یا برعکس چیزی است بسیار آرمان گرایانه انجام گرفته که انگار مردی آن را نوشته باشد. پس احیا کردن دیگری با وجود تفاوتش نشان دهنده اهمیت دادن به چیزی است که در نوشتار نا مناسب است و از نا همگونی، تردید معنایی و از صورت دیگر متن برخاسته است. ثبت این تهی شدن از هویت در بخشی وسیعتر، نه تنها بعقیده سیکسو بلکه برای مثال در خوانش های ساختار شکنانه دریدا، دارای معنای ضمنی «زنانگی» می باشد.
به جای یک هویتی قطعی شده ، فاعلی شکاف دار دارای ارزش می شود، فاعلی نه بازتاب شده از نظریه های نوین فاعل ( روانکاوی، تحلیل گفتمان، نقد ساختارشکنانه)، بلکه فاعلی ایجاد شده براساس تجربه ی زندگی کاملا زنانه، مثل زنانی که به وسیله تجربه مادرانگی بیشتر مستعد زندگی کردن فاعلی خود بنیاد هستند که بی محابا دو نیم می شود.[17] می توان خاطر نشان کرد که کریستوا هم، دیدگاهی مشابه را در مورد مادرانگی به مثابه درد بنیادین گسستن از فاعلیت اتخاذ کرده است.[18]
با بیان مختصر چیزی از سیکسو به عنوان نظریه ی« نوشتار زنانه » دریافتم که در مقابل نوعی تناقض قرار گرفته ایم چرا که رد هویت شخصی، منطقی بر تایید زنانگی را به وجود می آورد. چنین به نظر می آید که بین برهنگی فاعل، که از طرفی ویژگی نوشتار امروز است چه مردان آن را نوشته باشند چه زنان، و چیزی که برخلاف همه چیز مصدق قوی هویت است، تضادی وجود دارد.اکنون سوال این است که چگونه پیوند بین فاعل «زنانه» ای که تازه متولد شده ( زن تازه متولد شده ، بازگشت به نوشتار) و همسو با آن تلاش برای غیر طبیعی کردن دوگانگی متافیزیک غرب را بیان کنیم و چگونه بگوییم که این دو از رابطه های جنسیت و دیگر تقابل ها برخاسته است.
اگر در زن تازه متولد شده می توانیم بخوانیم: « هیچ «سرنوشتی» وجود ندارد همانطور که«طبیعت» و ذات و چیز هایی از این دست وجود ندارند بلکه به جای آن ساختارهای زنده ای، که گاهی در محدودیتهای تاریخی– فرهنگی خشک شده اند، صاحب وجود اند »[19] در هر حال بجز معدود بخش هایی که یادآور ویژگی فرهنگی تفاوت جنسیتی است، اندیشه فوق که تمام مصالح تاریخی را از هم فرو می باشد برای ما تکان دهنده است . از یک طرف سیکسو امیدوار است که ارزش را بر مفهوم های صدا ، جسم ، مالکیت زدایی در نوشتار قرار دهد چرا که از لحاظ تاریخی ، فلسفی، اثرات زنانگی بر همین نکات استوار است، اما این بیانگر این نیست که زنان واقعا از این جنبه ها نوشته اند، حتی گاهی به هیچ وجه این ویژگی ها را دخیل هم نکرده اند. در این زمینه یادداشت مشهور پایین صفحه در کتاب خنده مدوسا را یادآوری می کنیم، جایی که سیکسو می گوید که ندیده است هیچ زنانگی در ادبیات فرانسه جز توسط کلت، دوراس و ژان ژنه به ثبت رسیده باشد. در این رابطه چیزی برای گفتن نداریم چراکه در واقع بحث از نبود نظریه ای توجیه شده و مستند شده نیست بلکه بیشتر در مورد عدم ارائه یک بوطیقا و مدلی زیباشناختی کاملا مشخص است. چیزی که می توان گفت این است: در نهایت چرا با وجود چنین رابطه ی کمی که بین زنانگی و زنان واقعی، زن در تاریخ و نوشتارش وجود دارد آنقدر ازاثرات زنانگی صحبت می شود؟ از طرف دیگر، نوعی لغزش و بی نظمی بی امان بین زنانگی و زن در متون سیکسو تولید می شود. همچنین می خوانیم که : « اگر ویژگی مختص زن هم وجود دارد ، احتمالا همان خصوصیت مالکیت زدایی بی حساب و کتاب است»[20] و یا اینکه « مردان هر چقدر بیشتر به موفقیت های اجتماعی و تعالی فرا خوانده می شوند زنان همچنان در حد جسم باقی می مانند».[21]
در نتیجه، دیدگاهی غیر تاریخی در مورد زنان به وجود می آید. زنان به خاطر اینکه بیش از حد به جسمشان وابسته اند کمتر به آن تعالی می رسند و با وجود آن نمی توانند به طور کامل به نظم نمادین تعریف شده برای مردان برسند. علاوه براین می توان در مورد مفهوم جسم این سوال را از خود پرسید : آیا این جسم، جسمی واقعی است یا خیالی و یا فرهنگی؟ در روش غیر تاریخی وقتی که به جسم رجوع می کنیم می بینیم که این کلمه به سمت در آمیختن با ایده ی طبیعت جسم گرایش دارد.
همچنین به نظرم می آید که مفهوم زنانگی در شباهت تقریبا تام خود به مادرانگی مسئله ساز است. سیکسو در بعضی از متون تخیلی[22] خود حتی تا پای صحبت کردن از « جنس مادرانه » نیز پیش رفته است. پیش از هرچیز عجیب است که جنس مونث را تنها در سایه مادرانگی تصور کنیم. چرا که این «مادرانگی» هیچ گاه سوال برانگیز نبوده، بلکه قائم به خود بوده است، بدین معنی که آن را چیزی در پیوند با جسم ، ویژگی بیانی صدا و نوعی مالکیت زدایی فداکارنه از خویش می دانیم. شناساندن مادرانگی توسط ساختاری که نهایتا همان پیشا ادیپی می باشد، روشی است که بر اعطای تابعیتی دلالت دارد که هویت مادرانه-زنانه را به رحم- فطرت متصل می کند که مقدم بر فرهنگ است. در کل آیا نوشتار زنانه «نوشتاری برخاسته از مادرانگی» است؟ در جای دیگر همین شباهت بین زنانگی و مادرانگی را نزد کریستوا و ایریگاری می یابیم.
مارسل مارینی نیز به ویژه در این اثر خود قلمروهای زن همگام با مارگریت دوراس، با زاویه ی دیدی کمی متفاوت اما بدنبال همان پرسش در مورد جایگاه «زنانگی» در نظام اجتماعی-نمادین، به مسئله نوشتار زنانه می پردازد (1977).
با بینشی روانکاوانه، این کتاب چیزی را مورد سوال قرار می دهد که مارینی آن را نه یک بازنمایی بلکه سلب حق فک جنس زن از دارایی نمادهای مردانه می نامد: « به این دلیل که زنانگی نهفته در پس مادرانگی بر اساس تمام چیزهایی شناخته می شود که می بایست حذف شود تا بتواند وارد نظام اجتماعی-نمادین شود.»[23] فراتر از این، مارینی تصریح می کند که« این چنین حذف جسم مادرانه از این جسم، خزانه ای از طبیعت می سازد که در مقابلش نظامی اجتماعی-نمادین متولد می شود، نظامی ناهمگن که برای حفظ یک همگن فراخوانده شده است.»[24]
در تحلیل های ادبی ، مارین نشان می دهد که تا چه اندازه آثار دوراس به ویژه نایب کنسول تماما به این بحث مسئله ساز وارد می شود، چرا که شخصیت مونث، که به تمام معنا تیپی دوراسی است، یادگیری به شیوه اجتماعی را پس می زند و به جای آن در مواردی دیوانگی، علیلی، کر و لال بودن را انتخاب می کند—یا همانطور که در نایب کنسول اتفاق می افتد، در حالیکه خود را به گدایی زده است،مدام بر سر درخواستش می ماند: «دائما وابسته و رانده شده [ ...] ، رقت انگیزانه و عبوسانه در سرزمینی بی صاحب پرسه می زند»[25]. دوراس در نوشتارش هم با بر هم زدن قالب های افسانه مانند، با شکستن نحو، با دست یازیدن به تحریف های گوناگون، خود را در نزدیکترین حالت به این صدایی [ زنانه ] قرار می دهد که تنها در فاصله میان گفتار مردانه جای می گیرد آن هم بریده بریده و بیگانه».[26]
همچنین اثر دوراس با دو نیم کردن این سوال، جسم زنانه را به مثابه جسمی هوس انگیز مورد سوال قرار می دهد: چه کسی صحبت می کند و چه کسی مفعول صحبت قرار گرفته است؟ مارینی معتقد است اگر دوراس در جایی ارجاعاتی به راوی مذکر داشته است به خاطر این است که تمامی اداء کلام از جانب یک من با یک جسم- مونث زنانه در گفته پردازی مشکل و حتی غیر قابل تصور به نظر می رسد. اما برای مثال با فاعل قرار دادن دختر فقیر(« فرم مونث او ») برای گفته ی مبهم، راه را بر نماد مردانه می بندد چرا که این او دختر/ همسر/ مادر کسی نیست، در عین حال دوراس « چنین هیولای دو رگه ای را که «زن رایج» در جامعه ی ماست این گونه تعریف می کند: نیمه-فاعل مذکر ( با حرکاتش ) و نیمه-مادر که مفعول است».[27]
به این صورت مارینی نه تنها با هدف ثبت کردن نام-مادر در متن، بلکه برای گشودن راهی برای ارائه تمایز بین زنانگی و مادرانگی، «قلمروهای جنس زن» را که به صورت ضمنی در متن طراحی شده اند، دوباره ترسیم می کند، منظور از این کار ارائه،ای از زنانگی است که تنها کارکرد مادرانگی آن مد نظر نباشد.
در سال 1981 بئاتریس دیدیه کتابش را با نام نوشتار- زن منتشر کرد، با وجودیکه این کلمه بارها داخل کتاب به چشم می خورد، عنوانش خود شاهدی بر نوعی گلایه از به کار بردن لفظ«نوشتار زنانه» می باشد. دیباچه مفصل کتاب به عنوان پرسشی اساسی مطرح می شود که آیا در خور است که نوشته های زنان را بر حسب چشم اندازی مشترک با هم برابر بدانیم: « اگر بحث کردن در مورد نوشتار زنانه، به روش نظری، مشکل و از آن گذشته غیر ممکن است، اما در عمل بسیار واقعی می باشد که نوشته های زنان نسبت به هم قرابتی دارند که در نوشته های مردان یافت نمی شود و اینکه با این حال رواست که مطالعاتی را که بر روی متون مختلف همچون شاهزاده کلو یا دلربای لول استن صورت گرفته است، در یک جلد گرد آوری کنیم».[28] بنابراین در حاشیه بودن تولید ادبی زنان و اهمیت عامل اجتماعی در آفرینش، بازگشت ما را به سمت لفظ نوشتار زنانه توجیه می کند؛ هر چند که این کار به نوعی خطر محبوس شدن در حاشیه را در پی داشته باشد.
با چشم اندازی تاریخی می توان شباهت هایی را در موقعیت اجتماعی برشمرد که اتفاقاتی مشابه برای زنان نویسنده رقم زده است:
آنان همیشه در حاشیه نظام خانوادگی زندگی کرده اند( بیوه ، زنان بدون بچه،مجرد،همجنس باز،متدین)
اغلب برای به چاپ رسیدن آثارشان به نام مستعاری مردانه متوسل شده اند( از طرفی از دلایل مختف خانوادگی گرفته تا دغدغه ی مورد قبول واقع شدن، این مسئله را بسیار پیچیده کرده است).
آفرینش زنانه اغلب یا زودهنگام است و یا برعکس دیرهنگام می باشد.
اغلب بخاطرخصومت جامعه، نوشتاری نهفته، تحت الشعاع قرار گرفته و آمیخته به عقده ی احساس گناه مورد بحث است.
در میان تم های نام برده، مارینی بر اهمیت مواردی تاکید دارد که در رابطه با درون، حتی نوعی انتیمیسم میباشند و بر مسائل هویتی، ریزش و یا سختی ذکر کردن هویت در متن، غالب هستند؛ دوران کودکی همیشه از جایگاهی ممتاز برخوردار است چراکه از قیدها و ناکامی هایی که در پی دارد در امان مانده است؛ در نتیجه اگر جسم زنانه در ادبیات مردانه همچون جسمی جزء جزء شده نمود می یابد، البته جسمی که شأن خود را همچنان بعنوان وسیله ای برای شهوت با خود دارد، در مقابل، «نوشتار زنانه» جسم را همزمان بصورت یکپارچه و دارای شهوت زنانه که در قالب هایی کمتر پذیرفته شده آشکار می شود بررسی می کند: خودارضایی، همجنس بازی،زنای با محارم، لذت جویی. بئاتریس دیدیه درخصوص چرخه ی این قالب ها تصریح می کند که زنان اغلب به چیزی متوسل می شوند که آنها را « گونه های من» می نامد (مانند) رمان با روندی خودزندگینامه نویسی، گونه شبانی ، دفتر خاطرات روزانه، شعر.
کتاب بئاتریس دیدیه که بر پایه ی مطالعات خیلی دقیق نوشته شده است نه مدعی جامع بودن است و نه ادعای این را دارد که استدلال های جهانی عرضه می کند. اما این قابلیت مهم را دارد که بدون غافل ماندن از جنبه های تاریخی و اجتماعی، زمینه ای مطالعاتی را ترسیم نماید و رویکردی جمعی را برانگیزاند. باعث تاسف است که تحلیل موضوعی ارجحیت پیدا کند و به مسائل تعیین کننده به صورت اتفاقی پرداخته شود– مثل همین کتابی که تنها عنوانش نوشتار-زن است.
البته همه در ایده ی «نوشتار زنانه» مشترک نیستند. به عنوان نمونه، مونیک ویتیگ در صف مخالفین این جریان قرار دارد: « نوشتار زنانه استعاره ای است که به خاطر سیاست خشن حاکم بر زنان به سمت طبیعت گرایش پیدا کرده و به مجردی که این شیوه ی استعاره ای بسط می یابد در سایه آن «زنانگی» پیشروی می کند:.تفاوت، اختصاصی شدن، جسم/ماده/طبیعت[...] چرا که نوشتار و زنانگی، برای نشان دادن نوعی تولید زیست شناختی منحصر بفرد(مختص «زن») و تراوشی طبیعی(مختص «زن»)، بهم پیوسته اند. بدین ترتیب نتیجه ای که نوشتار زنانه در پی دارد این است که گفته می شود زنان به تاریخ تعلق ندارند واینکه نوشتار یک تولید مادی نیست».[29]
از طرف دیگر مونیک ویتیگ تاکید می کند که مسئله ی گونه ی زنانه و مردانه، همان ذکر تفاوت جنسی در زبان(نوع کلمات، قاعده ی نحوی مطابقت) می باشد. بنابراین استفاده از زبان است که گونه ی مردانه و زنانه را مشخص می کند؛ یعنی گونه ی مردانه را به چیزی که هست و گونه ی زنانه را آنطور که نشان داده شده شبیه می داند، هر چند که برای یک زن نویسنده مشکل به نظر می رسد که از مونث در مواردی استفاده کند که می خواهد نوشته اش را جهانی( و نه خاص)بنماید. در این مورد راویان متعدد موجود در اثر ساروت، نمونه های ممتازی در اختیارمان قرار می دهد. مونیک ویتیگ در رمانش اوپوپوناکس ( 1964 ) یک گروه از دختربچه ها را که در متن این روایت کودکانه قرار دارند، به عنوان فاعل اصلی به جای ضمیر خنثای «او» انتخاب می کند.
در این مصداق می توان خواهر کوچک بالزاک اثر کریسین پلانته را نام برد. این کتاب، با رویکرد تاریخی و ادبی اش، نقدی مهم بر همین ایده ی نوشتاری زنانه به دست می دهد، و همان سوال را طور دیگری مطرح می کند: « چرا هر آنچه که زن می نویسد الزاما زنانگی را نشان می دهد ، چرا هر گاه زنی می نویسد پیش از هر چیز تنها و همیشه باید این را بگوید؟ خلاصه اینکه زنانگی چیست؟»[30] « هر چه که هستیم باشیم، بسیار مهم است که خودمان باشیم »این نقل قولی از ویرجینیا وولف است که کریستین پلانته، با رجوع به آن مسئله ی نوشتار را در سطحی مطرح می کند که پیش از هر چیز شخصی است: « چیزی که زنان(و مردان) در زندگی و نوشتارشان می جویند، حق تفاوت هر کسی با دیگری، حق خود شدن به وسیله زبان می باشد.[31] پذیرش اینکه نوشتار جایی برای بروز تفاوت، حتی تمام تفاوت هاست، مستلزم انکار ایده ی تماما زن بودن، فرهنگ زنانه و به طور خلاصه مستلزم پذیرفتن این است که « زنان شناخته نمی شوند مگر بوسیله ی دیگر زنان».[32] این دیدگاه، مانع وجود شباهت در موقعیت های ادبی زنان نمی شود، اما پیش از هر چیز تنوع یا به عبارتی غنای گوناگونی در نوشتار مورد تاکید است.
کتاب کریستین پلانته در واقع با نشان دادن اهمیت حیاتی پذیرش آثار زنان و دقیقتر از آن، میزان زن ستیزی در نقد ادبی، همچون تحقیقی بسیار مستند در مورد مقام زن نویسنده به ویژه در قرن نوزدهم است.نویسنده تحت عنوانی استعاری، خواهر کوچک بالزاک، به موضوع مسئله ساز نوشتن در سایه ی مردان بزرگ، نوشتن با جعل برابری یعنی مانند یک مرد نوشتن و یا اینکه با جعل تفاوت به معنی مثل یک زن نوشتن—اما آنچنان که مردان، زن و نوشتارش را تعرف کرده اند— می پردازد . احتمال دارد هر کدام از این دو امکان از همان ابتدا، نوشته شان را در دام بیندازد؛ چرا که مانند یک مرد نوشتن موقعیت استثنایی مبهمی را رقم میزند: او دیگر یک زن نیست بلکه موجودی دورگه یا هیولاست است؛ و همچون زن نوشتن مستقیما از بهای نوشته می کاهد، چرا که تصور بر این است که گونه های زنانه گونه هایی حقیر هستند.
اکنون وقت نتیجه گیری از این سخنان و پاسخگویی به سوالی است که در خلال آن پرسیده شده است: آیا نوشتار زنانه پدیده ای تاریخی و تعریف شده برای سالهای 70 بوده است؟ اگر به این دوران بازگردیم آشکار می شود که بجز تعدادی چند که در فرهنگ عمومی مه سال 68 وجود داشتند– کما بیش – نسلی از زنان با نوشتاری که زنانه نام گرفته است شناخته شده بوده اند، نوشتاری که در مورد دیگر نوشتارهای گروهی، سوال ایجاد می کند: آیا نوشتاری یهودی وجود دارد؟ یا نوشتاری همجنس گرایانه ؟ وغیره.
با این همه به نظر می رسد که امروزه تلاش برای اثبات هویت بسیاری از این موارد رها شده است.
اگرچه «جریان» نوشتار زنانه، مرحله ای مهم از ادراک را خاطر نشان می کند، اما خود این ایده نه تنها منسوخ شده است بلکه بعید به نظر می رسد که تبدیل به انگاره ای جهانی شود. در دوره های تاریخی که از زمان بووار تا امروز ارائه شد، به وضوح شاهد تحول در موضع این مسئله هستیم. با اینکه از بیست سال پیش تا کنون مطالعات قاعده مند و تحلیل های عینی بر روی هر اثر، دوره ، گونه ی ادبی و غیره، روندی سریع را در پیش گرفته است، اما آثار برجسته در مورد تاریخ ادبیات زنان، تنها از ده سال پیش در بسیاری از کشور های غربی پدید آمده است – همه این ها به روشنی نشانگر آن است که چشم اندازی بسیار متفاوت از لحاظ زیبایی شناختی و درون مایه در مقابل همین ایده ی نوشتار زنانه شکل گرفته است.
[1] – این متن نسخه ی مختصری است از مواصلات گردآوری شده در یکی از مطالعات میان رشته ای مردانه/ زنانه روز دانشگاههای ژنو و لیون 2 می باشد که در لیون گردآوری شده است.( «بازگشت به طبیعت در گفتمانی در باب جنسیت» ششم مارس 1998).نسخه کامل در اولین شماره ی دفترهای مردانه/زنانه لیون 2 به چاپ خواهد رسید.
[2] -بووار1976: 634.
[3] -همان 1976: 628.
[4] – همان 1976: 636-635
[5] – بر اساس جمله ای از سیلویا بوونچن در Die imaginierte weiblichkeit ، 1979.
[6] – مادام دو سوینیه 1976: 21.
[7] – مادام دو سوینیه1976: 27.
[8] -سیکسو، کلمان1975: 172.
[9] -همان1975: 173.
[10] -کریستوا1977: 69.
[11] -همان1977: 77-78 و 1974: 614.
[12] – مجله علوم انسانی 4-1977: 498.
[13] -سیکسو، کلمان1975: 176.
[14] -.ایریگاری1974: 238.
[15] -سیکسو، کلمان 1975: 167.
[16] – وولف 1980: 69
[17] -سیکسو کلمان 1975: 167.
[18] – کریستوا1995: 34.
[19] -سیکسو کلمان1975: 152.
[20] – سیکسو کلمان 1975: 162
[21] – همان 1975: 175.
[22] – سیکسو 1980: 204
[23] – مارینی 1977: 91.
[24] – همان1977: 118.
[25] – همان1977: 195.
[26] – همان1977: 103.
[27] – همان1977: 135.
[28] – دیدیه 1981: 10.
[29] – ویتینگ 1982: 111-12
[30] – پلانته 1989: 304.
[31] – همان 1989: 253.
[32] – همان1989: 276.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire