سخنرانی ملاله یوسفزای ، برنده جایزه صلح نوبل سال 2014 /برگردان: عباس شکری
به نام خداوند بخشنده و مهربان
اعلیحضرت، اعضای محترم کمیته صلح نوبل،
خواهران و برادران عزیز، امروز یکی از روزهای مبارک زندگی من است. افتخار
میکنم که کمیته صلح نوبل مرا برای دریافت این جایزهی پرارزش انتخاب کرده
است.
سپاسگزار حمایتها و مهربانی شما دوستان دور
و نزدیک هستم. به مهر بیپایان شما که هنوز با نامه و کارت از گوشهگوشهی
جهان برای من فرستاده میشود، ارج فراوان میگذارم. خوانش نامههای
محبتآمیز شما مرا قویتر میکند و انگیزهی بیشتری برای ادامه راه به من
میدهد.
از پدر و مادرم به خاطر عشق بی پایانشان
ممنون هستم. سپاس بیکران از پدرم که بالهای مرا قیچی نکرد و امکان پرواز
را برایم فراهم کرد. تشکر از مادرم که شکیبایی را به من آموخت و هماره از
حقیقت حرف میزند. حقیقتی که به باور او پیام اصلی اسلام است.
از اینکه اولین فرد «پشتو»، اولین پاکستانی
و اولین جوانی هستم که این جایزه گرانقدر را دریافت میکنم، به خود
میبالم. یقین دارم که اولین دریافتکنندهی جایزهی صلح نوبل هستم که هنوز
با برادران جوانتر خود برای هر چیزی کشمکش دارد. آرزوی صلح و آرامش برای
گسترهی جهان دارم که خانهی ما هم بخشی از آن است. همراه با برادرانم هنوز باید برای صلح تلاش کنیم.
افتخار میکنم که این جایزه را همراه با
“کایلاش ساتیارتی” میگیرم که مدت زیادی است قهرمان مبارزه برای حقوق
کودکان میباشد، دورهی پیکار او با بیحقوقی کودکان، دو برابر سن من است.
خوشحال هستم که ما دو نفر میتوانیم در کنار هم قرار بگیریم و به جهان نشان
دهیم که یک هندی و یک پاکستانی میتوانند در وحدتی جدا ناشدنی برای حقوق
کودکان مبارزه کنند.
برداران و خواهران عزیزم، نام من الهام
گرفته از ژاندارک پشتویی است. واژه «ملاله» به معنای اندوه و غم است. اما
برای اینکه نام حزنانگیز من شادی را به وام بگیرد، پدربزرگم هر روز به من
تلفن میکرد و میگفت: “ملاله، شادترین و خوشبختترین دختر دنیا.” امروز
من شاد و خوشبخت هستم چون اکنون برای هدفی مهم ما در کنار هم ایستادهایم
جهان از آن من نیست. این جهان از آن کودکان
بینامی است که تشنهی آموزش هستند. جهان از آن کودکانی است که در هراس
هستند و چشم بهراه صلح و آسایشاند. این جهان از آن کودکان بیصدایی است
که در انتظار تغییر آن هستند.
اینجا آمدهام تا برای حقوق آنها با هم بپا
خیزیم، صدایشان را به گوش جهانیان برسانیم و … اکنون زمان آن نیست که
افسوس بخوریم. حالا، زمان عمل است. کنشی که منتهی شود به آموزش کودکان و
آخرین باری باشد که شاهد کودکی هستیم بیکتاب، بی مدرسه، بی مداد و بی معلم
و بیسواد.
مردم جهان هر کس مرا به نوعی به تصویر میکشند:
برخی میگویند: دختری که توسط طالبان به گلوله بسته شد.
دیگرانی، مرا دختری میخوانند که برای حقوق خویش میجنگد.
و اکنون، بعضیها مرا برندهی جایزهی صلح نوبل میدانند.
تا آنجا که خودم میدانم؛ دختری متعهد و
یکدنده هستم و مدرسه و آموزش با کیفیت برای همه کودکان آرزوی من است.
دختری که خواهان برابری زنان و مردان است، دختری که خواهان صلح و آرامش در
گوشه گوشهی گسترهی جهان است.
تجربهی هفده سال زندگی به من آموخته که:
آموزش درست، از برکتهای زندگی است و یکی از احتیاجات آن. در درهی «سوات»
واقع در شمال پاکستان؛ جایی که من زندگی میکردم، هماره به مدرسه و آموختن
چیزهای جدید عشق میورزیدم. روزهایی که با دوستانام دستهایمان را با حنا
برای مناسبتهای خاص نقاشی میکردیم، بهخوبی به یاد دارم. گُل و طرحهای
زیبای دیگر را نقاشی نمیکردیم که بهجای آن فرمول و معادلههای ریاضی را
با حنا بر دستهایمان میکشیدیم.
ما تشنهی یادگیری بودیم، چون آیندهی ما در
همان کلاسهای درس رقم میخورد. میتوانستیم کنار هم بنشینیم، با هم
بخوانیم و بیاموزیم. عاشق پوشیدن یونیفرمهای شسته و رفتهی مدرسه بودیم.
در مدرسه میتوانستیم آرزوهای بزرگ را در چشمانمان ببینیم. با غرور و
افتخار میخواستیم به والدین خود ثابت کنیم که ما دخترها هم میتوانیم به
چیزهایی دست بیابیم که خیلیها فکر میکنند کاری است پسرانه و تنها پسرها
از پس آن برمیآیند.
همه چیز در حال تغییر است. آنگاه که
دهساله بودم، درهی سوات، جایی که جذابیت زیادی برای جهانگردها داشت و در
واقع سرشار از زیبایی، به ناگاه تبدیل شد به لانهی تروریسم. بیش از چهارصد
مدرسه تخریب شد. دختران از مدرسه رفتن بازماندند. زنان شلاق خوردند،
انسانهای بیگناه کشته شدند. همه ما در رنج بودیم. آرزوهای زیبای ما هم
تبدیل شدند به کابوسهای وحشتناک.
اما آنگاه که به ناگاه جهان من تغییر کرد، اولویتهای من هم نیز تغییر کردند.
دو گزینه در برابر من بود: یکی انتخاب سکوت و
در انتظار کشته شدن بود و دیگری زبان به سخن گشودن بود و بعد کشته شدن. من
گزینهی دوم را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم که خاموش نباشم.
تروریستها تلاش کردند که ما را از راهی که
انتخاب کرده بودیم، باز بدارند؛ نهم اکتبر 2012 به من و دوستانم حمله
کردند. اما تلاشی بود مذبوحانه و بیثمر.
ما زنده ماندیم و از همان روز تا اکنون صدای
ما نه تنها خاموش نشده که هر روز فریادمان بیشتر میشود و به گوش جهانیان
میرسد. اگر از خودم میگویم به این خاطر نیست که آنچه من تجربه کردم،
بیهمتا است، حکایت میکنم، چون تنها مورد جهانی نیست. این حکایت دخترهای
زیادی در جهان است.
امروز، داستان آنها را هم حکایت میکنم.
برخی از آنها را با خودم به اسلو آوردهام؛ دوستانی که با داستان من مشترک
بودهاند، دوستانی از پاکستان، نیجریه و سوریه. دوستان شجاعام شازیا و
کاینات ریاض که آن روز مانند من مورد حمله قرار گرفتند. آنها هم دوران
دردناکی که تن میزند به تراژدی را تجربه کردهاند. من صدای فریاد خواهر
قهرمانم کاینات سومرو هستم که بار سنگین خشونت و سوءرفتار جنسی را بر دوش
دارد و با وجود آن که بردارش کشته شده، تسلیم نشده و راهش را ادامه
میدهد.
دخترانی با من هستند که در کمپین بنیاد
ملاله با آنها آشنا شدم. دخترانی که خواهران من هستند؛ خواهر شجاع شانزده
سالهام مزون اهل سوریه است و اکنون ساکن اردوگاههای پناهندگی در اردن
میباشد. او هر روز از چادری به چادر دیگری میرود تا پسرها و دخترها را
درس بدهد و نگذارد از آموزش محروم بمانند. خواهرم امینه که اهل نیجریه است،
جایی که بوکو حرام دختران را به این علت که به مدرسه میروند تهدید به
مرگ میکند و برای بردگی میربایدشان.
بنابراین من به عنوان یک دختر نمایان
میشوم، یک فرد، کسی که با حساب آوردن پاشنههای بلند کفشاش تنها 155
سانتیمتر قد دارد. اما، من صدای تنها نیستم، صدای بسیاری از دختران جهان
هستم که خاموشاند.
من شازیا هستم، من کاینات ریاض هستم، من
کاینات سومرو هستم، من مزون هستم. من امینه هستم و سرانجام من شصتوشش
میلیون دختری هستم که پشت درهای مدرسه ماندهاند.
بسیاری از مردم میپرسند که چرا آموزش،
آنهم بهطور ویژه برای دختران، اهمیت دارد؟ پاسخ من هماره یکی است: آنچه
از دو سورهی قران شریف آموختهام یکی واژهی «اقرأ» به معنی بخوان است و
دیگری ترکیب «ن وَالْقَلَم» است به معنای سوگند به قلم است.
چنانچه سال پیش در اجلاس سازمان ملل هم گفتم: “یک کودک، یک معلم، یک قلم و یک کتاب میتوانند جهان را تغییر دهند.”
امروز، در نیمی از جهان شاهد رشد سریع و
روند مدرن کردن هستیم و تحول و توسعه. با این وجود، هنوز میلیونها کودک
در سراسر جهان از دشواریهای قدیمی مانند گرسنگی، فقر، بیعدالتی و ستیز در
رنج هستند.
در واقع، سال 2014 یادآور گذشت یک قرن از
آغاز جنگ جهانی اول است. اما هنوز ازآنچه تجربه کردهایم و منتهی شده به از
دست دادن میلیونها جان در صدسال پیش، درس نگرفتهایم.
هنوز هم جنگ و ستیزهایی رخ میدهد که در آن
صدها هزار نفر جان خود را از دست میدهند. بسیاری از خانوادهها از سوریه،
عراق و غزه بهقصد پناهندگی سرزمین خود را ترک کردهاند. در شمال نیجریه،
هنوز دختران حق رفتن به مدرسه را ندارند. در
پاکستان و افغانستان شاهد مرگ
بیگناهانی هستیم که در عملیات انتحاری یا انفجار بمب به هلاکت میرسند.
بسیاری از کودکان آفریقایی به خاطر فقر و نداری، مدرسه و درس برایشان آرزویی است که هرگز برآورده نمیشود.
میلیونها کودک در پاکستان و هند به خاطر
تابوهای اجتماعی از مدرسه محروم میمانند. آنها یا به کار گماشته میشوند
یا به ازدواج اجباری زودرس.
یکی از دوستان هممدرسهای من، که همسن هم
بودیم، با برجستگی که در درس داشت، با اطمینان میخواست که دکتر شود. اما
آرزوی او برای همیشه در حد آرزو باقی ماند. چراکه در سن دوازدهسالگی مجبور
به ازدواج شد و در سن چهاردهسالگی که هنوز خود کودکی بیش نبود، مادر شد.
نیک میدانم که او اگر ادامه تحصیل میداد، دکتر شایستهای میشد.
او نتوانست دکتر بشود چون یک دختر بود.
این ماجرا دلیل اهدای این جایزه است به
بنیاد ملاله تا دخترها را در هر جای جهان اگر ممکن باشد برای آموزش کمک
کند. به این وسیله، همهی رهبران را هم فرامیخوانم که دخترهایی مثل من،
مزون و امینه را کمک کنند. نخستین جایی که بنیاد ملاله دست به کار ساختن
مدرسه خواهد شد، جایی است که قلب من برای آن میتپد. پاکستان به ویژه
منطقهی دره سوات و شانگلا را میگویم.
در روستای محل تولد من، هنوز مدرسه دورهی
راهنمایی دخترانه وجود ندارد. میخواهم که نخستین مدرسه دخترانه راهنمایی
را بر پا کنم. بهاینترتیب، دوستان من امکان آموزش و درس خواندن را پیدا
میکنند که به احتمال آرزوی آنها نیز برآورده میشود.
پاکستان نقطه عزیمت من است، اما هدف نهایی
یا نقطه پایان کار نیست. این پیکار ادامه خواهد یافت تا زمانی که شاهد حتا
یک کودک نباشیم که به مدرسه راه نیافته باشد. بعد از حمله تروریستها احساس
میکنم که توان بیشتری دارم، چرا که میدانم هیچ کس نمیتواند مرا از
ادامهی کار وابدارد یا ما را متوقف کند. چون اکنون ما میلیونها نفر
هستیم که دوشادوش هم برای رسیدن به این هدف گام برمیداریم.
خواهران و برادرانم، انسانهای بزرگی مانند
مارتین لوتر کینگ، نلسون ماندلا، مادر ترزا و آنگ سان سونچی، که تحولات
بزرگی رقم زدهاند و موجب تغییر شرایط شدهاند، روزی بر همین میز خطابه
ایستادند و سخن راندند. امیدوارم که گامهای کایلاش ساتیارتی و من که
تاکنون برداشتهشده و ادامه نیز خواهد یافت بتواند موجب تغییر شود.
امید بزرگ من این است که همین گامها آخرین
مرتبهای باشد که ما مجبور میشویم برای آموزش کودکان دست به مبارزه
میزنیم. به همین خاطر از همه میخواهیم که در کنار هم چنان عمل کنیم که
یکبار برای همیشه این مشکل حل شود.
چنانچه پیش از این گفتم، ما تاکنون گامهای مؤثری در مسیر درست برداشتهایم. اکنون زمان جهش رسیده تا به هدف نزدیکتر شویم.
دیگر زمان آن نیست که به آموزگاران بگوییم
که اهمیت آموزش را دریابند. آنها خود نیز آگاه اند که کودکانشان در
مدرسههای خوب مشغول تحصیل هستند. اکنون زمان آن فرارسیده که به آنها
بگوییم؛ وارد عمل شوید. همهی رهبران جهان را فرامیخوانیم که به ما
بپیوندند و تحصیل و آموزش کودکان را سرلوحهی برنامههای خود قرار دهند.
پانزده سال پیش، رهبران جهان تصمیمهایی
برای توسعهی هزاره بعد گرفتند. طی سالهایی که پشت سر گذاشتهایم،
پیشرفتهایی بهدستآمده؛ شمار کودکانی که هرگز مدرسه نمیرفتند، نصف شده.
با وجود این، تمرکز سیاستمداران بر مدرسههای ابتدایی است و هنوز هم
نتوانسته همهی کودکان جهان را در بربگیرد.
سال آینده (2015)، نمایندگان کشورهای جهان
گرد هم میآیند تا برنامهی چند دههی آینده را تنظیم کنند. برنامه پایدار
توسعه را. این برنامه میتواند تحول نسل آینده جهان را رقم بزند. این
نمایندگان باید این فرصت را غنیمت شمرده و آزادی، برابری و تحصیل دوران
ابتدایی و متوسطه برای همهی کودکان جهان را تضمین کنند.
شاید برخی بگویند؛ این کار شدنی نیست، یا
گران است، یا بگویند بهکلی دشوار است و ناممکن. اما اکنون دیگر در دورانی
زندگی میکنیم که باید جهان به کارهای بزرگتر فکر کند.
برادران و خواهران عزیز، بسیاری از کسانی که
موسوم شدهاند به بزرگترها، شاید این مفهوم را درک کنند اما ما کودکان
نه. چرا کشورهایی که ما نام قدرتمند را بر آنها میگذاریم، توان برپایی
جنگ دارند اما نمیتوانند صلح و آرامش برقرار کنند؟ چرا دادن اسلحه به دست
مردم آسان است اما دادن کتاب به آنها دشوار و گاه ناشدنی؟ چرا ساختن تانک و
اسلحه اینهمه آسان است اما ساختن مدرسه دشوار؟
ما در سدهی بیست و یکم که موسوم است به
دوران مدرن زندگی میکنیم و همگی هم باور داریم که هیچچیز ناممکن نیست. ما
ماه را تسخیر کردهایم و شاید بهزودی بر سطح مریخ هم پیاده شویم، پس باید
به این تصمیم برسیم و هدف خود قرار دهیم که تحصیل و آموزش با کیفیت را
ممکن سازیم. آموزش امری است واقعی و باید از سطح آرزو به حقیقت تغییر شکل
دهد.
پس بیایید برابری، عدالت و صلح را به مردم
جهان هدیه دهیم. این کنش تنها مربوط به سیاستمداران و رهبران کشورهای مختلف
نیست که من، شما و ما نیز مسئول هستیم.
بنابراین، باید تلاش کرد و جای توقف نیست.
از همهی دوستانام که هم سن و سال خودم هم هستند، میخواهم که در سراسر جهان بهپا خیزند.
دوستان من، بیاید تصمیم بگیریم که نخستین
نسلی شویم که آخرین هم هست. کلاسهای خالی، کودکی از دست رفته، ظرفیتهای
تلف شده، بیایید کاری کنیم که این پلشتیها هم با ما به پایان خود برسد.
بیایید چنان کاری کنیم که آخرین مرتبهای باشد که دختر یا پسر خردسالی در کارخانه یا کارگاهی مشغول کار میشود.
بیایید اجازه ندهیم که دیگر دختر خردسال را مجبور به ازدواج زودرس کنند.
بیایید کاری کنیم که دیگر هیچ کودکی در جنگ به هلاکت نرسد.
بیاید اجازه ندهیم که بازهم کلاس درسی بدون دانشآموز بسته بماند.
باید کاری کرد که دیگر هرگز به دختربچهای گفته نشود که تحصیل جرم است نه حق.
بیایید کاری کنیم که هرگز کودکی پشت میله یا دیوار مدرسهای حسرت مدرسه رفتن را نخورد.
بیایید پایان اینهمه نامردمی را آغاز کنیم.
و سرانجام بیایید از هماکنون و از همینجا باهم آیندهی بهتری برای کودکان رقم بزنیم.
سپاس از مهرتان.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی
“ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و
از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
Abbasshokri @gmail.com
برگرفته از هفته نامه شهروند چاپ کانادا
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire