در طلیعهی انقلاب مشروطه نیز مردم به جان آمده از ستمِ دربار و دستاندازیهای کشورهای خارجی، همچنان با شعار محوری نان پای به میدان مبارزه مینهادند تا ناتوانی دربار و کارگزاران حکومتی را در برآوردن نیاز حدّ اقلی خود بیازمایند. همچنان که به آشکارا گوشههای روشنی از چنین مبارزهای را در لا به لای یادداشتهای روزانهی اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات میتوان مشاهده نمود.
در داستانی هر چند افسانه از زندگی ماری آنتوانت همسر اتریشی لویی شانزدهم گزارش میشود که مردم انقلابی معترض چون کاخ سلطنتی را در محاصره میگیرند، صدایشان در فضای اندرونی کاخ میپیچد. تا آنکه او نیز شگفتزده میپرسد: اینها چه میخواهند؟ اطرافیانش توضیح میدهند: مردم گرسنه در شهر نان نمییابند در نتیجه به کاخ سلطنتی روی آوردهاند. اما ماری آنتوانت بیخبر از دنیای پیرامون و جهان بیرون از کاخ، در پاسخ به صدای حقطلبانهی معترضان یادآور می گردد: آنان میتوانند نان شیرینی بخورند!
روشنای این طنز تاریخی را به آشکارا میتوان در انقلابهای معاصر از همهی کشورها نشان گرفت. تا آنجا که در کلیهی آنها نان پایه و اساسی برای جنبش حق طلبانهی مردم قرار میگیرد. چنانکه شعار "نان مسکن آزادی" بنا به تجربه و آموزهای همگانی از جنبشهای پیشین، به انقلاب بهمن 57 نیز راه یافت. با چنین نگاهی انقلاب میبایست با تأمین نان و مسکن بر بستری از رفاه عمومی خواستِ مردم را در خصوص آزادیهای اجتماعی برآورده مینمود؛ که هرگز چنین نشد.
در طلیعهی انقلاب مشروطه نیز مردم به جان آمده از ستمِ دربار و دستاندازیهای کشورهای خارجی، همچنان با شعار محوری نان پای به میدان مبارزه مینهادند تا ناتوانی دربار و کارگزاران حکومتی را در برآوردن نیاز حدّ اقلی خود بیازمایند. همچنان که به آشکارا گوشههای روشنی از چنین مبارزهای را در لا به لای یادداشتهای روزانهی اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات میتوان مشاهده نمود. خاطراتی که در شانزده مجلد آن وقایع شانزده سال از سالهای1881 تا 1896میلادی انعکاس مییابد. ضمن آنکه منفک از یادداشتهای مذکور جلد مستقلی از روزنامه خاطرات نیز بر جای مانده است که وقایع سال 1875میلادی را در بر میگیرد.
اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات خود پیرامون وقایع روز یکشنبه 17ذیحجهی 1302قمری (1885.م) مینویسد: روز پیش که شاه از شهر به عشرت آباد برمیگشتند قریبِ هزار نفر از زنان راه شاه را بستند و از نبودن نان فریاد سر دادند. ولی اعتمادالسلطنه ضمن جانبداری از شاه، وقیحانه در نوشتههای خویش میآورد: "شاه به نایبالسلطنه تغیّر زیاد فرمودند. واقعاً جای تغیّر هم داشت. در این وقتِ سال با فراوانی نعمت این حقّهبازی جز تحریک چیز دیگری نیست" (ص287).* ولی ارجاع چنین کاری به نایبالسلطنه (کامران میرزا) که بیش از همه نقش پلیس امنیتی را برای شاه به اجرا میگذاشت چیزی نبود جز آنکه او به وظیفهی امنیتی خویش جهت سرکوب مردم اقدام ورزد. به عبارت روشنتر ناصرالدین شاه به جای تأمین مایحتاج عمومی مردم، گزمههای حکومتی خود را به منظور سرکوب آنان گسیل مینمود. تا جایی که شاه دستور "فرموده بودند که شوهر زنها را بگیرند و گداها را از شهر بیرون کنند" (پیشین). ضمن همین یادداشت به روشنی مشخص میگردد که بخشی از زنان مذکور از تودههای بیمسکن و بیخانمانهای شهری بودهاند که برای زیستن و تأمین معاش از هیچگونه سرپناهی بهره نداشتند.
اما شاه رفع مشکل را در آن میبیند که همین زنان گرسنه و بی سرپناه از سطح خیابانهای شهر تهران جمعآوری شوند تا در کورهراههای بیرون از شهر رها گردند. چنین شگردی را همیشه فرمانروایان ایرانی در خصوص شهروندان خویش به کار بستهاند که ضمن آن همواره متمرّدان نظم حکومتی و اخلاق رسمی از فضای شهرها طرد میشدند. چنانکه در روشنای ادبیات هزار سالهی فارسی نیز چنین رویکردی را به آشکارا میتوان نشان جست. چرا که همیشه مردم شادی و خوشی را فقط در حاشیهی شهرها از خرابهآبادها سراغ میگرفتند، تا بر گسترهی آنها به همراه طردشدگان از شهر آزادانه به رقص و شادخواری دست یازند. دستگیری شوهران نیز بیشتر از نگاه جنسیتی و مردانهای نشأت میگرفت که ضمن سودجویی از آن، زنان را در عرصههای سیاسی جامعه به حساب نمیآوردند.
در پیگیری از آنچه اتفاق افتاده بود شاه در فردای همان روز نایبالسلطنه را فرا خواند تا نتیجهی دستور خود را در خصوص دستگیری شوهران و همچنین طرد بیخانمانها (گدایان) از سطح شهر تهران جویا شود. چون شاه که چشمان خود را بر جهان پیرامون میبست، به ظاهر هنوز از عمق افلاس و تهیدستی تودههای مردم آگاهی نداشت. چنانکه او با الگو نهادن از هنجارهای رفتاری فرمانروایان قرون میانی، بگیر و ببند و کشتار عمومی را پادزهر مناسبی برای درمان دردهای جامعه به شمار میآورد.
ولی هنوز یک ماه از تظاهرات زنان تهرانی در خصوص تأمین نان و مایحتاج عمومی نگذشته بود که اعتمادالسلطنه بر سامانهای از تناقضگویی و دوگانهنویسی در یادداشتهای خود یادآور گردید که: "غله گران شده است و نان پیدا نمیشود. دیروز جمعی از رعایا بشاه بد گفتهاند که چاره در باب نان بکنند. زیر سبیلی در کردهاند. خدا عاقبت این بیاعتنایی را خیر کند." (ص290). به طبع با چنین نگاهی، از همان آغاز ماجرا بخشی از کارگزاران حکومتی علیرغم تملق و چاپلوسیهای متداول به تجربه در مییافتند که مشکل نان را نخواهند توانست با دستگیری و یا طرد معترضان از شهر سامان بخشند. همچنان که ناصرالدین شاه جدای از اتکای خویش به پلیس، در ذهن خویش از شبحِ در گشت و گذار مردم گرسنه و تهیدست شهری واهمه داشت. مردمی که به نیکی میآموختند تا ضمن سازماندهی چهگونه از سلاح مبارزهی اجتماعی در راستای اهداف عدالتخواهانه سود جویند.
اما شاه همچنان گوشش به شنیدن این حرفها بدهکار نبود چنانکه به تذکّرِ "جمعی از رعایا" نیز وقعی نگذاشت. تا آنکه هفتهای پس از آن، حرکت اعتراضی دیگری اتفاق افتاد. بازتاب این اعتراض را نیز اعتمادالسلطنه در روزنامهاش اینگونه مینگارد: "شنیدم زنی خود را بروی پای شاه انداخته بود و از نان شکایت میکرد" (ص291). با این توضیح حکومتیان دیگر فهمیدهاند که موضوع نان جدی است و نمیتوان آن را به اتکای بگیر و ببندهای گزمههای حکومتی نادیده انگاشت. اما در این واقعه نیز همچنان زنی جان بر کف پا پیش میگذارد تا شاید شاه در نبود قانون بر جایگاه اخلاقی خویش واقف و آشنا شود، ولی پیداست نتیجهای عاید او نمیگردد.
در داستانی هر چند افسانه از زندگی ماری آنتوانت همسر اتریشی لویی شانزدهم گزارش میشود که مردم انقلابی معترض چون کاخ سلطنتی را در محاصره میگیرند، صدایشان در فضای اندرونی کاخ میپیچد. تا آنکه او نیز شگفتزده میپرسد: اینها چه میخواهند؟ اطرافیانش توضیح میدهند: مردم گرسنه در شهر نان نمییابند در نتیجه به کاخ سلطنتی روی آوردهاند. اما ماری آنتوانت بیخبر از دنیای پیرامون و جهان بیرون از کاخ، در پاسخ به صدای حقطلبانهی معترضان یادآور می گردد: آنان میتوانند نان شیرینی بخورند!
روشنای این طنز تاریخی را به آشکارا میتوان در انقلابهای معاصر از همهی کشورها نشان گرفت. تا آنجا که در کلیهی آنها نان پایه و اساسی برای جنبش حق طلبانهی مردم قرار میگیرد. چنانکه شعار "نان مسکن آزادی" بنا به تجربه و آموزهای همگانی از جنبشهای پیشین، به انقلاب بهمن 57 نیز راه یافت. با چنین نگاهی انقلاب میبایست با تأمین نان و مسکن بر بستری از رفاه عمومی خواستِ مردم را در خصوص آزادیهای اجتماعی برآورده مینمود؛ که هرگز چنین نشد.
در طلیعهی انقلاب مشروطه نیز مردم به جان آمده از ستمِ دربار و دستاندازیهای کشورهای خارجی، همچنان با شعار محوری نان پای به میدان مبارزه مینهادند تا ناتوانی دربار و کارگزاران حکومتی را در برآوردن نیاز حدّ اقلی خود بیازمایند. همچنان که به آشکارا گوشههای روشنی از چنین مبارزهای را در لا به لای یادداشتهای روزانهی اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات میتوان مشاهده نمود. خاطراتی که در شانزده مجلد آن وقایع شانزده سال از سالهای1881 تا 1896میلادی انعکاس مییابد. ضمن آنکه منفک از یادداشتهای مذکور جلد مستقلی از روزنامه خاطرات نیز بر جای مانده است که وقایع سال 1875میلادی را در بر میگیرد.
اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات خود پیرامون وقایع روز یکشنبه 17ذیحجهی 1302قمری (1885.م) مینویسد: روز پیش که شاه از شهر به عشرت آباد برمیگشتند قریبِ هزار نفر از زنان راه شاه را بستند و از نبودن نان فریاد سر دادند. ولی اعتمادالسلطنه ضمن جانبداری از شاه، وقیحانه در نوشتههای خویش میآورد: "شاه به نایبالسلطنه تغیّر زیاد فرمودند. واقعاً جای تغیّر هم داشت. در این وقتِ سال با فراوانی نعمت این حقّهبازی جز تحریک چیز دیگری نیست" (ص287).* ولی ارجاع چنین کاری به نایبالسلطنه (کامران میرزا) که بیش از همه نقش پلیس امنیتی را برای شاه به اجرا میگذاشت چیزی نبود جز آنکه او به وظیفهی امنیتی خویش جهت سرکوب مردم اقدام ورزد. به عبارت روشنتر ناصرالدین شاه به جای تأمین مایحتاج عمومی مردم، گزمههای حکومتی خود را به منظور سرکوب آنان گسیل مینمود. تا جایی که شاه دستور "فرموده بودند که شوهر زنها را بگیرند و گداها را از شهر بیرون کنند" (پیشین). ضمن همین یادداشت به روشنی مشخص میگردد که بخشی از زنان مذکور از تودههای بیمسکن و بیخانمانهای شهری بودهاند که برای زیستن و تأمین معاش از هیچگونه سرپناهی بهره نداشتند.
اما شاه رفع مشکل را در آن میبیند که همین زنان گرسنه و بی سرپناه از سطح خیابانهای شهر تهران جمعآوری شوند تا در کورهراههای بیرون از شهر رها گردند. چنین شگردی را همیشه فرمانروایان ایرانی در خصوص شهروندان خویش به کار بستهاند که ضمن آن همواره متمرّدان نظم حکومتی و اخلاق رسمی از فضای شهرها طرد میشدند. چنانکه در روشنای ادبیات هزار سالهی فارسی نیز چنین رویکردی را به آشکارا میتوان نشان جست. چرا که همیشه مردم شادی و خوشی را فقط در حاشیهی شهرها از خرابهآبادها سراغ میگرفتند، تا بر گسترهی آنها به همراه طردشدگان از شهر آزادانه به رقص و شادخواری دست یازند. دستگیری شوهران نیز بیشتر از نگاه جنسیتی و مردانهای نشأت میگرفت که ضمن سودجویی از آن، زنان را در عرصههای سیاسی جامعه به حساب نمیآوردند.
در پیگیری از آنچه اتفاق افتاده بود شاه در فردای همان روز نایبالسلطنه را فرا خواند تا نتیجهی دستور خود را در خصوص دستگیری شوهران و همچنین طرد بیخانمانها (گدایان) از سطح شهر تهران جویا شود. چون شاه که چشمان خود را بر جهان پیرامون میبست، به ظاهر هنوز از عمق افلاس و تهیدستی تودههای مردم آگاهی نداشت. چنانکه او با الگو نهادن از هنجارهای رفتاری فرمانروایان قرون میانی، بگیر و ببند و کشتار عمومی را پادزهر مناسبی برای درمان دردهای جامعه به شمار میآورد.
ولی هنوز یک ماه از تظاهرات زنان تهرانی در خصوص تأمین نان و مایحتاج عمومی نگذشته بود که اعتمادالسلطنه بر سامانهای از تناقضگویی و دوگانهنویسی در یادداشتهای خود یادآور گردید که: "غله گران شده است و نان پیدا نمیشود. دیروز جمعی از رعایا بشاه بد گفتهاند که چاره در باب نان بکنند. زیر سبیلی در کردهاند. خدا عاقبت این بیاعتنایی را خیر کند." (ص290). به طبع با چنین نگاهی، از همان آغاز ماجرا بخشی از کارگزاران حکومتی علیرغم تملق و چاپلوسیهای متداول به تجربه در مییافتند که مشکل نان را نخواهند توانست با دستگیری و یا طرد معترضان از شهر سامان بخشند. همچنان که ناصرالدین شاه جدای از اتکای خویش به پلیس، در ذهن خویش از شبحِ در گشت و گذار مردم گرسنه و تهیدست شهری واهمه داشت. مردمی که به نیکی میآموختند تا ضمن سازماندهی چهگونه از سلاح مبارزهی اجتماعی در راستای اهداف عدالتخواهانه سود جویند.
اما شاه همچنان گوشش به شنیدن این حرفها بدهکار نبود چنانکه به تذکّرِ "جمعی از رعایا" نیز وقعی نگذاشت. تا آنکه هفتهای پس از آن، حرکت اعتراضی دیگری اتفاق افتاد. بازتاب این اعتراض را نیز اعتمادالسلطنه در روزنامهاش اینگونه مینگارد: "شنیدم زنی خود را بروی پای شاه انداخته بود و از نان شکایت میکرد" (ص291). با این توضیح حکومتیان دیگر فهمیدهاند که موضوع نان جدی است و نمیتوان آن را به اتکای بگیر و ببندهای گزمههای حکومتی نادیده انگاشت. اما در این واقعه نیز همچنان زنی جان بر کف پا پیش میگذارد تا شاید شاه در نبود قانون بر جایگاه اخلاقی خویش واقف و آشنا شود، ولی پیداست نتیجهای عاید او نمیگردد.
در بهار سال 1886میلادی سیل مناطقِ شمالی شهر تهران، قنات قصر و دوشان تپه را در نوردید تا آنجا که خیابان دوشان تپه به طور کلی تخریب گردید. ولی در روز واقعه شاه پس از خستگی از شکار و تفریح روزانه، ولانگارانه از مسیر دوشان تپه به کاخ بازمیگشت که نعلبندی بیمحابا جلوی کالسکهاش را گرفت و نارضایتی همگانی مردم را از سهمیهبندی نان به وی اعلام نمود. در واکنش به این حادثه شاه نیز با تغیّر "امینالسلطان و نایبالسلطنه و وزیر نظام" را فراخواند و قرار گذاشت تا سالی چهار هزار خروار گندم از انبارهای شاهی به همین منظور اختصاص یابد (ص430). در حقیقت او نیز علیرغم سرکوبهای وحشیانه به مرور از مردم میآموخت که جهت رفع مشکل نان با سودجویی از شیوههای پلیسی نمیتوان نتیجهی لازم به دست آورد. چنانکه با این دیدگاه ضمن گردشی آشکار اداره و مدیریت نانواخانههای شهر را نیز به امینالسلطان وزیر اعظم خویش سپرد.
با این همه بر گسترهای از ادبیات ممنوع پخش و نشر تصنیفها و هجویههای مردمی در خصوص کوتاهی کارگزاران حکومتی در مسألهی نان رشد گرفت و بالید. در همین راستا مردم قصیدهای را نشر میدادند که در اندرونی شاه هم همچنان دست به دست میگشت و خط قرمزها را درمینوردید تا آنکه شاه هم از موضوع آگاهی یافت. دوباره بگیر و ببندها تشدید گردید تا به منظور شناسایی و دستگیری سراینده و توزیع کنندگان قصیده اقدام به عمل آید (ص431). ضمن آنکه در یکی از روزهای ماه مه سال 1887میلادی شاه ضمن دیداری رسمی به ساحت غورخانه پای گذاشت که در آنجا نیز "جمعی هم از زنهای شهر بشاه از گرانی نان شکایت کرده بودند" (ص496). بر پایهی گزارشهایی از این دست، روز به روز حضور و مشارکت فعال زنان در صف مقدم مبارزه علیه قحطی و گرانی نان فزونی مییافت. همچنان که تلاش عمومی به منظور دستیابی به اهداف اقتصادی هر چه بیشتر رنگ و بوی سیاسی میگرفت. به گونهای طبیعی بر بستری از گسترش اعتراضات، در پیامهای آن اهداف ضد درباری جنبش را نیز میشد نشان جست که بازتاب خود را جهت دستیابی به نان بر گسترهای روشن از کنش اجتماعی مردم بر جای مینهاد.
از سویی دیگر مسؤولیتپذیری زنان در امر معاش و گذران خانواده همچنان ضرورتهای اجتنابپذیری را به منظور کنش اجتماعی بر آنان تحمیل مینمود تا بر بستر چنین دیدگاهی بیش از مردان به رفع مشکل نان بیندیشند. چنانکه تظاهرات جمعی و گروهی چیزی از اعتراضات مقطعی، موضعی و حتا فردی آنان نمیکاست. در عین حال جهت ابراز خواستهای اعتراضی، مکانیابی و جانمایی هم به سهم خویش اهمیت داشت. همچنان که در این دوره شکلها و شیوههای ویژهای از مبارزه با دربار و عوامل خودمحور آن شکل میگرفت که پیش از آن در تاریخ ایران سابقه نداشت. چنانکه بازیابی نمونههای روشنی از آن در تاریخ مدون پیشینیان مشکل مینماید. تاریخی که بر سامانهای از وقایع نگاری درباری سر تا سر گزارشهای آن را در رویکردی مردانه تنها از مردان زمانه انباشتهاند.
در همین راستا شاه در گشت و گذارهای تفریحی خود روزی به روستای شهرستانک در حاشیهی شمال شرقی تهران روی آورد. ملازمان و اطرافیان او تصمیم گرفتند تا در زمینهای مزروعی روستا چادر بزنند و اتراق نمایند که زنان روستا گزنه به دست به طرف شاه و همراهان او شتافتند و بیمحابا با هجوم و یورش به نیروهای دولتی آنان را از کشتزارهای خویش پس راندند. تا آنجا که شاه و همراهانش مجبور شدند در بیغولههای حاشیهی روستا اتراق نمایند. زنان روستا حتا به فروش محصول خویش نیز رضا ندادند تا مبادا درباریان به بهانهی چادر زدن غاصبانه به زمینهای مزروعی آنان دست یابند. در نهایت شاه دستور داد تا جای مناسبی برایش بیابند و زمین آن را نیز به "قیمت عادله" بخرند (ص507). ولی اعتمادالسلطنه عمل اعتراضی زنان شهرستانکی را بنا به تربیت درباری خویش "هرزگی" مینامد. به هر حال آنچه در شهرستانک گذشت به روشنی تنفر عمومی مردم را از شاه و درباریان او بازتاب میداد. تا آنجا که با گسترش مبارزهی همگانی، در بیرون از شهر تهران نیز جایگاهی برای قانون شکنان حکومتی باقی نمانده بود.
در ضمن خط قرمزهای اندرونی شاه هم نمیتوانست حوادثی را که در بطن و متن جامعه میگذشت، نادیده انگارد. در نتیجه خیزابههای امواجی که از بین تودههای مردم برخاسته بود به حرم و اندرونی ناصرالدین شاه نیز راه مییافت. تا آنجا که روزی عزیزالسلطان فرزند ملیجک و داماد ناصرالدین شاه، نان خریداری شده از بازار تهران را به سوی شاه نشانه رفت و معترضانه فریاد زد که "این نان را سگ هم نمیخورد، هر کس بخورد میمیرد" (ص523). با این رویکرد کمبود و گرانی نان مشکلی مینمود که گذران و زندگی مردم را هدف گرفته بود. تا جایی که با انکار و نفی غیر منطقی مشکل، به هیچ وجه حل و فصل آن پایان نمیپذیرفت.
از اوایل سال 1888میلادی جنبش اعتراضی مردم اکثر شهرهای ایران را در بر گرفت. جنبشی که به نان محدود نماند بلکه مقابله با ظلم و ستم کارگزاران حکومتی را نیز هدف گذاشت. زیرا با آنچه که حاکمان محلی ناصرالدین شاه بر مردم روا میداشتند چه بسا آنان بنا به ضرورت و ناخواسته حریم و خاک بیگانه را بهتر و بیشتر از وطن خویش امن مییاقتند. در همین راستا روزی مردم در استرآباد بازار و مغازهها را بستند. حاکم استرآباد هم از ترس مردم شهر را رها نمود و در بیرون از شهر پناه گرفت. ضمن آنکه او از ترس ترکمنهای مخالف حکومت جرأت نداشت از حاشیهی شهر پا فراتر گذارد. همزمان با این واقعه شاه نیز در کوهستانهای کجور مازندران ضمن اردوکشی گشت و گذارهای تفریحی خود را سامان میبخشید. ولی ناصرالدین شاه در وحشت از جنبش اعتراضی مردم استرآباد و شهرهای دیگر ایران تصمیم میگیرد که در حوالی کجور قلعهای بسازد و جُبّهخانهای را بنا نهد تا برای همیشه به دور از شهر و مردم در آن پناه جوید (ص584). با این همه رشتهی امور همه جا حتا در اردوی شاهانه نیز از هم گسسته بود. چنانکه اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانهی خود مینویسد: "در اردو دزدی ... معرکه است ... نان که وجود عنقا دارد" (پیشین).
با این همه بر گسترهای از ادبیات ممنوع پخش و نشر تصنیفها و هجویههای مردمی در خصوص کوتاهی کارگزاران حکومتی در مسألهی نان رشد گرفت و بالید. در همین راستا مردم قصیدهای را نشر میدادند که در اندرونی شاه هم همچنان دست به دست میگشت و خط قرمزها را درمینوردید تا آنکه شاه هم از موضوع آگاهی یافت. دوباره بگیر و ببندها تشدید گردید تا به منظور شناسایی و دستگیری سراینده و توزیع کنندگان قصیده اقدام به عمل آید (ص431). ضمن آنکه در یکی از روزهای ماه مه سال 1887میلادی شاه ضمن دیداری رسمی به ساحت غورخانه پای گذاشت که در آنجا نیز "جمعی هم از زنهای شهر بشاه از گرانی نان شکایت کرده بودند" (ص496). بر پایهی گزارشهایی از این دست، روز به روز حضور و مشارکت فعال زنان در صف مقدم مبارزه علیه قحطی و گرانی نان فزونی مییافت. همچنان که تلاش عمومی به منظور دستیابی به اهداف اقتصادی هر چه بیشتر رنگ و بوی سیاسی میگرفت. به گونهای طبیعی بر بستری از گسترش اعتراضات، در پیامهای آن اهداف ضد درباری جنبش را نیز میشد نشان جست که بازتاب خود را جهت دستیابی به نان بر گسترهای روشن از کنش اجتماعی مردم بر جای مینهاد.
از سویی دیگر مسؤولیتپذیری زنان در امر معاش و گذران خانواده همچنان ضرورتهای اجتنابپذیری را به منظور کنش اجتماعی بر آنان تحمیل مینمود تا بر بستر چنین دیدگاهی بیش از مردان به رفع مشکل نان بیندیشند. چنانکه تظاهرات جمعی و گروهی چیزی از اعتراضات مقطعی، موضعی و حتا فردی آنان نمیکاست. در عین حال جهت ابراز خواستهای اعتراضی، مکانیابی و جانمایی هم به سهم خویش اهمیت داشت. همچنان که در این دوره شکلها و شیوههای ویژهای از مبارزه با دربار و عوامل خودمحور آن شکل میگرفت که پیش از آن در تاریخ ایران سابقه نداشت. چنانکه بازیابی نمونههای روشنی از آن در تاریخ مدون پیشینیان مشکل مینماید. تاریخی که بر سامانهای از وقایع نگاری درباری سر تا سر گزارشهای آن را در رویکردی مردانه تنها از مردان زمانه انباشتهاند.
در همین راستا شاه در گشت و گذارهای تفریحی خود روزی به روستای شهرستانک در حاشیهی شمال شرقی تهران روی آورد. ملازمان و اطرافیان او تصمیم گرفتند تا در زمینهای مزروعی روستا چادر بزنند و اتراق نمایند که زنان روستا گزنه به دست به طرف شاه و همراهان او شتافتند و بیمحابا با هجوم و یورش به نیروهای دولتی آنان را از کشتزارهای خویش پس راندند. تا آنجا که شاه و همراهانش مجبور شدند در بیغولههای حاشیهی روستا اتراق نمایند. زنان روستا حتا به فروش محصول خویش نیز رضا ندادند تا مبادا درباریان به بهانهی چادر زدن غاصبانه به زمینهای مزروعی آنان دست یابند. در نهایت شاه دستور داد تا جای مناسبی برایش بیابند و زمین آن را نیز به "قیمت عادله" بخرند (ص507). ولی اعتمادالسلطنه عمل اعتراضی زنان شهرستانکی را بنا به تربیت درباری خویش "هرزگی" مینامد. به هر حال آنچه در شهرستانک گذشت به روشنی تنفر عمومی مردم را از شاه و درباریان او بازتاب میداد. تا آنجا که با گسترش مبارزهی همگانی، در بیرون از شهر تهران نیز جایگاهی برای قانون شکنان حکومتی باقی نمانده بود.
در ضمن خط قرمزهای اندرونی شاه هم نمیتوانست حوادثی را که در بطن و متن جامعه میگذشت، نادیده انگارد. در نتیجه خیزابههای امواجی که از بین تودههای مردم برخاسته بود به حرم و اندرونی ناصرالدین شاه نیز راه مییافت. تا آنجا که روزی عزیزالسلطان فرزند ملیجک و داماد ناصرالدین شاه، نان خریداری شده از بازار تهران را به سوی شاه نشانه رفت و معترضانه فریاد زد که "این نان را سگ هم نمیخورد، هر کس بخورد میمیرد" (ص523). با این رویکرد کمبود و گرانی نان مشکلی مینمود که گذران و زندگی مردم را هدف گرفته بود. تا جایی که با انکار و نفی غیر منطقی مشکل، به هیچ وجه حل و فصل آن پایان نمیپذیرفت.
از اوایل سال 1888میلادی جنبش اعتراضی مردم اکثر شهرهای ایران را در بر گرفت. جنبشی که به نان محدود نماند بلکه مقابله با ظلم و ستم کارگزاران حکومتی را نیز هدف گذاشت. زیرا با آنچه که حاکمان محلی ناصرالدین شاه بر مردم روا میداشتند چه بسا آنان بنا به ضرورت و ناخواسته حریم و خاک بیگانه را بهتر و بیشتر از وطن خویش امن مییاقتند. در همین راستا روزی مردم در استرآباد بازار و مغازهها را بستند. حاکم استرآباد هم از ترس مردم شهر را رها نمود و در بیرون از شهر پناه گرفت. ضمن آنکه او از ترس ترکمنهای مخالف حکومت جرأت نداشت از حاشیهی شهر پا فراتر گذارد. همزمان با این واقعه شاه نیز در کوهستانهای کجور مازندران ضمن اردوکشی گشت و گذارهای تفریحی خود را سامان میبخشید. ولی ناصرالدین شاه در وحشت از جنبش اعتراضی مردم استرآباد و شهرهای دیگر ایران تصمیم میگیرد که در حوالی کجور قلعهای بسازد و جُبّهخانهای را بنا نهد تا برای همیشه به دور از شهر و مردم در آن پناه جوید (ص584). با این همه رشتهی امور همه جا حتا در اردوی شاهانه نیز از هم گسسته بود. چنانکه اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانهی خود مینویسد: "در اردو دزدی ... معرکه است ... نان که وجود عنقا دارد" (پیشین).
به طبع اعتمادالسلطنه که وقایعنویس غیر رسمی شاه به شمار میآمد با این گزارش به راحتی آب پاکی روی دست همه میریزد. چون افراد اردوی شاه را دزد میخواند و بین همین قافلهی دزدان دستیابی به نان را نیز افسانه مینامد. همچنان که اردوی شاه دیگر شاهانه نیست و به دلیل کمبود نان بر بستری از دزدی و افلاس از امنیت بازمیماند. تا آنجا که هنوز چند ماهی از آغاز سال 1889میلادی سپری نشده بود که گروههای غیر منسجم دربار به منظور دستیابی به نان جنگ درون حکومتی را سامان میبخشند. در یکی از همین درگیریها "بجهت نبودن نان در اردو ساربان و سرباز با هم جنگ کرده بودند" (ص626). همچنین در حوادث سال 1891میلادی زنها به کرات مقابل شاه ظاهر میشوند و نسبت به گرانی ارزاق عمومی اعتراض خود را به شاه اعلام مینمایند. تا آنجا که دو مورد از این اعتراضها فقط زمانی به وقوع میپیوندد که شاه قصد دارد از امام جمعهی شهر دیدار به عمل آورد (ص737و 797). اما دیگر تنها از نان صحبت نیست بلکه کمبود و گرانی خوردنیهای دیگر نیز به نان اضافه شدهاند.
ضمن آنکه از آغاز سال 1891میلادی جنبشهای اعتراضی زنان دامنه و گسترهی بیشتری مییابد تا آنجا که زنان مشکل نان را به مضامین سیاسی دیگری از نوع تحریم تنباکو به هم میتنند. با این رویکرد دربار که در دوستی و رابطهی تنگاتنگ با دولتها و انحصارات امپریالیستی به سر میبُرد، هر چه بیشتر مُسبّب اصلی رنجهای مردم معرفی میگردد. پیداست که در چنین سامانهای عنصر آگاه، سازمانده و تأثیرگذار جنبش ضمن سازماندهی تشکیلاتی خود به آسانی تواناییاش را به منظور پیشبرد هدفمند و آگاهانهی مبارزه به نمایش میگذاشت. چرا که هر چند چالش و تنش با دربار و در رأس آن شاه برای تودههای ناآگاه زمانی تابو به شمار میآمد، ولی هم اینک مردم ضابطهمندی و قانونمداری شاه را انتظار داشتند. همچنین تودههای مردم آگاهانه از شاه میخواستند تا به خواست مشروع و اخلاقی تودههای میلیونی تمکین نماید و امینالسلطان وزیر اعظم خویش را همراه با گردانندگان دستگاه پلیسی دربار برکنار نماید. در عین حال جنبش، شاه را مجبور مینمود تا هر چه سریعتر به برائت از انحصارات امپریالیستی اقدام ورزد. با این دیدگاه شاه میبایست به همراه لغو امتیاز واگذاری تنباکو، برای همیشه از واسپاری امتیاز بانک، راهآهن و شیلات نیز به دولتها و کمپانیهای خارجی برائت و دوری میجست. پیداست که چنین محتوا و درونمایهای از جنبش و خیزش عمومی مردم آشکارا برنامهی دولتی ملی و دموکراتیک را هدف گرفته بود. همانگونه که پس از آن محتوا و درونمایههای روشنتری را از خود در برنامههای احزاب سوسیال - دموکرات مشروطه بر جای نهاد. حتا پس از اعلام مشروطه نیز در خیزشهای منطقهای پهنهی شمالی ایران، نمونههای روشنی از آن در جنبشهای دموکراتیک مردم خراسان، گیلان و آذربایجان هدف قرار گرفت.
در همین راستا اعتمادالسلطنه نیز مأیوس از سرنوشت شاه و درباریان در یادداشت روز شنبه سوم جمادیالاول 1309قمری میآورد: "از قراری که از همه کس میشنوم مسئلهً تمباکو خیلی اهمیت دارد و مردم از زن و مرد و عالم و عامی در این کار سخت ایستادهاند" (ص780). با چنین نگاهی اعتمادالسلطنه خود نیز به تودهای شدن جنبش اذعان دارد. چنانکه به نیکی بر خاستگاه مردمی آن تأکید میورزد. جنبشی که چه بسا در آن زنان بر مردان پیشی میگیرند. همچنین در روزنامهی خاطرات پیرامون حوادث همان هفته گزارشی از اعتمادالسلطنه انعکاس مییابد که او نادانسته با سیگاری بر لب در خیابان ظاهر میشود که با اعتراض شدید مردم رو به رو میگردد. ضمن آنکه چند روز بعد از این ماجرا، شاه به اندرون پای میگذارد تا زنان خود را به کشیدن غلیان ترغیب نماید. اما زنان حرم بلااستثا از دستور او امتناع میورزند و در عوض شاه را به فساد و عدم پایبندی به مبانی اخلاقی متهم میکنند. اعتمادالسلطنه پس از ذکر این ماجرا یادآور میشود: "خلاصه عجالة احدی از خانهها و کوچهها غلیان نمیکشند. غیر از شاه و امینالسلطان و امین اقدس" (ص781).
یک ماه پس از این ماجرا مردم، اعتصابی عمومی را سامان میبخشند. همه دست از کار میکشند و بیست هزار نفر از شهروندان تهرانی در شورشی همگانی با شعارهایی که علیه امینالسلطان وزیر اعظم شاه سر میدادند، به ارگ دولتی روی میآورند. نایبالسلطنه نیز به منظور پیشگیری از هجوم معترضان به ساختمانهای دولتی، مفتضحانه با گماشتگان خود از ارگ حفاظت مینمود. مردم هم ضمن شعارهای خویش تحویلِ امینالسلطان را از نایبالسلطنه خواستار بودند تا خود به محاکمهی او اهتمام ورزند، ولی نایبالسلطنه سر باز میزد. سپس ششصد نفر از معترضان به منظور دستگیری امینالسلطان بیصبرانه به عمارت ارگ دولتی هجوم بردند. اما عوامل نایبالسلطنه در دفاع از امینالسلطان جنبش همگانی مردم را به خاک و خون کشیدند تا آنکه در این تظاهراتِ خونین هشت نفر از آنان به خاک فروغلتیدند و جان باختند.
در آن سوی ماجرا اعتمادالسلطنه در یادداشتهای بهار 1892میلادی روزنامه خاطرات، در خصوص گرانی و کمبود نان نمونههایی از فساد کارگزاران حکومتی را بر میشمارد که ضمن آنها امینالسلطان (وزیر اعظم) مبلغی از بشیرالملک "پیشکشی" میستاند و کاسبکارانه امر سامانبخشی مشکل نانواخانه را به او میسپارد. توضیح اینکه پیشکشی گرفتن شگرد و شیوهای مرسوم در دربار به شمار میآمد چنانکه ناصرالدین شاه خود نیز همواره از آن در تعامل با کارگزاران حکومتی سود میجست. در همین راستا هر چند از انبارهای تهران صد و هفتاد و پنج خروار گندم ترخیص میگردد ولی عوامل حکومتی تمامی آن را در بازار سیاه به فروش میرسانند. بر پایهی همین گزارشها دوباره قحطی نان حتا در اردوهای شاه بیداد میکند. چنانکه در خبر اردوکشی شاه از کهریزک به حسنآباد گفته میشود: "با اینکه نزدیک شهر هستیم قحطی نان در اردو بدرجهایست که برای احدی نان پیدا نمیشود" (ص811). همچنین اعتمادالسلطنه در گزارشی دیگر از عربی غیر ایرانی یاد میکند که "چند تا نان گرفته بود و در میان دستمال گذاشته بخانهاش میبُرد و به سلطنت و دولت و ملت ایران فحش میداد" (ص865). او نیز جهت فحشدادن به دولت و سلطنت وزن کم و گرانفروشی نان را در شهر تهران بهانه نهاده بود.
گرانی و قحطی نان تا آنجا پیش میرود که در آغاز سال1895میلادی مردم اصفهان و شیراز بر حکومت محلی میشورند و به نافرمانی مدنی دست مییازند. هنوز چند ماهی از سال میلادی جدید نگذشته بود که ناصرالدین شاه در روز نیمهی شعبان جهت زیارت راهی حرم "حضرت عبدالعظیم" میگردد. اعتمادالسلطنه دوباره در یادداشتهای خود مینگارد که همراه با حضور شاه "زنها در حضرت عبدالعظیم از گرانی نان و گوشت شکایت کردهاند" (ص991).
اعتراضات عمومی در اواخر سال 1895میلادی همچنان ابعاد گستردهتری مییابد. چنانکه مردم تبریز گرانی نان را بهانه میگذارند و به منظور طرح شکایت خویش به خانهی قائم مقام روی میآورند. قائم مقام نیز از ترس جان به سربازان خود دستور میدهد تا به سوی مردم تیراندازی نمایند. گزارش اعتمادالسلطنه حکایت از آن دارد که سربازان حکومتی در این حادثه بین بیست تا سی نفر از معترضان را به هلاکت رساندند تا آنجا که بنا به گزارش او "نعش مقتولین را به قنسولخانهً روس برده بودند و مردم خود را زیر بیرق روس پناه داده بودند" (ص1027). قائم مقام نیز پس از کشتار مردم از وحشت در عمارت ولیعهد (مظفرالدین میرزا) پناه میگیرد. در حالی که بسیاری از کارگزاران حکومتی از ترس جان خویش به مدت دو روز از شهر میگریزند.
در تهران هم عوامل حکومت در فرصتی پیشگیرانه بنا را به آن میگذارند تا گوشت و نان را ارزان نمایند اما چنین راهکاری بدون اینکه از پشتوانهای عقلانی مناسبی سود جوید، نتیجهای معکوس میبخشد. سپس شورش تهران را هم در بر میگیرد. پس از تهران و تبریز شورش عمومی شیراز و خراسان را در مینوردد تا جایی که شهرهای دیگر نیز برای پیوستن به جنبش، بیصبرانه تهران و تبریز را الگو میگذارند (پیشین). با این رویکرد از قیمت گذاری ارزاق عمومی نتیجهای عاید مردم نمیگردد چون قیمت مایحتاج عمومی همچنان فزونی میگیرد.
در رمضان سال 1313قمری (1896میلادی) ناصرالدین شاه جهت شرکت در مجلس روضه به مسجد سپهسالار وارد شدند که زنان نیز موقع را غنیمت شمرده جهت اعتراض به گرانی و کمبود گوشت و نان به سراغ او میشتابند. اما شاه که در حلقهی زنان معترض گرفتار آمده بود اوضاع را چندان مناسب ندید و از جمع معترضان گریخت. در همین راستا اعتمادالسلطنه ضمن تربیت درباری و ادبیات ویژهی خود موضوع را اینگونه انعکاس میدهد: "چند نفر زن که شکایت از نان و گوشت کردند بندگان همایون نخواستند زیادتر توقف کنند به باغ رفتند" (ص1057).
یادداشتهای اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات با مرگ او در سوم آوریل 1896میلادی (چهاردهم فرودین ماه 1275خورشیدی) پایان میپذیرد. ده سال و چهار ماه پس از مرگ او در چهاردهم امرداد ماه 1285خورشیدی مردم با تظاهرات و تحصن مستمر و مداوم خویش مظفرالدین شاه را به زانو درآوردند و او را به صدور فرمان مشروطه مجبور نمودند. به طبع در طول این ده سال، جنبش نان با حضور و مشارکت فعال زنان شکلهای نوتری را آزمود و به کار بست. ولی برای دستیابی به گزارشهای آن میباید در منابع دیگری موضوع را پی جست. در اینجا پرسشی باقی میماند که آیا انقلاب مشروطه توانست جهت دستیابی به نان نیاز مردم را برآورد؟ پرسشی که همچنان پاسخی منفی را به همراه خواهد داشت. چیزی که در خیزشهای مردمی دیگر نیز مردم ما بیصبرانه آن را پی گرفتهاند. هم اکنون نیز جنبش نان همچنان ادامه دارد و مادران جامعهی ما با نگاهی به آیندهی روشن فرزندانشان، در جست و جوی نان به مبارزهای دل سپردهاند که زنان تهرانی در سال 1885میلادی آغازگر آن بودند.
-------------------------------------------
*- به منظور بازیابی و بازخوانی کلیهی ارجاعها و استنادهای این مقاله نگاه کنید به:
روزنامهً خاطرات، محمدحسن اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم.
برگرفته از عصرنو
ضمن آنکه از آغاز سال 1891میلادی جنبشهای اعتراضی زنان دامنه و گسترهی بیشتری مییابد تا آنجا که زنان مشکل نان را به مضامین سیاسی دیگری از نوع تحریم تنباکو به هم میتنند. با این رویکرد دربار که در دوستی و رابطهی تنگاتنگ با دولتها و انحصارات امپریالیستی به سر میبُرد، هر چه بیشتر مُسبّب اصلی رنجهای مردم معرفی میگردد. پیداست که در چنین سامانهای عنصر آگاه، سازمانده و تأثیرگذار جنبش ضمن سازماندهی تشکیلاتی خود به آسانی تواناییاش را به منظور پیشبرد هدفمند و آگاهانهی مبارزه به نمایش میگذاشت. چرا که هر چند چالش و تنش با دربار و در رأس آن شاه برای تودههای ناآگاه زمانی تابو به شمار میآمد، ولی هم اینک مردم ضابطهمندی و قانونمداری شاه را انتظار داشتند. همچنین تودههای مردم آگاهانه از شاه میخواستند تا به خواست مشروع و اخلاقی تودههای میلیونی تمکین نماید و امینالسلطان وزیر اعظم خویش را همراه با گردانندگان دستگاه پلیسی دربار برکنار نماید. در عین حال جنبش، شاه را مجبور مینمود تا هر چه سریعتر به برائت از انحصارات امپریالیستی اقدام ورزد. با این دیدگاه شاه میبایست به همراه لغو امتیاز واگذاری تنباکو، برای همیشه از واسپاری امتیاز بانک، راهآهن و شیلات نیز به دولتها و کمپانیهای خارجی برائت و دوری میجست. پیداست که چنین محتوا و درونمایهای از جنبش و خیزش عمومی مردم آشکارا برنامهی دولتی ملی و دموکراتیک را هدف گرفته بود. همانگونه که پس از آن محتوا و درونمایههای روشنتری را از خود در برنامههای احزاب سوسیال - دموکرات مشروطه بر جای نهاد. حتا پس از اعلام مشروطه نیز در خیزشهای منطقهای پهنهی شمالی ایران، نمونههای روشنی از آن در جنبشهای دموکراتیک مردم خراسان، گیلان و آذربایجان هدف قرار گرفت.
در همین راستا اعتمادالسلطنه نیز مأیوس از سرنوشت شاه و درباریان در یادداشت روز شنبه سوم جمادیالاول 1309قمری میآورد: "از قراری که از همه کس میشنوم مسئلهً تمباکو خیلی اهمیت دارد و مردم از زن و مرد و عالم و عامی در این کار سخت ایستادهاند" (ص780). با چنین نگاهی اعتمادالسلطنه خود نیز به تودهای شدن جنبش اذعان دارد. چنانکه به نیکی بر خاستگاه مردمی آن تأکید میورزد. جنبشی که چه بسا در آن زنان بر مردان پیشی میگیرند. همچنین در روزنامهی خاطرات پیرامون حوادث همان هفته گزارشی از اعتمادالسلطنه انعکاس مییابد که او نادانسته با سیگاری بر لب در خیابان ظاهر میشود که با اعتراض شدید مردم رو به رو میگردد. ضمن آنکه چند روز بعد از این ماجرا، شاه به اندرون پای میگذارد تا زنان خود را به کشیدن غلیان ترغیب نماید. اما زنان حرم بلااستثا از دستور او امتناع میورزند و در عوض شاه را به فساد و عدم پایبندی به مبانی اخلاقی متهم میکنند. اعتمادالسلطنه پس از ذکر این ماجرا یادآور میشود: "خلاصه عجالة احدی از خانهها و کوچهها غلیان نمیکشند. غیر از شاه و امینالسلطان و امین اقدس" (ص781).
یک ماه پس از این ماجرا مردم، اعتصابی عمومی را سامان میبخشند. همه دست از کار میکشند و بیست هزار نفر از شهروندان تهرانی در شورشی همگانی با شعارهایی که علیه امینالسلطان وزیر اعظم شاه سر میدادند، به ارگ دولتی روی میآورند. نایبالسلطنه نیز به منظور پیشگیری از هجوم معترضان به ساختمانهای دولتی، مفتضحانه با گماشتگان خود از ارگ حفاظت مینمود. مردم هم ضمن شعارهای خویش تحویلِ امینالسلطان را از نایبالسلطنه خواستار بودند تا خود به محاکمهی او اهتمام ورزند، ولی نایبالسلطنه سر باز میزد. سپس ششصد نفر از معترضان به منظور دستگیری امینالسلطان بیصبرانه به عمارت ارگ دولتی هجوم بردند. اما عوامل نایبالسلطنه در دفاع از امینالسلطان جنبش همگانی مردم را به خاک و خون کشیدند تا آنکه در این تظاهراتِ خونین هشت نفر از آنان به خاک فروغلتیدند و جان باختند.
در آن سوی ماجرا اعتمادالسلطنه در یادداشتهای بهار 1892میلادی روزنامه خاطرات، در خصوص گرانی و کمبود نان نمونههایی از فساد کارگزاران حکومتی را بر میشمارد که ضمن آنها امینالسلطان (وزیر اعظم) مبلغی از بشیرالملک "پیشکشی" میستاند و کاسبکارانه امر سامانبخشی مشکل نانواخانه را به او میسپارد. توضیح اینکه پیشکشی گرفتن شگرد و شیوهای مرسوم در دربار به شمار میآمد چنانکه ناصرالدین شاه خود نیز همواره از آن در تعامل با کارگزاران حکومتی سود میجست. در همین راستا هر چند از انبارهای تهران صد و هفتاد و پنج خروار گندم ترخیص میگردد ولی عوامل حکومتی تمامی آن را در بازار سیاه به فروش میرسانند. بر پایهی همین گزارشها دوباره قحطی نان حتا در اردوهای شاه بیداد میکند. چنانکه در خبر اردوکشی شاه از کهریزک به حسنآباد گفته میشود: "با اینکه نزدیک شهر هستیم قحطی نان در اردو بدرجهایست که برای احدی نان پیدا نمیشود" (ص811). همچنین اعتمادالسلطنه در گزارشی دیگر از عربی غیر ایرانی یاد میکند که "چند تا نان گرفته بود و در میان دستمال گذاشته بخانهاش میبُرد و به سلطنت و دولت و ملت ایران فحش میداد" (ص865). او نیز جهت فحشدادن به دولت و سلطنت وزن کم و گرانفروشی نان را در شهر تهران بهانه نهاده بود.
گرانی و قحطی نان تا آنجا پیش میرود که در آغاز سال1895میلادی مردم اصفهان و شیراز بر حکومت محلی میشورند و به نافرمانی مدنی دست مییازند. هنوز چند ماهی از سال میلادی جدید نگذشته بود که ناصرالدین شاه در روز نیمهی شعبان جهت زیارت راهی حرم "حضرت عبدالعظیم" میگردد. اعتمادالسلطنه دوباره در یادداشتهای خود مینگارد که همراه با حضور شاه "زنها در حضرت عبدالعظیم از گرانی نان و گوشت شکایت کردهاند" (ص991).
اعتراضات عمومی در اواخر سال 1895میلادی همچنان ابعاد گستردهتری مییابد. چنانکه مردم تبریز گرانی نان را بهانه میگذارند و به منظور طرح شکایت خویش به خانهی قائم مقام روی میآورند. قائم مقام نیز از ترس جان به سربازان خود دستور میدهد تا به سوی مردم تیراندازی نمایند. گزارش اعتمادالسلطنه حکایت از آن دارد که سربازان حکومتی در این حادثه بین بیست تا سی نفر از معترضان را به هلاکت رساندند تا آنجا که بنا به گزارش او "نعش مقتولین را به قنسولخانهً روس برده بودند و مردم خود را زیر بیرق روس پناه داده بودند" (ص1027). قائم مقام نیز پس از کشتار مردم از وحشت در عمارت ولیعهد (مظفرالدین میرزا) پناه میگیرد. در حالی که بسیاری از کارگزاران حکومتی از ترس جان خویش به مدت دو روز از شهر میگریزند.
در تهران هم عوامل حکومت در فرصتی پیشگیرانه بنا را به آن میگذارند تا گوشت و نان را ارزان نمایند اما چنین راهکاری بدون اینکه از پشتوانهای عقلانی مناسبی سود جوید، نتیجهای معکوس میبخشد. سپس شورش تهران را هم در بر میگیرد. پس از تهران و تبریز شورش عمومی شیراز و خراسان را در مینوردد تا جایی که شهرهای دیگر نیز برای پیوستن به جنبش، بیصبرانه تهران و تبریز را الگو میگذارند (پیشین). با این رویکرد از قیمت گذاری ارزاق عمومی نتیجهای عاید مردم نمیگردد چون قیمت مایحتاج عمومی همچنان فزونی میگیرد.
در رمضان سال 1313قمری (1896میلادی) ناصرالدین شاه جهت شرکت در مجلس روضه به مسجد سپهسالار وارد شدند که زنان نیز موقع را غنیمت شمرده جهت اعتراض به گرانی و کمبود گوشت و نان به سراغ او میشتابند. اما شاه که در حلقهی زنان معترض گرفتار آمده بود اوضاع را چندان مناسب ندید و از جمع معترضان گریخت. در همین راستا اعتمادالسلطنه ضمن تربیت درباری و ادبیات ویژهی خود موضوع را اینگونه انعکاس میدهد: "چند نفر زن که شکایت از نان و گوشت کردند بندگان همایون نخواستند زیادتر توقف کنند به باغ رفتند" (ص1057).
یادداشتهای اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات با مرگ او در سوم آوریل 1896میلادی (چهاردهم فرودین ماه 1275خورشیدی) پایان میپذیرد. ده سال و چهار ماه پس از مرگ او در چهاردهم امرداد ماه 1285خورشیدی مردم با تظاهرات و تحصن مستمر و مداوم خویش مظفرالدین شاه را به زانو درآوردند و او را به صدور فرمان مشروطه مجبور نمودند. به طبع در طول این ده سال، جنبش نان با حضور و مشارکت فعال زنان شکلهای نوتری را آزمود و به کار بست. ولی برای دستیابی به گزارشهای آن میباید در منابع دیگری موضوع را پی جست. در اینجا پرسشی باقی میماند که آیا انقلاب مشروطه توانست جهت دستیابی به نان نیاز مردم را برآورد؟ پرسشی که همچنان پاسخی منفی را به همراه خواهد داشت. چیزی که در خیزشهای مردمی دیگر نیز مردم ما بیصبرانه آن را پی گرفتهاند. هم اکنون نیز جنبش نان همچنان ادامه دارد و مادران جامعهی ما با نگاهی به آیندهی روشن فرزندانشان، در جست و جوی نان به مبارزهای دل سپردهاند که زنان تهرانی در سال 1885میلادی آغازگر آن بودند.
-------------------------------------------
*- به منظور بازیابی و بازخوانی کلیهی ارجاعها و استنادهای این مقاله نگاه کنید به:
روزنامهً خاطرات، محمدحسن اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم.
برگرفته از عصرنو
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire