سافراجیت
.
یک - « سافراجیت » نام فیلم است
دو - « سافراجیت » به معنای عام یعنی: زنِ طرفدارِ کسبِ حقِ
رأی زنان است.
سه - « سافراجیت » به معنای خاص یعنی: گروهی از زنان بریتانیایی
به مدیریت اِملین پانکهورست در سال 1903
تشکیل شد و برای رسیدن زنان به حقِ رأی با شعار «حرف نه، عمل» به صورت
رادیکال و پیگیر مبارزه می کرد.
- آنچه پبش از دیدن فیلم باید بدانیم:
·
اِملین پانکهورست رهبر گروه سافرجیت،
زنی بافرهنگ و تحصیل کرده از خانواده ای تحصیل کرده و مرفه بریتانیایی بود که از
چهارده سالگی فعالیت های فمینیستی و مبارزه برای کسب حق رأی زنان خود را شروع کرد.
اِملین بخشی از تحصیلاتش را درفرانسه گذراند. او در بیست سالگی با ریچارد پانکهورست
وکیل روشنفکر و فعال سیاسی و مدافعِ آزادی و حقوق زنان که 24 سال از خودش مسن تر بود ازدواج کرد و
بعد از آن تا زمانی که ریچارد زنده بود (1898) هر دو دوشادوش هم و با دخترانشان برای کسب حقوقِ زنان
تلاش می کردند. پس از فوت ریچارد، اِملین و سه دخترش کریستابل و سیلویا و آدلا به
مبارزه خود ادامه دادند و شعار این گروه
که از سال 1903 نام سافراجیت را برای خود برگزیده بود، « حرف نه، عمل» بود با
اعمال اخلال گرایانه و یا «نافرمانی مدنی» بدون خطر جانی مثل شکستن ویترین مغازه
ها و شعار نویسی و منفجر کردن سندوق پستی و تلگرافخانه و یا منفجر کردن خانه خالی و بدون سکنه
نمایندگان مجلس و ایجاد آتش سوزی در مناطق مختلف
شهر نارضایتی خود را به شکل رادیکال آشکار می کردند. فمینیست های اول قرن
بیستم با آنارشیست ها تفاوت چندانی ندارند. بنابراین دولت در دستگیری و شکنجه و
آزار این زنان، همانقدر بیرحم است که هنگام یورش به یک باند آنارشیست تعلیمات نظامی
دیده! تفاوت های فمینیست ها و آنارشیست ها در دهه های بعد است که برای همه روشن و
مشخص می شود و به مرور زمان است که هر کس به راه خود می رود.
اِملین پانکهورست در نقش رهبر گروه، زندگی کم و بیش مخفی دارد. تا سال 1918و با پایان جنگ
جهانی اول است که به کسب حق رأی برای زنان بالاتر از سی سال! منجر می شود.
پس از آن سیاست های سازشکارانه اِملین با دولت های وقت متفقین، انشعابی بین او و
دخترانش پیش آورد که اِملین در نهایت ترجیح داد طرفِ متفقین را بگیرد تا جانبِ دخترانِ
فمینیست خودش و یا زنانِ دیگر را! از سه دختر اِملین همگی زنان فعال زمانه خود
بودند؛ بزرگترینشان، کریستابل فعال فمینیست بریتانیایی، و سیلویا و آدلا دو چهره
نامدار از زنان تاریخ کمونیستی استرالیا شدند.
فیلم «سافراجیت»، فیلمی مستند یا شبه مستند نیست. کارگردانِ
فیلم قصد ساختنِ فیلم سیاسی و یا حزبی نداشته است. سناریست فیلم نیز به همچنین.
اَبی مورگان فیلمنامه نویس حرفه ای و تجارتی نیز قصد نوشتن سناریوی سیاسی و کارگری
و یا حزبی نداشته است. اَبی مورگان سناریستِ موفق و مشهوری است که برای فیلم «زنِ
آهنین» (زندگی مارگارت ثاچر) جوایزی دریافت داشته است. او بیشتر به نوشتن
زندگینامه زنان نامدار تاریخ گرایش دارد.
·
مکان ماجرا در انگلستان ابتدای قرن بیستم می گذرد
یعنی همان مکانی که کارل مارکس «کاپیتال» را بر اساس وضعیت و شرایط کارگران و
زندگی اسفناک شان و استفاده و سوء استفاده سرمایه دار و کارفرما از کار و نیروی
کارِ کارگر در انگلستان قرن نوزدهم نوشت و انقلاب کارگری را در انگلستان پیش بینی
کرد؛ انقلابی که هرگز در انگلستان به وقوع نپیوست!
·
فیلم به دنبالِ ماجراهایی است که تقریباً با کشته شدن اِمیلی
داویسون از اعضای قدیمی و فعال گروه «سافرجیت» و از معتقدانِ اِملین پانکهورست
در میدان اسب دوانی و در برابر چشمان پادشاه جورج پنجم و خبرنگاران، و سفید شدن
اکران و سپس مخلوط شدن فیلم سافرجیت با فیلمی تاریخی سیاه و سفید از مراسم تشییع
جنازه ِامیلی داویسون توسط انبوهی از زنان سفیدپوش بریتانیایی به پایان می رسد.
فیلم «سافرجیت» به صورت کامل به زبان اصلی آنلاین در یک ساعت و 46 دقیقه
Film Suffragette online 1h48m
English
«سافراجیت»
داستانِ یک همبستگی خواهرانه
شروع فیلم با چرخیدن
چرخ عظیمِ ماشینِ لباسشویی در یک اتوکشی عظیم لندنی است. در پایین توده زنان کارگر
را در میان بخار می بینیم که مشغول کارند. زنان دارند زخم پاهایشان را باندپیچی می
کنند و با دستهایشان لباسها و ملافه ها را در دیگهای عظیم می ریزند و تا می کنند.
مرد کارفرما که از بالا و
از درون اتاقکی شیشه ای آنها را کنترل می کند کبریتی می زند و پیپش را روشن
می کند. موسیقی فیلم از همراهی نغمه پیانو و صدای ضربانِ قلب تشکیل شده است، موسیقی
متن فیلم به صدای گام های انقلاب زنانه ای می ماند که تپشی بی وقفه دارد.
صدای مردانه ای در ابتدای فیلم می گوید:
- زنان به اندازه کافی از تعادل برخوردار نیستند تا به قضاوت در امور سیاسی بپردازند.
- حق رأی دادن به زنان ساختار اجتماعی جامعه را به پایان می رساند.
- زنان توسط پدران و برادران و شوهران خود نمایندگی می شوند.
- اگر به زنان حق رأی بدهیم دیگر نمی توانیم جلویشان را بگیریم بعد می خواهند نماینده مجلس می شوند یا قاضی و یا وزیر.
- اضافه می شود: در همین دوران است که زنان به شکلی که «نافرمانی مدنی» نامیده می شود با دولت مبارزه می کنند تا به حق رأی را برسند.
بر روی اکران نقش می بندد: لندن - 1912
در ابتدای فیلم گفته
می شود که این داستان ماجرای گروهی از
زنانِ کارگر است که به گروه سافراجیت پیوستند. در حالی که در واقع داستان بر روی
زندگی «مود واتز» زن کارگر 24 ساله دور می زند.
مود زنِ کارگر شوهرداری
است که پسر کوچکی به نام جورج دارد. مود کم حرف است و در ابتدای فیلم با ویولت
میلر، زن کارگر دیگری که تازه یک ماه است به محل کار آنها آمده آشنا می شود.
مود عصر همان روز ویولت را می بیند که در خیابان آکسفورد ویترین مغازه ها را با
سنگ می شکند و شعار می دهد: «حق رأی برای زنان». مود دستش در درگیری خیابان
آکسفورد زخمی شده و دیر به خانه می رسد. شوهرش به ظاهر مهربان است و بر دست او مرهم
می گذارد و صبح هم به جای مود برای تحویل بسته می رود.
تیتر روزنامه های صبح «پس از حمله سافراجیت، اِملین
پانکهورست مخفی شده است» ویولت دیر به سر کار آمده و توسط کارفرما بازخواست می
شود. مود حواسِ کارفرما را پرت می کند و همین باعث می شود که بین این دو حس
همبستگی به وجود بیاید. ویولت توضیح می دهد هفته ای دو بار (دوشنبه ها و پنج شنبه
ها) در دواخانه اِلین جلسه دارند. او دختر 12 ساله اش مگی را که او هم در آنجا
کارگر است به مود معرفی می کند.
در محوطه بیرون از کارخانه، خانم آلیس هوگتون (همسر
یک نماینده مجلس) در حال سخنرانی برای زنان گارگر است. آلیس یک فعالِ مدنی است
و قصدش جمع آوری امضا موافقان «حق رأی برای زنان» برای بردن به مجلس و جلبِ
رضایت کارگران برای شهادت دادن در برابر وزیر دارایی در مجلس است. ویولت نظر مود
را در مورد شهادت دادن در مجلس می پرسد و این که آیا او مایل است در مجلس و در
برابر وزیر دارایی شهادت بدهد؟
- · مود: آقای تایلور که کارفرمای خوبیست!
- · ویولت: اینا رو واسه خودت بگو!
- · : تو که تازه یک ماهه که اومدی!
- · : خب که چی؟ چشم دارم می بینم دیگه. در هر حال برای ما زنها سخته. من از سیزده سالگی شروع کردم. مگی الان 12 سالشه کار می کنه. ما بایست با توجه به امکاناتی که داریم مبارزه کنیم.
- مثل شکستن ویترین مغازه ها! شکستن شیشه مغازه ها بی احترامی به قانون است.
- ویولت به او پاسخ می دهد: به جهنم! مگر قانون به من احترام می گذارد که من به قانون احترام بگذارم؟ اگر قانون می خواهد محترم بماند باید به سهم خود مرا به رسمیت بشناسد و به من احترام هم بگذارد.
همان روز مود
بچه اش را که برونشیت دارد به دوا خانه اِلین می برد و به خانم ادیت اِلین نشان
می دهد و ادیت نیز به رایگان پسربچه را معاینه و مداوا می کند. در این مدت در سکوت،
مود دیپلم های آویخته به دیوار را تماشا و تحسین می کند و شاهد ورود زنان و جمع
شدن آنها در پستوی داروخانه برای تشکیل جلسه است.
- · : شما یک سافرجیت هستید خانم اِلین؟
- · : در واقع بله! اما من بیشتر خودم را یک سرباز می دانم.
- : شهادتِ دادن زنان نتیجه ای میدهد؟
- شاید! همان طور که خانم پانکهورست می گوید «حرف مهم نیست بلکه عمل است که مهم است».
ادیت، زنی پزشک و داروساز است که در واقع مغز متفکر گروه
است و برنامه مطالعاتی گروه و همچنین نقشه تخریب و انفجارها و تهیه و ترکیب مواد
منفجره را به عهده دارد. در همین ایام، داروخانه اِلین از سوی رئیس پلیس تحت نظر
است و عکس همه کسانی که به آنجا رفت و آمد دارند (از جمله مود و پسرش) برداشته و
در مرکز پلیس نگهداری می شود. مود برای رئیس پلیس ناشناس است و پرونده ای ندارد.
طبق دستور وزیر کشور، پلیس در مورد گروه سافراجیت همانقدر محتاط است که در مورد
گروه های مبارز ایرلندی؛ عکسبرداری از رفت و امدها، شیوه پیشرفته ای از
جاسوسی در سازمان امنیت آن زمان بوده است که در مورد سافراجیت نیز به کار گرفته
اند.
مود هنوز تبدیل به یک سافراجیت نشده است. نه برای پلیس و نه
برای خودش! مود در خیال خود، زندگی آرامی در کنار شوهری مهربان دارد، اما دو حادثه
مود را شدیداً دیگرگون می کند و از این رو به آن رو می شود.
- یک - صبح سرزده وارد دفتر کارفرما می شود و او را در حال دستمالی کردن و سوء استفاده جنسی از مگی 12 ساله، دختر ویولت می بیند و غافلگیر می کند. مود بسیار منقلب می شود و شتابان و آشقته دفتر تایلور را ترک می کند و به کارگاه برمیگردد.
- همان روز تایلور به ویولت که فردا صبح قصد شهادت در مجلس را دارد جلوی کارگران متلکی زن ستیزانه می گوید و کارگرانِ مرد از کارفرما چون مرد است حمایت می کنند. در همین موقع جلوی چشم همه، مود ویولت را صدا می زند و در حمایت از او می گوید: «فردا صبح من با تو می آیم تا حرفهایت را بشنوم.» شوهرش (سونی) از این کار مود ناراضی است.
- : آماده هستید، خانم میلر؟
- · : واتز! اسمم واتز است، خانم میلر نمی تواند. من اظهاراتش را می خوانم.
- : شما هم در اتوشویی «خانه شیشه ای» در محله «بیتنول گیرین» کار می کنید؟(«بیتنول گیرین» محله ای در مرکز لندن است. مرکز به سمتِ شمال شرقی)
- : من توی این محله بزرگ شدم.
- : در این صورت، می خواهم اظهارات خودتان را بشنوم.
- : نمی دانم چی بگم. (مود کاغذ جلوی رویش را تا می کند)
- : مادرتان هم در اتوشویی کار می کرد؟
- : بله. از 14 سالگی. منو پشتش حمل می کرد و اوقاتی که خواب بودم، مثل همه زنانی که بچه کوچیک دارند می گذاشت پایین، کنار دیگ ها!
- : و کارفرما به آنها اجازه این کار را می داد؟
- : بله، برای این که به آنها خیلی احتیاج داشت!
- : کی؟
- : آقای تایلور! (یادداشت برمی دارند)
- : مادرتان هنوز کار می کند؟
- : نه! مرد، وقتی 4 سالم بود. یه دیگ برگشت. آب پز شد.
- : و پدرتان؟
- : نمی شناسمش.
- : چند وقته شما برای آقای تایلور کار می کنید؟
- : از هفت سالگی شروع کردم به صورت نیمه وقت. 12 سالم بود که تمام وقت شدم. ملافه شستن مدرسه رفتن نمی خواد. تخصصم اتوی یقه دانتل است. دستم مهارت این کار را داره. در 17 سالگی سرپرست رختشورخانه شدم. بیست سالم بود ناظم کارگاه شدم. الان 24 ساله ام!
- : برای این کارها خیلی جوانید!
- : ما اتوکش ها حرفه کوتاهی داریم.
- : برای چه؟
- : برای بیماری ها! همه اش سرفه می کنیم. زخم پا داریم. میگرن و سردرد به خاطر گاز و محلول ها! انگشت های مان لطمه می بینند! می سوزیم. سوختگی با اتو! یکی از دخترا با گاز مسموم شد. دیگر نمی تواند کار کند. ریه هایش از کار افتاده.
- : حقوق شما چقدر است؟
- : ما هفته ای 13 شیلینگ حقوق می گیریم. یک مرد هفته ای 19 شیلینگ حقوق می گیرد. یک مرد یک سوم بیشتر از ما حقوق می گیرد و اغلب اوقات مردان در خارج از کارگاه در حال تحویل اجناس، شانس این را دارند که هوا بخورند.
- : و خانم واتز «حق رأی دادن» برای شما جه معنایی دارد؟
- : من هیچوقت نمی دانستم که حق رأی دادن داریم، برای همین هیچوقت فکر نکردم که «حق رأی دادن» چه معنایی دارد!؟ (صدای خنده حضار یعنی آقایان)
- :در این صورت، اینجا چه می کنید؟ (با تعجب)
- : ...فکر کردم.... شاید... این زندگی...شکلها و صورتهای دیگری برای این زندگی وجود دارد... (با نگاهی خالی به روبرو) ببخشید نمی توانم خوب منظورم را بیان کنم.
- : نه. نه. فصیح ترین کلمات، آنهایی هستند که باعث پیشرفت امور بشوند. مرسی خانم واتز. حرفهای شما را شنیدیم و یادداشت های لازم برداشته شد. به زودی با شما تماس می گیریم.
- مود از روی صندلی اش در وسط مجلس بلند می شود تا برود.
- : اگر قرار باشد قانون «حق رأی زنان» در مجلس تغییر کند این شهادت تآثیرگذار و گامی به جلو است.
مود هنوز سافراجیت
نشده! مود هنوز زنی شوهردار است و در خیال خود زندگی آرامی با شوهرش دارد. سونی،
شوهرش هنوز محتاط است و واکنش خشن و یا منفی از خود به او نشان نداده است. چون شب
وقتی از مهمانی پس از مجلس در خانه خانم آلیس، دیر به خانه برمی گردد و برای سونی
تعریف می کند که در مجلس شهادت داده است، سونی با احتیاط به او می گوید که همیشه
خوبی او را میخواسته است! و صبح هم پیشنهاد می کند که آخر هفته به سینما بروند!
***
پس
از این اظهارات تأثیر گذار خانم ادیت اِلین علاقمند به آشنایی با مود شده است و از
طریق ویولت او را به صرف چای در داروخانه دعوت کرده است. مود پس از گفتگو با او
متوجه می شود که همه دیپلم ها متعلق به ادیت است و ادیت علیرغم مخالفت پدرش، پس از
ازدواج درس پزشکی خوانده است! و آقای اِلین فقط از پدرش داروخانه را به ارث برده
است و علاقه ای به تحصیل پزشکی و داروسازی نداشته است.23 سال است که ازدواج کرده
اند و ادیت آرزویش اینست که روزی بالای داروخانه بنویسند: «اِلین و دختران».
خانم اِلین به نسلِ بعد می اندیشد.
***
- دو- روزی که همه زنان سرود خوانان جلوی مجلس می روند تا پاسخ نخست وزیر را بشنوند. آقای لوید جورج از مجلس خارج شده و اعلام می کند در مجلس همه اظهارات زنان را بررسی کرده اند اما این شواهد برای دادن حق رأی به زنان کافی نبوده است و تقاضایشان رد شده است. بعد سوار اتومبیلی می شود و از آنجا دور می شود و زنان را با پلیس های اسب سوار تنها می گذارد. صدای فریادِ زنانی که او را «دروغگو» یا «شرم بر تو» «دورو» و یا «خائن» خطاب می کنند آقای لوید جورج را بدرقه می کند.
زنان ناراضی و خشمگین، از هر طبقه و
هر دسته ای، پیر و جوان، مدنی و شورشی، همه به این حکم مجلس اعتراض دارند. اعتراض
آنها با سرکوبِ شدید پلیس روبرو می شود. پلیس در ابتدا سعی می کند آنان را متفرق
کند تا به خانه هایشان برگردند اما بی فایده است! بعد به آنها حمله می کنند و زنها
را کتک می زنند و زیر باتوم و لگد می گیرند. آخرش همه زنان از هر طبقه ای دستگیر
شده و در زندان هستند. این اولین دستگیری و به زندان رفتن مود است. اما هنوز
سافراجیت نشده است و در بازجویی به بازپرس اعتراف می کند که سافراجیت نیست. بازپرس
به او توصیه می کند که این کارها را کنار بگذارد و به زندگی پیش شوهرش برگردد. مود
شریف و درستکار است و در عین سافراجیت نبودن، به عملکرد دولت معترض است:« آنها
زیرحرف خود زدند!» مود ناراضی است. پس در زندان می ماند.
زن
اسیر مرد است. هنگامی که آقای نماینده مجلس برای گذاشتن دو شیلینگ وثیقه و آزاد
کردن همسرش می آید. آلیس از او می خواهد که وثیقه زنان دیگر را نیز بپردازد: دو
شش تا میشه دوازده تا. دوازده شیلیلیگ بده و باقی زنها را آزاد کن! ازت خواهش می
کنم. این پولا مال منه.
آقای هوگتون در جواب به آلیس می گوید:
اما تو زن منی و مالِ من! تو حد و مرز خودت را رعایت نمی کنی. کار مرا سخت
تر نکن!
و این طوری است که بقیه زنان در
زندان می مانند!
بعدها آلیس اعتراف می کند که نباید به
شوهرش و به چنین دولتی اعتماد می کرد. (منظورش همگرایی و کجدارمریض کردن با دولتی
است که زن را به رسمیت قانونی نمی شناسد و زن را در جامعه برابر با مرد نمی داند.)
این فیلم نشاندهنده یک همبستگی زنانه و خواهرانه و بی نظیر است.
***
زندان رفتن برای مود و اولین دستگیری
سخت است اما در همین دستگیری با امیلی آشنا می شود. هنگام خروج از زندان از
طرف زنان به او مدالی اهدا می شود و یک دسته گل (این رسم فعالان فمینیست آن دوران
بوده که پس از اولین دستگیری مدال و دسته گلی به شخص از طرف زنان داده شود). اما شوهرش (برخلاف
آقای اِلین که به استقبال زنش دم در زندان آمده تا ادیت را در آغوش بکشد) سونی به دنبالِ مود
نیامده! مود به خانه که می رسد. شب است در بسته است. مود در می زند تا سونی در را
باز کند(کلید خانه را ندارد! و کلیدِ خانه همیشه در جیب مرد خانه است!) وقتی سونی
در را باز می کند. سونی از او شاکی است. مود میخواهد شب هول انگیزش در زندان را
برای همسرش تعریف کند اما سونی به مود مجال حرف زدن نمی دهد.
- : تمام محله حرف تو را می زنند. هیچ فکر ما را کردی؟ پس من و بچه چی؟ تو زنِ منی! هی انتظار کشیدم. انتظار!
- مود می پرسد: آیا شام خورده اید؟
- و سونی توضیح می دهد: خانم همسایه ...
- و مود می گوید: پس من برات چای درست می کنم.
- سونی: تمام شب منتظر بودم که بیایی.
- مود: حالا که اینجام.
- سونی: حتا دعا کردم که زود بیایی. دیگر این طور مرا جلوی بقیه شرمزده نکن!
- : دیگر تکرار نمی شه!
پس
از مخالفت دولت و رد «حق رأی برای زنان» ، اِملین پانکهورست مخفیانه آمده تا برای زنان سخنرانی کند. او در این
شرایط سخت به ناچار رفتار رادیکال تری را در برابر دولت توصیه می کند. تاکتیک جدید
او به ناچار «عمل و ایثار» است. پلیس به محل سخنرانی حمله می کند و زنانی
که آنجا هستند همه را دستگیر می کند. یک بار دیگر همه زنان در زندان هستند!
اما پلیس شیوه تنبیه دیگری برای آنان در نظر دارد. بازرس پلیس می گوید: لازم
نیست بزنیدشان! ببریدشان! بسپردیشان به شوهرانشان! خِدمتشان خواهند
رسید! کافیه جلوی خانه، پیاده شان کنید!
این بار از مجازات دولتی خبری نیست بلکه تنبیه خانگی در جامعه مرد سالار انتظار
زنان را می کشد.
مود
پنهانی برای شنیدن سخنرانی خانم پانکهورست رفته و به سونی نگفته نبود پس انتظار واکنش خوبی از جانب سونی را ندارد!
اما از طرف دیگر، پیش از دستگیری، شانس این را دارد که با ادیت و اِمیلی پشتِ
صحنه بروند و به عنوان عضو جدید به خانم
پانکهورست معرفی شود.
آخرین
جملات اِملین، پیش از ترکِ محل سخنرانی این است: «هرگز تسلیم نشوید و هرگز دست
از مبارزه برندارید! »
- وقتی ماشین پلیس مقابل خانه توقف می کند و مود با دو مأمور پلیس از اتومبیل پیاده می شوند. مود از سونی عذرخواهی می کند: معذرت می خوام سونی!
- سونی به او مهلت نمی حرف زدن نمی دهد: تو یک مادری. یک زن شوهرداری. زنِ منی. این نقش توست. فکر می کردم تونستم ترا به راه راست هدایت کنم.
- شاید لازم نبوده!(سونی عصبانی در را به روی او می بندد)
- : سونی چکار می کنی؟ بگذار جورج را ببینم.
- : برو گمشو! و با گفتن این جمله سونی لباسها و وسایل مود را به بیرون پرت می کند و در را می بندد. مود پس از چند بار به در بسته کوبیدن و سونی را صدا زدن، زیر نگاه همسایه ها که پشتِ پنجره های بسته به روی اوست، وسایلش را از روی زمین جمع می کند و به راه می افتد.
مود به کمک ویولت اتاق محقری اجاره
می کند. پلیس عکس زنانی که به داروخانه اِلین رفت و آمد دارند تحت عنوان گروه
شناسایی شده سافراجیت را در روزنامه منتشر کرده است. تاکتیک جدید پلیس، رسوا کردن
همه زنان گروه سافراجیت در بین مردم است. از این جهت با افشای عکس همه اعضای گروه
شناسایی شده در روزنامه می خواهد اعمال آنها را محدود کند و گروه را تحت فشار
بگذارد.
عکس مود هم در میان آنان است. در
کارگاه همه بااحتیاط از او فاصله می گیرند.
تایلور برای چاپ همان عکس در روزنامه، با مود رفتار بسیار توهین آمیزی دارد،
در حالی که به ظاهرِ قصد اخراج او را دارد دور مود چرخ می زند و تنِ مود را، دستمالی
میکند و در گوش او کلماتی را زمزمه ای کند
که گواه اینست سالهاست از او بهره برداری جنسی کرده است همین باعث می شود مود دستِ
هرزه تایلور را با اتو بسوزاند. پس از آن فرار نمی کند در دفتر منتظر پلیس منتظر می
نشیند. وقتی بازپرس از راه می رسد.
مود می گوید: حقش بود!
بازپرس می گوید: به زودی، حتا امروز
آزاد می شوی! او برای مود تعریف می کند در محیطی بزرگ شده است که دختران زیادی مثل
او دیده است. هیچکس به حرف او گوش نخواهد داد. هیچکس از روی شفقت هم که شده به او
گوش نخواهد داد. او زنان را کم عقل نمی داند. اما به قانون احترام میگذارد و به حکمِ
قانون عمل می کند. سرانجام به مود پیشنهاد می دهد که در قبالِ آزادی خود، از گروه
سافرجیت برای پلیس خبرچینی کند و کارت ویزیت خود را برای مود می گذارد تا فکرهایش
کند و تصمیم خود را بگیرد..
پخش
عکس زنان در روزنامه ها، عواقب بدی برای زنان دارد. کارفرما ویولت را اخراج کرده
است. البته ویولت پس از اخراج سربلند است. سرش را بالا می گیرد. مشتهایش را گره می
کند و فریاد می زند «حقِ رأی برای زنان» و از کارگاه خارج می شود.
مود
هم کار خود را از دست داده است. صاحبخانه نیز مود را جواب خواهد کرد. کسی به آدم
بیکار و تحت تعقیب خانه اجاره نخواهد داد و به ناچار مود در کلیسا خواهد خوابید.
مود
پنهانی پسرش را می بیند و متوجه می شود که سونی به بچه گفته مادرت عقلش کار نمی
کند. سرانجام سونی او را از دیدن بجه منع می کند.
استدلالِ
سونی این است: بچه مال من است. قانون این را می گوید.
پس از شنیدن این کلمات از دهانِ سونی است که مود حلقه ازدواجش را از
دستش درمی اورد و به آقای بازپرس استید نامه ای می نویسد و رسماً و کتباً به او خبر سافراجیت شدن خود را اطلاع می دهد.
آقای استید عزیز
·
به
پیشنهادتان فکر کردم و تصمیمم گرفتم. الان در واقع یک سافراجیت هستم. شما گقتید
هیچکس به حرفِ زنی مثلِ من گوش نمی دهد. من این را قبول ندارم. ارزشِ من از شما،
نه بیشتر است و نه کمتر. من در تمامِ عمرم زنِ محترمی بوده ام. تمام عمرم کاری که
مردان به من دیکته کردند انجام دادم. اما چشمانم را باز کردم. همچنان که خانم
پانکهورست میگوید «اگر درست است که مردان از آزادی خود دفاع کنند، پس درست است
که زنان هم از آزادی خود دفاع کنند.»
مود شب ها پنهانی به دیدن پسرش می
رود و علیرغم مخالفت سونی از پشت پنجره او را می بیند.
·
«اگر
قانون مرا از دیدنِ پسرم منع کند، من مبارزه خواهم کرد تا آن قانون را تغییر دهم.
شما و من هر دویمان سرباز هستیم. هر کس به شیوه خود! ما از دو چیز دفاع می کنیم.
اگر گمان می برید که من به علت مبارزه ام خیانت می کنم، در مورد من اشتباه کرده
اید. مگر شما به علت مبارزه تان خیانت می کنید؟ سلامی صمیمانه / مود واتز»
- مود از این لحظه به بعد بک سافراجیت تمام وقت است و به شکل فعال در عملیات انفجاری شرکت میکند و زندگی یی مخفی دارد. در صحنه ای در کلیسا، همه اعضا سافراجیت جمع هستند. خانم دکتر اِلین میگوید:« اگر کسی می خواهد بماند بماند.» مود می ماند.«اگر کسی می خواهد برود برود، تصمیم تان را بگیرید. کسی شما را قضاوت نخواهد گرفت. اما اگر می مانید تمام وقت با ما بمانید. » مود می ماند. خانم دکتر نفشه را باز می کند و نقاطی که برای انفجار انتخاب شده را به آنها توضیح میدهد. کسی نباید آسیب ببیند.
روز تولد جورج :
مود برای دادن هدیه تولد جورج به در خانه می رود و در می زند؛ سونی در را باز می
کند و خارج می شود و در را پشت سرش می بندد. مود تقریباً با التماس می گوید: بگذار
جورج را ببینم. مود متوجه می شود که قضیه به این سادگی نیست!
سونی
بی رحم تر از آنی بود که فکرش را می کرد. سونی بچه را از مادرش گرفته ولی به زوج
دیگری داده تا به فرزندی قبول کنند. استدلال سونی این است که کسی را ندارد که بچه
را به او بسپارد. خودش هم از پس نگهداری جورج برنمی آید. جز این چاره ای نیست! سرانجام
سونی می گذارد مود برای آخرین بار با پسرش خداحافظی کند و هدیه تولدش را به او
بدهد. مود به پسرش می گوید: «یادت نره اسم مادرت مود واتز است. قول می دی یادت
نره؟ یک روز بیا دنبالم بگرد. پیدام کن!»
{زنان
ایرانی با حق حضانت و عواقبِ شومِ آن و به قول فروغ «ریسمانِ سستِ عدالت» به
خوبی آشنا هستند. فروغ یکی از قربانیان این قانون بود. البته شوهرش هنرمند بود و
تازه از اقوام مادری فروغ، ولی او حقِ دیدن بچه اش را نداشت و همین زخمهایی بر روحش
گذاشت که عمر کوتاهش را کوتاه تر نمود.}
سافراجیت
و خانم پانکهورست در روزنامه ها خیلی مطرح می شوند و وزیر کشور از این موضوع
ناراضی است. او می بیند یک گروه زن مبارز، عملاً همان کاری را می کنند که گروه
آنارشیست ایرلندی! هر دو منفجر می کنند. هر دو به وزرا حمله می کنند. پس فرقشان
جیست؟ بایست جلوی این زنها را گرفت و تنبیه شان کرد!
از
سوی دیگر دستورات خانم پانکهورست برای عملیات انفجاری بسیار رادیکال و خطرناک شده
است. نیمی از افراد گروه سافراجیت در عین مخالفت با استراتژی جدید اَملین،
به ناچار ادامه می دهند. فقط ویولت است که هم پنج ماهه حامله است و در ضمن
مخالف با استراتژی جدید پس خود را کنار می کشد. ادیت ناراحتی قلبی دارد ولی حرفی
نمی زند. شوهرش سخت نگران سلامتی اوست.
- آقای اِلین می گوید: با این همه اختلاف و تناقض، حتا سیلویا هم با خط مشی خواهر و مادرش موافق نیست و آن را تندروی می داند.
- ادیت: ترجیح می دهم در این موقعیت حرفی نزنم.
- آقای اِلین: اگر در حال درست کردن مواد برای عملیات، انفجاری رخ بدهد و تو را به هوا بفرستد، نمی دانم این مخالفت درونیت به چه دردی خواهد خورد؟
سرانجام علیرغم مشکلات بسیار و مخالفت
درونی، گروه سافرجیت آخرین مأموریت خطرناک خود، یعنی منفجر کردن خانه ییلاقی وزیر
دارایی آقای لوید جورج را انجام می دهد.
پس از منفجر کردن وزیر ادیت و مود
دستگیر می شوند. وقتی بازرس استید برای بازجویی از مود می آید.
- : شما از سر تا پایتان را پاکسازی کردید، هیچ ردی از مواد منفجره پیدا نکردیم.
- مود: پس برای چی ما را نگه می دارید؟
- : به اتهام تجمع غیر قانونی!... می دانستی که درست در همان موقعی که شما خانه را منفجر کردید، یکی از خدمتکارهای خانه داشت برمی گشت؟ ... – دستکش اش را جا گذاشته بود. اگر موقع انفجار، او آنجا بود، می توانی به من بگویی که به کجای هدفتان کمک می شد؟ خشونت، بین بیگناه و گناهکار فرقی نمی کذارد و هردو را می کشد. چه چیزی به شما این اجازه را می دهد که «بیگناه» را بکشید؟
- : چه چیزی به شما این اجازه را می دهد که وقتی زنان را کتک می زنند، شما به جای کمک کردن به آنها، بمانید و تماشا کنید؟ شما دورو هستید!
- : من قانون را رعایت می کنم.
- : به درک! عقیده مرا راجع به قانون نپرسیده اند.
- : این تنها قانونی است که وجود دارد و هیچکس از آن در امان نیست.
- : ما شیشه ویترین ها را می شکستیم؛ صندوق پستی می ترکاندیم تا سرو صدا به راه بیندازیم اما شما ما را کتک زدید و جز خشونت برایمان راه دیگری باقی نگذاشتید.
- : همه تان را می گیریم.
- : چکار می کنید؟ آخرش همه مان را زندانی می کنید؟ نیمی از بشریت را؟
- : تو زندگی ات را می بازی، پیش از این که همه جیز تمام شود!
- : آخرش برنده می شویم! (و چشمانش پر از اشک می شود)
***
مود
و ادیت در زندان دست به اعتصاب غذا می زنند. پس از انعکاس خبر در روزنامه ها، طبق
دستور مستقیم وزیر کشور« اعتصاب غذای زنان معنایی ندارد! باید به زور به آنها غذا داده شود!» پس از پنج روز اعتصاب غذا، شکستن اعتصاب
غذای زنان با زور به شکلی است که یک روز می آیند و از توی سلول انفرادی، همانجا که
بر دیوار آن حک شده «حرف نه، عمل» دست و پای مود را می گیرند و می برند و
روی تختی می بندند. چند نفر او را از هر طرف گرفته اند، مود دندانهایش را کلید
کرده است و مقاومت می کند. محلول سفیدی که احتمالاً شیر شیرین و غلیظ شده با آرد
است را با قیفی به داخل سرم می ریزند و از
طریق سرم به داخل منخزهای بینی مود می فرستند. فریادها و اشکها و مخالفت مود البته
بی فایده است ولی کاملاً هم تقلاهایش بی نتیحه نیست! حتا در آن حال هم می شود
زیر ظرف محلول زد و آن را برگرداند و به زمین ریخت.
پس از حمایت بین المللی
از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی،
و امضاهای شخصیت های مشهور برای آزادی آنان، وقتی مود و ادیت از زندان آزاد می
شوند، مثل همیشه آقای اِلین مهربان دم در زندان منتظر ایستاده است.
حمایت بین المللی روزنامه نگاران و
انعکاس گسترده خبر در روزنامه ها، زنانِ سافراجیت را به فکر می اندازد تا در جایی
که همه خبرنگاران و روزنامه نگاران جمع می شوند به جای عملیاتِ انفجاری و انتقامی
و تندروی افراطی، پرچم «حق رأی برای
زنان» را بالا ببرند و هدف اصلی قرار دهند و در سطح گسترده و جهانی مطرح کنند.
مسابقه اسبدوانی در روز ششم ژوئن 1911 در
حضور پادشاه جورج پنجم، ایده بسیارخوبی به نظر می رسد! و آنجا مکان مناسبی است
برای بالا بردن پرجم زنان!
صبح
زود آقای اِلین نمی گذارد که ادیت با جسم نحیفش، با مود و امیلی همراهی کند و خود
را به قطار برساند. در نتیجه فقط دو نفر راهی این مآموریت می شوند. قطار می گیرند
و به میدان اسبدوانی می روند. مود و اِمیلی پادشاه را می بینند که مرکز توجه
عکاسان و خبرنگاران شده است. همه جا تحت کنترل است و آقای بازرس هم به میدان
اسبدوانی آمده و آنها را می شناسد. برای ایندو سخت است که خود را به نزدیکی محل
اسبِ پادشاه یا محل نشستن پادشاه و ملکه برسانند. مود امیلی را می بیند که به سمت
حصار میدان رفت، از زیر حصار رد شد و برگشت و به او گفت: هیچوقت نباید تسلیم
شد. هیچوقت نبایست دست از مبارزه برداشت!(نقل قولی از اِملین پانکهورست) و بعد
اِمیلی وارد زمین چمن شد اما پیش از اینکه دستش را بالا ببرد؛ اسب های مسابقه به
سوی مقابل تاختند و یکی شان به امیلی خورد و امیلی و سوارکار هر دو نقش بر زمین
شدند. اسب هم زمین خورده اما نیم خیز می شود و بلند می شود. اِمیلی فرصت نکرده
پرچم «حق رأی برای زنان» را بالا ببرد. اِمیلی نقش زمین شده است و دیگر تکان
نمی خورد ... و باقی سکوت است.
- امیلی دیگر به هوش نمی آید. چند نفر با برانکارد به داخل زمین چمن می آیند تا مجروحان را ببرند. از مود در این لحظه کاری ساخته نیست. کلاه از سر برمی دارد و آشقته است.
مود
با قطار برمی گردد و اولین کاری که می کند رفتن به دنبال مگی در کارگاه است. مگی
در این روزها تمام وقت کار می کند و تنها نان آور یک خانواده پرجمعیت است. مود مگی
را به در خانه آلیس هوتون می آورد و از آلیس می خواهد که از مگی به عنوان کارگر
خانگی استفاده کند.
بعد مود در کلیساست که ادیت با
روزنامه ای که در صفحه اولش و با تیتر درشت، خبر از تشییع جنازه گسترده اِمیلی
داویسون می دهد از راه می رسد. بعد هم فیلم مستند آن سالها و زنان بریتانیایی را
می بینیم که همه سفیدپوش و با گلهای سفید اِمیلی داویسون را بدرقه می کنند و راهش
ادامه دارد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire