دربارهی رهایی زنان در دیدگاه مارکس و انگلس
پرادیپ بکسی، ترجمه سارا یوسفپور
توضیح مترجم: موضوع رهایی زنان و برابری جنسیتی از زمان مارکس تا کنون دگرگونیهای زیادی را از سرگذرانده است. فارغ از آنکه با خوانش و نوع برداشت نویسندهی این مقاله از مسألهی رهایی زنان در آثار مارکس و انگلس همسو باشیم یا نه، مطالعهی چنین مقالههایی در ایجاد آگاهی دربارهی موضوعات مرتبط با زنان و مبارزات آنان مثمر ثمر خواهد بود. قطعاً مطالعهی همهی گرایشهای موجود در زمینهی فمینیسم و رهایی زنان و سیر تکامل آنها، راه شناخت و نقد را در این حوزه هموارتر خواهد کرد و به ارتقای وضعیت برابری زنان و مردان یاری خواهد رساند.
در خوانش این مقاله پانویسهایی که پرادیپ بکسی به متن ماکسیمیلیان روبل افزوده است، در رفع پارهای از ابهامها راهگشا خواهد بود.
متنی که در ادامه میخوانید، بازخوانی اثر ماکسیمیلیان روبل دربارهی سیر تکامل نظرات مارکس و انگلس در باب رهایی زنان است. روبل طرح این مقاله را مدت کوتاهی پیش از مرگش در 1996 آماده کرد. این اثر یک روایت گاهشمارانه است. اما آنطور که شایسته است به آن توجه نشده است.
در رونوشت حاضر از این مقاله بر اساس منابع زیر، من نکات و پانویسهایی به آن افزودهام، عمدتاً به این منظور که مرجع پارهای از آثار را مشخص کنم. همچنین اطلاعاتی را که در زمان روبل در دسترس بود اما او به کار نگرفته و اطلاعات جدیدی را که پس از مرگ او به دست آمده است، نیز به متن اضافه کردهام. در پایان دلایلم را برای رد کردن اتهامات روبل علیه برخی از گامهای سازمانی و عملیِ مارکس و انگلس در رابطه با ویکتوریا وودهال[1] و تلاشهایش طرح خواهم کرد؛ کسی که قصد داشت برخی از بخشهای آمریکایی انجمن بینالمللی کارگران {بینالملل اول} را به عرصهای برای کارزار انتخاباتیاش برای ریاستجمهوری ایالات متحدهی آمریکا در سال 1872 تبدیل کند.
این روایت تا زمان تکمیل شدن کارِ جاری انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس (MEGA)[2] بهطور مداوم نیازمند بهروزرسانی است.
رهایی زنان در آثار مارکس و انگلس/ ماکسیمیلیان روبل
به استثنای موارد بسیار اندک در نوشتههای پراکنده از دورههای مختلف، مسألهی رهایی زنان بهمثابه یک برنامهی مبارزاتی ویژهی زنان، بهندرت از سوی مارکس و انگلس، مطرح شده و یا مورد بحث قرار گرفته است. در ذهن آنها، جنبش پرولتاریایی – «جنبشِ مستقلِ اکثریتِ گسترده در جهت منافع این اکثریتِ گسترده» (مانیفست حزب کمونیست، 1848) – دغدغهی مشترک کارگران هر دو جنس بود؛ دعوی طبقهی کارگر این بود که زنان و مردان به یک اندازه تحت سلطهی قوانین سرمایه و محدودیت دستمزدها هستند. اگر با زنان طبقهی کارگر به شکل ویژهای برخورد میشد به این علت بود که وضعیت حرفهایِ آنان به شرایط کودکانی نزدیک بود که همان کار را انجام میدادند. هم در مورد زنان و هم در مورد کودکان، ضعف فیزیکی افراد شاغل، آمیزهای از اقدامات و مقررات حفاظتی را، در جهت منافع خود کارفرما ضروری میساخت، که یکی از مفاد اولین قانون کارخانهای بود که با پیشرفت صنعتی شدن انگلستان رواج یافت.
هنگامی که انجمن بینالمللی کارگران (IWA) {بینالملل اول} در سالهای 1864 تا 1873 پا به عرصه نهاد، طلایههای جنبش مستقل زنان، در حال بدل شدن به موضوعی انتقادی یا حتا مناقشهبرانگیز برای مارکس و انگلس بود که آنان را وادار میساخت افق بینش اجتماعی خود را گسترش دهند. در نهایت، مطالعات مارکس در زمینهی قومنگاری منجر به تعمیق دانش تاریخی او در عرصهی توسعهی وضعیت اجتماعی زنان و خانواده در دورههای تاریخی و قارههای مختلف شد. مطالعات و تفکرات نهایی او، میراثی را به جا نهاد که انگلس آن را به عهده گرفت و با آن، اصول فلسفهی تاریخ مارکس را به سوی بحران رهروانش در رویارویی با معضل بقا و بود و نبود آن نظریه هدایت کرد.[6]
سیر فکری اولیه
مارکس و انگلس پیش از آغاز مبارزهی مشترکشان، هر کدام مراحل اولیهی سیر تفکرشان را از سر گذرانده بودند، که در نهایت کشف قرابت دیدگاههایشان، رفاقت و پیوستگی مادامالعمری را میانشان شکل داد و به تولید آثار مشترک و حتی ترکیبی توسط آن دو انجامید که هم در سطح نظری و هم از نظر واقعیتهای سیاسی اجتماعی با نتایج پیشبینینشدهای همراه بود. انگلس پیش از مارکس به مشاهده و مطالعهی شرایط کاری صنعتی تحت قانون مالکیت خصوصی، رقابت و اقتصاد بازار پرداخته بود. همچنین در ابتدا این انگلس بود که نقد خود به شیوهی تولید سرمایهداری را «برپایهی تجربهی شخصی مستقیم خود و منابع معتبر» در اثر مکتوبی با عنوان «وضعیت طبقهی کارگر در انگلستان در 1844» (1845)[7] بسط داد. او در این اثر، تأثیرات جسمانی و روحی مخرب کار در کارگاههای مانوفاکتور، کارخانهها و معادن را بر هر سه گروهِ مردان زنان و کودکان را به همگان نشان میدهد. انگلس در اثرش از گزارشهای بازرسان کارخانهها بسیار بهره گرفت، که از نظر توصیف وضعیت و مواد آماری در هر سه گروه شاغلان بسیار غنی بودند و اطلاعات دقیقی از شرایط عمومی و زمان کار، شدت کار و سختی تلاش جسمانی، حوادث، نقص عضو و بیماریهای مرتبط با کار که کارگران از آن رنج میبردند، ارائه میدادند. با آنکه انگلس در نتیجهگیریاش، «نبرد فقرا علیه ثروتمندان» را اجتنابناپذیر اعلام میکند (که در انگلستان در لوای شعار مبارزاتیِ «جنگ با کاخها، صلح با کلبهها» برپا شده بود)، و به یک «حزب کمونیستی» اشاره میکند که میتواند «بر عناصر خشونتبار انقلاب فایق آید و از ترمیدوری دیگر پیشگیری کند»، با وجود این، حقایقی که او در بخش پایانی تحلیلش توصیف میکند، قابلتقلیل به یک ارزیابی تخمینی و تصویری عمیقاً منفی است که کارگران هر دو جنس را – به استثنای موارد مربوط به اعتصاب – بهندرت در حال مقاومت یا شورش به نمایش میگذارد. نخستین نشانههای منادی یک جنبش مخالف، مقاومت در برابر آغاز ماشینیسم بود که چندی بعد به شکل کنشهای ویرانسازیِ کارخانهها پیگرفته شد. در پی تصویب قانونی در پارلمان محافظهکار انگلستان که به ائتلاف کارگران و جنبش چارتیسم اجازه داد که به اپوزیسیون رسمی بورژوازی تبدیل شوند، انگلس یک فصل از کتاب خود را به جنبشهای کارگریای اختصاص داد که در یک سوم آغازین قرن 19 به وقوع پیوستند.
در تاریخچهی این نخستین مبارزات کارگران، جایی برای اپیزود مقاومت ویژهی زنان وجود نداشت. تقریباً برعکس، حتا ممکن است گفته شود، بر اساس کتاب وضعیت طبقهی کارگر انگلستان در 1844، انگلس دربارهی عواقب منفی حضور زنان در کارخانهها ابراز نگرانی کرده است: «استخدام همسران{زنان}، خانواده را بهطور کامل منحل میکند، و نتایج اجتنابناپذیر این انحلال، در جامعهی کنونی ما، که بر اساس خانواده بنیان گذاشته شده است، عواقب به مراتب مأیوسکنندهای را هم برای والدین و هم برای کودکان به دنبال دارد.» این مادران شاغل نمیدانستند که چطور برای فرزندانشان که تحت چنین شرایطی پرورش مییافتند، مادری کنند؛ این فرزندان بعدها خود قادر به ایجاد یک خانوادهی هماهنگ نبودند، چرا که خود چیزی جز زندگی در انزوا نمیشناختند. در برخی موارد، کار زنان، خانواده را بهطور کامل منحل نمیکرد اما عملکرد آن را از شکل نرمال خارج میکرد: «در بسیاری موارد، خانواده در نتیجهی استخدام همسر بهطور کامل منحل نمیشود، بلکه وارونه میشود. زنان تامین خانواده را بر عهده دارند، و شوهران در خانه مینشینند، کودکان را تر و خشک میکنند و به رفت و روب و آشپزی میپردازند.». چنین مرد «اخته»ای و چنین زنی، محروم از زنانگی، بیانگر وضعیتی شرمآور و آخرین ثمرهی این تمدن ستایشانگیز تلقی میشد: «دستاورد نهایی همهی تلاشها و مبازرات صدها نسل برای بهبود وضعیت خود و آیندگانشان». سلطهی زن بر مرد که توسط سیستم صنعتی ایجاد شده بود، به اندازهی سلطهی بدوی مرد بر زن غیرانسانی بود. وضعیت زنان مجردی که در کارخانهها کار میکردند، بهتر از زنان متأهل نبود: «بدیهی است که دختری که از نه سالگی پای ماشین کار میکند، موقعیتی برای درک کار خانگی ندارد، از این رو زنان کارگر برای خانهداری کاملاً بیتجربه و نامناسب هستند» (وضعیت طبقهی کارگر انگلستان در 1844).
آشکار است که در پس این توصیف سرشار از جزئیات از کار زنان در شاخههای گوناگون صنعت، اهمیت جهانشمول یک اصل اخلاقی خود را نشان میدهد: رهایی زنان. مارکس بهصراحت این اصل را در مقالهی «دربارهی مسألهی یهود» (از نوشتههای سیاسی اولیه)[8] طرح کرده بود، متنی که پیش از کتاب انگلس نوشته شده است. [9] در این نوشته مارکس از «رهایی بشر» سخن میگوید. مارکس و انگلس در همکاری با یکدیگر، همزمان به خاصبودگی نقش زنان در روند باززایی بشر پی بردند.
نقد انتقادی: فلور دو ماری
مارکس در این نخستین فعالیت انتشاراتی فرصت یافت با علاقهای شورانگیز به موضوع رهایی زنان در دو مورد روی آورد: نخست، او شخصیت «فلور دو ماری»، در کتاب Les Mystères de Paris (1842-43، رازهای پاریس) اثر اوژن سو[11] را مورد موشکافی قرار داد؛ دوم، او «فانتزیها»ی فمینیستی شارل فوریه[12] را وام گرفت.
شخصیت ماری، موجودی که توسط خواستهها و محدودیتهای اخلاق مسیحی انسانیتزدایی شده بود، به شکلی بنیادین، نمایندهی پاکیِ طبیعی در محیطی غیرانسانی و فاسد بود. روسپیای که در میانهی دنیای بزهکاران پاسدار اصالت روح، بیتزویری و زیبایی انسانیای است که او را بدل به «گل شاعرانهی این دنیای جنایتکارانه و شایستهی نام فلور دو ماری» میکند[13] («افشای راز مذهب انتقادی یا فلور دو ماری»، خانوادهی مقدس). در تضاد با توبهی مسیحیاش، فلور دو ماری رویکردی را نسبت به گذشتهاش اتخاذ میکند که هم رواقی و هم اپیکوری است: سیاهبختیای که او سزاوارش نیست، نه امید او را خاموش میکند و نه لذت بردن او را از زندگی فرو مینشاند. «او وضعیت خود را در زندگی، با فردیت خودش، سرشت ذاتیاش، میسنجد و نه براساس ایدهآلِ آنچه خوب است.» آنطور که لودویک فوئرباخ در کتاب Vorläufige Thesen zur Reform der Philosophie (1842؛ تزهایی مقدماتی دربارهی اصلاح فلسفه) و کتاب Grundsätze der Philosophie der Zukunft (1843؛ اصول فلسفهی آینده)[14] تحلیل میکند، سرنوشت او تصویری از اثرات مخرب ازخودبیگانگی مذهبی است. ماری که در نتیجهی خرافات مذهبی از نظر روانی در هم شکسته است، همچنان نماد زنی است که تجسم همهی آن چیزهایی است که از طبیعت در جامعهی بورژوایی بر جای مانده است. او در نهایت وضعیت ندامت و توبهکاری کامل را میپذیرد و به نمونهای زنده از چرک و فساد بدل میشود که بهطور مداوم از جامعه در حال تراوش است. اوژن سو خود تصوری از اهمیت اجتماعی رمانش نداشت، اما بزهکاری شریرانه، روسپیگری و توبه و ابراز پشیمانیِ اجباری از آن، اسلوبهایی از قواعد اجتماعی هستند که تا حدودی عقاید او را بهعنوان یک رماننویس اصلاحطلب شکل میدادند. حال که برای مارکس استخراج شخصیت بهتمامی تراژیکِ زن، از درون یک رمان محبوب و عامهپسند تا این اندازه جدی و مهم بود، میبایست نویسندهی کتاب را که یکی از «هگلیهای جوان» بود، در این قضیه به چالش میکشید. نویسنده، شخصیت «ماریان- بلوم» (ماری لا فلور) را به «تجسد {ی صرف از} یک ایده» و دستاویزی برای نظرورزی هگلی تقلیل داده بود. فلور د ماری دختر نامشروع رودلف، «شاهزادهی گِرُل اشتاین»- یکی از شخصیتهای دیگر این کتاب – فرصتی برای «نقد انتقادی» میشود تا خود را بهمثابهی «افشای راز رهایی زنان یا لوئیس مورل» عرضه کند. (خانواده مقدس). ایدهی این بخش از کتاب خانوادهی مقدس این است که رودولف، «اشرافزادهی خُرد» و «بندهنواز بزرگ محیط خدمتکاران»، به هیچ وجه تمایل ندارد «درک کند که وضعیت عمومی زنان در جامعهی مدرن، غیرانسانی است.»
در عین این برآشفتگی، مارکس همدلی خود را با یکی از رویاپردازترین نویسندگان فرانسوی، شارل فوریه نشان میدهد. مارکس با اتخاد رویکرد نقد انتقادی، پرنس رودلف را با متفکرانی قیاس میکند که از رهایی زنان دفاع میکنند. بدون تردید مارکس بسیاری از نوشتههای فوریه را مورد کنکاش قرار داده بود. او در این نوشتهها غوطهور شده بود تا مواردی را استخراج کند که بتواند آنها را همچون گزیدهگوییهایی برای غنا بخشیدن به گرایشات رمانیکش به کار گیرد، گرایشی که تقریباً او را به سمت نوعی شاعرپیشگی سوق داده است. در بخش «افشای راز رهایی زنان یا لوئیس مورل» (خانوادهی مقدس)، مارکس بخشهایی طولانی از نوشتههای فوریه را نقل میکند:
«آیا این دختر جوان برای اولین پیشنهاددهنده که مایل است مالکیت منحصر به فرد او را به دست آورد، جز کالایی است که برای فروش گذاشته شده؟
(همانطور که در گرامر دو نفی {نفیِ نفی} معادل تأیید است، میتوانیم بگوییم که در تجارتِ ازدواج، دو روسپیگری، با پاکدامنی معادل است.)»
«تغییر یک دورهی تاریخی را همواره میتوان با میزان پیشرفت زنان به سمت آزادی تعیین کرد، چرا که در اینجا، در رابطهی بین زن و مرد، رابطهی بین قوی و ضعیف، پیروزی سرشت انسانی بر ستمگری مشهودتر از هر جای دیگر است. درجهی رهایی زنان، معیاری طبیعی برای رهایی همگانی است.»
«تحقیر جنس زن هم در تمدن و هم در بربریت یک ویژگی ضروری است. تنها تفاوت این است که نظام متمدن، هر فسادی را که بربریت به شکلی ساده اجرا میکرد، به وجه مرکب، دو پهلو، مبهم و ریاکارانهای از موجودیت ارتقا میدهد… هیچ کس، بیش از خودِ مرد، در نتیجهی در بردگی نگه داشتن زن مجازات نمیشود.» (فوریه)[15]
در عین حال، آنچه مارکس به آن نپرداخته این است که «فمینیسم» فوریه، در مجموع نظمی از نوعی دیگر است، اما به دلایلی که باید روشن شود، این مسأله توجه مارکس را در این بحث جلب نکرده است تا جایی که او مسألهی رهایی زنان را تنها در سطح مفهوم سادهی انقیاد زنان پرولتاریا توسط شرایط طاقتفرسای کار در کارخانه، مطرح میکند. تصور شکلی از رهایی که در آن زنان ابتکار عمل مبارزهی اجتماعی را به دست گیرند، بدون آنکه منتظر نصایح و شعارهای همرزمانِ «جنس قویترِ» خود بمانند، بحث را به محدودهی کاملاً متفاوتی منتقل میکند – که فوریه جرأت ورود به آن را به خود داده بود. با پرداختن به فلور دو ماری، حتا اگر شخصیت یک رمان باشد، فوریه به احتمال زیاد هنگام نوشتن این عبارات این نوع از زنان را مدنظر نداشت:
من پایهای برای گفتن این حرف فراهم آوردهام که در شرایط آزاد، زنان در همهی عملکردهای ذهنی و فیزیکی که مستقل از قدرت جسمانی باشد، بر مردان برتری خواهند یافت… این زنان هستند که بیش از همه تحت سلطهی تمدن رنج میبرند و این زنان هستند که باید به آن حملهور شوند (نظریهی چهار جنبش).
نقد انتقادی و آثار فلورا تریستان
اوژن سو در کتاب رازهای پاریس افزون بر فلور دو ماری، شخصیت دیگری به نام لوئیس مورل را هم عرضه میکند. خدمتکاری که توسط ارباب خود مورد سوءاستفاده قرار میگیرد، باردار میشود و فرزندی به دنیا میآورد. او پس از آنکه نوزادش را میکشد، دستگیر میشود، فرصتی که رماننویسِ «سوسیالیست» از آن استفاده میکند تا عقاید انتقادیاش را دربارهی قانون مجازات از زبان رودولف، به صدای بلند بیان کند. پرنس میگوید: «جنایتکاری که دختری را به سوی فرزندکشی سوق میدهد، در عمل مجازات نمیشود.»، اما او هرگز ارتباط این مسأله با کار خدمات خانگی را به پرسش نمیگیرد. «او به تمامی جنبههای نظریهی سابقش وفادار است و تنها در این باره که چرا قانونی وجود ندارد تا فرد اغواگر را مجازات کند، ابراز تاسف میکند و توبه و کفاره را با عذابی سخت پیوند میدهد» («افشای راز رهایی زنان»، خانوادهی مقدس).
مارکس تفکرات رماننویس در نقش رودولف – «رقتانگیزترین پسماند کثیف ادبیات سوسیالیستی»- را با «توصیف استادانهی فوریه از ازدواج» یا با «آثار بخش ماتریالیستی کمونیسم فرانسوی» مورد مقایسه قرار میدهد. در خانوادهی مقدس شخصیت دیگری پدیدار میشود، نویسندهی زنی که مارکس او را کاملاً در تقابل با شخصیتهای زن کتاب اوژن سو قرار میدهد: فلورا تریستان (1803-44)[16]
فلورا تریستان که در این کتاب سه بار از او یاد شده است، با وجود آنکه بر اساس نوشتههایش نمیتوان او را در زمرهی ماتریالیستهای کمونیست طبقهبندی کرد، سزاوار آن بوده است که در این دفاعیه دربارهی رهایی زنان، جایی برای خود دست و پا کند. در خانوادهی مقدس، مارکس و انگلس به «نقد انتقادی»ی یکی از هگلیان جوان، ادگار باوئر[17]، حمله میکنند، نویسندهی ناشناسی که شرحهای متعددی بر نوشتههای فرانسوی، از جمله کتاب اتحادیهی کارگران ( 1843-44)،) اثر فلورا تریستان نوشته و به او لقب «مسیحا-زن» داده بود. انگلس – که این بخشهای کتاب توسط او نوشته شده- بهطعنه از موقعیت «ادگار» در انجام یک کار غیرسازمانیافته در انزوا و دفاع او از نیاز به کار سازمانیافته، سخن میگوید. «در قیاس با افراد دیگری که در آثارشان این مسألهی مهم طرح شده است، فلورا تریستان، همین خواست را مطرح و به دلیل جسارتش در فرارفتن از «نقد انتقادی»، این مطالبه را بهمثابهی en canaille [عوامفریبی] مورد بحث قرار میدهد» (خانوادهی مقدس). متن به ملاحظهی انتقادی دیگری از باوئرِ «منتقد» استناد میکند: «’فلورا تریستان نمونهای از یک دگماتیسم زنانه است که باید واجد جزمیاتی باشد و آن را خارج از طبقهبندیهای موجود قرار دهد.’» انگلس اینگونه پاسخ میدهد که برادران باوئر بر اساس فلسفهی هگلی موجود، جزمها را ابداع میکنند:
جزمیات، جزمیات و دیگر هیچ. و با وجود این همه ناسزاگویی و پرخاش علیه دگماتیسم، خودش را به دگماتیسم و حتا دگماتیسمی زنانه محکوم میکند. این همان پیرزن رنگپریده، همان بیوهی فلسفهی هگلی است که سر و رویش را بزک کرده، با زنندهترین نوع انتزاع چروکیده شده، غمزهکنان در سراسر آلمان در جستوجوی خواستگار است (خانوادهی مقدس).
مارکس نیز، با اشاراتی مبهم به کتاب اتحادیهی کارگران و نویسندهی آن، چیز اساساً متفاوتی از اظهارات انگلس به این بحث اضافه نمیکند. گویی هر دوی آنها، نسبت به موفقیت مردمی تریستان و شهرتی که وی در آن زمان بهعنوان یک اصلاحطلب پیشرو، از طریق نوشتهها و فعالیتهای تبلیغاتیاش کسب کرده بود، بیتفاوت بودند. گویی نظریات و مطالبات انقلابیای که در کتاب اتحادیهی کارگران تشریح شده بود حتا در زمان تدوین ویرایش سوم کتاب خانوادهی مقدس مقولهای بیاهمیت بود و هنوز از سوی نویسندگان آتی مانیفست حزب کمونیست بهطور کامل درک نشده بود. آیا تریستان، سزاوار آن نبود تا در میان نمایندگان «سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی-آرمانشهری» در کنار سن سیمون[18]، شارل فوریه و رابرت اوئن[19] جایی داشته باشد؟ حضور تریستان در میان این گروه طبیعیتر از پیر ژوزف پردون زنستیز است که بهعنوان «محافظهکار» یا سوسیالیت «بورژوا» پس از نگارش و انتشار فلسفهی فقر(1846)، مورد انتقاد قرار گرفت؛ گرچه پرودون در کتاب خانوادهی مقدس به دلیل مقالهاش با عنوان «مالکیت چیست» تحسین شده است.[20]
ساختمان یک تئوری
ارتباط و همکاری فکری میان مارکس و انگلس، شکل مشخصتری یافت و در اثری نمایان شد که در زمان عمر آن دو انتشار نیافت. این اثر با وجود ساخت روششناسانهاش، تنها عناصر پایهای یک تئوری یا اصول فلسفهی تاریخ را نشان میداد. انگلس افتخار کشف این تئوری را به مارکس نسبت میداد و بعدها با خشنودی، فروتنانه از آن بهعنوان یک «راهنمای حیاتی» در پژوهشهایش سخن میگفت، اما آن را چیزی بیش از نوعی ادراک از جهان، و یک جهانبینیِ رها از پیشفرضهای متافیزیکی نمیدانست. مارکس که این {رویکرد} را «ماتریالیستی و انتقادی» مینامید، غیرمستقیم خاستگاه فلسفی و اندیشههای نخستین آموزگاران خود، اپیکور و اسپینوزا را آشکار میکرد.[21]
چندان جای تعجب نیست که هنگامی که دوران شاگردی فلسفی مارکس و انگلس به پایان رسید، و آنان تصمیم گرفتند که اعتقادات و استانداردهای فلسفی خود را با جنبشی برای رهایی همگانی پیوند بزنند که در آن هم زنان و هم مردان از یک طبقهی یکسان اجتماعی – پرولتاریای صنعتی- در مبارزه برای آزادی مشارکت داشته باشند، جایگاه ویژهای به مسألهی رهایی زنان اختصاص ندادند. تحت سلطهی بردگی مشترکی که از سوی نظام اقتصادی استثمار اعمال میشود و ازخودبیگانگیای که با فرایند مکانیزاسیون بهطور فزایندهای سرکوبگر میگردد، مردان و زنان کارگر در دفاع از به اصطلاح حقوق انسانی خود، همانطور که سطح مادی یکسانی دارند در زمینهی حقوق انسانی نیز، بدون توجه به تفکیک جنسیتی منافع مشترکی دارند. تبدیل اصول منشور حقوق بشر به واقعیت روزمره یک هدف فوری بود. انقلاب فرانسه با شکست و دوران وحشت پس از آن، شاهدی بر اهمیت رهایی سیاسی بود. با شکلگیری و انتشار نوشتههای سن سیمون، اوئن و فوریه، یک دکترین جدید اجتماعی ظهور کرد، که متفکر فرانسوی، پیر لورو[22] برای آن نام «سوسیالیسم» را مناسب میدانست. لورو کاملاً از وامدار بودن سوسیالیسم به متفکران آرمانشهری اولیه آگاه بود. مارکس که لورو را تحسین میکرد، درسهای مشخصی از تفکر آرمانشهری را حفظ کرده بود؛ او که دیگر انگیزههای رازورزانهی را از تفکراتش زدوده بود، اکنون قادر بود تا به «رهایی بشر» بپردازد.
رهایی بشر، بالضروره متضمن نقد اقتصاد سیاسی به معنای مشخص کلمه، برای مثال، انتقاد از تقسیم کار است:
تقسیم کار که همهی این تضادها بهطور ضمنی در آن وجود دارد و به نوبهی خود پایهی تقسیم طبیعی کار در خانواده و تفکیک جامعه به خانوادههای منفرد در تضاد با هم است، همزمان بر توزیع، و در واقع، توزیع نابرابر ِکمی و کیفی ِکار و محصولاتش و از این رو، مالکیت دلالت دارد. خانوادهی هستهای، نخستین فرمی که خانواده بر آن استوار میشود، جایی است که زن و فرزندان بردگان شوهر هستند (تقسیم اجتماعی کار و پیامدهای آن، MECW، مجلد 5).
مارکس نقد فوریه از ازدواج بورژوایی را به کل نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی بسط میدهد. در دیدگاه اقتصاددانان مدرنی که مالکیت را مترداف دسترسپذیری به یک نیروی کار بیرونی میدانند، بردهداری، که همچنان در شکل ابتداییاش در درون خانواده تجسم مییابد، نخستین شکل مالکیت است. تقسیم کار بر ستیز میان منافع خصوصی و منافع جمعی دلالت دارد، وضعیتی از امور که در آن یک عملِ خاصِ انسان برای او بدل به قدرتی بیگانه میشود که او را سرکوب و امید و انتظاراتش را عقیم میکند. بهمثابهی یکی از عوامل اصلی تکامل{تحول} تاریخی، این پدیدهی تقسیم و از خود بیگانگی، در شکلگیری دولت به حد اعلای خود میرسد: مدلی خودمختار که از منافع واقعی جدا شده و همزمان تجلی جامعهای موهوم است که درآن طبقات اجتماعی به جان یکدیگر افتادهاند.
در بخش پیشگفتار کتاب «ایدئولوژی آلمانی» (1845-46؛ MECW، مجلد 5)، مارکس خطوط کلی نقد دولت را معین میکند، که همراه با نقدش از سرمایه، درونمایهی مرکزی آثاری را تشکیل میدهد که او انتشار آنها را به یک ناشر آلمانی وعده داده بود. مارکس از طریق مقالات و تألیفاتش در راینیشه تسایتونگ (1841-42)، و سالنامهی آلمانی – فرانسوی و نشریهی بهپیش (1844)، در میان آوانگاردهای لیبرال و جمهوریخواه آلمان که در زمان رویدادهای انقلابی و پارلمانی 1848 شهرت یافته بودند، پیروانی به دست آورد. شعارهای این جنبش تنها محدود به یک هدف بود: رهایی سیاسی. همین مطالبه جوهر اولین بخش رسالهی مسألهی یهود را شکل داد، که در آن نقد رهایی سیاسی، ریشه در تمایز میان حقوق انسان و حقوق شهروندی داشت، و در آن موادی از اعلامیهی حقوق بشر و حقوق شهروندی 1791 و 1793 فرانسه[23] به کار گرفته شده بود که بهعنوان قانون اساسی ایالت پنسیلوانیا و نیوهمشایر ایالات متحدهی آمریکا مورد استناد بود.
در تحلیل درخشان مارکس از منشور حقوق بشر و حقوق شهروندی، به مسأله حقوق زنان حتا اشارهای هم نشده است. با این حال رابطهی میان یهودیان (شهروندان «پست») و زنان (جنس «پست») روشن بود: مارکس بدیهی میدانست که یهودیان به واسطهی پیوند به رسمیت شناخته شدهی میان جامعه مدنی و دولت، حق به جا آوردن شعائر مذهبیشان را دارند. اکنون او به متون جدیدی نیاز داشت تا بتواند با مکتب فکریای به مقابله برخیزد که در آن زنان به جای رهایی سیاسی و انسانی، خود را در وضعیتی مییابند که به فرقهای با درونمایههای مسیحایی منتسب شداند.
در میان متون مورد مطالعهی مارکس در این دوران، سن سیمون و مکتبش، بسیار تعیینکننده بود. مارکس پیش از این بارها ستایش خود از سن سیمون را نشان داده بود. مارکس نخستین بار این تحسین را در مباحثهای علیه یک نویسندهی آلمانی ابراز داشت که تفسیری بر دکترین سن سیمون نوشته و در آن بدون آنکه منابعش را مشخص کرده باشد به متون دستچندم متوسل شده بود. این متن اشتباهات و سوءبرداشتهای تاسفآوری داشت. برای مثال در یک قطعه، این نویسنده، آقای گرون[24]، ادعا کرده بود که سن سیمون «در یکی از کتابهایش» دربارهی رهایی زنان «کلمات رازآلودی» را بیان کرده است. مارکس اینگونه پاسخ میدهد:
البته اگر در برخی از آثار سن سیمون از پذیرش و انتصاب زنان برای مناصب نامشخص سخن گفته رفته بود، اینها به واقع «کلماتی رازآلود» میبودند، اما رازآمیزی تنها در ذهن آقای گرون وجود دارد. «یکی از کتابهای سن سیمون» همان کتاب «نامههایی از یکی از اهالی ژنو» است. در این اثر او پس از بیان اینکه همهکس واجد شرایط عضویت در شورای «نیوتن» یا دپارتمانهای آن هست، اینگونه ادامه میدهد:
«زنان اجازه خواهند داشت که به عضویت درآیند و حتا کاندید شوند؛ یعنی برای احراز پستهای این شورا و یا دپارتمانهای آن («نقد سوسیالیسم آلمانی به روایت پیامبران مختلف آن»، ایدئولوژی آلمانی، در MECW، مجلد 5).[25]
موضوع مورد بحث، البته، منصبی در این شورا یا بخشهای زیرمجموعهی آن بهعنوان اعضای صاحباختیار از میان دانشمندان و هنرمندانی است که حرفهشان بهکارگیری نیروی معنوی و فکری است- شورایی از مردانی خردورز که موظف به پژوهش حقایق و تفسیر قانون «جهانی گرانش» و به کارگیری این قانون منحصربه فرد در سراسر جهان هستند. مارکس یادآور میشود که اولینده رودریگز[26]، یکی از رهبران مکتب سنسیمونی، «این پیام را با حروف بزرگ در نسخهی 1832 به چاپ رساند» و در موافقت با این مورخ معاصر، تصدیق میکند که این تکعبارت سن سیمون به شیوهای عملی و کارآمد آغازگر ایدهی رهایی زنان است.[27]
ثابت شده است که «مسألهی زنان» منشا انشقاق و اختلاف در مکتب سنسیمون بوده است. بعید نیست که فمینیسم رازورزانهی پیروان سن سیمون در شواهد زیر ریشه داشته باشد: تاریخ بشریت در معنای سیاسی کلمه از گذشته تا کنون تاریخ «جنس قوی» بوده است و زنان بهطور سیستماتیک به پسزمینه رانده شدهاند. پیش از سن سیمون، فوریه طرح اولیهای از اصول مقدماتی اخلاقی برای رهایی بشر را از طریق عنصر زن ترسیم کرده بود.
گذر از آرمانشهرگرایی
«عصر سن سیمون را باید از خلال رهایی کامل زنان مورد شناسایی قرار داد.» این جمله را سباستین شارلتی[28] در تاریخ سن سیمون (1896) نوشته است. مارکس و انگلس که با چنین نمایندهای از «سوسیالسم حقیقی» دستوپنجه نرم میکردند، هیچیک نمیخواستند که در مدل مشارکتیِ مفروضِ فوریه متوقف شوند، مدلی که در آن تمام کارکردهای اجتماعی بر پایهی زوج {زن و شوهر} استوار بود. مارکس مدعی بود توانسته است این نکته را روشن سازد که کتاب گرون آمیزهای از سرقتهای ادبی است و این امر به مارکس اجازه میداد تا دانش خود را در بررسی دوبارهی این موضوع به رخ بکشد. دانش و شناخت او از اثر سن سیمون مانع میشد تا اخلاقیات مذهبی پیروان پرمدعای او را جدی بگیرد، پیروانی که تا آن اندازه پیش میرفتند که از تمایزی که استاد{سن سیمون} میان تنپروران و کارگران قائل شده بود، ظهور زن مسیحایی را استنباط میکردند که التیامبخش زخمهای خانواده است. گویی این پیروان خود در همین دم، راز التیام زخمهای شهر را یافته بودند.
انگلس، که پیش از مارکس کمونیست بود، هنگامی که برای ارائهی اصول کمونیسم آماده میشد، با همراه جدید خود{مارکس} که او نیز آمادهی انجام کاری مشابه بود، به دیدگاههای مشترکی رسید. نظم اجتماعی کمونیسم چه تأثیری بر خانواده خواهد داشت؟ روابط بین دو جنس میبایست بدون دخالت از سوی اجتماع، به یک امر خصوصی ناب بدل شود. الغای مالکیت خصوصی، همچنین میباید ناپدید شدن دو پایهی ازدواج سنتی را به همراه داشته باشد: وابستگی زن به شوهر و وابستگی کودکان به والدین (چرا که پرورش کودکان میبایست یک عمل اشتراکی باشد.)
این پاسخی به فریاد اعتراض موعظهگران بیفرهنگ اخلاق علیه جامعه کمونیستی زنان نیز هست. اشتراکی بودن زنان رابطهای است کاملا متعلق به جامعهی بورژوایی و امروزه اساساً به شکل روسپیگری درک میشود. اما روسپیگری در مالکیت خصوصی ریشه دارد و همراه با سقوط آن، آن سرنگون میشود. بنابراین سازمان کمونیستی به جای ایجاد و ترویج اشتراک زنان، به آن پایان میدهد (اصول کمونیسم، MECW، مجلد 6).
این درونمایه در مانیفست حزب کمونیست بار دیگر مورد تاکید قرار گرفته است که در آن تأثیر فوریه و نقدش به خانوادهی بورژوایی، که اکنون به خانوادهی پرولتری تعمیم و گسترش یافته، قابل تشخیص است. خانوادهی کاملاً تکاملیافته، تنها برای بورژوازی وجود داشت، درحالیکه غیاب زندگی خانوادگی تنها پیامد ممکن در میان پرولتاریا و در روسپیگری عمومی بود. «خانوادهی بورژوایی با زوال همتای خود بهطور طبیعی زوال مییابد و هر دوی آنها با ناپدید شدن سرمایه از بین میروند» (مانیفست حزب کمونیست). لفاظیهای بورژوازی دربارهی خانواده، آموزش و پرورش و صمیمیت رابطهی والدین و کودک، تنفربرانگیزتر میشد هنگامی که صنعت بزرگ تمام پیوندهای خانوادگی را در میان پرولتاریا نابود و کودکان را به اسباب تجارت و ابزار کار بدل کرد. تفاوتهای جنسیتی و سنی همهی اهمیت اجتماعی خود را برای طبقهی کارگر از دست داد؛ تنها ابزار کار اهمیت داشت که هزینهاش بر حسب سن و جنس متفاوت بود.
مانیفست حزب کمونیست از تاکید بر تفاوت در شرایط مربوط به زنان و مردان شاغل در بنگاههای صنعتی مدرن اجتناب میکند و بر این اساس، برای هر دو جنس نقش بارزی در مبارزه برای بهبود شرایط کار و جنبش همگانی رهایی قایل میشود. این عدم تفکیک جنسیتی در پایان متن در فراخوان برای عمل مدون میشود: «کارگران تمام کشورها متحد شوید!»
اما به جای اثبات هرگونه پیروزی وحدت پرولتری، سال 1848 در بربریتی بیرحم، چشماندازی از شکست را نمایان ساخت. بازگشت مارکس و انگلس به آلمان آنان را از صحنهی رویدادهای انقلابی و ضدانقلابی در فرانسه دور ساخت، و تهییجهای سیاسی زنانی مانند پائولین رولاند[29] اوژنی نیبویه[30]، ژان دروین[31] و دیگران و به ویژه جورج سند[32] بازتابی در راینیشه تسایتونگ (1848-49) نیافت. در آلمان نیز با آنکه نشریات زنان و انجمنهای دموکراتیک زنان ایجاد شده بود، مشارکت آوانگارد زنان در جنبش سیاسی آلمان به همین شکل نادیده گرفته میشد.
مارکس همانند سالهای 1848-50 در فرانسه، در نگارش ارزیابیهای خود دربارهی مبارزات طبقاتی و درگیریهای حزبی به وضوح بر شخصیتهای مرد متمرکز شد. به مدت ده سال بهعنوان خبرنگار بزرگترین روزنامهی آمریکایی در لندن، مارکس به شرایط کار زنان تنها اندازهای توجه نشان داد که کار آنها، همانند کار کودکان، توسط یک برنامهی رسمی قوانین حمایتی مجاز دانسته شود. مارکس فرصت را غنیمت شمرد و به مورد زنی اشاره کرد که در خلال یکی ازجلسات افراد بیکار، علیه کار زنان در کارخانهها که به معنای نادیدهگرفتن کودکان و زیرپا گذاشتن وظایف خانگی است، اعتراض کرد: با یک دستمزد عادلانه برای کار روزانهی عادلانه، هر کارگر باید قادر باشد که همسر و فرزندانش را زنده نگه ندارد و غیره. زنان کارگر برای به برای به دست آوردن دستمزد منصفانه برای شوهرانشان دست به اعتصاب زدند: تصمیمی که به اتفاق آرا تصویب شد.
زنان و کودکان کارگر
تا زمان ایجاد انجمن بینالمللی کارگران در سال 1864، مارکس و انگلس تنها به شیوهی غیرمستقیم موضوع رهایی زنان را مورد بحث قرار دادند و از طریق مشاهده و ثبت عوارض جسمی و روحی شرایط کار زنان و کودکان در کارخانهها و صنایعی که قوانین کارخانهای را نقض میکردند، به این مسأله پرداختند.
گزارشهای بازرسان کارخانهها فراتر از همه چیز نشان داد که قوانینی که قرار بود حرص و طمع اربابان صنعتی را مهار کند، ریاکاری و دورغ تمامعیاری بیش نبود، چرا که جریمهای که برای تخلف از قوانین کار اعمال میشد، تنها بخش کوچکی از سود بود. بخشی از نیروی کار که شامل زنان و جوانان – و اغلب افراد زیر سن قانونی- میشد، دچار بیشترین حوادث ناشی از کار میشدند.
کار زنان و کودکان از جمله مسائل مورد بحث در اولین کنگرهی انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866 در ژنو بود. مارکس و انگلس هیچکدام در این کنگره حضور نداشتند، اما پیش از آن «دستورالعملی برای نمایندگان شورای عمومی موقت»[33] نوشته بودند که در آن در اصل 3 تحت عنوان «محدودیت زمان کار روزانه» این موضوع را مطرح کرده بودند. روز کاری هشت ساعت در روز تثبیت شده بود.
از میان افراد بزرگسالِ زن و مرد، تنها زنان موکداً از شبکاری و هر نوع کار مضر برای حساسیت این جنس، و یا قرار گرفتن بدن در معرض مواد سمی و سایر مواد زیانآور مستثنی شدند. منظور ما از بزرگسال همهی افرادیاند که به سن 18 سال رسیده و یا بالاتر از آن باشند. (اسناد بینالملل اول، مجلد 2).
در مادهی چهارم این «دستورالعمل» که به «کار کودکان و نوجوانان (هر دو جنس)» میپردازد، مارکس بهعنوان یکی از پیروان روبرت اوئن، خود را هوادار مشارکت کودکان بالای 9 سالِ هر دو جنس در «کار بزرگ تولید اجتماعی» معرفی میکند. اگرچه، از آن رو که صنعت مدرن این پیشرفت را به «واقعیتی تحت سرمایه بدل میکند، کژدیسه و شنیع میشود.» این مسألهی «وضعیت عقلایی جامعه» است که در آن هر کودک از سن نه سال به بالا باید به یک کارگر مولد تبدیل شود. این «دستورالعمل» مشخص میکند که کار روزانه نباید پس از آنکه کودکان آموزشهایشان را در مدراس ابتدایی سپری کردند، بیش از دو ساعت[34] باشد.
ما در اینجا با ضروریترین پادزهر علیه گرایشهای سیستم اجتماعی سر و کار داریم که انسان کارگر را به ابزاری صرف برای انباشت سرمایه تنزل میدهد و والدین را به بردهداران، فروشندگان فرزندان خود، تبدیل میکند. باید از حقوق کودکان و نوجوانان پشتیبانی شود. آنها قادر نیستند برای خود دست به عمل بزنند. بنابراین این وظیفهی جامعه است که از طرف آنان وارد عمل شود (دستورالعمل).
آموزش و پرورش در ترکیب با کار مولد سه شکل به خود میگیرد: ذهنی، جسمی و فنآورانه. در دیدگاه مارکس، این ترکیب «طبقهی کارگر را به سطحی بسیار بالاتر از طبقهی متوسط و طبقهی فرادست ارتقا میدهد.» این ایده بار دیگر در کتاب «سرمایه» به کارگرفته شد و گسترش یافت. (1867؛ سرمایه: تحلیل انتقادی تولید سرمایهداری) اما در خلال نشست انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866، برنامهی مارکس در خصوص کار زنان و کودکان، به موضوع بحث داغی بدل شد که منجر به صدور مصوبه زیر از سوی {همشهریان} شماله، فرایبورگ، پراشون و کاملینا شد:
بر اساس ملاکهای جسمی و روحی و اخلاقی، کار زنان و کودکان در کارخانهها باید قویاً بهمثابهی یکی از علل اصلی انحطاط نوع بشر و بهعنوان یکی از قویترین ابزارهای محرک اخلاقزدایی به وسیلهی کاستهای سرمایهدارانه محکوم شود (مجموعه آثار مارکس و انگلس، MEGA، I/20)[35].
نویسندگان این مصوبه اضافه میکنند که زنان «نباید به کار سخت مجبور شوند؛ جای آنها کانون گرم خانواده است؛ آنها مربیان طبیعی کودکان هستند. تنها آنان میتوانند فرزندانشان را برای یک زندگی مدنی و آزاد آماده کنند. »[36]
کتاب سرمایه نظریهای انتقادی دربارهی اقتصاد سرمایهداری و همزمان سوگنامهای برای قربانیان کارگر هر دو جنس است. همانند انگلس در سال 1845، مارکس هم به مستندات ارائه شده توسط بارزسان کارخانه رجوع میکند. مفهوم رهایی انسان در اینجا در مجموعهای بلندبالا از اعلام جرم علیه «سرمایه«ی تشخصیافته، صاحب پول و یا ابزار تولید و خریدار نیروی کار مردان و زنان، دختران جوان و افراد زیر سن قانونی، مطرح میشود. «پیش از این، کارگر مرد که اسماً عنوان عاملِ آزاد را یدک میکشد، نیروی کار خود را میفروخت؛ اینک او همسر و فرزندانش را به فروش میرساند و تبدیل به یک دلال برده شده است» (سرمایه). تا آنجا که به مسألهی رهایی زنان مربوط است، هنگامی که نیروی کار زنان اهمیت مییافت، ابتکار عمل در اختیار کارگران مرد قرار داشت که موفق شده بودند با بهکارگیری اجباری زنان و کودکان در کارخانههای انگلستان کار خود را کاهش دهند. از سوی دیگر گزارشهای بازرسان کارخانهها عملکرد والدین کارگر را مورد انتقاد قرار میداد که فرزندانشان را معامله میکردند.
با توجه به قوانین کارخانهها در انگلستان، مارکس دخالت این قوانین در حقوق اربابمنشانهی سرمایه را مورد توجه قرار داد، در مورد کار خانگی، هر نوع مقررات و تعدیلی، تعرض مستقیم به اقتدار والدین تلقی میشد. با این حال حقایق عریان نشان میدادند که با زوال پایههای اقتصادیِ شکلِ قدیمیِ خانواده و کار خانوادگی، صنعت بزرگ روابط خانوادگی پیشین را همزمان وارونه میکرد. «حقوق کودکان میبایست به شکل علنی ترویج شود» (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهارم). شیوهی استثمار سرمایهدارانه منجر به انحطاط اقتدار والدین شده است. با این حال، انحلال قیدوبندهای شکل پیشین خانواده در نظام سرمایهداری به شکل نفرتانگیزی نمایان میشود، صنعت بزرگ به مدد نقش تعیینکنندهای که به زنان، افراد جوان و کودکان در بیرون از محیط خانه و در فرایند تولید سازمانیافتهی اجتماعی اعطا میکند، پایههای اقتصادی شکل فراتری از خانواده و روابط بین دو جنس را خلق میکند.
با این وجود، این سوءاستفاده از قدرت والدین نیست که استثمار سرمایهدارانه از کار کودکان را، مستقیم یا غیرمستقیم، ایجاد میکند؛ بلکه برعکس، این شیوهی استثمار سرمایهدارانه است که با از بین بردن پایههای اقتدار والدین، کاربست آن را به سوءاستفادهی شرورانه از قدرت تغییر میدهد. بنابراین انحطاط بندهای قدیمی خانواده تحت سیستم سرمایهداری هرچقدر هم وحشتناک و منزجرکننده به نظر برسد، صنعت مدرن، با اختصاص بخش مهمی از فرایند تولید زنان، افراد جوان و کودکان هر دو جنس به بیرون از محیط خانگی، پایههای اقتصادی جدیدی برای شکل بالاتری از خانواده و روابط بین دو جنس خلق میکند. حفظ فرم ژرمنتبار– مسیحی خانواده بهعنوان فرم مسلط و نهایی، تلاش عبثی است، همانگونه که این امر در سیر تحول تاریخی در مورد فرمهای خانوادهی روم و یونان باستان یا فرمهای شرقی، امکان پذیر نبوده است. علاوه بر این، واضح است که واقعیت جمعی گروههای کاری که از افرادی از هر دو جنس و همهی سنین تشکیل شده است، تحت شرایط مناسب، ضرورتاً باید به منبعی برای توسعه انسانی تبدیل شود؛ با این وجود، این واقعیت، در شکل بیرحم و خودبهخود گسترشیابندهی سرمایهدارانهی آن، که در آن کارگران برای فرایند تولید موجودیت مییابند و نه فرایند تولید برای کارگران، منبعی تباهکننده برای فساد و بردگی است (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهار).
با آنکه مارکس که بر الویت نقش مردان در مقاومت در برابر سیستم اقتصادی مسلط تاکید میکند، تا آنجا پیش نمیرود که از آن قاعدهای استاندارد ناظر بر برتری اخلاقی مردان پرولتر استنتاج کند. حتا گاهی مارکس به عکس این موضوع اشاره میکند. برای نمونه، مارکس به منظور تشریح «قانون عام انباشت سرمایهدارانه»، با مثالهای مشخص، بدترین لحظات بینوایی در انگلستان را مرور میکند، کشوری که بهعنوان یک نمونهی کلاسیک در بازار کار مطرح بوده است. در یک فصل طولانی از کتاب سرمایه که به پرولتاریای کشاورزی در شهرستانهای مختلف بریتانیا اختصاص دارد، نویسنده پیامدهای زیانبار کمبود موقت یا کمبود محلی نیروی کار را نشان میدهد. این کمبود نیروی کار فیزیکی، به جای آنکه به افزایش دستمزدها منجر شود، به استخدام اجباری زنان و کودکان انجامید. یکی از ثمرات این «دور باطل»، سیستم باندی بود، سیستمی از باندهای سیار که عمدتاً از 10 تا 40 یا 50 نفر تشکیل میشد که اغلبشان زنان، نوجوانان هر دو جنس و کودکان 6 تا 13 ساله بودند.
کشاورزان دریافتهاند که زنان تنها تحت هدایت مردان بهطور پیوسته و باثبات کار میکنند، اما این زنان و کودکان، پس از گماشته شدن به کار- آن گونه که فوریه نیز دریافته بود- متهورانه تمام نیروی زندگی خود را صرف میکنند، در حالی که کارگر مرد بالغ به اندازه کافی زرنگی به خرج میدهد که در نیروی کارش صرفهجویی کند (انباشت سرمایه، سرمایه، بخش هفتم).
انجمن بینالمللی کارگران[37]{بینالملل اول}
انجمن بینالمللی کارگران یک سازمان عمدتاً مردانه بود: بیشتر اعضا و همه رهبران آن مرد بودند. در تشکیل نخستین شورای عمومی این سازمان، اعضای شورای منتخب مرد بودند که گسترهای از ملیتهای مختلف را نمایندگی میکردند و رئیس انجمن و دبیر شورا از میان این گروه انتخاب شد. در سخنرانی افتتاحیه و اساسنامهی موقت انجمن، – دو سند قابلتوجه که سطح بالایی از فراگیری و جهانی بودن و روح اهداف ابراز شده را نشان میداد- مارکس جای ویژهای برای زنان کارگر در نظر نگرفت در حالیکه فیالواقع ستم وارد بر آنان میبایست بهعنوان بخشی از کارگران در نظر گرفته شود. هیچ اشارهای به امکان شکلگیری ارتباط میان بینالملل و گروههای فمینیستی نوظهور در آلمان و بریتانیای کبیر نشد.
به طرز ناباورانهای به نظر میرسد حضور زنان در بینالملل اول در آغاز بهعنوان یک امر طبیعی پذیرفته شده نبود: هفت ماه پس از تاسیس بینالملل و پیش از آنکه نتیجه به شورای عمومی ارائه شود، به این موضوع در چند خط مختصر پرداخته شد: « این پرسش مطرح شده است که آیا زنان واجد شرایط عضویت هستند یا خیر، همشهری ویلر و پس از آن همشهری بروداژ، پیشنهاد کردند که زنان بهعنوان اعضا پذیرفته شوند. با اکثریت آرا تصویب شد» (صورتجلسه، 25 آوریل 1865، اسناد، جلد اول).[38] بدون شک هیچ بحثی در این مورد رخ نداده است، اما اگر این مسأله که تا این اندازه مهم و مورد توجه بوده، چرا این پرسش مطرح شده و چرا به رای گذاشته شده است؟
صورتجلسه نشست شورای عمومی 3 اکتبر 1865، توجهبرانگیز است. بر اساس یادداشتها: «نامهای از مادام جین دورین[39] نیز خوانده شد. این نامه پیشتر به کنفرانس ارسال شده، اما {بررسی آن} به تاخیر افتاده بود.» اظهارات موجزی که به نظر میرسد نیاز به توضیح بیشتری داشتهاند، سیمای شخصیت زنی خودساخته را عیان میسازد: یک لباسشوی حرفهای که به آموزگاری مبارز تبدیل شده، کسی که در جنبش بیمهی زنان فعالیت داشته، در سال 1852 به انگلستان مهاجرت کرده و در آنجا نشریات زنان را پایهگذاری کرده است.
در شورای عمومی، هنگام بحث دربارهی کارزار حمایت از فینیانها، زندانیان انقلابی ایرلندی، از دو زن نام برده میشود. در صورتجلسهی نشست 2 ژانویه 1866 آمده است:
فاکس[40] از متن {روزنامهی} کورکدیلیهرالد، درخواست خانمها اُ دوناوان روسا و کلارک لابی را قرائت کرد مبنی بر پرداخت کمک مالی به زنان خانوادهی ایرلندیهایی که در حالحاضر و به تازگی توسط دولت زندانی شدهاند. او همچنین شواهد و مستنداتی از {نشریه} آیریشمن دوبلین را قرائت کرد که جمعهایی با این هدف در شهرهای تولیدی شمال انگلستان به وجود آمدهاست. او به آزادی اعطا شده به زنان ایرلندی از سوی دولت بریتانیا اشاره کرد که بر اساس آن این زنان اجازه یافتهاند، بدون آنکه تحت پیگرد قانونی قرار گیرند، علناً اعلام کنند که از فینیانها هستند. سخنان او با پیشنهاد ارسال درخواست {فوق} به وکلای کارگران از سوی شورای عمومی، به همراه تقاضای انتشار آن، پایان یافت (اسناد، جلد 1).
سرانجام، بیش دو سال پس از تاسیس بینالملل، یک شخصیت زن کاملاً شناخته شده ظهور کرد: هریت لو[41](1832-1897)[42]، از اعضای افتخاری جنبش آتِئیستهای انگلستان، که در آغاز برای شرکت در نشست شورای عمومی دعوت گردید و بعدها بهعنوان یک عضو تمامعیار پذیرفته شد. صورتجلسهی نشست شورای عمومی در تاریخ 16 آوریل 1867، نخستین برخورد با این فعال بریتانیایی را این گونه ثبت کرده است:
فاکس، نامهای از خانم هریت لو دربارهی موضوع حقوق زنان را قرائت کرد و اظهار داشت که به عقیدهی او اگر از خانم لو درخواست شود او در نشست کنگره در لوزان شرکت خواهد کرد. با رضایت متقابل، فاکس مسئولیت نامهنگاری به خانم لو را عهدهدار شد تا بدینوسیله از ایشان پرسیده شود که در صورت دعوت آیا مایل به شرکت در جلسهی شورا هستند (اسناد، جلد 1).
پذیرش لو در شورای عمومی، پس از ارائهی پیشنهاد در نشست 18 ژوئن، در نشست 25 ژوئن 1867 صورت گرفت. از آن پس مستندات، حضور تنها این یک زن را در نشستهای شورای عمومی، در طول 5 سال بعد، تأیید میکنند. به نظر نمیرسد که او به استثنای دو مورد خاص، از نقش خود بهعنوان ناظر فراتر رفته باشد. در خلال نشست 2 جولای 1867، لو تمایل خود را برای تاسیس انجمن ملی زنان کارگر در لندن ابراز داشت. مارکس در این نشست غایب بود اما بعداً توسط فاکس، دبیر شورا، از آن مطلع شد، فاکس کسی بود که به لو پیشنهاد کرده بود تا با «خانم کارول»، رهبر خیاطان زن لندن و صاحب کرسی مدیریت اجرایی خیاطان، ارتباط برقرار کند (فاکس خطاب به مارکس، 3 جولای 1867، اسناد، جلد 2). در نشست 27 آگوست 1867، در بحثی در خصوص نیاز بینالملل به تقویت پروپاگاندا، مارکس، با توجه به پیشرفتی که انجمن در برخی کشورها به دست آورده بود، مخالفت خود را دربارهی تبدیل شدن انجمن به یک «کلوپ مباحثه» ابراز داشت و اضافه کرد که او مخالف بحث دربارهی «پرسشهای پردامنه» در میان اعضای شورا که هوادار مباحثه هستند، نیست؛ نام لو در این صورتجلسه ذکر شده است. در فوریه 1868، یک زن دیگر، خانم مورگان، بخشی از شورای عمومی بود. هیچ جزئیات بیشتری ارائه نشده است، اما این زن ممکن است همسر ویلیام مورگان باشد، پینهدوزی که از سال اکتبر 1864 عضو شورای عمومی و در انجمن اصلاحات بسیار فعال بود. صورتجلسات حضور مکرر خانم مورگان را در جلسات شورا نشان میدهد اما هیچ اشارهای به مشارکت او در بحثها نمیشود.
هم هریت لو و هم خانم مورگان در نشست 28 جولای 1868، که مارکس در آن به بحث دربارهی «تأثیر ماشینآلات در اختیار سرمایهداران» پرداخت، حضور داشتند، درونمایهای که در کتاب سرمایه بهطور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. اما هنگامی که وی از اثرات زیانآور استفاده از ماشینآلات، به ویژه بر شرایط بردگی زنان و کودکان در کارخانهها، سخن میگوید و {وضعیت} جنس زن را با نگاهی سنتی به شرایطی کودکوار تقلیل میدهد، هیچ یک از این دو زن هیچگونه اظهارنظری نمیکنند.
بنابراین زن یک عامل فعال در تولید اجتماعی ما است. پیش از این، کار زنان و کودکان در درون دایرهی خانواده انجام شد. من نمیگویم که مشارکت زنان و کودکان در تولید اجتماعی نادرست است. به عقیدهی من هر کودک بالای نه سال باید بخشی از زمان خود را به کار مولد اختصاص دهد، اما روشی که آنان را در حال حاضر و تحت شرایط موجود به کار میگمارد، نفرتانگیز و ناپسند است (صورتجلسه، 28 جولای 1868، اسناد، جلد 2).
تنها در جلسه 4 اگوست 1868، زمانی که بحث دربارهی مکانیزاسیون ادامه مییابد، هریت لو با چند اظهارنظر در بحث مداخله میکند، اظهارنظرهایی که به نظر میرسد، نظریهی مارکس را هدف قرار دادهاست: «خانم لو اظهار داشت ماشینآلات باعث شده است که زنان کمتر از قبل به مردان وابسته باشند و سرانجام آنان را از بردگی خانگی رهایی بخشیده است. او مخالفت خود را با دیدگاه های ابراز شده دربارهی کار زنان ابراز داشت.»
این بحث در جلسهی 11 آگوست 1868 دنبال شد. آنگونه که صورتجلسهی این نشست نشان میدهد، مارکس بر کاهش ساعت کار و میزان {کاری} که باید پیشنهاد شود تا طبقهی کارگر زمان بیشتری برای بازسازی خود داشته باشد، تاکید کرد.
محدودیتهای قانونی، اولین گام به سوی بهبود شرایط روحی و جسمی و در نهایت رهایی طبقه کارگر است. هیچکس امروزه منکر دخالت دولت در حمایت از زنان و کودکان نیست؛ و محدودیت ساعت کار آنان در اکثر موارد به محدودیت ساعت کار مردان منجر میشود (اسناد، جلد 2).
لو در جلسات شورای عمومی در سال 1868 و 1869 مداخلهی اندکی داشته است. قابلتوجهترین اظهارنظر وی، پشتیانیاش از اُوالیستها (کارگرانی که با تاباندن تارهای ابریشم آن را به شکل رشته در میآورند) است که در لیون در اعتصاب بودند.
نامهای از شهر لیون مبنی بر پیوستن اوالیستهای این شهر – شامل حدود 700 زن و بیش از 300 مرد- خطاب به انجمن بینالمللی کارگران خوانده شد. این نامه با یک اظهارنامهای رسمی برای پرداخت حق عضویت آنان به بینالملل در کنگرهی باله همراه بود. این اوالیستهای در حال اعتصاب، {از بینالملل} درخواست کمک کرده بودند (صورتجلسه، 13 جولای 1869، اسناد، جلد 3).
در صورتجلسهی همین نشست آمده است که اوالیستها بهعنوان اعضای بینالملل پذیرفته شدند و «نظر به درخواست کمک مالی، پیشنهاد خانم لو این بود که مقتضی است با آقای استوارت میل مکاتبه شود تا این موضوع را در دیدار روز شنبه با انجمن حق رای زنان مطرح کند.» لو موافق کرد که بهعنوان نمایندهی انجمن بینالمللی کارگران در جلسهی بعدی انجمن زنان شرکت کند و برای اعتصابکنندگان لیون کمک مالی جمعآوری کند.لو از انجمن حق رای زنان گزارش داد که درخواست اعتصابکنندگان لیون رسماً نمیتواند پذیرفته شود، اما وی مقداری کمکهای مالی شخصی با برگهی تعهد پرداخت اعانه جمعآوری کرده است. باشگاه زنان در یونیون استریت، مایل به جمعآوری اعانه است در صورتی که این برگههای ضمانت بازگردانده شوند (صورتجلسه، 20 جولای 1869، اسناد، جلد 3). لو افزوده است که باشگاه زنان یونیون استریت آماده است تا بر اساس فهرستی از امضاها کمک مالی جمعآوری کند. (این همان جلسهای از شورای عمومی است که مارکس در آن بحث حقوق ارث را مطرح کرد و به تبادل نظرهای جدی منجر شد.) در جلسه 27 جولای 1869، لو مجموعاً دو پوند و چهار شیلینگ و شش پنس برای کمک به کارگران ماهر لیون به اوژن دوپونت، دبیر فرانسه، تحویل داد و اظهار داشت که این بانوان{کمککننده} مایل نیستند با اعتصابات مرتبط شناخته شوند.
موضوع کارگران ماهر بار دیگر در جلسه 10 آگوست 1869 مطرح شد: «اظهارنامهی پیوستن جامعهی مبلسازان لیون، 200 از اوالیستهای سنت سیمفورین د اوزن (ایزر) و اعلامیهی پیوستن اوالیستهای لیون دریافت شده است.» (صورتجلسه، اسناد، جلد 3). بر اساس پیشنهاد مارکس، شورای عمومی تصمیم گرفت که «اعتبارنامهی ویژه« ای برای فیلیمونه روزن، از اعضای بینالملل و نمایندهی جامعهی اوالیستهای لیون اعطا کند.
در همین جلسه موضوع آموزش و پرورش مطرح شد؛ این موضوع پیشتر هم در سه کنگرهی جداگانهی بینالملل در ژنو (1866)، لوزان (1867)، و بروکسل (1868) مورد بحث قرار گرفته بود. بحث دربارهی این موضوع در جلسهی 17 آگوست ادامه یافت، و ابزار نظر از سوی لو را برانگیخت که به شرح زیر است:
استنباط خانم لو از آموزش و پرورش عبارت از همهی آن چیزهایی است که که یک انسان را رشد میدهد. طبقهی کارگر ضامن بقای همهی انواع موسسات آموزشی است، اما هیچ سودی از آنها عایدش نمیشود. اموال کلیسا باید سکولاریزه شود و به مدارس اختصاص یابد. ما به کشیشهای کمتر و استادان مدرسه بیشتری نیاز داریم. نشریهی تایمز حقوقی[43] پیشبینی کرده است که کلیساهای مسلط، بیش از بیشتر از ده سال دوام نخواهند داشت، بنابراین زمان آن فرارسیده است که در این زمینه فعالیت و کنشگری کنیم. محققان در کنار ما خواهند بود و این روحانیت کلیسای مسلط را وادار به جنبیدن و یافتن چاره خواهد کرد. پاپ گفته است که مطالعهی درست انسان بخشی از بشریت است. میلنر از ما میخواهد تا در این باره که یک کارگر چگونه انسانی است مطالعه کنیم. همشهری مینلر این موضوع را طرح میکند که کودکان باید آموزش ببینند تا دریابند ارزشکارشان چیست و چگونه باید آن را کسب کنند. اگر آنها آموزش دیده باشند، ساعتهای زیادی را کار نخواهند کرد. او {لو} پیشنهاد داد که بهعنوان بخشی از مطالباتمان، بودجهی کلیسا باید به آموزش اختصاص داده شود. (اسناد، جلد 3).
هنگامی که لو در بحث دربارهی اتحادیهها و مبارزه برای دستمزد عادلانه برای کار شرکت میکند، ما آشکارا با باورهای کمونیستی او روبهرو میشویم. او معتقد است که نظام رقابت مانع رشد قدرت خرید کارگران میشود. عرضه و تقاضای نیروی کار بر بازار حاکم است. برای کسب کل ارزش محصولش، میزانی از قدرت برای تنظیم تولید مورد نیاز است:
ما باید آنگونه که روبرت اوئن خواستار کمونیسم بود، خواهان آن باشیم. قدرت خرید نمیتواند بدون افزایش مواد خامی که در کار استفاده میشود، افزایش یابد. در شیوهی کمونیسم نیروی نظارتی میداند که چه چیز مورد نیاز است و نیروی کار بر این اساس توزیع شده است. تحت هیچ شیوهی دیگری حقوق کار و ارزش کار تضمین نمیشود، این امر نمیتواند در نظام رقابتی اتفاق بیفتد؛ او مدافع کمونیسم بود (صورتجلسه، 31 آگوست 1869، اسناد، جلد 3).
از اگوست 1870 تا اکتبر 1871، نام هریت لو در صورتجلسات شورای عمومی بینالملل دیده نمیشود. با این حال، نام او در میان امضاکنندگان قوانین عمومی و مقررات جدید اداری انجمن بینالمللی کارگران در 24 اکتبر 1871 منتشر شده است (اسناد، جلد 4). گرچه لازم به ذکر است که پیش از آن (در اکتبر 1868) در مقالهای از مارکس در پاسخ به کارزار افترا علیه بینالملل، که سازمانهای بریتانیایی حاضر در شورای عمومی را بر میشمرد، پس از نام بردن از اجتماعات تعاونی، اتحاد رفورم و انجمن ملی رفورم، این عبارت آمده است: « در نهایت، جنبش مردمی آتئیست، به نمایندگی سخنران شناختهی شدهی آن، خانم هریت لو و آقای کاپلند» (ارتباطات میان انجمن بینالمللی کارگران و سازمانهای کارگری انگلیسی، اسناد، جلد 3).
غیبت لو باید اعضای شورای عمومی را متعجب کرده باشد. در حقیقت در صورتجلسه 21 نوامبر 1871 (پس از شکست کمون پاریس)، جورج هریس، دبیر مالی شورا، میخواهد بداند که «آیا خانم لو همچنان از اعضای شورا هستند یا نه.» انگلس پاسخ میدهد که از ایشان پرسیده شده که «آیا همچنان خود را از اعضای شورا به حساب میآورند و وی پاسخ داده است قطعا.» (اسناد، جلد 5)
چندین جلسهی شورا به موضوع پناهندگان کمون پاریس در لندن اختصاص داده شده بود. در جلسهی 2 ژانویه 1872، «همشهری مارکس اعلام کرد…که خانم لو، دو پوند از درآمد حاصل از سخنرانیاش را، به نفع پناهندگان به شورا فرستاده است». نام لو در میان اعضایی که «بیانیهی شورای عمومی انجمن بینالمللی کارگران دربارهی ارعاب پلیس در ایرلند» را امضا کردهاند، دیده میشود (آوریل 1872). همچنین امضای او در کنار افرادی دیگری از اعضای این شورا، در پای بروشور 1872 با عنوان «انشعاب جعلی در بینالملل» که توسط مارکس و انگلس علیه باکونین و پیروان او در سوئیس نوشته شده بود، وجود دارد.
درسهای کمون پاریس
فرصت رویدادی تاریخی با پیامدهای سیاسی بیشمار و غیرقابل پیشبینی برای مارکس فراهم شد تا به درک شکلی از رفتار انقلابی در میان زنان طبقه کارگر نائل شود: جنگ فرانسه و پروس و کمون پاریس (1870-71)
کمون همچنین مارکس را قادر ساخت تا تئوریهای سیاسی خود را- که تا آن زمان با شکستهای مکرر جنبش کارگری مواجه شده بود- با یک بُعد جدید غنا بخشد، چیزی که در نوشتههای آغازین او کمتر دیده میشد: کردار و رفتار بورژوازی و خودرهاییبخشی کارگران. بهعنوان یکی از اعضای شورای عمومی بینالملل و نمایندهی جنبش کارگری در آلمان و روسیه، مارکس همدلی اندکی در خصوص حق «بورژوایی» رأی برای زنان از خود نشان داد، اما در عوض تحسین زیادی نسبت به زنان پرولتاریا ابراز داشت که در کنار شبهنظامیان مرد مبارزه میکردند. برای نمونه، وی در «خطابهای به کمون» ستایش خود را نثار «زنان واقعی پاریس» کرد.
تغییری که کمون برای پاریس به ارمغان آورده بود، به واقع شگفتانگیز بود! دیگر هیچ اثری از بیبند و باری امپراطوری دوم پاریس وجود نداشت… یکی از اعضای کمون میگفت: «ما، دیگر صدای آدمکشی، دزدی، و حمله به اشخاص را نمیشنویم؛ به راستی انگار پلیس از پاریس به ورسای منتقل شده و همهی دوستان محافظهکارش را با خود به همراه برده است.» روسپیها[44]، رد و اثر بِپاهایشان- مردانِ بزدلِ نهاد خانواده، مذهب، و فراتر از همه مالکیت- را بوکشیده و عقب نشسته بودند. به جای آنان، زنان واقعی پاریس – قهرمان، اصیل و ایثارگر، همانند زنان دوران باستان- نمایان شدند. پاریسی که کار میکرد، میاندیشید، میجنگید و خون میداد، در تلاش برای پروراندن نطفهی جامعهی جدید، به آدمخوارانی که بر دروازههایش به کمین نشسته بودند اعتنایی نداشت- پاریسی تابناک از شوق ابتکار عمل تاریخی خویش! (جنگ داخلی فرانسه، MEGA، I/22)[45]
خطابهای به کمون به طرز چشمگیری لحن جزوهای سیاسی را دارد: مارکس با شور و شوق بهعنوان کمونیستی مبارز سخن میگوید. این متن بیش از هر چیز چکیدهی فشردهای از نظریات اصلی مارکس در باب نقد اجتماعی بود که در آثاری چون نبردهای طبقاتی در فرانسه(1848تا1850)، هجدهم برومر لویی بناپارت(1852) و آقای فوگت(1860) بسط داده شده بود. در یک سوم آخر قرن 19، پس از چندین جنگ در ابعاد قارهای و ملی و دو انقلاب نافرجام، رویدادی به وقع پیوسته بود که علیرغم نتیجهی تراژیکش، گواهی بر ارزش طرحهای نوآورانهای بود که پیش از آن به ندرت در حافظهی جنبشهای رهاییبخش اجتماعی وجود داشت. سرشت پراهمیت رویدادهای 1871، توضیح میدهد که چرا مارکس از تناظر و تشابهات تاریخی برای نکوهش مردان ورسای- مدافعان تمدن و نظم بورژوایی استفاده میکند:
حتا جنایات بورژوازی در سال 1848، در برابر رسوایی توصیفناپذیر 1871 هیچ است. ازخودگذشتگی قهرمانانهای که مردمان پاریس – مرد و زن و کودک- به مدت هشت روز پس از ورود سپاهیان ورسای، در دفاع از شهر از خود نشان دادند، بازتاب عظمت نهضت آنان بود و در مقابل اعمال شیطانصفتانهی سربازان، منعکسکنندهی روح ذاتی تمدنی بود که آنان حامیان مزدورش بودند…
برای یافتن معادل برای تییر[46] و سگهای خونآشامش باید به دورهی سولا[47] و حکومت ترایموِرت[48] روم بازگردیم. همان کشتار گستردهی سنگدلانه، همان بیاعتنایی به سن و جنس در قتلعام… (کمون، جنگ داخلی فرانسه)[49]
بار دیگر مارکس، زنان کمون را مورد ستایش قرار داد و آنان را در زمرهی «قهرمانان فداکار جامعهی جدید و بهتر» طبقهبندی کرد و در مقابل «تمدنِ شنیع که بر پایهی بردگی نیروی کار بنا شده و نالهی قربانیانش را در هیاهوی دروغپراکنی محو میکند، کمون متین و آرام مردمان پاریس را به دوزخی بدل کرد.» با این حال مارکس معتقد است که «ذهن بورژوایی همهی کشورها» رویدادهای کمون پاریس را بسیار متفاوت تفسیر میکند:
مردم پاریس با شور و شوق، در شمار زیاد و بیش از هر نبرد شناخته شدهی دیگر در تاریخ برای کمون جان میدادند. این چه چیزی را ثابت میکند؟ خوب دیگر معلوم است، اینکه کمون حکومت مردم نبود بلکه خشم تعداد انگشتشماری از تبهکاران بود! زنان پاریس با شادمانی جانشان را در سنگرها و در پای چوبههای اعدام نثار میکردند. این چه چیزی را ثابت میکند؟ معلوم است، این که چگونه اهریمن کمون این زنان را به هکاتهها[50] و مژیئراها[51] بدل کرده است![52]
دو نسخهی پیشنویس کمون سرشار از بینشهایی است که مارکس، در کوتاه مدت، قادر به حفظ همهی آنها در متن نهایی نشد. برای مثال، نخستین پیشنویس شامل متن زیر است:
کمون به شهرداری دستور داد که هیچ تمایزی میان زنانی که نامشروع نامیده میشدند و مادران و بیوههای گارد ملی، درخصوص غرامت هفتاد سانیتم قائل نشود؛ روسپیان تا به حال برای «مردان سفارشدهنده» در پاریس نگه داشته بودند اما برای «ایمنی» خودشان در حبس با اعمال شاقه، تحت حکومت خودسرانهی پلیس نگهداری میشدند. کمون این روسپیان را از این بردگی تحقیرآمیز رهایی بخشید و در عوض، کثافتی را بر اساس آن، و نیز مردانی را که توسط آنان، روسپیگری نشو و نما میکرد، به دور انداخت. البته روسپیان اصلی – the cocottes- تحت حکومت قانون، نه بردگان، که اربابان پلیس و حکومتگران هستند. (جنگ داخلی فرانسه، پیشنویس نخست، MEGA، I/22)[53]
در لندن، مارکس هنگامی که تصویر کمون را با گزیدههای کوتاه روزنامههای فرانسوی و انگلیسی و اطلاعاتی که توسط اعضای کمون به بینالملل ارسال شده بود ترکیب کرد، این تصویر را به الگوی ایدهآل شهر انسانیِ آینده بدل ساخت. برخی از رئوس اصلی کتاب مارکس دربارهی دولت، در طرحی که او برای «اقتصاد» در نظر داشت (اثری که هیچ وقت تکمیل نشد) هم در سطح انتقادی و هم از چشمانداز کمون پساسرمایهداری و پسادولت، به تفصیل در کمون شرح داده شدهاند.
بینالملل و جنبش حق رأی زنان در ایالات متحده آمریکا
در 11 سپتامبر 1871، در نشست کمیتهی فرعی شورای عمومی که برای آمادهسازی کنفرانس بینالملل در هفتهی پس از آن در لندن تشکیل شده بود، مارکس پیشنهاد داد که تاسیس بخش کارگران زن بهعنوان پیشنهاد ارائه شود. در کنگره، خود مارکس این پیشنهاد را قرائت کرد: «کنفرانس، پیشنهاد تشکیل شاخهی زنان را در میان طبقهی کارگر ارائه میکند. با این وجود این تصمیم به هیچوجه تداخلی با شاخههای موجود و یا تشکیل شاخههای متشکل از هر دو جنس ندارد.» (اسناد، جلد 4) بر اساس یادداشتهای توضیحی این قطعنامه «مارکس بر نیاز شکلگیری بخش زنان در کشورهایی که صنایعشان دربرگیرندهی شمار زیادی از زنان است، تاکید کرد.»
همزمان با افزایش نفوذ فزایندهی بینالملل و شکلگیری شاخههای متعدد در آمریکای شمالی، جنبشهای فمینیستی در حال ظهور در ایالات متحده، منشور این سازمان را به چالش کشیدند، قوانین و مقرراتی که بر منشوری منحصراً پرولتری اصرار داشت. در دسامبر 1870 نمایندگانی از این شاخهها در نیویورک گرد هم آمدند تا کمیتهی مرکزی ایالات متحده را پایهگذاری کنند. در جولای 1871 دو شاخه که با عنوان شاخهی 9 و شاخهی 12 شناخته میشدند، تحت رهبری دو مدافع حق رای «بورژوا»، ویکتوریا وودهال[54] و خواهرش تنسی کالفین، به این کمیته پیوستند. پیروان آنها به دنبال تقویت نفوذ و تأثیرگذاری بر بینالملل، با هدف درگیر کردن آنان با دیگر شاخهها -که عمدتاً آلمانی، فرانسوی، ایرلندی بودند- و به ویژه با شاخهی 1 از نیویورک و کمیتهی مرکزی آن بودند که بهطور مستقیم با مارکس و انگلس ارتباط داشت. شاخهی 12 ارگان ویژهی خود را داشت: نشریهای با عنوان معنیدارِ «وودهال و کالفین هفتگی». این دو خواهر در رابطه با شایعهای که در مورد مرگ مارکس در مطبوعات آمریکایی به راه افتاده بود، با وی تماس گرفتند. مارکس ضمن تشکر از آنان به دلیل «مقالات بسیار جالبتوجهی» که برایش فرستاده بودند، مکاتبات بلندبالای دخترش، جنی را برای آنان ارسال کرد که بازگوکنندهی تجربیاتش از آزار و اذیت او و خواهرش توسط پلیس در خلال تعطیلاتشان در بنیر-دو- شون بود. مارکس مینویسند: این «اپیزود تراژدی-کمدی به نظر من ویژگی مشخصهی تیتر جمهوریخواه است» (نامه به سردبیران وودهال و مالفین هفتگی، انتشار نخست در شماره 23/75، 21 اکتبر 1871). جنی مارکس با اظهارات طعنهآمیزی نامه را تمام میکند:
حکومت فرانسه قادر به انجام هرکاری است، آنان واقعاً به حقیقی بودن افسانههای وحشیانهی پترولیوسی[55] که ذهنهای بیمارشان ابداع کرده است، باور دارند. آنان به واقع فکر میکنند که زنان پاریسی «نه انسان و نه حیوان، نه مرد و نه زن» بلکه «پترولیوس» هستند، گونهای از سمندر که از عنصر فطریاش – آتش- لذت میبرد…
آدم میتواند در برابر اعمال یک حکومت دیوانه سکوت کند و یا به نمایش هجوی که در آن دلقکهای مزاحم مزدور حکومت، نقش درهم و برهم و پراکندهشان را ایفا میکنند، بخندد و از یاد ببرد که این نمایش هجو زندگی هزاران مرد و زن و کودک را به تراژدی بدل کرده است. به «پترولیوس»هایی فکر میکنم که در برابر دادگاه نظامی قرار گرفتند، و به زنانی که در سه ماه گذشته، در قایقها[56] به آرامی به سوی مرگ کشانده شدهاند. (ذکر شده در MEGA، I/22)[57]
همسویی مارکس با این نشریه آمریکایی کوتاهمدت بود. در دسامبر 1871 تحریکاتی که توسط حامیان شاخهی 12 صورت گرفت، به تفرقه انجامید و در نهایت به شکلگیری دو شورای فدرال رقیب منجر شد. در شورای عمومی لندن، مارکس دلخوری شدید خود را از این تحریکات تجزیهطلبانه ابراز داشت و تصمیم گرفت به نفع کمیتهی فدرال نیویورک بهعنوان نمایندهی همهی شاخههای آمریکایی موضعگیری کند. این تصمیم به همراه یک یادداشت تفسیری در نشریهی وودهال و کالفین هفتگی منتشر شد که به سوتفاهمهای بیشتر دامن زد. شاخهی 12 متهم شد که انجمن بینالمللی کارگران را به ابزاری برای دستیابی به اهداف خود تقلیل داده است که این امر در تضاد با اهداف و و ظایف بینالملل است و به این دلیل شاخهی 12 تا زمان کنگرهی بعدی به حالت تعلیق درآمد. شورای عمومی بر یکی از خواستهای اصلی قوانین عمومی بینالملل تاکید کرد، یعنی قانونی که شاخهها را ملزم میکرد که منحصراً از طبقهی کارگر عضوگیری کنند، چرا که با توجه به شرایط اجتماعی ایالات متحده، «به شکل عجیبی نفوذ اصلاحطلبان جعلی، شارلاتانهای طبقهی متوسط و سیاستمداران تاجرپیشه، به بینالملل تسهیل شده است» (قطعنامه دربارهی انشعاب فدراسیونهای ایالات متحده، انتشار یافته توسط شورای عمومی بینالملل در نشست 5 و 12 مارچ 1872، اسناد، جلد 5). توصیه شده بود که در آینده با هیچ شاخهی جدیدی موافقت نشود مگر آنکه دستکم سهچهارم اعضای آن کارگران مزدبگیر باشند.
مارکس و انگلس بر این امر اصرار داشتند ایالات متحده را تنها از منظر منافع طبقهی کارگر در حال شکلگیری مورد ملاحظه قرار دهند، و به همین دلیل نقش طبقه متوسط را که در بازسازی این کشور پهناور پس از بیش از ده سال جنگ داخلی دست کم گرفتند. جنبش حق رای زنان، بخشی از آرمان طبقهی متوسط برای دستیابی به یک ساخت کامل اجتماعی و اقتصادی بود، در همان معنای ماموریت «تاریخی»ای که از سوی نویسندگان مانیفست حزب کمونیست مورد تجلیل قرار گرفته بود. روش ستیزهجویانهای که مارکس در برابر این دو خواهر مدافع حق رای و نشریهشان در پیش گرفت، به انگلس نیز سرایت کرد که یادداشتهایی انتقادی بسیاری از دوستانش را در «بینالملل در آمریکا» تألیف کرد، مقالهای که در17 جولای 1872 در شمارهی 35 Der Volksstaat منتشر شد (ترجمهی انگلیسی در MECW، مجلد 23)[58]. چند نمونه از اتهامات مارکس از این قرار است:
در 15 اکتبر 1871 فراخوانی از شاخهی 12 در نشریهی وودهال (همسر یک بانکدار [این عبارت اشتباه است]، یک مدافع عشق آزاد و یک فریبکار عموم) و کالفین (خواهر ووهال و مشابه او) منتشر شدهاست. شاخهی 12 توسط وودهال پایهگذاری شده و تقریباً منحصراً متشکل از فریبکاران طبقهی متوسط و یانکیهای خسته از کسب و کارِ روفورم است؛ شاخهی 9 هم توسط خانم کالفین راهاندازی شده است. […] کل سازمان در جهت کسب منافع شخصی برای کسب پست دولتی و اهداف انتخاباتی است. […] این فراخوان- و لذا تشکیلات همهی انواع شاخههای فریبکار طبقهی متوسطی، عاشقان آزاد، روحگراها[59] و شیکرهای[60] روحگرا- باعث انشعاب در شاخهی 1(شاخهی آلمانی) شورای سابق شده و شورا خواستار اخراج شاخهی 12 و عدم پذیرش شاخههایی است که دستکم دو سوم اعضای آن کارگر نیستند. (مارکس، انشعاب آمریکایی، MECW، جلد 23)[61]
به نظر میرسد مارکس برای این واقعیت ارزشی قایل نبود که با وجود همهیمسایل دیگر، بخش 12 خواستار آن بود که هر بخش برای دستیابی به خودگردانی کامل، حق تنظیم قوانین مدیریت خود را داشته باشد. او هچنین نمیپذیرفت که ادعای برابری سیاسی و آزادی اجتماعی برای همه و بدون تمایز جنسی یا نژادی، پیششرط ضروری برای اصلاحات رادیکالتری است که بینالملل خواستار آن بود. بدون هیچ شرحی، او عبارت اعتراضی زیر را از نشریهی وودهال و کالفین نقل کرده است:
«تسری شهروندی برابر به زنان، در سراسر جهان، باید مقدم بر هر تغییر کلی در مناسبات موجود کار و سرمایه باشد. […] بخش 12 همچنین علیه این پنداشت عبث معترض است که انجمن بینالمللی کارگران سازمانی متعلق به طبقهی کارگر است…» (انشعاب آمریکایی، MECW، جلد 23،[62] تاکیدات از مارکس است.)
از نظر مارکس کل کارزار بخش 12 برای حق خودمختاری تعیین سیاستگذاری- که با تاکتیکهای مورد نظر مسئولان شاخهی 1 در تضاد بود- تنها با یک هدف به راه افتاده بود: استفاده از بینالملل بهعنوان ابزاری تبلیغاتی برای نامزدی ویکتوریا وودهال در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا. یادداشتهای مارکس توسط انگلس در نوشتن مقاله مذکور در بالا به کار گرفته شد. این بار، هنگامی که انگلس از ارگان حزب کارگران سوسیال دموکرات در محکوم کردن این دو خواهر، «میلیونرهای مدافع رهایی زنان و بهویژه عشق آزاد»، استفاده کرد، هشدار علیه «دو بانوی آمریکایی» از مرزهای داخلی و نزاع محلی فراتر رفت. «آیا این جاهطلبی هواداران آنان نبود که بینالملل را برای ائتلاف بورژوایی خود به کار گرفتند؟» با توجه به کارزار انتخاباتی ریاستجمهوری وودهال، انگلس حسابشده نوشت: «همهی آمریکا با پژواک خنده واکنش نشان دادند.» (MECW، جلد 23)[63]
برخی از خلاصه مقالاتی که توسط مارکس و انگلس در مورد نهضت وودهال برای رهایی اجتماعی، سیاسی و قضایی زنان تهیه شده، دور از انصاف است. آنها دربارهی ایدههای کلی وودهال که در کتاب «ریشهها، گرایشها و اصول حکومت» (1871)[64] به آنها پرداخته است، توضیحی نمیدهند. این کتاب دربارهی ریشههای تمدن، تکامل جهان اجتماعی، و «دورههای جامعهشناختی» آن، «نفوذ نیرومند و تعدیلکنندهی قدرت شهروندی اروپای مدرن»، «چهار قدرت تعیینکنندهی اروپا، روسیه، پروس، فرانسه و انگلستان، رقابت میان آنها، و شتاب روند متمدنسازی در آسیا» است. [65] در این اثر 250صفحهای از مجموع مقالات، وودهال بیشتر به باورهای خداپرستانه نزدیک است تا خرافات روحگرایانه. وودهال با تعمق در علل جنگ داخلی که کشورش از آن سربرآورده بود، مدعی بود که «جنگ نتیجهی ضروری رشد اصول آزادی در اذهان عمومی بود»، اصولی که مغایر با منافع خصوصی بودند.
با این حال، در این شرایط طبیعی بود که افراد قادر به تسلط بر اوضاع نبودند و این فاجعه را موجب شدند. با نامزدی وودهال در انتخابات ریاست جمهوری 1872، او مصمم شد تا بر اساس اصول مقرر در قانون اساسی آمریکا، که تضمینکنندهی حق رای برای همهی شهروندان فارغ از رنگ و نژاد بود، بر «حق زنان برای اشغال بالاترین مقامی که به مردم اعطا میشد» تاکید ورزد.[66]
پیشرفت اجتماعی و «خروش زنانه»
مارکس در نامهای به لودویک کوگلمان[67] به تاریخ 12 دسامبر 1868 نوشت:
هر کس که چیزی از تاریخ بداند، این را نیز میداند که انقلاب عظیم اجتماعی بدون خروش زنانه غیرممکن است. سنجش میزان پیشرفت اجتماعی دقیقاً با موقعیت اجتماعی عادلانهی جنسیتی قابلاندازهگیری است (MECW، جلد 43[68]).
تقریباً یک دهه بعد، در نامهای به سوفی لیبکنشت[69] به تاریخ 31 جولای 1877 انگلس نوشت:
بسیار راحت است که ما اینجا [در انگلستان] حرف بزنیم و انتقاد کنیم، درحالیکه در آلمان هر حرف بیملاحظه یا نابجایی ممکن است به حبس یا اختلال موقت زندگی خانوادگی بیانجامد. خوشبختانه زنان آلمانی ما، به خود اجازه نمیدهند که با این چیزها دچار هول و هراس شوند و با اعمالشان ثابت کردهاند که سانتیمانتالیسم بیمارگونهای که این روزها بسیار شنیده میشود، چیزی جز پریشانی طبقاتی خاص زنان بورژوا نیست (MECW، جلد 43[70]).
نمونههای زیادی از همدلی با زنان را میتوان از نامهنگاریهای مارکس و انگلس جمعآوری کرد، اما حتا در نظرگرفتن همهی ایننمونهها به شکل یک کل، برای پیبردن به مفهوم نتیجهی همکاری {در خلق اثر} نهایی این دو دوست کافی نیست. این اثر هم علمی و هم سیاسی است و به طرز چشمگیری بسنده است، این اثر پس از مرگ مارکس شکل گرفت و انگلس آن را بهعنوان میراثی از همکارش منتشر کرد:
«منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»(1884)
مارکس بهمثابهی یک دانشجوی همیشگی، دو سال آخر عمرش را وقف مطالعات قومشناسانه کرد و جذب ایدههای پژوهشگر آمریکایی، هنری لوئیس مورگان[71] شد، نویسندهی اثری که عنوان آن به تنهایی میتواند توجه هر ذهنِ بازی را به مسألهی سرنوشت تاریخی نوع بشر جلب کند: «جامعهی باستان؛ یا پژوهشی در خطوط پیشرفت بشر، از توحش، گذر از بربریسم تا تمدن» (1877). هنگامی که انگلس در یکی از یادداشتهای مارکس، ارجاعی به این اثر مورگان را کشف کرد، خطاب به کارل کائوتسکی نوشت:
این یک کتاب معتبر و کامل دربارهی وضعیت بدوی جامعه است، درست مانند کتاب داروین دربارهی بیولوژی. یک بار دیگر این مارکس بود که این کتاب را کشف کرد. این کتاب جامعهی باستان مورگان، 1877 است. مارکس به آن اشاره کرده بود، اما ذهن من در آن زمان مشغول چیزهای دیگری بود و او هم هرگز دوباره به آن اشاره نکرد. بدون شک او آرزو داشت خودش پیشگفتار کتاب را به زبان آلمانی بنویسد. من میتوانم این را از خلاصهبرداریهای دقیق او دریابم. بر پایهی خطوط مشخصشده توسط مارکس در این بحث، مورگان نگاه ماتریالیستی مارکس به تاریخ را خود از نو کشف کرده بود و نتیجه گرفته بود که اصول خالص کمونیستی، برای جامعهی مدرن، چه میتواند باشد (نامهی 16 فوریه 1884، MECW، جلد 47[72]).
کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولتِ انگلس (به ویژه ویرایش 1891)، میوهی این همکاری پس از مرگ بود که به سبب غنای فلسفهی ماتریالیستی تاریخ، و پایههای علمیاش بسیار برجسته است. جنبهای که پیش از مطالعات قومشناسانهی مارکس غایب بود اما ریشهی این مطالعات محسوب میشد، – توجه به موضوع زنان است- که در آثار متفکرانی چون فوریه، سن سیمون، ژان ژاکوب باخوفن[73] و مورگان محسوس بود.
در نتیجهگیری کتاب خود، انگلس این متن را از کتاب مورگان نقل میکند که گویی درس بزرگی برای خود او و مارکس بوده است:
اگر پیشرفت آنگونه که قانونِ گذشته بوده، قانونِ آینده نیز باشد، دوران مالکیت مقصد نهایی انسان نیست. زمانی که از آغاز تمدن سپری شده است، تنها قطعهای از دوران گذشتهی زندگی بشر است؛ و قطعهی دیگری از اعصار پیشِ رو است. انحلال جامعه به احتمال زیاد، خاتمهای برای دورانی خواهد بود که مالکیت غایت و هدف است، چرا که چنین دورانی حاوی عناصری از خودتخریبگری است. دموکراسی در حکومت، برادری در جامعه، برابری در حقوق… و آموزش همگانی، مرحلهی بالاتری از جامعه را نوید میدهد که در آن تجربه، فهم و دانش حضور مداوم دارند. این احیای دیگری خواهد بود در فرمی بالاتر از آزادی، برابری و اخوت نسبت به مردمان دوران باستان (MECWف جلد [74]26، تاکیدات از انگلس است).
این دیدگاه اساساً مشابه دیدگاه باخوفن (Bachofen) است که اثری را به رشتهی تحریر درآورد که عنوان آن به برنامهی اخلاقی کمونیستی شباهت دارد. ضرورت بیقیدوشرط آن باید با این کلمات جمعبندی شود: رهایی انسانی زنان: حق مادری (1861؛ مادرسالاری: پژوهشی دربارهی حکومت زنان در جهان باستان بر پایهی سرشت مذهبی و حقوقی آن)
مارکس در مطالعات قومشناسانهاش، که آخرین پژوهشهای زندگیاش بود، به برخی از دریافتهای فوریه بازگشت که پیشتر در نخستین کتابش، خانوادهی مقدس، که 30 سال قبلتر نوشته شده بود، وجود داشت. در آنجا مارکس، گفتههای این نابغهی آرمانگرا را به کار گرفته بود که پیشگویی میکرد زنان، که نخستین قربانیان تمدن بورژوایی و با این وجود برتر از مردان هستند، در مبارزهی پیشرو برای رهایی انسان جای مردان را خواهند گرفت.
انگلس که میراثدار نوشتههای قومشناسانهی مارکس بود، از آن برای توسعهی نوعی از تئوری ماتریالیستیِ مکمل استفاده کرد. وی کاملاً به آثاری که مارکس در خلال خوانش پرشور خود از جامعهی باستان مورگان تدوین کرده بود، تکیه کرد. مورگان نظام خویشاوندی و انواع خانواده را در میان سرخپوستان آمریکای شمالی مورد مطالعه و بررسی قرار داد و آنجا بود که کلید معماهای تاریخ یونان، روم و ژرمنهای باستان را کشف کرد. بر اساس نظر مورگان، خانواده، نه تنها ایستا نیست بلکه بهطور مداوم در حال دگرگونی از فرم پایینتر به فرم بالاتر است، درحالیکه پیشرفت نظام خویشاوندی پس از بازههای طولانی و بر برپایهی تغییرات رادیکال خانواده، تغییر میکند. مارکس اضافه میکند «و همین امر در مورد نظامهای سیاسی، قضایی، مذهبی و فلسفی نیر بهطور کلی صدق میکند» (منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، MECW، جلد 26). اثر باخوفن بهعنوان «پیشگویی علمی» ارزیابی میشود، اظهارنظری که میتواند در مورد مورگان هم به کار رود. همانند مارکس و انگلس، آن دو نیز نظریههای بنیادین دو کاشف جوامع بدوی را به منظور پرورش عقاید خود به کارگرفتند که هم از الهام و هم از علم تشکیل شده بود. باخوفن و مورگان وجود کمونیسم اولیه را در جوامع عمدتاً مادرسالار کشف کردند. به یک معنا، این امر، اکتشاف فرمی از رهایی زنان را آشکار ساخت که با وعدهی «نوزایی به فرمی بالاتر» غنا مییافت.
-------------------------------------------------------------------------------
منبع
Maximilien Rubel, “The emancipation of women in the works of Marx and Engels”, in: Christine Fauré (Ed.), 2003, Political and Historical Encyclopedia of Women: 335-354; New York and London: Routledge.
این اثر ترجمهی انگلیسی است از:
Christine Fauré (dir.), Encyclopédie Politique et Historique des Femmes, 1997; Paris: Presses Universitaires de France.
این مجلد توسط گروهی از مترجمان به زبان انگلیسی ترجمه شده است. نام مترجمِ اثر روبل بهطور خاص مشخص نشده است.
این مجلد به یاد و خاطرهی ماکسیمیلیان روبل تقدیم شده است.
عنوان مقالهی اصلی اثر ماکسیمیلیان روبل:
“L’émancipation des femmes dans l’oeuvre de Marx et d’Engels” has been reprinted in: Christine Fauré (dir.), Nouvel le encyclopédie politique et historique des femmes, Paris, Les Belles Lettres, 2010.
دربارهی نویسنده
ماکسیمیلیان روبل Maximilien Rubel(1905-1996م.)، در دهم اکتبر 1905 در چرنیوتسی، غرب اوکراین متولد شد و در پاریس فرانسه در 28 فوریه 1996 درگذشت. او در چرنیوتسی و وین در رشتههای حقوق و فلسفه تحصیل کرد، و در آغاز تحت تأثیر ایدههای مارکسیستی ماکس آدلر اتریشی قرارگرفت. او در سال 1931 برای تحصیل در رشتهی جامعهشناسی دانشگاه سوربن به پاریس رفت و در سال 1937 به شهروندی پاریس درآمد و پیش از آنکه به خدمت ارتش فرانسه فرا خوانده شود، مجلهی Verbe-Cahiers humains را منتشر میکرد. وی مدتی به دلیل تبار یهودی و فعالیتهای سیاسیاش در حمایت از کمونیسم شورایی، بهناچار در فرانسهی تحت اشغال آلمان مخفیانه زندگی کرد. روبل پس از 1945 تحصیلات خود را ادامه داد و در سال 1954 موفق به کسب مدرک دکترا از دانشگاه سوربن شد. ویرایش و انتشار نسخهی Bibliothèque de la Pléiade {کتابخانهی پلیاد} از آثار مارکس، اقتصاد، جلد یک (1963، ویرایش ششم، 1994)، جلد دوم (1968، ویرایش سوم، 1979)، فلسفه (1982) و سیاست، جلد یک (1994) زیر نظر او انجام گرفت. روبل کتابهای متعددی دربارهی مارکس نوشت، از جملهKarl Marx. Pages choisies pour une éthique socialiste (1948) {کارل مارکس، برگزیده هایی برای یک اخلاق سوسیالیستی}، مارکس لیبرال (1956)، Karl Marx, essai de biographie intellectuelle (1957- 71) {کارل مارکس، رسالهای در زندگینامهی روشنفکری}، Karl Marx devant le bonapartisme [1960 بازنشرشده در Karl Marx, Les luttes de classes en France ویرایش شده توسط روبل (2000)] {کارل مارکس، پیدایش و تکوین بناپارتیسم}، Marx critique du marxisme (1974-200) {نقد مارکس به مارکسیسم}، زندگی و آثار مارکس (1980) وMarx, théoricien de l’anarchisme (1983) {مارکس، نظریهپرداز آنارشیسم}. او همچنین مولف کتاب جوزف استالین در Selbstzeugnissen und Bilddokumenten (1975؛ ویرایش هفتم، 1994) {شواهد خودنگاشته و اسناد تصویری}، Guerre et paix nucléaires (1997) {جنگ و صلح هستهای} است. همکاری با مارگارت منل در تألیف کتاب «مارکس بدون اسطوره: مطالعهی گاهشمارانهی زندگی و آثارش» (1975) و همکاری با جان کرامپ در تألیف کتاب «سوسیالیسم غیربازار در قرنهای 19 و 20» (1987) از کارهای دیگر اوست. وی همراه با ژاک روژری در ویرایش La Ière Internationale {بینالملل اول} همکاری کرد (1965). جوزف اومالی و کیت آلگونیز، کتاب روبل «دربارهی مارکس: پنج مقاله» را ویرایش کردند (1981). از 1959 تا 1994 ماکسیمیلیان روبل مدیریت مطالعات مارکسیستی را در Cahiers de ISMEA بر عهده داشت (Institut des Sciences Mathématiques, Économiques et Appliquées, Paris) {موسسهی علوم ریاضی و اقتصادی کاربردی}. پس از 1991، وی یکی از اعضای هیأت مشورتی مجموعه آثار مارکس و انگلس (MEGA) بود که هماکنون نیز از سوی بنیاد بینالمللی مارکس- انگلس در حال انتشار است[IMES].[3] او مدت کوتاهی پیش از مرگش در 1996، از این هیأت به سبب اختلاف نظرهایی در مورد اصول ویرایشی آن استعفا داد، از جمله به دلیل نداشتن هیچگونه برنامهای برای ویرایش دوبارهی مجلدهایی از MEGA که پیش از فروپاشی جمهوری دموکراتیک آلمان (1949-1990) و اتحاد جماهیر شوروی (1922-1991) تحت مدیریت مارکسیست-لنینیستها ویراش و یا منتشر شده بودند. برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی آثار او به Les archives de Maximilien Rubel {آرشیو ماکسیمیلیان روبل} (1905-1996)[4] در کتابخانهی اسناد بینالمللی معاصر مراجعه کنید (Bibliothèque de documentation internationale contemporaine)[5]
کتابشناسی
منابع
Bachofen, Johann Jakob, Das Mutterrecht: Eine Untersuchung über die Gynaikokratie der alten Welt nach ihrer religiösen und rechtlichen Natur, Stuttgart: Krais und Hoffmann, 1861; reprint, Frankfurt: Suhrkamp, 1975.
Bebel, August, Die Frau in der Vergangenheit, Gegenwart und Zukunft, Hottingen-Zürich: Schweizerische Volksbuchhandlung, 1883; 24th edition, as Die Frau und der Sozialismus (die Frau in der Vergangenheit, Gegenwart und Zukunft), Stuttgart: Dietz, 1895.
Engels, Friedrich, The Condition of the Working Class in England in 1844, translated by Florence Kelley Wischnewetzky, London: Sonnenschein, 1892.
Engels, Friedrich, “Die Internationale in Amerika,” Der Volksstaat (17 July 1872). Feuerbach, Ludwig, Principles of the Philosophy of the Future, translated by Manfred H.Vogel, Indianapolis, Indiana: Bobbs-Merrill, 1966.
Feuerbach, Ludwig, “Vorläuflge Thesen zur Reform der Philosophie,” in Anekdota zur neuesten deutschen Philosophie und Publicistik, edited by Arnold Ruge, Zurich: Verlag des literarischen Comptoirs, 1843; reprint, Glashiitten im Taunus, Germany: Verlag Detlev Auvermann, 1971.
Fourier, Charles, Théorie des quatre mouvements, 1808, as Theory of the Four Movements, translated by Ian Patterson, edited by Patterson and Gareth Stedman Jones, Cambridge and New York: Cambridge University Press, 1996.
The General Council of the First International 1866–1868. Documents of the First International, Moscow, Progress [1976]. Marx, Karl, Capital: A Critical Analysis of Capitalist Production: London, 1887, Berlin: Dietz, 1990.
Marx, Karl, Early Political Writings, edited and translated by Joseph O’Malley and Richard A.Davis, Cambridge and New York: Cambridge University Press, 1994.
Marx, Karl, Historiographie du socialisme vrai (contre Karl Grün) (1847), Oeuvres, vol. III, Paris: Pléiade, 1982.
Marx, Karl, Later Political Writings, edited and translated by Terrell Carver, Cambridge and New York: Cambridge University Press, 1996
Marx, Karl, and Friedrich Engels, Karl Marx, Frederick Engels: Collected Works, London: Lawrence and Wishart, and New York: International, 1975.
Marx, Karl, and Friedrich Engels, Karl Marx, Friedrich Engels: Gesamtausgabe (MEGA), Berlin: Dietz, 1975.
Marx, Karl, and Friedrich Engels, Karl Marx, Friedrich Engels: Werke, 39. Vols. in 41, Berlin: Dietz, 1961–74. Marx, Karl, and Friedrich Engels, “Prosperity—the Labor Question,” New York Daily Tribune (30 November 1853).
Sue, Eugène, Les mystères de Paris (1843–44); as The Mysteries of Paris, New York: Fertig, 1987 (originally in French).
Tristan, Flora, L’Union ouvriére, Paris, 1868, as: The Worker’s Union, translated by Beverly Livingston, Urbana: University of Illinois Press, 1983.
Woodhull, Victoria C., The Origin, Tendencies, and Principles of Government, New York: Woodhull Claflin, 1871.
Zetkin, Klara, Zur Frage des Frauenwahlrechts, Berlin: Vorwarts, 1907.
آثار مرجع
Auzias, Claire, and Annik Houel, La grève des ovalistes: Lyon, juin— juillet 1869, Paris: Payot, 1982.
Benjamin, Walter, “Johann Jakob Bachofen,” lettres nouvelles 2 (1954).
Borneman, Ernest, Das Patriarchat: Ursprung und Zukunft unseres Gesellschaftssystems, Frankfort: Fischer, 1975.
Charléty, Sébastien, Histoire du Saint-simonisme (1825–1864) Paris: Hachette, 1896; reprint, Geneva and Paris: Gonthier, 1964.
Fauré, Christine, La démocratie sans les femmes: Essai sur le libéralisme en France, Paris: Presses Universitaires de France, 1985; as Democracy without Women: Feminism and the Rise of Liberal Individualism in France, translated by Claudia Gorbman and John Berks, Bloomington: Indiana University Press, 1991.
Lafargue, Paul, “Die Mutterrecht-Studie über die Entstehung der Familie,” Die neue Zeit 6 (1885–86). Leroux, Pierre, “Lettre au docteur Deville, 1858,” Études de marxologie 15 (1972).
Peuch, Jules-L., La vie et l’oeuvre de Flora Tristan, 1803–1844, Paris: Rivière, 1925.
Rabaut, Jean, Histoire des féminismes français, Paris: Stock, 1978.
Rubel, Maximilien, “Flora Tristan et Karl Marx,” La Nef, No. 14 (January 1946).
Rubel, Maximilien, “Marx a la rencontre de Spinoza,” Études de marxologie 19–20 (1978).
Rubel, Maximilien, Marx: Life and Works, translated by Mary Bottomore, London: Macmillan, 1980.
Rubel, Maximilien, Rubel on Karl Marx: Five Essays, edited by Joseph O’Malley and Keith Algozin, Cambridge and New York: Cambridge University Press, 1981.
Rubel, Maximilien, and Margaret Manale, Marx without Myth: A Chronological Study of His Life and Work, Oxford: Basil Blackwell and Mott, 1975; New York: Harper and Row, 1976.
Kolkata, 21 October 2016.
پینوشتها
[1] – Victoria Woodhull (1833- 1927)- یکی از فعالان جنبش زنان و از رهبران جنبش حق رای زنان آمریکا بود. وودهال به بینالملل اول پیوست و در روزنامهاش به تبلیغ و حمایت از اهداف آن پرداخت. او نخستین زنی بود که برای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به سال ۱۸۷۲م. نامنویسی کرد و از طرف حزب حقوق برابر کاندیدای ریاست جمهوری شد. او در حالی نامزد ریاست جمهوری شد که زنان هنوز حق رای نداشتند. او با آنکه نتوانست هیچ آرای الکترالی کسب کند اما توانست آرای عمومی را به خود جلب کند. وی گروههای متفاوتی از مردم را به خود جذب کرد که کارگران، زنان خواهان حق رای و کمونیستها از جملهی آنها بودند. مارکس در سال 1872 اخراج او را از بینالملل اول تأیید کرد.- مترجم فارسی
[2] – mega.bbaw.de
[3] – www.iisg.nl
[4] – www.bdic.fr
[5] – www.bdic.fr
[6] – این عبارت دربارهی مارکس نیست. این عبارت دربارهی پذیرش مارکس از سوی روبل است. زمینهی مطالعهی مارکس دربارهی تاریخ، به مراتب فراتر از محدودهی هر فلسفهی تاریخ دیگری، را در اینجا ببینید:
www.academia.edu
[7] – این کتاب در این لینک در دسترس است: www.gutenberg.org
[8] –
Zur Judenfrage [1844], MEGA I/2: 141-169. Berlin: Dietz Verlag, 1982.
ترجمه انگلیسی این اثر در سایت زیر در دسترس است:
https://www.marxists.org/archive/marx/works/18%E2%80%8B44/jewish-question/
[9] – مارکس همچنین گزیدهای از اثر دیگری را پبش از اثر 1844 انگلس منتشر کرد که امروزه بسیار بااهمیت است. مارکس در یادداشتهای بروکسلش به سال 1845، مینویسد که اقتصاددان، جامعهشناس و روزنامهنگار فرانسوی، اوژن بوره(1810-1842) قبلا این پرسشها را مطرح کرده است که:
“Soll das Eigenthum u. der Pauperismus existieren? Soll die Ehe u. die Prostitution, die Familie u. die Familienlosigkeit existieren?
«آیا مالکیت و نداری باید وجود داشته باشد؟ آیا ازدواج و فحشا، خانواده و نداشتن خانواده باید وجود داشته باشد؟»
و اینگونه اظهار نظر میکند:
“Alle diese Zustände haben sich in ihrer Gegensätzlichkeit entwickelt u. können nur noch durch die größte Lüge u. Illusion als einfach positive Zustände betrachtet werden.”
«همهی این شرایط میتواند ضد خود را پرورش دهند و تنها از خلال بزرگترین دروغها و توهمهاست که میتوان این شرایط را بهسادگی بهعنوان وضعیت مثبت امور پذیرفت.». برگرفته از:
MEGA, IV/3:142-143.Berlin: Akademie Verlag,1998.
برای دیدن یادداشتهای کارکس از اوژن بوره مراجعه کنید به:
La misère des classes laborieuses en Angleterre et en France (in 2 Volumes, Paris: Chez Paulin, 1840)
که در لینک زیر در دسترس است:
https://books.google.co.in/books?id=dmQOAAAAQAAJ&source=gbs_similarbooks%E2%80%8B%3E;%20and,%20%3C%E2%80%8Bhttps://books.google.co.in/books/about/De_la_mis%C3%A8re_des_classes_laborieuses_en.html?id=kWQOAAAA%20QAAJ&redir_esc=y%E2%80%8B see: MEGA IV/2: 551-579 and, MEGA IV/3: 141-156.
واضح است که بوره در پروراندن موضوعات مرتبط با برابری جنسیتی و عدالت جنسیتی به مراتب جلوتر از همعصران جوانتر خود، مارکس و انگلس بود و اینکه مارکس نیز در اولین مطالعات مستقل خود در 1845 از این پرسشها آگاهی داشت.
[10] – «خانوادهی مقدس، یا نقدی بر نقد نقادانه: علیه برونو باوئر و شرکا» ، نخستین اثر مشترک مارکس و انگلس است. در اواخر اوت 1844، انگلس بر سر راه مراجعت خود از منچستر به بارمن، در پاریس توقف و در آنجا برای بار دوم با مارکس دیدار کرد. دیداری که آغاز همکاری آن دو را بنیان گذاشت- مترجم فارسی
[11] – Eugène Sue (1804-1857) https://en.wikipedia.org/wiki/Eug%C3%A8ne_Sue این اثر را در لینک در دسترس است:
https
[12] – Charles Fourier
[13] – فلور در زبان فرانسه به معناری گُل و د ماری به معنای مریم باکره است- مترجم فارسی
[14] – این اثر را در لینک در دسترس است: https://www.marxists.org/reference/archive/feuerbach/works/future
[15] – مارکس و انگلس، خانوادهی مقدس یا نقدی بر نقد نقادانه: 259، مسکو: خانه چاپ و نشر زبانهای خارجی، 1956؛
Marx and F. Engels, The Holy Family or Critique of Critical Critique: 259. Moscow: Foreign Languages Publishing House, 1956. https://www.marxists.org/archive/marx/works/1845/holy-family/ch08_6.htm
[16] – فلورا تریستان: dangerouswomenproject.org
https://veganfeministpirate.wordpress.com/socialist-feminist-essays/workers-union-flora-tristan
[17] – Edgar Bauer
[18] – Saint-Simon
[19] – Robert Owen
[20] – درهمین ارتباط ببینید: گیزلا بلومبرگ، «فلورا تریستان: سلف مارکس و انگلس»، طبیعت، جامعه و اندیشه، (مینیاپولیس)، مجلد 11، شمارهی 1 (1998): 5-15.
Gisela Blomberg, “ Flora Tristan: A Predecessor of Marx and Engels,” Nature, Society, and Thought (Minneapolis), Volume 11, Number 1 (1998): 5-15.
[21] – در میان نخستین آموزگاران اندیشههای فلسفی مارکس، همچنین باید از دموکریتوس، فیلسوفان پش از سقراط، سقراط، افلاطون، ارسطو، دکارت، بیکن،گاساندی، هیوم، لایبنیتس و همه تحولات فلسفه آلمان تا زمانی که لایبنیتس در هگل به اوج رسید، و هگلیهای جوان و مفسرانشان نام برد. بسیاری از آنها متفکران ماتریالیست و انتقادی بودند؛ بسیاری از آنان در زمینهی بسیاری از علوم فعالیت داشتند.
مراجعه کنید به: کتابشناسی جزئی در لینک پانویس شمارهی 6 و کاتالوگ جزئی کتابخانهی شخصی کارل مارکس و فردریک انگلس: MEGA، مجلد 32: Die Biblio theken von Karl Marx und Friedrich Engels , Berlin: Akademie Verlag, 1999
[22] – Pierre Henri Leroux ، (1797-1871)
[23] – در متن مذکور، جای تعجب است که نه مارکس(1818-1883) و نه ماکسیمیلیان روبل(1905-1996) به متون تاریخی زیر توجهی نشده است:
کندورسه (1790)، در پذیرش حق شهروندی زنان:
https://www.academia.edu/29211102/ON_THE_ADMISSION_OF_WOMEN_TO_THE_RIGHTS_OF_CITIZEN SHIP_1790_Marquis_de_Condorcet
و
الیمپ دگوژ (1791)، اعلامیه حقوق زن و زن-شهروند:
https://www.academia.edu/3100911/Olympe_de_Gouges._1791._Declaration_of_the_Rights_of_Woman_and_of_ the_Woman-Citizen
[24] – Herr Grün
[25] – در ترجمهای دیگر از آخرین نقل قول در p.500 از کارل مارکس و فردریش انگلس، مجموعه آثار، مجلد پنجم، میخوانیم: « به زنان برای عضویت اجازه داده میشود، این امکان وجود دارد که آنها کاندید شوند.» این ترجمه نیز در لینک زیر دسترس است:
https://www.marxists.org/archive/marx/works/1845/german-ideology/ch04c.htm#d.2.1.1
[26] – Olinde Rodriguès
[27] – سن سیمون عبارت مذکور را در «نامههای یکی از اهالی ژنو به معاصران خود» در 1802 تألیف کرد. این اثر در سال 1803 با نام مستعار در پاریس انتشار یافت و این زمان آغاز بنیانگذاری ایدهی سن سیمون دربارهی رهایی زنان است.
[28] – Sébastien Charléty
[29] – Pauline Roland (1805-1852): https://www.ohio.edu/chastain/rz/roland.htm
https://en.wikipedia.org/wiki/Pauline_Roland
[30] – Eugénie Niboyet (1796-1833) : https://www.ohio.edu/chastain/ip/niboyet.htm
https://en.wikipedia.org/wiki/Eug%C3%A9nie_Niboyet
[31] – Jeanne Deroin (1805-1849) : https://www.ohio.edu/chastain/dh/deroin.htm
https://en.wikipedia.org/wiki/Jeanne_Deroin
[32] – George Sand (1804-1876) : https://www.britannica.com/biography/George-Sand
https://en.wikipedia.org/wiki/George_Sand
[33] – این دستورالمعل در لینک زیر در دسترس است:
https://www.marxists.org/archive/marx/works/1866/08/instructions.htm
[34] – این عبارت ناقص و نادرست است. در بخش مربوطه میخوانیم: «با این وجود در حال حاضر ما تنها با کودکان و افراد جوان هر دو جنس سر و کار داریم که به سه دسته تقسیم میشوند، که باید به گونهی متفاوتی با آنها رفتار شود؛ دستهی اول در محدودهی سنی 9 تا 12 سال؛ دستهی دوم 13 تا 15 سال؛ و دستهی سوم سنین 16 و 17 سال است. ما پیشنهاد میکنیم که استخدام کودکان در دستهی اول در هر کارگاه و یا کارخانگی از نظر قانونی باید به 2 ساعت، برای دستهی دوم به 4 ساعت و برای دستهی سوم به 6 ساعت محدود شود. برای دستهی سوم باید زمان استراحت حداقل یک ساعت برای ناهار و استراحت لحاظ شود.» این متن را در لینک پانویس شمارهی 21 ببینید.
[35] – انجمن بینالمللی کارگران. گزارش کنگره ژنو (1866). جلسات 7 سپتامبر 1866. نشست بعد از ظهر ، بند چهارم. منتشر شده در پیک بینالمللی NR. 13، سوم آوریل سال 1867. تجدید چاپ در MEGA، I / 20: 700. برلین: دیتز ورلاگ، 1992.
[36] – پیشنهاد شماله، فرایبورگ، پراشون و کاملینا به رای گذاشته شد و با اکثریت آرا تصویب شد. برای موثقتر شدن سوابق تاریخی، در اینجا لازم است اشاره شود که همشهری لارنس (از لندن) در این مباحثه وارد شد و گفت: «چیزی بسیار قویتر از همهی سخنرانیهای ما در اینجا وجود دارد، چیزی حقیقیتر از همهی این احساسات فیلسوفانهی ما در این ساختمان است و آن پیشروی جامعه است. ما نباید به نظریهپردازی بپردازیم، ما کارگر هستیم، بنابراین باید هدفمان عملگرا بودن و نه آرمانگرا بودن باشد. بر این اساس اگر ما میخواهیم برای رهایی طبقهمان روش موثری داشته باشیم، باید نقشمان را به آنچه در اطرافمان در حال وقوع است محدود کنیم، تا بتوانیم درکی از حرکت اجتماعی به دست آوریم و تئوریها و احساسات شخصیمان را ابراز نکنیم. همانطور که گزارش شورای عمومی به خوبی بیان میکند: «گرایش صنعت مدرن مشارکت دادن زنان و کودکان در کار مولد است.» این کاملا دست است که در بخشهای مشخصی از لندن، زنان به سر کار میروند و مردان در خانه میمانند و وظایف خانگی را انجام میدهند. ما هیأت لندن، در هر حال روشی را که در آن زن به کار وادار میشود، تحسین نمیکنیم، اما این واقعیت وجود دارد و این احمقانه خواهد بود که از طرف خود کار زنان را به شکل کامل محکوم کنیم، بلکه آنچه شاید ما باید انجام دهیم اعتراض محکم علیه استثمار زن توسط کاستهای سرمایهدارانه است.» گزارش شورای عمومی در این خصوص به رای گذاشته شد و با اکثریت آرا تصویب شد. (همان: 700-701)
[37] – The International Workingmen’s Association، مشخصاً در زبان انگلیسی به کارگران «مرد» اشاره دارد. مترجم فارسی
[38] – مراجعه کنید به: MEGA,I/20: 317
[39] – Madame Jeanne Deroin
[40] – نام دبیر شورا – مترجم فارسی
[41] – Harriet Law
[42] – humanistheritage.org.uk
www.leicestersecularsociety.org.uk
[43] – Law Times
[44] – cocottes
[45] -MEGA I/22: 147-148. Berlin: Dietz Verlag, 1978
[46] – Adolphe Thiers (1877ـ۱۷۹۷)، وی پس از سقوط امپراتوری دوم در ماه فوریه ۱۸۷۱، نخست رئیس قوهی مجریه و سپس در تاریخ ۳۱ اوت ۱۸۷۱ نخستین رئیس جمهوری سوم شد. او در سرکوب کمون و کشتار پس از آن نقشی اساسی ایفا کرد- مترجم فارسی
[47] – Sulla (۱۳۸ پیش از میلاد تا ۷۸ پیش از میلاد)، سردار رومی که پس از پیکارهایی در یونان و آسیا، لقب «خودکامهی مادامالعمر» را دریافت کرد.- مترجم فارسی
[48] – Triumvirate نظام سه زمامداری در روم باستان که در آن سه نفر قدرت را در دست داشتند- مترجم فارسی
[49] – MEGA I/22: 153. Berlin: Dietz Verlag, 1978
[50] – Hecat، هکاته، در اسطورهشناسی یونان باستان یکی از ایزدبانوان است که اغلب با دو مشعل و یا یک کلید در دست نشان داده میشود. او الههی مرتبط با چهارراهها و جهانزیرین و الههی جادو و دارای سه سر است: یکی سگ، دیگری مار و سومی اسب. او با نور، سحر و جادو، دانش گیاهان و گیاهان سمی، ارواح، غیبگویی و احضار مردگان در ارتباط است.- مترجم فارسی
[51] – Megaera، در اسطورهشناسی یونان، یکی از فیوریها یا سه روح مونث با گیسوان مارمانند است که تبهکاران به کیفر نرسیده را عذاب میدهد. او منشاء حسادت و غبطه است- مترجم فارسی.
[52] – MEGA I/22: 154-155. Berlin: Dietz Verlag, 1978
[53] – همان: 45، در پیشنویس نخست این متن تحت این زیرعنوان آمده: a) اقدامات برای طبقهی کارگر
[54] – ویکتوریا وودهال (1838- 1927):
https://www.britannica.com/biography/Victoria-Woodhull#ref259349
www.americanheritage.com
https://www.theguardian.com/us-news/2016/jul/20/notorious-victoria-first-woman-run-for-us-president
archon.bpl.org
www.columbia.edu
[55] – Pétroleuse، در زمان کمون پاریس شایعاتی در مورد زنانی شیطانصفت و زشترو رواج یافت که پترولیوس خوانده میشدند و مسبب ایجاد حریق در شهر بودند. این زنان غیرطبیعی، مخرب و وحشی تصور میشدند. در تحقیقات اخیری که توسط محققان و تایخنگاران صورت گرفته هیچ شواهدی مبنی بر به آتش کشیده شدن ساختمانها و اموال توسط زنان در کمون پیدا نشده است. در واقع پرتولیوس عنوانی تحقیرآمیز برای خوار شمردن زنان انقلابی شرکتکننده در کمون است- مترجم فارسی
[56] – اشاره به اسکلههای شناوری دارد که هزاران زندانی پس از شکست کمون به وحشیانهترین شکل در آنها حبس و شکنجه شدند– مترجم فارسی
[57] – رجوع به پانویس 46 : 476.
[58] – در لینک زیر در دسترس است: www.mlwerke.de
[59] – روحگرایی یا Spiritism نظریهای است که در قرن نوزدهم توسط آلن کاردک تدوین شد. روحگرایی مطالعهی «ماهیت، منشاء، سرنوشت ارواح، و ارتباط آنها با جهان مادی» است. – مترجم فارسی
[60] – انجمن متحدهی مومنان به ظهور دوباره مسیح که معمولا با عنوان شیکرها shakers شناخته میشود، یک فرقهی مسیحی است که در قرن 18 در انگلستان تاسیس شده است. در این فرقه زنان نقش رهبری را بر عهده داشتهاند. آنها به تجرد، زندگی جمعی، صلح، سادهزیستی و برابری جنسی معتقد بودند. – مترجم فارسی
[61] – MECW, 23: 177-183.
[62] – همان: 637
[63] – همان: 182، نسخهی حاضر بهطور کامل با نگرش مارکس و انگلس در این مسأله سازگار است. جای شگفتی است که چرا روبل چنین افراطی به مارکس و انگلس حمله میکند، و چنین مشتاق حمایت سرسختانه از محافظهکار فرصتطلبی چون وودهال است.
[64] – این کتاب در این لینک قابل دسترسی است:
https://archive.org/details/origintendencies00woodrich
[65] – از طریق غارت استعماری بیرحمانه؟ پس چرا به متمدنسازی استعماری آفریقا و آمریکای مدرن اشارهای نمیکند؟
[66] – احتمالا روبل در هنگام این ستایش اغراقآمیز آگاه نبوده است که این مجموعه مقالهی منتشر شده در سال 1871 باید توسط نویسندگان احتمالی دیگری به جای وودهال نوشته شده باشد، برای مثال کلنل جیمز هارویبلاد (1833-1855):
www.findagrave.com
یا استفان پرل اندروز (1812-1886):
https://en.wikipedia.org/wiki/Stephen_Pearl_Andrews
یا دیگر نویسندگان سخنرانی که از طرف اشخاصی نظیر حامی او و فرد متنفذ کشتیرانی و راهآهن، کوملیوس وندربیلت (1794-1877)، برای این کار پول دریافت کرده بودند:
https://en.wikipedia.org/wiki/Cornelius_Vanderbilt
هچنین مراجعه کنید به: www.ifeminists.com
واضح است که روبل در ابراز همدلی نسبت به وودهال و ناسازگاریو مخالفت با مارکس به بیراهه رفته است.
[67] – Ludwig Kugelmann
[68] – MECW, 43: 185.
[69] – Sophie Liebknecht
[70] – MECW, 45: 256.
[71] – Henry Lewis Morgan (1818-1881)
[72] – MECW, 47: 103، مارکس کتاب مورگان را کشف نکرد. این کتاب توسط ام.ام.کوالوسکی به او داده شده بود. نگاه کنید به پانوشت شماره 13 در صفحات 358-59 یادداشتهای قوم شناسانهی مارکس. در لینک زیر قابل دسترس است:
https://www.marxists.org/archive/marx/works/1881/ethnographical-notebooks/notebooks.pdf
خلاصهبرداریهای مورگان از مارکس در همان جلد، صفحات 95-241 آمده است.
[73] – Johann Jakob Bachofen
[74] – MECW, 26: 276.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
برگرفته از اخبار روز
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire