فردای دستگیری آمی گودمن و زنان چپ فمینیست در آمریکا، ما در فرانسه به علت توفان، نه تلفن داریم و نه اینترنت، سر کار هستم و هنگام تنفس، به سالن استراحت کارمندان می روم و در حالی که سیبی گاز می زنم در سکوت به ایرن نگاه می کنم که مثل همیشه دارد روزنامه لوموند را از اول تا آخر می خواند. ازش می پرسم: "خبرای جالب داری برامون؟" و ایرن داستان "آنا گلدی" را به طور خلاصه برایمان تعریف می کند.
سرگذشت آنا گلدی، ساحره ای سرانجام محبوب را در روزنامه لوموند ببینید. آنا گلدی، زنی که روزی به جرم جادوگری محکوم شد و سرش را با گیوتین از تنش جدا کردند حالا پس از دویست و بیست و شش سال پارلمان سوئیس به بیگناهی او رأی می دهد! آنا گلدی اولین زنی است که در اروپا و بر طبق قانون و توسط مجلس از جرم جادوگری تبرئه شده است. حالا آنا گلدی ساحره ای محبوب است و در سوئیس موزه ای به نام او دایر کرده اند.
Saint Joan of Arc | |
---|---|
در قرون وسطی بسیاری از زنان آزادیخواه و یا روشنفکر و یا متفاوت را با دسیسه چینی و فتنه برانگیزی به جرم جادوگری توسط کلیسای کاتولیک به محاکمه کشیدند و محکوم کردند. برخی از آنها را آنقدر شکنجه دادند تا زیر شکنجه اعتراف کردند که با شیطان ارتباط داشته اند. این زنان را یا با گیوتین سرشان را قطع کردند و یا زنده زنده در آتش سوزاندند.
مشهورترین شان ژاندارک یا دوشیزه اورلئان در قرن پانزدهم میلادی است که زنی وطن پرست بود و برای استقلال فرانسه، لباس مردانه پوشید و در جنگ صدساله، هم پای مردان جنگید ولی بر اثر فتنه برانگیزی کلیسای انگلستان، ژاندارک به جادوگری متهم شد و برای همین جرم محاکمه شد و نوزده سال بیش نداشت که او را به جرم جادوگری زنده زنده در آتش سوزاندند.
تصویر آمی گودمن و دستگیری اش توسط پلیس آمریکا مدام جلوی نظرم می آید و به ایرن می گویم: "زود هم تبرئه نشد ها! بعد از بیش از دو قرن تبرئه اش، فقط برای پارلمان سوئیس اعتبار می آورد و نه برای گردن زنی که زیر گیوتین قطع شد." لبخند کمرنگی بر روی لبان ایرن ظاهر می شود. می گویم: "اگر الان بود او را به تروریسم و ارتباط با گروه ایکس متهم می کردند و حکم تیرش را سر ضرب می گرفتند، مگه نه؟"
ایرن در حالی روزنامه اش را ورق می زند می گوید: "خب می دونی سیاست همین است دیگر! خود را پاکیزه نشان دادن و دیگران را متهم کردن! و همه اش برای رسیدن به قدرت است! به هر حال آنا گلدی الان یک موزه دارد و دو رمان درباره سرگذشتش نوشته اند و یک نمایش در موردش به روی صحنه است و پژوهش های زیادی درباره اش انجام داده اند."
به ایرن چیزی نمی گویم فقط به یاد زنانی افتاده ام که در قرن بیست و یکم در ایران به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و یا عضویت در حزب فومونیسم و غیره مدام در راه دادگاه و بازداشت و زندان به سر می برند. بیگناهی تمامی این زنان، در برابر اتهامات واهی از سوی ملایان حاکم چه موقع به اثبات خواهد رسید؟ توضیح دادن اینها به یک زن دانمارکی مشکل است و از سوی دیگر خودم از توضیح دادنشان احساس بدی دارم. نوعی تحقیر ملی! احساس یک نوع عقب ماندگی اجباری تاریخی، سخت آزارم می دهد!
در فکر اینم که در طول تاریخ چه برخوردی با زنان درس خوانده و کتاب خوانده و با سواد شده است؟ آیا آنها را با گیوتین گردن زده اند و یا زنده زنده در آتش سوزانده اند؟ و یا عریان سوار بر خر دور شهر به اتهام "بدنامی" در برابر سیاستمداران "خوشنام" گردانده اند و سرانجام سنگ باران کرده اند؟ آیا در میان این ساحره ها، کسی شیمیدان نبوده است؟ آیا در میان این ساحره ها کسی مثل مادام کوری، فیزیکدان نبوده است؟ آیا در میان این جادوگران، کسی مسلط بر معالجه با طب گیاهی نبوده است؟ آنها اگر با شیطان در ارتباط بودند و جادو بلد بودند چرا نتوانستند جان خود را نجات بدهند؟ چه کسی مخوف تر بود؟ قدرت کلیسا؟ یا قدرت ژاندارک آزادیخواه؟
یاد نمایشنامه "جادوگران شهر سیلم" می افتم که بر اساس واقعه ای تاریخی در شهر سیلم واقع در ایالت ماساچوست آمریکا نوشته شده است و آرتور میلر در قرن بیستم، جادوگری و اتهاماتی از این قبیل را استعاره ای برای تهمتها و استیضاح های دوره مک کارتی و کنار گذاشتن چپگرایان ها از کادر سیاسی قرار داده است. ابیگل، در این نمایشنامه، بسیار مزور و بدجنس است و از هرکسی که بدش بیاید و یا با او کنار نیاید داستانی شوم می سازد. اتهامات جادوگری از سوی ابیگل تعداد زیادی از مردم شهر را به دادگاه می کشاند و محکوم می کند. آیا اتهامات جمهوری ملایان گاهی شبیه به این نمایشنامه نیست؟ آیا بارها و بارها این داستان را زندگی نکرده ایم؟
چندسال پیش که یکی از دلاله های رژیم و مافیای نشر کتاب ، حالا اینجا اسمش را می گذارم "ابیگل"، ابیگل حسابی به پروپایم پیچیده بود تا از من "بعله" برای همکاری بگیرد وقتی دید به این راحتی ها راضی نمی شوم و خیلی چموشم، خانم تحصیل کرده ی به ظاهر مبارز! ناگهان به من تهمت زد و همه جا چو انداخت که می خواسته ام با جادوگری معشوقش را از چنگش دربیاورم و یک مشت حرف مفت!
و از همه جالب تر این بود که در این میان کسی نگفت : مگر معشوق تو از خودش اراده ای نداشته یا ندارد؟ و کسی نپرسید: این چه نوع عشقی است که بانو، تو در میان پول شوهرت می غلتی و در سراسر جهان، زنان مستقل را با تلفن سنگسار می کنی؟ و هیچکس از ابیگل نپرسید: این دیگر چه جور اپوزیسیونی است که مانند ملایان، همه ی مسایلش به تنبانش بند است؟ و چرا استیضاح ها همه روایتی جنسی دارد؟ و دیگر این دیگر چه شعبده بازی ایست از سوی "ابیگل" و یا "سامانتا" یا ساحره ی محجوب ما در ایالت ماساچوست آمریکا؟
تخریب شخصیت افراد توسط مزدوران رژیم و دلاله هایش نیز به سحر و جادو بیشتر مانند است تا برخوردی در شان انسان و یا مقام نویسنده. با پوزش فراوان خودمانی اعتراف می کنم که کلاً ما ایرانیان، خیلی عقب افتاده و قهقرایی فکر می کنیم و هنوز برای فردیت و شخصیت افراد پشیزی ارزش قائل نیستیم و برای له کردن رقیب از هیچ حقه و وردی خودداری نمی کنیم و برای همین است که نه تنها پیشرفت نمی کنیم بلکه مدام در تاریخ عقب و عقب تر می رویم و متاسفانه الان داریم قرون وسطی را با همه ی تفتیش عقایدهایش و همه شکنجه هایش به کندی و درد طی می کنیم و...
توضیح دادن اینها برای ایرن سخت است، ممکن است آن ذهن دانمارکی اش اینها را نگیرد و متوجه تقدم و تاخیرات تاریخی وقایع و بازی های سیاسی پشت پرده ی ایرانیان هنرمند نشود. آبروداری می کنم؛ ساکت نشسته ام و به عکس آنا گلدی خیره شده ام و سیبم را گاز می زنم.
موزه جادوگران شهر سیلم/ ماجرای جادوگران شهر سیلم/ نمایشنامه جادوگران شهر سیلم اثر آرتور میلر/ خلاصه نمایشنامه "جادوگران شهر سیلم" به فارسی