نمايش «تهران من حراج» در بوستون؛ «زبان سينمای ايران شاعرانه است»
«تهران من حراج، My Tehran For Sale» اولين فيلم بلند گراناز موسوی، شاعر و کارگردان ايرانی هفته گذشته در موزه هنرهای بوستون آمريکا به نمايش گذاشته شد. محصول مشترک ايران و استراليا، ساخته سه سال پيش در ايران و برنده جايزه سال ۲۰۰۹ اينسايد فيلم آواردز، Inside Film Awards برای بهترين فيلم مستقل استراليا و همزمان پايان نامه دکترای کارگردان در دانشگاه سيدنی استراليا با عنوان «زيبايی شناسی سينمای شاعرانه».
فيلم، داستان زندگی مرضيه بازيگر جوان تئآتر است. از خانواده ای سنتی و مطرود پدر و شوريده بر ارزش ها و هنجارهای دوگانه حاکم بر ايران امروزی. هرچند مانوس با هرچه در آن رگه ای از خلاقيت، شيطنت، بازيگوشی و رنگ و آهنگ باشد. دختری دل باخته به «سامان»، پسری ايرانی استراليايی که سالها پيش با خانواده اش به شهر آدلايد استراليا کوچ کرده و اکنون بعد از فراغت از دانشگاه برای اولين بار برای مسافرتی کوتاه به ايران آمده.
حاصل اين عشق و اميد، فرو ريختن ديوار بن بستی است که مرضيه ساکن آن بوده. يا نه، ورود در يک هزارتوی تازه.
«تهران من حراج»، راوی رفتارها و رويدادهايی است که برای ساکنان زادوبوم مانند در و ديوار ملموس است هرچند برای ايرانيان مهاجر غريب بنمايد. از پچ پچ و تلاش برای سر از کار ديگری درآوردن و پارتی های غير مجاز دور از چشم اغيار، در نقاط دوردست. و البته واکنش قابل پيش بينی پاسداران نظام، از مستی و خلسه و حتی ابتلا به ايدز گرفته تا ميهمانی، شعرخوانی، کنسرت های موسيقی زيرزمينی و دوستی های ارزشمند محفل انس و اميد پابرجا برای آينده ای بهتر.
برنده جايزه شعر دانش آموزی منطقه دو تهران در ۱۲ سالگی و صاحب مجموعه شعرهای «خط خطی روی شب»، «پابرهنه تا صبح»، «آوازهای زن بی اجازه» و «برای بازماندگان صبور» که نخستين شعرهايش در سال ۱۳۷۶ تحسين ميم آزاد و الف بامداد، شاعران فقيد ايرانی را برانگيخت، اينک در ۳۷ سالگی نخستين فيلم بلندش را ارائه داده است. يادآور تلاش های مشابه فروغ فرخزاد، شاعر فقيد معاصر. گراناز موسوی ميهمان پيک فرهنگ است.
خانم گراناز موسوی، مرضيه و مشکلاتش و آروزهايش تا چه حد به نظر شما منحصر به فرد است از لحاظ خودتان و تا چه حد يک دختر معمولی نماينده نسل خودش است؟
گراناز موسوی: طبيعتاً آن کاراکتر در آن فضای اجتماعی دست کم عده ای را دارد نمايندگی می کند. ولی به هيچ عنوان من فکر نمی کنم که نه فيلم من و نه هيچ فيلم ديگری بتواند کل جامعه ايران يا کل جامعه تهران را نمايندگی کند و نشان بدهد. به خاطر اينکه خوشبختانه جامعه ايران جامعه وسيعی است و بسيار متنوع و رنگارنگ. ولی من معتقدم که قصه مرضيه اگر نه قصه همه قطعاً ولی قصه خيلی از نسل جوان از طبقه متوسط شهری است.
قصه خود شما هم هست؟
قصه فيلم در مکالمات و ديالوگ های طولانی که سالها من و مرضيه که دوست نزديک من است، با هم داشتيم. خيلی برگرفته از تجربيات شخصی همه بچه هايی است که در فيلم کار کرده اند. يک جايی ما بايد از اين زخم سربسته حرف می زديم. قصه هايی که هميشه يک طوری در نهان نگاه داشته شده بودند و اگر هم می خواستند هم بروز پيدا کنند، زمينه اش کمتر فراهم بود. يک کولاژ يا چهل تکه ای شد از اتفاقاتی که به تجربه خودمان آمده بود و اينها همه درهم تنيده شد و شد اين فيلم.
سهم حرف زدن تصوير در فيلم کم نيست به نسبت کلام. تجربه قبلی شما در زمينه شعر تا چه حد در اين نگاه دخيل است؟
يکی از چيزهايی که من را خيلی علاقمند به سينمای ايران می کند، زبان شاعرانه اش هست. سينمای ايران به نظر من عميقاً يک سينمای شاعرانه است. حالا اين ناشی از خيلی چيزها می شود.
موضوع تز من سينمای شاعرانه ايران است. اين که کلاً زبان ما يک زبان شاعرانه است به اجبار تاريخ مان و به اجبار اتفاقاتی که بر ما رفته، خوب در زمان معاصر اين اثر خودش را در زبان سينمايی ما هم گذاشته. اين به من اين امکان را می داد که به عنوان يک شاعر بخواهم اين تجربيات را گسترش دهم در سينما و از امکانات شعر استفاده کنم برای اين که بتوانم زبان سينمايی ام را از يک قصه گوی صرف بيرون بياورم و گسترش دهم به حوزه شعر هم واردش کنم و برعکس يعنی من هم فکر می کنم شعرم تا اندازه ای از مطالعات سينمايی ام يا علاقه ام به سينما تاثير گرفته و هم برعکس.
صحنه هايی در فيلم هست که نشان دهنده پارتی و اينهاست. چطوری ميسر شد که اين صحنه ها گرفته شود؟ فيلم با مجوز کامل گرفته شده.
ما مجوز فيلمبرداری داشتيم. به خاطر اين که فکر می کنم در زمان مناسبی فيلم را ساختيم. متاسفانه در ايران همانطورکه می دانيد قوانين مدام در حال تغييرند و چون بسياری از قوانين و نُرم ها نانوشته هستند، در نتيجه برای فيلمساز خيلی سخت است که بخواهد در لحظه موعود که می خواهد فيلمش را بسازد، مطمئن باشد که آيا همه چيز به خوبی و درستی پيش خواهد رفت يا نه.
حتی وقتی فيلمبرداری بدون مسئله تمام می شود، اين آرامش خاطر وجود ندارد که بعدش تکليف اکران فيلم چه می شود. تکليف پخش فيلم چه می شود.
بنابراين من يک جوری مرجع ام بر اساس حدسيات و قياس تجربه هايی بود که در فيلم های ديگر که اکران شده بودند، رفرنس و مرجع ام اينها بود.
صحنه های پارتی در فيلم های ديگر هم بوده و حالا کاری نداريم که امروز به چه شکلی درآمده و قوانين سخت تر شده و اصلاً انگار تمايلی وجود دارد که سينمای ايران يک سينمای تعطيل باشد عملاً، ولی در آن زمان که من داشتم فيلم را می ساختم، تابستان ۲۰۰۸ بود تقريباً سه سال پيش، يک مقداری ساده تر بود و ما در جريان ساخت فيلم هم با هيچ مشکل عمده ای مواجه نشديم.
ما در شرايط استرس کار کرديم و اصلاً حال و هوای پارتی نبود موقع کار. منتها ديگر موزيک کمک می کند بعداً وقتی روی صحنه می آيد. خوشبختانه نتيجه کار طبيعی در می آيد.
الان چه؟ آيا برای نمايش فيلم در ايران اقدام کرديد؟
هنوز نه. به خاطر اين که فيلم های زيادی هستند که پيش از فيلم من ساخته شده اند و در نوبت اجازه و مجوز هستند و اصولاً الان فضا به نظرم فضای خيلی مناسبی نيست ولی خوب اميدوارم به زودی شرايط به گونه ای پيش برود که يک مقدار تسهيلات بيشتری وجود داشته باشد برای سينمای ايران و از اين حالت رخوت و رکود در بيايد بيرون و فيلم من هم مثل فيلم های ديگری که منتظرند بتواند اکران شود.
همه اين اکران ها، همه (اين) جشنواره ها خوب است، ولی من واقعاً منتظر روزی ام که بتوانم فيلم ام را در ايران نشان دهم.
بيشتر بازيگران فيلم هنرپيشه های حرفه ای نيستند.
جنس کارمان چون بر اساس بداهه بود، در نتيجه کار با نابازيگر را راحت می کرد.
خوب. اين هم يک شکل فيلمسازی است که اين تجربه ها در بخشی از سينمای ايران خيلی وجود دارد که روی خط نازکی بين داستانی و مستند حرکت می کند و اين برای من جذاب بود و تجربه اش هم خوشبختانه کار کرد.
فيلم، داستان زندگی مرضيه بازيگر جوان تئآتر است. از خانواده ای سنتی و مطرود پدر و شوريده بر ارزش ها و هنجارهای دوگانه حاکم بر ايران امروزی. هرچند مانوس با هرچه در آن رگه ای از خلاقيت، شيطنت، بازيگوشی و رنگ و آهنگ باشد. دختری دل باخته به «سامان»، پسری ايرانی استراليايی که سالها پيش با خانواده اش به شهر آدلايد استراليا کوچ کرده و اکنون بعد از فراغت از دانشگاه برای اولين بار برای مسافرتی کوتاه به ايران آمده.
حاصل اين عشق و اميد، فرو ريختن ديوار بن بستی است که مرضيه ساکن آن بوده. يا نه، ورود در يک هزارتوی تازه.
«تهران من حراج»، راوی رفتارها و رويدادهايی است که برای ساکنان زادوبوم مانند در و ديوار ملموس است هرچند برای ايرانيان مهاجر غريب بنمايد. از پچ پچ و تلاش برای سر از کار ديگری درآوردن و پارتی های غير مجاز دور از چشم اغيار، در نقاط دوردست. و البته واکنش قابل پيش بينی پاسداران نظام، از مستی و خلسه و حتی ابتلا به ايدز گرفته تا ميهمانی، شعرخوانی، کنسرت های موسيقی زيرزمينی و دوستی های ارزشمند محفل انس و اميد پابرجا برای آينده ای بهتر.
برنده جايزه شعر دانش آموزی منطقه دو تهران در ۱۲ سالگی و صاحب مجموعه شعرهای «خط خطی روی شب»، «پابرهنه تا صبح»، «آوازهای زن بی اجازه» و «برای بازماندگان صبور» که نخستين شعرهايش در سال ۱۳۷۶ تحسين ميم آزاد و الف بامداد، شاعران فقيد ايرانی را برانگيخت، اينک در ۳۷ سالگی نخستين فيلم بلندش را ارائه داده است. يادآور تلاش های مشابه فروغ فرخزاد، شاعر فقيد معاصر. گراناز موسوی ميهمان پيک فرهنگ است.
خانم گراناز موسوی، مرضيه و مشکلاتش و آروزهايش تا چه حد به نظر شما منحصر به فرد است از لحاظ خودتان و تا چه حد يک دختر معمولی نماينده نسل خودش است؟
گراناز موسوی: طبيعتاً آن کاراکتر در آن فضای اجتماعی دست کم عده ای را دارد نمايندگی می کند. ولی به هيچ عنوان من فکر نمی کنم که نه فيلم من و نه هيچ فيلم ديگری بتواند کل جامعه ايران يا کل جامعه تهران را نمايندگی کند و نشان بدهد. به خاطر اينکه خوشبختانه جامعه ايران جامعه وسيعی است و بسيار متنوع و رنگارنگ. ولی من معتقدم که قصه مرضيه اگر نه قصه همه قطعاً ولی قصه خيلی از نسل جوان از طبقه متوسط شهری است.
قصه خود شما هم هست؟
قصه فيلم در مکالمات و ديالوگ های طولانی که سالها من و مرضيه که دوست نزديک من است، با هم داشتيم. خيلی برگرفته از تجربيات شخصی همه بچه هايی است که در فيلم کار کرده اند. يک جايی ما بايد از اين زخم سربسته حرف می زديم. قصه هايی که هميشه يک طوری در نهان نگاه داشته شده بودند و اگر هم می خواستند هم بروز پيدا کنند، زمينه اش کمتر فراهم بود. يک کولاژ يا چهل تکه ای شد از اتفاقاتی که به تجربه خودمان آمده بود و اينها همه درهم تنيده شد و شد اين فيلم.
سهم حرف زدن تصوير در فيلم کم نيست به نسبت کلام. تجربه قبلی شما در زمينه شعر تا چه حد در اين نگاه دخيل است؟
يکی از چيزهايی که من را خيلی علاقمند به سينمای ايران می کند، زبان شاعرانه اش هست. سينمای ايران به نظر من عميقاً يک سينمای شاعرانه است. حالا اين ناشی از خيلی چيزها می شود.
موضوع تز من سينمای شاعرانه ايران است. اين که کلاً زبان ما يک زبان شاعرانه است به اجبار تاريخ مان و به اجبار اتفاقاتی که بر ما رفته، خوب در زمان معاصر اين اثر خودش را در زبان سينمايی ما هم گذاشته. اين به من اين امکان را می داد که به عنوان يک شاعر بخواهم اين تجربيات را گسترش دهم در سينما و از امکانات شعر استفاده کنم برای اين که بتوانم زبان سينمايی ام را از يک قصه گوی صرف بيرون بياورم و گسترش دهم به حوزه شعر هم واردش کنم و برعکس يعنی من هم فکر می کنم شعرم تا اندازه ای از مطالعات سينمايی ام يا علاقه ام به سينما تاثير گرفته و هم برعکس.
صحنه هايی در فيلم هست که نشان دهنده پارتی و اينهاست. چطوری ميسر شد که اين صحنه ها گرفته شود؟ فيلم با مجوز کامل گرفته شده.
ما مجوز فيلمبرداری داشتيم. به خاطر اين که فکر می کنم در زمان مناسبی فيلم را ساختيم. متاسفانه در ايران همانطورکه می دانيد قوانين مدام در حال تغييرند و چون بسياری از قوانين و نُرم ها نانوشته هستند، در نتيجه برای فيلمساز خيلی سخت است که بخواهد در لحظه موعود که می خواهد فيلمش را بسازد، مطمئن باشد که آيا همه چيز به خوبی و درستی پيش خواهد رفت يا نه.
حتی وقتی فيلمبرداری بدون مسئله تمام می شود، اين آرامش خاطر وجود ندارد که بعدش تکليف اکران فيلم چه می شود. تکليف پخش فيلم چه می شود.
بنابراين من يک جوری مرجع ام بر اساس حدسيات و قياس تجربه هايی بود که در فيلم های ديگر که اکران شده بودند، رفرنس و مرجع ام اينها بود.
صحنه های پارتی در فيلم های ديگر هم بوده و حالا کاری نداريم که امروز به چه شکلی درآمده و قوانين سخت تر شده و اصلاً انگار تمايلی وجود دارد که سينمای ايران يک سينمای تعطيل باشد عملاً، ولی در آن زمان که من داشتم فيلم را می ساختم، تابستان ۲۰۰۸ بود تقريباً سه سال پيش، يک مقداری ساده تر بود و ما در جريان ساخت فيلم هم با هيچ مشکل عمده ای مواجه نشديم.
ما در شرايط استرس کار کرديم و اصلاً حال و هوای پارتی نبود موقع کار. منتها ديگر موزيک کمک می کند بعداً وقتی روی صحنه می آيد. خوشبختانه نتيجه کار طبيعی در می آيد.
الان چه؟ آيا برای نمايش فيلم در ايران اقدام کرديد؟
هنوز نه. به خاطر اين که فيلم های زيادی هستند که پيش از فيلم من ساخته شده اند و در نوبت اجازه و مجوز هستند و اصولاً الان فضا به نظرم فضای خيلی مناسبی نيست ولی خوب اميدوارم به زودی شرايط به گونه ای پيش برود که يک مقدار تسهيلات بيشتری وجود داشته باشد برای سينمای ايران و از اين حالت رخوت و رکود در بيايد بيرون و فيلم من هم مثل فيلم های ديگری که منتظرند بتواند اکران شود.
همه اين اکران ها، همه (اين) جشنواره ها خوب است، ولی من واقعاً منتظر روزی ام که بتوانم فيلم ام را در ايران نشان دهم.
بيشتر بازيگران فيلم هنرپيشه های حرفه ای نيستند.
جنس کارمان چون بر اساس بداهه بود، در نتيجه کار با نابازيگر را راحت می کرد.
خوب. اين هم يک شکل فيلمسازی است که اين تجربه ها در بخشی از سينمای ايران خيلی وجود دارد که روی خط نازکی بين داستانی و مستند حرکت می کند و اين برای من جذاب بود و تجربه اش هم خوشبختانه کار کرد.
برگرفته از رادیو فردا