jeudi 11 avril 2013

مَشدی‌گَلين خانوم برای مِستِر ساتن قصه می‌گويد، خسرو ناقد

مَشدی‌گَلين خانوم برای مِستِر ساتن قصه می‌گويد

خسرو ناقد، پژوهشگر و نويسنده

آيا با پيدايش ادبيات داستانی مدرن، دوران قصه‌های عاميانه و قصه‌گويی مادر بزرگ‌ها در شب‌های دراز زمستان و روزهای عيد به پايان رسيده است؟ با پيدايش ادبيات مدرن که با آفرينش رُمان «دن کيشوت» سروانتس آغاز شد و اينک ديرزمانی است ‌فراگير شده است، قصه‌گويی به شيوه‌ گذشته به تدريج رو به افول گذاشت. اکنون گذشته از گونه‌های متفاوت ادبيات داستانی و گسترش بازی‌های رايانه‌ای و تلويزيون و رواج کتاب‌ها و فيلم‌های فانتزی و هيجان‌انگيزی مانند «هری پاتر» در ميان کودکان و نوجوانان، چنين به نظر می‌رسد که ديگر قصه و قصه‌گويی از محفل گرم خانواده‌ها رخت بربسته است.

بتلهایم بر این باور است که داستانی کودک را به‌سوی خود می‌کشد و جذب می‌کند که اولاً سرگرم‌کننده باشد و ثانیا حس کنجکاوی او را تحریک کند. ولی اگر قرار است که قصه‌ای یا داستانی برای رشد حیات روانی کودک نیز سودمند باشد، باید هم قوه‌ تخیل او را برانگیزد و هم به رشد توانشهای روانی و درک منشأ پیدایش هیجانات و عواطف و احساسات او یاری رساند. افزون بر این‌ها، باید میان نگرانی‌ها و پریشانی و شور و شوق‌های او هماهنگی ایجاد کند، دشواری‌های او را دریابد و برای رفع آنها راه حل ارائه دهد. چنین داستانی باید نشانگر تمام جنبه‌های شخصیت کودک باشد و در عین حال نیازهای کودکانه را ناچیز و کم اهمیت نشمارد و آنها را جدی گیرد و همزمان اعتماد به نفس کودک و اعتقاد و امید به آینده را در او تقویت کند.

پیام نهفته در قصه‌های عاميانه

پیام نهفته در قصه‌ها به کودک این امکان را می‌دهد که پیچیدگی‌های زندگی انسان را دریابد، به آشفتگی احساسات خود سروسامان دهد و برای زیستن معنایی بیابد. کودک نیاز به انگیزه‌هایی دارد تا بتواند در درون خود و بعدها در زندگی خود نظمی ایجاد کند. لازم به تأکید نیست که در دوران ما کودکان بیش از پیش به تربیتی اخلاقی نیازمندند که به‌طور غیر محسوس بر ضمیر خودآگاه آنان تاثیر گذارد و به‌گونه‌ای غیر مستقیم برتری‌های رفتار اخلاقی را به آنان گوشزد کند. البته نه براساس تصورات مذهبی و منتزع اخلاقی، بلکه از طریق نشان دادن درستی‌ها و راستی‌ها و نمایاندن معنای واقعی زندگی به آنان. این معنا را کودک در قصه‌های عامیانه می‌تواند بیابد. در طول سده‌ها و حتی هزاره‌هایی که قصه‌ها ساخته و پرداخته و کامل شده و بارها خوانده و دهان به دهان بازگو شده‌اند، به‌تدريج معنایی پیدا و پنهان به خود گرفته‌اند ودر شکل کنونی‌شان تمام سطوح شخصیت انسانی را مخاطب قرار می‌دهند. از این‌رو، هم قادرند به شعورِ رشد نیافته خردسالان و هم به ذهن پیشرفته و پیچیده بزرگسالان راه یابند. شاید «فردریش شیلر»، شاعر بزرگ آلمانی، خیلی پیش‌تر از روان‌شناسان به این شناخت دست یافته بود؛ آنجا که می‌گوید: «در قصه‌های دوران کودکی‌ام معنايی عمیق‌تر از آنچه زندگی به من می‌آموزد، نهفته است.»
يا آنگونه که مولانا در خلال قصه‌های مثنوی معنویِ خود می‌گويد:
ای برادر قصه چون پيمانه‌ای‌ست
معنی اندر آن مثال دانه‌ای‌ست
دانه‌ی معنی بگيرد مردِ عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل

دایرة‌المعارف قصه

بی‌شک تأملاتی از این قبیل که در آثار بسیاری از متخصصان روان‌شناسی کودکان و به‌ویژه در کتاب‌های برونو بتلهایم می‌توان مشاهده کرد و نیز کاربُردی که قصه‌های عامیانه در زمينه‌ مسائل زبان‌شناسی و قوم‌شناسی و پژوهش در میراث فرهنگی و ادبی ملل گوناگون دارد، یکی از علل توجه گسترده‌ای است که به‌ويژه در سال‌های اخیر در مجامع علمی و تحقیقاتی و دانشگاهی کشورهای غربی به قصه‌های عامیانه می‌شود. رویکرد پژوهشگران به بررسی همه‌جانبه‌ قصه‌های عامیانه به حدی است که از چند سال پیش در کشور آلمان نهادی علمی و فرهنگی برای تدوین «دایرةالمعارف قصه» تاسیس شده که وابسته به آکادمی علوم دانشگاه گوتینگن است.
یکی از همکاران دائمی «دایرة‌المعارف» قصه، اولريش مارتسولف Ulrich Marzolph آلمانی است که افزون بر چاپ مقالاتی در این دایرةالمعارف، تاکنون چند اثر از او پیرامون قصه‌های شرقی به زبان‌های آلمانی و فرانسه منتشر شده است. يکی از آثاری که او در زمینه‌ قصه‌های عاميانه به چاپ رساند، کتاب «قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم» است که با همکاری آذر اميرحسينی- نيتهامر به زبان فارسی و با دو مقدمه به زبان‌های آلمانی و فارسی در سال ۱۹۹۴ ميلادی در آلمان منتشر شد. کتابچه‌ای نيز به قلم مارتسولف ضميمه‌ اين کتاب است که در آن توضيحاتی مختصر و مفيد پيرامون چگونگی گردآوری و منشأ قصه‌ها، سبک و گويش بيان آنها و آواشناسی و ساخت جمله‌ها داده شده است.

خاستگاه قصه‌های ملل

یکی از همکاران دائمی «دایرة‌المعارف» قصه، اولريش مارتسولف آلمانی است

محققان زبان‌شناس و مردم‌شناس بر این باورند که تشابه قصه‌ها در میان ملل مختلف، خود نشاندهنده مشترکات و پیوندهای فرهنگی سرزمین‌های گوناگون است. برای مثال «برادران گريم»، یاکوب و ویلهلم آلمانی، در بيش از ۱۶۰ سال پیش از این در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که قصه‌هایی شبیه به قصه‌های آلمانی در دیگر نقاط دنیا نیز وجود دارد. بعدها نیز این نظریه گسترش یافت و «تئودور بنفای» (Theodor Benfey ۱۸۸۱-۱۸۰۹ میلادی)، شرق‌شناس و زبان‌پژوه نامدار آلمانی در مقدمه مشروحی که بر ترجمه آلمانی «پنچاتنترا» نگاشت نظریه ای را مطرح کرد که به نام «نظریه هندی» شهرت یافت و مبنای پژوهش‌های قصه‌شناسی تطبیقی قرار گرفت. بنفای که در دانشگاه گوتينگن استاد زبان سانسکريت بود در فرضیه خود منشأ و خاستگاه قصه‌های ملل غرب را هندوستان می‌داند. نتیجه منطقی این نظریه چنین خواهد بود که این قصه‌ها ناگزیر می‌بایست از سرزمین ایران می‌گذشتند. از این رو در اواخر قرن نوزده میلادی، و به‌ویژه پس از طرح «نظریه هندی»، توجه محققان اروپایی به قصه‌های ایرانی افزایش یافت و ایران در مرکز پژوهش‌های قصه‌شناسی تطبیقی قرار گرفت. در حال حاضر نیز یکی از زمینه‌های تحقیقاتی «دایرةالمعارف قصه» کندوکاو در جهت یافتن نقاط ارتباط و اشتراک قصه‌های ملل و سرزمین‌های گوناگون و پژوهش پیرامون قصه‌شناسی تطبیقی است.

ديدار مشدی‌گَلين خانوم با مِستِر ساتن


در بحبوحه جنگ جهانی دوم و در دورانی که ایران در اشغال نظامی نیروهای متفقین بود، مرد انگلیسی جوانی که سی سال بیش نداشت، در سال ۱۹۴۳ میلادی، مأموریت می‌یابد تا صدای دولت متبوع خود را به نام «صدای انگلیس» در بخشی از رادیو تهران دایر کند. البته این اولین بار نبود که «لورنس پول اِلوِل- ساتِن» (Lawrence Paul Elwell-Sutton ۱۹۸۴-۱۹۱۲ میلادی) به ایران می‌آمد؛ او چند سال پیش از این، به‌عنوان کارمند یک شرکت بزرگ نفتی بريتانيايی، به ایران آمده و با این سرزمین و مردمانش آشنا شده بود. حس کنجکاوی و برخورد دوستانه‌اش با مردم، و نیز آشنایی با زبان فارسی و علاقه به فرهنگ و تمدن ایرانی، زمينه‌ همدمی و همزبانی او را با مردم کوچه و بازار فراهم می‌آورد و چنین است که در اوقات فراغت و در کنار انجام ماموریتی که به‌عهده داشته است، به مجالس و محافل و میهمانی‌های ایرانی راه می‌یابد.


 اِلوِل- ساتِن



دوستی اِلوِل- ساتِن با خبرنگاری ایرانی و رفت و آمد به خانه او موجب آشنایی‌اش با پیرزنی به نام «مشدی‌گلین خانوم» می‌شود. وقتی این پیرزن می‌فهمد که این جوان انگلیسی طبعاً کم حرف است، برایش روایت فارسی قصه معروف «هرکسی حرف بزنه باید به گوساله آب بده» را تعریف می‌کند. بعدها معلوم می‌شود که مشدی‌گَلين خانوم علی‌رغم آن که بی‌سواد بود، گنجینه‌ای پایان‌ناپذیر از قصه‌های عامیانه را در حافظه داشت و به هر مناسبتی یکی از آنها را تعریف می‌کرد. این پیرزن به گفته خودش قادر بود یک سال تمام قصه تعریف کند، بدون آن‌که يکی از قصه‌ها تکراری باشد. الول- ساتن که پس از این آشنایی جزو شنوندگان علاقه‌مند قصه‌های گلین خانوم به شمار می‌رفت و به‌طور مرتب، آخر هر هفته، او را در خانه‌ دوستان خود ملاقات می‌کرد، حدس می‌زد که کل گنجينه‌ قصه‌های این قصه‌خوان پیر، می‌بایستی بیش از هزار قصه و لطیفه باشد.

مشدی‌گَلين خانوم تاریخ دقیق تولد خودش را نمی‌دانست، ولی حدوداً هفتادساله می‌نمود، معلوم نبود از کجا می‌آید. اما با توجه به نام «گلین» و از آنجا که زبان ترکی را خوب می‌دانست، به‌نظر می‌رسید که از شمال غرب ایران می‌آید. البته مدت زیادی بود که در جنوب تهران زندگی می‌کرد. در طول عمرش خیلی کم از تهران خارج شده بود؛ فقط چند بار به قصد زیارت به شهرهای نجف و کربلا و مشهد و دیگر اماکن مقدس شیعیان رفته بود. گلین خانوم زندگی خود را با پرستاری از بچه‌های خانواده‌های ثروتمندِ بالای شهر تهران تامین می‌کرد. حالا هم که پیر و فرسوده شده بود و توان این کارها را نداشت. هنوز مهمان عزیز خانواده‌هایی بود که او را می‌شناختند و از شنیدن قصه‌ها و لطیفه‌هایش لذت می‌بردند.

قصه‌ «قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم»ا



الول- ساتن رفته رفته چنان مجذوب و محسور قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم می‌شود که تصمیم می‌گیرد هربار که پای صحبت‌های این پیرزن می‌نشیند، متن قصه‌های او را ثبت کند. شگفتا که او در آن زمان، علی رغم اشتغال در اداره رادیو، هیچگونه دستگاه ضبط صوت در اختیار نداشته است، باری، او متن قصه‌ها را همانگونه که به لهجه عامیانه تهرانی می‌شنیده، لغت به لغت، بر روی کاغذ می‌آورده و از این طریق اسنادی ارزشمند از ادبیات عامیانه فارسی به دست ما رسیده است. دست نوشته‌های او واضح و صحیح و نمایانگر تسلط کامل یک خارجی به زبان فارسی است. جالب آن‌که اغلب اوراقی که این قصه‌ها بر روی آنها نوشته شده است، خود اسناديند که وضع اسفبار آن دوران را بازگو می‌کنند.

نخست آن‌که به خاطر کمبود کاغذ و لوازم تحریر، ورقه‌های کاغذ به اندازه و جنس‌های مختلف، به طور منظم به هم چسبانده شده‌اند. اغلب قصه‌ها با مداد کمرنگ و کند روی کاغذ رنگی نوشته شده است. افزون بر اینها کمتر برگ کاغذی را در میان اوراق می‌توان یافت که متن قصه‌ها بر دو روی آن نوشته شده باشد؛ چرا که کاغذها، یا فُرم تلگرام اداره پست ایران است، یا اطلاعیه‌های برنامه‌های رادیویی «صدای انگلیس» و یا کاغذهای ضخیمی که بر روی دیگر آنها گزارش‌هایی نوشته شده است یا شعارهای تبلیغاتی و تصاویری درباره وقایع جنگ جهانی دوم در اروپا و شمال آفریقا به چشم می‌خورد که همه نمودار وضع تاسف‌بار آن زمان است.

گردآورنده‌ این قصه‌ها چهار سال تمام - از ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۷ میلادی - در ایران می‌ماند و در مجموع ۱۱۷ قصه را که خود از زبان گلین خانوم شنیده روی کاغذ آورده است. یک سال بعد از خروج او از ایران، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی، قصه‌گوی پیر ما، مشدی‌گَلين خانوم، می‌میرد. کوشش الول- ساتن در ثبت و گردآوری این قصه‌ها، آن هم بلاواسطه از زبان قصه‌گویی ایرانی، در نوع خود بی‌سابقه است. حدود دو دهه پیش از آن «آرتور کریستینسن» و «هنری ماسه» دو ایران‌شناس مشهور، تعدادی از داستان‌های فارسی را گردآوری کرده و منتشر ساخته بودند؛ ولی ثبت بیش از ۱۱۷ قصه که تماماً به زبان عامیانه گفته و نوشته شده‌اند، پدیده‌ای کاملا جدید بود.

تصویر منسوب به مشدی گلین خانوم



الول- ساتن در دوران تحصیل در رشته‌ خاورشناسی و پس از آن، به عنوان استاد ایران‌شناس در دانشگاه ادینبورگ اسکاتلند، در مواردی از این قصه‌ها برای کار تحقیقاتی خود در زمینه چگونگی بیان و خصوصیات ادبی قصه، استفاده می‌کرد، اما در میان مدارکی که از او به‌جا مانده، پيداست که طرح پژوهش‌های گسترده‌تری را در سر می‌پرورانده است که به علت اشتغال به کارهای تحقیقاتی دیگر ناتمام می‌ماند. او فقط پس از بازگشت از ایران، چند قصه از قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم را با تغییراتی در موضوع و هماهنگ کردن آنها با قصه‌های دیگر، به طوری که با سلیقه خوانندگان انگلیسی‌زبان دمساز باشد، انتخاب می‌کند و به زبان انگلیسی فصیحی ترجمه و منتشر می‌کند. جالب آن‌که دوست خبرنگار ایرانی‌اش که در خانه او با گلین خانوم آشنا شده بود، این قصه‌ها را از زبان انگلیسی به فارسی سلیس ترجمه و در ایران منتشر می‌کند. البته بدیهی است که ترجمه فارسی این قصه‌ها از زبان انگلیسی، از متن اصلی آنها که خود به فارسی عامیانه بوده، بسیار دور افتاده است.

داستان گردآوری قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم


در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی دانشجوی رشته شرق‌شناسی دانشگاه کلن آلمان، اولریش مارتسولف، که برای تدوین رساله دکتری خود پیرامون قصه‌های عامیانه فارسی در جست و جوی اسناد و مدارک جدیدی در این زمینه بود، به این قصه‌ها برمی‌خورد و برای يافتن متن اصلی آنها به دیدار استاد رشته ایران‌شناسی دانشگاه ادینبورگ و گردآورنده قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم به اسکاتلند می‌رود. الول- ساتن که به استعداد این جوان دانشجو و به علاقه او به فرهنگ ایران و ادبیات فارسی پی‌می‌برد و شور و شوق او را به کندوکاو و پژوهش در زمینه‌ قصه‌های عامیانه ايرانی می‌بیند، بدون هیچ شرطی مجموعه قصه‌های خود را در اختیار او قرار می‌دهد تا از آنها نه تنها در رساله دکتری خود، بلکه در تحقیقات و تالیفات بعدی نیز استفاده کند و در ترجمه و نشر و پخش آنها بکوشد.

مجموعه دست نوشته‌ها و یادداشت‌های الول- ساتن را نیز که همه در زمینه قصه است، همسرش چند سال بعد از مرگ او در اختیار مارتسولف قرار می‌دهد. نخستین بهره‌وری مارتسولف از این قصه‌ها به هنگام تدوین رساله دکتری‌اش تحت عنوان «طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی» بود. در این رساله که بعداً به صورت کتاب نیز انتشار یافت، از حدود ۱۹۰۰ قصه گوناگون استفاده شده که البته بیشتر آنها به زبان فارسی است. او افزون بر قصه‌های گلین خانوم از کتاب‌های فضل‌الله مهتدی (صبحی)، امیر قلی امینی، صادق همایونی، کاظم سادات اشکوری، و بخش اعظم کتاب‌های سيد ابوالقاسم انجوی شیرازی نیز بهره گرفته است. این کتاب به زبان فارسی هم ترجمه و در ایران منتشر شده است. مارتسولف سپس گزیده‌ای از قصه‌های مشدی‌گَلين خانوم را به زبان آلمانی ترجمه می‌کند که چند ماه پس از مرگ الول- ساتن، در سال ۱۹۸۵ میلادی، با عنوان «قصه‌های ایرانی» به چاپ می‌رساند. اين کتاب تاکنون یک بار در سال ۱۹۹۰ با همین نام و یک بار زیرعنوان «الاغ آوازخوان و شتر رقاص - قصه‌ها و لطیفه‌های ایرانی» تجدید چاپ شده است.

نمونه ای از قصه‌های مشدی‌گلين خانوم




قصه باور نکردنی

یه پادشاهی بود، سه تا پسر داشت. دوتاش کور بود، یکیش اصلا چشم نداشت. رفتند پیش پدرشون تعظیم و تواضع کردند، گفتند: «ای پدر، ما خیلی دلمون تنگ شده. اگر اجاز ه بفرمایید ما بریم یه دو روز شکار.» شاه به اینها اجازه داد. وقتی که اجازه گرفتند، آمدند رفتند پهلوی رئیس اصطبل، گفتند: «یه سه تا اسب بسیار خوب بما بده، می‌خوایم بریم شکار.»

میر آخور گفت: «قربان تشریف ببرید طویله اولی مال‌های خوبی هست، سوار شید.»

آمدند توی طویله، دیدند سه تا کره‌اند اونجا بسته، دوتاش چلاق بود یکیش اصلا پا نداشت. آوردند بیرون و رفتند ذخیره به رئیس ذخیره گفتند: «تفنگ بدین ما بریم شکار.» گفت: «برین تو. هرکدوم که میلِ تون هست بردارید.» آمدند تو، سه تا تفنگ‌های انگلیسی خوب اونجا بود، دو تا شکسته بود، یکیش اصلا قنداق نداش. برداشتند سوار شدند از اون دروازه که در نداشت رفتند به بیابونی که راه نداشت.

زدند به کوهی که گردنه نداشت، دیدند یه کاروانسرایی که دیوار نداشت. سه تا دیگ توی اون کاروانسرا بود، دوتاش شکسته بود. یکیش اصلا ته نداشت. همینجور که می‌رفتند، سه تا تیرکمون پیدا کردند، دوتاش شکسته بود، یکیش اصلا زه نداشت. سه تا آهو پیدا کردند، با اون تیر کمون‌ها زدند. وقتی‌که رفتند بالا سر اون آهوها، دوتاش مرده بود، یکیش اصلا جون نداشت. به‌دوش کشیدند اون آهوها رو آوردند به کاروانسرایی که دیوار نداشت. بنا کردند تو بیابون هیزم و بته چوب جمع کردن، آوردند و آهوها رو پوستشونو کندند، تیکه تیکه کردند، ریختند تو دیگ. زیرشو آتش کردند. استخوان اینها پخت، گوشتش اصلا خبر نداشت. تشنه شدند، پا شدند گشتند عقب آب، پیدا کردن. سه تا نهر جوب پیدا کردند. دوتاش خشک بود، یکیش اصلا آب نداشت. از زور تشنگی سرشونو گذاشتند به جوبی که رطوبت داشت بنا کردند میکیدن. دوتاشون ترکید، یکیشون اصلا سر نداشت. خبر به شاه دادند که چه شکاری بود این بچه‌ها رفتند. شاه غضب کرد وزیرو که تو چرا گذاشتی این بچه‌ها تنها برند؟

رفتیم بالا آرد بود، آمدیم پایین خمیر بود، قصه ما همین بود.

مطالب مرتبط


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire