شرح وضعیت کارگران نساجیِ بنگلادش
سیما توکلی
بنگلادش
بزرگترین
صادر کنندۀ
پوشاک جهان بعد
از چین است و نوزده
میلیارد دلار
پوشاک
صادراتیاش
نزدیک به هشتاد در
صد درآمد ارزی
کشور را تامین
میکند. در
حدود پنج هزار کارگاه
و کارخانه که
اغلب در محدوده
داکا پایتخت
بنگلادش قرار
دارند بین دو
تا سه میلیون
نفر شاغلاند
و برای مارک
هایی بین
المللی نظیر
گپ، تامی هیلفیگر،
تسکو و
والمارت لباس
و کلاه بیسبال
و... میدوزند.
مزد این
کارگران ماهی
73 دلار است که
پائین ترین
دستمزد در
آسیا به حساب
میآید و
تقریبا یک سوم
مزد متوسط
کارگر هندی
است. همین
حقوق پائین
است که باعث
شده صنعت پوشاک
بنگلادش
بتواند در
آسیا رقابت
کند.
هشتاد
در صد کارگران
نساجی
بنگلادش زنان
جوانند. جرمی
سیبروک
نویسندۀ کتاب
«شهرهای جنوب» مینویسد «فقط
ساعت هفت و
نیم صبح و
غروب است که
میفهمی داکا
در واقع شهر
زنان کارگر
است. در این ساعات
شهر پر از
زنان جوان میشود، صندل هایشان
غباری از خاک
در کناره
خیابان بلند میکند، و هر
روز صبح از
فلاکت بار
ترین
سکونت گاه هایی
که تصور میکنید
معجزه وار
تمیز و مرتب
ملبس به رنگ
هایی درخشان
طلوع میکنند.»
این
زنان جوان از
روستاهای
فقیر به زاغهها و محلات
فقیر نشین
کارگری آمدهاند. سرشار
از این امید
که محیط تنگ
روستا و
خانوادههای
پدرسالار و
ازدواجهای
اجباری و فقر
را رها میکنند
و سرنوشتشان
را به دست میگیرند.
اغلب امید
دارند که
بتوانند پولی
جمع کنند و
بخشی از حقوق
ناچیزشان را
برای خانواده بفرستند
تا شاید به
این طریق
بتوانند
ارزششان را ثابت
کنند.
امکانات
کاریشان در
شهر ناچیز
است.
تحصیلاتشان
بسیار اندک است.
تجربه کاری
(که در شهر به
درد بخورد)
ندارند.
کارشان را
ارزان میفروشند
و استثمارشان
آسان است.
صحبت از هفتهای شش تا
هفت روز کار
است، روزی سیزده
ساعت خم شدن
پشت چرخهای
خیاطی، ردیفهای طولانی
چرخ خیاطی.
صحبت از غبار
نخ و کتان است
که باعث
بیماری «ریههای قهوه
ای» میشود،
صحبت از بچههای ده
دوازده سالهای است که
به عنوان
«دستیار» زنان
جوان مشغول به
کارند، اغلب
زیر میزها مینشینند،
پارچههای
اضافی را با
دستهای
کوچکشان قیچی
میکنند، نخ
میبرند، بر
اثر ساعتهای
طولانی کارِ
خمیده اغلب
ستون
فقراتشان کج و
ناقص میشود.
صحبت از آزار
و خشونت جنسی
و دست درازی
به زنان در
پائین زنجیره
تولید است.
صحبت از تابوهاست،
از تجاوزهایی
که در بسیاری
موارد به خودکشی
منجر میشود.
زندگی
این کارگران
نزاعی است
بی وقفه با
تغذیه
نامناسب، با
پناهگاههای
محقر و آب
آشامیدنی
آلوده، با ضعف
و بیماری، با
مشکلات حمل و
نقل و استراحت
ناکافی .... اغلب
با رانندههای
ریکشاهای
دوچرخهای
ازدواج میکنند.
تا وقتی که از
پس کارهای
خانه یعنی پخت
و پز، مراقبت
از بچهها و
آوردن آب و
سوخت برمیآیند،
شوهران از کار
کردنشان در
خارج از خانه خوشحال
هم هستند. ولی
شرایط
نامساعد کار و
زندگی سلامتیشان را به
شدت تحلیل میبرد و
وظایف و
تضادهای بعد
از ازدواج
بارشان را
افزایش میدهد.
نتیجتا تحمل
شدت کاری که
صنعت پوشاک از
کارگرانش طلب
میکند غیر
ممکن میشود.
سن متوسط
کارگران
نساجی نوزده سال
است. اغلب پس
از چند سال
کار یا کنار
گذاشته میشوند
و یا خودشان
مجبور به ترک
کار میشوند و
جایشان با خیل
دیگری از زنان
جوانی که از
روستا آمدهاند پر میشود.
این
زنان در پایین
ترین ردۀ
کارگران
پوشاک جای
دارند. مزد
متوسطشان شصت در
صد مزد مردان
است. کارهایی
که باید انجام
دهند پر
مخاطرهتر
از سایر بخشهای صنعت
پوشاک است،
صحن کارگاه
هایشان شلوغتر است،
سیستم تهویه
کار نمیکند،
استانداردهای
جلوگیری از
آتش سوزی اعمال
نمیشود،
زورگویی توسط
سرپرستهای
مرد بیداد میکند.... حتی
در همین مورد
آتش سوزی
اخیر
سرپرستان به
زور از فرار
کارگران
جلوگیری
کردند و
می خواستند
مجبورشان
کنند به سر
کارشان باز
گردند.
هر از چند
گاهی، و به
ویژه در
مواجهه با
فجایعی نظیر
آن چه ماه پیش
واقع شد،
فشارهایی از
جانب نیروهای
لیبرال و
مترقی بر
کمپانیهای
بین المللی که
از این کارگاههای
ناامن
استفاده میکنند
وارد میشود تا
از کارگاه
هایی با شرایط
بهتر استفاده کنند.
شرکتها هم
گاهی برای
خالی نبودن
عریضه تظاهر
به اعمال فشار
میکنند
(مثلا مدیر
عامل شرکت «اچ
اند ام»
سوئدی در سفری
به داکا از
نخست وزیر
بنگلادش
خواست که
حداقل دستمزد
را افزایش
دهند) ولی
واقعیت این
است که این
کار (و تولید)
ارزان بخش
لاینفکی از
کارکرد
اقتصاد جهانی
سرمایه است و
به محض این که
قیمت تولید در
بنگلادش بالا
برود کمپانیهای
غربی خط تولید
را به کشور
دیگری منتقل
خواهند کرد.
مهم نیست که
این
جا به جایی
چه عواقبی
برای زندگی
مردم داشته
باشد. در عرض پنج
سال گذشته، چهل
در صد از
صنایع نساجی
پاکستان
(عمدتا به
خاطر گرانتر
بودن تولید در
پاکستان) به
بنگلادش
منتقل شد. شصت
هزار خانوار
کارگری در
جنوب پنجاب
پاکستان از
نان بخور نمیر
محروم شدند.
در کل پنجاب زندگی
نزدیک به دویست
هزار خانوار
که به طور
مستقیم و غیر
مستقیم
وابسته به این
صنعت بودند
زیر و رو شد.
با تشدید
فرایند جهانی
سازی، کنده
شدن هر چه بیشتر
دهقانان
کشورهای «جهان
سوم» از زمین و
ورودشان به
عرصه تولید
صنعتی مرتبا
به شمار پرولتاریای
جهان افزوده
میشود،
مرکز ثقل و
ترکیب
پرولتاریا
نیز تغییر میکند.
سی سال پیش
صنعت پوشاکی
در بنگلادش
موجود نبود.
امروز نزدیک
به سه میلیون
نفر فقط در این
بخش مشغول به
کارند. یک
اقتصاد جهانی
تولیدی با
استفاده از
کار ارزان،
بخش حیاتی از
کارکرد
سرمایهداری
جهانی است.
این
پرولتاریای
جدید در کارگاه هایی
که مقررات و
شرایط
استبدادیاش دست
کمی از پادگان
ارتشهای
ارتجاعی
ندارد کار میکند،
هر لحظه در
معرض سوانح
کار، هر روز
درگیر فوق
استثمار، در
گردش دائمی
میان ساعات
طولانی کار،
تحقیر و تهدید
و تجاوز از
طرف کارفرما و
حراست و پلیس،
و دقایق کوتاه
و پر اضطراب
«استراحت» در
زاغه هایی پر
جمعیت و نا
امن و آلوده.
بخش
عظیمی از این
پرولتاریای
جدید زنانند.
زنانی که به
واسطۀ
تغییرات
اقتصادی بیش
از پیش به
نیروی کار
ملحق میشوند.
در تقابل با
سنت و ایدههای
قهقرایی (که
مرتبا برای
سرکوبشان
تبلیغ میشود)
قرار میگیرند
و قدرتی
انفجاری را در
خود ذخیره میکنند. این
زنان واقعا
تجسم همان
پدیدهای
هستند که
مارکس و انگلس
بیش از صد و شصت سال
پیش در توصیف
طبقۀ پرولتر
گفتند: آنان
که چیزی برای
از دست دادن
ندارند به جز
زنجیرهای
بردگی شان.
برگرفته
از نشریه آتش شماره
ی دی از طریق سایت هشت مارس
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire