گفت وگو با مرامالمصری شاعر سوری/ عباس شکری
خانم مرامالمصری، میدانم که در شهر «لاذقیه»ی سوریه متولد شدهاید. کمی از دوران کودکی خود در این شهر برایمان بگویید.
ـ بله، من زادهی شهر لاذقیه Latakia هستم. شهری که با ورود اسکندر به سوریه، آبادانی زیادی برای ما ارمغان آورد و افسوس که اکنون و طی همین دو سه سال اخیر خرابهای از آن بیش نمانده. شهری است ساحلی و زیبا که همهی دوران کودکی تا جوانیام را در آن گذراندم و برای من سرشار است از یاد و خاطرههای زشت و زیبا. این شهر که به روی آبهای اقیانوس آغوش گشوده، برای من دروازهای بود رو به بیرون. دروازهای که محدودیت و خط قرمزها را در آب حل میکرد و بیکران دنیا را در برابرم میگذاشت. فرزند خانوادهای بودم که با وجود مسلمان بودنشان، مرا در انتخاب نوع زندگی، باور، پوشش و رفتار آزاد گذاشته بودند. با برادرم به رقص و پایکوبیهای شبانه میرفتم. در ساحل با لباس مناسب دریا قدم میزدم و در ابراز عقیدهام نیز آزاد بودم. برادرم شاعر بود. هماو مرا در برابر ناملایمات حمایت میکرد. برایم دفتر شعر شاعران عرب را میخرید و با شعر و ادبیات نیز آشنایم میکرد. با این کار مرا به کرانههای دور آزادی، برابری و انسانیت میبرد. آوازها، شعرها، فرهنگ و سنتی که به آن عشق میورزیدم، اکنون دشمنان من هستند. من اما، هرگز با آنها کین نورزیدم. گاه حتا که با عربی میخوانم، خواهرم از آن سوی خط تلفن با حیرت میپرسد که چگونه این آهنگ یا آواز را آموختهام؟ در واقع پاسخی برای آن ندارم. اما میدانم، هر چند به رادیو یا آوازهای عربی کمتر گوش میکنم، اما انگار شعر و موسیقی عربی چون سایه در کنار من هستند و در ناخودآگاه من رسوخ میکنند. بنابراین، مجموعهای از گذشته و اکنون است که مرام را میسازد.
در این معنا، شما در اندوه شهری هستید که کودکیتان در آن رقم خورده است؟ یعنی یاد نوستالوژیک شهر لاذقیه شما را آزار میدهد؟
ـ هم آری و هم نه. بعد از سفر از سوریه به فرانسه، تلاش کردم که همهی گذشته اندوهبار خویش و از جمله شهر لاذقیه را به فراموشی بسپارم و بر بادشان دهم. اما اکنون، پس از جنگ داخلی و خرابی یادگارهای دوران کودکی و جوانیام، انگار این لاذقیه است که مرا فرامیخواند. نه تنها فراخوان من است که انگار مرا اسیر خود میکند. این را میگویم، چون تصمیم داشتم آن زن شرقی که آن روز بودم را به دست باد بسپارم تا از نظرم دورش کند. کوشش کردم که به خاطر ناملایماتی که بر من روا داشته بودند، سوریه را به فراموشی بسپارم. چرا که تنها امید آن روزهایام، پسرم را ربوده و با خود به سوریه برده بودند. اندوه هر روزه مرا وامیداشت که تلاش کنم سوریه، زبان عربی و هر چیزی که مربوط میشد به پیشاامروز را از یاد ببرم. سی سال است که پسرم، میوهی روح و جسمام را ندیدهام.
شنیدهام که از همان دوران جوانی شعر سرودهاید. چه چیزی شما را به سوی دنیای شعر و شاعری کشاند؟
ـ همهی ما، به گونهای شاعر هستیم. به باورم، شعر در روح و جان همه هست، اما در یکی کم و در دیگری بیشتر. البته برای من، عشق انگیزهی بزرگ شعر است. با شعر میتوان اندوه، شادی و درد را به زبان آورد و دیگران را بی آن که بخواهند در آن سهیم کرد. شعر برای من نگاه از دور و نزدیک به عشق است. عشقی که در سرزمین دوران کودکی و جوانیام، ممنوع بود. نه تنها عشق ورزیدن در دنیای واقعی که گاه برای برخی، نوشتن از عشق هم با دیوار محدودیت روبرو میشد. در برابر ممنوعیتها، آزادی رخ مینماید که باید آن را خواست و به دستاش آورد. هیچ کس به من و شما، آزادی نمیدهد، اگر خودمان خواهان آن نباشیم. کسی ما را به میهمانی آزادی و برابری نمیبرد مگر آن که به چنگاش بیاوریم. کلام و ژانر شعر برای من ابزاری بوده و هستند که با آنها میتوانم، هم عشق را بر زبان برانم و هم آزادی را. در دنیای شعر است که میتوانم تمنای خود را نشان دهم. با شعر است که میتوانم به دیگران نشان دهم که من در کنه وجودم کیستم.
با توجه به این که دستور زبان عربی دشوار است و دلمشغولی شما به عنوان جوانی که سر در آستان عشق گذاشته بود، زبان نبوده، چگونه کلام را ابزار بر زبان راندن خواستهها، عشق و آزادی کردید؟
ـ مادرم. تنها کسی که مدام مرا به آموختن نحو عربی وامیداشت و تلاش داشت که مخزن کلمههایی که میدانم را زیاد کند، مادرم بود. در واقع آن روزها انشا نوشتن برایم دشوار بود و هماره با گریه تن به نوشتن انشا میدادم. روزی مادرم مرا به باغی برد و مرا بر روی یک صندلی نشاند. به من گفت خوب به اطراف نگاه کن، درخت، گل، پرنده، مردم و هر چه میبینی را بر روی کاغذ بیاور. با نگاه به واقعیات و تخیل درون، چیزهایی بر کاغذ نوشتم که بعدها فهمیدم شعر سرودهام. اولین شعر زندگیام. وقتی هم که برای اول بار عاشق شدم، برای آن که به او نشان دهم من از دیگر دختران برتر هستم، به او میگفتم: ببین من شعر مینویسم. فکر میکنم شعرهایی که در آن روزها مینوشتم، او اولین خوانندهی آنها بود. البته او بعد از برادرم که شعرهای مرا میخواند، اولین کسی بود که با آنها رابطه برقرار میکرد یا به کلی وانمود میکرد که به شعر علاقه دارد. برادرم خود نیز شاعر بود و روزنامهنگار و شعرهای مرا در مجلههای مشهور ادبی آن روز سوریه، منتشر میکرد. بنابراین مدیون مهر برادرم هستم که اگر شعرهای مرا منتشر نمیکرد، شاید هرگز مرام امروز نمیشدم. تاکنون هم شش مجموعه شعر منتشر کردهام که برخی از آنها به ده زبان هم ترجمه شدهاند.
به پاریس که آمدم، باز هم برادرم کمک کرد تا به جمع ادبی فرانسه وارد شوم. وقتی اولین کتاب شعر من منتشر شد و در روزنامه و مجله در مورد او نقد نوشته میشد، از شادی در پوست خود نمیگنجیدم. اما از همه مهمتر جملهای بود که برادرم در نامهای برایم نوشته بود: “تو شاعر هستی”. با خواندن این جمله در خود فرو رفتم. نگاهی به درون کردم و پیلهی تنهایی سی ساله را شکستم.
چرا به فرانسه آمدید؟
ـ مادرم درگذشت. عشق اولام که نقطهی سیاهی در زندگی من است به این خاطر که دلدادهی مردی شده بودم که مسیحی بود، ممنوعیت سرودن شعر برای زنان و … مرا به فرانسه کشاند. در کشوری مانند سوریه، گاه احساس میکردم، گاوی هستم که دیگران از شیر من تغذیه میکنند، اما به حسابام نمیآورند. به عنوان مترجم برای یک شرکت آمریکایی کار میکردم تا لقمه نانی به دست بیاورم. از من خواسته شد که اطلاعات این شرکت را در اختیار سازمان امنیت سوریه قرار دهم، دشواری این کار هم که جاسوسی بود، مرا واداشت که مام وطن را ترک کنم. ترک کردن وطن و بعد از آن از دست دادن پسرم، لکهی بدفامی در زندگی من است که هماره اشک را بر گونههایم جاری میکند.
تجربههای دشواری را پشت سر گذاشتهاید ….
ـ ای کاش هرگز این همه پلشتی و شوربختی را تجربه نکرده بودم و مانند همهی مادرها میتوانستم پسرم را در آغوش بگیرم و با او از سرد و گرم روزگار صحبت کنم. گاه هم با خود میگفتم، بگذار در کنار پدر و خانوادهی او باشد. من که زنی تنهایم، اگر اتفاقی رخ دهد چه کسی از او مراقبت خواهد کرد؟ اگرچه اکنون او بزرگ شده و من هم زندگی جدیدی با مردی دیگر را شروع کردهام، هماره در این اندیشه هستم که آیا او این خانه را پناهگاه خود میدانست؟ با این وجه زندگی است که اندوه نبود او را تحمل میکنم.
پس از انتشار اولین مجموعه شعرتان، سیزده سال سکوت کردید. کتاب دوم که منتشر شد، در توضیح آن گفتید که سرودن این شعرها، بیداری از خوابی است طولانی.
ـ این بیداری مانند خواب و بیداری حضرت عزیز است در انجیل. او بعد از صد سال خوابیدن و بیداری مجدد، حتا پیرامون خود را هم نمیشناخت. من هم با ازدواج مجدد و داشتن دو پسر، سخت مشغول این بودم که زندگی خوبی برای آنها رقم بزنم و شادی را بر لبهاشان بنشانم. در واقع از مام وطن، زبان مادری و گذشته خود فرار میکردم. دست رد به همهی آنچه تجربه کرده بودم، میزدم. علت هم این بود که با خود میگفتم، سرزمینی که کودکی را از دامن و آغوش مادرش جدا میکند، شایستهی آن مادر نیست.
نوشتن را کی از سر گرفتید؟
ـ سیزده سال سکوت، ازدواج مجدد و بار دیگر احساس مادری، مرا واداشت که بنویسم. بعد از سیزده سال دوری، سرانجام پسرم را دیدار کردم. دیدار او برایم پذیرش زبان عربی بود. برایم رد همهی پلشتیهای گذشته بود و امید به آینده. دیدار پسرم مرا واداشت تا به زبان عربی برگردم و با آن آشتی کنم. به ملیت خود پشت نکنم. به همین خاطر آمیزهای از دو هویت را برای خود ساختم، هویت عربی- فرانسوی. در این میان، شعر حلقهی رابطی بود بین دو هویت درون من.
گفته شده، کتابی که از پس سیزده سال سکوت منتشر شد، شعرهای اروتیک بوده است، درست است؟
ـ در مورد من خوب تحقیق کردهاید. شاید خودتان پاسخ این پرسش را میدانید و قصد دارید که از زبان من حقیقت را بشنوید. خوب ماجرا این بود که در کشوری که شهره است به دموکراسی و مهد آزادی، واژهها، شعرها و کتاب من ابزاری شد ضد من. جامعهی فرانسه هم دنباله رو آن چیزی شد که به اصطلاح روشنفکران عرب سوری مزمزه میکردند. در این کتاب من از زنانی حرف زدم که عشق میورزند، تمایل جنسیشان را سرکوب نمیکنند و در یک کلام زندگی میکنند. چنین زنانی هم در ذهن مرد عرب زنانیاند که جامعه را به ناپاکی وامیدارند. چنین زنانی نه همسر خوبی هستند و نه مادر خوب. حرف زدن از احساسات جنسی زنانه، معنای روسپیگری را در ذهن آنها نشانده بود. من زنی بد بودم چون شعر مینوشتم و از احساسات جنسی و عاشقانهی زنان حرف میزدم.
بعد از این کتاب، مجموعه شعری منتشر کردید که در آن از اندوه زنان گفتهاید. در دفاع از زنان و حقوق آنها شعر سرودهاید، احساس میکنید که فمینیست هستید؟
ـ زندگی من به عنوان زن و مادر با شعرهایم در هم گره خوردهاند. من به عنوان زن، باید خود را پیدا میکردم. شعر وسیلهای بود که هستی گم شدهام را بیابم. اگر غیر از این بود، همهی هستی خلاصه میشد به من، من و من. از مرز خود که گذشتم به این پرسش برخورد کردم که به درون خود بنگر؛ در درون تو چند نفر در قالب یک نفر زندگی میکند؟ با نگاه به خلوت درون خود، دریافتم که زن سوری هستم، همسر هستم و مادر. دریافتم که هر یک از ما در بیرون از این خلوت درون، چندین چهره داریم. از این واقعیت، البته گاه لذت میبریم و گاه هم راضی از آنچه هستیم، نیستیم. به این ترتیب من از پیله خود بیرون آمدم و همین موجب شد که کارهای بزرگتری به دوستداران شعر تحویل دهم. این دیگرانی که در من هستند و در بیرون، چه کسانی هستند؟ به شما که نگاه میکنم، خودم را میبینم در شکل و هیئتی دیگر. در مییابم که ما همه یکی هستیم و انگار که انسانیت هم یکی است. یکی هستیم با نامهای گوناگون و رنگ پوستی مختلف. به همین خاطر هم همه ما از چیزی ناراحت و اندوهگین میشویم و یا شاد و خرسند.
با این حساب، زنانی که دیدارشان کردهاید، همه یکی هستند؟
ـ همهی آنها مناند. چرا که من از خودم مینویسم و انگار که همهی زنان در من زندگی میکنند با تجربههای تلخ و شیرین شبیه به هم. از دیگران هم که صحبت میکنم، انگار که از خودم حرف میزنم. دیگران، همانهایی هستند که چهرهای متفاوت و نامی دیگر دارند. اما من در آنها زندگی میکنم همانطور که آنها در من. هرگاه زنی را میبینم که شاد است و اسیر اندوه نیست، فکر میکنم که همهی زنان دنیا، مانند او هستند و از همسرهاشان هم کتک نمیخورند. بنابراین و به این صورت است که من راوی غم و شادی زنان میشوم و مُهر زن بدکاره را بر پیشانیام میزنند. با روایت غم و شادی است که زنان را هشدار میدهم که تنها به سطح و رویهی بیرونی زندگی توجه نکنند. اگر زنی شاد است، شاید در ظاهر چنین است و در چاردیواری خانه، مگر اشک و اندوه ارمغانی دیگر ندارد. در این معنا، نوعی انتقام است، انتقامی که صدای احساس من است، صدای اعتراض من است و صدای هستی من است در خاموشی.
پس، من فمینیست هستم. اما فمینیستی که مردان را دوست دارد و به آنها عشق میورزد. زیرا به باورم، این زنان هستند که به مردان فرصت بهتر شدن را میدهند یا از آنها دریغ میکنند.
زمان زیادی است که به سرایش شعر مشغول هستید. چرا شعر؟
ـ نمیدانم. شاید بهترین روشی بوده که من توانستهام احساس و اندیشهام را بیان کنم و خودم را. آرزو داشتم رقصنده شوم، امکان نداشت. دوست داشتم نقاش شوم، باز هم ممکن نشد. اما شعر مرا برای بیان خود و ضمیرم کمک کرد و توانستم با آن به دنیای دیگران نیز راه یابم. به باورم، انسانها مانند درختان هستند و میوهی درخت هستی من، شعر است.
شعر که وسیلهی بیان ضمیر و درون شما است، با واژه ساخته میشود. واژه چه معنایی دارد؟
ـ کلام همه چیز را در خود دارد. کلام یعنی دیگران یعنی من و شما. باید در برابر واژه ضمیر خود را گشود. باید گذاشت آرام به درون بخلد تا بتواند ناگفتهها و ناشناختههای ما را بررسی کند. البته این کنش، جادهای یک طرفه نیست. آن کس که درون خود را به روی کلام میگشاید، فرصت نگاهی غیر از آنچه مرسوم است مییابد تا کلام را بکاود. کلام، جان من هست و شما. کلام پس پشت دهلیزهای گمنام، جان ما را برای دیگران روایت میکند. کلام نور که گاه ما را کور میکند، مناسب امروزمان میکند. برای من شعر که برآمد کلام است، راهی است برای کشف انسان و انسانیت و دنیایی که بی مهر است. کشف خودم از راه کلام، کشف مردم و کشف درونیترین و رازآمیزترین بخش هستی، با کلام ممکن است.
با واژه شعر میسرایید، شعر چیست؟
ـ شعر همه چیز است و هیچ چیز. شعر راه درست است و نادرست. شعر دو چهرهی انسان است. شعر بیان روح است برای نظارت بر زندگی، خلوت انسان و دو وجه نهان و آشکار آدمی. شعر نگه داشتن روح انسان است در اکنون با نگاهی عمیق بر گذشته و چشمانداز آینده. شعر برای من پنجرهای است که از آن همانقدر میشود منظره زیبا و زشت بیرون را نگاه کرد که درون هر انسانی را. شعر سفری از خود به دیگران و برعکس. این سفر، دراز کردن دست به سوی دیگران است، لبخند زدن به دیگران است، اشک ریختن برای و با دیگران است. شعر قلهی بلند هستی است. در یک کلام، برای من، شعر تندیس انسان است.
شعر و داستان زیر مجموعهی هنر هستند در مفهوم عمومی. به نظر شما، هنر باید جانبدار باشد یا بیطرف؟
ـ به نظرم هنر باید بیطرف باشد اگرچه، هنر و شعر نمیتوانند از هستی انسان جدا باشند. زندگی انسان تحت تأثیر سیاست، اقتصاد، جنگ و فرهنگ بوده است. به باورم هنر وسیلهی ارتباطی است که باید تأثیرگذار باشد و بر حقیقت پافشاری کند. حقیقت جانبدار نیست؛ اما ممکن است موافق یا مخالف باور و اندیشه من و شما باشد. بنابراین، هنر ضمن حفظ استقلال خود، نمیتواند خیلی هم از زندگی انسان دور باشد.
تازهترین کار شما همکاری با گروه موسیقی است، چه رابطهای بین شعر و موسیقی وجود دارد؟
ـ فکر میکنم که موسیقی بخش بزرگی از شعر است و برعکس. موسیقی مانند وسیلهای است که در سفری دور تا امروز، شعر را بر دوش خود گرفته تا به ما برساندش. حتا شعر بد هم آنگاه که با موسیقی خوب همراه میشود، بد به نظر نمیآید.
شما گفتید که شعر پنجرهای است که از آنجا بیرون را به تماشا مینشینید. پنجرهی شعر چگونه بر سیاست تأثیر میگذارد؟
ـ تا امروز شاهد تأثیر شعر بر سیاست نبودهام. امیدوارم که به زودی شاهد این تأثیر باشم. شعر عمری طولانی دارد و انسان برای فرار از شرایط دشوار زندگی به شعر پناه آورده است. سیاست اما راهی دیگر را در کنار انسان میپیماید. راهی که صدا و فریاد شعر و هنر را نمیشنود. سیاست چنان کر هست که فریاد آزادیخواهانه شعر و هنر را نمیشنود. البته برای سیاست متأسف هستم که از همنشینی با هنر و به ویژه شعر، خود را محروم کرده است. آن روز که سیاست، فریاد نه، آوای دلنشین شعر را بشنود، جهان توازن و همسازی بهتری را تجربه خواهد کرد.
شما زن هستید. تفاوتی در آفرینش ادبی زنان و مردان قایل هستید؟
ـ آری. فکر میکنم با توجه به ستمی که در سراسر جهان بر زنان روا داشته میشود و منحصر به کشورهای اسلامی هم نیست، تفاوت کار ادبی وجود دارد. به باورم، زنان برای نشان دادن مهارتهای هنری خود و به دست آوردن مشروعیت هنری، باید تلاشی بیش از مردان بکنند. همین تلاش گاه موجب آفرینش بهتر از مردان میشود و گاه چنان آنان را از توان میاندازد که هنر در بازپسگیری حقوق زنانگی گم میشود. البته هر جا هم که این تلاش به ثمر رسیده، هم مردان و هم زنان از مزایای آن بهرهمند شدهاند. این را میگویم چون در بیشتر کشورها، مردان هم در شرایط دشواری زندگی میکنند؛ آنان در زندان هستند، بیحقوقی دامنگیرشان است و حتا کشته میشوند. بنابراین، هرگاه جامعهای در این سو حرکت کند که برابری مردان و زنان را بپذیرد، سلامت اجتماعی بهتری در انتظار مردم آن جامعه خواهد بود.
در مورد زنان عرب، به ویژه زنان سوری بعد از جریان موسوم به «بهار عربی»، چه فکر میکنید؟
ـ زنان عرب و عرب سوری، قهرمانان اصلی «بهار عربی» هستند. زنان سوری جان، مال و هرآنچه داشتهاند را در راه آزادی وطنشان دادهاند. با وجود آن که همسر، برادر، خواهر، دختر و پسرشان را فدای آزادی کردهاند، هنوز هم با شهامتی توصیف ناشدنی، تلاش دارند که عشق خود به آزادی و عظمت را آشکارا نشان دهند. زنان عرب، شکوه «بهار عربی»اند و نماد آن. اگر به دقت به «بهار عربی» و سیر تحول آن نگاه کنیم، در خواهیم یافت که زنان چه نقش به سزایی برای موفقیت آن داشتهاند. زنان در زندان هستند؛ بیش از پنج هزار زن سوری در پشت دیوارهای بلند زندان اسیر هستند. آنها ربوده شدهاند، مورد تجاوز واقع شدهاند و با آنها بدرفتاری غیرانسانی شده. اما هنوز هم بر خواستههای به حق خود که آزادی است، پافشاری میکنند.
آنچه در رسانههای جهانی مطرح میشود، همانی است که در سطح جامعه میگذرد؛ پلشتیهای جنگ، موضوع همگان است. پشت درهای بسته خانه و زندان، چه سرنوشتی در انتظار زن عرب است، کمتر رسانهای از آن سخن گفته است. …
ـ درست است. آنها دستگیر میشوند، مورد هجوم وحشیانه قرار میگیرند، به آنها تجاوز جمعی میشود و کشته میشوند. اما آنانی که از پس خاکستر همرزمان خود به پا میخیزند، همان راهی را میروند که کشتهشدگان. یعنی باور به «بهار عربی» و انقلاب. انقلابی که برای مردم شکوه و بزرگی را به ارمغان خواهد آورد. زنان با وجود همهی بدرفتاریها و نامردمیهایی که با گوشت و پوست و استخوان، تحمل میکنند، جرأت میکنند و با شهامت در رسانههای اجتماعی مانند فیسبوک و توئیتر، شرایط ناهنجار جامعه را به اطلاع جهانیان میرسانند. زنان عرب در پیروزی «بهار عربی» و انقلاب سوریه نقش بزرگی بازی کردهاند که قابل توصیف نیست.
مردم سوریه، زن و مرد؛ پیر و جوان، به خیابان آمدند تا خواستار آزادی شوند. دیکتاتورها اما پاسخ اعتراضات صلحجویانه آنان را با خشونت دادند و در به کارگیری خشونت، لحظهای هم درنگ نکردند. دستگیری، شکنجه و کشتار مخالفان، از همان ابتدا دستور کار بشار و هواداراناش بوده است. بعداز هشت ماه تظاهرات آرام و به دور از هرگونه خشونت متقابل، سرانجام، کاسهی صبر مردم هم لبریز شد و به همراه نیروهای نظامی که از جبههی دیکتاتور خارج شده بودند، مسلح شدند و ارتش آزادیبخش را سامان دادند.
در آن سو هم بشار برای مشروع جلوه دادن عملیات خشونتآمیز خود علیه مردم، نیروهای تندرو اسلامی، مانند القاعده را وارد کشور کرد تا برای خود نیز وجه ای مقبول بسازد. به این ترتیب او قصد داشت که برای کارهای نامردمی خود توجیهی داشته باشد که دولت در برابر نیروهای تندرو القاعده و جهادگراها، از مردم سوریه دفاع میکند. در این راه نیز در عرصهی بینالمللی هم هوادارانی چون ایران، حزبالله لبنان، روسیه، چین و همهی دیکتاتورهای عالم دارد. دلیل این کار هم بر مردم سوریه و جهان پنهان نیست؛ آیندهی حاکمان کشوری مثل ایران با دیکتاتوری مذهبی، با سرنوشت بشار اسد، گره خورده است. سقوط اسد، نابودی آنان نیز خواهد بود. شرایط امروز سوریه و هوادارانش را میشود به کسی تشبیه کرد که انگشت خود را زخمی کرده و اگر درمان نشود، هر روز بدتر میشود. اکنون بعد از نزدیک به سه سال، شرایط هر روز بدتر و بدتر میشود. مردم بیگناه نیز بین دو جهنم القاعده و جهادیهای تندرو از یک سو و نیروهای شیطانی بشار اسد از سوی دیگر، گرفتار آمدهاند. در این معنا، قربانیان این پلشتی و نامردمی، مردم عادی هستند.
بیست و پنج نوامبر، برابر است با “روز جهانی رفع خشونت علیه زنان”. یکی از روزنامهنگاران نروژی که تازه هم از مصر و سوریه برگشته است، برایم تعریف میکرد که تجاوز به زنان سوری، مصری و سایر کشورهای عربی، سلاحی است برای جلوگیری از حضور آنها در عرصهی اجتماعی و به ویژه «بهار عربی». نظر شما چیست؟
ـ آنچه او گفته درست است. خود من در مورد خشونت علیه زنان و به ویژه تجاوز به آنها، کتابی نوشتهام. زنان هماره قربانی جنگ و خشونت بودهاند. از اولین غزوه پیامبر اسلام تا جنگ رواندا، سومالی، مصر و سوریه، خشونت، تجاوز و کشته شدن زنان، دستور روز دیکتاتورها بوده. در این میان آنچه غمانگیز است، عوض نشدن شرایط در طول این همه سال است. هنوز هم زنان و کودکان فدای خواستهای قدرتطلبها هستند. بیش از شش هزار کودک در سوریه کشته شدهاند. جهان هم مُهر سکوت بر لب دارد تا یاران مورد اطمینان خود را بین نیروهای مخالف بشار اسد پیدا کند. زنان ابزاری هستند برای قدرتنمایی مهاجمان بی رحم دولتی و جهادی.
این نگاه زنابزاری، که همراه است با خشونت و تجاوز جنسی، زندگی را بر من تلخ کرده و عصبانیام میکند که چرا جامعهی جهانی که ادعا و بانگ حقوق بشر را هر روز با صدایی رساتر پخش میکند، چنین آرام و بیطرف تماشاگر این همه ظلم و جور است. شعر به من امید میدهد که فردایی روشن درپیش است. فردایی که سرشار است از نور و آزادی. اگر این امید نبود، چگونه میشد لحظهای این جهان غیرانسانی را تحمل کرد. امید و شعر با کلامی ساده، بهترین پنجره است رو به آینده.
از سیاست به شعر بر میگردیم. در جستجوی اینترنتی توانستم تعداد انگشتشماری از شعرهای شما را به فارسی بخوانم. به همین خاطر به ترجمههای انگلیسی پناه بردم. با کلامی ساده، موضوعی دشوار و بزرگ را پیش روی خواننده میگذارید. چگونه این کار ممکن است؟
ـ باور کنید نمیدانم. پرسشی است که در بیشتر گفتگوها پیش روی من قرار میگیرد و هنوز پاسخی درخور برای آن پیدا نکردهام. تنها میتوانم بگویم که این چگونگی اندیشهی مرا میرساند. من انسانی ساده هستم و از پیچیدگیهای ساختگی هم بیزارم. از واژههای ساده استفاده میکنم تا همهی مخاطبهای شعر من بتوانند با من و شعر من ارتباط داشته باشند و از آن لذت ببرند. نه تنها لذت آنی که در اندیشه و تخیل خود نیز به بررسی آن بنشینند. چنانکه پیش از این گفتم، من درختی هستم که بارآور است. میوهی درختی که من هستم، شاید کوچک و ساده است، اما بی تردید شهد این میوه، شیرین و لذتبخش میباشد. اما این که چگونه آن را مدیریت میکنم، نمیدانم. این سبک من است، ساده و درک شدنی، اما بازگوی مشکلاتی که زندگی را پیچیده میکنند. انگار که شعرم، رنگ چشمها و پوست من هستند. شعر من در پیوند است با حیات انسانی. چیزی که در آن تیراژهی رنگ است و تنوع. رنگها به تنهایی سادهاند، اما آن گاه که در هم میآمیزند و همنشین میشوند، پیچیدگی، زیبایی و معنایی بزرگ را به بیننده منتقل میکنند. شعر نیز همین ویژگی را در همآمیزی کلام ساده دارد.
به عنوان زن عرب و شاعر، نظرتان در مورد «آدونیس» که همهی عمرش را برای حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان، صرف کرده است، چیست؟
ـ آدونیس عشق است، زندگی است و هستی. او در قلب همهی زنان دنیا و به ویژه زنان عرب، حتا اگر سواد خواندن شعرهای او را نداشته باشند، خانه کرده. به نام او هر سال جایزهای به یکی از بهترین کتابهای شعر به زبان عربی داده میشود که من نیز برندهی این جایزه شدهام. همین که جایزهی موسوم به آدونیس را دریافت کردهام، برای من کافی است و میتوانم خود را بازنشسته کنم. او نه تنها شاعر که فیلسوف بزرگی است. اگرچه این روزها رسانهها او را مورد انتقاد قرار دادهاند که چرا در مورد سوریه سکوت اختیار کرده و چیزی نمیگوید، اما من به انتخاب او احترام میگذارم. به طور کلی دلیل این انتقادها این است که جهان عرب و به ویژه مردم سوریه به رهبر معنوی نیاز دارند و او را نیازمندند. او نماد مبارزه است. اما نگاه اخیر او به آنچه در جهان عرب و سوریه میگذرد، موجب سوءتفاهم در موضعگیری او شده است. برخی فکر میکنند که با تندروی مسلمانان موافق است. او در واقع از تندروهای اسلامی موسوم به جهادیستها و قدرتگیری احتمالیشان در هراس است. به باور من تنها اشتباه او این است که در مورد قربانیان این فاجعه صحبت نمیکند. یقین دارم که او از شرایط اکنون مردم سوریه در رنج است. اما نمیدانم چرا این رنج و عذاب را با مردم در میان نمیگذارد. هنوز شعری که بیان درد و اندوه مردم باشد، منتشر نکرده. هنوز از تخیل و اندیشه انسانی خود در مورد قربانیان بی گناه نامردمیهای بشار و القاعده سخنی نگفته و اگر گفته منتشر نشده. به همین خاطر مردم توقع دارند شاعری که در دلهاشان خانه دارد، زبان به اعتراض بگشاید و مُهر سکوت را بشکند. آنچه در سوریه میگذرد، تراژدی بزرگی است و تاریخ هرگز آن را فراموش نمیکند. به همین خاطر است که فاجعهی انسانی را مردم دوست دارند از زبان «آدونیس» بشنوند. دوست دارند که او در کنارشان باشد و در مویههاشان شریک باشد. نه در تنهایی و خلوت خویش که در جمع و با حضور دیگران. دردها تنها مرگ سربازان و ملیشیا نیست. میلیونها کودک سوری سه سال است که رنگ مدرسه را ندیدهاند. شش میلیون سوری آواره شده است. اردوگاههای کشورهای همسایه موج میزند از سوریهایی که مجبور به ترک خانه و کاشانهشان شدهاند. هنوز هم این فرار ادامه دارد و بر قایقهایی که امنیت ندارند، برای دستیابی به یک لحظه آزادی، هستی خود را به خطر میاندازند. جهان هم انگار که کور و کر شده. بنابراین رسانهها و روشنفکران منتقد «آدونیس» میشوند که تلاشی برای توقف این همه بیمهری و آدم کُشی نمیکند. سکوت جهانیان اما سرانجام دامنشان خواهد گرفت. چراکه به باورم اکنون سرنوشت مردم دنیا به هم گره خورده است و انگار که همه در خانهای مشترک زندگی میکنیم. اگر اتاق یکی در آتش بسوزد، این خطر وجود دارد که دیگر اتاقها هم دچار آتش شوند و نابود گردند. در این معنا، امنیت سوریه میتواند امنیت جهان و به ویژه جهان عرب باشد. باید بشار اسد را متوقف کرد و به مردم سوریه فرصتی داد تا سرنوشت خود را خودشان انتخاب کنند.
سالها است که آدونیس در لیست آخر برندگان احتمالی نوبل ادبی است. خیلیها تصور میکردند که امسال او نیز برنده این جایزه معتبر ادبی خواهد بود. اما پس از اعلام نام خانم آلیس مونرو، نویسندهی کانادایی، گفته شد که علت آن جنگ داخلی سوریه و به ویژه حمله شیمیایی به مردم بوده که اوضاع را چنان خراب کرده که بر تصمیم نهایی کمیته ادبیات نوبل هم تأثیر گذاشته. فکر میکنید چنین است؟
ـ آری. او در واقع قربانی ترس خود از تندروهای اسلامگرا میباشد. مردم هم با او در هراسش از اسلامگراهای تندرو همراه هستند، اما نشان ندادن مخالفت خود با اسد را برنمیتابند. کمیته ادبیات هم شاید بر همین وجه توجه داشته است. به نظرم، شعر باید هماره و در هر شرایطی در کنار مردم باشد. مردم ممکن است به درست یا غلط کاری کنند، اما نماد معنوی آنها نمیتواند تنهایشان بگذارد. بیش از چهار دهه است که مردم دیکتاتوری را در برابر سکوت جهانیان، تحمل کردهاند. اکنون که به پا خاستهاند، انتظار دارند که شاعر محبوبشان در کنار آنها با قلم و زبان خود، مبارزهشان را همراهی کند. حملهی شیمیایی شاید نهایت دیوانگی بشار نباشد. سکوت کسی مانند آدونیس، اما باورکردنی نیست. چرا که ایمان دارم او از این همه نامردمی رنج میبرد. شاعر با کلام خویش، دموکراسی و آزادی را به مردم میآموزد. گاه این دموکراسی البته خطرناک هم میشود؛ زمانی که مردم بیسواد باشند و به راحتی برای لقمهای نان و سقفی برای سرپناه، اسیر حیلهی کسانی بشوند که از نام دموکراسی سوءاستفاده میکنند و به نام آزادی، سفرهی دیکتاتوری دیگری را پهن میکنند. اما، باید با وجود این خطر، به مردم این شانس را داد تا انتخاب کنند. در فرایند همین آزمون و خطاها است که دموکراسی آبدیده میشود. شعر هم میتواند وسیلهای باشد برای یادآوری خطاها و آموزش درست آزادی و دموکراسی. شعر میتواند با زبانی ساده و بی آلایش، درست زندگی کردن را به مردم ساده و گاه بیسواد، بیاموزد.
اکنون در حال گفتگو با یک ایرانی هستید. دولت جمهوری اسلامی ایران هم از حامیان دولت دیکتاتوری بشار اسد است. در مورد ایرانیها چه فکر میکنید؟
ـ نمیشود نگاه مردم هر کشور را با عملکرد دولتشان بررسی کرد. مگر همهی سوریها مانند بشار اسد هستند که شما ایرانیان مانند سران حکومت خود باشید؟ من دوستان ایرانی دارم. با آنها بحث میکنم. محمد مکتبیان که خود شاعر هم هست، شعرهای مرا ترجمه کرده و شاید در زمستان امسال در ایران منتشر شوند. بنابراین، رابطهی انسانها را با مناسبات دولتها نباید درهم آمیخت. من افسوس میخورم که ایران از رژیمی حمایت میکند که مگر زبان زور، چیزی نمیداند. متأسف هستم که فرزندان ایران برای دیکتاتوری مانند بشار در سوریه کشته میشوند. البته با حمایت ایران، حزبالله لبنان هم در کشتار مردم سوریه دخالت میکند و برای آنها هم افسوس و تأسف میخورم که برای نگهداری از دولت دیکتاتور بشار، خود را به کشتن میدهند. شنیدهام که نوجوانانی که فقیر هستند را شکار میکنند و با دادن پول ناچیزی، آنها را به کشتن مردم سوریه وامیدارند تا سریر قدرت بشار را حفظ کنند.
به عنوان شاعر، پیام شما برای مردم ایران و به ویژه هنرمندان ایرانی چیست؟
ـ تنها پیام من به مردم ایران این است که خواهشمندم با کمال آرامش و بدون هیچ خشونتی به خیابانها بیایید و از دولت جمهوری اسلامی بخواهید که نیروهای خود را از سوریه بیرون ببرد و دست از کشتار مردم سوریه برای حفظ دولت دیکتاتوری و ضد مردمی اسد بردارد. پیام من همانی است که شاعر بزرگ ایرانی، سعدی میگوید: بنی آدم اعضای یکدیگرند. بنابراین آنچه موجب جنگآفرینی است و شیعه و سنی را بهانه کرده، را کنار بگذارید و به پیام سعدی بزرگ برسیم که درد ایرانی و عرب یکی است و باید چنین باشد که اندوه من، ایرانی را ناآرام و بیقرار کند نه این که برای شادی حکومتگران، دست به کشتار مردم عادی و بیگناهی بزنیم که مگر آزادی و دموکراسی و لقمهای نان برای معاش خانواده، چیزی نمیخواهند. خواهش می کنم که از دولت خود بخواهند که دنیا را با ایدههای دینی و مذهبی تقسیم نکنند تا بهانه جنگ و کشتار دیگری نیز فراهم شود. در هزارهی سوم هستیم و بشر به این بهانههای واهی نیازی ندارد. دوران ما چنان است که نیازی به قتل و کشتار فرزندانمان نه با نام حسین و نه با نام محمد ندارد.
نمیدانم چرا باز هم به سیاست رفتیم. اجازه دهید به ادبیات برگردیم. در شعرهای شما، عشق جایگاه ویژهای دارد. عشق برای شما چیست؟
ـ عشق همه چیز من است. عشق تنها درهم آمیزی زن و مرد نیست. عشق به وطن، عشق به زمین، عشق به فرزند، عشق به هستی و عشق به … به همین دلیل است که میگویم، عشق همه چیز من است. اگر بخواهم برای عشق تعریفی داشته باشم و به رابطهی دو جنس زن و مرد بپردازم، میگویم: احترام به یکدیگر و ایجاد فرصتی که یکی بتواند حیات و هستی خود را حتا بدون دیگری تجربه و زندگی کند، عشق است. عشق دوست داشتن دیگری است با ایجاد این امکان که او خودش باشد و نه آنی که من میخواهم. عشق کمک به یکدیگر است و نشان دادن این که هرگاه که نیازی هست، من هستم.
در این معنا است که چنانچه پیش از این هم گفتم، خود را فمینیست میدانم. یعنی من عاشق مرد هستم و بر این باورم که باید مردان را در درک بهتر زنان کمک کرد. مردان را باید کمک کرد تا زنانی را که شبها گونههاشان خیس اشک است و میلی به همآغوشی ندارند، بشناسند و درک کنند. مردان چنان که نشان میدهند، چندان شاد نیستند. با عشق میشود آنها را شاد کرد. این شادی زمانی به دست میآید که مرد بداند، زنی که در آغوش او است، در کنار او است، همراه او است، دوستاش دارد. چنین شادی، هم با ارزش است و هم با شکوه. بنابراین و با توجه به تعریفی که از عشق دارم، من یک فمینیست هستم.
اگر قرار باشد پیامی برای زنان داشته باشید، چه خواهید گفت؟
ـ هرگز بدرفتاری را پذیرا نباشید. تلاش کنید دیالوگ و گفتگو را جانشین خشونت خانگی کنید تا وارد شرایطی شوید که عشق جایگاه خود را در خانواده پیدا کند. به زنان خواهم گفت: هرگز بدرفتاری پدر، برادر و همسر را نپذیرید و با شهامت و منطق انسانی با آنها مقابله کنید. کتابی دارم به نام «روح عریان» که موضوع آن خشونت علیه زنان و کودکان است. این کتاب به چند زبان ترجمه شده و با اقبال خوانندگان هم روبرو شده. در فرانسه به چاپ سوم رسیده. چرا که خشونت علیه زنان خاص کشورهای عربی و اسلامی نیست. در فرانسه که مشهور است به مهد آزادی و کشورهای اسکاندیناوی که شهرهاند به احترام به حقوق زنان، هنوز خشونت خانگی رواج دارد، اگرچه شکل و میزان آن قابل قیاس با کشورهای عربی و اسلامی نیست. بدرفتاری و خشونت علیه زنان، در کشورهایی که قانون آن را ممنوع کرده هم هنوز ادامه دارد و مناسبات درون خانه خالی از عشق است.
باز هم مجبورم به موضوع فمینیسم بپردازم. برخی از فمینیستهای تندرو در غرب به زنان پیشنهاد عشق آزاد میکنند تا بتوانند آن بخش از زندگی درون خانه را که خالی از عشق است جبران کنند. به عنوان زنی که سه دهه در پاریس زندگی کرده است و هنوز هم خود را شرقی میدانم، به زنان میگویم: عشق آزاد اگر به این معنا باشد که هر شب را در آغوش یکی سر کرد، زندگی سگی نیز تجربه خواهد شد و نه انسانی. عشق آزاد اگر چنین باشد، روح عشق را هم آلوده به ناپاکی میکند.
اکنون در جشنواره جهانی رومی شرکت کردهاید. او را پیش از این هم میشناختید؟
ـ برای این که مولانای روم را بشناسم، نیازی به این جشنواره نبوده است. از همان دوران جوانی با غزلهای زیبا و دلنشین او آشنا بودم. به باورم، اکنون دیگر مولوی چهرهای است جهانی و کمتر شاعری در جهان یافت میشود که او را نشناسد. او بخشی از فرهنگ مشترک جهانی است و انگار که جهانی شدن را پیش از اقتصاددانها و سیاستمدارها شروع کرده بود تا خود را به جهان ادبیات بشناساند. به باورم، در این روزها که تعبیرهای گوناگونی از اسلام وجود دارد، بد نیست که مسلمانها کمی هم غزلهای مولانا را بخوانند تا با عشق و دوستی و مردمداری آشنا شوند. او خود نیز مسلمان بود و درس عشق میداد. به همین خاطر هم میگویم: او تاریخ مشترک همهی ملل است. البته یادمان باشد که در شعرهای مثنوی جاهایی هم او علیه زنان قلم میزند. اما با توجه به فرهنگی که در هشت سده پیش بر جامعه تسلط داشته، میتوان آن بخش را بر او ببخشاییم. درس عشق میدهد که میگوید:
گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی؟
من ز برای این سخن شهره عاشقان شد
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من
من به جهان چه می کنم؟ چونکه ازین جهان شدم
در جدیدترین کتابتان که امسال منتشر شده است، از برهنگی آزادی صحبت کردهاید …
ـ برهنگی آزادی برای زنان است، برای جامعه است و برای مردم.
اما با وجود برهنگی آزادی، اکنون بازگشت به سوریه برای شما ممکن نیست. چرا؟
ـ هراسی ندارم که بگویم، مخالف بشار اسد هستم. هراسی ندارم که بگویم مخالف اسلامگراهای تندرو هستم. من مخالف دیکتاتورها و تمامیتخواهان در هر کجای دنیایام. من نیز شهروند این جهانام و به امنیت زنان و مردان ساکن این کرهی خاکی فکر میکنم. به باورم امروز این دهکدهی جهانی چنان است که سرنوشت همهی مردم جهان به هم گره خورده است. در این گرهخوردگی سرنوشت، کتاب و شعر نیز نقش به سزایی دارند که قابل توصیف نیست. اگر مردم را دوست نداشته باشم، اگر زمین را دوست نداشته باشم، شایستهی شعر و واژههایی که سازندهی شعر هستند، نیستم.
به باورم انسانیت با اهمیتتر از سیاست است. چرا که سیاست راهی است برای حمایت و پشتیبانی از مردم. سیاست وسیلهای است برای ارایه امنیت، بزرگی و عظمت فردی و جمعی به عنوان یک ملت. از سوی دیگر ما شاهد هستیم که سیاست، موارد دیگری مانند برتری فردی یا دین و باوری معین را حتا از زندگی انسان هم مهمتر میداند. به همین خاطر هم امنیت در خودخواهی سیاستمداران تمامیتخواه و دیکتاتور منش گم میشود.
آنچه در این سه سال در سوریه رخ داده است، نشان میدهد که هیچ کس به فکر زندگی و حیات نیست، هیچ کس به فکر کودکانی که هر روز کشته میشوند، نیست. هیچ کس به فکر زندانیان نیست. هیچ کس به فکر کسانی که بی گناه جان میبازند نیست. در یک کلام هیچ کس به فکر سوریه نیست. سوریه بخشی از کرهی خاکی است در حال انفجار و باید در فکر خاکستر آن بود.
به همین دلیل هم در اعتراضات سوریهای ساکن فرانسه شرکت میکنید. امیدی آیا به آیندهای بهتر دارید؟
ـ بدون امید مگر چرخ گردون میچرخد؟ با امید به فردای بهتر است که این همه زشتی و پلشتی قابل تحمل میشود. امید من هم این است که مردم سوریه به زودی از شر این همه نامردمی رها شوند و آزادی را در آغوش گیرند. مردم سوریه به اندازه کافی قربانی دادهاند تا توقع آزادی هم داشته باشند. مردمان زیادی که بسیاری از آنها هم کودکان هستند، جان باختهاند. هم هواداران و هم مخالفان بشار، کودکان خود را برای آزادی فدا کردهاند. دولت سوریه پس از کشته شدن سربازان هوادار بشار اسد، دو عدد بز به خانوادهی آنها کمک میکند. به همین سبب است که میگویم باید بر کشتههای هر دو طرف افسوس و دریغ خورد. این یعنی که در فرهنگ دیکتاتورها، زندگی انسانها ارزشی برابر با دو بز دارد. این آیا غمانگیز نیست؟
پس شما با این امید به مبارزه میپردازید که بار دیگر در شهر لاذقیه کنار آبهای اقیانوس قدم بزنید و شعر آزادی بسرایید؟
ـ آرزوی من این است، چنانچه بی تردید شما هم همچنُین آرزوی دیدن خاک ایران دارید. روزی به کسانی که از تبعید به وطنشان بازمیگشتند و بر خاک وطن بوسه میزدند، میخندیم که چرا؟ اکنون اما خودم در انتظار روزی هستم که خاک سوریه آزاد را در بغل بگیرم و بوسه بر آن بزنم. خاکی که رایحهی آزادی را در خود دارد، صدای انقلاب مردم را و مظلومیت کسانی که بی گناه کشته شدند را.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
Abbasshokri @gmail.com
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire