samedi 25 janvier 2014

صدایی که هیچ نوع ستم جنسیتی یا نژادی را برنمی تابد

گفت وگو با سو مونک کید نویسنده ی “اختراع بال”

برگردان: عباس شکری

جویی هاروویتس*

یک هفته پیش (اوایل هفته دوم ژانویه 2014) در برنامه معروف «اوپرا» اعلام شد که کتاب “اختراع بال” اثر سو مونک کید (Sue Monk Kidd) راهی بازار شده است. خیلی زود هم این رمان به عنوان پر فروش‌ترین کتاب باشگاه‌های کتاب اعلام شد. این کامیابی نشان داد که رمان‌های پیشین سو مونک کید؛ “راز زندگی زنبورها” و “صندلی پری دریایی”، از روی شانس و بر حسب اتفاق نبوده. کتاب تازه نویسنده که در جورجیا متولد شده است، در مورد زنان مهمی است که در جستجوی آزادی‌اند. نویسنده برای نوشتن این رمان، از زندگی واقعی خواهران گرمیک؛ سارا و آنجلینا، الهام گرفته است که در سده‌ی هشتصد میلادی کنش‌گران لغو مجازات اعدام در چارلستون آمریکا، بوده‌اند. سارا، دختربچه‌ای بیش نبود که خدمت‌کاری به نام «هتی» که برده بود برای او خریداری شد. نقطه عزیمت رمان خانم کید هم از همین زمان است. در این رمان، نویسنده فرصتی برابر برای هتی رقم می‌زند که مایل است در جهان آن روز صدایش شنیده شود. صدایی که هیچ نوع ستم جنسیتی یا نژادی را برنمی‌تابد. خانم کید با نگاهی به سال‌های پیشین موضوع رمان را برگزیده؛ رمانی در مورد زنان باقدرت و نیاز آنها برای پیروز شدن بر محدودیت‌های فرهنگی، برای وارد شدن به صحنه‌ی اصلی نبرد برای حقوق برابر. این بار نیز نویسنده به سراغ موضوع بردگی می‌رود و درک جدیدی از این پدیده.


مصاحبه‌گر، با او در مورد رشد و پرورش او در جنوب صحبت می‌کند، در مورد الهامی که او از دوستان دخترش در ایام تعطیلات سالانه گرفته است و سرانجام این که چگونه گاه موضوعی معمولی تبدیل به خاطره جمعی می‌شود.

برای شما که زنی سفیدپوست اما بزرگ شده در جنوب بودید، بزرگترین چالش برای روایت بردگی چه بود؟

ـ بزرگترین چالش در حین نوشتن رمان، رابطه بین برده‌دار بود با برده. منظورم این است که برای من خیلی مهم بود که بتوانم این رابطه را آن‌گونه که هست، و به گونه‌ای درست به نمایش بگذارم. قصدم این بود که هتی با ارزش و مبارز را پیش از نوشتن بشناسم. یعنی دختران و زنانی که به بردگی گرفته شده بودند را باید می‌شناختم تا بتوانم کتاب را شروع بکنم و با موفقیت به پایان برسانم. سی و پنج سال زندگی را باید روایت می‌کردم. باید هتی که قربانی دست بسته‌ای نبود را کشف می‌کردم. در طول داستان شاهد حضور روح او در کنار خود هستیم و می‌بینیم و احساس می‌کنیم که او چون سایه همراه ما است و انگار خودش راوی زندگی خویش است. در واقع احساس می‌کنم که او خود را نجات داد. هم‌چنین فکر می‌کنم زنانی مانند او، کسان دیگری که علاقمند بودند راه آنها را ادامه دهند و در کنارشان باشند، مدام به عقب و جلو می‌بردند تا اصول مبارزه را به خوبی بیاموزند.

اما وقتی کار به اینجا رسید، خواندن زیاد برای دست‌یافتن به آزادی برای او، ناگزیر بود. چیزی که گاه از درون قدرتمند او برمی‌خاست. با معرفتی که به دست آورده بود، توان برنامه‌ریزی، هماهنگی و اجرای آن را نیز داشت. برای من مهم این بود که به مخاطب خود بگویم کسانی که به بردگی گرفته شده بودند، توان نجات خود و دیگران نیز در آنها بوده است. می‌خواستم خواننده بداند که آنها، اگرچه برده بودند، اما افرادی خنثی، قربانی زمانه خویش و تسلیم سرنوشت نبودند. آنها در برابر ستم پایداری و مقاومت می‌کردند. آنها هر کاری که لازم بود، حتا خرابکاری، انجام می‌دادند تا صدای دادخواهی خویش را به گوش ناشنوای اربابان برسانند و به آنها بگویند که ما در جستجوی آزادی هستیم. بر این باور هستم که گاه جنبه‌های مهمی از این ماجرا را فراموش می‌کنیم که چرخش جنبش ضد برده‌داری چگونه با سرمایه‌گذاری جان و مال، پاسخ مثبت می‌داد. اگرچه گاه با ظرافت‌های خاصی همراه بود که شکست را به آنان تحمیل می‌کرد؛ از دانمارک وسی که برنامه ریز جنبش ضد برده‌داری در دهه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم بود که خنثی شد، تا جنبش ضد برده‌داری به رهبری مادر او شارلوت.

عنوان کتاب را چگونه انتخاب کردید؟

ـ من دوست دارم پیش از نوشتن داستان یا رمان‌ام، برای آن عنوانی داشته باشم، حتا اگر اشتباه باشد. به نظرم این نیاز من است تا بتوانم بر داستان تمرکز داشته باشم. روزهای زیادی از زمانی که آماده نوشتن این رمان بودم، می‌گذشت و هر روز در مورد عنوان آن در خیال خود به گردش و سیاحت می‌پرداختم. سرانجام هم روزی عنوان “اختراع بال” به نظرم رسید و انتخاب‌اش کردم. بال می‌تواند تجسم کاملی باشد از همه گونه تلاش برای آزادی. رسیدن به نام رمان، درست زمانی رخ داد که من به قصه‌های سیاهان آمریکایی آفریقایی‌الاصل رسیده بودم و می‌خواندم که آنها پس از بردگی‌شان توانایی پرواز را از دست داده بودند. و این داستان، اگرچه به افسانه تن می‌زند، اما چه زیبا است و خود نیز می‌دانم که البته این استعاره‌ای بیش نیست. استعاره زیبایی که من شروع کردم در امواج آن غوطه‌ور شوم و رمان را سامان دهم.

ماجرای آموزش خواندن به هتی، آن هم به وسیله سارا چقدر به حقیقت نزدیک است. کنشی غیرقانونی که هر دو هم بابت آن مجازات شدند؟

ـ رمان، چیزی است که من آن را امواجی می‌خوانم که آمیخته است با اندیشه و تخیل، حقیقت و خیال. خیلی تلاش کردم تا زندگی واقعی سارا و خواهرش آنجلینا را روایت کنم. چراکه می‌خواستم خوانندگان در مورد زندگی فوق‌العاده پر فراز و نشیب آنها آگاه باشند، اما برای روایت زندگی حقیقی آنها، ناگزیر بودم که حقیقت را با خیال در هم بیامیزم که گاه شاید ترازو به سود تخیل پایین می‌رفت و گاه برعکس. رمان وسیله‌ای است برای بیان یا روایت داستانی حقیقی. به همین خاطر هم تلاش کردم آن قدر تخیل وارد داستان بکنم تا حقیقت در هزارتوی تخیل ناپدید نشود و از دیده گُم. بنابراین، کل داستان آمیخته‌ای است از حقیقت و تخیل. اما من تلاش کردم که در یادداشت‌های نویسنده، توضیح دهم که چه مقدار از رمان حقیقت است و چه مقدار تخیل. در دوران کودکی سارا بود که خدمتکاری برای او خریداری شد و نمی‌دانم که هدیه تولد او بود یا ارمغانی از سوی خانواده برای خوشحالی او. به همین خاطر داستانی از خودم ساختم که خیالی بود. اما، در این خیال چاشنی حقیقت کم نیست؛ دخترک برده‌ای به او هدیه داده بودند که به احتمال هم سن و سال خودش هم بود و هتی نام داشت. این آگاهی‌ها را من از پرونده سارا به دست آوردم.

ما می‌دانیم که سارا و هتی دوستان خوبی برای هم بودند. دست کم به عنوان هم‌بازی. به همین خاطر هم سارا احساس نزدیکی زیادی با هتی داشت. این هم از توضیحات خود سارا به دست آمده است. چیز دیگری که می‌دانیم این است که سارا آموختن خواندن و نوشتن را به هتی شروع کرد. او قوانین کارولینای جنوبی را که آموختن خواندن و نوشتن به برده‌ها را ممنوع کرده بود، برای هتی می‌خواند و به او می‌آموخت. آموزش زبان البته پشت درهای بسته، روی فرش دست‌باف و در برابر شومینه انجام می‌شد. آموزش به جای بازی. آنها حتا سوراخ کلید را می‌پوشاندند که مبادا کسی آنها را ببیند. چرا که آموختن خواندن به برده‌ها ممنوع بود و برای سارا خطرناک.

شارلوت، مادر هتی، لحاف دوزی می‌کرد. خواهش می‌کنم توضیح دهید که چه انگیزه‌ای موجب شد که این کار را وارد داستان کنید؟

ـ به دلایلی در داستان به یک لحاف‌دوز نیاز داشتم. این نیاز ریشه دارد در اسطوره‌های کهن یونان به ویژه اسطوره “پراکن و فیلوملا Procne and Philomela” که خیلی پیش از این خوانده بودم. ماجرای دو خواهر در این اسطوره بود که یکی خیلی تراژیک بود و داستان خود را به صورت بافته‌ای از گیسو، اما پر نقش و نگار درست کرد و به آسمان فرستاد تا همه‌ی جهان با باد بچرخد. علت این کار هم این بود که او صدای خود را از دست داده بود و این بافته زبان گویای او بود. زبان او را بریده بودند تا نتواند حقیقت تجاوزی را که بر او روا داشته بودند فاش کند. این قصه در ذهن و ناخودآگاه من بود. می‌خواستم شارلوت این داستان را روایت کند، او که خود نیز بی‌سواد بود. بنابراین من به پنبه‌زنی و لحاف‌دوزی روی آوردم که توان‌مندی هریت بود. هریت زنی بود زاده‌ی جورجیا که در سال 1837 به بردگی گرفته شده بود. پنبه‌زدن و لحاف دوختن او شاهکار قصه‌گویی و روایت‌سرایی است. لحاف‌هایی که او دوخته است، اکنون در موزه هنرهای زیبا در بوستون آمریکا آویزان است. برای دیدن یکی از این لحاف‌ها به واشنگتن سفری کردم و به شدت جذب زیبایی بی اندازه‌ی آن شدم. این زیبایی مرا برانگیخت تا شارلوت را لحاف‌دوز جلوه دهم. بنابراین، می‌خواستم لحاف یادمان تصویری یا نمایشی باشد. یادمانی که می‌تواند زندگی او را معنا بخشد و شاهدی باشد برای قصه‌هایی که تعریف می‌کند. قصه‌هایی که به باورم خیلی گرم هستند و جذاب.

صد و پنجاه سال از جنگ داخلی گذشته است. با این وجود، هنوز طنین داستان‌های آن دوران در گوش می‌پیچد و شنونده یا خواننده را به اندیشه وامی‌دارد. کتاب “خداوند پرنده خوب”، نوشته جیمز مک‌بردز، چندی پیش برنده‌ی جایزه کتاب ملی شد. فکر می‌کنید که سرانجام چشم‌های آمریکایی‌ها بر روی حقیقتی پنهان مانده، باز شده است؟

ـ گمان می‌کنم که در مورد این بخش از تاریخ، کمی با بی مهری رفتار شده و واقعیت را در هاله‌ای از ابهام یا به کلی آن را در گوشه‌ی انزوا و دور از انظار عمومی قرار داده‌ایم. بدیهی است که این برخورد با آنچه ما امروز به عنوان انسان‌های متمدن می‌اندیشیم، تطابق ندارد. اندیشه انسانی امروزمان، رویداد سال‌ها پیش را حتا امروز هم دل‌خراش می‌نمایاند. نگاه به گذشته‌ای چنین، دردآور است. درد دویست و چهل و شش سال رژیم برده‌داری در سرزمین‌مان را می‌گویم.

فکر می‌کنم که برای مدتی دراز، می‌گفتیم که خوب، این موضوع مربوط است به گذشته. گذشته‌ای که به پایان رسیده. گذشته‌ای که آنچه نباید می‌شد، شد. اما فکر آن روزها هم پلشتی را در منظر و دید می‌نشاند. به سبب همین پلشتی بود که خواستم در کندوکاوی که در حوزه‌ی نژادپرستی این سرزمین دارم، ریشه‌های فرورفته در اعماق را بررسی کنم تا در قالب داستانی واقعی با چاشنی تخیل، واقعیت تلخی که داشته‌ایم را آینه‌ی امروز مردمان‌مان کنم. می‌خواستم که این پلشتی را در برابر چشمان مردم قرار دهم تا همه به آن نگاه کنند. نگاه به میراثی که امروز دیگر مثل سابق نیست و دوره‌ی تکاملی خود را پشت سر گذاشته و بهتر شده. البته که شکل برخوردهای انسانی ما امروز دیگر با تحول بزرگی روبرو بوده و دیگران را برده‌ی خود نمی‌دانیم. با این وجود، هنوز هم مرده‌ریگ برده‌داری به طور کامل پاکسازی نشده و نیاز به تلاش بیشتر است تا باقی‌مانده آن پلشتی نابود شود.

چه مقدار از عشق یا گناه سارا برای آزادی، بازتاب احساسات شخصی خود شما است برای نسل زنان آمریکایی آفریقایی‌الاصل. به ویژه با توجه به دوران کودکی‌تان؟

ـ به نظرم در دهه‌ی پنجاه و شصت، این نوع رابطه همراه بود با احساس گناه. البته فکر می‌کنم که باید با این موضوع با منطق و اندیشه برخورد کرد تا سرانجام در ذهن ما هم ضمن آفرینش نگاهی انتقادی، راه حلی برای آن پیدا شود. باید با نگاه نژادپرستانه برخورد جدی شود و آنچه بر ما رفته است هشداری باشد برای جلوگیری از پیشرفت افکار این چنینی. البته بازگشت به گذشته و کودکی‌ام که در جورجیای جنوبی بوده، تأثیر زیادی بر من داشته که اکنون در دوران بزرگ‌سالی چنین موضوعی توجه مرا جلب کرده و واداشته تا بر آن تمرکز بیشتری داشته باشم. یعنی وجدان‌ام خراشی بزرگ برداشته که چرا؟ آری، فکر می‌کنم که اندیشه برده‌داری و نژادپرستی ریشه در خرد جمعی ما دارد که در آن زمان امکان رشد و اجرا در سرزمین ما داشته است. درد نژادپرستی، امروز هم مرا دارد خفه می‌کند. درد و زخمی است عمیق که نه جسم بل روح هر انسانی را به درد می‌آورد. درد نژادپرستی بخشی از وجدان جمعی ما به عنوان بشر امروز است.

هرگاه سارا کاری انجام می‌دهد که ضمن با اهمیت بودنش، هشدارش می‌دهند که باید دست از آن کار بردارد، شما می‌نویسید: “گاهی، سرفرود آوردن ما زنان گامی است به عقب برای فراهم کردن امکان پرشی دیگر در فضایی امن‌تر”.

ـ گه‌گاه چنین به نظر می‌رسد که باید نفسی عمیق کشید، دم فرو برد، در سینه حبسش کرد تا لحظه‌ای که باید باز دمیدمش و کاری کرد کارستان. با این تاکتیک، که در نگاه اول عقب‌نشینی می‌نماید، نوبت واکنش‌های درونی می‌رسد که فریادمان می‌زند: “به پیش. فکر می‌کنی کسی هستی برای انجام کاری بزرگ؟ انگار کار تو نیست. شاید می‌بایست امنیت بیشتری داشته باشی و نباید تا پیش از فضای امن، کشتی توفان زده را به حرکت در آوری”. همه‌ی این‌ها غلیان درونی ما است که فریادمان می‌زند. تنها نفس عمیق کشیدن و کارهای شجاعانه انجام دادن، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، اجتناب ناپذیریِ داشتن انعطاف است در برابر واکنش‌ها و بازخوردهایی که بعد از هر کنشی به ما برمی‌گردد. در واقع، کار مهم همین است. کاری که سارا برای پیشرفت برنامه‌هایش انجام می‌داد.

رمان قبلی شما در مورد دوران معاصر بود. چه چیزی موجب شد که رمان جدیدتان را در مورد موضوعی تاریخی بنویسید؟

ـ به طور کلی، به این خاطر بود که من به طور اتفاقی با سارا و آنجلینا آشنا شدم و می‌خواستم موضوعی که هنوز هم سعی می‌شود در هاله‌ای از ابهام باشد، از زبان خودشان روایت شود. بنابراین بر این باور هستم که گاه با خواندن آنچه در گذشته رخ داده، می‌شود اکنون را با شفافیت بیشتری به نظاره نشست. منظورم این است که در واقع، ما مجموعه‌ای از تاریخ خودمان هستیم.

شما به طور معمول زندگی زنانی را در کتاب‌هاتان به تصویر می‌کشید که وامانده نیستند و توانایی خاصی برای برون‌رفت از دشواری‌ها دارند. آیا این زنان در زندگی واقعی شما هم حضور دارند یا تنها تخیلی هستند و تحسین‌شان می‌کنید تا منبع الهامی باشند برای نوشتن؟

ـ از این دست زنان، تعداد زیادی در کنار من هستند. مادرم که هنوز زنده است و نود و دو سال دارد یکی از منابع الهام و انگیزه نوشتن است. دخترم انگیزه و الهام بزرگی است برای من. من از او؛ ان کید تیلور خیلی آموخته‌ام. هم‌چنین سه دوست خیلی نزدیک دارم که مدت دوازده سال است برای تعطیلات دور هم جمع می‌شویم و از هم می‌آموزیم و تجربه‌هامان را با هم تقسیم می‌کنیم. محل زندگی ما یک جا نیست. به همین سبب هم سالی یک بار دور هم جمع می‌شویم. اما یک هفته‌ای که با هم هستیم، برای یک سال انرژی و تجربه ذخیره می‌کنیم. بنابراین منابع الهام من تخیلی نیستند که در کنار من‌اند. از همان اول که ایده نوشتن این رمان در من پیدا شد، با همین گروه دوستان در تعطیلات در میان گذاشتم و تشویق ام کردند که تو می‌توانی آن را بنویسی. در پاسخ آنها گفتم: “هراس دارم در مورد موضوعی بس بزرگ بنویسم که مربوط می‌شود به همه‌ی آمریکا؛ تاریخ برده‌داری آمریکا.” آنها گفتند: “تو می‌توانی این کار را انجام دهی”. بنابراین هر یک از ما به چنین آوا و صدایی که قوه‌ی محرکه برای حرکت باشد، نیازمندیم.

پیش از این گفتگو، با دوستی صحبت می‌کردم. او گفت که چهار سال قبل، زمانی که تحقیق در مورد پیشینیان خود را شروع کرده، به این نقطه می‌رسد که نیاکان او نیز برده‌دار بوده‌اند. او ادامه داد: شرم و اندوهی بر من مستولی شد که هرگز در عمرم تجربه نکرده بودم. هم ‌او از شما پرسید: الهام بخش شما برای نوشتن داستانی که تاحدود زیادی شبیه زندگی نیاکان من است چه بوده است؟

ـ چقدر جالب است که او به زیبایی در مورد تجربه دردآوری صحبت می‌کند که پیش از این من نیز توضیح داده بودم. تا آنجایی که من تحقیق کرده‌ام، نیاکان ما برده‌دار نبوده‌اند. اجداد من کشاورز بوده‌اند و روی زمین دیگران کار می‌کردند. به همین خاطر هم پولی در بساط نداشتند که بخواهند برده بخرند. اما، فکر می‌کنم؛ اهل جنوب بودن، رشد کردن در دوران جنگ داخلی و تجربه تلخ نژادپرستی، چیزی را در درون من حک کرده است. الهام اصلی من سارا و خواهرش آنجلینا بوده‌اند. در عین حال، ایمان دارم که کنش آنها برای منع حکم اعدام و جنبش حقوق مدنی که در دوران جوانی من در جامعه جاری بود، تأثیر زیادی بر من گذاشته است. این تأثیر هنوز هم ادامه دارد و به شکل دیگری؛ جنبش جنسیتی و نژادی، درآمده است.

خواهش می‌کنم، روند نوشتن‌تان را توضیح دهید.

ـ من لجوج و یک دنده‌ام. البته مادر و دخترم می‌گویند پشتکار دارم. وقتی که کتابی را شروع می‌کنم، تقریبن هر روز می‌نویسم. اگر کاری را شروع کنم، حتا تعطیلات آخر هفته هم صرف نوشتن می‌شود. تمام روز را می‌نویسم. البته آرام کار می‌کنم و با برنامه. هیچ چیز را سرسری نمی‌گیرم و با دقت تمام روی کار تمرکز می‌کنم. خوب، بعداز پایان نوشتن، تعطیلات طولانی هم در پیش هست که گاه مسافرت می‌روم و گاه در کنار خانواده روزگار را می‌گذرانم. اگر نویسنده را زمین کشاورزی تصور کنیم، پیش از هر نوشتن، نیاز به آیش است. یعنی باید زمین را استراحت داد، شخم زد و خاک را زیر و رو کرد. من هم بین دو نوشتار، دوران آیش را برای خودم ایجاد می‌کنم.

کدام کتاب بر شما تأثیری شگرف داشته است؟

ـ رمانی که مرا تکان داد و بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، رمان «بیداری The Awakening» نوشته کیت شوپن بوده است. در این رمان توانستم زندگی زنانی را بخوانم که با خواندن رمان‌های بتی فریدان، نتوانسته بودم ببینم. من عاشق رمان «جذبه زنانه» هستم. اما این رمان به آن اندازه که رمان «بیداری» مرا تکان داد، تأثیرگذار نبود. توصیف زندگی زن در رمان «بیداری» چنان شوک برانگیز بود که هنوز هم فکر می‌کنم چگونه محدودیت‌های فرهنگی می‌تواند چنین بر زنی تأثیر بگذارد و از آن سو، چگونه این زن توانست با درایت کامل به همه‌ی این دشواری‌ها پاسخی درخور بدهد.

پی‌نوشت:

خانم جویی هوروویتس، نویسنده‌ای است که در کمبریج ماساچوست زندگی می‌کند و در بخش سردبیری «نقد کتاب لس‌آنجلس» به عنوان ویراستار کار می‌کند. او هم‌چنین آفرینش‌گر «تسی و پیرلی: داستان مادربزرگ» و «بخشی از میلیون: مسمومیت مدرسه بورلی هیلز» می‌باشد.
برگرفته از عصرنو

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire