lundi 12 septembre 2016

سرگذشت دخترانی از دیار افغان، اختر محمدماکویی



هنگام نوشتن گزارش دستانم می‌لرزند و نفس‌کشیدن‌هایم منظم نیست. روی افکارم کنترل ندارم. زمانی که به یاد عکسی که چند لحظه پیش دیدم و سرنوشت تلخ یک نوعروس می‌افتم، بغضم تا آستانه ترکیدن می‌رود. هنگام تنظیم گزارش، بعد از تایپ هر چند سطر، سرم را جلو لپ‌تاپ روی زمین می‌گذارم و به ریحانه فکر می‌کنم؛ به آرزوهایی که داشت. به تمام آن لحظاتی که مقابل خانواده خود می‌ایستاد و می‌گفت که او را نمی‌خواهد. به تمام آن لحظاتی فکر می‌کنم که ریحانه زجر می‌کشید. به آن عکس خونین یک نوعروس.
گویا کسانی که در این منطقه از افغانستان پا به دنیا می‌گذارند، نفرین شده‌اند یا به قول افسانه‌های قدیمی هند و چین، روح یک انسان گناهکار برای مجازات دوباره با یک جسم تازه به این دنیا بازگشته است.
قطعا این فقط یک افسانه است و کسانی که در این منطقه به دنیا می‌آیند، انسان هستند، مانند همان افرادی که در دیگر نقاط به دنیا می‌آیند؛ با تعداد زیادی آرزو برای آینده.
دخترانی که در این منطقه افغانستان پا به دنیا می‌گذارند، اگر از شر شوهر ۶۰ساله در امان بمانند، اگر از شر سنگسارشدن به‌خاطر یک تلفن در امان بمانند، اگر از بریده‌شدن بینی برای ارائه نظر در مورد همسر آینده‌شان در امان بمانند، اگر برای بیرون رفتن از خانه حتی به مقصد مدرسه یا هرجایی، با ممانعت روبه‌رو باشند و تمام عمر خود را در چهاردیواری خاکی خانه خود بگذرانند و حسرت رفتن به بازار، خرید و خندیدن را تحمل کنند و اگرهایی که دیگر به یک امر معمول در این منطقه تبدیل شده است، از متأهل‌شدن در کودکی اما گریزی نیست.
به ازبین‌رفتن کودکی‌شان در خانه بخت که سیاه‌بختشان کرده، باید عادت کنند. اینجا غور است در غرب افغانستان؛ جایی که در بعضی مناطق آن بودن دختر ۱۰، ۱۲ساله در خانه برای مردان عیب به‌شمار می‌آید؛ جایی که چند روز پیش دختری شش‌ساله را درعوض یک بز به عقد فردی مسن درآورده بودند. اینجا غور است؛ جایی که سنگسار دیگر موضوع جدیدی نیست؛ جایی که «رخشانه» سنگسار شد؛ جایی که زهرا ازسوی خانواده شوهر خود زنده‌زنده سوزانده شد؛ جایی که دادگاه آن یک دختر را در حضور ده‌ها زن و مرد شلاق زد؛ جایی که دختری در نزدیکی مرکز استان، زیر ضربات شلاق‌ شوهرش جان باخت. اینجا غور است؛ جایی که ریحانه را سر بریدند.
ریحانه در میانه سال‌های حکمرانی طالبان در افغانستان، در شهر «فیروزکوه»، مرکز این استان، به دنیا آمد. هنوز سه سال بیشتر نداشت که برایش خواستگار ‌آمد. پدر ریحانه در آن زمان زنده بود و او را «به‌نام» عبدالغفور درآورد. عبدالغفور هم در آن‌زمان کودک بود.
به‌نام‌کردن دختر شیوه‌ای از ازدواج قبل از وقت در مناطقی از افغانستان است که در آن دختر و پسر به‌دلیل خردسال‌بودن نمی‌توانند به خانه بخت بروند!
اما پدر و مادر طرفین با یکدیگر توافق می‌کنند که این دختر و پسر از آن یکدیگر خواهند شد، با دادن یک دستمال به‌هم، سرنوشت کودکانی که تابه‌حال متولد نشده‌اند را تعیین می‌کنند. بعضا این موضوع حتی هنگامی که جنین هم باشند رخ می‌دهد و پدر و مادر دو جنین پس از فهمیدن جنسیت کودک، آنها را «به‌نام» یکدیگر می‌کنند.
زمانی‌ که ریحانه هنوز ۱۴ سال بیشتر نداشت، پدرش در اثر بیماری درگذشت. ۹ ماه پیش با وجود اینکه ریحانه در سال‌هایی که توانست از این موضوع سر درآورد، گفته بود او را نمی‌خواهد و تمایلی برای ازدواج ندارد؛ ولی ریحانه فقط ۱۷ سال داشت که با برگزاری یک مراسم عروسی، رسما به خانه‌ عبدالغفور رفت، اما خانه بخت ریحانه در مکانی واقع شده است که چند سال می‌شود در آن دولت قدرت چندانی ندارد و بیشتر طالبان در آن قدرت دارند؛ یکی از مناطق شهرستان «جوند» استان «بادغیس». در این ۹ ماه اما هرگاه که ریحانه به خانه برای دیدار خانواده می‌آمد، در دادگاه محلی درباره مورد خشونت قرارگرفتن ازسوی خانواده همسر خود به دادگاه محلی شکایت می‌کرد، ولی از جانب دادگاه جوابی به او داده نمی‌شد. به او می‌گفتند که در همان منطقه‌ای که زندگی می‌کنی شکایت کن.
ریحانه آخرین دفعه‌ای که به خانه پدری خود آمده بود، نمی‌خواست برگردد ولی از آنجایی که خانواده شوهرش «زورمند» بودند، او را به‌زور برمی‌گرداندند. یک هفته بعد از اینکه همسر ریحانه به دلیل بی‌کاری و داشتن مشکل اقتصادی برای کارگری به ایران سفر می‌کند، در اوج خشونت، سر ریحانه را می‌برند. یکی از خویشاوندان ریحانه که با یک رسانه محلی صحبت می‌کرد گفت که مادرشوهر و یکی دیگر از اقوام آنها که ۱۳ ساله بود، ابتدا ریحانه را خفه می‌کنند و سپس وی را به آشپزخانه می‌برند و با چاقو گلویش را می‌برند. پسرعمه ریحانه هم می‌گوید که ریحانه هیچ‌گاه، هیچ علاقه‌ای به شوهر خود نداشته است و بارها این موضوع را بیان کرده بود.
تنها پس از گذشت هفت روز از سفر شوهر ریحانه به ایران است که جسد بی‌جان او روز چهارشنبه (سوم شهریور) به شهر «فیروزکوه»، مرکز استان غور، انتقال داده می‌شود. بادغیس؛ جایی که ریحانه در آن سر بریده شد نیز در مورد زنان کارنامه درخشانی ندارد. در همین منطقه مردی همسرش را با تبر کشت یا دیگری ازسوی پدرش در حضور ۳۰۰ تماشاگر کشته می‌شود.
در این منطقه از افغانستان حتی گاهی دختران را به‌عنوان خون‌بها و گاهی نیز در بدل زمین، خانه یا حیوانات به عقد مردان درمی‌آورند.
بنابر گزارش‌ها یکی از عوامل اصلی خشونت‌ علیه زنان در غور، تعداد زیادی از جریان‌های «زدوبندهای قومی» است که بر وضعیت زنان تأثیر گذاشته است؛ به‌طورمثال زهرا، دختری که در گزارش به آن اشاره شد، یک‌ماه پیش در آتش سوزانده و چند روز پیش در کابل دفن شد، بارها از خشونت‌هایی که علیه وی انجام شده به مراجع امنیتی شکایت کرد؛ اما مراجع امنیتی و چند نماینده شورای ولایتی، به‌‌دلیل اینکه با خانواده شوهر زهرا از یک قوم بودند، به خواست او رسیدگی نکردند. تنها در استان غور در یک ماه گذشته پنج دختر در اثر خشونت‌های خانوادگی ازسوی خانواده همسرشان به صورت وحشیانه‌ای به قتل می‌رسند و زندگی‌شان مانند کودکی‌شان از بین می‌رود.
منبع: شرق
برگرفته از سایت اخبار روز 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire