جنبشی که به صورت نقدی بر استثمار سرمایهداری آغاز شد کارش به
آنجا انجامید که کمکهای فکری مهمی به آخرین مرحلهی نولیبرالیستی آن
کرد.
نقد اقتصاد سیاسی- در مقام فمینیست همواره تصورم این بوده است که با جنگیدن برای رهاسازی زنان دارم جهان بهتری میسازم ـ جهانی برابرتر، دادگستر و آزاد. اما این اواخر شروع کردهام به نگران شدن دربارهی این مسئله که آرمانهایی که پیشروان فمینیسم طراحشان بودند یکسره در خدمت هدفهای دیگری قرار گرفت هاست. به خصوص از این ناراحتم که نقد ما از تبعیض جنسی اینک وسیلهای شده برای توجیه شکلهای نوین نابرابری و استثمار.
جنبش آزادی زنان، در یک چرخش ظالمانهی سرنوشت، در دام پیوندی خطرناک با تلاشهای نولیبرالی برای بنای جامعهی بازار آزاد گیر افتاده است. همین روشن میکند که چهگونه وضع به اینجا کشید تا اندیشههای فمینیستی که زمانی بخشی از دیدگاهی رادیکال بود اینک مدام بیشتر در چارچوبهای فردگرایانه بیان شود. در حالی که فمینیستها زمانی منتقد جامعهای بودند که بلندپروازیهای شغلی را تشویق میکرد، حال به زنان توصیه میکنند که «راه خودت را باز کن»[1]. جنبشی که زمانی به همبستگی اجتماعی اولویت میداد اینک کارآفرینان زن را ستایش میکند. چشماندازی که زمانی ویژگیاش ارزش نهادن بر «مراقبت» و وابستگی متقابل بودد، اینک مشوق پیشرفت و شایستهسالاری شده است.
چیزی که پشت این چرخش است دگرگونیهای بنیادی در خصلت سرمایهداری است. سرمایهداری دولتیِ دوران پس از جنگ جای خود را به شکل جدیدی از سرمایهداری داده است – «غیرسازمان یافته»، در مسیر جهانیسازی، نولیبرال. موج دوم فمینیسم در هیئت نقدی بر سرمایهداری دولتی سر برآورد، اما به خدمتکار سرمایهداری نولیبرال تبدیل شد.
اینک، به یمن امکان بازنگری، میتوان دید که جنبش آزادی زنان در آن واحد به دو آیندهی متفاوتِ ممکن اشاره داشت. در سناریوی نخست، جهانی تصویر شده بود که در آن رهایی زنان دست در دست دموکراسی مشارکتی و همبستگی اجتماعی پیش میرفت؛ دومی، به زنان و همچنین مردان وعدهی شکل جدیدی از لیبرالیسم میداد، لیبرالیسمی قادر به اعطای موهبت استقلال فردی، حق انتخاب بیشتر، و پیشرفت بر مبنای شایستهسالاری.موج دوم فمینیسم از این حیث دووجهی بود. با هردوی این تصویرهای متفاوت از جامعه سازگاری داشت، و پذیرای هر یک از این دو شرح و بسط متفاوت تاریخی بود.
اینطور که من می بینم، در این سالهای اخیر این دووجهی بودن فمینیسم به نفع دومی، سناریوی لیبرالی- فردگرا خاتمه یافته است – اما نه به این دلیل که ما قربانیان منفعل اغواگریهای نولیبرال بودهایم. برعکس، ما هم با سه ایدهی مهم کمک خود را به آن کردهایم.
یکی از این ایدهها نقدمان از «دستمزد خانواده» بود: ایدهی مرد نانآور خانواده – زن کدبانوی خانه که برای سرمایهداری دولتی محوری بود. نقد فمینیستی از این ایده اکنون برای مشروعیت بخشیدن به «سرمایهداری انعطافپذیر» به کار میرود. هرچه باشد، این نوع سرمایهداری بهشدت بر کار دستمزدی زنان تکیه دارد، بهویژه کار با حداقل دستمزد در خدمات و تولید، که نهتنها زنان مجرد جوان که همچنین متاهلها و بچهدارها هم انجام میدهند؛ نهتنها زنان رادیکال، که زنان از هر قوم و قبیلهای. در حالی که زنان دسته دسته به بازارهای کار سرازیر میشدند، کمال مطلوب سرمایه داری دولتی که عبارت بود از دستمزد خانواده جای خود را به یک هنجار نوتر و امروزی تر سپرد ـ که از قرار فمینیسم هم تأییدش میکرد ـ و آن همانا خانوادهی با دو حقوق بگیر(two-earner family) بود.
مهم نیست که واقعیتی که مبنای این آرمان جدید است عبارت است از پایه های دستمزدِ دچار رکود، امنیت شغلی کاهش یافته، سطح های زندگی رو به کاهش، افزایش تعداد ساعت های کار برای دریافت دستمزد خانواده، تشدید کار دوشیفتی – که اینک اغلب سه یا چهار شیفتی شده است – و افزایش فقر، که روز به روز بیشتر روی خانواده های تحت سرپرستی زنان متمرکز می شود. نولیبرالیسم باساختن و پرداختن روایتی از توانمندسازی زنان به خرمهره هایش رنگ و جلای دُرّ و گوهر می دهد. با رفتن سراغ نقد فمینیستی از دستمزد خانواده برای توجیه استثمار، رویای رهایی زنان را به موتور انباشت سرمایه می بندد.
فمینیسم همچنین کمک دومی هم به خصایل نولیبرال کرده است. در عصر سرمایهداری دولتی، ما بهدرستی یک بینش سیاسی بسته را نقد کردیم که چنان روی نابرابری طبقاتی متمرکز بود که نمی توانست بیعدالتیهای «غیراقتصادی» مانند خشونت خانگی، تعرض جنسی، و سرکوب حق زنان در تولید مثل را ببیند. فمینیست ها با رد «اقتصادگرایی» و سیاسی کردن «امر شخصی» برنامهی کار سیاسی را تا چالش با سلسلهمراتبهای موجود و متکی بر ساختارهای فرهنگی تفاوت جنسیتی گسترش دادند. نتیجه میبایست وسعت بخشیدن به دامنهی مبارزه برای عدالت و در برگرفتن هم فرهنگ و هم اقتصاد میشد. اما نتیجهی عملی تمرکزی یک جانبه روی «هویت جنسیتی» به هزینهی امور معیشتی بود. بدتر از آن، چرخش فمینیستی در جهت سیاست هویت از هر لحاظ قشنگ با نولیبرالیسمی در حال گسترش جفت و جور شد، که هیج چیز بیش از پس راندن کامل هرگونه خاطرهای از برابری اجتماعی نمیخواست. در واقع، ما درست در آن لحظه که شرایط ایجاب میکرد توجهمان را به نقد اقتصاد سیاسی دو برابر کنیم، نقد تبعیض جنسی را مطلق کردیم.
آخر این که، فمینیسم کمک سومی هم به نولیبرالیسم کرد: نقد مشی پدرمآبانهی دولت رفاه. آن نقد که بیهیچتردیدی در عصر سرمایهداری دولتی پیشرو بود، از آن هنگام تا کنون به نبرد نولیبرالیسم با «دولت ﻠﻠﻪ»و ستایش کلبیمسلکانهی اخیرش از سازمانهای مردمنهاد (ان جی اوها) پیوسته است. نمونهای گویا {صندوق} اعتبارات خرد (microcredit) است، برنامهی وامهای بانکی کوچک برای زنان تنگدست در جنوب جهانی. اعتبارات خرد، بدیلی توانمندساز و قالب ریزی شده از پایین به بالا و نه از بالا به پایین، که خط قرمز بوروکراتیک پروژههای دولتی است، همچون پادزهری فمینیستی برای فقر و انقیاد زنان بازارگرمی داشته است. اما، چیزی که در این میان نادیده مانده تقارنی آزاردهنده است: جوانه های اعتبارات خرد درست وقتی رویید که دولت ها تلاشهای کلان ساختاری (macro-structural) برای مبارزه با فقر را رها کرده بودند، یعنی تلاش هایی که وام دادن مقیاس کوچک احتمالاً نمیتواند خلاء ناشی از نبود آنها را پر کند. پس در این صورت هم باز یک ایدهی فمینیستی است که نولیبرالیسم آن را بازیابی کرده است. چشم اندازی با هدف آغازین دموکراتیزه کردن قدرت دولت به منظور توانمندسازی شهروندان اینک برای مشروعیت بخشیدن به بازاری کردن و صرفهجویی در هزینههای دولت مورد استفاده قرار میگیرد.
در تمامی این موردها، دووجهی بودن فمینیستی به نفع فردگرایی (نو)لیبرالی تمام شده است. اما آن سناریوی دیگر، که متکی بر همبستگی است، شاید هنوز زنده باشد. بحران جاری این امکان را فراهم میآورد که دوباره سررشتهها را به دست گیریم و رویای آزادی زنان را با تصور از یک جامعهی همبسته پیوند دهیم. به این منظور ما فمینیستها باید پیوند خطرناکمان را با نولیبرالیسم قطع کنیم و آن سه کمک را برای اهداف خودمان بازپس گیریم.
نخست، باید با مبارزهی بیامان برای شکلی از زندگی که کار دستمزدی را از مرکزیت خارج کند و به فعالیتهای بیدستمزد و از جمله – اما نه فقط – کار مراقبت از دیگران ارزش نهد، پیوند بیاساس بین نقدمان از دستمزد خانواده وسرمایهداری انعطافپذیر را قطع کنیم. دوم، باید با ایجاد پیوند بین مبارزه برای دگرگونکردن نظمی مستقر که بر مبنای ارزشهای فرهنگی مردمحور قرار دارد و مبارزه برای عدالت اقتصادی، مسیر عبور از نقدمان از اکونومیسم به سیاست هویت را قطع کنیم. سرانجام، باید از طریق بازپس گرفتن ردای دموکراسی مشارکتی همچون وسیلهای در خدمت تقویت قدرتهای عموم مردم و مورد نیاز برای محدود کردن سرمایه به نفع عدالت، پیوند میان نقدمان از بوروکراسی و بنیادگراییِ بازار آزاد را قطع کنیم.
مقالهی بالا ترجمهای است از:
«How feminism became capitalism’s handmaiden – and how to reclaim it,» by Nancy Fraser, Guardian 14 October 2013.
(1)Lean In: Women. Work, and the Will to Lead نام کتاب اخیر Sheryl Sandberg مدیر عامل پیشین فیسبوک است که در آن به شرح داستانهای موفقیت خود و زنان دیگر میپردازد، تا راه و چاه رسیدن به آن بالابالاها را به زنان جوان آمریکایی بیاموزد.شریل سندبرگ یک صفحه هم بههمین نام در فیسبوک دارد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire