جنسیت و جنسیتزدگی از نگاه ایریگاری
مارینا دلوچیو، برگردان: ماری موسوی
لوس ایریگاری (متولد ۱۹۳۲)، فیلسوف، جامعهشناس و زبانشناس است. او آثار متعددی در زمینههای مختلف از قبیل فلسفه، نقد ادبی، نقد فلم و نقد هنر دارد. همچنین او یکی از چهرههای برجسته فمینیسم است. هرچند خودش باوری به برچسپ فمینیست و در کل تقابل دوتایی بین انسانها یا اجسام ندارد، او هدف خود را از حمایت از زنان در نهایت رهایی نوع بشر عنوان میکند.
ایریگاری در کتابش با نام آیینه زن دیگر فلسفهی لاکانی را که اساس فلسفهی غرب است به نقد میگیرد که همین باعث اخراجش از تدریس در سوربن و مشکلات بیشمار دیگری برای او میشود.
از نظر ایریگاری، فلسفه از زمان افلاطون و پیشتر از آن بر مبنای نظریه تنها سوژهی کنشگر بنا شده است. مرد به عنوان تکسوژه کنشگر به جهان و رابطهها معنا میدهد. زن در جهان مردانه با واژگان مردانه معنا پیدا میکند. او این فلسفه را ساختارشکنی میکند و تقابل دوتایی که در آن همواره یک قطب بر دیگری برتری دارد را زیر سوال میبرد و به دنبال راهکاری است که به واسطهی آن باورپذیری و احترام به تفاوتهای جنسی را ترویج دهد. متن زیر برگردانی است از تحلیل یکی از مقالههای معروف و تاثیرگذار ایریگاری با نام «آن اندام جنسی که یک اندام جنسی نیست.»
«آن اندام جنسی که یک اندام جنسی نیست» (۱۹۷۷)، مقالهیی است با قلم لوس ایریگاری که همهی زنان باید آن را بخوانند. عنوان مقاله دو معنا دارد. معنای اول به اندام جنسی زنان به مثابه یک «فقدان» اشاره دارد، چیزی که او باور ندارد اما از آن استفاده میکند تا تحلیل فروید از اندام جنسی زنان را به عنوان اندامی فاقد تنها عضو لذتبخش رد کند. معنای دوم برمیگردد به تحلیل خود ایریگاری که زنان تنها یک اندام جنسی ندارند. نه تنها اندام جنسی آنها از دو لب که از طریق تماس با یکدیگر تولید لذت میکنند، تشکیل شده است؛ بل اندام جنسی چندگانه در سراسر بدنشان وجود دارد.
الگوی راونکاوی کلاسیک فروید بر اساس آناتومی مردانه شکل گرفته است. او بر این باور بود که مادونی زنان به این دلیل است که آنها فاقد قضیب هستند. در مرحله پیشا ادیپی و ادیپی دختر و پسر هر دو، مادر را رها میکنند و به سمت پدر متمایل میشوند؛ زیرا متوجه میشوند که مادر نه تنها فاقد اندام مردانه است؛ بل فاقد قدرتی است که همراه آن وجود دارد.
طبق نقد ایریگاری از این تحلیل خام، «اندام جنسییی که یک اندام جنسی مردانه نیست، اندام جنسی محسوب نمیشود. این اندام منفی، مخالف، برعکس و نقطهی مقابل تنها اندام جنسی قابل رویت یعنی قضیب است» (نقل از لوربر).
دلیل این که در کارهای مطرح فروید، زنان دچار «عقده قضیب» هستند همین مساله است. زنان به عنوان «دیگری» پایینتر و از نظر قدرت و جایگاه در مرتبه دوم در جامعه باقی میمانند؛ چون آنها خود را فاقد چیزی میدانند که مردها به طور طبیعی با آن متولد میشوند.
مشکل اساسی این است که این نوع تفکر حتا تا امروز رایج است. دیدگاه فروید نسبت به مادونی زنان در کارهایش مشهود است و نظریهی جبرگرایی بیولوژیکی نیز یک مکانیزم متداول است که از آن استفاده میشود تا تلاش زنان برای ترفیع جایگاه اختصاص دادهشده به آنها را از مسیر خارج کند.
مقالهی لوس ایریگاری از آن جهت مهم است که ادعای دارد دیدگاه تیوری فروید در مورد جنسیت و جایگاه اجتماعی زنان و هر چیزی که ما در مورد تمایلات جنسی زنان و مردان میدانیم همواره از طریق پارامترهای مردسالارانه سنجیده شده است.
به عبارت دیگر از ادبیات گرفته تا پزشکی، حقوق، روانشناسی و سیاست، مردان به طور مداوم سعی در تعریف زنان، جنسیت و جایگاه اجتماعیشان داشتهاند؛ زیرا مردان در تمام این رشتهها تحقیقی و اکتشافی تفوق داشتهاند.
هر چیزی را که زنان در مورد خودشان میدانند از طریق مردان به دست آوردهاند حتا خروسه به عنوان قضیبی کوچک توصیف میشود؛ زیرا مردان به آن واژهیی مانند آلت تناسلی خودشان اطلاق کردهاند. از لحظهیی که یک دختر متولد میگردد به او گفته میشود فاقد قضیب است که چیز مهمی است و در این کمبود طبیعی و ذاتی آنها ناکافی و ناقص انگاشته شدهاند؛ زیرا در جایی که الگوی متعارف مردانگی است زنان نامتعارف هستند.
ایریگاری از دیدگاه مردان دربارهی زنان فاصله میگیرد و چندگانگی لذتگرایی زنانه را به نمایش میگذارد، «زنان در همه جای بدنشان اندام جنسی دارند. نقاط لذتگرایی زنان متفاوتتر، پیچیدهتر و دقیقتر از چیزی است که با تفکر قضیبمحور تصور میشود».
او مقالهاش را با دعوت زنان به بازخوانی مفهوم زنانگی و بدن، و ابراز هویت خود به مثابه سوژهیی مستقل بدون در نظر گرفتن دیدگاه مردان پایان میدهد.
به باور ایریگاری قبل از آن زنان نیاز به واکاوی چیزی دارند که به عنوان حقیقت پذیرفتهاند. آنها باید دستگاههای چندگانهی ستم را که برای تعریف و محدود کردن نه تنها بدن و تمایلات جنسیشان؛ بل نقش اجتماعی و سیاسیشان وجود دارد مورد بررسی قرار دهند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد، «نه اندام جنسی زنان، نه تخیل و نه زبانشان امکان وجود ندارد.»
منبع: مدنیت آنلاین
ایریگاری در کتابش با نام آیینه زن دیگر فلسفهی لاکانی را که اساس فلسفهی غرب است به نقد میگیرد که همین باعث اخراجش از تدریس در سوربن و مشکلات بیشمار دیگری برای او میشود.
از نظر ایریگاری، فلسفه از زمان افلاطون و پیشتر از آن بر مبنای نظریه تنها سوژهی کنشگر بنا شده است. مرد به عنوان تکسوژه کنشگر به جهان و رابطهها معنا میدهد. زن در جهان مردانه با واژگان مردانه معنا پیدا میکند. او این فلسفه را ساختارشکنی میکند و تقابل دوتایی که در آن همواره یک قطب بر دیگری برتری دارد را زیر سوال میبرد و به دنبال راهکاری است که به واسطهی آن باورپذیری و احترام به تفاوتهای جنسی را ترویج دهد. متن زیر برگردانی است از تحلیل یکی از مقالههای معروف و تاثیرگذار ایریگاری با نام «آن اندام جنسی که یک اندام جنسی نیست.»
«آن اندام جنسی که یک اندام جنسی نیست» (۱۹۷۷)، مقالهیی است با قلم لوس ایریگاری که همهی زنان باید آن را بخوانند. عنوان مقاله دو معنا دارد. معنای اول به اندام جنسی زنان به مثابه یک «فقدان» اشاره دارد، چیزی که او باور ندارد اما از آن استفاده میکند تا تحلیل فروید از اندام جنسی زنان را به عنوان اندامی فاقد تنها عضو لذتبخش رد کند. معنای دوم برمیگردد به تحلیل خود ایریگاری که زنان تنها یک اندام جنسی ندارند. نه تنها اندام جنسی آنها از دو لب که از طریق تماس با یکدیگر تولید لذت میکنند، تشکیل شده است؛ بل اندام جنسی چندگانه در سراسر بدنشان وجود دارد.
الگوی راونکاوی کلاسیک فروید بر اساس آناتومی مردانه شکل گرفته است. او بر این باور بود که مادونی زنان به این دلیل است که آنها فاقد قضیب هستند. در مرحله پیشا ادیپی و ادیپی دختر و پسر هر دو، مادر را رها میکنند و به سمت پدر متمایل میشوند؛ زیرا متوجه میشوند که مادر نه تنها فاقد اندام مردانه است؛ بل فاقد قدرتی است که همراه آن وجود دارد.
طبق نقد ایریگاری از این تحلیل خام، «اندام جنسییی که یک اندام جنسی مردانه نیست، اندام جنسی محسوب نمیشود. این اندام منفی، مخالف، برعکس و نقطهی مقابل تنها اندام جنسی قابل رویت یعنی قضیب است» (نقل از لوربر).
دلیل این که در کارهای مطرح فروید، زنان دچار «عقده قضیب» هستند همین مساله است. زنان به عنوان «دیگری» پایینتر و از نظر قدرت و جایگاه در مرتبه دوم در جامعه باقی میمانند؛ چون آنها خود را فاقد چیزی میدانند که مردها به طور طبیعی با آن متولد میشوند.
مشکل اساسی این است که این نوع تفکر حتا تا امروز رایج است. دیدگاه فروید نسبت به مادونی زنان در کارهایش مشهود است و نظریهی جبرگرایی بیولوژیکی نیز یک مکانیزم متداول است که از آن استفاده میشود تا تلاش زنان برای ترفیع جایگاه اختصاص دادهشده به آنها را از مسیر خارج کند.
مقالهی لوس ایریگاری از آن جهت مهم است که ادعای دارد دیدگاه تیوری فروید در مورد جنسیت و جایگاه اجتماعی زنان و هر چیزی که ما در مورد تمایلات جنسی زنان و مردان میدانیم همواره از طریق پارامترهای مردسالارانه سنجیده شده است.
به عبارت دیگر از ادبیات گرفته تا پزشکی، حقوق، روانشناسی و سیاست، مردان به طور مداوم سعی در تعریف زنان، جنسیت و جایگاه اجتماعیشان داشتهاند؛ زیرا مردان در تمام این رشتهها تحقیقی و اکتشافی تفوق داشتهاند.
هر چیزی را که زنان در مورد خودشان میدانند از طریق مردان به دست آوردهاند حتا خروسه به عنوان قضیبی کوچک توصیف میشود؛ زیرا مردان به آن واژهیی مانند آلت تناسلی خودشان اطلاق کردهاند. از لحظهیی که یک دختر متولد میگردد به او گفته میشود فاقد قضیب است که چیز مهمی است و در این کمبود طبیعی و ذاتی آنها ناکافی و ناقص انگاشته شدهاند؛ زیرا در جایی که الگوی متعارف مردانگی است زنان نامتعارف هستند.
ایریگاری از دیدگاه مردان دربارهی زنان فاصله میگیرد و چندگانگی لذتگرایی زنانه را به نمایش میگذارد، «زنان در همه جای بدنشان اندام جنسی دارند. نقاط لذتگرایی زنان متفاوتتر، پیچیدهتر و دقیقتر از چیزی است که با تفکر قضیبمحور تصور میشود».
او مقالهاش را با دعوت زنان به بازخوانی مفهوم زنانگی و بدن، و ابراز هویت خود به مثابه سوژهیی مستقل بدون در نظر گرفتن دیدگاه مردان پایان میدهد.
به باور ایریگاری قبل از آن زنان نیاز به واکاوی چیزی دارند که به عنوان حقیقت پذیرفتهاند. آنها باید دستگاههای چندگانهی ستم را که برای تعریف و محدود کردن نه تنها بدن و تمایلات جنسیشان؛ بل نقش اجتماعی و سیاسیشان وجود دارد مورد بررسی قرار دهند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد، «نه اندام جنسی زنان، نه تخیل و نه زبانشان امکان وجود ندارد.»
منبع: مدنیت آنلاین
برگرفته از سایت اخبار روز
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire