mercredi 14 mars 2018

سازمان‌دهی فمینیستی و اعتصاب زنان

مصاحبه با سینزیا آروزا 
سازمان‌دهی فمینیستی و اعتصاب زنان 
برگردان: شمیم شرافت
• اگر فمینیسم و ضد نژادپرستی می‌خواهند بازتاب آزادسازی تمام مردم فمینیست و ضد نژادپرست باشند آن‌وقت مسئله‌ی سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر است. اینجا است که سوال اصلی مطرح می‌شود: ما به چه فمینیسم و یا ضد نژادپرستی‌ای نیاز داریم؟ بحث بین مبارزات مبتنی بر هویت در برابر مبارزات طبقاتی مشکل را مخدوش می‌کند و انحراف‌های بی‌مورد ایجاد می‌کند و باید برای همیشه کنار گذاشته شود. ...

این گفت‌وگو با موضوع با اعتصاب جهانی زنان در سال ۲۰۱۷ انجام شده است.

امروزه زمانی که پای جنبش‌های پویا و فمینیستی در سراسر جهان به میان می‌آید گرایش بین‌المللی به چه سمتی است؟ یکی از مهم‌ترین اقدامات مبارزات چپ معاصر پیرامون فراخوان برای اعتصاب جهانی زنان در ۸ مارس امسال (سال ۲۰۱۷) بود که شما در آن شرکت داشتید. آیا امکان آن هست که ما با جنبش جدید فمینیستی مواجه باشیم؟

من فکر می‌کنم ما همین‌الان هم جنبش فمینیستی بین‌المللی داریم. اما بگذارید یک مسئله‌ی مهم را روشن کنم: ما برای اعتصاب جهانی زنان فراخوان ندادیم، بلکه برخی رسانه‌ها بیانیه‌ی ما را چنین تعبیر کردند. ما برای حمایت از اعتصاب بین‌المللی زنان فراخوان دادیم که فعالان در سراسر جهان آن را از قبل سازمان‌دهی کرده بودند. ما همچنین برای سازمان‌دهی یک اعتصاب در آمریکا فراخوان دادیم و از این نظر تا حدی هم دیرکردیم، چراکه باید با عجله، سه‌هفته‌ای اعتصاب را سازمان‌دهی می‌کردیم. من به این خاطر بر این نکته تأکید دارم که خیلی مهم است بدانیم اعتصاب زنان اقدامی یک‌روزه نبوده که داوطلبانه توسط گروهی از روشنفکران فعال صورت گرفته باشد. بلکه یک بسیج جهانی بود که در اعتصاب زنان لهستانی علیه ممنوعیت سقط‌جنین و پیروزی آن، موج اعتصابات و تظاهرات زنان در آرژانتین، بیداری جنبش فمینیستی بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و بسیج زنان در ایتالیا ریشه داشت. فراخوان برای اعتصاب بین‌المللی زنان از اساس از دل این مبارزات موجود پدید آمد: زمان یک جنبش جدید فمینیستی رسیده است. ما در میان آن هستیم و باید این جنبش را به‌شدت جدی بگیریم.

آیا می‌توانید تجربه‌تان را به‌عنوان یک سازمان‌دهنده‌ی اعتصاب توصیف کنید؟ هدف یکی از شعارهای آن بازنمایی ۹۹% زنان بوده، می‌توانید معنای آن را برای ما توضیح دهید؟ آیا امکان بقای این نوع مبارزه وجود دارد؟

ایده‌ی سازمان‌دهی اعتصاب در آمریکا ریشه در مجموعه‌ای از ملاحظات داشت. در درجه‌ی اول راهپیمایی زنان در واشنگتن وجود پتانسیل‌های فراوان برای بسیج فمینیستی را آشکار کرد. دوم مجموعه‌ی گروه‌ها، شبکه‌ها و سازمان‌های ملی بودند که فمینیسم آلترناتیو[۱] را در برابر فمینیسم لیبرال ایجاد می‌کردند که مبتنی بر طبقه، ضد نژادپرستی و مشارکت زنان ترنس و کوییر و دوجنس‌گرا بود. بار دیگر تأکید می‌کنم این فراخوان برای اعتصاب، یک حرکت داوطلبانه در آمریکا نبود بلکه ناشی از آگاهی از وجود نوع دیگری از فمینیسم بود: هدف اعتصاب ایجاد شبکه‌ی ملی غیرفرقه‌ای سازمان‌ها و افراد برای آشکار کردن دیگر فمینیسم وجود و نابودی هژمونی فمینیسم شرکتی[۲] بود که با هیلاری کلینتون و حامیان فمینیستش ترسیم می‌شد و نهایتاً توانمندسازی طبقه‌ی کارگر، مهاجر و زنان سیاه.

منظور ما از شعار «یک فمینیسم برای ۹۹ درصد[۳]» نیز همین است: فمینیسم طبقاتی که می‌تواند تقاضاها و موقعیت‌های سیاسی را بیان کند که پشتیبان تجربه‌های زیسته‌ی پیچیده‌ی زنان دو جنسه و یا تغییر جنس داده است و توسط فمینیسم شرکتی و وابسته[۴] نادیده انگاشته می‌شود. با این دیدگاه حتی اتخاذ اصطلاح «اعتصاب» برای توصیف فعالیت کنونی ما نه‌تنها تأکید بر کار زنان در محیط کار، بلکه خارج از آن نیز هست. جنبش فمینیستی ۹۹ درصد برای اینکه به جلو پیش برود و به تداوم دست پیدا کند، نیاز دارد تا در فرآیند جامع بازسازی مبارزه‌ی طبقاتی ریشه بدواند. ما به خاطر استفاده از اصطلاح «اعتصاب» مورد برخی انتقادها واقع شدیم چراکه ما یک اتحادیه نیستیم و دسترسی کافی به سازمان‌های کاری نداشتیم.

البته ما در طول سال‌های اخیر شاهد بسیج کاری مهمی بودیم که سازمان‌ها و شبکه‌های کاری جدید سازمان‌دهی کرده‌اند، همچون کمپین «مبارزه برای پانزده[۵]» و یا بسیج‌هایی که توسط جنبش‌های ROC[6] علیه دیوار[۷] و ممنوعیت‌های ورود مسلمانان سازمان‌دهی شده‌اند. حالا ما باید به‌جای این‌که تمام این انواع بسیج‌سازی‌ها را جایگزینی برای یکدیگر یا جایگزینی برای سازمان‌دهی نیروی کار در محیط کار در نظر بگیریم، آن‌ها را انواع مبارزات طبقاتی در حال وقوع بدانیم، انواع مبارزاتی که همدیگر را تقویت کرده و شرایطی را برای سازمان‌دهی اعتصابات در محیط کار فراهم می‌کنند.

اعتصاب زنان نیز بخشی از این فرآیند بود: این اعتصابات به مشروعیت‌بخشی سیاسی دوباره‌ی اصطلاح «اعتصاب» در آمریکا کمک کرده و منجر به اعتصاب کاری غیر قراردادی در سه حوزه شده است و موجب شده تا سازمان‌های کاری که اکثریت آن‌ها را زنان تشکیل می‌دهند، همچون ROC یا YSNA دیده شوند، یا برای سازمان‌یابی کاری محلی و مبارزات کاری‌ای کارکرد داشته باشند که توسط زنان یا افراد کوییر هدایت‌شده‌اند.

شما اخیراً در مقاله‌ای در مجله‌ی جاکوبین، درباره‌ی برخی «خطرهای» آنتی-ترامپیسم و درس‌هایی که ما باید در مقایسه با آنتی-برلوسکونیسم بگیریم سخن گفتید، مشکلات ممکن است چه باشند؟

خطر ندیدن استمرار بین سیاست‌های ترامپ و سیاست‌های حزب دموکراتیک در ریاست‌جمهوری اوباما است. من مسلماً نمی‌گویم که تفاوتی وجود ندارد، اما فکر می‌کنم ما باید ورژن ترامپ از نئولیبرالیسم را به‌عنوان نتیجه‌ی دهه‌ها سیاست نئولیبرال، ضد مهاجر و ضد سیاه‌پوستی ببینیم که تحت کارگزاری هم دموکرات‌ها و هم جمهوری‌خواه‌ها صورت گرفته بود. به نظر من انتخاب ترامپ تاوان هشت سال ریاست جمهوری اوباما است. آخر چطور ممکن است که بعد از هشت سال ریاست جمهوری که با شعار «بله ما می‌توانیم» شروع‌شده بود، ما به یک ریاست جمهوری جدید ضد زن و نژادپرست خودرأی ختم بشویم؟

از این دیدگاه، درحالی‌که ماه‌های اولیه‌ی ریاست جمهوری ترامپ با مقاومت‌ها و مبارزات فراوان شروع‌شده بود، اما بسیج علیه ترامپ نیز بدون اشاره به ورشکستگی سیاسی سیاست‌های حزب دموکراتیک یک اشتباه استراتژیک است. برای شکست ترامپ، ما نیازمند صورت‌بندی یک جایگزین رادیکال نه‌ فقط برای ترامپ بلکه همچنین برای نئولیبرالیسم پویای هیلاری کلینتون هستیم.

آیا فکر می‌کنید پیروزی کلینتون می‌توانست چیزی به جنبش زنان بیفزاید؟ آیا او می‌توانست راه‌حلی واقعی علیه کاندیداتوری دونالد ترامپ ارائه کند؟ آیا زنانی که به او رأی دادند تا حدی در انتخاب ترامپ مسئول نیستند؟

اوایل، کمپین ساندرز هدف حمله‌ی دائمی فمینیست‌های لیبرال طرفدار کلینتون بود که ادعا می‌کردند رأی دادن به ساندرز کاری ضد فمینیستی است و زنان باید تحت لقای «انقلاب زنانه» که کلینتون معرف آن بود یکپارچه شوند. چنین فمینیسمی مشخصاً شکست‌خورده است. در انتخابات ریاست جمهوری اکثریت زنان سفیدپوست، به‌خصوص آن‌هایی که تحصیلات دانشگاهی نداشتند ترجیح دادند به کاندیدایی که مشخصاً ضد زن هست رأی بدهند تا کلینتون که قهرمان حقوق زنان خوانده می‌شد.


البته نژادپرستی ساده[۸] بخشی از رأی‌دهی را توجیه می‌کند؛ اما عوامل دیگری نیز هستند که باید در نظر گرفته شوند و سوالی که ما باید از خودمان بپرسیم این است که: دقیقاً چه زنانی از نوع لیبرال فمینیسمی که کلینتون حامی آن بود سود می‌بردند؟ در دهه‌ی هفتاد زنانی که دارای مدرک دانشگاهی بودند هنوز به‌طور میانگین کم‌تر از مردان بدون مدرک دانشگاهی درآمد داشتند. در دهه‌ی ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ این موقعیت به نظر تا حد زیادی تغییر کرد: درحالی‌که میانگین درآمد زنان و مردان طبقه‌ی کارگر ثابت بود، درآمد زنان نخبه از مردان نخبه پیشی گرفت و در ۲۰۱۰ یک زن با درآمد بالا به‌طور میانگین ۱٫۵ برابر یک مرد طبقه‌ی متوسط درآمد داشت.

برند فمینیسم تبدیل به پروژه‌ی زنان نخبه برای ارتقاء خود شد.

کاتا پولیت در اثری جدید در «د نیشن [۹] The Nation » اشاره‌کرده است که فمینیسم لیبرال درباره‌ی چیست. او درحالی‌که فمینیسم لیبرال را معادل کل فمینیسم فرض گرفته‌ به بازنمایی این‌که فمینیسم درمجموع چیست و چه باید باشد می‌پردازد. حقوق بازتولیدی و -حدس می‌زنم- مبارزه علیه تبعیض جنسیتی برخلاف مبارزه علیه نژادپرستی، جنگ، فقر، بحران زیست‌محیطی و… تنها تقاضاهایی هستند که مشخصاً به‌عنوان «فمینیسم» مشهود هستند. من با نگاه به واقعیت زندگی طبقات کارگر، زنان مهاجر و زنان رنگین‌پوست متوجه نمی‌شوم که این نوع از فمینیسم چه چیزی برای عرضه دارد. برای مثال دستمزد برابر به نظر عنصر مهمی است، اما اگر از تقاضاهایی مجزا شود که شامل حداقل دستمزد می‌شوند، برای زنان طبقه‌ی کارگر هیچ معنایی ندارد چراکه برابری دستمزد می‌تواند با زنانه کردن کار مردان و تنزل آن به قعر صورت گیرد.

آخر سر معلوم می‌شود که این برند فمینیسم، پروژه‌ی زنان نخبه برای ارتقاء خود است. البته ما می‌توانیم با یکدیگر متحد شویم و بر سر مسائل یکپارچه همچون حقوق بازتولیدی مبارزه کنیم، اما به ‌غیر از آن‌ من فکر می‌کنم ما چیزهای بسیار متفاوتی می‌خواهیم.

کتاب شما به‌عنوان روابط خطرناک[۱۰] به‌عنوان نوعی دیدگاه تاریخی از مبارزات فمینیستی کارکرد دارد، اما با تأکید بر تاریخ جنبش‌ها و نظریات فمینیستی انقلابی و پویا. یکی از اهداف اصلی تئوریک شما تلاش برای پیوند جنبش فمینیستی به مبارزه‌ی طبقاتی و حتی نزدیک‌سازی آن به پرسش‌های سازمانی و سیاسی بوده است. اگر ما فمینیسم مارکسیستی کنونی را به‌عنوان داستانی سه‌گانه بدانیم (شامل نظریات نظام‌های دوگانه‌ی کار خانگی، ماتریالیسم کریستین دلپی و نظریه‌ی وحدت) آیا می‌توانید بگویید که نظریه‌ی بازتولید اجتماعی کلید فهم جنسیت/جنس در سرمایه‌داری است؟

خب این نظریه‌ای است که من سعی دارم بپرورانم، پس مسلماً جواب من بله است. این سوال نیاز به توضیح مفصل دارد، اما برای اینکه خلاصه‌ای بدهم باید بگویم نظریات نظام‌های دوگانه در دیدگاه من توسط مطالبات قانونی برانگیخته می‌شوند تا سرکوب جنسیتی و نژادی را برجسته کنند و جلوی نوعی تقلیل‌گرایی اقتصادی مورد حمایت برخی فعالان مارکسیست و سوسیالیست را بگیرند؛ اما مشکل این راه‌حل این است که بیش‌تر، مشکلات نظری برمی‌انگیزد تا اینکه آن‌ها را حل کند. نظریه‌ی بازتولید اجتماعی تلاش می‌کند تا با عنوان باز مفهوم‌سازی آنچه ما سرمایه‌داری می‌نامیم کاری متفاوت انجام دهد و این دیدگاه که سرمایه‌داری یک نظام اقتصادی است را به چالش بکشد و به جای آن تأکید بر این داشته باشد که سرمایه‌داری کلیت ارتباطات اجتماعی است که مرکزش انباشت سرمایه است اما به‌نحوی‌که در آن تولید و بازتولید به‌شدت به هم پیوند خورده‌اند.

بحث بین مبارزه‌ی مبتنی بر هویت در برابر مبارزه‌ی طبقاتی شناسایی مسئله را دچار مشکل می‌کند.

اگر ما به سرمایه‌داری این‌گونه نگاه کنیم، آن‌وقت می‌ببینیم که چگونه نژادپرستی و جنس‌گرایی تنها دو نظام نیستند که با یک نظام اقتصادی سوم (سرمایه‌داری) در تعامل باشند، بلکه مجموعه‌ای از روابط سلطه و سرکوب هستند که از بازتولید سرمایه جدایی‌ناپذیرند و دائماً توسط دینامیک‌های انباشت سرمایه تولید و بازتولید می‌شوند. این همچنین موجب می‌شود این سوال که آیا مبارزه‌ی طبقاتی باید نسبت به «مبارزات مبتنی بر هویت» ارجحیت داشته باشد نه‌تنها مهجور شود، بلکه کاملاً غلط‌انداز به نظر بیاید. از یک‌ طرف، اگر ما به طبقه به‌عنوان یک عامل سیاسی فکر کنیم آن‌وقت جنسیت، نژاد و جنس هم عناصر ذاتی تجربه‌ی افراد از خودشان و ارتباط آن‌ها با دنیا و نسبتشان با وجود، می‌شوند. ازاین‌رو آن‌ها خودشان اساساً بخشی از نحوه‌ی سیاسی شدن و مبارزه هستند.

مردم نابرابری در نژاد و طبقه و جنسیت را به‌عنوان پدیده‌های جداگانه تجربه نمی‌کنند، تجربه‌ی زیسته‌ی افراد این‌گونه دسته‌بندی نشده است: اینکه فرد چگونه از لحاظ نژادی بار می‌آید به‌شدت نحوه‌ی استثمار شدن یا استثمار کردن او را شکل می‌دهد و برعکس. سازمان‌دهی سیاسی نمی‌تواند برداشتی از تجربه‌ی افراد باشد، بلکه باید از تجربه‌ی عینی خود آن‌ها آغازشده باشد، در غیر این صورت به عقل‌گرایی منجر می‌شود: یعنی به تصویرسازی کتابی از اینکه مبارزه‌ی طبقاتی چیست و یا باید در واقعیت زندگی افراد چه معنایی دهد.

از طرف دیگر، اگر فمینیسم و ضد نژادپرستی می‌خواهند بازتاب آزادسازی تمام مردم فمینیست و ضد نژادپرست باشند آن‌وقت مسئله‌ی سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر است. اینجا است که سوال اصلی مطرح می‌شود: ما به چه فمینیسم و یا ضد نژادپرستی‌ای نیاز داریم؟ برای مثال مشکلی که ما در دهه‌های گذشته داشتیم جایگزینی مبارزات مبتنی بر هویت به‌جای مبارزات طبقاتی نبود، بلکه هژمونیک شدن جایگاه لیبرال‌ها در میان کشمکش‌ها و مباحثات فمینیستی بوده است. اینکه چگونه بتوانیم این هژمونی را بشکنیم چیزی است که باید امروز راجع به آن بحث کنیم، بحث بین مبارزات مبتنی بر هویت در برابر مبارزات طبقاتی مشکل را مخدوش می‌کند و انحراف‌های بی‌مورد ایجاد می‌کند و باید برای همیشه کنار گذاشته شود.

بیانکا بچالی[۱۱] در یکی از مقاله‌هایش در اواسط دهه‌ی ۱۹۹۰ اشاره می‌کند که جنبش فمینیسم رادیکال که در ایتالیا در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۷۰ ایجاد شد تقریباً ناپدید شده است. آیا شما با ادعای او موافق هستید؟ اگر هستید، چرا این اتفاق افتاد؟ آیا می‌توان گفت که فمینیسم رادیکال تبدیل به دستیار سرمایه‌داری شده است؟


من کاملاً با او موافقم؛ اما این فرآیندی است که فقط مختص ایتالیا نیست و به کاهش مبارزات طبقاتی در سراسر دنیا مربوط است. چیزی که در ایتالیا اتفاق افتاد، به‌طور خاص، این است که فمینیست تفاوت‌خواه تبدیل به نوع غالب فمینیسم ازجمله در سازمان‌های چپی همچون حزب کمونیست ایتالیا[۱۲] شد. برای مثال ارزش تلاش‌های مارکسیسم در فمینیسم از سنت کار گرایی[۱۳] می‌آید که کاملاً فراموش شد.

من فکر نمی‌کنم که فمینیسم رادیکال دستیار سرمایه‌داری شده باشد، اما فکر می‌کنم فمینیسم تفاوت‌خواه شد. برای مثال در کتابی که در سال ۲۰۰۸ در لیبریا دل دونه[۱۴] مرکز اصلی فمینیسم تفاوت‌خواه منتشر شد، از گسترش کار پاره‌وقت به‌عنوان نوع کاری که می‌تواند زنان را کاملاً متقاعد کند دفاع شد: برای اینکه هم مادر باشند و هم کار کنند. خب، از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۳ نرخ قراردادهای پاره‌وقت در میان کل قراردادهای کاری زنان از ۲۱ درصد به ۳۲٫۲ درصد افزایش یافت و ۸۰٫۷ درصد کارمندان پاره‌وقت را زنان تشکیل می‌دادند. ۲۲٫۴ درصد کارمندان زن زیر ۶۵ سال به خاطر دلایل خانوادگی از بازار کار رسمی ترک کارکردند و این نرخ تا ۳۰ درصد برای زنانی که دارای فرزند هستند رو به افزایش است. درنتیجه ISTAT[15] پیش‌بینی می‌کند که خیلی عظیمی از زنان دهه‌های آخر زندگی خود را در فقر سپری کنند. این چه‌جور فمینیستی است؟

شما به‌درستی معتقدید که جودیت باتلر در آشفتگی جنسیتی و بدن‌هایی که مهم‌اند[۱۶] سهم بسزایی در نظریه‌ی کوییر داشته است. شما در کارتان اشاره‌کرده‌اید که یکی از مشکلات باتلر و رادیکال فمینیسم تأکید بر ویژگی ایدئولوژیک سرکوب جنسیتی و اشارات روان‌شناختی به بهای کاهش پیچیدگی واقعیت به سطح زبان یا حتی تاریخ‌زدایی روابط سرکوب بین دو جنس است. آیا می‌توانید شفاف‌تر نقد خود را توضیح دهید؟

من باتلر را به خاطر اشاره به جنسیت تنها از دیدگاه ایدئولوژیک یا روان‌شناختی نقد نمی‌کنم، چرا که او قطعاً این کار را نمی‌کند، حتی تنوع نهادها و روابط قدرت را که در ساخت جنسیت کمک می‌کنند در نظر می‌گیرد و این‌ها فراتر از شیوه‌های گفتمانی هستند. من ترجیح می‌دهم دو جنبه از کار وی در ایفای نقش[۱۷] را نقد کنم. اول اینکه او در اجرای نقش فرض می‌گیرد که جنسیت به‌طور کلی اصلاح می‌شود و امکان اینکه توصیف او بیش‌تر به نوع خاصی از اصلاح جنسیت برمی‌گردد را در نظر نمی‌گیرد، اصلاحی که در سرمایه‌داری متأخر صورت می‌گیرد و مستقیماً به مصرف انبوه مربوط است (بحثی که مثلاً رز ماری هنسی[۱۸] و کوین فلوید[۱۹] درباره‌ی اصلاح هویت جنسی مطرح کرده‌اند). سرمایه‌داری حتی در کار اولیه‌ی او درباره‌ی جنسیت مطرح نشده است.

دوم اینکه او تفسیر دریدا از سخنرانی آستین با عنوان روش تفسیر روابط اجتماعی و تاریخ را خیلی کلی در نظر می‌گیرد، برای مثال با به‌کارگیری مفهوم «تکرار[۲۰]» در تفسیر اعمال فعالیت‌های زیرزمینی. چیزی که من تلاش دارم در مقاله‌ام توضیح دهم این است که این کاربرد مفاهیم زبانی در واقعیت فرازبانی محدودیت‌های متعددی دارد و به ما در فهم پویایی تاریخی مبارزات کمک نمی‌کند. برای مثال، من نمی‌فهمم چگونه چیزی همچون واقعه‌ی تاریخی می‌تواند در آن چهارچوب مفهومی رخ دهد.

آیا می‌توانید به‌عنوان استاد فلسفه نظرتان را درباره‌ی دو مسئله بگویید: امروز فیلسوف زن بودن در رشته‌ای که سنتاً بسیار مردانه است، حتی با حقیقت ضد زن بودن فلسفه به‌طور تاریخی چگونه است؟ و نظر شما درباره‌ی روش‌شناختی گسترده‌ی فلسفه که از تاریخ اجتماعی دوری می‌کند و به ما پیشنهاد می‌کند که ما فیلسوف را «تنها» با متن بهتر می‌توانیم بشناسیم چیست؟

من یک تاریخ‌نگار فلسفه‌ام، به‌طور دقیق‌تر تاریخ‌نگار فلسفه‌ی باستانی و این رشته را در ایتالیا که ضرورتاً رشته‍ی مردانه‌ای نبود، یا حداقل به‌اندازه‌ی آمریکا و آلمان مردانه نبود، آموختم. در رشته‌ی من زنان سرشناس فیلسوفی نیز هستند و با این نگاه من تقریباً خوش‌شانس بودم چرا که کم‌تر به‌اندازه‌ای که برای مثال دانشجویان کوییر یا زنان من احساس می‌کنند، در معرض انزوا نبوده‌ام.

چنانچه گفته‌شده، فلسفه مشخصاً دارای یک مشکل است. از یک‌ طرف قانون کلی و رد فلسفه‌ی غیر غربی، برای مثال مکاتب متعدد فلسفه‌ی چینی، وجود دارد در کنار رد برخی از زنان فیلسوف. از طرف دیگر غلبه‌ی نظریه‌ی ایدآلیستی در اخلاق و تفکر سیاسی، به‌خصوص میان سنت تحلیلی است. بگذارید فقط بگویم که اگر ما وظیفه‌ی نظریه‌ی سیاسی و اخلاق را کمک به شناسایی، تشخیص و روشن شدن مسائل واقعی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی بدانیم، در آن صورت نظریه‌ی ایدآلیستی از اساس بی‌فایده است.

منبع:
politicalcritique.org

[۱] Alternative Feminism

[۲] corporate and lean-in feminism فمینیسم شرکتی و وابسته به زنان سفید ثروتمند اطلاق می‌شود که دیدگاه روشنی از برابری جنسیتی ندارند.

[۳] a feminism for the 99 percent

[۴] Lean-in Feminism

[۵] Fight for Fifteen کتابی نوشته‌ی دیوید رلف درباره‌ی مبارزه برای درامد بیش‌تر که یکی از مطرح‌ترین داستان‌ها درباره‌ی کار در امریکا است.

[۶] ROC

[۷] اشاره به دیواری است که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۷ برای مرز کشی بین آمریکا و مکزیک طرح کرده بود

[۸] Plain Racism

[۹] The Nation

[۱۰] Dangerous Liaisons

[۱۱] Bianca Beccalli

[۱۲] Rifondazione Comunista

[۱۳] Operaismo

[۱۴] Libreria delle donne

[۱۵] سازمان آمار ایتالیا

[۱۶] Performativity

[۱۷] performativity ایفاگری/ اجراگری/ خصوصاً ایفاگری زبانی و معنایی. به این معنا که زبان و خصوصاً در مورد جودیت باتلر، زبان جنسیت، فاقد یک معنای مطلق است؛ بلکه به‌ویژه حائز یک ماهیت برساختی است که همچون سایر عملکردها برحسب اقتضائات ویژه عمل معنا می‌یابد.

[۱۸] Rosemary Hennessy

[۱۹] Kevin Floyd

[۲۰] iteration

منبع:بیدارزنی برگرفته از اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire