نقدی بر فیلم قوی سیاه
کارگردان: دارن آرنوفسکی
فیلمنامه: جان مک لولین، مارک هیمن، آنریاس هینز، بر اساس داستانی از آندریاس هینز
مدیر فیلمبرداری: ماتیو لیباتیک
تدوین: آندریا وایزبلوم
موسیقی: کلینت مانسل
محصول: 2010 آمریکا
خلاصه داستان:
نینا(ناتالی پورتمن) بالرین با تجربه یک کمپانی باله در نیویورک است. پس از برکنار کردن بت( وینونا رایدر)رقصنده اصلی کمپانی، نینا به جای او انتخاب می شود تا در تولید جدید کمپانی با نام دریاچه قو در نقش قوی سفید و سیاه ظاهر شود، اما مربی او توماس( وینسنت کسل) که به ضعف های نینا در مسائل عاطفی و جنسی پی برده از او می خواهد تا برای موفقیت در اجرای بخش های مربوط به قوی سیاه بر این ضعف ها غلبه کند. از سویی لیلی (میلا کونیس) دیگر رقصنده باله که رقیب نینا نیز محسوب می شود تمام ویژگی های اغواگرانه و احساس گرایانه مربوط به قوی سیاه را دارد. به همین خاطر نینا، لیلی را خطری برای خودش می داند. نینا که شیفته باله است برای از دست ندادن این موقعیت با تمام وجود تلاش می کند و این در حالیست که رفته رفته در مقابل مادرش اریکا(باربارا هرشی) که قبلا رقصنده باله بوده و با تولد نینا باله را کنار گذاشته و کنترل شدیدی روی نینا داشته می ایستد…
***
فیلمنامه قوی سیاه بر اساس داستانی ملهم از اپرای معروف دریاچه قو نوشته نابغه موسیقی پیوتر ایلیچ چایکوفسکی است. او این باله را در سال ۱۸۷۶ میلادی نوشت و یک سال بعد در سال ۱۸۷۷ برای اولین بار اجرا شد. قوی سیاه در یک نگاه کلی تقابل زیبایی و زشتی درون انسان است. فیلمنامه از الگوهای کهنه و همیشگی در هنر بخصوص ادبیات و سینما یعنی رویارویی خیر و شر یا نیکی و بدی در داستانی مدرن استفاده کرده است.
شیفتگی از ویژگی های اصلی قهرمان های آثار دارنوفسکی است. شیفتگی هری به مواد مخدر( مرثیه برای یک رویا)، شیفتگی رندی رابینسون به رینگ کشتی (کشتی گیر) و شیفتگی به زیستن و زنده ماندن در برابر مرگ (چشمه) و شیفتگی نینا و مادرش به باله در قوی سیاه هر کدام به گونه ای در کارهای دارنوفسکی تبلور یافته اند.
شیفتگی نینا به رقص آنقدر شدید بوده که در سن 28 سالگی اگرچه در حرفه اش به مهارت های زیادی دست یافته، اما در جنبه های دیگر چون عشق و تمایلات جنسی اش به بلوغ نرسیده و آنها را هیچگاه جدی نگرفته است و از این منظر همانند دختری دوازده ساله است. در صحنه ای از فیلم که نینا همراه با لیلی پس از وقت گذرانی در یک کلوب شبانه به خانه می آیند در جواب نگرانی مادر با جمله “من دیگر دوازده سالم نیست” به این جنبه های سرکوب شده درونی اش صریحاً اشاره می کند.
اگر استثنائات را در نظر نگیریم همه آنها که در یک بعد پیشرفت می کنند متوجه ابعاد سرکوب شده دیگر در پیرامونشان یا درونشان نمی شوند. برای یک قهرمان ایستادن بر بالای سکو چنان مسحور کننده است که نیرو و هوش و حواسش را فقط متمرکز آن می کند و به همین خاطر نیز رفته رفته وقتی به ارزش های انسانی دیگری که بخش مهمی از زندگی اجتماعی اش را تشکیل می دهد بی توجه می شود بیشتر و بیشتر به تنهایی اش پی می برد. قهرمانان شیفته ی دارنوفسکی نیز آدم های با مهارتی هستند که بر خلاف ظاهر قدرتمندشان، درونی سرکوب شده، ویران و غمگین دارند.
نینا در ابتدای فیلم می گوید”دختری را در خواب دیدم که تبدیل به قو شده بود. خواب دیوانه کننده ای بود”. این خواب می تواند تعبیر موقعیت درخشانی باشد که در اپرای دریاچه قو و به زودی در انتظار اوست، اما دیوانه کننده گی اش زمانی شروع می شود که او ناچار می شود به بخش تاریک وجودش دست پیدا کند. صحنه های چندش آور و آزاردهنده از ناخن شکسته و خونین تا زخم های مداوم در پشت کتف و صحنه های هراسناک و گروتسک وار فیلم همه می تواند استعاره ای از بخش تاریک قهرمان قصه باشد.
قوی سیاه فیلمی نمادین است و با انتخاب قصه دریاچه قو و قرار دادن قوی سفید و سیاه در برابر هم به عنوان مظاهر روشنی و تاریکی و با فضای کابوس وار و پارانویایی شخصیت اصلی در برابر دیگر شخصیت ها راه را برای تعابیر گوناگون بازتر و آزادتر گذاشته است. حضور لیلی به عنوان رقیب نینا و شرارت و بدجنسی هایش را می توان نمادی از صفات شرگونه بشری که در نینا هم به عنوان یک انسان وجود دارد دانست. در واقع می توان پنداشت که تمامی اتفاقات مربوط به نینا و لیلی فقط در توهمات نینا می گذرد و در واقعیت چنین اتفاقاتی هرگز برای او رخ نداده است. در ابتدای فیلم با توجه دقیق می توان دریافت دختری که نینا در واگن می بیند و برای مدتی هم او را تعقیب می کند در واقع خود نینا است و این پیش درآمدی برای توضیح سکانس درگیری نینا و لیلی و کشته شدن لیلی است. نینا پس از درگیری با لیلی در اتاق گریم او را به قتل می رساند و جنازه اش را به دستشویی می کشاند. با تماشای دقیق این صحنه درمی یابید که نماهای غیر متوالی از لیلی خیلی از تماشاگران را گول می زند، چرا که با تدوین تندی که انجام داده یک نما از صورت نینا و یک نما از صورت لیلی را به هنگام درگیری نشان می دهد، اما در برخی نماها که از دید نینا به لیلی است نینا خودش را می بیند. لیلی در واقع با خودش می جنگد و این درست زمانی ست که قرار است در نقش قوی سیاه وارد صحنه شود. او در حین درگیری نیز این جمله را بیان می کند که “حالا نوبت من است و در همین لحظه آینه شکسته را در ظاهر در شکم لیلی و در واقع خودش فرو می کند. پس از آن با هیبت قوی سیاه وارد صحنه می شود و پس از پایان نقش وقتی دوباره با نگرانی و اظطراب وارد اتاق گریم می شود و با اتاق درهم و خون انباشته شده زیر در دستشویی مواجه می شود با حوله ضخیمی خون را می پوشاند. وقتی چند لحظه بعد لیلی در را باز کرده و با او صحبت می کند، نینا شوک زده به سمت دستشویی می رود و در کمال ناباوری نه اثری از جنازه می بیند و نه از خون. همه این شواهد برای اثبات این مدعا که او تمام مدت در توهم بوده و با لیلی به عنوان صفات تاریک خودش جنگیده بیشتر می شود. در این هنگام و قبل از ورود به صحنه برای آخرین قسمت باله در نقش قوی سفید نینا متوجه آینه شکسته تیزی می شود که در شکمش فرو رفته و آن را بیرون می کشد. توماس نیز وقتی به اتاق گریم وارد میشود به نینا گوشزد می کند “تنها کسی که مانع توست خودت هستی. خودت را رها کن.”
اگر بخواهیم این استعاره ها را از زاویه دیگری هم نگاه کنیم می شود لیلی را واسطه ای از سوی توماس کارگردان هنری باله تلقی کرد که وقتی با آزار جنسی موفق به تحریک نینا نمی شود لیلی را مامور می کند تا به کمک مواد مخدر و تمایلات همجنسگرایانه، نینا را به سمت نیمه تاریکش بکشاند تا با بیدار ساختن امیال سرکوب شده اش بتواند خود را رها سازد.
با مرگ استعاره ای لیلی، نینا در آخرین صحنه اپرا وقتی که به پایین پرت می شود و توماس را بالای سر خود می بیند و در حالیکه خون شکمش را رنگین کرده جمله”بالاخره با او جنگیدم” را به کار می برد.
ناتالی پورتمن یکی از زیباترین نقش آفرینی های سال را رقم زده و بی شک یکی از امیدهای اسکار 2011 هست.
قوی سیاه تلفیقی از سینمای فلسفی، روانشناسانه و وحشت و تعلیق است. عده ای از منتقدان سبک فیلمسازی دارنوفسکی را یادآور آثار رومن پولانسکی دانسته و با فیلمهای بچه رزمری و مستاجر مقایسه می کنند. به هر روی دارنوفسکی را می توان یکی از کارگردانان صاحب سبک سینمای معاصر و مدرن امروز دانست. از ویژگی های فیلمسازی او استفاده مکرر از تکنیک مونتاژ “هیپ ـ هوپ” است که در یک سکانس تصاویر یا حرکاتی را به شکل سریع همراه با صداگذاری خاص خود به نمایش می گذارد. نمونه آنرا می توان در صحنه های استفاده از مواد مخدر در فیلم مرثیه برای یک رویا به خوبی و ماهرانه دید.
آرن دارنوفسکی متولد 1969 بروکلین در آمریکا و فارغ التحصیل سینما از دانشگاه هاروارد است. اولین فیلمش را در سال 1998 به نام پی.آی با بودجه ای حدود شصت هزار دلار ساخت و کمپانی آرتزان اینترتینمنت آن را یک میلیون دلار خرید. مرثیه برای یک رویا، چشمه، کشتی گیر از دیگر آثار او می باشند. قوی سیاه تازه ترین ساخته ی این فیلمساز مدرن سینماست.
عارف محمدی فارغ التحصیل ادبیات فارسی و سینما از ایران و مددکاری اجتماعی از کالج جورج براون در کانادا است . به عنوان منقد فیلم با رسانه های ایرانی چون شهروند و رادیو زمانه همکاری داشته و مدت ده سال است که برنامه تلویزیونی فیلم و سینما را نوشته و اجرا می کند. مستند سازی از دیگر فعالیت های او در زمینه سینماست.