منـ راوی بینام داستان بلند فریبا وفی، در ۵۳ فصل کوتاه که به شکل موزاییکهایی ناموزون و غبارگرفته در کنار هم چیده شدهاند، داستان زندگی روزمرهی خود، کشمکشهای درونی و بیگانگی با خود را بازگو میکند.
انتشارات آلمانی "روت بوخ" در برلین به تازگی نخستین داستان بلند فریبا وفی
را که در سال ۱۳۸۱، دو جایزهی ادبی بنیاد گلشیری و یلدا را از آن خود
کرد، به زبان آلمانی منتشر کرده است. این رمان به فارسی عنوان "پرندهی من"
را دارد و به آلمانی، "پرندهای در زیرزمین" (Kellervogel) ترجمه شده است.
منـ راوی داستان، مانند اغلب رمانهای این نویسندهی ۵۲ سالهی تبریزی، یک زن میانسال است. رویدادهای "پرندهی من" ولی نه در خطهی آذربایجان، بلکه در تهران رخ میدهند، در محلهای پرجمعیت که به نظر نویسنده با "چین کمونیست" قابل مقایسه است؛ محلهای پر سر و صدا، آلوده، سرشار از خشونت و بیماری که کف پیادهروهایش "پر از لکه است، لکههای آب، خلط دهان، روغن و یا سبزی لهشده و به کار دانشجویان روانشناسی میآید که دوست دارند از تخیل آدمها سر دربیاورند."
ساختار داستان
با این که محله، کاسبها، اهالی آن و روابط آنان با یکدیگر موضوع داستان نیست، ولی زن راوی که وظیفهی سنگین مادری یک پسر و دختر خردسال (شادی و شاهین) را به تنهایی به دوش میکشد، روایت خود را با توصیف محله، معرفی مغازهداران و همسایههای آن آغاز میکند.
وقتی شرح ماجراهای اسبابکشی و موقعیت خانه شروع میشود، داستان مرکزیت مییابد و این چهاردیواری امن، به کانون رویدادهای مهم زندگی او بدل میشود: دستمایهی این داستان ۱۶۰ صفحهای، خاطرات اندوهبار این زن کدبانو و زندگی روزمرهی او در این خانه است. این یادهای اغلب آزاردهنده و تحلیلبرنده، در ۵۳ فصل کوتاه که به شکل موزاییکهایی ناموزون و غبارگرفته در کنار هم چیده شدهاند، بازگو میشوند.
در آخرین فصل، همین خانه که زن برای سرپا نگاه داشتن آن، "خود" را بهکلی فراموش کرده است، به فروش گذاشته میشود و قهرمان بینام داستان، نه تنها آن را، بلکه زندگی روزمره و همسر و فرزندانش را هم ترک میکند و در جستجوی راه مستقلی برای زندگی خود، پا به محلهی جدیدی میگذارد؛ محلهای "پر دار و درخت و سرسبز که بوی خوش یاسمن و رز و پلوی دمکرده*" در آن موج میزند.
انگیزهی این زن پرکار و مسئول برای اتخاذ تصمیمی چنین بزرگ، نتیجهای است که در طول داستان با مرور زندگی خود به آن رسیده است: «گناهانم یکی دوتا نیست.... من نه مادرم، نه زنم و نه دخترم. هیچم. از عهدهی هیچ یک از نقشهایی که به من دادهاند برنمیآیم...»
شخصیتهای داستان
شخصیت دختر ـ قهرمان در داستان، محصول تلاشهای مادر راوی است؛ او کوشیده، دختری خوب و محجوب و سربهزیر، "تحویل شوهر آینده و جامعه" بدهد : «زن باید یاد بگیرد، همه چیز را اینجا (در سینهاش) نگه دارد.»
رازداری و سکوت، بر تمام رفتارها و برخوردهای راوی سایه انداخته است. او حرفهای ناگفته و نظرات خود را تنها با خواننده در میان میگذارد. شخصیتهای دیگر داستان هم، زادهی تخیل و برداشت راوی است؛ امیر، همسر زن، که در آرزوی مهاجرت به کاناداست و پس از ازدواج با او و تشکیل خانواده، تازه به نعمت آزاد بودن در دوران مجردی پی برده است، تنها از دید راوی به تصویر کشیده میشود.
مادر بیمار و پرمدعای قهرمان، پدر پیری که سالها زمینگیر بوده و دو خواهر او (مهین و شهلا) که هریک درگیر مشکلات روزمرهی خود هستند، نیز شخصیتهای مستقلی ندارند و تا آنجا که به زندگی راوی مربوط میشوند، در داستان حضور مییابند. خواننده باید در پذیرش این بازتصویریها، به راوی که فصل به فصل در مقابله با فشارها و ناهنجاریهای زندگی ناتوانتر و درماندهتر میشود، اعتماد کند.
پرداخت گرهی اصلی داستان
جلب اطمینان خواننده در این داستان، برای فریبا وفی البته کار دشواری نیست: لحن صمیمی و طنز گزندهی نهفته در کلام راوی او، از همان آغاز، مخاطب را کنجکاو پیبردن به تجربههای تلخ و شیرین و لحظات خوش و ناخوش زندگی او میکند و به این "نه مادر، نه زن، نه دختر" در هر کنش و واکنشی حق میدهد. او حتی زمانی که عشق راوی به امیر به تنفر بدل میشود، از این که همچنان به عنوان "یک زن خوب" با این حس میجنگد و به خود تلقین میکند که باید همسرش را دوست بدارد، شگفتزده نمیشود: زن خوب و فرمانبر پارسا، وقتی همسرش خسته است، شانههایش را ماساژ میدهد و تمام خواستهایش را برآورده میکند.
فریبا وفی، با برجستهکردن این کشمکش درونی و دوگانگی حس و عمل راوی، سرانجام او را که دائم در حال بگوـ مگو با خود و دیگران است، به این نتیجه میرساند که: «یواش یواش از چشم خودم هم پنهان شدم، و یک روز مجبور شدم از خودم بپرسم کی هستم. با این گمگشتگی بزرگ شدم.»
در راه آغازی جدید
این قهرمان گمگشته، هنگامی که امیر از تصمیم خود برای فروش خانه و مهاجرت به کانادا خبر میدهد، به تدریج به سویی هدایت میشود که خود را بازیابد، بدون ترس و نگرانی از قضاوتهای تحقیرآمیز دیگران، اظهار وجود و ابراز عقیده کند و بگوید که با فروش خانه و مهاجرت به کانادا موافق نیست؛ رفتار مستقلی که هر چند از سوی امیر نادیده گرفته میشود، ولی از کشمکشهای درونی راوی میکاهد و در برابر برخوردهای آزاردهندهی همسر عزبنمای خود، به جای اسیرشدن در چنگال ترس و آشفتگی روانی،"تاری برای محافظت، به دور خود میتند" و به بازبینی گذشته و بازیابی خود مینشیند.
فریبا وفی، با زبانی ساده و تصاویری گویا رشد شخصیتی قهرمان خود را با نماد کانونی داستان، (خانه) پیوند میزند و به این ترتیب، راوی بهظاهرهمیشه راضی کتاب که در فصل سوم، پس از خرید خانه خود را خوشبختترین زن جهان احساس کرده است، در فصل سی و ششم از این چهاردیواری امن بیزار میشود و دلش میخواهد بگوید: «مرده شور این خانه را ببرد.» او ولی هنوز جسارت ابراز این جملهی تعیینکننده را که به تعبیری نفی خود و گذشته و زندگی خود است، ندارد. تنها هنگامی که امیر بهکلی خواست او را نادیده میگیرد و برای مهاجرت به کانادا در صدد فروش خانه بر میآید، راوی این "تکیهگاه پوشالی" و صحنه را ترک میکند.
مهاجرت
"مهاجرت یا در ایران ماندن؟"، موضوعی که فریبا وفی در "پرندهای در زیرزمین" بهگونهی حاشیهای مطرح کرده، در دو نقدی که در رسانههای آلمان بر این اثر نوشته شده، جای ویژهای دارد. این نوشتهها، با برجستهکردن شرایط نابسامان سیاسی ایران، زندگی راوی را زیر ذرهبین گرفتهاند و آن را رمانی "واقعبینانه" ارزیابی کردهاند.
ظاهرا، سعید، شاعر ایرانیآلمانی که به خواهش ناشر یادداشتی هم بر این کتاب نگاشته، با این خوانش سیاسی موافق بوده است. او دربارهی قهرمان داستان مینویسد: «راوی، نمایندهی زن ایرانی است.» و شیوهی نگارش او را میپسندد: «شاید کافی باشد که فریبا وفی نویسندهای است که خوب نگاه میکند و به نظاره مینشیند ـ واژههایی که بهکلی فراموش شدهاند ـ و آنچه میبیند، به رشتهی تحریر در میآورد: موجز با شرح جزییات. بدون احساساتی شدن، بدون تفسیر. و این یک استثنا است.»
به نظر سعید، آثار نویسندگان ایرانیای که در چند سال گذشته به بازار کتاب آلمان راهیافتهاند، از چنین ویژگیهایی برخوردار نیستند. او مینویسد: «بازار کتاب آلمان، پر است از کتابهایی که نویسندگان آنها موفق شدهاند در آخرین لحظه فرار کنند، سخت شکنجه شدهاند یا خانوادههایشان مورد آزار قرار گرفتهاند. این نویسندگان اکنون در پاریس، لندن و نیویورک نشستهاند، تسلیم زندگی لوکس غرب شدهاند و از سرنوشت خود گله میکنند.»
سعید "ماندن، نظارهکردن و نوشتن" فریبا وفی را یک فضیلت میداند که "به خاطر آن ما باید از نویسنده تشکر کنیم."
موضوعی که فریبا وفی در این کتاب بهگونهی حاشیهای مطرح کرده، در دو نقدی که در رسانههای آلمان بر این اثر نوشته شده، جای ویژهای دارد
داستانهای دیگر و ترجمهی کتاب
نخستین مجموعهی داستانهای کوتاه این نویسنده با عنوان "در عمق صحنه" در سال ۱۳۷۵ منتشر شد. ۳ سال بعد دومین مجموعهی او با نام "حتی وقتی میخندیم"، به بازار آمد. نشر مرکز، که ناشر "پرندهی من" هم هست، پس از آن رمانهای "ماه کامل میشود" ، "رازی در کوچهها" و "ترلان" را روانهی بازار کرد. برخی از داستانهای وفی به زبانهای انگلیسی، فرانسه و روسی هم برگردانده شدهاند.
ترجمهی داستان بلند "پرندهای در زیرزمین" که به قلم پروین آبکای صورت گرفته، روان و یکدست است. مترجم کوشیده است نه تنها مضمون، بلکه فضا و جزییات تصویری متن را به آلمانی برگرداند و در برخی موارد، حتی به جمله و کلام نویسنده رنگ و معنا بخشیده است. نمونهای از جملهی طولانی توصیف محله که در بالا آورده شده، شاهدی بر این مدعاست؛ در برگردان آلمانی، "لکههای آب" به Pfützen ترجمه شده که "چالههای آب" معنا میدهد و تصویر محله را پر رنگتر میکند.
* این نقلقول از نسخهی آلمانی کتاب، به فارسی ترجمه شده است.
منـ راوی داستان، مانند اغلب رمانهای این نویسندهی ۵۲ سالهی تبریزی، یک زن میانسال است. رویدادهای "پرندهی من" ولی نه در خطهی آذربایجان، بلکه در تهران رخ میدهند، در محلهای پرجمعیت که به نظر نویسنده با "چین کمونیست" قابل مقایسه است؛ محلهای پر سر و صدا، آلوده، سرشار از خشونت و بیماری که کف پیادهروهایش "پر از لکه است، لکههای آب، خلط دهان، روغن و یا سبزی لهشده و به کار دانشجویان روانشناسی میآید که دوست دارند از تخیل آدمها سر دربیاورند."
ساختار داستان
با این که محله، کاسبها، اهالی آن و روابط آنان با یکدیگر موضوع داستان نیست، ولی زن راوی که وظیفهی سنگین مادری یک پسر و دختر خردسال (شادی و شاهین) را به تنهایی به دوش میکشد، روایت خود را با توصیف محله، معرفی مغازهداران و همسایههای آن آغاز میکند.
وقتی شرح ماجراهای اسبابکشی و موقعیت خانه شروع میشود، داستان مرکزیت مییابد و این چهاردیواری امن، به کانون رویدادهای مهم زندگی او بدل میشود: دستمایهی این داستان ۱۶۰ صفحهای، خاطرات اندوهبار این زن کدبانو و زندگی روزمرهی او در این خانه است. این یادهای اغلب آزاردهنده و تحلیلبرنده، در ۵۳ فصل کوتاه که به شکل موزاییکهایی ناموزون و غبارگرفته در کنار هم چیده شدهاند، بازگو میشوند.
در آخرین فصل، همین خانه که زن برای سرپا نگاه داشتن آن، "خود" را بهکلی فراموش کرده است، به فروش گذاشته میشود و قهرمان بینام داستان، نه تنها آن را، بلکه زندگی روزمره و همسر و فرزندانش را هم ترک میکند و در جستجوی راه مستقلی برای زندگی خود، پا به محلهی جدیدی میگذارد؛ محلهای "پر دار و درخت و سرسبز که بوی خوش یاسمن و رز و پلوی دمکرده*" در آن موج میزند.
انگیزهی این زن پرکار و مسئول برای اتخاذ تصمیمی چنین بزرگ، نتیجهای است که در طول داستان با مرور زندگی خود به آن رسیده است: «گناهانم یکی دوتا نیست.... من نه مادرم، نه زنم و نه دخترم. هیچم. از عهدهی هیچ یک از نقشهایی که به من دادهاند برنمیآیم...»
شخصیتهای داستان
شخصیت دختر ـ قهرمان در داستان، محصول تلاشهای مادر راوی است؛ او کوشیده، دختری خوب و محجوب و سربهزیر، "تحویل شوهر آینده و جامعه" بدهد : «زن باید یاد بگیرد، همه چیز را اینجا (در سینهاش) نگه دارد.»
رازداری و سکوت، بر تمام رفتارها و برخوردهای راوی سایه انداخته است. او حرفهای ناگفته و نظرات خود را تنها با خواننده در میان میگذارد. شخصیتهای دیگر داستان هم، زادهی تخیل و برداشت راوی است؛ امیر، همسر زن، که در آرزوی مهاجرت به کاناداست و پس از ازدواج با او و تشکیل خانواده، تازه به نعمت آزاد بودن در دوران مجردی پی برده است، تنها از دید راوی به تصویر کشیده میشود.
مادر بیمار و پرمدعای قهرمان، پدر پیری که سالها زمینگیر بوده و دو خواهر او (مهین و شهلا) که هریک درگیر مشکلات روزمرهی خود هستند، نیز شخصیتهای مستقلی ندارند و تا آنجا که به زندگی راوی مربوط میشوند، در داستان حضور مییابند. خواننده باید در پذیرش این بازتصویریها، به راوی که فصل به فصل در مقابله با فشارها و ناهنجاریهای زندگی ناتوانتر و درماندهتر میشود، اعتماد کند.
پرداخت گرهی اصلی داستان
جلب اطمینان خواننده در این داستان، برای فریبا وفی البته کار دشواری نیست: لحن صمیمی و طنز گزندهی نهفته در کلام راوی او، از همان آغاز، مخاطب را کنجکاو پیبردن به تجربههای تلخ و شیرین و لحظات خوش و ناخوش زندگی او میکند و به این "نه مادر، نه زن، نه دختر" در هر کنش و واکنشی حق میدهد. او حتی زمانی که عشق راوی به امیر به تنفر بدل میشود، از این که همچنان به عنوان "یک زن خوب" با این حس میجنگد و به خود تلقین میکند که باید همسرش را دوست بدارد، شگفتزده نمیشود: زن خوب و فرمانبر پارسا، وقتی همسرش خسته است، شانههایش را ماساژ میدهد و تمام خواستهایش را برآورده میکند.
فریبا وفی، با برجستهکردن این کشمکش درونی و دوگانگی حس و عمل راوی، سرانجام او را که دائم در حال بگوـ مگو با خود و دیگران است، به این نتیجه میرساند که: «یواش یواش از چشم خودم هم پنهان شدم، و یک روز مجبور شدم از خودم بپرسم کی هستم. با این گمگشتگی بزرگ شدم.»
در راه آغازی جدید
این قهرمان گمگشته، هنگامی که امیر از تصمیم خود برای فروش خانه و مهاجرت به کانادا خبر میدهد، به تدریج به سویی هدایت میشود که خود را بازیابد، بدون ترس و نگرانی از قضاوتهای تحقیرآمیز دیگران، اظهار وجود و ابراز عقیده کند و بگوید که با فروش خانه و مهاجرت به کانادا موافق نیست؛ رفتار مستقلی که هر چند از سوی امیر نادیده گرفته میشود، ولی از کشمکشهای درونی راوی میکاهد و در برابر برخوردهای آزاردهندهی همسر عزبنمای خود، به جای اسیرشدن در چنگال ترس و آشفتگی روانی،"تاری برای محافظت، به دور خود میتند" و به بازبینی گذشته و بازیابی خود مینشیند.
فریبا وفی، با زبانی ساده و تصاویری گویا رشد شخصیتی قهرمان خود را با نماد کانونی داستان، (خانه) پیوند میزند و به این ترتیب، راوی بهظاهرهمیشه راضی کتاب که در فصل سوم، پس از خرید خانه خود را خوشبختترین زن جهان احساس کرده است، در فصل سی و ششم از این چهاردیواری امن بیزار میشود و دلش میخواهد بگوید: «مرده شور این خانه را ببرد.» او ولی هنوز جسارت ابراز این جملهی تعیینکننده را که به تعبیری نفی خود و گذشته و زندگی خود است، ندارد. تنها هنگامی که امیر بهکلی خواست او را نادیده میگیرد و برای مهاجرت به کانادا در صدد فروش خانه بر میآید، راوی این "تکیهگاه پوشالی" و صحنه را ترک میکند.
مهاجرت
"مهاجرت یا در ایران ماندن؟"، موضوعی که فریبا وفی در "پرندهای در زیرزمین" بهگونهی حاشیهای مطرح کرده، در دو نقدی که در رسانههای آلمان بر این اثر نوشته شده، جای ویژهای دارد. این نوشتهها، با برجستهکردن شرایط نابسامان سیاسی ایران، زندگی راوی را زیر ذرهبین گرفتهاند و آن را رمانی "واقعبینانه" ارزیابی کردهاند.
ظاهرا، سعید، شاعر ایرانیآلمانی که به خواهش ناشر یادداشتی هم بر این کتاب نگاشته، با این خوانش سیاسی موافق بوده است. او دربارهی قهرمان داستان مینویسد: «راوی، نمایندهی زن ایرانی است.» و شیوهی نگارش او را میپسندد: «شاید کافی باشد که فریبا وفی نویسندهای است که خوب نگاه میکند و به نظاره مینشیند ـ واژههایی که بهکلی فراموش شدهاند ـ و آنچه میبیند، به رشتهی تحریر در میآورد: موجز با شرح جزییات. بدون احساساتی شدن، بدون تفسیر. و این یک استثنا است.»
به نظر سعید، آثار نویسندگان ایرانیای که در چند سال گذشته به بازار کتاب آلمان راهیافتهاند، از چنین ویژگیهایی برخوردار نیستند. او مینویسد: «بازار کتاب آلمان، پر است از کتابهایی که نویسندگان آنها موفق شدهاند در آخرین لحظه فرار کنند، سخت شکنجه شدهاند یا خانوادههایشان مورد آزار قرار گرفتهاند. این نویسندگان اکنون در پاریس، لندن و نیویورک نشستهاند، تسلیم زندگی لوکس غرب شدهاند و از سرنوشت خود گله میکنند.»
سعید "ماندن، نظارهکردن و نوشتن" فریبا وفی را یک فضیلت میداند که "به خاطر آن ما باید از نویسنده تشکر کنیم."
موضوعی که فریبا وفی در این کتاب بهگونهی حاشیهای مطرح کرده، در دو نقدی که در رسانههای آلمان بر این اثر نوشته شده، جای ویژهای دارد
نخستین مجموعهی داستانهای کوتاه این نویسنده با عنوان "در عمق صحنه" در سال ۱۳۷۵ منتشر شد. ۳ سال بعد دومین مجموعهی او با نام "حتی وقتی میخندیم"، به بازار آمد. نشر مرکز، که ناشر "پرندهی من" هم هست، پس از آن رمانهای "ماه کامل میشود" ، "رازی در کوچهها" و "ترلان" را روانهی بازار کرد. برخی از داستانهای وفی به زبانهای انگلیسی، فرانسه و روسی هم برگردانده شدهاند.
ترجمهی داستان بلند "پرندهای در زیرزمین" که به قلم پروین آبکای صورت گرفته، روان و یکدست است. مترجم کوشیده است نه تنها مضمون، بلکه فضا و جزییات تصویری متن را به آلمانی برگرداند و در برخی موارد، حتی به جمله و کلام نویسنده رنگ و معنا بخشیده است. نمونهای از جملهی طولانی توصیف محله که در بالا آورده شده، شاهدی بر این مدعاست؛ در برگردان آلمانی، "لکههای آب" به Pfützen ترجمه شده که "چالههای آب" معنا میدهد و تصویر محله را پر رنگتر میکند.
* این نقلقول از نسخهی آلمانی کتاب، به فارسی ترجمه شده است.
برگرفته از سایت رادیو دویچه وله آلمان
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire