mardi 25 mars 2014

مردانگی به مثابه یک توهم جمعی، مایکل کافمن / برگردان: نریمان رحیمی




ساعت هشت و پنجاه و هفت دقیقه صبح همسرم، ماورین، فرزندمان را به دنیا آورد. بچه مشتاق پا گذاشتن به دنیا بود و همراه با سری کوچک دست کوچکش را هم بالا گرفته بود. لحظه ای بعد بچه ای سالم و زیبا جلوی چشمانم بود: یک پسر. پرستار با خنده گفت: "چه مرد کوچولوی قوی ای!". از میان اشک هایی که در چشمانم جمع شده بود با تعجب به پرستار نگاه کردم. هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که سرخط دستورالعملی که بچه باید با آن بزرگ شود، داشت خوانده می شد. اگر نوزاد ما دختر بود آن پرستار چه می گفت؟ آیا می گفت: "چه کوچولوی قشنگی!"؟ احساس کردم که پرستار دارد از حالا لباس فوتبال پسرم را هم اندازه می گیرد. من بازی فوتبال را دوست دارم ولی چه کسی می تواند بگوید که پسر من در آینده "خاله بازی" را بر فوتبال ترجیح نخواهد داد؟ این نوزاد هنوز حتی اسم هم نداشت ولی از حالا او را قوی و مردانه می خواندند.

هر کدام از ما که پا به دنیا می گذاریم بالاخره کسی پیدا می شود که این جمله اول را به زبان بیاورد. برای تقریبا نیمی از ما انسان ها این جمله این است: "این یک پسر است". این جمله حتما مشاهده خیلی ساده ای به نظر می آید چون نوزاد پسر علاوه بر انگشت و گوش، یک آلت تناسلی مردانه هم دارد. ولی این مشاهده چیزی فراتر از موضوعی در حوزه آناتومی بدن است. این مشاهده یک نوع اعلام رسمی سرنوشت ما هم هست. بیولوژی، به خودی خود این سرنوشت را رقم نمی زند بلکه همه آن پیش فرض های اجتماعی وابسته به بیولوژی ما هستند که سرنوشت ما را از پیش تعیین می کنند. تمام آن ویژگی های عاطفی و امکانات اجتماعی که به مردان تعلق می گیرد با مال زنان فرق دارد.

با اینکه این موضوع را از نظر تئوریک می دانستم اما مشاهده این که دارد درست جلوی چشم ام اتفاق می افتد مرا به تعجب وامی داشت. درست مثل این بود که پرستار یک مُهر بزرگ را بردارد و روی پیشانی تر و تازه بچه ما حک کند: "مرد". با واژه هایی که برای توصیف نوزاد به کار برده می شد آینده او هم جلوی رویش گذاشته می شد، درست به روشنی همان مُهر حک شده روی پیشانی. احساس کردم که چیزی از فرزندم دزدیده می شود. احساس می کردم که معصومیت او فقط لحظه ای دوام آورده، درست پیش از همین لحظه که خط زندگی اش تعیین شود. او از همین حالا پا به قایقی که "مرد" می نامندش، گذاشته است. در پای بادبان های این قایق و در طول همه ماجراهای زندگی آینده این نوزاد مسیر سفر، طبیعی و ناگزیر جلوه می کند. اما فراموش می کنیم که این قایق ساخته دست بشر است. "مردانگی" تنها یک ایده و نظر است. ایده ای که هر اجتماعی آن را با راه و روش خاص خودش می آفریند. قایق، تصویری است از تصورات جمعی ما، شبحی است از یک کشتی بزرگ با قدرتی عظیم بر روی روح و روان و عمل ما.

اشتباه گرفتن جنس (سکس) با جنیست

مسئله وجود آن کشتی خیالی زیاد هم روشن و بدیهی نیست. یک دلیل اش این است که ما جنس (سکس) را با جنسیت اشتباه می گیریم. واژه جنسیت بیشتر به کار برده می شود گویی همان معنی جنس را دارد ولی در واقع جنس و جنسیت دارای معنای واحدی نیستند. جنسیت، درک ما از رفتار و اندیشه و کردار مناسب و درخور برای مردان و زنان است، یعنی ایده ها و نظرات ماست درباره مردانگی و زنانگی. هم چنانکه یکی از دوستانم می گوید مردانگی عبارت است از هرآنچه تو انجام می دهی.

به مانند یک تحقیق علمی معتبر، عصر یک روز وسط هفته در مرکز شهر به نظرخواهی از مردم رهگذر پرداختم. می خواستم ببینم آیا مردم می توانند در مورد جنس صحبت کنند بدون اینکه آن را با جنسیت در هم بیامیزند. پرسش من از رهگذران این بود: "چه چیزی برای مردانگی و زنانگی، طبیعی تلقی می شود؟" یک دختر جوان با خنده پاسخ داد: "اینکه مردها پشمالو هستند".

مردی که با یک جعبه ساز رد می شد در جوابم گفت: "زن ها صدای بالاتری دارند. هیچوقت صدای بم شیپورهای بزرگ را ندارند".

چند نفر، هم زن و هم مرد، گفتند: "مردها منطقی تر هستند. زن ها بیشتر احساسی اند".

مرد و زنی با لباس مرتب همزمان جواب دادند: "زن ها کمتر از مردها پرخاشگرند. زن ها والدین بهتری هستند".

به نظر می رسید نظرخواهی ام بی فایده باشد. همه جور جوابی شنیدم، از مقایسه عضلات مرد و زن و نوع لباس پوشیدن تا این که چه کسی بهتر می تواند از بچه ها پرستاری کند. به نظر می رسید همه درباره تفاوت میان ویژگی های طبیعی و بیولوژیک ما و برساخته شدن جنسیت سر در گم هستند.

با این وجود، نظرخواهی من شاید زیاد هم بی فایده نبود چرا که خود این سردرگمی را نشان می داد. این سردرگمی یکی از عوامل کلیدی است که "مردانگی" را می آفریند و یا نظرگاه های امروزین ما را درباره آن طبیعی جلوه می دهد.

مفهوم "جنس" (سکس) ارجاع دارد به مجموعه ای کوچک - حتی اگر این مجموعه کوچک خیلی مهم جلوه کند - از تفاوت های فیزیکی میان مردان و زنان. از سوی دیگر جنسیت که نظرگاه های ما را در مورد مردانگی و زنانگی تشکیل می دهد، محدوده بزرگی از عملکردها، خصوصیات، شکل های رفتاری و طرز فکر مردان و زنان را تعیین می کند. جنسیت به ما دیکته می کند که چه پوششی داشته باشیم، چطور بنشینیم، موی کدام قسمت از بدن مان را بتراشیم و کدام قسمت از بدن مان را در معرض دید قرار بدهیم، چه نوع جواهر یا لوازم آرایشی و چگونه به کار ببریم، چگونه بخندیم، از نظر جنسی به طرف کدام جنس جذب شویم، چگونه و در کجا گریه کنیم، چطور سیگارمان را در دست بگیریم، چه نوع مشاغلی برای ما مناسب هستند و حتی اینکه کدام جنس، مرد یا زن، هنگام عبور از در مقدم‌ هستند.

علاوه بر همه اینها وقتی که دقیق تر نگاه می کنیم متوجه می شویم که بیشتر چیزهایی را که فکر می کنیم از اساس در زنان و مردان متفاوت اند، تنها یک سری تفاوت های میانگین هستند. بگذارید برای مثال تفاوت های جسمی را در نظر بگیریم. بسیاری از به اصطلاح خصوصیات جنسی مثل بلندی قد، مقدار موی بدن، درصد عضلات یا چربی بدن نمی توانند نشانه هایی برای کشیدن یک خط مرز مطلق بین مردان و زنان تلقی شوند. در هر گروه نژادی، قد مردان به طور میانگین از زنان بلندتر است ولی این به معنی آن نیست که قد همه مردان از قد همه زنان در آن گروه نژادی بلندتر است. علاوه بر این، قد زنان اروپای شمالی و بسیاری از نقاط آفریقا از قد مردان آسیایی بلندتر است. میزان موی بدن برخی زنان منطقه مدیترانه از موی برخی مردان اسکاندیناوی بیشتر است.

ظواهر سطحی به کنار، درباره شیمی بدن مردان و زنان چه می توان گفت؟ حتی هورمون های مردانه و زنانه که بسیاری از خصوصیات رفتاری را به آنها نسبت می دهند نمی توانند دلیلی برای کشیدن یک خط و مرز محکم بین دو جنس باشند. غدد فوق کلیوی در زنان مقداری هورمون مردانه "تستوسترون" می سازند و در مردان مقداری هورمون زنانه "استروژن". در واقع مقدار زیادی از هورمون تستوسترون از هورمون پیش از حاملگی پروژسترون تولید می شود. معمولا مقدار هورمون های جنسی موجب تفاوت های میان دو جنس هنگام بلوغ جنسی، خصوصیات ثانوی و نوع عملکرد باروری در آنها می شود. اما میزان هورمون ها در افراد مختلف، متفاوت است و آنگونه که بسیاری از ما تصور می کنیم حد و مرز مطلقی در این زمینه وجود ندارد. حتی خصوصیات اولیه جنسی یعنی همان خصوصیاتی که قرار است مرز اساسی میان دو جنس را تعیین کنند تشابهاتی را میان مرد و زن نشان می دهند. جنین انسان روند تحول را با "زنانگی" آغاز می کند. آنگاه سه ماه پس از شروع بارداری کروموزوم مردانه (Y) رشد برخی خصوصیات جسمی را که موجب تفاوت میان مرد و زن می شوند آغاز می کند. به یاد می آورم که پدرم در یک کنفرانس پزشکی نظرش را اینطور بیان کرد: "من عادت داشتم اینطور فکر کنم که همه مردان با هم برادرند ولی امروز یاد گرفته ام که بگویم همه مردان در واقع با هم خواهر هستند".

از نظر بیولوژیک و خصوصیات شیمیایی، دو جنس بسیار بیشتر از آنچه تصور می شود دارای نقاط اشتراک هستند. اما پس چرا ما اینقدر با هم متفاوت به نظر می آییم؟ من فکر می کنم دلیل اصلی این است که ما یاد گرفته ایم که مردان و زنان را به این اندازه متفاوت ببینیم. دوست خانمی برایم خاطره ای را تعریف می کرد از روزی که بچه به بغل در یک ایستگاه به انتظار اتوبوس ایستاده بود. آن روز دختر بچه دوست من شلوار جین و ژاکت اسپرت به تن داشت. یک مسافر آشنا بچه را بغل کرده و همینطور که با او بازی می کرد گفته بود: "چه پهلوون کوچولویی! اسم این پسرک چیه؟" دوست من جواب داده بود: "اسم این دختربچه سارا است". با این حرف حالت مرد آشنا به کلی تغییر کرده و شروع کرده بود به نوازش بچه و غلغلک دادن گونه هایش و در همان حال می گفته: "چه کوچولوی خوشگلی!". در عرض یک لحظه کوتاه مرد آشنا به شکلی متفاوت به سارا نگاه می کرد. او نمی توانست به طور همزمان سارا را هم در لباس اسپرت ببیند و هم او را قشنگ و جذاب تصور کند با اینکه سارا واقعا اسپرتی و قشنگ شده بود.

برای نمونه، در یک آزمایش تجربی تعداد زیادی بچه های کوچک پسر و دختر را در معرض نگاه چند مشاهده کننده گذاشتند تا آنها میزان فعال بودن و پرخاشجویی بچه ها را ثبت کنند. بیشتر مشاهده کنندگان اینطور ثبت کرده بودند که پسربچه ها فعال تر و پرخاشجوتر هستند و دختربچه ها آرامتر. این آزمایش چند بار با مشاهده کنندگان جدید و بچه های جدید تکرار شد و هر بار نتیجه یکی بود. اما پیچیدگی این آزمایش اینجا بود که "پسربچه ها" و "دختربچه ها" آنهایی نبودند که ظاهرشان نشان می داد. بچه ها را به طور تصادفی از میان گروهی بچه جدا کرده بودند و به طور تصادفی به آنها لباس پسرانه و دخترانه پوشانده بودند. پیش فرض همه مشاهده کنندگان برای پسر و دختر بودن، لباس تن بچه ها بود و اینکه آنها باید به عنوان پسر یا دختر چه رفتاری داشته باشند. مشاهده کنندگان توجه زیادی به رفتاری که آن بچه ها در عمل واقعا داشتند نکرده بودند.

این آزمایش نشان می دهد که ما با یک عینک جنسیتی به دنیا نگاه می کنیم و تفاوت هایی را مشاهده می کنیم که در واقعیت وجود ندارند اما انتظار داریم که وجود داشته باشند. انتظار داریم که این تفاوت ها در خصوصیات بیولوژیکی، رفتاری و عاطفی و احساسی موجود باشند. به مردمانی که دور و اطراف تان می شناسید فکر کنید. آیا اینطور نیست که هر ویژگی شخصی و عاطفی را که برای مردان در نظر می گیرید، بتوانید همان ویژگی را در بعضی از زنان هم پیدا کنید و یا برعکس؟ من، هم زنان قوی و سریع در اطرافم می شناسم و هم مردان ضعیف، هم مردانی که گریه می کنند و هم زنانی که مانند یخ سرد هستند، هم مردانی آرام و هم زنانی خشن. بر این باورم که اگر بدون این پیش فرض ها نگاه کنیم آنگاه هر کلیشه ای که در تصور ما وجود دارد – و ما از این دست تصورات زیاد داریم- خیلی زود شکسته می شود.

بدین ترتیب جنسیت مسئله خطرناکی است چرا که تشابهات میان مردان و زنان را مبهم جلوه می دهد و در همان حال تفاوت های فردی را می پوشاند و موجب می شود اینطور فکر کنیم که تصور ما از مردانگی و زنانگی، تصوری که با آن بزرگ شده ایم، در واقع ذات و گوهر جنسی ما را نمایندگی می کند. جنسیت و نه جنس (سکس) در مرکز و هسته کلیشه های ما درباره نقش های جنسی قرار دارد.

بدیهی است که کلیشه های مردانگی با کلیشه های زنانگی در پیوند هستند. مردانگی در بسیاری موارد با این موضوع که چه چیزی زنانه نیست تعریف می شود. این جنسیت است که به ما اجازه می دهد به صورت منظم و پیوسته فرض کنیم که مرد و زن دو نیمه کاملا جدا از هم اند مانند "یین" و "یانگ" که دو نیروی مقابل هم و در عین حال پیوسته به هم در فلسفه چینی هستند.

این دوگانه پنداری اینقدر فراگیر و عمومی است که حتی موضوعاتی هم که کوچکترین ارتباطی با موضوع مرد و زن ندارند با همان دوگانه گی جنسیتی تعریف می شوند. برای مثال در الکترونیک، دوشاخه و پریز برق با عنوان نرینه و مادینه خوانده می شوند. برای کسی که با رشته برق و الکترونیک سر و کار دارد این واژه ها و تشبیهات در حرفه‌اش به او کمک می کنند. من خودم هم از این واژه ها استفاده می کنم ولی هیچ شکی در تصویر جنسی (سکشوال) آنها وجود ندارد، این موضوع که قطعه ای که مردانه است و فعال، کاری را نسبت به قطعه ای که زنانه است و غیرفعال و در انتظار، انجام می دهد.

البته این هم نابخردانه است که امکان نقش هورمون ها و تاثیرات جنسی بیولوژیک را روی رفتار مردانه و زنانه کاملاً نادیده بگیریم. بگذارید فقط این را تکرار کنم که این تاثیرات تنها در سطح میانگین، میان افراد وجود دارند. این موضوع که ما توجه زیادی به تفاوت های جنسی نشان می دهیم به خاطر مهم بودن مسئله جنسیت برای خود ماست و نه به خاطر خط و مرزهای جداکننده بیولوژیک میان همه مردان و همه زنان.

شناخت ما روی این مسئله هنوز در سایه پیشداوری ها و پیشفرض های جنسیتی باقی مانده است. تا آن هنگام که ما در جهانی برابر و آزاد از تفاوت های تحمیل شده جنسیتی زندگی نکنیم، هرگز به درستی نخواهیم دانست که کدام شکل های رفتاری، اگر چنین شکل‌های رفتاری واقعا وجود داشته باشند، به طور ذاتی میان مرد و زن متفاوت اند.

حتی آزمایش ساده ای مانند آن گروه بچه ها و مشاهده کنندگان که ذکر شد هم می تواند ما را به سوی شناخت رازی بزرگ هدایت کند و آن این که مردانگی یک واقعیت بیولوژیک بی زمان و همیشگی نیست. با وجود تفاوت های بیولوژیک میان مردان و زنان، مردانگی چیزی نیست که نیمی از بشریت با آن متولد شده باشد. مردانگی نه در ژن های ما بلکه در تصورات ماست که وجود دارد.

انگشت گذاشتن روی این موضوع که مردانگی دقیقا چیست کار ساده ای نیست. با وجود اینکه مردانگی نسخه ایده آل مرد بودن است، اما تعریف واحدی برای بیان این که واقعا چه چیزی هست وجود ندارد. ایده ها و نظرگاه ها در مورد مردانگی، از یک اجتماع به اجتماع دیگر، از یک دوره زمانی تا دوره دیگر و از یک خرده فرهنگ تا خرده فرهنگ دیگر تغییر می کنند. "مردانگی" های متفاوتی وجود دارند، با تعاریفی متفاوت که مختص گروه های متفاوت مردان است.

یک کارگر ساختمانی با دستان پر از خالکوبی اش به من می گوید: "مردانگی یعنی با وقار بودن، آرام بودن و خشمگین نشدن". یک پدر میانسال از بازی با پسرش تنفسی می گیرد و همانطور که لبه کلاهش را صاف می کند پس از لحظه ای فکر کردن می گوید: "مردانگی یعنی اینکه تو مسئولیت داری، لوازم زندگی را فراهم می آوری و از خانواده ات مراقبت می کنی و چیزهایی مثل این". یک وکیل کمپانی برای یک مصاحبه خیلی کوتاه در میان جلسه هایش صاف و مرتب با لباس شیک و گرانقیمت روی صندلی می نشیند. حتی یک تکه کاغذ هم روی میزش نیست. در حالیکه انگشتان دستهایش را به شکل برجی به هم تکیه داده می گوید: "مردانگی؟ مردانگی یعنی محکم و مقاوم بودن. یعنی کسی نتواند مرا فریب بدهد و سرم کلاه بگذارد".

همه مردان چنین تصویری از محکم و مقاوم بودن ندارند. مرد دیگری با عینک ته استکانی نگاهی به کتاب های مذهبی که دورش چیده شده می اندازد و می گوید: "مرد بودن؟ مردن بودن یعنی اینکه مورد اعتماد خدا قرار بگیری تا رازهای الهی را درک کنی". نفر بعدی یک پیشخدمت رستوران است که پس از یک شب طولانی کار، با سیگار و گیلاسی شراب روی صندلی می نشیند: "من یک مرد هستم. نمی توانم بگویم مردانگی چه چیزی هست یا چه چیزی نیست. مردانگی مثل من است. یک مرد". و خط پایان مکالمه های مرا شاید یک پسر نوجوان ترسیم می کند. او در حالیکه این پا و آن پا می کند بالاخره می گوید: "مردانگی یعنی این که تو دختر نیستی".

هر نسل، هر طبقه اجتماعی و هر گروه قومی طرح و شکل متفاوتی برای تعریف مردانگی عرضه می کند. شما مرد هستید اگر آرام و منطقی باشید. شما مرد هستید اگر محکم باشید و این محکم بودن را نشان بدهید. شما مرد هستید اگر بتوانید از خانواده تان مراقبت کنید. شما مرد هستید اگر نگذارید زن و بچه های تان شما را اسیر خودشان کنند. شما مرد هستید اگر در کوره آهنگری سخت کار کنید. شما مرد هستید اگر مردان دیگر در اتومبیل تان را برایتان باز کنند و نشان بدهند که شما چقدر آدم قدرتمندی هستید. شما مرد هستید اگر پشمالو باشید. شما مرد هستید اگر صورت تان محکم و مصمم و صاف و تراشیده باشد.

می بینیم که تصورات تغییر می کنند. برای نمونه به مورد مُد مردانه فکر کنید. برای مدت طولانی در قرن بیستم مردان زیادی در کشورهای غربی نبودند که گوشواره به گوش خودشان آویزان می کردند. سپس بعضی مردان همجنسگرا شروع به استفاده از گوشواره کردند. حالا همه، از کشتی گیران تا ستاره های موسیقی راک گوشواره های کوچکی در گوش دارند. همین روزها پسر نوجوانی به من می گفت: "بله! من گوشواره در گوش دارم ولی اشتباه نکن. من آدم قلدر و لاتی نیستم". در کشورهای جنوب آسیا مردان به طور معمول دامن بلند به تن می کنند. در کشورهای آفریقایی لباس های آزاد می پوشند و در اسکاتلند دامن مردانه. همه این مردان بدون توجه به لباسی که بر تن دارند احساسی کاملا مردانه دارند، اما ممکن است شما یا من فقط با شلوار جین و پیراهن مردانه راحت باشیم.

هر گروه قومی یا اجتماعی تعریف خودش را از مردانگی می سازد، حتی اگر درون همان گروه، مردان بسیاری باشند که با آن تعریف، مطابقت کامل نداشته باشند. در میان طبقه کارگر آمریکای شمالی، یکی از استانداردهای مردانگی داشتن بدن قوی، مهارت در کارهای یدی و توانایی مراقبت از خانواده است. اما در میان طبقه متوسط تعریف مردانگی قدری متفاوت است. محکم و استوار بودن هنوز یک حسن و امتیاز است، همانگونه که حمایت از خانواده یک حسن است ولی با این حال برای استواری روحی و زبانی بیشتر از قوای جسمانی ارزش گذاشته می شود.

تعاریف گوناگون از مردانگی نشان می دهند که چگونه ایده ها و نظرگاه های ما در این مورد با شرایط زندگی ما پیوند دارند. برای مثال، شکل های خاصی از مردانگی می توانند برای آن گروه اجتماعی که دستش از قدرت کوتاه است و مورد تبعیض قرار می گیرد، سمبل مقاومت و مبارزه تلقی شود. مردان شهری سیاه پوست ممکن است با رفتار "با حال" بودن، بخواهند میزان کنترل، محکم بودن و استقلال خودشان را نشان بدهند. با این نوع "با حال" بودن، یک مرد سیاه پوست می تواند مردانگی خودش را اثبات کند و آنطور که ریچارد میجر می نویسد بگوید:" ای مرد سفید! اینجا دیگر قلمرو من است. اینجا تو به پای من نمی رسی".

از سوی دیگر ایده آل مردان یهودی در شهرک های کوچک و گتوهای یهودی نشین اروپای شرقی، جدایی آنها از محیط خارج بود. برای آنها که در محیط اجتماع بیگانه و غیرخودی تلقی می شدند و فاقد قدرت اقتصادی بودند، مردانگی به معنی تحصیلکرده بودن و معلم و سرمشق بودن برای فرزندان شان بود.

بسیاری از مردان همجنسگرا از سال های هفتاد میلادی، یک نوع ظاهر فوق مردانه، قوی و ورزشکار بودن، شسته رفته و خوش تیپ بودن را ترویج کرده اند و همین به آنها امکان داده تا در اجتماعی که در آن مورد آزار و تبعیض قرار می گیرند هویتی با غرور و سرفراز برای خودشان خلق کنند.

با همین چند مثال کوتاه می توان لیست طولانی ایده آل های مردانگی و چگونگی تغییر و تحول آنها را مشاهده کرد. یکی از فراگیرترین تحولاتی که در سال های هشتاد میلادی به وقوع پیوست ارزیابی تازه ای از مسئله پدر بودن بود. نسخه جدیدی از مردانگی پیش چشم ما شکل می گرفت: مردی محکم و استوار و موفق در زندگی که در عین حال پدر و پرستاری فعال برای بچه ها بود. آگهی های تجارتی ورزشی این روزها مردان ورزشکار را در حالی که فرزندشان را در آغوش دارند نشان می دهند و یا مردان میانسالی را که پدران شان را با مَحبت در آغوش کشیده اند. فیلم ها و طنزهای تلویزیونی پر شده اند از نمایش هایی که در آنها پدران تازه کار از نوزادان و بچه های شان مراقبت و پرستاری می کنند.

*

با وجود این که هیچ مجموعه واحدی از خصوصیات وجود ندارد که تعریفی از مردانگی به دست بدهد، ولی با این حال چند ویژگی وجود دارد که فراگیر و سرسخت جلوه می نمایند. در چشم بسیاری از مردان و زنان، مردانگی به معنی در دست داشتن کنترل است، به معنی کنترل کامل روی خود و روی دنیای اطراف و به معنی داشتن مسئولیت. چنین نظرگاه هایی در همین رفتارهای روزمره ما نیز آشکار هستند: مانند دستور سفارش غذا در رستوران توسط مرد، راه دادن به زن هنگام عبور و یا در دست گرفتن دستگاه کنترل تلویزیون. اما برخی اوقات کنترل روی مسائل عمیق تر و جدی تر اِعمال می شوند، مانند این موضوع که بیشتر رهبران سیاسی، اقتصادی و مذهبی هنوز مرد هستند.

برای برخی مردان، کنترل از طریق زور بی رحمانه اعمال می شود، از طریق قدرت مشت های شان. مردی به من می گفت: "وقتی که بچه بودم یاد گرفتم که اگر در دعوا اولین نفر نباشم که می زنم، طرف مقابل خواهد بود که مرا خواهد زد". برای بیشتر مردان، حداقل در سال های بزرگسالی، نشان دادن مردانگی شان هیچ ارتباطی با دعوا و زد و خورد ندارد. کنترل اعمال شده توسط مردانگی می تواند از راه رفاه مالی و پرستیژ اجتماعی و یا پیشگیری و سبقت جویی از دیگران صورت بگیرد. یک دکتر موفق در پاسخ این سوال که آیا از کارت راضی هستی می گوید: "از کارم راضی هستم؟ معلوم است که راضی هستم. کار من کار مهمی است و این احساس را به من می دهد که من آدم مهمی هستم".

تصورات ما از مردانگی انعطاف پذیر و تغییریابنده اند، ولی آنچنان در زندگی ما حضور مداوم دارند که گویی یک واقعیت طبیعی هستند. با این حال، اینطور نیست که مرد شدن تنها وابسته به داشتن آلت تناسلی مردانه باشد. برعکس، مرد شدن یک موقعیت ذهنی و مسئله چگونگی رفتارهای ماست. دست یافتن به این موقعیت ذهنی، فعالیتی مهم در دوران کودکی و بعد به صورت حرفه ای در سنین بزرگسالی است. این مبارزه ای است که هیچگاه پایان نمی پذیرد و روند له شدن خود ما در زیر فشار مردانگیست.

می توان سخت و محکم بود یا نرم و آرام. بیشتر ما ترکیبی از هر دو هستیم. ولی هر ایده و نظرگاهی در مورد مردانگی داشته باشیم آن ایده ها و نظرگاه ها ترکیبی می سازند که مانند نقاب و پوسته ای برای حفاظت ما در برابر ترس از مرد نبودن عمل می کنند. پوسته ای برای حفاظت ما در برابر آسیبی که از تعریف قدیمی مردانگی، یعنی کسب قدرت، حاصل آمده است. این تعریف، هسته مرکزی پروژه و طرح "مرد شدن" است. با این کسب قدرت، ظرفیت کنترل کردن فراهم می آید: شاید کنترل خودمان، شاید کنترل دیگران و شاید کنترل اجتماع و محیطی که در آن زندگی می کنیم.

چه از طریق روابط شخصی و چه از طریق سیاست، دین، علم یا اقتصاد، میل به قدرت و اعمال کنترل، هسته مرکزی بیشتر مفاهیمی است که از مردانگی در ذهن داریم. اعمال قدرت می تواند هوشمندانه و با در نظر گرفتن حساسیت ها اعمال شود و یا با زور و بی خردی. ما در سنین کودکی در حیاط مدرسه دعوا می کنیم، بزرگتر که می شویم برای دستیابی به شغل های بهتر و با اعتبارتر رقابت می کنیم، در بازی بر سر قدرت اقتصادی یا سیاسی شرکت می کنیم، به طور حرفه ای و جدی به کارهایی مانند ورزش، خرید اتومبیل های پر زرق و برق، به موسیقی و یا حتی کارهای آکادمیک می پردازیم. بسیاری از ما در روابط خود با مردان دیگر و با زنان می کوشیم به نوعی اقتدار و اعمال کنترل خودمان را تثبیت کنیم حتی اگر همیشه در جایگاه فرادست قرار نداشته باشیم. اصرار بر اعمال قدرت، نقاب و زره حفاظتی ماست. اصرار بر اعمال قدرت در ضمن پنجره ای است به سوی کسب آن ذهنیتی که گوشه ای از بار مسئولیت و سخاوت مردانگی را عرضه می دارد.

این اصرار به اعمال قدرت به تنهایی درون هر مرد جا خوش نکرده است. در طول پنج یا ده هزار سال گذشته، مردان در سراسر جهان، جوامع پدرسالار را بر پایه اعمال کنترل مرد بر کودکان، بر همسر و بر دارایی ها سازمان داده اند. در واقع واژه "پدرسالاری" به معنی "قانون پدر" است. بیشتر ادیان، بازتاب دهنده تصویر اقتدار مردانه هستند. هنگامی که اولین دولت ها شکل گرفتند، گروه های بزرگی از مردان به چالش گروه های دیگر بر سر کنترل املاک و ثروت پرداختند. پدرسالاری امروزین در سراسر دنیا به شبکه در هم پیچیده ای از نهادها، ساختارها و روابط اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی تبدیل شده که اعمال کنترل توسط مردان را از نسلی به نسل دیگر انتقال می دهد. کنترل مردان نه تنها بر روی زنان و کودکان بلکه همچنین بر روی دیگر مردان بر پایه تقسیمات طبقاتی، نژادی، ملی، مذهبی، گرایش جنسی، سِنی و توانایی های جسمی و فکری اعمال می شود.

پدرسالاری امروزین سایه خود را در همه جا گسترده است، از پارلمان و مجلس و اتحادیه صنفی و اتاق مدیریت شرکت گرفته تا تیم ورزشی و کلیسا و خانواده و انجمن محلی، و حتی در کافه سر خیابان.

شکنندگی مردانگی

حال ما چگونه می توانیم تعریفی از مردانگی به دست بدهیم هنگامی که این مفهوم فرهنگی اینقدر زود تغییر می کند و چنان شکل های متفاوتی به خود می گیرد که هر مردی به سختی می تواند به آن دست یابد؟ جای تعجب ندارد که مردان بسیاری سردرگم یا خشمگین می شوند. ما تلاش کرده ایم زندگی مان را بر پایه یک توهم بنا کنیم.

در مواجهه با بحران مردانگی در دوره ای که فمینیسم پا به عرصه اجتماعی گذاشت، برخی مردان بر آن شدند تا راه های دستیابی به "هسته مردانگی" را بیابند و در واقع "مردانگی ناب" را کشف کنند. این مسئله به روشنی در نوشته های "رابرت بلی" و نویسندگانی مانند او که تلاش می کنند دلیل این جستجوگری را نشان دهند، پیداست. با این حال با اینکه این جستجو احساس خوبی را در عده ای بر می انگیزد اما به دنبال یک تعریف ناب از مردانگی بودن در واقع به دنبال سراب رفتن است. چیزی به نام مردانگی جاودان و همیشگی، ناب یا هر چیز مشابه دیگری وجود ندارد. ما ایده آل هایی داریم و این ایده آل ها را درون خودمان تجربه می کنیم ولی آنها در نهایت چیزی جز وهم و خیال نیستند. مردانگی یک توهم جمعی است. درست مانند این است که میلیون ها نفر همگی دارویی مشابه مصرف کنند که به آنها کمک می کند تا واقعیتی را به تصور درآورند که به نظر می رسد همه جا هست ولی در واقع هیچ جا وجود ندارد. ما مردان در یک سرگردانی ناامیدکننده به سر می بریم. تمام تلاش ما این است که یک مرد واقعی باشیم، اما مردانگی به آن صورتی که فهمیده ایم در نقطه ای غیرقابل دسترس قرار دارد. غیر قابل دسترس چرا که آن مردانگی اصولا به آن صورتی که ما می اندیشیم، به صورت واقعیتی بیولوژیک، وجود خارجی ندارد. آن چیزی که اینقدر برایش ارزش قائل شده ایم قابل دسترسی نیست، به خاطر اینکه در نهایت، تنها یک خیال و وهم است. در بسیاری جوامع، ترس و بیقراری از پیر شدن به خاطر این شک و تردید آزاردهنده است که تمام عمر صرف دویدن به دنبال یک شبح و توهم شده است.

این گریزپایی و دست نیافتنی بودن مردانگی به معنای آن است که هیچ مردی نمی تواند کاملا و برای همیشه مطمئن باشد که به درجه مردانگی کامل رسیده است. بسیاری مردان این دست نیافتنی بودن را احساس می کنند و این موضوع یکی از دلایل جنبش های برابری طلبانه مردان و محبوبیت روزافزون کتاب هایی ست که قصدشان کمک به دادن تعریفی تازه از مردانگی است. اما تلاش برای دادن تعریف تازه ای از مردانگی هنوز می تواند موجب بی توجهی به نکته مرکزی و با اهمیت مسئله شود. برای همین بگذارید این را به طور روشن تکرار کنم که از نظر بیولوژیک، مرد بودن مسئله ساده ای است. نیمی از جمعیت انسانی بدون هیچگونه تلاشی از این خصوصیت بیولوژیک برخوردار است. اما مردانه بودن و دستیابی کامل به آن تصویری که اجتماع از مردانگی ترسیم کرده تقریبا ناممکن است. به این ترتیب آیا جای تعجب دارد که تعداد بسیاری از مردان در مورد میزان مردانگی شان تردید دارند؟ به برخی انگیزش ها که حالا شاید کلیشه شده باشند اما هنوز عمل می کنند و زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار می دهند فکر کنید: چرا مردان و به ویژه نوجوانان نگران بزرگی آلت تناسلی شان هستند؟ چرا از نداشتن عضلات بزرگ و درهم پیچیده ناراضی اند؟ و یا چرا در مورد اینکه چه کسانی را می توانند از دور خارج کنند فکر می کنند؟ چرا برخی مردان برای نشان دادن مردانگی شان نزاع می کنند یا به جبهه های جنگ کشیده می شوند؟ چرا برخی مردان همسران شان را به باد کتک می گیرند تا ثابت کنند چه کسی رئیس خانه است؟ چرا ما به کسی که قلدر و نترس است می گوییم "آدم خایه داری" است؟ چرا واژه های "ملوس" و "دختر" نهایت توهین به سربازان در پادگان هاست؟ چرا برخی مردان اگر نتوانند عمل جنسی انجام بدهند یا اگر نابارور باشند احساس اخته بودن می کنند؟ چرا گریه مرد، مسئله ای غیر مردانه تلقی می شود؟

در فرهنگ مدرن غربی که ایده ها و نظرگاه های مردانگی اینقدر سیال و دست نیافتنی اند مشکل عظیمی برای مردان بوجود می آید. در گذشته، جوامع از نظر ایده ها و نظرگاه های مردانگی همگونی و تشابه بیشتری داشتند. پیش از این، یک قبیله جدامانده و منزوی از جهان و یا شهری کوچک و از نظر قومی همگون، به اندازه ما دچار این تحولات بسیار سریع اجتماعی نبودند و تصورات مربوط به مردانگی به صورت غیرقابل پرسشی دوام می آوردند. مردان و زنان کمابیش سپهر و فضاهای خاص خودشان را داشتند و عمده ی قدرت در دست مردان بود. وقتی که پسران شروغ به پا گذاشتن به دنیای مردان می کردند، وارد دنیایی سرشار از اطمینان می شدند. اطمینانی بر پایه قدرت بی چون و چرا و ایده و نظرگاهی بی منازع در مورد مردانگی.

در همان حال که به هزاره جدید پا گذاشته ایم هیچکدام از مواردی که در بالا ذکر شد دیگر با آن قطعیت گذشته وجود ندارند. به چالش کشیده شدن قدرت مردان توسط زنان ادامه خواهد یافت و در همان حال یک طرح و الگوی واحد از مردانگی به مجموعه ای مدام در حال تغییر و تحول از تعاریف و تصورها تبدیل خواهد شد. ساده بودن نظام باورهای مذهبی و اخلاقی احتمالا نخواهد توانست شامل این واقعیت های پیچیده و مدام در حال تغییر شود.

بر خلاف برخی از نظریه پردازان، نمی خواهم این ادعا را مطرح کنم که ما در داد و ستد نظرگاه های پیچیده مان بالاخره به دیدگاهی واحد خواهیم رسید. برداشتن چنین گامی، نه ممکن است و نه مطلوب. اگر تنها یک چیز باشد که ما بتوانیم از سردرگمی و هراس امروز خودمان بیاموزیم آن است که باید از این تصور که جنسیت – مردانگی یا زنانگی – به صورتی طبیعی و بی زمان و مطلق در ذات انسان ها وجود دارد، عبور کنیم. چنین مطلق و ذاتی بودنی وجود ندارد. پس بگذارید تا عینک جنسیتی خودمان را به کناری بگذاریم و به فراسوی توهمات مان نظر بیافکنیم. هنگامی که به دنیای واقعی مردان نگاه کنیم، دنیایی بیکران و سرشار از غنا و گونه گونی مشاهده می کنیم. هیچکدام از ما به طور کامل و منظم در قالب کلیشه ها نمی گنجیم. توهم جمعی ما قادر نیست فردیت هایمان را به حساب بیاورد. ما باید با تمام این توهمات مردانگی مبارزه کنیم، چه این توهم، کارگری قهرمان و قوی باشد، چه یک دانش آموخته مستقل که به هیچ چیز و هیچ کس نیازی ندارد و چه یک مرد وحشی و جنگجو.

بگذارید با خشنودی اقرار کنیم که ما مجموعه ای از تضادها و تناقض ها هستیم. چقدر رهایی بخش است این فریاد که انتظارات جامعه، چه در گذشته و چه در حال، با زندگی بیشتر ما مردان هماهنگی و همخوانی ندارد.

برای مثال آن پلیس خشن را در نظر بگیرید که شنیدیم کارش را رها کرد و به معلمی مدرسه روی آورد و با این کارش که اعتراضی به دنیای آشفته و پر از زد و خورد امروز بود موجب تعجب دوستان و همکاران سابقش شد. یا آن مدیر موفق شرکت که کار وقت گیرش را رها کرد تا وقت بیشتری برای مراقبت از کودکانش داشته باشد. و یا دوست من فیلیپ که قبل از این پسری قلدرمآب بود و رکورد او این بود که چند بار بوسیله مدیر مدرسه تنبیه شده است. فیلیپ ارزش های مردانگی را که در شهرستان محل تولدش مطرح بودند به کناری گذاشت و هنگام تحصیل در دبیرستان روشی را در پیش گرفت که در آن نیروی بدنی و قلدری جایی نداشت. او برداشت و تشخیص خودش را از مردانگی در پیش گرفت، برداشتی مبتنی بر استعدادها و دستآوردهای فکری. مسئله به این سادگی نیست که یک پسر شهرستانی بالاخره توانسته به موفقیتی دست یابد. این مورد مانند همه موارد موفقیت مردان، نشان می دهد که همه آنها لزوما مطابق یک الگوی از پیش نوشته شده حرکت نمی کنند. از این یا آن طریق، همه ما در برابر محدود شدن ظرفیت های انسانی مان مقاومت به خرج می دهیم. نظام جنسیتی کنونی ابدا با شخصیت، نیازها و تجربیات واقعی و پیچیده ما همخوانی ندارد.

نمونه دیگر داستان شاه باشگاه بدن سازی است. داستان واقعی مردی که می خواهد با روش انتقام گیری، مردیت خودش را مطابق یکی از کلیشه های مردانگی به اثبات برساند. داستان را از دوستم چارلی کلینر شنیده ام. چارلی یکی از همکارانم است که به گروه های مردان، راهنمایی و مشاوره می دهد. یک روز که چارلی از استخر شنای موسسه مشاوره اش به طرف سالن تعویض لباس می رفت در باشگاه بدن سازی آنجا مردان ورزشکار را دید که دور تابلوی اعلانات جمع شده بودند و با طنز و شوخی و با صدای بلند درباره پوستر آگهی جلسه مشاوره چارلی حرف می زدند. وقتی که چارلی از کنار تابلو می گذشت مردها ساکت شدند. او به سرعت گذشت و به قسمت دوش ها رفت. مشغول دوش گرفتن بود که مرد آهنین باشگاه وارد شد. اگر به باشگاه بدن سازی رفته باشید می دانید که هرکدام از این باشگاه ها یک به اصطلاح مرد آهنین دارند که معمولا قلدرترین و قوی ترین ورزشکار آنجاست. مرد آهنین به طرف یکی از دوش ها رفت و مشغول دوش گرفتن شد. موقع دوش گرفتن چشمش به چارلی افتاد و از او پرسید: "عکس تو اونجا روی پوستر بود؟" چارلی به تایید سر تکان داد. مرد آهنین مستقیم در چشمان چارلی نگاه کرد و با انگشت به او اشاره کرد و گفت: "می دونی چیه؟ من مردی ام که زندگی خیلی سختی داشته".

مرد آهنین همانطور که مشغول دوش گرفتن بودند درباره زندگی خودش حرف می زد. درباره بزرگ شدن در یک محله فقیر و پرخطر و اینکه خیلی زود فهمیده بود که برای دوام آوردن و زنده ماندن باید قوی تر و قلدرتر از بقیه باشد. یک پوستر آگهی تمام آن چیزی بود که به او این احساس امنیت را می داد که درباره مسائلی حرف بزند که تا آن موقع به هیچ مردی نگفته بود. همان پوستر آگهی که می گفت چارلی مردی است که آمده تا به حرف های این مردان گوش بدهد. مردی است که درک می کند آنها چه می گویند. همین احساس امنیت موجب بیرون ریختن تمام واقعیت پیچیده زندگی مرد آهنین باشگاه بود. او در ظاهر یک شکل کلیشه ای پهلوانی و قلدری داشت ولی در باطن و هویت درونی خودش بینهایت دل نازک تر و لطیف تر بود.

در همه ما مردان بخش هایی از این مرد آهنین وجود دارد، اینطور نیست؟ منظورم این نیست که حجم عضلات ما به بزرگی عضلات اوست یا نه و یا اینکه همه ما با تمام توان در پی دستیابی به شکلی از قدرت هستیم. بلکه منظورم این است که هیچکدام از ما نمی توانیم به آن مردانگی ایده آل برسیم. هیچکدام از ما نمی توانیم همیشه مرد رویاهای مان باشیم. فقط یک مشکل یا بحران کوچک لازم است تا آن حباب رویایی از هم بپاشد.

من نسبت به آنچه ما مردان به زور می خواهیم به آن برسیم احساس خشم و خالی بودن می کنم، نسبت به آنچه که این همه فشار برای رسیدن به آن روی ما هست. این احساس خالی بودن و ناتوانی مانند صدایی زشت و ناهنجار است که از درون ما را با لحنی طعنه آمیز سرزنش می کند: "تو مانند دیگر مردان و به اندازه آنها، مرد نیستی". اما شاید این صدا موهبتی هم باشد. شاید این صدا به ما می گوید: "اصلا لازم نیست تو دارای همه آن ایده آل ها باشی". به نظر من ناتوانی ما در رسیدن به ایده آل مردانگی، انسانیت ما را حفظ می کند. نبرد میان نیازها و ظرفیت های فردی از یک سو و مطالبه و انتظارات برای دنبال کردن یک الگوی مردانه منشاء بزرگترین تناقض مردانگی است: شکننده بودن این مردانگی.

مرد بودن، دنیای عجیب و غریبی است از قدرت و رنج.

*- Cracking the Armour: Power, Pain and the Lives of Men, Michael Kaufman, 2002.

برخی از مقالات دیگری را که در رابطه با مردانگی، مترجم متن حاضر، نریمان رحیمی، به فارسی برگردانده است در لینک های زیر می توانید دنبال کنید:

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire