چهار شعر از ریحانه جباری،
زن جوانی که به جرم دفاع از شرف خود در آستانه اعدام است.
1
باد بارَش را کجا زمین بگذارد
که سایه ی هیچ پرنده ای
درختی
بر سرش نباشد
باد بارَش را کجا زمین بگذارد
که سایه ی هیچ پرنده ای
درختی
بر سرش نباشد
من از تمام رویاهای جهان
بوسه به باد سپردن را بلدم
برای پیامبری
که از تمام معجزه ها
سنگ شدن را برگزید
این جا همه دان است
صدای زنی را می شنوید
که نمی داند موهایش را
دخیلِ کدام کوه ببندد
تا باد
برای بوسه هاش
مادری کند...
2
از ستاره های روی شانه ات بپرس
ماه که بگیرد
خدا کجا پیدای مان می کند؟
سرباز
هرقدر هم ستاره داشته باشد
سرباز است
لباس نظامی ات را دربیاور
به آغوشم بیا
بی ماه
بی ستاره
بگذار خدا دنبال مان بگردد
3
این دیوار قرار بود دری داشته باشد
رو به دریا
من تنم را به آب بدهم
موج ها
بوی پیراهن تورا بیاورند
پری های دریایی از چشم هات افسانه ها بسازند
و گوش ماهی ها
سینه به سینه
داستان زنی را بگویند
که با دریا خوابید
تا مردش را پس بدهد
...
این دیوار در ندارد
تو با دریا نرفته ای
و من
به هیچ موجی تن نداده ام
4
تقصیر تو نیست
این شهر
دریا و
جنگل و
رودخانه ندارد
کوه های بلند
شهر را محاصره کرده اند
و حواس شان هست
کسی عاشق نشود
تجربه ی تلخی بود بیستون
برای تمام کوه ها
برگرفته از وبلاگ آن دیگری احمد مسعودی
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire