vendredi 12 septembre 2014

مختصری از خاطرات من با مردم کردستان ، شهناز غلامی

مختصری از خاطرات من با مردم کردستان

http://oyannews.com/wp-content/uploads/2013/09/shahnaz-gulami-300x148.jpg


مقدمه:
فعاّلان جنبش کردستان که به صورت گروهی اعدام می شوند، همواره درطول تاریخ مورد ستم چند لایه بوده و هستند.آنان همچون همه ملّت های دربند، مورد محرومیت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قرارمی گیرند. زمانی که سایرمناطق از وضعیت نسبتاً عادی برخوردار بودند. منطقه کردستان با داشتن نیروهای چریکی، تحت نام پیشمرگ به کانون مبارزه ی رادیکال و انقلابی علیه رژیم تحت حاکمیت استبداد مذهبی تبدیل شد.
علاوه برآن بسیاری از اعضا و هواداران سازمان های مختلف سیاسی در این منطقه به آرایش نیروهای سیاسی خود پرداختند.اکنون نیزکردستان به رغم بمباران روستاها وشهرهایش از سال ۱٣۵٨ تا کنون به مرکز فعالیت کسانی تبدیل شده است که قلبشان برای آزادی و سوسیالیسم می تپد. آنها بیش ازهمه مبارزان، تحت شکنجه و آزارهای فیزیکی و تجاوز جنسی قرارمی گیرند. آمار اعدام در مورد فعّالان جنبش کردستان به طرزنگران کننده ای به مراتب بیشتر از سایرمناطق بوده و هست.به همین دلیل نیز مبارزه مسلحانه مبارزان جنبش کردستان یک ضرورت تاریخی بوده است. وقتی مردمی از همه چیز محروم می شوند، روستاها وشهرهای شان توسط دولت های تورکیه، سوریه، ایران بمباران می شود. مردمان مرزنشین که در نهایت فقر و فلاکت زندگی شان را سر می کنند در اثر تیراندازی مرزبانان و پاسداران نیروی انتظامی در رقم های بسیار بالا کشته می شوند. آمار زنان خود سوخته از سایر مناطق به مراتب بالاتر می رود.
برای این مردم دیگر چه افق و دورنمایی ؟!
چه رویا سبزی برای ادامه زندگی وجود خواهد داشت؟!
جزامید بستن به مبارزه ای که درقالب احزاب سیاسی چون کومله زحمتکشان کردستان وجود دارد. که در نوع خود یک حزب پیش رو چپ محسوب میشود. درهرحال لازم می دانم به اطّلاع منتقدانی که از آوردن نام مردم زحمتکش و ستمدیده کردستان بر زبانهای شان ابا دارند و  حتّی با شنیدن این سخنان از دیگرانی چون من که یک ژورنالیست مستقّل و آزاد هستم.وحشت و نفرت سراپای وجودشان را در برمی گیرد، بگویم . من قبل ازآنکه بخواهم یک فعّال جنبش ملّی آذربایجان باشم فعّال حقوق بشر هستم و دفاع از آرمان های بشری مرزی نمی شناسد. من با این رویکرد به خود اجازه می دهم تا درتمامی زمینه ها همچون حوزه کودکان، زنان، دانشجویان، کارگران و نیز ملّیت های مختلف مطلب بنویسم و حتّی درصورت لزوم از آنها حمایت کنم.

نحوه ی آشنایی من با مردم کرد وحزب کومله زحمتکشان کردستان

زمانی که در داخل کشور بودم و هنوزموقعیتی پیش نیامده بود تا از نزدیک مردم کردستان را بشناسم .شناخت من از مردم کردستان در حدود معلوماتی بود که فعّالین جنبش ملّی آذربایجان به من داده بودند و آن عبارت ازاین بود که کردها به طور تاریخی همچون ارامنه دشمن بالقوه و بالفعل ما تورکها بوده و هستند و اکنون نیز چشم طمع به خاک آذربایجان جنوبی دوخته اند به مناطقی همچون ارومیه، سلماس، میاندوآب و غیره. وقتی من برای بارسوّم درآبان ماه سال ۱٣٨۷دستگیرو زندانی شدم. این بار سختگیرهای زیادی با من شد و دو اتّهام تازه به من نسبت دادند. یکی عضویت درسازمان مجاهدین خلق ایران ازطریق ارسال خبر به خبرگزاری هما و دیگری اتّهام نشر اکاذیب بود، که درآن فرماندهی کلّ نیروی انتظامی آذربایجان شرقی به دلیل درج وانتشار خبر مربوط به کشته شدن تعمدی قادر صدیقی توسط خودروی ماموران کلانتری واقع در خیابان راهن بود از من شکایت کرده بودند.
من قبل ازاین که درهمان سال دستگیر و زندانی شوم از طرف انجمن ( جمعیت آذر سوئد) به آنجا دعوت شده بودم و برای رفتن به سوئد از طریق فعاّلین جنبش ملّی، همچون آقای مناف سببی ویزا و حتّی بلیط تهیه کرده و همه برنامه هایم را پیشاپیش برای سفر آماده کرده بودم. ولی وقتی که دستگیرشدم .مرا به دفتر دادیاری نزد آقای هاشم زاده بردند وایشان به من گفتند : من نمی توانم به خارج از کشور بروم، چون ممنوع الخروج شده ام. در دوران بازجویی فشار زیادی برمن وارد می آوردند تا مرا وادار به مصاحبه تلویزیونی کنند. روی هم رفته ازنظرروانی و فیزیکی شکنجه زیادی برمن وارد می آوردند تا این که من برای اعتراض به این وضعیت چند هفته اعتصاب غذا کردم. با حمایت های فعّالین جنبش ملّی و نیز گروه های مدافع حقوق بش، بیانیه های متعددی در حمایت از من من نوشته شد. با توّجه به این که هنوزحکم دوّم من که تبلیغ علیه نظام بود.هنوز در دادگاه تجدید نظربود و رای قطعی صادر نشده بود، توانستم با به ضمانت گذاشتن سند خانه یکی ازفعّالین جنبش ملّی، به طور موقّت اززندان تبریز تا زمان قطعی شدن احکام صادره از دادگاه انقلاب اسلامی تبریزآزاد شوم.
بعد از این آزادی موّقت، بسیاری از فعّالین جنبش های مختلف در داخل و خارج از کشوراز من حمایت کرده و با من تماس گرفتند. درسوئد کمیته ای برای حمایت از آزادی من تشکیل شد و تعداد زیادی از فعالین ملّی و افرادی که در حوزه های حقوق بشری فعّال بودند در این کمیته عضو شدند. آنها درآن شرایط بسیار بحرانی و سرنوشت ساز با من تماس گرفته، گفتند: اگردر زندان بمانم. آنها از من حمایت خواهند و نیز اگر بخواهم از کشورخارج شوم نیز می توانند به من کمک کنند. ولی درهر حال به من سفارش کردند که این خود من هستم که باید تصمیم نهایی را بگیرم و به آنها نیزاعلام بکنم . من فرصت زیادی برای این کار نداشتم به دلیل تعداد زیاد دوستان و فعّالینی که به دیدنم می آمدند. فضای محل زندگی ام کاملاً امنیتی شده بود. وقتی به بیرون ازخانه می رفتم لباس شخصی ها همه جا مرا تعقیب می کردند. چند بار با چند نفر از فعالین سیاسی، خواستم تماس بگیرم ولی لباس شخصی ها، هرجا که میرفتم سایه به سایه مرا تحت نظر داشتند. همچنان در تردید بودم ، نمی دانستم چه کاری باید انجام بدهم.
تا آنکه به من گفتند : تو باید هر چه زودتر تصمیمت را بگیری و به ما اعلام بکنی.من بعد از محاسبه های زیادی که با خودم کردم، تصمیم گرفتم مسئولیت رفتن به خارج از کشور را قبول کنم و به کشوردیگری که شرایط مساعدتری برای زندگی داشته باشد، مهاجرت کنم. من هیچ اطّلاعی ازاینکه توسط چه کسانی از کشورخارج خواهم شد و به کدام کشورخواهم رفت، نداشتم. یک نفر با اسم رمز با من تماس گرفت و گفت : مسئولیت خروج من به آنها محوّل شده است. تا آنکه یک شب او با یک نفر دیگر در یکی از محلات تبریز به دنبالم آمدند و مرا و آیناز را سوار خودروشان کردند و بعد ازچند ساعت به یکی ازشهرهای کردستان رساندند. خانه ای که مرا به آنجا برده بودند .محل سکونت عده ای ازهواداران حزب کومله زحمتکشان کردستان بود. آنها تا روزی که ما در آنجا بودیم با گرمی و صمیمیت از ما پذیرایی کردند و درزمانی هم که می خواستیم از مرز ایران وارد مرزعراق شویم با احساس تعهدی فوق العاده که در هماهنگی با رهبرانشان داشتند، ما را وارد مقر کومله زحمتکشان کردستان درعراق کردند.  درمقرّ نیز برای ما تا روزی که می خواستیم دوباره از مرزعراق وارد خاک تورکیه شویم، رهبران کومله زحمتکشان و نیز دیگر رفقایشان نهایت احترام و همکاری را با ما داشتند.
زمانی که من در مقر ّکومله بودم علاوه بر من دهها نفر دیگر نیز که غالباً فعّالین سیاسی و ژورنالیست بودند برای عبور از مرز یا مشکلاتی از این سنخ به آنجا رفته بودند. با همه آنها با احترامی غیرقابل وصف رفتار میشد بعد که من به پاریس رفتم. تعدادی از آن افراد را در فرانسه و نیز سایر کشورهای اروپایی دیدم. من زمانی که در منطقه سلیمانیه عراق که مقر ّکومله زحمتکشان کردستان در آنجا قرار داشت برای مدّتی مهمانشان بودم، رهبران بی ادعا و توده ای کردستان همچون آقایان عمر ایلخانی و رضا کعبی و دیگر رفقایشان را می دیدم که چطور با رفتارهای انسانی شان تجّسم بی نظیری از فداکاری وعشق به همنوعانشان هستند. آنها بر خلاف سمپاشی هایی که علیه شان به غلط انجام می گیرد، ناسیونالیست های افراطی کور نبودند که فقط به فکر منافع کردستان بزرگ باشند و در این راستا حقوق دیگران را نادیده بگیرند. وقتی که من برای بار دوّم می خواستم از مرز عراق وارد مرز تورکیه شوم. باز این نیروهای پیشمرگ کومله زحمتکشان کردستان بودند که درآن هوای سرد و سوزناک زمستانی و با آن شرایط سیاسی که من داشتم که کسی حاضر نبود مرا و دختر۹ ساله ام آیناز را ازمرز ردّ کند. ما را در مناسبترین شرایط ممکن به خاک تورکیه رسانند.

وضعیت کردها در تورکیه

وقتی که نیمه های شب ما با سختی بسیار از عراق وارد یکی ازروستاهای مرزی تورکیه شدیم، بازمیزبان ما زن سالخورده ی کردی بود که با فرزندان و نوه هایش که تعدادشان از ده نفر نیز بیشتر می شد. در دخمه ای به وسعت ٣۰ تا ۴۰ متر در نهایت فقر و فلاکت زندگی می کرد. پیرزن درآن سرما که سوز آن تا مغزاستخوان فرو می رفت از پله های باریک ولغزنده دخمه ای که ما جرات نمی کردیم از آنجا حتّی به دستشویی برویم، پایین رفت و مقداری هیزم برای بخاری زغالی خرد کرد و آورد تا تن های خیس و کرخت شده ما را گرم بدارد، برای رفتن به یک شهر مرزی می باید چند روزی را در آنجا می ماندیم. من درآنجا بود که فهمیدم مردم کرد در تورکیه تا چه اندازه از امکانات حداقلی زندگی محروم هستند. در آن چند روزی که ما در آن خانه مهمان بودیم. میزبانان ما که عبارت از پیرزن و فرزندانش و نوه هایش بودند، امکانات رفاهی را که خودشان با سختی به دست می آورند در اختیار ما قرار می دادند. این جا دیگر مقرّ کومله زحمتکشان کردستان درعراق نبود که منتقدان بگویند شاید رفتارشان با ما سیاسی بوده. این جا خانه پیرزنی از محروم ترین طبقه اقتصادی و اجتماعی بود که قربانی فقر اقتصادی و فرهنگی بود که ایده های شوونیستی حاکم برمناسبات مردم و دولت های تورک او را وهزاران خانواده چون او را اسیرسرپنجه های هولناکش کرده بود.
بعدها که من خودم را به دفتر کمیساری عالی پناهندگان در آنکارا رساندم از آنجا مرا به شهر مرزی آغیری فرستادند. در این شهرستان کوچک بیش از۷۰ درصد مردم کرد بودند. زمانی که من درآنجا بودم .بعد ازچند روز انتخابات شهرداری ها برگزار شده بود و مردم در انتخابات مشارکت گسترده ای کرده بودند. کاندیداها از میان تورکها از احزابی چون آغ پارتی و از میان کردها نیز از حزب پ کا کا و نیز افراد مستقّل انتخاب شده بودند. ولی با وجود آن که ترکیب جمعیتی کردها از تورک ها بالاتر بود، کاندیدای تورکها را برنده ی انتخابات معرّفی کرده بودند و به همین دلیل مردم کرد برای چندین روز و سپس برای چندین هفته دست به تحصن و راهپیمایی خیابانی زده بودند.آنها می گفتند :اگر درانتخابات تقّلب نمیشد کاندیدای ما انتخاب می شد. آنها در این امر مصرّ بودند و نیز حتّی میگفتند: ما حاضر هستیم برای باردوّم رای گیری شود تا مشخص شود که اکثریت مردم به که رای خواهند داد.
ولی دولتمردان تورکیه به طرزخشونت آمیزی به سرکوب راهپیمایی کنندگان کرد پرداختند و  نیروهای امنیتی و پلیس برای چندین هفته شهر را به حالت نظامی درآورد. دراین حرکت اعتراضی حتّی تعدادی از اعتراض کنندگان کشته و نیز تعدادی زخمی و شمار قابل توجهی ازمردم دستگیر و زندانی شدند. به طوری که من به همراه دخترم آیناز که از طرف دفتر کمیساریایی عالی پناهندگان در آنکاربه آن شهررفته بودیم تا خودمان را به پلیس شهر آغیری معرفی کنیم در طول نزدیک به ۲ ماهی که در آنجا بودیم، هر بار که به پلیس مراجعه کردیم، ماموران پلیس میگفتند: وقت ندارند تا پرونده ما را بررسی کنند و در نتیجه ما تقاضا دادیم تا به شهر دیگری که وضعیت باثبات تری داشته باشد، بفرستند و ما بعد از این حادثه به شهر نوشهیر که در۴ ساعتی آنکارا بود، فرستاده شدیم. بعد که من فرصتی کسب کردم و برخی از شهرهای تورکیه چون استانبول،آنکارا،آنتالیا، اسکی شهر و دیگر شهرهای تورکیه را از نزدیک دیدم، متوّجه شدم تا چه اندازه مردم مناطق کردنشین درتورکیه مورد نابرابری قرارمی گیرند. شهر آغیری یک شهر کوچک و فوق العاد ه کثیف بود این شهر کوچک همچون سایرروستاها و شهرهای کوچک مرزی که درهنگام ورودم به شهر دیده بودم. به این دلیل که ساکنانش کرد بودند از داشتن حداقّل زندگی محروم بودند، علاوه برآن مردم آن منطقه به شدّت مورد سرکوب پلیس دولتی قرار می گرفتند. درتورکیه علاوه بر مردم کردستان، بسیاری ازمخالفان سیاسی از جنبشهای پیشروی چون جنبش زنان، کمونیستی، کارگری، دانشجویی و غیره به طرزی سیستماتیک سرکوب می شوند. کردها همچون ما تورکها در آذربایجان جنوبی از تحصیل به زبان مادری محروم می شوند و رهبران آنها برای کنترل اوضاع سیاسی در تورکیه زندانی و یا به اعدام محکوم می شوند.
اگر ما به واقع انسانهای آزادیخواه و برابری طلبی هستیم، چطوراست که خواهان آزادی درهمه عرصه ها و نیز برابری درهمه زمینه ها ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، زنان و غیره هستیم و می خواهیم در سرزمین ما زبان مادری رسمی بشود. ولی برای سایر ملل همچون ملّت کرد چنین حقوقی را قایل نیستیم؟!
آیا دراین صورت ما فعالین جنبش ملّی آذربایجان؛ ناسیونالیسم های افراطی نیستیم که به دلیل این که خود را عضویی از تورانستان بزرگ میدانیم، ازرنج دیگران نه تنها دلتنگ و خاطر آزرده نمی شویم که آنرا مجاز نیز میشماریم؟! وعلی رغم این که خود ملّتی ستمدیده هستیم، ستمگری علیه سایرمللّ را برای خود جایزمی شماریم؟!

زنده باد نام و یاد همهه ی جانباختگان راه آزادی، برابری و عدالت.
با آرزوی رهایی بشریت از عفریت جنگ و توحش دینی.

پاریس -۲۰۱۴/۰٨/٣۱ 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire