ناموس و مردسالاری
سمیه رستم پوری
NNS ROJ: در این مقاله ی پژوهشی خانم "سمیه رستم پور" سعی دارد مفهومی به نام "ناموس"، روند پیدایش و بسط آن در جامعه، تاثیرات آن بر روابط میان فرد و جامعه - خصوصا کُردستان- و ارتباط ساختاری و بنیادین آن با خانواده، سیستم مردسالار و قدرت را واکاوی کند.
این پژوهش زنان مختلفی را با سطح سواد و تعلقات ذهنی و خواستگاه طبقه ای متفاوت از نظر اجتماعی را هدف قرار داده است. نگارنده با توجه به دید و روابط اجتماعی موجود در خانواده این افراد، از زاویه های مختلفی تاثیر ناموس و فرهنگ مردسالاری را بر جامعه موشکافی کرده و با بدست دادن تحلیلی جامعه شناختی، سعی می کند آن را آسیب شناسی کند.
مقدمه:
مسئله ای که این نوشته قصد پرداختن به آن را دارد، از مفهومی آغاز می شود با عنوان "ناموس"(Namus) که در زندگی مردم کردستان نمودهای بسیاری دارد. «ناموس» در یک تعریف کلی یکی از عوامل مهم نگهدارنده ی نظم جمعی و همبستگی گروهی به جای مانده از نظام خویشاوندی و قبیله گرایی موجود در گذشته است؛ پاسداری زنان از عفت و شرفشان به عنوان موضوع مبادله، در واقع پاسداری از شرف گروه، اجتماع، خانواده، طایفه یا قبیله است که در نظام خانوادگی کنونی اندکی تجلیاتش مدرن تر شده است. نکته ی مهم این است که نظام ناموس در خاورمیانه پیش از همه به واسطه حضور و همدستی مردسالاری (male-dominated) خود را بر جهان امروز تحمیل کرده است؛ مردسالاری، نامی است برای نظام و ساختاری که از راه نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ِ خود، زنان را زیر سلطه دارد (پاملا آبوت و کلر والاس: ۱٣٨۵). در جامعه ی ما مردان به امتیازات قدرتی که به واسطه ی آن حاصل میکنند، وابسته اند و زنان نیز با درونی کردن قواعد ناموس و تنظیم ناخودآگاه کنش هایشان بر اساس آن، تحت لوای نظام پدرسالاری (patriarchy) حاکم (که ترکیبی از نظام خویشاوندی قبیله ای و اقتصاد پیشامدرن و همچنین مردسالاری است) زندگی روزمره ی خود را تداوم می بخشند. شاید به جرأت بتوان گفت که نظام مبتنی بر ناموس در کنار ساختار مردسالارانه، سیستمی است که در جامعه هیچ کس از نفوذ و تأثیر آن در امان نیست، لذا خود این سطح از تأثیرگذاری پرداختن به موضوع و تحلیل ابعاد مختلف آن را ضرورت می بخشد.
ساخت پدرسالاری از یک جا به بعد تا امروز بر تاریخ اجتماعی غلبه داشته است. این ساخت در در ترکیب با نوعی نظام خویشاوندی (Kinship system) و قبیله ای به مرور زمان نظامی سلسله مراتبی (Hierarchy) را شکل داد که وبر آن را پاتریمونیالیسم یا همان پدرشاهی (patrimonialism) نامید. به بیان هشام شرابی این ساخت نیز بعدها در کشورهای اسلامی با "نوسازی" حادث شده، تغییرکرد و نظامی با عنوان "پدرسالاری جدید" (new paternalism) در این کشورها شکل گرفت. این نظام در تلاش است تا سنت های به ارث رسیده را حفظ کرده و قواعد مدرن را نیز برای تحقق اهداف خود، مصادره به مطلوب کند. هم مردسالای و هم نظام ناموس در چنین اجتماعی بازتولید شده و تداوم حیات می یابند.
از آنجا که در نطام ناموس پرستی حاکم بر کردستان و دیگر کشورهای همسایه، زنان فرمانبران بی چون وچرای این نظاماند و در تداوم روابط اقتدار با مردان همدستی ناآگاهانه دارند، ناموس را باید زیرمجموعه ی اقتداری (Authority) دانست که بر زنان تسلط پیدا کرده و در فرآیند اجتماعی شدن به جزئی از آنان بدل شده است طوریکه آن را نه برساخته، بلکه نطامی "طبیعی" می پندارند. یکی از ضرورت های جدی، نشان دادن فرآیند شکل گیری ناموس همچون وجهی از سلطه مردانه (Masculine domination) است تا بدین ترتیب ابعاد اجتماعی آن که نادیده گرفته شده، برجسته و مشخص شود. همچنان که وبر هم تصریح می کند "در رابطه با اهداف جامعه شناختی، دقیقا همین احتمال جهتگیری به سمت اعتقاد ذهنی به اعتبار یک اقتدار است که خود اقتدار معتبر را پدید میآورد" (وبر، ۱٣٨۵: ۹۱).
ناموس با همدستی مردسالاری تاریخی برساخته در کردستان، سیستمی از قدرت (power) را شکل میدهند که در آن انواع خشونت چه در سطح نمادین (Symbolic) و چه در سطح فیزیکی نمودار میشود؛ بیکرو کسیدی اشاره می کنند که «ناموس باید بخشی ازهر گونه مفهوم سازی اخیر ازپدرسالاری درتحلیل های تطبیقی و بینفرهنگی باشد و سیستم های مرتبط با ناموس بخشی جدایی ناپذیر از روند قتل زنان توسط خانواده و یا همرازشان هستند، بدون درنظرگرفتن اینکه آن زن کجا زندگی می کند» (به نقل از واچمن و حسین: ۹). خشونت های جنسیتی زیادی از جمله چند همسری مردان، خشونت خانگی و قتل ناموسی (honor killing) به میانجی ناموس در کردستان روی می دهد که بدون حمایت ساختار مردسالاری، امکان تحقق ندارند. در واقع ناموس همچون یک "نظام"(system) از سوی مصاحبه شوندگان معرفی و تعریف شده است، و این نوشته از طریق مقوله ها و مفاهیم مختلف در صدد است که عناصر مهم این نظام و حلقه های رابط آن به مردسالاری را به مخاطب نشان دهد، سیستمی پیچیده و تودردتو از انواع مناسبات که همچون یک زنجیره ی به هم پیوسته و قدرتمند عمل می کند و خشونت های مختلفی را که به واسطه ی این پیوند بر زنان اعمال می شود، به تصویر می کشد.
روش تحقیق:
مصاحبه شوندگان این پژوهش شامل زنان متأهل ٣۰ تا ۴۵ ساله ی کرد سنی ساکن در شهر سنندج می شود که از طریق نمونه گیری نظری (Theoretical sampling) انتخاب شده اند. این بازه ی سنی به این علت انتخاب شده است که زنان در این طیف سنی، هویتشان در نسبت با انواع مردهای خانواده (پدر، برادر و خصوصا شوهر) شکل گرفته است در حالیکه در زنان کمتر از سی سال احتمال شکل گیری این تجربیات کمتر است. مصاحبه شوندگان هر سه طبقه ی اجتماعی بالا، متوسط و پایین را در خود دارند تا بتوانیم این مفهوم را در هر سه طبقه ی موجود استخراج کنیم. از طرف دیگر به صورت هدفمند نیمی از مصاحبه شوندگان از میان زنان تحصیلکرده ی دانشگاهی و نیمی دیگر از گروه زنان دیپلمه یا کمتر انتخاب شده است. در این روش در مرحله ی نمونه گیری از نمونه گیری نظری، در مرحله ی جمع آوری داده ها از مصاحبه ی نیمه ساخت یافته اپیزودیک (Semi-structured episodic) و مشاهده، و در مرحله ی تفسیر و تحلیل داده ها از کدگذاری (Coding) در نظریه ی زمینه ای (Grounded Theory) استفاده شده است.
مصاحبه شوندگان ۱۱ نفر بودند که مشخصات کلی آنها به شرح زیر می باشد:
سروه:٣۰ ساله، ازدواج در ۲۵ سالگی، دیپلم، خانه دار، شغل همسر لوله کش، طبقه ی اجتماعی متوسط
پرشنگ: ۴۵ ساله، ازدواج در ۱۶ سالگی، بی سواد، خانه دار، شغل همسر بازنشسته، طبقه ی اجتماعی متوسط
فرمیسک: ٣۱ ساله، ازدواج در ۲۰ سالگی، دانشجوی لیسانس، خانه دار، شغل همسر مغازهداری که بیکار شده است طبقه ی اجتماعی متوسط
کژال: ٣۲ ساله، ازدواج در ۲٨ سالگی، لیسانس، معلم، شغل همسر کارمند شرکت، طبقه ی اجتماعی متوسط
سرگُل: ۴۵ ساله، ازدواج در ۱۹ سالگی، دیپلم، خانه دار، شغل همسر کارمند دولت، طبقه ی اجتماعی متوسط
شیلان: ٣٨ ساله، ازدواج در ۲۱ سالگی، لیسانس مامایی، شاغل در بیمارستان، شغل همسر: مدیر کلینیک ترک اعتیاد، طبقه ی اجتماعی بالا
زارا: ٣٣ ساله، اولین ازدواج در ۱۹ سالگی و جدایی در ۲۱ سالگی، ازدواج دوم در ۲٨ سالگی، دیپلم، تا ٣۰ سالگی آرایشگاه داشته و بعد از آن تا به امروز مستخدم بیمارستان شده است، طبقه ی اجتماعی پایین
روناک: ٣۱ ساله، ازدواج در ۱۹ سالگی و جدایی در ۲٨ سالگی، مطلقه است و فرزند ندارد، دیپلم، آرایشگر حرفه ای، طبقه ی اجتماعی بالا
گشین: ۲۷ساله، عقد در ۲۵ سالگی و جدایی بعد از ۶ ماه، دیپلم، کارمند شرکت بینالمللی و همچنین کار در آرایشگاه، کار از ۱۷ سالگی، طبقه ی اجتماعی بالا
چیمن: ۴۰ ساله، ازدواج اول در ۱۷سالگی، جدایی در ۱۹ سالگی (شوهرم جانباز بود و خمپاره بهش زده بود ولی قبل ازدواج نمی دونستم، ازش جدا شدم)، ازدواج دوم در ۲۲ سالگی، بی سواد، خانه دار، طبقه اجتماعی پایین
چنور: ٣۹ ساله، ازدواج در ۲۰ سالگی، سیکل، آرایشگر، شغل همسر: بیکار، طبقه ی اجتماعی پاییین
ناموس چیست؟
ناموس مفهومی فرهنگی است که بسیاری از معانی مختلف در فرهنگ ها و زمینه های متفاوت را منتقل می کند. از آنجا که مفهوم ناموس واضح ترین بیان از تعصب مردانه است که به اصلی ترین نمود آن هم بدل می شود، در زیر به برخی از معانی آن در زمینههای مختلف اشاره میکنیم:
واژه ناموس از واژه هایی است که صدها معنی برای آن گفته شده است و ریشه ی آن همچنان نامعلوم است. برخی گفته اند این واژه از یونانی (Nomos) وارد شده است. در جامعه به خواهر و مادر و همسر(زن) ناموس می گویند، واژه ناموس را برای وطن هم به کار برده اند، ناموس را به معنای قانون و شریعت و احکام الهی هم گفته اند. مفهوم ناموس در ادبیات و همچنین فرهنگ لغت فارسی به معانی آبرو، شرم، راز، تدبیر، خودپسندی، نیک نامی، عصمت، شرف، حیثیت، بانگ و صدا، شهرت، خداوند منزل، تزویر و زوجه و زن های متعلق به یک مرد، مثل مادر و خواهر و دختر و جز آنها هم به کار رفته است که اکثریت این معانی با مفهوم "مردسالاری" پیوند معنایی و اجتماعی دارد.
در زبان های کردی و ترکی کلمه ناموس گاهی اوقات به معنای پاکدامنی و عفت زنان (ناموس) استفاده می شود، در حالی که "شرف" به هنجارهای اخلاقی در جامعه از جمله مهمان نوازی، شهامت، و مواردی از این قبیل اشاره دارد. (Wikan، ۲۰۰٨؛ Akpinar، ۲۰۰٣). ناموس به طور کلی به عنوان محفلی در بدن زنان و تمامیت جنسی آنها دیده می شود که توسط کدهای غیرت تنظیم می شود (ترمن، ۲۰۱۰).
در "هه نبانه بورینه" (Hanbana borina ) بزرگترین و معتبرترین فرهنگ لغت کردی - کردی و غیرکردی که توسط استاد بزرگ کرد عبدالرحمن شرفکندی معروف به هه ژار نوشته شده است هم، ناموس به شرف و آبرو ترجمه شده است؛ ناموس: شه ره ف، ئابرو، ناموس (هژار: ٨٨۶)
مصاحبه شوندگان نیز هر یک تعریفی از ناموس داشته اند که در یک جمع بندی مجموعه آنها را "کدهای ناموس" مینامیم و به اختصار میتوان گفت شامل موارد زیر است:
زنان (مادر، خواهر و همسر) که ناموس مردان و کل خانواده به شمار میروند، آبروی زنان در نسبت با خانواده، حیا و شرم داشتن، رعایت حجاب و پوشش در برابر مردان، خودداری از ارتباط با جنس مخالف، آلوده نشدن به گناه در زمینهی جنسی، تعصب و غیرت مردان روی زنان خانواده و حتی تعصب روی کل زنان کرد به مثابه یک اجتماع، بدن زن که تقدس میابد و بایستی با نظارت مردان خانواده کنترل شود، ترس و دلهرهی زنان در مورد بدن و جنسیتشان، و ...
همانطور که میبینید همپوشانی زیادی میان تعاریف وجود دارد و همه باهم از "نظام ناموس"(System of Namus) سخن میگویند. نظامی که در آن ناموس "مقولهای جنسیتی" است، به این معنا که فقط زناناند که ناموس مردان خانواده محسوب میشوند و بالعکس آن صادق نیست. این نظام از قواعد جامعهی مردسالار پیروی کرده و بر اهرم پدرسالاری سوار است، یعنی در آن مردان فرادست و زنان موقعیت فرودستی دارند به همین دلیل است که مردان خانواده نوع رفتار زنان و حتی سبک پوشش آنها را مشخص میکنند، بر زنان نظارت دارند و این مردانند که در صورت تجاوز زنان از قواعد مقرر شده پیرامون ناموس، آنها را مجازات میکنند.
ناموس بیش از همه به زنانگی (Femininity) افراد مونث جامعه اشاره دارد آنگاه که درخدمت نظم نظام پدرسالار قرار میگیرد. این زنانگی در تقابل با مردانگی که سهم اصلی قدرت ازآن اوست، تعریف می شود. ناموس کنش زنان بر اساس جنسیتشان را تقویت میکند و راه را برای غیرجنسیتی کردن زندگی زنان دشوار میسازد. در واقع همانطور که در مصاحبهها هم مشخص است ناموس بیش از همه به خواهر، مادر و همسر اشاره دارد آنگاه که در نسبت با مردهای خانواده و کل آبرو و حیثیت اجتماعی آن قرار میگیرد. گویی زنان (و به خصوص در بحث ناموس بدن زنانهی آنها) مایملک و دارایی جمعی مردان خانوادهاند و هر چیزی که آبروی زنان و وجههی آنان را در جامعه تهدید کند، دارایی خانواده را تهدید کرده است. اینجاست که اهمیت زیادی که "نهاد خانواده" در چنین اجتماعی دارد به وضوح خود را نشان میدهد. این مسأله خصوصا آنجا که به تعصب و غیرت مردانه گره میخورد در واقع به پساماندهای خویشاوندگرایی و تداوم حضور سنتهای گذشتگان در جامعه اشاره دارد. در چنین اجتماعی جایی برای بروز فردیت زنان باقی نمیماند زیرا آنچه بیش از همه تجربهی زیستهی زنان را شکل میدهد تجربه کردن خود همچون یک زن(woman) است نه یک فرد (Individual). زنی که جامعه به طور پیشینی تعریف کرده (و ناموس هم بخش مهمی از این تعاریف است) و عدول از قواعد مقررشده هزینههای زیادی را در سطح فردی و اجتماعی برای آنها به دنبال خواهد داشت. در زیر ابتدا به نقش خانواده در بازتولید همزمان ناموس و مردسالاری می پردازیم و اهمیت بدن زنان را در این مجموعه مورد بحث قرار می دهیم و در ادامه مفهوم غیرت به عنوان یکی از تیپ های اجتماعی مهمی که بیانگر پیوند میان این دو مقوله (ناموس و مردسالاری) است را در کنار دوگانه های جنسیتی مقوم ناموس از نظر خواهیم گذراند.
خانواده و همنشینی مسالمت آمیز ناموس _ مردسالاری
در ساختارهای پدرسالار، خانواده (family) از مهمترین و تأثیرگذارترین عامل بازتولید وضع موجود و انطباق سنتهای گذشته با وضع کنونی است. در جامعه ی کردستان هنوز خانواده مهمترین جایگاه را برای فرد دارد. این مسأله خصوصا در مورد زنان، که فردیتی در اینگونه جوامع ندارند، بیشتر صادق است. آنها هویتشان (identity) را به واسطهی خانواده تعریف میکنند، خواستهایشان را بر قواعد آن منطبق میکنند و ساختار سلطهی مردانه و هنجارهای جنسیتی مترتب بر آن را در خانواده درونی میکنند.
"من خانوادهم برام مهمترین چیز زندگیمه. یعنی الآن شوهرم خیلی وقتا اذیتم میکنه ولی چون با خونوادهم خوبه تحمل میکنم. من پدر و مادر و خواهرم از هرچیزی برام مهمترن تو دنیا. شوهرمم اینو میدونه. اشکال نداره اگه گاهی به خودم فحش میده ولی کوچکترین حرفی به خونوادهم بزنه دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم."(زارا)
"همیشه به ما حسودی میکنن، میگن شما خانوادهپرستین"(روناک)
در این نوع نظامها روابط در خانواده سلسله مراتبی است، پدر در رأس امور قرار دارد و محوریت خانواده با اوست. بعد از پدر مادر یا در بعضی خانوادهها برادر بزرگ است که جایگاه دوم را دارند. دختران در ردیف آخر منزلتی در خانواده قرار دارند. در واقع موقعیت فرودستی (Inferior position) زنان از همان ابتدا در خانواده فرم و شکل می یابد. این روابط سلسله مراتبی موجب شده تا پدر فاصلهاش را با سایر اعضای خانواده حفظ کند و این همان چیزی است که نظام پدرسالار میطلبد. در چنین نظامی است که زنان با قرارگرفتن در پایینترین رتبه میتوانند آلت دست مردان شده و در این مورد، ناموس مردان خانواده تلقی شوند. فرهنگ ناموس، از دل روابط طبقهبندی شدهی خانواده است که ظهور و تداوم می یابد.
ویژگی اساسی روانی_اجتماعی نوع جامعه پدرسالاری جدید، سلطه ی پدر (پاتریارک یا پدرسالار) است. مصاحبهها این جایگاه خاص پدر را، در کردستان نیز مورد تأیید قرار دادهاند، هنوز نهاد خانواده و حتی ساختاهای کلانتر جامعه نیز از روابط سلسله مراتبی و طبقهبندی شده پیروی میکند. مصاحبه شوندگان در صحبت هایشان همواره پدر و برادر را در جایگاه خاصی معرفی کردهاند، جایگاهی که نقش خدایی پدر و موقعیت فرودستی سایر اعضای خانواده را همزمان تثبیت می کند:
"دخترای من حرمت پدرشونو برادراشونو همیشه نگه داشتن. باور کنین جلو برادرشانون تو خونه هم روسری سر میکردن..."(پرشنگ)
"نظر پدرم تو خونه خیلی مهم بود همیشه، تو ازدواجامونم پدرم تعیین کننده ترین فرد بود..."(سرگُل)
" من دوست ندارم مثل مادرم باشم. تمام زحمتای خونه رو مادرم میکشید ولی همیشه تصمیمهای مهم با پدرم بود. دستوراتو اون میداد. البته گاهی هم از مادرم مشورت میگرفت ولی نهایتا اون کاری رو میکرد که خودش میخواست."(شیلان)
در این سلسله مراتب در جامعهی ما، "برادر" نیز همانند پدر جایگاه خاصی دارد که خود نشان از حضور پررنگ مردسالاری در این جوامع است. بسیاری از مصاحبهشوندگان به این مسأله اشاره کردهاند که برادر در کنار پدر نقش نظارتی بر خواهر و حتی مادر را ایفا میکند. این جایگاهی است که فرهنگ مبتنی بر ناموس به برادر میدهد، زیرا در چنین فرهنگی است که اعضای مونث خانواده، آبروی مردان خانواده و دارایی (Property) آنها به شمار میروند به همین دلیل طبیعی است که بر روابط برادر و خواهری نیز سلطهی مردانه حاکم باشد.
"نقش اول رو تو خونه ما برادرام ایفا میکردن، سلطهی کامل رو ما داشتن هرچند من اکثرا زیر بار نمیرفتم...برای راه رفتنتم باید از برادر بزرگ اجازه میگرفتی"(فرمیسک)
"تو خونه ما پسرسالاری بود و معمولا تصمیمات خونهرو برادر بزرگم میگرفت...خیلی کنترلمون میکرد منم خیلی جاها نمیرفتم بخاطر اون..."(کژال)
مادر در خانواده رکن دوم خانه به شمار میرود. در واقع مادر در کنار پدر و پس از او در منزل نقش محوری را ایفا میکند. حتی گاهی مادر موازی با پسر خانه در جایگاه دوم بعد از پدر قرار میگیرد، یعنی مادر و پسر ارشد در یک رده قرار میگیرند:
"پسرهام همون نقش خودمو تو خونه داشتن، همون نکاتی رو که من به دخترام میگفتم اونا هم به خواهراشون میگفتن ، مثلا میگفتن میرید دانشگاه یا محیط کار حواستون به خودتون باشه..."(پرشنگ)
مادر بودن متفاوت از زن بودن است، در مادر بودن به فرد حرمتی میدهیم که در زن نیست، تعهدی با خود دارد که فراتر از تعهد زن است. مادر بودن زن را غیرجنسیتی میکند. زنها وقتی مادر میشوند وجوه اروتیک خود را از دست میدهند، به همین دلیل مثلا میتوانند بدون محدودیت اجتماعی خاصی، حتی در اماکن عمومی و در انظار مردان غریبه هم به بچههای خود شیر دهند؛ سینه ی زن در اینجا دیگر آن بدن اروتیکی که میتواند محرک مردان باشد نیست. بلکه، بخشی از سیستم تولید مثلی است که قرار است در خدمت نظام پدرسالار قرار گیرد. همانطور که فوکو اشاره می کند: «خانواده ی زناشویی سکسوالیته را تصاحب کرد و به تمامی در کارکرد مهم تولید مثل ادغام کرد» (فوکو، ۱٣٨٣: ۱۰)
اما زنان پیش از مادرشدن، ناموس و ساختار مردسالار الحاق شده به ان را در نقش دختری تجربه می کنند؛ بسیاری از مواردی که مصاحبه شوندگان در تعریف جامعه از دختر خوب اشاره کردهاند، همان "کدهای ناموس" است که فرهنگ ناموس بر اساس آن شکل گرفته است و تعدی از آنها را تهدید برای آبروی خانوادگی و تغییر در معادلات نظام سلطه میداند؛ هرچه همسازی دختران با قواعد جامعه و سنتهای آن بیشتر باشد، شانس انتخاب شدنشان برای ازدواج نیز بالا میرود به همین دلیل ناخواسته سعی میکنند منطبق بر هنجارهای جامعه عمل کنند. و از آنجا که بسیاری از این هنجارها بار جنسیتی دارد و در خدمت مردان و نظام مردسالار است، دختران کارگزاران عملی چنین نظامی میشوند و نقشی موثر در بازتولید آن ایفا میکنند. بوردیو با عنوان "خودطردی" از این فرآیند یاد میکند؛ در واقع زنان برای ترقی و پیشرفت در جامعهی مردسالار مجبورند تن به قواعدش داده و "خود"(self) را به نفع هنجارهای جامعه فدا کنند. بسیاری از آنها بدون اینکه نیاز به کنترلی عینی و اجباری بیرونی داشته باشد، خودخواسته و با تمایل شخصی (که البته نفی سوژگی(Subjectivity) آنهاست) در رفتارها و طرز فکر خود بر اساس کدهای ناموس عمل میکنند. ۷ نفر از مصاحبهشوندهها در اشاره به رفتارشان زمانی که دختر بودند چنین چیزی میگویند: " من خودم چون رعایت میکردم دیگه جایی برای تذکر بابام و برادرام نمیذاشتم..." در واقع این خود در اینجا همان هنجارهای جنسیتی (Gender norms) و قواعد حاکم بر جامعهی پدرسالار است که در فرآیند اجتماعی شدن در زنان نهادینه شده و آنها را از درون کنترل میکند، طوریکه خود زنان هم گمان میکنند این تصمیم شخصی آنهاست.
زنان در نقش دختری، حداقل مقاومت را در برابر نظام ناموس نشان میدهند زیرا در این سطح هنوز امکانات زیادی برای مواجه با آن ندارند. هرچند در مواردی سعی میکنند نظام ناموس را دور بزنند مثلا در صورت پارگی پرده بکارت قبل از ازدواج سعی میکنند پنهانی آن را بدوزند که مجبور نشوند هزینههای اجتماعی آن را متقبل شوند. و یا در صورت تمایل به داشتن رابطهی جنسی قبل از ازدواج، سکس آنال (سکس از عقب) را انتخاب کنند تا هم بکارتشان (Virginity) را حفظ کنند و هم تمایلات شخصیشان را دنبال کرده باشند اما واضح است که در این موارد در واقع مقاومت در برابر قواعد جامعه پدرسالار خود با ابزارهای پدرسالارانه صورت میگیرد. این راههایی که زنان مقاومت می-دانند خود مبتنی برقواعد مردسالارانه اند، موقیت انفعالی و فرودستی آنها را تقویت میکند و اجازه نمیدهد آنها همچون سوژههایی موثر عمل کنند. این مسئله در دو مثال اخیر مشهود است. ضمن اینکه اگربنا باشد این راهها به سلامت و بدن زنان آسیبی برساند، دیگر نه تنها مبارزه نیست بلکه مقوم نظام سلطه مردانهی حاکم بر جامعه است.
مشاهده می شود که زنان در جامعه ما به عنوان یک فرد نگریسته نمی شوند، بلکه با جایگاه و نقش هایی که در آن قرار میگیرند، تعریف میشوند و این چیزی است که به بازتولید نظام مبتی بر ناموس کمک میکند. نقشهای دختری، همسری و مادری در دورههای مختلف زندگی زنان با انطباق با نظام سلسلهمراتبی پدرسالار و طبقهبندیهای جنسیتی و مردسالار حاکم بر جامعه، زنان را مجریان اجرایی نظامی میکنند که در واقع بر علیه خود آنها عمل میکند؛ نظامی مبتنی بر فرهنگ ناموس و متعلقاتش که خود نوعی از نظام سلطه مردانه است.
خانوادهها نقش دوگانه حمایتی/ نظارتی بر زنان دارند. از یک طرف مردان خانواده با نظارت بر زنان و تحمیل خواستهای خود بر ایشان، به بهانهی اینکه زنان ناموس خانوادهاند، آنها را محدود میکنند. و از طرف دیگر زنان به علت اجتماعی شدن جنسیتی و مبتنی بر باورهای صاحبان اقتدار، این نظارت را نوعی حمایت تلقی میکنند که به آنها احساس تعلق میدهد. نظارت خانواه و مردان آن امتیازاتی برای مردان دارد که دشواری خاصی در آن نیست، اماهمین نظارت زنان را در موقعیتی متناقض نسبت به آن قرار می دهد، از یک طرف ناگزیرند همچون صمیمی ترین نهاد که از مناسبات بازار بری است به آن اعتماد کرده، به آن تکیه کنند از طرف دیگر با محدودیت هایش از آن کینه به دل می گیرند، از آن می ترسند، در سایه ی آن خود را آزاد نمی دانند و به عبارتی خانواده آنها را دچار ازخودبیگانگی می کند.
در جوامعی که خانواده تا بدین اندازه اهمیت دارد، خانوادهها در ازدواج دخترانشان نیز سهم ویژهای دارند. پارادایم ناموس در مورد ازدواجهای اجباری (Forced Marriage) که از سوی خانواده بر زنان تحمیل میشود، وضوح بیشتری می یابد. زنان در ازدواج فردیتشان را قربانی مصالح خانوادگی میکنند و تحت فشار خانواده تن به زندگیهایی میدادند که نمیخواهند. در مواردی هم از آن کسی که میخواهند به خاطر خانواده میگذرند. این مسأله مختص به جامعه ی ما نیست، همچنانکه واچمن و حسین نقل می کنند ازدواج اجباری تنها یکی از نتایج آن است، اما حالات دیگر شامل اجبار در ماندن در یک رابطه ناخواسته، و یا مجازات به خاطر ترک یک نفر (یا تلاش برای ترک)، یا گزینه های تمرینی چه به ازدواج مرتبط شوند و چه نشوند، و اینکه با چه کسی ازدواج کنند نیز می شود (به نقل از واچمن و حسین: ۶۹).
ملاحظه می شود که ناموس با شرایط نقشهای جنسی و خانوادگی اختصاص داده شده به زنان تعریف می شود همچنان که با ایدئولوژی سنتی مردمحور هدایت می شود. بنابراین، روابط قبل از ازدواج (چه شامل رابطه ی جنسی بشوند و چه نشوند) ، تجاوز به عنف، عاشق یک فرد نامناسب شدن ممکن است از موارد نقض حیثیت و شرف خانواده به شمار آید. در برخی زمینه ها، طیف وسیعی از رفتار زن که به عنوان نقض ناموس و حیثیت در نظر گرفته می شوند از رفتار جنسی (واقعی، بالقوه یا مشکوک) فراتر می رود و رفتارهای دیگر که کنترل مرد را به چالش می-کشند را نیز شامل می شود. به عنوان مثال ماندن در بیرون از منزل تا دیروقت و سیگار کشیدن. جرایم ناموسی به این ترتیب ممکن است نقض طیف وسیعی از حقوق افراد و فراتر از آن "قتل های ناموسی" پارادایمی را شامل شود. مجازات های ناموسی در سه سطح کلی تخریب و طرد اجتماعی، خشونت ناموسی و قتل ناموسی صورت میگیرد.
ناموس و سکسوالیته ی زنان
مصاحبه ها نشان می دهد که زنان مواجهه ای برآمده از دل ساختارهای مردانه با بدن خود دارند؛ تصور از رابطه ی جنسی (Sex) برای زنان همواره با سختی، درد، و حس فرودستی همراه بوده است، آگاهی آنها در این زمینه کافی نیست، از بدن مرد می ترسند و همزمان از بدن خود تنفر و انزجار دارند، احساس شرم می کنند. رابطه ی جنسی را بیشتر "مردانه" تلقی می کنند به همین دلیل اغلب زنان نگاهی ابزاری به آن دارند و از آن همچون وسیله ای برای دست یافتن برای مقاصدی غیر از خود رابطه ی جنسی استفاده می کنند مثلا برای تحمیل نظر خود بر همسرانشان، یا برای جلب رضایت و توجه همسر و حتی در مواردی برای در امان ماندن از قضاوت های جمعی جامعه. برای مثال:
"اولین رابطه جنسیم زجرآور بود، آگاهی نداشتم، شوهرم تا ۱۰ روز به من نزدیک نشد چون میترسیدم. و شرم و خجالت داشتم، شوهرم تعجب میکرد فکر میکرد همه چیو میدونم، میگفت تو این همه فعال بودی تو اجتماع چطور اینارو نمیدونی!"(فرمیسک)
" من از رابطه باجنس مخالف بدم نمیاد ولی چون میدونم ممکنه چنین انتظاری(رابطه جنسی) از من داشته باشه دوست ندارم وارد رابطه بشم، حتی دوست ندارم دوباره ازدواج کنم"(روناک)
این نگاهها از سوی زنان، از پیامدهای مهم نظام ناموس در جامعه است، زیرا پارادیم ناموس برای بازتولید طبقهبندیهای جنسیتی موجود و حفظ جایگاه مردان، نگاهی ابزاری به بدن زن دارد. این نظام با نظارت بر بدن زنان از طریق کدهای ناموس و تقبیح و نفی هرآنچه که با جنسیت زنان مرتبط میشود، موجب شده که خود زنان نیز نگاهی منفی و تحقیرآمیز به بدنشان پیدا کنند. جسم زنانه و هرآنچه به آن مربوط میشود را چون عیب و نقص میدانند، از مواجههی با آن میترسند و سعی میکنند تا حد امکان از آن بگریزند یا آن را مخفی کنند. آنها به دست خود خشونت نمادینی (Symbolic violence) را بر خود اعمال میکنند که حاصل طبقهبندیهای جنسیتی در جامعه است. بوردیو نیز در بحث از قبایل کابیلی به این مسأله اشاره میکند: «ﺳﺘﻤﮑﺸﺎن ﻣﻘﻮﻻت ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺳﺘﻤﮕﺮان در راﺑﻄﻪ ﺳﻠﻄﻪ را ﺑﻪ ﮐﺎر ﻣﯿﺒﻨﺪﻧﺪ ، و آﻧﻬﺎ را ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺟﻠﻮه ﻣﯿﺪﻫﻨد. اﯾﻦ اﻣﺮ ﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺧﻮد ﻓﺮوﻓﮑﻨﯽ وﺣﺘﯽ ﺧﻮد ﻣﻼﻣﺘﯽ ﻣﺪام و ﺑﺨﺼﻮص آﺷﮑﺎر ﺑﯿﻨﺠﺎﻣﺪ ، ﭼﻨﺎن ﮐﻪ دﯾﺪه ﺷﺪه زﻧﺎن ﮐﺎﺑﯿﻠﯽ ﺳﮑﺲ زن را ﻣﺜﻞ ﺷﯽ ای ﻧﺎﻗﺺ، زﺷﺖ، ﺣﺘﯽ زﻧﻨﺪه ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﻨﺪ (بوردیو: ۱٣٨۹: ۲۴).
از طرف دیگر سازمان ها و نهادها با تبدیل کردن هرگونه رابطه ی جنسی به چیزی رازآلود، زشت و در عین حال خطرناک، وجهی مقدس به آن میبخشند. با تقدس بخشیدن به بکارت و بدن زن، این بدن از وجه طبیعی و فیزیولوژیک خود _که میتواند مصرف روزمره (Daily consumption) داشته، و ابزاری برای لذت و سوژگی زنان باشد، همانطور که برای مردان چنین است_ فراتر رفته و معنایی نمادین پیدا میکند؛ این بدن در اختیار اقتصاد اموال سمبلیک قرار میگیرد. در واقع بدن زن، ابزار سلطهی نمادین مرد در جامعه میشود. مردان به واسطهی بدن زنان است که شرافت، مردانگی و سلطهی خود را بر جامعه تحمیل میکنند. بدن زن موضوع مبادله مردان قرار گرفته و هرکس نظارت بیشتری بر بدن زنان خانواده اعمال کند مردانگی اش بیشتر است پس بدن به چیزی دور از دسترس بدل می شود. مشخص میشود این تقدس بخشیدن به جسم زن، نه در خدمت خود زنان بلکه فریب آنان است که هرچند در ظاهر میخواهد چنین وانمود کند که در پی حفظ "گوهر ارزشمند زنان" و عفت و پاکدامنی (chastity) زنهاست، اما هدف غایی این پاکدامنی چیزی جز خود مردان و نظام سلطهی در اختیار آنها نیست. این مسأله خود از مصادیق بارز خشونت نمادینی است که در جامعهی پدرسالار بر زنان اعمال میشود. مردان معمولا از درگیری در رابطه ی جنسی خارج از ازدواج آزاد هستند، اما زنان ممکن است در مورد مشابه و یا حتی اگر فقط متهم به داشتن آن باشند، زندگیشان را از دست بدهند. بقا و تداوم زندگی زن به "پاکدامنی" او بستگی دارد.
حسن پور معتقد است که "در جامعه ی کرد مانند سایر جوامع، کنترل برجسم زنانه و جنسیت زن لازمه ی بازتولید (Reproduction) مردسالاری می باشد. زن خوب وایده آل زنی است که اصولا جنسیت خود را در مجموعه قوانین "عام و مرسوم" قرار می دهد، و در شرایطی که زنان "مناسبات" قرارداد اجتماعی را که مطابق با سنت پدرسالارانه تنظیم شده اند نقض کنند، به شدت مورد مجازات قرار می گیرند. زنان چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند، در صورتی به عنوان اعضای یک خانواده، قبیله، جماعت و ملت پذیرفته می شوند که دارای ناموس و حفظ کننده ی آن باشند که این کلمه با مشتقاتی از این قبیل همراه است: آبرو، شرف، شرم، کمرویی و حجب و حیا، حساسیت، آداب دانی، احساس شرم" (حسن پور، ۲۰۰۱: ۱۰۱).
نکته ی حائز اهمیت دیگر این است که دولت (State) اکنون تمامی منابع قانونی، پزشکی و حقوقی و... مدرن را برای کنترل بر سکسوالیته (Sexuality) زنان بسیج کرده است. آنان که دولت را بنا کردهاند، این کار را بدین منظور انجام دادهاند که این عرصه را به پدران، برادران، عموها، عموزادهها و اولیاء امور مذهبی واگذار نکنند. "دولت با تقدیس مفهوم ناموسِ خانواده (honour of family) در قوانین کیفری و بررسی شرایط دختران، اهمیت آن را بیشتر کرده و به آن تقدس بخشیده است" (بارون، ۲۰۰۶: ۹).
غیرت به مثابه سلطه ی مردانه
“غیرتی" در ایران تیپی است که معرف مردهای تعصبی جامعه است. مردانی که میل زیادی به نظارت بر رفتار زنان خانواده دارند و خود را مالکشان میدانند طوریکه کوچکترین نگاه هر غریبهای را هم بیمجازات نمیگذارند. مردان غیرتی تنها در جوامعی میتوانند ابراز وجود کنند که "فرهنگ ناموس" مشروعیت داشته و بخشی از فرهنگ عمومی مردم باشد. این مردان اغلب بددل و شکاک (در زبان کردی "خانهگمان") هستند، یعنی دوست ندارند زنشان زیاد از خانه بیرون برود، در جمعهایی حضور پیدا کند که مردان هستند، به خود برسد و آرایش کند، با مردان دیگر صحبت و مراودهای داشته باشد. گویی زنان خانواده کالایی شخصی هستند که فقط به آنها تعلق دارند و باید از دسترس جامعه، خصوصا مردان جامعه، دور باشند درحالی که هیچ کدام از این محدودیت ها را بر خود روا نمی دارند. آنها این اعمال مقتدرانه و حس مالکیت (Ownership) خود را با ادعای حمایت و محافظت از زنان توجیه میکنند، ادعایی که با تأیید ساختارهای مردسالار جامعه به باوری عمومی بدل می شود طوریکه خود زنان هم آن را میپذیرند و نه تنها منتقدانه با آن برخورد نمیکنند، بلکه آن را نشانه ای برای دوست داشتهشدن و مورد توجه قرار گرفتن از جانب مردان اطرافشان قلمداد میکنند.
مردان غیرتی با این تعبیر در واقع نه حامی و حافظ زن، بلکه نگهبانان ارزشی هستند که خود به واسطهی نقش مبادلهای زنان کسب میکنند. غیرتی شدن آنها نیز در راستای همین منافع سمبلیکی است که برای افزایش و تثبیت قدرتشان، به آن نیاز دارند. به واقع همانطور که بوردیو می گوید دربرابر زن که افتخارش اساسا منفی و چیزی جز حفاظت شده و زایل شده نیست و فضیلتش به ترتیب عبارت از بکارت و وفاداریست، "مرد واقعی" کسی است که خود را در موقعیتی می یابد که با برخورداری از امکانات می تواند با کسب عزت واحترام در فضای عمومی حرمتش را ارتقا دهد (همان: ٣۲-٣٣).
بوردیو اشاره میکند وقتی که کسب سرمایه سمبلیک (Symbolic capital) و سرمایه اجتماعی (Social Capital) تقریبا تنها شکل امکان انباشت محسوب می شود، زنان ارزش هائی (Values) به حساب می آیند که باید از هر نوع توهین و بدگمانی به دلیل ارزش مبادله ای شان در امان باشند (همان: ٣۲). به دلیل همین نقش مبادلهای زنان است که هرگونه فحش توهینآمیزی به زنان خانوادهی مرد، در اصطلاح عامه "فحش ناموسی" قلمداد میشود؛ این فحشها از اعتبار این ارزشهای مبادلهای(زنان) میکاهد و به تبعش مردانگی و افتخاری که از این ارزشها حاصل میشود نیز، کماعتبار یا بیاعتبار میشود. از طرف دیگر قسم خوردن به "ناموس" که از جهت ارزشی در برابر فحش ناموسی است، از حیث علت و نقش، به همین کارکرد مبادلهای زنان اشاره دارد.
در جامعه ی کردستان یکی از مهم ترین اصطلاحاتی است که برای تحقیر مردان به کار می رود "بی غیرت" است که نوعی "ناسزاگویی" به شمار میرود. مردان بی غیرت، فاقد سرمایه ی نمادین مردانه ای هستند که قدرتشان را تضمین می کند. در چنین جوامعی، همانطور که زنان از انگ "بی آبرویی و بی حیا"یی ترس و واهمه دارند، مردان از ننگ "بیغیرتی" در هراسند. عزت نیز از نشانههای یک مرد غیرتی به شمار میرود و البته این لیست ادامه دارد. اینجاست که مشخص میشود ناموس نه یک مفهوم جداافتاده و در حاشیه، بلکه نظامی رفتاری است که با مجموعهای دیگر تکمیل و تقویت میشود و حتی آیین و مناسک خود را دارد. به همین دلیل است که این نظام تهنشستهای زیادی در جامعه و در ذهن زنان و مردان آن دارد.
مصاحبهها نشان می دهد که اکثریت زنان دوست دارند مردان اطرافشان بر آنها غیرت داشته باشند، آنها این را نشانه -ی مردانگی و وفاداری آنها می دانند. ملاحظه می شود که بسیاری از زنان خودشان هم چنین نظامی را پذیرفته و با آن"همدستی"( Collaboration) دارند اما این نه یک همدستی آگاهانه و مبتنی بر سوژگی زنان، بلکه فرآیندی است ناشی از درونیشدن تفاوتهای جنسیتی در قالب ساختارهای ذهنی و اجتماعی در درون زنان که حاصل اجتماعی شدن در جامعهای است که سلطهی مردانه بر آن حاکم است. در چنین جامعهای زنان از "بحران مشروعیت"( Legitimacy crisis) رنج میبرند و به همین دلیل سعی میکنند با همدستی با نظام پدرسالار این وضعیت را جبران کنند غافل از اینکه آنها باز دارند ابزارهایی مردانه را برای رسیدن به این منظور بهکار میگیرند. این مسأله چون به تاریخ کردستان و خصوصا جریان ناسیونالیسم (که بر سیاست آن هژمونی داشته است) هم پیوند میخورد بعضی وجوه دیگر نیز به آن اضافه میشود. مثلا مصاحبهشوندگان در صحبتهایشان به اصطلاحاتی چون "شرف کردی" یا "ناموس کردستان" اشاره کردهاند. به واقع در کردستان ناموس به استعارهای سیاسی (Political metaphor) بدل میشود که در آن زنان وجهی ابزاری پیدا کرده و نگهبانان شرف ملت کرد در برابر "دیگری"هایی میشوند که خصوصا جنبش مردانهی ناسیونالیسم به طور مشخص در برابر خود میبیند و اینبار غیرت مردان کرد با نظارت و مردانگی در برابر زنان کرد تعریف می شود. ضمن اینکه مقولهی قومیت (Ethnicity) و مذهب (Religion) موجب شده که ما در کردستان با چیزی با عنوان "زن کرد سنی" مواجه باشیم که هم با تعریف کلی "زن" تفاوتهایی دارد و هم با جریانات سیاسی مرتبط با مقولههای قومیت و مذهب پیوند میخورد و این خود بر پیچیدگی تحلیلها و تعاریف میافزاید.
ناموس و دوگانه های جنسیتی
تقسیم کار خانگی (housework) بر اساس دوگانهی زن خانه_مرد بیرون از مهمترین بنیانهای بازتولید نظامهای پدرسالار و سیستمهای طبقهبندی شدهی جنسیتی از جمله نظام ناموس است. این تقسیمات دوگانه فرادستی مردان و منافع سمبلیک آنها را دنبال میکند و زنان را همچون حافظان خانواده و در پیوند با ساختار بزرگ خویشاوندی در موقعیت فرودستی تاریخی نگاه میدارد طوری که بسیاری از آنها راهی جز تن دادن به این وضعیت ندارند. اینها همه بخشی از پارادایمی است که کدهای ناموس را تقویت میکند. نقشهای گوناگون زنان به واسطهی همین تقسیمات دوگانه است که به محتوای ناموس پیوند میخورد. مصاحبهها نشان میدهد که زندگی زنان و مردان در جامعه کاملا بر طبقهبندیهای جنسیتی رایج که در خدمت منافع مردان است، انطباق دارد. هنوز تقسیم کار خانگی بر اساس دوگانهی اندرونی-بیرونی که زن را در خانه حبس میکند و بیرون را به مرد میسپارد، استوار است.:
"من چون متأهلم تو دانشگاه همش حواسم پیش خونه بود. یک ثانیه هم بعد کلاس با بچه ها وای نمی-ستادم حرف بزنم، سریع میومدم خونه، حواسم به خونه بود، به بچم، شوهرم، خوردوخوراک، مهمون، از این جهت زنا خیلا گناه دارن ..."(فرمیسک)
"زنا خیلی چیزاشون شاید عوض شده ولی بعضی چیزاشون هنوزم هست مثلا خورد و خوراک و کارای آشپزخونه همچنان بر عهدهی زنه. بچه بزرگ کردن و شیردادن و چیزای خدادادیه دیگه هم..."(شیلان)
زنان در فرآیند اجتماعی شدن و با تثبیت هنجارهای پدرسالارانهی جامعه، این دوگانگی را برای خود درونی کردهاند. از نظر زنانی که با آنها مصاحبه کرده ایم، مردان تصمیم گیرندگان اصلی و مدیر خانه به شمار می روند، آزادی عمل دارند که آنچه را می خواهند انجام دهند، قوی تر هستند و همیشه اولویت با آنهاست. آنها آزادی های اجتماعی بیشتری نیز دارند، می توانند برعکس زنان به راحتی در فضای عمومی شادی کنند، دیر به منزل بیایند، با دوستانشان به مسافرت بروند، آنها حتی می توانند همسر دوم بگیرند و یا به زنانشان خیانت کنند بدون اینکه هزینه ی اجتماعی زیادی پرداخت کنند و این همه امتیازاتی است که به واسطه ی جنسیتشان به آنها داده می شود و در طبقه بندی های نظام ناموس جای می گیرد. برخی از نظرات را نقل می کنم:
"عقل کامل در واقع مرده، اونه که مدیر خونس، از هرجهت فکر کنی زن ظریفتر و ضعیفتره. بنظرم مرد باید ارادش بیشتر باشه تا زن.."(سرگُل)
"مردا آزادی کامل دارن ولی زن نه، تصمیمگرینده از لحاظ کلی تو خونه مرده، در نهایت مردا قوی ترن و برای همه چیز اولویت با اوناس"(پرشنگ)
"من اگر یه بار قبلا جدا نشده بودم حتما طلاق میگرفتم هرچند میدونم شاید دیگه کسی منو نمیگرفت. ما زنا مثل مردا که نیستیم که هرچقدر هم زن طلاق بدن باز میتونن سه تا زن دیگه بیارن، ما ضعیفه ایم، زیاد کنار میایم که شوهرمون و زندگیمونو از دست ندیم..."(چیمن)
در بحث دوگانگی ها و تقابل ها به نظر می رسد مردان نگاهشان رو به عقب(گذشته) و زنان نگاهشان رو به جلو(آینده) است. در واقع مردان که سنتها و قواعد گذشته را به منافع خود نزدیکتر میدانند میکوشند تا آنها را حفظ کرده و تداوم بخشند. در حالی که زنان در فرار از گذشتهای غیرمنصفانه که همواره بر علیه آنها رأی داده است، چشم به افقهای آینده دارند به این امید که آنجا که جنسیت این دوگانگیها را در خدمت نظام سلطه قرار میدهد، از پای درآید و فردا روز بهتری برایشان باشد. پارادایم ناموس قفسی است که این دوگانگیها را تنگ در آغوش گرفته است، هرچقدر زنان امیدهایشان در زمینهی تعدیل دوگانگیها و تقسیم کار خانگی بیشتر متحقق شود، نظام ناموس هم کمرنگتر شده و از قدرتش کاسته میشود.
یکی دیگر از مهمترین دوگانههایی که در امتداد همان تقسیم کار و تقابلهای جنسیتی شکل میگیرد، دوگانهی افتخار- عیب است. بسیاری از رفتارهایی که برای زنان "عیب و عار" به شمار میرود معمولا همان چیزی است که برای مردان نشانی از "افتخار و مردانگی" است. رقابت مردان برای به دست آوردن و تصاحب دختری که میخواهند یکی از مناسک افتخار و غرور مردانه به شمار میرود. هر مردی بتواند زنان بیشتری را تصاحب کند، امتیازاتش بیشتر میشود. این در حالی است که تصاحب یک مرد برای زن نه تنها افتخار نیست، بلکه عیب و عار به شمار میرود و از بیشرمی دختر حکایت دارد. این کار مایهی آبروریزی دختران و خانوادههای آنان است.
نتیجه گیری:
مصاحبهها نشان میدهد که نظام ناموس تمام امکانات و اختیارات یک نظام سلطهگر و مقتدرانه را دارد، اما از آنجا که این نظام توانسته است همچون یک نظام مشروع خود را بر جامعه تحمیل کند، اقتداری مشروع نیز حاصل کرده است. در واقع اقتدار مردانه بر جامعهای که نیمی از آن را زنان تشکیل میدند، تحمیل شده و آن را در خدمت خواستهای قدرتطلبانهی خود قرار داده است. نظام ناموس اقتدار و مشروعیتش را نه به شیوهی عقلانی، بلکه از هژمونی (Hegemony) ساختارهای مردانه و روابط قدرتی که از گذشته به جای مانده، کسب کرده است. در واقع ناموس، همچون یک نظام سنتی، در دل ساختارهای خویشاوندی و مردسالارانه ی گذشته ریشه دارد، اما همانطور که وبر میگوید «قدرت واجب الاطاعه نظام های سنتی، برعکس نظام کارخانه ای که نهادی عقلایی است و برای اهداف عقلایی ساخته شده است، ناشی از این است که آنها در پی هدف آتی نبوده، بلکه در پی امری که از قدیم الایام وجود داشته است، هستند» (وبر، ۱٣٨۴: ٣۹۰). هدف گفتمان سنتی به وجود آوردن آگاهی و بیداری، درک و شناخت و خودآگاهی نیست بلکه برعکس آن است _ یعنی تقویت یک حالت عاطفی و غیرانتقادی ریشه دار در وابستگی بیرونی و تسلیم درونی.
ناموس در ایران از مفاهیم اصلی در تحلیل مسأله مردسالاری حاکم بر زنان کُرد است. از آنجا که سطوح خرد و کلان تجربه ی زیستهی زنان، و به بیان بوردیو عادت واره و هبیتوس (habitus) زنان و دکساهای موجود با پارادایم ناموس پیوند خورده است، نمی توا ن به مسأله ی مردسالاری پرداخت بدون اینکه تأثیر پارادایم ناموس (Paradigm Namus) و سایر مفاهیم و ساختارهای قلاب شده به آن مورد توجه قرار گرفته شود. این پارادایم موجب شده زنان در تمام طول عمر خود تناقضهایی را حمل کنند که از درگیری میان قواعد مردانه ی جامعه و خواست "فردی" آنها به وجود می آید؛ تناقض هایی که ترس ها، اضطراب ها و دردهای روانی را به بخشی جدایی ناپذیر از زندگی زنان این جامعه تبدیل کرده است و زنان جایی جز محافل خصوصی زنانه برای آشکارگی و عینی کردن این وضعت ندارند. ضمن اینکه این همه فرصت "عشق ورزیدن"، محملی که در آن روابط سلطه موقتاً به تعلیق در می آید، را از هر دو جنس می گیرد.
نظام سلطه، نقشهای جنسیتی دوگانه، زندگی زیر سایهی نهاد خانواده، دین و سیاست، اقتصاد اموال سمبلیک و نظامهای معنایی چون آبرو و شرف همه از نظامی حکایت دارد که در قالب نوعی آبژکتیویسم (objectivism) بر تجربه-ی زیستهی زنان کرد سایه افکنده است. این شبح از کودکی تا لحظه ی مرگ کنش ها و افکار زنان را دنبال میکند و آنها را وادار میکند تا با عمل تحت قواعد سلطه، خود در بازتولید این نظام همدستی کنند.
برگرفته از سایت اخبار روز
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire