samedi 11 mars 2017

فروغ فرخزاد در آینه‌ نگاه‌ها و قضاوت‌ها، نیلوفر بیضایی

سخنرانی نیلوفر بیضایی به مناسبت روز زن 

و به دعوت انجمن ایرانیان شهر فرانکفورت

دوستان گرامی،
امشب دور هم جمع شده‌ایم تا روز زن را گرامی بداریم و از این طریق یادآوری کنیم که تلاش‌های زنان برای احقاق حقوقشان همواره و هنوز ادامه دارد. آمده‌ایم با یکدیگر تجدید عهد کنیم که در هر حرفه‌ای که هستیم و در هر فضای اجتماعی که حضور می‌یابیم، حساسیت خود را نسبت به هر نوع اجحاف یا تحقیر زنان حفظ می‌کنیم و تغییر را از خودمان و از همین محیط‌های کوچک آغاز کرده‌ایم.

فروغ فرخزاد
من تصمیم داشتم در مورد موضوع دیگری صحبت کنم اما جنجال‌های اخیر پیرامون فروغ فرخزاد و زندگی‌اش مرا بر آن داشت که موضوع سخنرانی‌ام را به او اختصاص بدهم. در اینجا قصد من بررسی ادبی آثار فروغ فرخزاد نیست، بلکه اشاره به اهمیتی‌ست که او برای جنبش زنان ایران دارد. فروغ برای این جنبش یکی از شخصیت‌های کلیدی‌ست و همین نکته است که اهمیت پرداختن به او از نگاه زنانه را چند برابر می‌کند. از این زاویه شاید بهتر می‌بود موضوع این سخنرانی را فروغ فرخزاد و جنبش زنان ایران انتخاب می‌کردم اما از آنجا که درک و تحلیل ما از زندگی و آثار او با نگاهمان در ارتباط است، این تیتر را مناسب‌تر دیدم، چرا که بیان می‌کند من نیز فروغ را از زاویه‌ی نگاه خود می‌بینم و نه از موضع دانای کل.
نمونه‌ی غیر ایرانی قابل مقایسه با فروغ، سیلویا پلات نویسنده و شاعر آمریکایی‌ست که آثارش در بطن زندگی‌اش قابل بررسی‌ست و بدین لحاظ برای جنبش جهانی زنان یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ها محسوب می‌شود.

نیلوفر بیضایی، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر
فروغ فرخزاد یکی از معدود زنان تاریخ ماست که کتاب‌ها، نقدها و پژوهش‌های فراوانی درباره‌ی او و آثارش نوشته شده است. تاثیر فروغ بر شاعران مرد و زن پس از او و همچنین در نمود یافتن طغیانگری زن ایرانی انکارناشدنی‌ست و سایه‌اش به همان نسبت بر سر زنان نسل‌های بعد از خودش گسترده. آنچه او را در جامعه‌ای مانند ایران اینچنین برجسته می‌سازد، دلایل گوناگون دارد. فروغ در دهه‌ای کار خود را آغاز کرد که زبان ادبیات و زبان روشنفکری ایران، زبانی مردانه بود و نگاه به زن در این ادبیات از زاویه‌ای کاملا مردانه انجام می‌شد. این نگاه غالب مردانه تنها دو نوع زن را می‌دید: یکی زنی که یادآور مادر است و پاک و معصوم و دیگری زنی که جهنمی‌ست و اغواگر. در زندگی واقعی، بسیاری از همین مردان، آن زن مادرگونه را در خانه داشتند و بیرون از خانه به دنبال زن اغواگر می‌دویدند تا با او همبستر شوند. اگر صادق هدایت توانسته بود در دهه‌ها پیش در بوف کور چکیده‌ی افکار، حس‌ها، ناتوانی‌ها و تناقض‌های مرد ایرانی را در برخورد با هویت خودش و این زنانگی دو تکه شده به تصویر بکشد، فروغ توانست آن نیمه‌ی در پرده‌ی افکار، آلام، رنج‌ها و تناقضات زن ایرانی را در آثارش برجسته سازد. فروغ برای بیرون آمدن زن ایرانی از پشت این پرده باید پرده‌ها را کنار می‌زد و از خود می‌گفت. «امر خصوصی امر اجتماعی‌ست» و فروغ هر چند شاید این را در تئوری نمی‌دانست، اما غریزه‌ی شاعرانه، نبوغ او و همچنین شهامتش قرعه را به نام او انداخته بود. خود او در این زمینه می‌گوید:
«برای من که یک زن هستم خیلی مشکل است که بتوانم در این محیط فاسد در عین حال روحیه خودم را حفظ کنم، من زندگی را برای هنرم می‌خواهم. می‌دانم این راهی که من می‌روم در محیط فعلی و اجتماع فعلی خیلی سر و صدا کرده ومخالفین زیادی برای خودم درست کرده‌ام ولی من عقیده دارم بالاخره باید سد‌ها شکسته شود، یک نفر باید این راه را می‌رفت و من چون در خودم این شهامت و گذشت را می‌بینم پیشقدم شدم.»
ما از طریق شعر فروغ با پیچ و خم‌های زندگی او آشنا می‌شویم. این آشنایی نه از نوع کنجکاوی صرف نسبت به زندگی خصوصی‌اش، بلکه نزدیک شدن به تلاطم‌ها و دشواری‌های زندگی زنی‌ست که دیوارها و محدودیت‌ها را تاب نمی‌آورد و نگاهش از قفس تنگ به سوی افق‌های باز است. زنی که برای خود حق زندگی، حق تجربه، حق شکست، حق اشتباه و حق جستجوی راه فردی زندگی خود را قائل است.
ﺑﻪ ﻟﺐﻫﺎﯾﻢ ﻣﺰن ﻗﻔﻞ ﺧﻤﻮﺷﯽ
ﮐﻪ در دل ﻗﺼﻪای ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ دارم
ز ﭘﺎﯾﻢ ﺑﺎز ﮐﻦ ﺑﻨﺪ ﮔﺮان را
ﮐﺰﯾﻦ ﺳﻮدا دﻟﯽ آﺷﻔﺘﻪ دارم
ﺑﻪ‌‌ لب‌هایم ﻣﺰن ﻗﻔﻞ ﺧﻤﻮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ راز ﺧﻮد را
ﺑﻪ ﮔﻮش ﻣﺮدم ﻋﺎﻟﻢ رﺳﺎﻧﻢ
ﻃﻨﯿـﻦ آﺗﺸﯿﻦ آواز ﺧﻮد را
اما او بسیار زود می‌فهمد که این خود اوست که باید این بندها را از پا باز کند.
از آینه بپرس
نام نجات‌دهنده‌ات را
آیا این زمین که زیر پای تو می‌لرزد
تنهاتر از تو نیست
دختری که از همان کودکی سرکش و فرزند پدری بسیار مستبد، خشن و هوسباز بوده، دختری که در شانزده‌سالگی برای فرار از محیط خانه که تحملش برایش ناممکن بوده، عاشق مردی می‌شود یا فکر می‌کند که عاشق است، که پانزده سال از خودش بزرگ‌تر است، دختری که به زودی درمی‌یابد این مرد نیز با نگاه سنتی‌اش او را در خلاقیتش محدود می‌کند و به نوعی همان نقش پدر مستبد را بر عهده گرفته است، زمانی که زن جوانی شده درمی‌یابد که زندگی زناشویی در چارچوب سنتی‌اش مانع رشد اوست و از آن بیرون می‌آید، فرزندش به حکم قانون از او گرفته می‌شود و زخمی عمیق تا پایان عمر در وجودش کاشته می‌شود.
دخترک خنده‌کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است ببر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی‌ست
مرد حیران شد و گفت:
حلقه خوشبختی است، حلقه زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سال‌ها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهائی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای، این حلقه که در چهره‌ او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
بعد از جدایی از پرویز شاپور، فروغ زندگی پرتلاطم و بی‌ثباتی را پیش روی خود می‌دید که یک سرش در وضع بد مادی و رنج جدایی از فرزند و سر دیگرش نگاه جامعه به او به عنوان زن مطلقه است. زنی که هنوز بسیار جوان بود و به دلیل محدودیت‌های خانوادگی امکان تجربه‌ی رابطه‌ی عاطفی با جنس مخالف را نداشته و اینک در فضای روشنفکری با مردان و همکارانی روبرو می‌شود که بیشترشان گمان می‌کنند می‌توانند از او به عنوان ابژه‌ی جنسی استفاده کنند. او تجربیاتی را آغاز می‌کند که به نوعی بر بی‌ثبانی زندگی او دامن می‌زنند.
آشنایی او با ابراهیم گلستان که یازده سال از او بزرگتر بود، روشنفکری شناخته شده، کاریسماتیک و متمول بود، در آغاز به زندگی فروغ یک ثبات نسبی داد. اما آنچه باز در اینجا قابل توجه است، این نکته است که فروغ وارد رابطه‌ای دیگر شد که در آن مرد دست بالا را داشت. مردی که بر او مسلط بود. مردی که احساساتش نیز کنترل شده بود، که فروغ را می‌خواست اما حاضر به گذشتن از خانواده‌اش نبود. بارها روایت‌هایی را خوانده‌ایم که گلستان حتی گاه در جمع با فروغ بدرفتاری می‌کرد. اما فروغ با عشق بی‌دریغش به گلستان، یا حسی گمنام که گمان می‌کرد عشق است، خود را به تمامی در دام این رابطه انداخت و از آن علاوه بر سودهایی که برد، زخم‌های بسیاری نیز خورد. فروغ که خود یک زن بود و درد و رنج مادرش را از آزارهای پدر دیده بود، شاهد خیانت‌های پدر به مادر و بردباری‌های ناگزیر او بود، اینک نقش معشوقه‌ی مردی را بر عهده گرفته بود که همسری بردبار داشت. فخری خانم، زنی که بنا بر تربیت سنتی‌اش هر چه را مرد برای خود می‌خواست، به ناچار می‌پذیرفت و در پنهان رنج می‌کشید (و این بر خلاف ادعای آقای گلستان نه از سر بزرگواری که نتیجه‌ی تربیتی‌ست که تمام امتیازات را برای مرد می‌خواهد و زن را موجودی پذیرنده و خاموش). آیا گلستان، پرویز شاپور و هر مرد دیگری در زندگی فروغ می‌توانستند جز تصویرهای دیگری از پدری باشند که هرگز نتوانست مهر خود را به فرزندانش نشان بدهد؟ آیا خود فروغ در جاهایی از زندگی‌اش تکرار پدر نبود؟
نامه‌های فروغ به پدرش سال‌ها پیش منتشر شده است. فروغ در این نامه‌ها از هراس‌های کودکی خود و خواهر و برادرهایش از خشونت این پدر می‌نویسد و از محبتی که بروزش بسیار نادر اتفاق می‌افتاد. او در این نامه‌ها در واقع با خود نیز سخن می‌گوید و می‌خواهد بداند آنچه او را در این تناقض‌ها انداخته چیست.
فروغ فرخزاد، زنی که امروز در ادبیات ایران و بخصوص برای زنان ایران یک اسطوره است، زنی بود با تمام نقاط ضعف و قدرتش. او نیز یک قربانی فرهنگ پدرسالار است اما به این امر واقف. و این تفاوت اوست با دیگران. او تمام این تجربیات را در شعرش بازتاب می‌دهد. تمام لحظات یاس و امید، عشق و نفرت، شادی و میل به مرگ را. شعر او از زندگی‌اش جدا نیست و هر شعر لحظات یا دوره‌هایی از زندگی او را بازتاب می‌دهد. از یک زندگی پرتلاطم که به یمن خلاقیت فروغ از یک نمونه‌ی شخصی خارج می‌شود و به یک نمونه‌ی اجتماعی بدل می‌شود. او زنی‌ست که به دنبال تعریفی از خود به عنوان یک زن، یک انسان می‌گردد. به محیط اطرافش با چشم باز می‌نگرد. تشنه‌ی دانستن است، از بازگویی ناملایمات ابایی ندارد و در جستجوی فردیت خویش است.
تا نه داغی بیند
کس به دوران نه چراغی بیند
اکثر منتقدان بر این باورند که بلوغ شعری فروغ از تولدی دیگر آغاز می‌شود. آنها در این نوع تحلیل، هم زبان و فرم اشعار فروغ را در نظر دارند و هم ورود مفاهیم اجتماعی و سیاسی را به آثارش. من در این مورد فکر می‌کنم که اهمیت محتوایی سه کتاب اول فروغ لااقل برای زنان ایرانی و به این جهت که راهگشای شهامت فراتر رفتن از مرزهای سنت را به نمایش می‌گذارند، کمتر از آثار بعدی او نیست. چرا که شعر و ادبیاتی که در آن دوران به مفاهیم کلی‌تر سیاسی و اجتماعی می‌پرداخت را شاعران و نویسندگان دیگری نیز نمایندگی می‌کردند، اما آنچه فروغ را یگانه می‌کند، بازگو کردن، شکل دادن و هویت دادن به صدای خاموش زن ایرانی است. نکته‌ی بسیار مهم دیگر در این راستا این است که فروغ شاید اولین زن ایرانی‌ست که در آثارش لذت تن و لذت جنسی را از انحصار مردانه بیرون می‌آورد و از نگاه یک زن بازگو می‌کند. او زن ایرانی را از انفعال و مفعولیت جنسی بیرون می‌آورد و حق لذت بردن را از آن زنی می‌کند که تا همین امروز در نگاه سنتی به زن، موجودی دیده می‌شود که وظیفه‌اش ارضاء نیازهای مرد است.
فروغ فرخزاد که امروز به نوعی یک اسطوره شده، یک ویژگی مهم دیگر نیز دارد: صداقت و صراحتش با خود و با مخاطب. او بی‌اشتباه نیست واز بالا به جهان نمی‌نگرد. او با تمام ویژگی‌هایی که برشمردیم، در زندگی عشقی پر تلاطمش رنج‌های زیادی را متحمل شده. اما بلوغ فروغ در شعرش که خود تا پایان هنوز آن را خام می‌دانست را فروغ مدیون تلاش خودش، عشقش به کارش و نبوغش بود. او برای پنهان کردن و پنهانی زندگی کردن، پنهانی عشق ورزیدن، برای ماسک زدن و دو چهره و چند چهره بودن نیامده بود. او آمده بود تا عریان بگوید، بنویسد و زندگی کند و بهایش را نیز بپردازد. از این زاویه فروغ فرخزاد آغازگر دوران جدیدی از حضور هنری و اجتماعی زن ایرانی محسوب می‌شود.
اگر کسانی هنوز و همواره به دنبال زوایای پنهانی در زندگی فروغ فرخزاد هستند، اگر خصوصی‌ترین نامه‌های او منتشر می‌شوند، هیچیک نباید باعث شوند تا ما بر آشوبیم و بحث حریم شخصی را مطرح کنیم. اینکه فروغ بند کفش آقای گلستان را دوست می‌داشته یا نه، چیزی از اهمیت آثار او کم نمی‌کند. او همین عشق بی‌دریغ را به زبانی دیگر در آثارش بازتاب داده است. هنرمند قرار نیست «پیامبر» باشد. هنرمند هم انسانی‌ست مثل همه‌ی انسان‌های دیگر. من در تمام این سال‌ها علیرغم ارادتی که به فروغ داشته‌ام برای این باور بوده و هستم که بسیاری از لحظات زندگی فروغ الگویی برای تکرار نمی‌تواند باشد، چرا که زندگی او نیز مانند برخی از هنرمندان بزرگ، لحظات بسیاری از خودتخریبی را به همراه داشته است. رنجی که پس از لمسش به کلماتی با آن قدرت بدل می‌شود، تنها رنج او می‌توانسته باشد اما حاصلش به ادبیات ما غنایی انکار ناشدنی و به زنان ما شهامتی برای بیان افکار و احساسات خود بخشید. در زندگی فروغ فرخزاد به گواه آثارش، نوشته‌هایش و گفته‌هایش نقطه پنهانی وجود ندارد و همین که او با زندگی کوتاهش نشان داد که زن حق خواستن، حق در دست گرفتن سرنوشت خود، حق بیان خواسته‌های خود، حق خطا کردن، حق شکست خوردن و حق دوباره از جای برخاستن را دارد، بزرگ‌ترین گواه زندگی پر خطر اما پر بار اوست.
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق.
من این جزیره‌ی سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده‌ام
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد.
۴ مارس ۲۰۱۷
منبع : رادیو زمانه 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire