یگانه
در حال حاضر به عنوان یکی از چهرههای شاخص مبارزه با خشونت علیه زنان و
افزایش مشارکت سیاسی آنها با چند بنیاد مردمنهاد در افغانستان همکاری
میکند. او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و امید زنان
افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.
داستان با ازدواجش شروع شد؛ ازدواج دختر بچهای ۱۳ ساله که دردهایش
پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخت شد. روشنای
خاکستر داستان زندگی اوست و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش. این کتاب در
افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در این جامعه بسته
هیچ رنجی نیست که تجربه نکرده باشد. از زخم زبانها و کتک خوردنها بگیر
تا کار در کورههای آجرپزی و آزارهای همسرمعتاد و از دست دادن فرزند در
فقر و تنهایی. شعلههای آتش را هم تجربه کرده است، شعلههایی که همسرش مهیا
کرد برای سوزاندن او و فرزندش. هر آنچه زنی نمیخواهد هرگز تجربهاش کند
او از سر گذرانده است. اینها فقط داستان زهرا قهرمان کتاب «روشنای خاکستر»
نیست، که بخشی است از دردهای زیسته زهرا یگانه، نویسنده ۳۲ ساله افغان که
خواسته با انتشار روشنای خاکستر، به قول خودش روایتگر زندگی زنان در
افغانستان باشد.
داستان با ازدواجش شروع شد. ازدواج دختر بچهای ۱۳ ساله که دردهایش
پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخت شد. روشنای
خاکستر داستان زندگی اوست و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش. این کتاب در
افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در این جامعه بسته.
زهرا دردها و رنجهایش را بسان افسانهای روایت میکند که باور کردنش
دشوار است. مگر میشود این همه رنج کشید و سر پا ماند؟ اما زهرا نه تنها
کمر خم نکرد که شد پیشتاز مبارزه با خشونت علیه زنان در افغانستان.
اما بشنوید از زندگی زهرای داستان را که سرگذشتش تفاوتهای اندکی با
زهرا یگانه دارد: «۱۲ روزه بودم که خانوادهام وارد خاک ایران شدند، هر چه
خوشی داشتم همان ۱۳ سال با خانوادهام بود. تازه ۱۳ ساله شده بودم که شوهرم
دادند، خیلی زود فهمیدم شوهرم سلطان معتاد است، اما بارها از مادرم و بقیه
شنیده بودم زن با همه چیز شوهرش میسازد. دم بر نیاوردم.هیچکس نفهمید او
معتاد است.»
خیلی زود باردار شد: «ماه آخر بارداریام بود اما درد امانم نمیداد.
سلطان هم اخلاقش خیلی بد شده بود. تا شکایت میکردم درد دارم، شروع میکرد
به سر و صدا؛ به من چه که درد داری؟ دردهایم هر روز بیشتر میشد تا موقع
زایمان. کنارم نبود تا اجازه دهد عمل شوم. تنها و بیکس در مریضخانه افتاده
بودم.»
دکترها میگفتند: «افغانیه دیگه. این قدر نمیفهمه که باید سزارین بشه.
به ما چه وقتی خودشون دلشون نمیسوزه.» حرفهایشان را میشنیدم و بیشتر رنج
میکشیدم تا بالاخره گفتند:
– کار از این حرفها گذشته باید کاری کنیم.
«وقتی چشمهایم را باز کردم خوش شدم. مادر شوهرم کنارم بود کاش بقیه هم
بودند. مادر شوهرم گفت طفل دختر است، اما مشکل داره وقت تولد خفه شده و چون
با دستگاه بیرون آمده ضربه مغزی شده، گفتند سنت کم بوده.» با این همه
«نرگس» با معلولیت بالا زنده ماند. شوهر معتاد خشن و حالا دختری با این حال
و روز در اوج فقر و بیکسی… زهرا اما تسلیم نشد؛ شب تا صبح بافتنی بافت،
گل چینی درست کرد، درس خواند و دیپلمش را گرفت. او برای بار دوم هم باردار
بود. مدام با خودش میگفت شاید بعد از این، زندگی بهتر شود. به همه گفته
بود شوهرش مشکل خونی دارد و باید درمان شود. کم کم پول پسانداز میکرد،
برای ترک دادن شوهرش. در ۱۵ سالگی فرزند دومش را به دنیا آورد. اما چندی
بعد در داستانی پرغصه که خود، قصه کتاب دیگری است، نرگس را از دست داد:
«برای نرگسم پول کفن و دفن هم نداشتم.»
اما چه شد که سرنوشت زهرای «روشنای خاکستر» خیلی زود در افغانستان مورد
توجه قرار گرفت و به چاپ دوم رسید؟ یگانه در این باره میگوید: «خیلیها
احساس میکردند این کتاب توانسته تصویری واقعی از زندگی زنان در کشور
افغانستان ارائه دهد. دوم اینکه خیلی از حرفها در مورد زنان به صورت واضح
یا تابوشکنانه گفته شده. چیزی که برای خیلیها جذاب بود داستان واقعی کتاب
است، خیلیها که کتاب را میخواندند، مردها را مخاطب قرار میدادند که
حتماً باید آن را بخوانید.» زهرا در ایران کورههای خشتپزی را هم تجربه
کرد، همان جا که فرزند سومش را به دنیا آورد. آخرین تلاشها برای نجات
شوهر معتاد و زندگیاش: «برادرشوهرم آنجا بود، کمکم کرد. روزی ۳۰۰ خشت
میزدم. سلطان بستری بود و با همین پول خرج ترکش را میدادم. راضی بودم.
خوبی کورهها این بود که نیاز نبود، کرایه خانه بدهیم. همان جا در کورهها
زندگی میکردیم. دائم میگفتم نکند این همه زحمتم هدر برود و باز سلطان
برود سراغ اعتیاد. در همین حال پسرم را هم به دنیا آوردم، در میان خشت و
خاک.»
بالاخره شوهرش ترک کرد تنها چند هفته از ترک اعتیادش میگذشت که باز او
را سر بساط مواد مخدر گیر انداخت: «وقتی این صحنه را دیدم، دیوانه شدم اما
سلطان عین خیالش نبود، نعرهزنان به سمتم آمد و با مشت و لگد آنقدر بر سر و
رویم کوبید که خونین و مالین شدم. داد میزد بگذارید این زن را بکشم.
فهمیدم درست یک هفته بعد از ترک دوباره اعتیادش را شروع کرده.»
زهرا اندکی بعد از این ماجرا راهی هرات شد: «به خاطر دو فرزندم جنازهام
را به دنبال سرنوشت میکشاندم با کوله باری از خاطرات تلخ.» دردها و
رنجهای زهرا در هرات هم پایانی نداشت. او آنجا هم بهسختی کار میکرد و
خرج زندگی را میداد تا روزی که سلطان قصد داشت او و فرزندانش را در خانه
آتش بزند. پول میخواست، اما زهرا نداشت: «با وحشت از خواب بیدار شدم. همه
خانه پر از دود بود. دور و بر من و مریم دخترم. محمد امین آن شب خانه مادرم
مانده بود. درست دور تشک ما حلقهای از لباسهای نازک شعله میکشید. یک
باره از جایم خیز زدم، مریم را بغل کردم و دویدم. هر دو خود را به در و
پنجره میزدیم و جیغ میکشیدیم. در و پنجره هر دو آهنی بود. پشت شیشه هم
حصار آهنی بود. جیغ زدم، ضجه زدم. گفتم فردا هر چه بخواهی پول میآورم
برایت، فقط دروازه را باز کن تا من و مریم نسوزیم. داد میزد بسوز جای زن
در جهنم است. با تمام قدرت با دسته هاونی که در خانه بود، به دروازه
کوبیدم. به مریم گفتم جیغ بزن تا همسایهها بیدار شوند. ساعت دو شب بود که
به سمت خانه مادرم فرار کردیم.»
همان شب تصمیم گرفت طلاق بگیرد، تابویی به نام طلاق در جامعه افغانستان. میدانست همیشه داغ ننگی روی پیشانیاش میماند.
بعد از طلاق که با هزار سختی انجام شد و باعث شد برای مدتی فرزندانش را
از دست بدهد، بالاخره هرات را ترک کرد و به کابل رفت. با هزار سختی ادامه
تحصیل داد و شغلی مناسب پیدا کرد. پس از آن او توانست با بیش از پنج هزار
زن قربانی خشونت دیدار کند، سفرهای زیادی به ولایتهای افغانستان داشته
باشد و خیلی جدی روی خشونت علیه زنان کار کند.
اما او چطور توانست سرنوشت زهرای روشنای خاکستر را در جامعهای که پر از
تابوست منتشر کند؟ میگوید: «قبل از چاپ کتاب تردیدهایی بر من حاکم بود؛
نگران بودم اما نه تا آن حد که مانع چاپ کتاب شود. بر این باور بودم که
باید از یک جا شروع کرد و آنچه واقعیت است و زندگی زنان را دچار مشکل کرده،
بیان کرد. نباید نشست و منتظر بود تا کسی بیاید و کاری کند، کسی که خواهان
تغییر است، باید از خود شروع کند. برای همین تلاش کردم واقعیتها را بیان
کنم اما خیلی جاهای کتاب مجبور بودم زمان و مکان را تغییر دهم تا به دیگران
لطمه وارد نشود. اما با همه تردیدها یقین داشتم کار اشتباهی انجام
نمیدهم. این را هم خوب میدانستم برای یک کار خوب، باید قربانی داد. اگر
این کتاب میتوانست زندگی شماری از زنان را در افغانستان تغییر دهد، پس من
کار درستی انجام داده بودم. بعد از چاپ و نشر کتاب، به یقین رسیدم که کارم
با همه ترسها و تردیدهایی که وجود داشت درست و نتیجه بخش بوده. نظرات مثبت
زیادی دریافت کردم. این کتاب توانست ذهنیت خواننده مرد را در مورد زنان
تغییر دهد. من از این کتاب توقع معجزه نداشتم که یک باره زندگی زنان را در
افغانستان تغییر دهد. همین که توانست مخاطبان زیادی جذب کند، خشنود شدم.»
در قسمتهایی از کتاب روشنای خاکستر، خواننده از آن همه ظلمی که به زهرا
میرود متعجب بر جای میماند: «با وجود اینکه کتاب خط سیری از زندگی خودم
است، ولی روایتگر زندگی زنان در افغانستان است. در هر بخش کتاب که نیاز
دیدم نکتهای از زندگی زنان افغانستان دیده شود به متن افزودم. البته این
نکات هم بر اساس واقعیت بوده و تجربه سالها کار با زنان قربانی خشونت.
هرچند باید گفت این کتاب هم تنها بخشی از زندگی و دردهای زنان را به تصویر
کشیده و قادر نبوده تمام زوایای زندگی یک زن در افغاستان را منعکس کند.»
میپرسم زهرا هم درست مانند زهرای روشنای خاکستر در کودکی ازدواج کرد؛
ازدواج کودکان در افغانستان تا چه حد مسألهای جدی است؟ میگوید: «هنوز هم
ازدواج اطفال در افغانستان امری عادی است. شاید در کلانشهرها و مراکز
شهرهای بزرگ، این کمتر باشد اما در شهرستانها و روستاها هنوز دختران در سن
پایین مجبور به ازدواج میشوند.»
در کتاب، ماجرای طلاق گرفتن زهرا در هرات خود داستانی جداگانه دارد. آیا
در افغانستان طلاق هنوز هم تابو است؟ زهرا میگوید: «در سالهایی که من
داستان را روایت میکنم، طلاق خیلی سخت و غیرقابل پذیرش بود و زن هرچه قدر
هم زندگی سخت و غیر قابل تحملی داشت باز هم برای طلاق، او را مقصر و بد
میدانستند. فعلاً شرایط تا حدودی بهتر شده، اما هنوز هم بهعنوان چالشی
بزرگ فراروی زنان است و هنوز هم هر زنی طلاق میگیرد در نظر مردم زن خوبی
نیست و شرایط طلاق باز هم به نفع مردان است.»
او درباره مشکلات زنان در افغانستان میگوید: «زنان در جامعه ما با
مشکلات زیادی درگیر هستند، نمونه بارز زندگی یک زن در افغانستان را از قضیه
فرخنده (زنی که در مرکز شهر کابل به دست متعصبان به قتل رسید) دیدید. وقتی
درباره خشونت علیه زنان صحبت میشود، عموماً معنی خشونت خانگی و خانوادگی
به ذهن میآید اما خشونت علیه زنان ابعاد سیاسی – نظامی هم دارد و این جنبه
از خشونت هم زندگی خیلی از زنان را تحت تأثیر قرار داده. خوشبختانه در
سالهای اخیر به دلیل توجه رسانهها به مسأله خشونتهای خانگی، این موارد
بیش از گذشته انعکاس پیدا کرده و مردم و جامعه تا حدودی نسبت به این
خشونتها آگاه شدهاند. هر چند هنوز قدمهای زیادی مانده تا این آگاهی
تبدیل به رفتار شود اما به هر حال الان کسی از شنیدن خشونت علیه زنان متعجب
نمیشود.
یکی از ابعاد مهم خشونت علیه زنان همان خشونتهای سیاسی- نظامی است که
متأسفانه در این باره کمتر صحبت میشود. مثلاً تعداد بیشمار قربانیان جنگ و
حملات انتحاری عمدتاً زنان و کودکان هستند ولی متأسفانه وقتی صحبت از
عدالت، یا صلح میشود، زنان در این مذاکرات غایب هستند. بنابراین باوجود
اینکه مسأله خشونتهای خانگی خیلی مهم است اما این بعد از خشونت علیه زنان
برای ما اهمیت زیادی دارد. جنگ هر روزه که در شهرها، روستاها و رسانهها
جاری است به طور مستقیم زنان را نمیکشد، بلکه بیش از هر زمان دیگری آنان
را از عرصههای بزرگ تصمیمگیری عقب میراند به همین دلیل است که مسأله
مشارکت سیاسی زنان و حضور آنان در تصمیمگیریهای کلان بسیار مهم است.»
زهرا یگانه در حال حاضر بهعنوان یکی از چهرههای شاخص مبارزه با خشونت
علیه زنان و افزایش مشارکت سیاسی آنها با چند بنیاد مردمنهاد در افغانستان
همکاری میکند. او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و
امید زنان افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.
منبع: روزنامه ایران
منبع: روزنامه ایران
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire