(در صدمین سالمرگ لئو تولستوی) اسد سیف
سایه تولستوی آنچنان عظیم بود که همان چند اثر همسرش، سوفیا، نیز نادیده گرفته شد، امری که تا همین چند سال پیش ادامه داشت. رمان او با نام "یک سئوال از گناه" پس از یک قرن، در سال 2008 منتشر شد. نوول "ترانهی بدون واژه" که در سال 1900 به پایان رسیده بود، امسال منتشر شد. دفتر خاطرات او هنوز هم به شکل کامل خویش انتشار نیافته است.
![]() |
سوفیا آندریوا |
تولستوی در 9 سپتامبر 1828 در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد، در جوانی وارد دانشگاه شد، زبانهای شرقی خواند، اما پس از مدتی به تحصیل حقوق روی آورد که آن را نیز رها کرد تا زندگی 350 دهقانی را سامان بخشد که ارث او بودند از پدر.
در زمانی که دهقانان روسیه تزاری در رنجی مُدام، زندگی به سر می آوردند، همراه زمین خرید و فروش می شدند، و فرزندانشان امکان هیچگونه تحصیل نداشتند، تولستوی با اعتقاد به آموزش همگانی، برای آنان مدرسه ساخت، به این امید که آیندهای بهتر داشته باشند.
در روسیه قرن نوزدهم نویسنده وجدان بیدار مردم بود، کسی که برای عدالت اجتماعی نیز مبارزه می کرد. تولستوی در تمام لحظات زندگی کوشید تا این بار را بر دوش بکشد. در این راه بود که سرانجام همه هستی خویش بین دهقانان تقسیم کرد. روسها او را به حق وجدان روسیه می دانند.
تولستوی از زندگی لوکس دست کشید، ساده زیست، لباس اشرافیت از تن بدر کرد و لباس دهقانان پوشید. می گفت در این لباس راحتتر است و خود را در میان دهقانان خوشبختتر احساس می کند زیرا انسانهای واقعی همانها هستند. گیاهخوار شد. بر ضد خرافات کلیسا قد علم کرد، به نقد آن برخاست. به صراحت اعلام داشت که آموزههای کلیسا خرافات و دروغ هستند. او این مذهب را که بزرگترین حامی تزار بود، خوش نداشت. پس از انتشار آخرین اثر او، "رستاخیز"، کلیسا او را مرتد اعلام داشت. پیروان زیادی، بی آنکه خود بخواهد پیرامون او گرد آمدند. جهانی بدون جنگ را در صلح طلب می کرد که در آن انسانها در آرامش و دوستی و رفاه زندگی کنند.
تولستوی در زندگی، علیه خود نیز شورید. در مراسم خاکسپاری او هیچ نشانی از حضور کلیسا وجود نداشت. بدون روحانیون مذهبی و بدون تشرفیات دین، در میان هزاران نفر، به خاک سپارده شد.
او می خواست از آمیزش سوسیالیسم با خدایی که خود کشف کرده بود، دنیای دیگری بیافریند. دنیای خیالی او خوشایند کمونیستها بود. لنین هشت مقاله در مدح او نوشت. سوسیالیسم تخیلی او را با تئوریهای خویش همآهنگ ساخت. همین نوشتهها باعث شد تا بر محبوبیت او در میان چپها نیز افزون گردد.
در 1851 در جنگهای کریمه شرکت کرد. از تجربه این جنگ رمان "قزاقها" را نوشت. پس از جنگ، در 34 سالگی با سوفیا آندریوا آشنا شد که آن زمان هیجده سال داشت و نویسندهای بود در آغاز راه. این آشنایی به ازدواج انجامید. آن دو پنجاه سال با هم زندگی کردند.
سوفیا با رفتن به خانه تولستوی از نوشتن بازایستاد، دفتر خاطراتِ گذشته سوزاند تا به شکوفایی نبوغ نویسندهای کمک کند که دنیایی دگر جستوجو می کرد. تولستوی اما دفتر خاطرات خویش در اختیار او گذاشت. سوفیا دانست که او پیش از ازدواج با وی، با زنان بیشماری در رابطه بوده است، چیزی که تا پایان عمر فراموش نکرد.
سوفیا شانزدهبار حامله شد، سه فرزندش مرده به دنیا آمدند. از سیزده فرزند تنها هشت نفرشان زنده ماندند. تولستوی با هر گونه پیشگیری از بارداری مخالف بود. گذشته از کار تربیت و رسیدگی به بچهها، سوفیا مسئولیت بازنویسی دستنوشتههای شوهر پذیرفت. تولستوی بسیار بدخط و ناخوانا می نوشت، آنسان که جز سوفیا کمتر کسی از آنها سر در می آورد. فصلهایی از "جنگ و صلح" را که در سال 1836 در 1500 صفحه منتشر شد، هفت بار بازنویسی کرد. همین روند در "آناکارنینا" که در سال 1876 منتشر شد نیز تکرار شد. در سالهای بازنویسی این اثر سه فرزندش مردند و خود به سختی بیمار شد. برخی از فصلهای این کتاب 23 بار بازنویسی شدهاند.
سوفیا هر شب، پس از آنکه بچهها می خوابیدند، کار بازنویسی را آغاز می کرد که در بعضی از شبها تا ساعتِ سه صبح ادامه داشت. آنچنان به کار فرزندان و شوهر مشغول شد که خود از یاد برد و دیگر چیزی ننوشت. همه زندگی به راه شکوفایی نبوغ و زندگی شوهر و فرزندان به کار گرفت. ننوشت و نوشتن به کنار نهاد تا تولستوی بنویسد و ببالد.
سایه تولستوی آنچنان عظیم بود که همان چند اثر او نیز نادیده گرفته شد، امری که تا همین چند سال پیش ادامه داشت. رمان او با نام "یک سئوال از گناه" پس از یک قرن، در سال 2008 منتشر شد. نوول "ترانهی بدون واژه" که در سال 1900 به پایان رسیده بود، امسال منتشر شد. دفتر خاطرات او هنوز هم به شکل کامل خویش انتشار نیافته است.
عقاید تولستوی را می توان در آثارش پی گرفت. مرد آرمانی او "لوین"، قهرمان "آناکارنینا" است. آنچه از زبان لوین جاری می شود، در واقع سخن و آرزوی نویسنده است. کاتیا، همسر لوین، نیز زن ایدهآل نویسنده باید باشد. رابطه تولستوی با زنان، پیش از ازدواج را نیز می توان به شکلی در همین رمان مشاهده نمود. این بخش انگار حاصل تجربههای خود اوست.
در "جنگ و صلح" اساسیترین پرسشهای هستی را در دو مقوله جنگ و صلح طرح می کند. در این جنگ اگرچه ناپلئون پیروز به وطن باز می گردد، اما در واقع طرفِ پیروزی وجود نداشت. عدم آگاهی جمعی از فاجعه جنگ، آن چیزی بود که می کوشد ورای این داستان عظیم، به آن بپردازد.
در "سونات کرویتسر" (سونات مرگ؟) از عشق و ازدواج می نویسد، از خوشبختی و ناامیدی در آن. به مشکلاتِ فکری و جنسی بین زن و شوهر می پردازد، از همسری می نویسد که پس از پنج زایمان، به علتِ سلامتِ جسمی نباید بچهدار شود، به همین علت از همخوابگی با شوهر سرباز می زند. به ذوق شخصی خویش، نواختنِ پیانو روی می آورد. شوهر به این حالت زن مشکوک می شود، فکر می کند عشقی تازه در میان است. این رمان، روایت مردی عقدهایست، حسادت و شک در آن با فاجعه و مرگ پایان می یابد.
در این رمان هرچند تولستوی کوشید تا قهرمان زنِ رمان هیچ شباهتی به همسرش نداشته باشد، اما می توان سوفیا را در آن بازشناخت.
چاپِ این رمان در 1891 باعث شد تا مطالب طرح شده در آن زندگی خصوصی نویسنده قلمداد شوند و این موضوع را مشکلِ نویسنده با همسرش بدانند. دامنه شایعات آنسان گسترده بود که سوفیا رمان "کدام اشتباه؟ داستان یک زن" ("پاسخ به یک گناه" نیز ترجمه شده) را در برابر آن بنویسد. این رمان صد سال امکان چاپ نیافت.
در رمان سوفیا، دختری هیجده ساله با مردِ فئودال سالمندی ازدواج می کند. پس از تولد نخستین فرزند، متوجه می شود که شوهر بیشتر به کارهای شخصی خویش مشغول است و توجهای به او و فرزند ندارد. از این رفتار شوکه می شود. زن به موسیقی علاقه دارد، می نوازد، چیزی که شوهر نمی بیند و به آن توجه ندارد. در این میان زن با مرد جوانی در کنار ملکِ شوهر آشنا می شود، میان خود و آن مرد جوان، علاقههای مشترک می یابد. آن دو باهم به گردش می روند، کتاب می خوانند و نقاشی می کنند. این رفتار، حسادت و تخمِ شک در شوهر نسبت به همسر جوان می پاشاند.
مرد جوان روزی اعلام می دارد که عازم سفر است. زن به قصد بدرود، نزد او می شتابد. در بازگشت به خانه، خشم شوهر با کتک بر سرش خالی می شود.
به رسمیت نشناختن زن از سوی شوهر در این رمان، همان چیزی بود که سوفیا در زندگی خویش با تولستوی، از آن رنج می برد. سوفیا در این اثر، نخستین زن نویسنده روس است که از رنج زن در جامعه مردسالار می نویسد، تابوی سکس را می شکند و از آن سخن می گوید.
مردی که آرزو می کرد، درختی باشد سرسبز، ناخواسته اشرافزادهای شد فئودال. بر اراده کلیسا و پیامبر آن شورید، ولی خود پیامبری شد برای یک نسل. هر سال هزاران تن بر مزارش می شتابند، میلیونها نفر آثار او را می خوانند، آثاری که خود در سالهای پایانی زندگی آنها را نمی پسندید. از قطار خوشش نمی آمد، آناکارنینا را به زیر آن انداخت تا خود بکشد، خود اما سوار آن شد تا آخرین سفر خویش آغاز کند.
در پاییز 1910، در 82 سالگی نامهای به رسم خداحافظی به همسرش نوشت، همه زندگی خویش به رعیتها و خانواده بخشید، در تاریکروشن صبح، مخفیانه از خانه بیرون زد تا آخرین سفر خویش آغاز کند. می خواست آنسان زندگی کند که در داستانهایش آفریده بود. به مقصدی نامعلوم، در هوایی سرد، سوار قطاری درجه سه شد، پس از طی مسافتی به تب دچار آمد. در آخرین ایستگاه، در روستای دورافتادهای به نام آستاپوا، یکی از کارکنان قطار او را به ساختمانی کنار ایستگاه منتقل می کند. همسر و فرزندان با اطلاع از حادثه خود را به آنجا می رسانند. تولستوی در میان تبِ شدیدی که هفت روز ادامه داشت، تنها در آخرین لحظاتِ حیات، سوفیا را به حضور می پذیرد. دقایقی بعد در میان هزاران نفر از "تولستوییها" (طرفدران تولستوی) که با شنیدن خبر به محل آمده بودند، بر اثر برونشیت می میرد.
دنیای مردسالار پس از مرگ تولستوی، علت فرار او را از خانه به رفتار همسرش با او قلمداد می کند. بی آنکه بخواهند از واقعیتها چیزی بیابند و یا ببینند، جدا بودن اتاق خواب آن دو را در سالهای پسین زندگی و یا تنشهای معمولی بین آن دو را با بوق و کرنا در روزنامهها علم می کنند تا این فکر را به خوانندگان و دوستداران او القاء کنند که علت واقعی مرگ پیرمرد، سوفیا بوده است. شاید علت این امر که چاپ کامل خاطرات او هیچگاه امکان نیافت این باشد که دولت شوروی نیز دوست نداشت تا بر زندگی این شخصیتِ الگو، سایهای افکنده شود.
زندگی سوفیا یادآور این سخن ویرجینیا وُلف است در کتاب "اتاقی از آن خود" که در آن طنز گزنده خویش به کار می گیرد، موضوع "خواهر شکسپیر" را طرح می کند که بعدها مثالی می شود نمونه در ادبیات فمینیستی؛ اگر شکسپیر خواهری با نبوغ فوقالعاده به نام مثلاً یودیت داشت، غیرممکن بود همچون برادرش چنین نمایشنامههایی بنویسد. آنگاه که شکسپیر امکان حضور در لندن و تماشاخانههای آن را یافت، خواهرش مجبور بود، جورابهای او را وصله پینه کند و یا در آشپزخانه مراقب باشد تا غذا نسوزد. او اگر از وظیفه خویش سرپیچی می کرد، کتکِ جانانه پدر در انتظارش بود. اگرهم شهامت به خرج می داد، به تئاتری نزدیک می شد، از مدیر آن آبستن می شد و نتیجه آنکه، در شبی زمستانی به زندگی خویش پایان می داد.
جهان طی قرن گذشته به حق، به تولستوی افتخار کرده است، میلیونها نفر آثار او خوانده و می خوانند. دهها فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی با اقتباس از آثارش ساخته شدند. در صدمین سالمرگ او ترجمههای تازهای از آثارش به چاپ رسید، هزاران مجلس گرامیداشت برگزار شد. تمامی نشریات مترقی در جهان به تمجید از او و آثارش نوشتند. در این میان اما کسی از رنجی که سوفیا متحمل شد، چیزی ننوشت.