
vendredi 31 décembre 2010
jeudi 30 décembre 2010
احترام چیست و محترم کیست؟
• مردمان پرورش یافته در جوامع مدرن احترام را در دولا و راست شدن در مقابل یکدیگر، بلند و کوتاه شدن، قربان صدقه رفتن، تعریف و تمجیدهای دروغین، دادن هدیه های گرانقیمت، پختن غذاهای رنگارنگ برای مهمان ها، استفاده از عناوین و القاب، دست بوسیدن و ... نمی دانند بلکه با قضاوت نکردن و برچسب نزدن به یکدیگر، دخالت نکردن به کار و زندگی یکدیگر، وقت شناسی، خوش قولی، ضایع نکردن حقوق همدیگر و در یک جمله در آزار نرساندن به یکدیگر احترام خود را نشان می دهند
mercredi 29 décembre 2010
نه گياه مفيد براي سوء هاضمه
خاصيت درماني اين گياه از زمانهاي قديم مورد توجه بوده است. از برگ اين گياه ميتوان به عنوان دم كرده استفاده كرد. اين گياه از تركيبات اصلي داروهاي مربوط به سوء هاضمه است. رازيانه حاوي مادهاي موسوم به "آنتول" است كه در تحريك ترشحات معده و دستگاه گوارش نقش دارد. رازيانه همچنين حاوي اسيد اسپارتيك است كه به عنوان يك ماده ضد نفخ عمل ميكند و به همين خاطر برخي افراد عادت دارند كه بعد از هر وعده غذا، دانههاي رازيانه را بجوند.
نعنا
گياه ديگري كه براي مشكلات گوارشي بسيار مورد استفاده قرار ميگيرد، نعنا است. نعنا به عنوان درماني موثر براي سوء هاضمه، سوزش سردل ، نفخ و درد معده و دستگاه گوارش مورد استفاده قرار ميگيرد. اين گياه مفيد همچنين اشتها را تحريك ميكند و در درمان حالت تهوع و سردرد موثر است.
زنجبيل
اين گياه از 2000 سال قبل تا كنون براي درمان كليه اختلالات هضم مورد استفاده بوده است. زنجبيل حاوي يك ماده فعال به نام "جينگرول" است كه طعم گرم و تند اين چاشني را ايجاد ميكند و خواص تحريك كننده و درماني دارد. اين چاشني با بهبود عملكرد آنزيمهاي گوارشي به بهبود عملكرد سيستم هاضمه بدن كمك ميكند.
زردچوبه
زردچوبه براي درمان درد معده، اسهال، گازهاي رودهاي و نفخ معده بسيار مناسب است.
بادرنجبويه
اين گياه از خانواده نعنا است و از زمانهاي قديم براي درمان استرس، بيخوابي، كماشتهايي و تسهيل در هضم غذا استفاده ميشده است.
برگ كنگر
اين گياه موجب تحريك كبد و صفرا ميشود كه اين دو عضو به نوبه ي خود نقش موثري در گوارش دارند.
دارچين
دارچين به هضم مواد غذايي كمك مي كند. ساير موارد مصرف اين گياه عبارتند از درمان سردرد، التهابات پوستي، اضطراب و تهوع، اسهال ، دردهاي قاعدگي و نفخ.
فلفل هندي
كمي گيج كننده به نظر ميرسد كه يك چاشني نتيجه عكس داشته باشد. تا آنجا كه تحقيقات نشان ميدهد اغلب چاشنيجات موجب تحريك دستگاه گوارش ميشوند، ولي فلفل هندي موردي استثنا به نظر ميرسد و بر عكس ادويهجات تند، نقش موثري در از بين بردن نفخ، درد و حالت تهوع دارد.
برگ بو
گياه بعدي برگ بو است كه براي درمان سردردهاي ميگرني و كاهش استرس و اضطراب كاربرد مفيد دارد. به علاوه به دستگاه هاضمه هم كمك ميكند و خاصيت سم زدايي دارد.
نكته : علي رغم تمامي فوايد ذكر شده، مصرف اين گياهان بايد به ميزان مناسب و در حد متعادل باشد، به خصوص براي زنان باردار، شيرده و يا افرادي كه در حال مصرف دارو هستند.
dimanche 26 décembre 2010
jeudi 23 décembre 2010
از لولو تا جمهوری روسپیان

Lulu, au Théâtre de la Colline. (Elizabeth Carecchio)

لولو اثر وده کیند بازتاب فانتاسم های مردان و بازتاب فانتاسم ها و یا نیمه پنهان مردان جامعه و مردان قدرتمند می شود. اروتیسم و فانتاسم ها بخش عمده ای از نمایش لولو را تشکیل می دهد، در نیمی از نمایش تقریباً سه ساعت و نیمه، لولو نیمه عریان است، اما در کل نمایش که در عین گستاخانه بودن خود در دام پورنو نگاری و پورنوگرافی نمی افتد. کلوئه رژون نقش لولو را بازی می کند و بر نقش مسلط است و میزانسن های شسته رفته و صحنه گردان، در کل تصویری به یاد ماندنی از این نمایشنامه تکان دهنده و بی پروا ارائه می دهند.

روسپیان در ادبیات قرن نوزده به وفور ظاهر می شوند، آنها بیانگر دنیای زیرزمینی و آن روی سکه حکومت و فساد دولتی اند. «نانا» اثر امیل زولا نمونه دیگری از روسپپان ادبیات است. در بین نمایشنامه نویسان فرانسوی ژرژ فیدو نیز از طریق روسپیان آن روی دیگر جامعه به ظاهر عفیف را نشان داده است و به سخره گرفته است. در ادبیات روسیه همین دوران در رمان های تولستوی، فقر و استثمارجنسی روسپیان در برابر حکومت تزار و ثروت بی پایان آنان چون روی دیگر سکه نشان داده شده است.
امسال در ماه دسامبر، در آلمان، در ئتاتر شاوبونه برلین، فولکر لوش کارگردان آلمانی لولو را با تلفیقی از بازیگر و روسپی با عنوان «جمهوری روسپیان» به روی صحنه آورده است.

لولو از یک پرولوگ و پنج پرده تشکیل شده است و آلبن برگ آن را به صورت یک پرولوگ و سه پرده فشرده کرده است و به صورت اپرا درآورده است. هر پنج پرده لولو با یک مرگ جنایی تمام می شود، چهار پرده با مرگ فجیع یکی از مردان زندگی لولو به پایان میرسد، پایان پرده پنجم با قتل لولو به دست یک بیمار جنسی روانی است. در اجرای لولو در تئاتر کولین، استفان برانشویگ از نمایشامه «جعبه پاندورا» برای اجرا استفاده کرده است. اجرا به زبان فرانسه است و بخش نهایی آن که در لندن می گذرد به زبان انگلیسی است اما بالانویس فرانسوی در تمام نمایش وجود دارد.
صحنه ای از «لولو» اثر فرانک ودکیند به کارگردانی استفان برانشویگ در تئاتر لا کولین
فیلم اپرای «لولو» اثر آلبن برگ (صحنه نهایی) به زبان اصلی و آلمانی
فیلم صامت «لولو» اثر لوییز بروکز، 1929 بر اساس دو نمایشنامه فرانک ودکیند بر روی یوتوب
فیلم اپرای «لولو» اثر آلبن برگ به صورت کامل بر روی یوتوب است
mercredi 22 décembre 2010
lundi 20 décembre 2010
ولی جانفشانی و ساریه عبادی در آستانه سنگسار
vendredi 17 décembre 2010
به یاد شبنم سهرابی
سال گذشته
شبنم سهرابی لِه شد
فیلم کشته شدن شبنم سهرابی را در این لینک ببینید
مامانم رفته بود غذا بخره ماشین نیروی انتظامی دو بار از روی شکمش رد شده ... نگین دختر شبنم سهرابی همان مادر جوانی است که تنها به جرم حضور خیابان، زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی له شده است. برای ما یک سال گذشت)
لینک و مطلب از رزا
jeudi 16 décembre 2010
مناظره و مشاعره جنسیتی
«سوسن خانوم» از گروه بروبکس در برابرش «اسمال آقا» از گروه خانومای خارج از کشور
جمهوری روسپیان
استفاده از روسپی های حرفه ای در تئاتر 'جمهوری روسپیان'

لولو قبلا در موارد متعدد در کشورهای مختلف روی صحنه رفته است
در برلین نمایشی به روی صحنه آمده است که برای ایفای نقشهای آن از روسپیهای حرفهای استفاده شده است. فولکر لوش، کارگردان نوجوی تئاتر آلمان در استفاده از هنرپیشههای آماتور شهرت دارد. نمایشی که با عنوان فرعی "جمهوری روسپیان" به روی صحنه آمده، از نمایشنامه "لولو" معروفترین اثر دراماتیک فرانک ودکیند (۱۸۶۴ – ۱۹۱۸)، درامنویس نامی اوایل قرن بیستم آلمان، گرفته شده است.
نمایشنامه "لولو" سرگذشت دختری زیبا و فتنهانگیز است که به فحشا روی میآورد. لولو مردان را اغوا میکند، به آنها لذت و شادی میبخشد و باز از جانب آنها مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و سرانجام به دست آنها به قتل میرسد. روایتگر نمایش خود "لولو" است که سرگذشت غمانگیز خود را با گفتاری موزون تعریف میکند.
به نوشته خبرگزاری آلمان در نمونه تازهای که از شامگاه شنبه در برلین به روی صحنه رفت، متن نمایش با برشهایی از زندگی واقعی فاحشههای امروزی تکمیل شده است. در این اجرا نقش لولو را لاورا تراتنیک، از بازیگران معروف تئاتر آلمان، ایفا میکند، اما نقشهای فرعی را روسپیان واقعی ایفا میکنند که خود را "کارکنان سکس" مینامند. در میان زنان خودفروش چند تیپ روسپی قابل تشخیص است: دومینا (زن مسلط)، هنرپیشه پورنو، رقاص استریپتیز و ماساژگری به سبک "تانترا".
نمایشی 'غیراخلاقی'
لولو از مهمترین آثار نمایشی آغاز قرن بیستم است که اولین نمایش آن با جنجال فراوان همراه شد. سنتگرایان آن را "منافی اخلاق و عفت عمومی" دانستند و خواهان توقیف آن شدند. رژیم آلمان نازی (۱۹۳۳ – ۱۹۴۵) انتشار متن و اجرای این اثر را ممنوع اعلام کرد.اما "لولو" امروزه محبوبیت زیادی دارد و به ویژه برای جنبش فمینیستی و رهاییبخش زنان اثری ارزشمند به شمار میرود. این اثر برای هنرمندان نوجوی قرن بیستم الهامبخش بوده و بر پایه آن دهها فیلم و تئاتر تهیه شده است. آلبان برگ (۱۸۸۵ – ۱۹۳۵) آهنگساز نامی اتریش بر پایه لولو یک اپرا تصنیف کرده، که در کنار اپرای "وویتسک" یکی از دو اثر مهم او به شمار میرود. آخرین از اجرای "لولو" شامگاه شنبه (۱۱ دسامبر) در تئاتر شاوبونه برلین به روی صحنه رفت.
برگرفته از بی بی سی فارسی
dimanche 12 décembre 2010
ازدواج به سبک عربی

***
خطبه عقد و ازدواج بزبان عربي توهين بزرگي به شخصيت زن ميباشد که بر اثر عدم آگاهي و آُشنايي ما بزبان عربي سالهاست مورد استفاده قرار گرفته است. در پي تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام دختران و زنان ما بعنوان غنيمت جنگي و با نام کنيز و با توجيه قرآني "ما ملکت ايمانکم" مورد تجاوز اعراب قرار ميگرفته اند و پس از استفاده نخست خودشان، آن عزيزان را با دريافت وجهي به عقد ديگران در مي آورده اند که تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازي آمده است. بدين رو در خطبه عقد تازي، از دو واژه انکحتک و زوجتک استفاده ميشود که انکحت از نکح مي آيد و نکح يعني گاوي و يا شتري سوار شتر ديگري شدن و با او کار جنسي انجام دادن / **( سو را خ کرد ن )** . و آنگاه که ملا ميگويد "انکحتک و زوجتک لموکلي" يعني من چنين کاري را بوکالت موکلم انجام دادم زيرا واژه زوج نيز يعني جفت شدن و آن کار را انجام دادن من که امروز ميخواهم اين مسئله را بنويسم و شرح بدهم شرمنده ام و نميتوانم بيش از اين اين مسئله را باز کنم حالا شما در نظر بگيريد که چهارده قرن است پدران و مادران ما را با اين واژه هاي توهين آميز عقد کرده اند.
اصلا چرا بايد در بهترين لحظه زندگي يک زن و مرد از واژه هاي زشت جفت شدن و سوار هم شدن استفاده کرد آن هم کسي ديگر اين کار را بوکالت انجام بدهد توجه به تاريخ و پيشينه خود بنا بر آماري كه اخير در ايران منتشر شده است كتابهاي تاريخي كه در ايران چاپ و پخش ميشود حدود چهل درصد از بازار كتاب را به خود اختصاص داده است. يعني ايرانيان توجه بسيار بالا و بزرگي به تاريخ و پيشينه و گذشته خود داشته و جستجوگر شناخت گذشته خود ميباشند!
هرچند در سالهاي نخست انقلاب كتابهاي ديني و بويژه اسلامي خريداران بسياري داشت (و پس از چندي دهها سازمان و تشكيلات ديني و دولتي هزاران هزار كتاب را از تاريخ اسلام و غيره چاپ كرده و بطور رايگان در اختيار مردم داخل وخارج ازكشور قراردادند) اما خيلي زود مردم بسوي تاريخ گذشته خود روي آوردهاند! جدا از كتابهاي باستاني، كتابهاي بسياري در خصوص تاريخ و تحليل و نقد و تفسير مسائل اسلامي بودند كه از زبانهاي ديگر بويژه عربي ترجمه شدند كه نسبت به جو صددرصد شيعي سالهاي قبل، مردم با افكار و آراء مختلفي دررابطه با اسلام نيز آشنا شدند.
نامهاي ايراني همراه و همزمان با اين توجه ويژه به تاريخ كهن، ايراني انديشيدن و نام ايراني برگزيدن نيز از سالهاي شصت در ايران رشد كرد. بگونهاي كه اينك حدود چهل و پنج درصد نامهايي كه هموطنانمان در داخل كشور براي فرزندان خود انتخاب ميكنند صددرصد ايراني است. و درصد نامهاي ايراني درخارج از كشور به شصت و پنج درصد ميرسد!
بالارفتن رشد فكري مردمان ما طي اين سالهاي اخير و تحميل فراگيري زبان عربي در مدارس جمهوري اسلامي موجب شد تا هموطنان ما به ريشه و معني برخي از نامهاي غيرايراني پيبرده و تلاش كنند تا هر چه بيشتر از نامهاي زيبا و پرمعناي ايراني بهره ببرند و واقعاً طي قرنها نياكان ما بخاطر آگاه نبودن از معنيهاي برخي از نامها، شايد ستمي تاريخي به فرزندان خود ميكردهاند. البته چون زبان عربي زبان مادري مردم ما نبوده است و هجوم بيگانه موجب شده بود تاخودآگاه برخي از واژهها و نامهاي نادرست بر تاريخ و فرهنگ و جوامع و خانوادههاي ما تحميل شود!
مثلاً غلام نامي است و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نمي شود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است من بسياري از كشورهاي عربي را گشتهام!! دوستان بسياري دارم كه از كشورهاي عربي هستند و هرگز يك عنصر عرب را نديدهام كه اورا غلام بنامند! و اين بدين خاطر است كه اعراب معني غلام را ميدانند و ما نميدانستهايم. غلام از ريشه غلم ميآيد كه به معناي بهرهوري جنسي است! و غلام به پسربچههايي ميگفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مينمودهاند! بغلط به ما گفتهبودند كه غلام يعني نوكر وبرده و بنده! درصورتيكه درزبان عربي، عبد ميشود برده و نوكر را خادم ميگويند! غلام وكنيز همطراز و همراهند!! از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي ميبردهاند و از غلام بچه ها نيز!!
بسياري از نامهاي عربي كه درميان ما ايرانيان رايج است درميان اعراب اصيل (عربستان سعودي، كشورهاي خليج فارس..) ابداً متداول نيست! هرچند امكان دارد كه اين نامها درميان شيعيان مورد استفاده قرار بگيرد. آنهم بعنوان عشق و تعصب ويژهاي كه نسبت به برخي از شخصيتهاي تاريخ اسلام داشته و دارند. اما بدون شك اگر پدرومادري باريشه اين گونه نامها و معناي آنها آشنايي ميداشتهاند هرگز نامهاي نازيبا را بعشق شخصيت هاي تاريخي بر روي فرزندان خود نمينهادند.
با هم به معني چندنام نگاهي مياندازيم كه نتيجه سالها پژوهش و كنكاش ميباشد نامهاي زنانه
ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود
حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت
خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند
بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد
سميه: از سم مي آيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند
سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده ميباشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند
رقيه: كه از ريشه رق ميآيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است
عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند
نامهاي مردانه جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد
ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده
باقر: كه از خانواده بقره ميباشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز ميفهميده است نيز ميگفته. باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند.
عباس: از عبس ميآيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخو
عثمان: بچه مار
كاظم: از كظم ميآيد و به معناي لال بودن، گنگ و بيزبان و خاموش
هاشم: به نان فروش دورهگرد ميگفته اند
حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن! حيدر به كسي گفته اند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است
صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر
سيد (آقا) و سيدي (آقايي)
البته نامهاي ديگري چون كلبعلي، كلبحسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره. اينها نمونه اندكي بود ازمعني برخي از نامهاي تازي كه درميان ما ايرانيان قرنها رايج است. ما كمتر از معني آنها آگاه بوده ايم و كلاً اين گونه نامها براي هرعنصر ايراني نوعي توهين وتحقير بوده است. همچنانكه درقرنهاي نخست هجوم تازيان به ايران، ما را برده و موالي ميخواندند و خودشان را مولا! براساس همين تفكر و انديشه بودكه نامهاي نازيباي عربي را نيز برما تحميل كردند! همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد!! به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن! يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد و چون سيد بودن يك برتري اجتماعي و اقتصادي را از آن دارنده اين عنوان ميكرد، تعداد سيدها نيز در تاريخ ما فراوان شد و تا به امروز برجاي مانده است.
و كلاً نوعي تبعيض اجتماعي ميان تازي و ايراني برعنصر آزاده ايراني تحميل شده است! دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل امده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است.
در اين پژوهش آمده است كه كلاً پيامبر اسلام پسري نداشت كه بعنوان وارث ايشان تداوم بخش نسل ايشان باشد! خانم فاطمه همسر امام علي مادر امام حسين و امام حسن بودهاند. امروزه تبار امام حسن را طباطبايي ميخوانند و تبار امام حسين را حسيني. ثابت شده ست كه ريشه بسياري از اين خانوادهها به مدينه و فرزندان فاطمه نميرسد.
درهمين پژوهش و تحقيق تاريخي آمده است كه سيدهاي بسياري باعنوان موسوي هستند كه گفته ميشود نوادگان امام موسي كاظم ميباشند. چنانچه درتاريخ آمده است و همه مورخين نيز آنرا گواهي كردهاند، امام موسي هرگز همسري دائمي و عقدي نداشته است. زيرا ايشان از جواني به زندان رفته است و درزندان نيز چشم از جهان فروبسته است.
در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهينامههايي را نيز تدوين نمودهاند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهرهمند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند.
كعبه ايران در زمان هخامنشيان بر بيش از صد و بیست كشور جهان حاكم بود. مصر، عربستان، يمن از جمله اين كشورها بودند. كعبه آتشكده ايست بنام خانه كيوان كه درزمان هخامنشيان بنا شده است. كعبه زرتشت درنقش رستم كه شبيه كعبه مكه «خانه كيوان» ميباشد بهترين نمونه ايراني بودن كعبه مكه ميباشد.
این مطلب را پروانه فرستاده |
samedi 11 décembre 2010
رنج تحملناپذیر سوفیا
(در صدمین سالمرگ لئو تولستوی) اسد سیف
سایه تولستوی آنچنان عظیم بود که همان چند اثر همسرش، سوفیا، نیز نادیده گرفته شد، امری که تا همین چند سال پیش ادامه داشت. رمان او با نام "یک سئوال از گناه" پس از یک قرن، در سال 2008 منتشر شد. نوول "ترانهی بدون واژه" که در سال 1900 به پایان رسیده بود، امسال منتشر شد. دفتر خاطرات او هنوز هم به شکل کامل خویش انتشار نیافته است.
![]() |
سوفیا آندریوا |
تولستوی در 9 سپتامبر 1828 در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد، در جوانی وارد دانشگاه شد، زبانهای شرقی خواند، اما پس از مدتی به تحصیل حقوق روی آورد که آن را نیز رها کرد تا زندگی 350 دهقانی را سامان بخشد که ارث او بودند از پدر.
در زمانی که دهقانان روسیه تزاری در رنجی مُدام، زندگی به سر می آوردند، همراه زمین خرید و فروش می شدند، و فرزندانشان امکان هیچگونه تحصیل نداشتند، تولستوی با اعتقاد به آموزش همگانی، برای آنان مدرسه ساخت، به این امید که آیندهای بهتر داشته باشند.
در روسیه قرن نوزدهم نویسنده وجدان بیدار مردم بود، کسی که برای عدالت اجتماعی نیز مبارزه می کرد. تولستوی در تمام لحظات زندگی کوشید تا این بار را بر دوش بکشد. در این راه بود که سرانجام همه هستی خویش بین دهقانان تقسیم کرد. روسها او را به حق وجدان روسیه می دانند.
تولستوی از زندگی لوکس دست کشید، ساده زیست، لباس اشرافیت از تن بدر کرد و لباس دهقانان پوشید. می گفت در این لباس راحتتر است و خود را در میان دهقانان خوشبختتر احساس می کند زیرا انسانهای واقعی همانها هستند. گیاهخوار شد. بر ضد خرافات کلیسا قد علم کرد، به نقد آن برخاست. به صراحت اعلام داشت که آموزههای کلیسا خرافات و دروغ هستند. او این مذهب را که بزرگترین حامی تزار بود، خوش نداشت. پس از انتشار آخرین اثر او، "رستاخیز"، کلیسا او را مرتد اعلام داشت. پیروان زیادی، بی آنکه خود بخواهد پیرامون او گرد آمدند. جهانی بدون جنگ را در صلح طلب می کرد که در آن انسانها در آرامش و دوستی و رفاه زندگی کنند.
تولستوی در زندگی، علیه خود نیز شورید. در مراسم خاکسپاری او هیچ نشانی از حضور کلیسا وجود نداشت. بدون روحانیون مذهبی و بدون تشرفیات دین، در میان هزاران نفر، به خاک سپارده شد.
او می خواست از آمیزش سوسیالیسم با خدایی که خود کشف کرده بود، دنیای دیگری بیافریند. دنیای خیالی او خوشایند کمونیستها بود. لنین هشت مقاله در مدح او نوشت. سوسیالیسم تخیلی او را با تئوریهای خویش همآهنگ ساخت. همین نوشتهها باعث شد تا بر محبوبیت او در میان چپها نیز افزون گردد.
در 1851 در جنگهای کریمه شرکت کرد. از تجربه این جنگ رمان "قزاقها" را نوشت. پس از جنگ، در 34 سالگی با سوفیا آندریوا آشنا شد که آن زمان هیجده سال داشت و نویسندهای بود در آغاز راه. این آشنایی به ازدواج انجامید. آن دو پنجاه سال با هم زندگی کردند.
سوفیا با رفتن به خانه تولستوی از نوشتن بازایستاد، دفتر خاطراتِ گذشته سوزاند تا به شکوفایی نبوغ نویسندهای کمک کند که دنیایی دگر جستوجو می کرد. تولستوی اما دفتر خاطرات خویش در اختیار او گذاشت. سوفیا دانست که او پیش از ازدواج با وی، با زنان بیشماری در رابطه بوده است، چیزی که تا پایان عمر فراموش نکرد.
سوفیا شانزدهبار حامله شد، سه فرزندش مرده به دنیا آمدند. از سیزده فرزند تنها هشت نفرشان زنده ماندند. تولستوی با هر گونه پیشگیری از بارداری مخالف بود. گذشته از کار تربیت و رسیدگی به بچهها، سوفیا مسئولیت بازنویسی دستنوشتههای شوهر پذیرفت. تولستوی بسیار بدخط و ناخوانا می نوشت، آنسان که جز سوفیا کمتر کسی از آنها سر در می آورد. فصلهایی از "جنگ و صلح" را که در سال 1836 در 1500 صفحه منتشر شد، هفت بار بازنویسی کرد. همین روند در "آناکارنینا" که در سال 1876 منتشر شد نیز تکرار شد. در سالهای بازنویسی این اثر سه فرزندش مردند و خود به سختی بیمار شد. برخی از فصلهای این کتاب 23 بار بازنویسی شدهاند.
سوفیا هر شب، پس از آنکه بچهها می خوابیدند، کار بازنویسی را آغاز می کرد که در بعضی از شبها تا ساعتِ سه صبح ادامه داشت. آنچنان به کار فرزندان و شوهر مشغول شد که خود از یاد برد و دیگر چیزی ننوشت. همه زندگی به راه شکوفایی نبوغ و زندگی شوهر و فرزندان به کار گرفت. ننوشت و نوشتن به کنار نهاد تا تولستوی بنویسد و ببالد.
سایه تولستوی آنچنان عظیم بود که همان چند اثر او نیز نادیده گرفته شد، امری که تا همین چند سال پیش ادامه داشت. رمان او با نام "یک سئوال از گناه" پس از یک قرن، در سال 2008 منتشر شد. نوول "ترانهی بدون واژه" که در سال 1900 به پایان رسیده بود، امسال منتشر شد. دفتر خاطرات او هنوز هم به شکل کامل خویش انتشار نیافته است.
عقاید تولستوی را می توان در آثارش پی گرفت. مرد آرمانی او "لوین"، قهرمان "آناکارنینا" است. آنچه از زبان لوین جاری می شود، در واقع سخن و آرزوی نویسنده است. کاتیا، همسر لوین، نیز زن ایدهآل نویسنده باید باشد. رابطه تولستوی با زنان، پیش از ازدواج را نیز می توان به شکلی در همین رمان مشاهده نمود. این بخش انگار حاصل تجربههای خود اوست.
در "جنگ و صلح" اساسیترین پرسشهای هستی را در دو مقوله جنگ و صلح طرح می کند. در این جنگ اگرچه ناپلئون پیروز به وطن باز می گردد، اما در واقع طرفِ پیروزی وجود نداشت. عدم آگاهی جمعی از فاجعه جنگ، آن چیزی بود که می کوشد ورای این داستان عظیم، به آن بپردازد.
در "سونات کرویتسر" (سونات مرگ؟) از عشق و ازدواج می نویسد، از خوشبختی و ناامیدی در آن. به مشکلاتِ فکری و جنسی بین زن و شوهر می پردازد، از همسری می نویسد که پس از پنج زایمان، به علتِ سلامتِ جسمی نباید بچهدار شود، به همین علت از همخوابگی با شوهر سرباز می زند. به ذوق شخصی خویش، نواختنِ پیانو روی می آورد. شوهر به این حالت زن مشکوک می شود، فکر می کند عشقی تازه در میان است. این رمان، روایت مردی عقدهایست، حسادت و شک در آن با فاجعه و مرگ پایان می یابد.
در این رمان هرچند تولستوی کوشید تا قهرمان زنِ رمان هیچ شباهتی به همسرش نداشته باشد، اما می توان سوفیا را در آن بازشناخت.
چاپِ این رمان در 1891 باعث شد تا مطالب طرح شده در آن زندگی خصوصی نویسنده قلمداد شوند و این موضوع را مشکلِ نویسنده با همسرش بدانند. دامنه شایعات آنسان گسترده بود که سوفیا رمان "کدام اشتباه؟ داستان یک زن" ("پاسخ به یک گناه" نیز ترجمه شده) را در برابر آن بنویسد. این رمان صد سال امکان چاپ نیافت.
در رمان سوفیا، دختری هیجده ساله با مردِ فئودال سالمندی ازدواج می کند. پس از تولد نخستین فرزند، متوجه می شود که شوهر بیشتر به کارهای شخصی خویش مشغول است و توجهای به او و فرزند ندارد. از این رفتار شوکه می شود. زن به موسیقی علاقه دارد، می نوازد، چیزی که شوهر نمی بیند و به آن توجه ندارد. در این میان زن با مرد جوانی در کنار ملکِ شوهر آشنا می شود، میان خود و آن مرد جوان، علاقههای مشترک می یابد. آن دو باهم به گردش می روند، کتاب می خوانند و نقاشی می کنند. این رفتار، حسادت و تخمِ شک در شوهر نسبت به همسر جوان می پاشاند.
مرد جوان روزی اعلام می دارد که عازم سفر است. زن به قصد بدرود، نزد او می شتابد. در بازگشت به خانه، خشم شوهر با کتک بر سرش خالی می شود.
به رسمیت نشناختن زن از سوی شوهر در این رمان، همان چیزی بود که سوفیا در زندگی خویش با تولستوی، از آن رنج می برد. سوفیا در این اثر، نخستین زن نویسنده روس است که از رنج زن در جامعه مردسالار می نویسد، تابوی سکس را می شکند و از آن سخن می گوید.
مردی که آرزو می کرد، درختی باشد سرسبز، ناخواسته اشرافزادهای شد فئودال. بر اراده کلیسا و پیامبر آن شورید، ولی خود پیامبری شد برای یک نسل. هر سال هزاران تن بر مزارش می شتابند، میلیونها نفر آثار او را می خوانند، آثاری که خود در سالهای پایانی زندگی آنها را نمی پسندید. از قطار خوشش نمی آمد، آناکارنینا را به زیر آن انداخت تا خود بکشد، خود اما سوار آن شد تا آخرین سفر خویش آغاز کند.
در پاییز 1910، در 82 سالگی نامهای به رسم خداحافظی به همسرش نوشت، همه زندگی خویش به رعیتها و خانواده بخشید، در تاریکروشن صبح، مخفیانه از خانه بیرون زد تا آخرین سفر خویش آغاز کند. می خواست آنسان زندگی کند که در داستانهایش آفریده بود. به مقصدی نامعلوم، در هوایی سرد، سوار قطاری درجه سه شد، پس از طی مسافتی به تب دچار آمد. در آخرین ایستگاه، در روستای دورافتادهای به نام آستاپوا، یکی از کارکنان قطار او را به ساختمانی کنار ایستگاه منتقل می کند. همسر و فرزندان با اطلاع از حادثه خود را به آنجا می رسانند. تولستوی در میان تبِ شدیدی که هفت روز ادامه داشت، تنها در آخرین لحظاتِ حیات، سوفیا را به حضور می پذیرد. دقایقی بعد در میان هزاران نفر از "تولستوییها" (طرفدران تولستوی) که با شنیدن خبر به محل آمده بودند، بر اثر برونشیت می میرد.
دنیای مردسالار پس از مرگ تولستوی، علت فرار او را از خانه به رفتار همسرش با او قلمداد می کند. بی آنکه بخواهند از واقعیتها چیزی بیابند و یا ببینند، جدا بودن اتاق خواب آن دو را در سالهای پسین زندگی و یا تنشهای معمولی بین آن دو را با بوق و کرنا در روزنامهها علم می کنند تا این فکر را به خوانندگان و دوستداران او القاء کنند که علت واقعی مرگ پیرمرد، سوفیا بوده است. شاید علت این امر که چاپ کامل خاطرات او هیچگاه امکان نیافت این باشد که دولت شوروی نیز دوست نداشت تا بر زندگی این شخصیتِ الگو، سایهای افکنده شود.
زندگی سوفیا یادآور این سخن ویرجینیا وُلف است در کتاب "اتاقی از آن خود" که در آن طنز گزنده خویش به کار می گیرد، موضوع "خواهر شکسپیر" را طرح می کند که بعدها مثالی می شود نمونه در ادبیات فمینیستی؛ اگر شکسپیر خواهری با نبوغ فوقالعاده به نام مثلاً یودیت داشت، غیرممکن بود همچون برادرش چنین نمایشنامههایی بنویسد. آنگاه که شکسپیر امکان حضور در لندن و تماشاخانههای آن را یافت، خواهرش مجبور بود، جورابهای او را وصله پینه کند و یا در آشپزخانه مراقب باشد تا غذا نسوزد. او اگر از وظیفه خویش سرپیچی می کرد، کتکِ جانانه پدر در انتظارش بود. اگرهم شهامت به خرج می داد، به تئاتری نزدیک می شد، از مدیر آن آبستن می شد و نتیجه آنکه، در شبی زمستانی به زندگی خویش پایان می داد.
جهان طی قرن گذشته به حق، به تولستوی افتخار کرده است، میلیونها نفر آثار او خوانده و می خوانند. دهها فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی با اقتباس از آثارش ساخته شدند. در صدمین سالمرگ او ترجمههای تازهای از آثارش به چاپ رسید، هزاران مجلس گرامیداشت برگزار شد. تمامی نشریات مترقی در جهان به تمجید از او و آثارش نوشتند. در این میان اما کسی از رنجی که سوفیا متحمل شد، چیزی ننوشت.
استفاده ابزاری از زنان توسط احزاب
اکنون زنان فمینیست حقیقی، به جای انتقادهای حزبی، بایست جوالدوزی هم به خود بزنند و به انتقاد از خود بنشینند و روش ها و حیله های گروه های مختلف را در استفاده ابزاری از زنان برای پیشبرد اهداف حزب افشا کنند. بسیاری از افرادی که اکنون اسم فعال امور زنان و فمینیست را برای خود برگزیده اند به شاخه های نظامی احزاب تعلق دارند و این افراد مأموریت دارند از زنان استفاده ابزاری کرده و در ابتدا نیمی از جامعه را فریب بدهند، پس از آن، زنان فریب خورده نیز با خود پسران و شوهران و معشوقان خود را به راه پیمایی ها خواهند آورد.
اکنون وقت نوشتن مقاله ایست به نام:
زنان در اسارت ذهنیت مردسالار
زنان بزرگترين دشمن خود هستند. بدترين دشمن زنان خود زنان هستند نه مردان... به خاطر اين كه آنان برده اند. ذهن شان اسير بردگی است.
ناگفته هایی از قتل لاله سحرخیزان

شهلا چهار اقرار مختلف داشت، ابتدا گفت عاملان قتل از صحنه فیلم گرفته و برای وی ارسال کرده بودند و به خاطر همین میدانست جزئیات جنایت چیست؟ بعد گفت که از سوی یکی از دوستان ناصر شنیده هیاهویی جلوی خانه ناصر است وقتی آنجا رفته دیده خبری نیست و در خانه باز است. به بهانه اینکه آنجا آرایشگاه است بالا رفته و در اتاق خواب لاله جنازه را دیده است.
او دو اعتراف دیگر نیز داشت، شهلا گفته بود من کشتم و شب جنایت در آنجا پنهان بودم و بعد در اعتراف دیگری گفته بود: شب قبل از جنایت در خانه لاله پنهان بودم اما صبح پیش از ترک آنجا دیدم دو مرد آمدند و او را کشتند به خاطر همین صحنه قتل را با تمام جزئیاتش میدانستم. شهلا به قصاص نفس – اعدام- محکوم شد و این رای در مدت هشت سال از سوی بیش از سی و یک قاضی بازخوانی شد و همه رای به محکومیت شهلا دادند و جالب اینکه وی با وجود ادعا برای گفتن حرفهای تازه، هیچگاه مساله جدیدی را پیش نکشید.
vendredi 10 décembre 2010
شما نمونه خشونت اید!، شهلا نوری
شما نمونه خشونت اید! در حاشیه نامه زهرا رهنورد
شهلا نوری : زهرا رهنورد به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت عليه زنان نامه ای سرگشاده در باره زنان مبارز ايران، خطاب به لاریجانی رئيس قوه قضاييه جمهوری اسلامی نوشته است.
با اشاره به نکاتی از این متن تلاش خواهم کرد گذشته و حال و آنچه را که زهرا رهنورد برای آینده زنان ایران متصور شده است را مروری کنم.
نکته کلیدی این بحث اشاره به همزمانی "عید غدیر" با "روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان" است. او با تاکید به همزمانی عید مسلمانان با روز 25 نوامبر به اصولگرایان گوشزد می کند که در راه حفظ اسلام و رژیم اسلامی چاره ای نیست مگر آنکه او را به عنوان یکی از پیشقراولان تطابق دمکراسی و احکام اسلامی برسمیت بشناسند. زهرا رهنورد که شاگرد ممتاز مدرسه "امام خمینی" بوده و کلی کاغذ و کتاب در تبئین اسلام سیاسی و هنر اسلامی سیاه کرده است، تحت عنوان یکی از مفاخر فرهنگی رژیم اسلامی به ریاست دانشگاه "زنانه" الزهرا (دانشگاهی که خود نماد برجستۀ آپارتاید جنسی حاکم بر جامعه است) منتصب شده و تا همین اواخر به پیشبرد امر سیاست جداسازی زن و مرد ادامه میدهد، توضیح نداده که با کدام چسب می خواهد روز مبارزه با خشونت بر زنان را به عید مسلمانان بچسپاند؟
خانم رهنورد مثل هر آخوند دیگر، خوبست یادش باشد که منشا 25 نوامبر قتل آن سه خواهر دومینکنی و فعال حقوق زنان توسط مردسالارها و عقب مانده هائی چون برادران و خواهران حکومتی ایشان بودند. اگر قرار بود در ایران روزی را بعنوان روز مقابله با خشونت علیه زنان تعیین کنیم، هزاران برابر واقعه دومینکن فاجعه داشتیم. و اینها البته تاریخ حکومتی است که رهنورد عضو آن است و شخصا همراه سرانش در اعمال خشن ترین آپارتاید علیه زنان سهیم بوده است.
رهنورد بعنوان "دلسوز ملت ايران" لاریجانی را خطاب قرار میدهد. "دلسوز ملت" اسم رمز است. کد جناح اصلاح طلب خطاب به جناح اصول گرا است، معنی انتقاد درباری را دارد، و حامل پیام هشدار به فروپاشی کل رژیم است. زهرا رهنورد هنوز هم امیدوار است که تا دیر نشده، جناح مقابل به دلسوزیهای مادرانه امثال او گوش کند.
زهرا رهنورد که در جمع زنان مرتجع اسلامی با سرعت بیشتری از پله های ارتجاع بالا رفت و به دریافت درجاتی در صف شاگردان "امام خمینی" مشرف شد، حتما فراموش نکرده که صدها زن با خشونت سیاسی و نظامی در زمان نخست وزیری میر حسین موسوی با همکاری همین اوباش اسلامی در زندانهای رژیم اسلامی زندانی و اعدام شدند. او با تکیه به شارلاتانیزم اسلامی و بازاری، از یکطرف 30 سال مبارزه مردم آزادیخواه و برابری طلب جهت رفع تبعیض جنسیتی و آزادی زندانیان سیاسی را به حساب جنبش سبز اصلاح طلبان حکومتی ریخته است و از طرف دیگر این تصویر را میدهد که گویا در این 30 سال ایشان در سنگر مبارزه علیه رفع تبعیض به زنان بوده است!؟
خانم محترم، راه نجاتی برای عاملان و آمران رژیم اسلامی در کار نیست! عمر حکومت پوسیده اسلامی به پایان رسیده و تلاشهای نوع شما بدلیل تناقض عمیق نظامتان با تمایلات مردم به بن بست رسیده و شکست خورده است. زنان برای آزادی باید کل نظام ضد زن را ملغی کنند و قوانین اسلامی اش را به زباله دان بریزند. *
27 نوامبر 2010
برگرفته از سایت آزادی بیان
نقش اما روزولت، در تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر
شصت و دو سال پيش، هنگامی که اعلامیه ی حقوق بشر چون آفتابی درخشان، یکسان و گرما بخش، بر زندگی بشریت قرن بیستم نشست، کمتر کسی باور داشت که زندگی انسان قبل از تصویب شدن اعلامیه حقوق بشر و پس از آن کاملاً شکلی متفاوت به خود خواهد گرفت. اگرچه این اعلامیه ضمانت اجرایی نداشته و بیشتر جنبه ی توصیه ای و پیشنهادی و، اخیراً اخطاری، دارد اما، در عین حال، بايد پذيرفت که با آفرينش آن چارچوبی دقیق و روشن برای شناخت حقوق بشر پیدا شده، و هر بار که کوس رسوایی دیکتاتوری و یا ناقض حقوق بشری، به وسیله ی سازمان های کوشنده در راه تحقق آن به صدا در می آید تردیدی نیست که بشریت یک قدم به سوی آزادی و عدالت و گریز از تبعیض پیش رفته است.
اگرچه، همانگونه که در ماده ی اول اعلامیه حقوق بشر ذکر شده، « تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حيثيت و کرامت و حقوق با هم برابرند»» اما تصویب اعلامیه حقوق بشر بخصوص برای زنان جهان موهبتی مضاعف را در بر داشته است، چرا که این زنان بوده اند که، همیشه، بیش از مردان از کمبود و پايمال شدن حقوق خويش رنج برده اند. و به همين دليل هم هست که، در پیشانی نوشت این اعلامیه، پس از سخن گفتن از آزادی و عدالت و صلح، از برابری حقوق زن و مرد ياد می شود و این چند «اصل» را متفقاً «آرمان مشترک تمام مردمان و ملت ها» اعلام می کند.
باری، با این که ما زنان ایران، به خصوص در سی و دو سال اخیر، به خاطر نقض حقوق خویش، بیش از بسياری از زنان جهان قدر اعلامیه حقوق بشر را می دانیم، و با این که در حال حاضر به طور مرتب برای به دست آوردن حتی حقوق اولیه ی خویش به سازمان های حقوق بشری متوسل می شویم اما، حتی در روز جهانی حقوق بشر نیز، کمتر نامی از «الینور روزولت» می گوییم و می شنویم؛ يعنی زنی که بالاترین نقش را در بوجود آوردن «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» داشته است؛ زنی که شاید به خاطر همسری با رییس جمهور آمریکا و داشتن عنوان بانوی اول اين کشور، کمتر از آن چه که شایسته ی او بايد باشد تحسین شده است.
اما الینور روزولت از معدود زنانی است که دیوارهای «همسر یک شخصیت بزرگ بودن» را شکسته و خود، به عنوان یک شخصیت مستقل اجتماعی، حتی فراتر از همسرش رفته است. معمولاً «بانوی اول» ها در آمريکا نقشی تشريفاتی داشته و هنوز هم دارند ـ درست مثل بیشتر همسران ریاست جمهوری های جهان یا ملکه های اکثر کشورهای سلطنتی. این دسته از زنان بيشتر کارشان آن است که در کنار همسر خويش در مراسم و تشريفات رسمی شرکت کنند، یا به کارهای مربوط به موسسات خیریه برسند. این زنان کمتر شخصیت اجتماعی مستقل داشته و صرفاً نقشی تزئينی و دست دوم را بازی می کنند. اما در تاريخ آمريکا زنان معدودی هم بوده اند که از محدوده ی همسر رياست جمهوری بودن بيرون آمده و به طور مستقل در جريانات اجتماعی شرکت موثر داشته اند. مهم ترین این زنان خانم «الينور روزولت» است؛ یکی از فعال ترین شخصیت های قرن بیستم که در گسترش فکر حقوق بشر و سرپرستی گروه نگارش و تصویب اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نقشی اساسی داشته است.
زندگی الينور روزولت با اعجاب در آميخته است. او تا پانزده سالگی آنقدر خجالتی و آنقدر گرفتار افسردگی بود که همه ی اطرافيانش فکر می کردند هرگز نتواند حتی تحصيلات اش را تمام کند. الينور در هشت سالگی مادرش را از دست داده و با مادر بزرگش زندگی می کرد، و پس از آنکه در ده سالگی پدرش را هم از دست داد کاملا منزوی و گوشه گير شد.
در پانزده سالگی اما، عضویت در يک مدرسه ی خصوصی انگليسی به او اعتماد به نفس تازه ای داد و تغييرات شگرفی را در زندگی او بوجود آورد. و در همین دوران مدرسه نيز بود که با پسری خوش قيافه آشنا شد به نام فرانکلين؛ مردی که بعدها به همسری او در آمد و سپس، با نام مشهور پرزيدنت فرانکلين روزولت، به رياست جمهوری ايالات متحده ی آمريکا رسيد و مورخين معتقدند که اگر تلاش های خستگی ناپذير الينور نبود، همسرش به رياست جمهوری آمريکا نمی رسید.
الينور، پس از ورود به کاخ سفيد نيز علاوه بر داشتن سمت (غیررسمی) مشاور رییس جمهوری، به طور مستقل در جريانات مربوط به حقوق بشر، تبعيض نژادی و مسایل مربوط به زنان فعال بود و البته همین امر هم موجب شد که هدف اصلی حملات دشمنان سیاسی روزولت قرار گیرد؛ يعنی کسانی که با رفع تبعیض نژادی و برابری زن و مرد مخالف بودند. اما خلل ناپذیری، مهربانی و صمیمیت الينور او را محبوب بسیاری از مردمان کرده بود. به قول خودش: «اگر حقیقت و وفاداری نشان خود را بر چهره ی کسی گذاشته باشد، همگان مجذوب او خواهند شد». او برای رسیدن به هدف های انساندوستانه ی خويش مدام به کشورهای گوناگون سفر می کرد و با افراد مختلفی، از روسای جمهور و شاهان و شاهزادگان گرفته تا مردمان عادی و سربازانی که در طول جنگ دوم جهانی در خارج از آمریکا می جنگيدند، گفتگو می کرد و با همه ی آرامشی که در رفتارش بود، دمی آرام و قرار نداشت.
اما، با مرگ پرزِیدنت روزولت، او یک سالی را از اجتماعات دور شد و در کلبه ای به تنهایی زندگی گذراند تا اينکه ديگرباره، به دعوت دولت امريکا، در نقش نماینده ی اين کشور در سازمان ملل متحد، و در کمیسیون حقوق بشر آن، فعالیت خويش را آغاز کرد. تقریباً روشن شده که برخی از افراد مهم سیاسی وقت کوشيده بودند با بازگرداندن اين چهره ی محبوب مردم امريکا برای خود کسب توجه کنند اما، در عين حال، به خیال خود، او را به جایی فرستاده بودند که از کارهای سیاسی دور باشد. آن ها فکر می کردند که بودن او در کمیته ای چون «کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل» نمی تواند اهمیت چندانی در تغییر و تحولات سیاسی داشته باشد. اما الینور، با تلاشی تحسین آمیز، سرپرستی یکی از مهم ترین کارهای جهان، یعنی نگارش و به تصویب رساندن «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» را برعهده گرفت و آن را با پيروزی به پايان رساند؛ اعلامیه ای که، به قول خودش، «از دل تاریخ و واقعیت های معاصر بیرون کشیده شده» بود و می رفت تا بر تمامی روابط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جهان اثری غیر قابل انکار بگذارد.
اگرچه، در برخی از اسناد، از خانم روزولت تنها به عنوان رییس کارگروه نگارش و تصویب اين اعلاميه نام می برند و نگارش متن را متعلق به حقوقدان ها و روشنفکرانی چون جان همفری (حقوقدان کانادایی)، چارلز مالیک (سیاستمدار و فیلسوف لبنانی)، رنه کاسان (حقوقدان فرانسوی)، و پنگ چون چانگ (فلیسوف چینی) می دانند اما اسناد دیگری نیز وجود دارند که نشان می دهند خانم روزولت در نگارش این متن هم نقشی خاص داشته است. او در یکی از مصاحبه هایش، با تواضعی که همیشه در برخوردهایش داشت، می گوید: «نگارش پیش نویس اعلامیه حقوق بشر، برای همکارانم در کارگروه نگارش، به ویژه برای دکتر پ.س.چانگ، دکتر شارل مالک و جان هامفری، که همگی اشخاص بسیار فرهیختهای هستند، ممکن است چندان دشوار و سنگین جلوه نکند. اما این کار در نظر من وظیفه ای ست که برای آن به هیچ وجه آمادگی نداشته ام. با این همه امیدوارم بتوانم به آنان در یافتن واژگانی، که آنها را از دل تاریخ و نیز از اوضاع روز و واقعیتهای معاصر بیرون میکشند، به نحوی یاری رسانم تا همگان بتوانند اهداف ما را دریابند و برای تحقق آنها بسیج شوند». و بر بسياری از محققين آشکار است که اگر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر متنی خشک و حقوقی نیست و شکلی همه فهم دارد بدون تردید اين شکل را مديون تلاش های الينوری هستيم که همواره ارتباطی تنگاتنگ با مردمان ساده داشت.
تصویب اعلامیه حقوق بشر همزمان بود با سال های آغازين جنگ سرد و بروز اختلاف های عمده مابین دو اردوگاه شرق و غرب. اما حضور النور، که نزد هر دو ارودگاه اعتبار و احترامی خاص داشت، سبب شد که این کار با موفقیت به پایان برسد و اختلافات سیاسی سد راه این کار عظیم نشود.
تصویب اعلامیه حقوق بشر، در دهم دسامبر 1948، با سخنرانی خانم روزولت، و با این کلمات انجام شد: « ما امروز در آستانه ی وقوع یک رویداد بزرگ هستیم؛ رویدادی که در تاریخ سازمان ملل و حیات انسان ها تأثیر زیادی خواهد داشت». اعلامیه با 48 رای موافق، هشت رای ممتنع، و بدون هیچ رای مخالف به تصویب رسید و با آفرينش اش جهان وارد مرحله ای تازه از زندگی خویش گشت. در آستانه ی دهم دسامبر سالی ديگر، نوشتن اين یادداشت فرصتی را فراهم آورده است تا، به عنوان يک زن و يک تبعيدی از وطنی که در آتش بيداد و سرکوب و نقض حقوق انسانی مردمان اش می سوزد، گرم ترين درودهای خود را نثار زنی کنم که می توان از او بعنوان «مادر حقوق بشر مدرن» ياد کرد.
jeudi 9 décembre 2010
فیلم "زنان بدون مردان" آنلاین
این فیلم می تواند دریچه ای برای شناخت برخی ویژه گی های تاریخی- اجتماعی ایرانیان باشد که کارگردان در سبک کار خاص خود در پیوند بین هنر، فلسفه و واقعگرائی اجتماعی آنرا به تصویر کشیده است.
mercredi 8 décembre 2010
mardi 7 décembre 2010
در لحظه کوتاه عمر یک شاخه یاس کبود
اگر به دو تکثیر می شدی،
ـ یا به تاهایی از یک،
با آن تای تو که خود یکی است و متعلق به هیچکس نیست،
که همچو سلول جوانه میلی شجاع و گستاخ به تا ها شدن دارد،
آن تای من که بیقرار و متورم از هستی،
میلی به راز های تو در تو دارد
ـ در کشف عریانی هر راز…
رازی را می آموخت
با آن تای تو در لحظه عمر یک شاخه یاس کبود
و رازی را می گفت با آن تای تو
در زیر سایه عطرش بر پوست
و آنگاه همچو پرپره های گل گم می شد،
در رازهای باد های سر گردان…
تا رازهای دیگری را در تاهای دیگر متعلق به هیچکس
جستجو کند
2004 عزت گوشه گیر
بی تا
خلاصه داستان: بي تا به پدر بيمارش علاقه دارد و مادرش به او و شوهر خود بي اعتنا است. سيما، خواهر بي تا، براي او خواستگاري پيدا مي کند که بي تا با خل بازيهايش او را مي راند. بيتا به کوروش، روزنامه نگاري جوان علاقه دارد که او نيز رفتار غيرعادي بي تا را تاب نمي آورد. بي تا ناخواسته ميهماني کوروش را به هم مي ريزد و کوروش براي خلاص شدن از دست بي تا به تلفن هاي او جواب نمي دهد. بي تا با هفت تير زنگ زده پدرش، کوروش را وادار مي کند که به او اظهار علاقه کند. پدر بي تا مي ميرد و کوروش به خارج از کشور مي رود. بي تا تحت فشار خانواده اش تن به ازدواج ناخواسته اي مي دهد، اما به شوهرش بي اعتنا است. روزي بي تا از راديو صداي کوروش را که بازگشته است مي شنود و بلافاصله به دفتر روزنامه اطلاعات مي رود اما کوروش به او تاکيد مي کند که به فکر خانه و زندگي اش باشد. شب هنگام پاسباني بي تا را جلب مي کند و به کلانتري مي برد و سحرگاه آزادش مي کند. در خيابان چند جوان با اتومبيل مزاحم بي تا مي شوند و او سوار اتومبيل آن ها مي شود.
lundi 6 décembre 2010
samedi 4 décembre 2010
صلاحیت وکالت و قضاوت

چرا اعدام شهلا جاهد یک تصمیم سیاسی و حکم حکومتی بود؟
بر این گمانم که وکالت در دوران سی ساله جمهوری اس. اس. لامی تبدیل شد به نوعی دلالی، و وکیل با میانجیگری و وساطت، حق الزحمه خود را از خون متهم دریافت می کند. چنین افرادی می آیند و با یک سواد قرانی و بدون این که عدالت خواهی در وجودشان نهادیه شده باشد به عنوان فعال حقوق بشر می آیند و برای ما در قلب اروپا کنفرانس می دهند و ما بسیار نجیب بوده ایم که صدایمان درنمی آید و به سخنرانی این مأموران سرکوب رژیم برای حفظ نظام و خط دادن به خروش مردمی اعتراض نمی کنیم.
ما همیشه به صراحت گفته ایم که یک حکومت لائیک احتیاج به وکیل و وصی و قیم و لایت فقیه ندارد. مردم سالاری فقط با قانون میسر می شود. نمی شود پای بند ولایت فقیه ماند و فقط نق زد که این ولی نع، ما از آن یکی ولی فقیه خوشمان می آید و با او ساخت و پاخت کرده ایم، و قانون ذبح اسلامی هم دموکراسی است و فقط قطع دست و سنگسار و چشم درآوردن هایمان را با ذبح اسلامی (مثال سالهای خاتمی عبا شکلاتی) نادیده بگیرید چون جنایت اسلامی جزو فرهنگ ایرانی ماست و شما بیایید و قیام کنید تا میرحسین و زهرا خانم فرهیخته (با چادر مشکی و سه روسری) را برایتان بزک کنیم و مانند ناجی ملت بر سر کار بیاوریم و چون میرحسین کمی شفتالوست چندین و چند اهرم و بازوی کمکی کنارش می گذاریم چون از اول تا آخرش ما همه با هم هستیم و نظام باید برقرار بماند تا سفره های ما گسترده بماند و ما مدام در حال خوردن خون ملت بی پناه ایران باقی بمانیم.
مصاحبه را که گوش می کنی و توضیحات وکیل پایه یک دادگستری را که می خوانی می بینی در اولی تولید نجاست کرده و در دومی با چوبی همان نجاست را به هم زده و به هم زده. آقا، خانم، این حضرات هرگز اصلاح پذیر نبوده اند این رژیم هم اصلاح پذیر نیست. این مبصران صف سرکوب، هرگز اصلاح نخواهند شد بلکه به لطف جوایز و یوروهایی که برای ایجاد دموکراسی به جیبشان روانه می شود تنشان پیه آورده و زورشان زیاد شده و اشتهایشان باز تا هر چه را خوششان نیاید به دست میرغضب بسپارند.
بهترینشان شیرین بانو بود که دادگاه قتل زیبا کاظمی را تبدیل به سیرک کرد و با اعلام جرم مجازی «قتل عمد» دست رژیم را از آن قتل به کل شست و در مورد قتل دکتر زهرا، آنقدر لفتش داد که کل مدارک قتل از بین رفت و از کجا بگویم از این یکی که از شوق خوش خدمتی برای سبزالله، هیچ حرف دهنش را نمی فهمد و مدام سعی می کند از این قتل برای حربش امتیاز بگیرد. آخر اعدام شهلا چه ربطی به مسایل اقتصادی کشور دارد؟ گوش بدهید صراحتاً ناصر محمدخانی را قاتل اعلام می کند تا روی حراست و اطلاعاتی ها را سپید کند. ناصر محمد خانی می تواند با توجه به این دو مصاحبه، این آقای وکیل پایه یک دادگستری را به دادگاه بکشاند.
vendredi 3 décembre 2010
اتهام بی سند و تسویه حساب

هیچ معلوم نیست علل اختلاف ناصر محمدخانی با وزارت اطلاعات و اصلاح طلبان چه بوده است که این گونه برایش از رو شمشیر بسته اند.
مسئله این نیست که چه کسی باید دار زده می شد بلکه انتقاد به کل سیستمی است که وکلای تسخیری اش ادعای مدافع حقوق بشر بودن را دارند و دارند هم از توبره می خورند و هم از آخور. حالا نه به خاطر دفاع از بشر، بلکه به خاطر وابستگی های حزبی شان در تنگنا قرار گرفته اند و راهی غرب شده اند، حالا همین را پیراهن عثمان کرده اند که ما مدافع حقوق بشر هستیم. آخر بشر در آن جمهوری قتل و جنایت چه حقوقی داشت یا دارد؟ و چه حقوقی می تواند داشته باشد؟ چگونه یک نوجوان را در اتاق اعدام راه داده اند؟ چگونه از یک نوجوان قاتل می سازند؟ و این بازتولید جنایت (شیرین بانو و شرکا در این موارد از کلمه خشونت به جای جنایت استفاده می کنند.) این قصاص چه بازتابی در جامعه می تواند داشته باشد؟ برخورد فردی و یک طرفانه آقا وکیل اصلاح طلب نمونه ای از «عدالت فقط خودی ها» است که هیچ ربطی به قانون و عدالت و آینده جامعه ما ندارد. جامعه ما بایست از این اعمال و افکار یک جانبه این افراد ضدعفونی شود جامعه ما بایست روزی به سلامت و زندگی برگردد.
صلاحیت وکالت و قضاوت
چه کسی لاله را کشت؟
وقتی شهلا نباشد
jeudi 2 décembre 2010
چه کسی لاله را کشت؟

ناصر محمد خانی بازیکن محبوب فوتبال، به دلایلی که نمی دانیم دو زن زندگیش را از دست داد و پسر پانزده ساله اش هم قاتل شد حالا فمینیسم زرد حاج خانم ها دور برداشته و به جای این که همگی این افراد را قربانیان حکومتی با توطئه های مافیایی بداند می خواهد حق ناصر را کف دستش بگذارد و باز بحث انحرافی مرد هوسران را پیش بکشد. این یعنی شهلا از سر حسادت لاله را کشت، در حالی که پرونده مغشوش و مبهم بوده است.
لجن ها عکس مادر داغدار شهلا را هم منتشر می کنند و شهلا را قاتل قلمداد می کنند. شهلا چگونه توانست پیش از کشتن به همسر ناصر تجاوز کند و او را بگاید؟ رد پای حراست و وزارت اطلاعات و باقی قضایا به کل در روایات حاج خانم های حکومتی پاک شده و مانند قالی خونین کف اتاق شسته شده است.
فمینیسم زرد حاج خانم ها یک بار دیگر دارد خوش خدمتی می کند تا روی بازجویان اطلاعاتی را سفید و دل آقاشوهرهای حکومتی را خشنود کند. حالا انگار مردان خارجی معشوقه ندارند و همگی به همسرشان وفادارند. وقاحتشان این قدر است که دارند تلقین می کنند که شهلا قاتل بوده و این ناصر هوسران بود که از او یک قاتل ساخت. تخریب شخصیت زنده و مرده با هم! چیزی که در دنیا بی سابقه است. آیا بشر مرده هیچ حقی ندارد؟ آیا بشر مرده بایست با قلم زرد روزی نگاران حکومت فاشیست دینی مدام آغشته شود؟ گمان می کنم پس از سقوط این مجموعه دروغها، پس از این مجموعه مافیایی سینمایی، به سالها نظافت و تخیله چاه و لجن نیازمندیم تا فضای جامعه را از هجوم ملخ های لجن نگار و مزدوران حکومتی پاک کنیم.
وقتی شهلا نباشد
اتهام بی سند و تسویه حساب
صلاحیت وکالت و قضاوت
mercredi 1 décembre 2010
وقتی شهلا نباشد
صدای شهلا ساعاتی قبل از اعدام/فایل صوتی
چه کسی صندلی را از زیر پای شهلا کشید؟تصاویر انعکاس جهانی اعدام شهلا جاهد
"ابهامات جدی در پرونده شهلا جاهد"، گفتوگوی مينو همتی با ابهريان از افسران تحقيق در پرونده شهلا جاهد - ويدئو
***
عدالتی که در آن جایی برای شهلا نباشد، سرزمینی که در آن ندا را در روز روشن در خیابان با تیر بزنند و هیچ پاسخی در جواب نیاید. سرزمینی که ترانه ای با چشمان زمردین را دستگیر کنند و مورد تجاوز جمعی قرار بدهند و بعد جسدش را بسوزانند و هیچ پاسخی نیاید. سرزمینی که در آن دکتر زهرا را بیخود دستگیر کنند و بعد جسدش را به خانواده اش تحویل بدهند و هیس هیس مبادا از تجاوز حرف بزنید، بگویید که دخترتان موقع مرگ سالم بوده. سرزمینی که در آن زیبا را در زندان شکنجه کنند و پیکرش را متلاشی کنند و بکشند و هیچ پاسخ گویی نباشد و محاکمه اش تبدیل به سیرکی برای دولتیان شود تا شیرین بانو دستان قاتلان را از خون زیبایان بشوید. سرزمینی که در آن عدالت برای همه نباشد و اگر باشد فقط برای یکی دو تا از خودی های ناز لمیده در سلول هایی که از آنجا می شود با لب تاپ وبلاگ را به روز کرد و برای مرخصی به خانه آمد و کنار حاج خانم هایی که اگر یک شب شوهرشان پیشان نباشد مرنو مرنو هایشان در سطح جهانی منتشر خواهد شد. سرزمینی که ژولیت خانم فقط اسم جعفر را جلوی پستان هایش بگیرد و یادی از زندانیان سیاسی دیگر نباشد و همگی خواهان آزادی «فقط جعفر» بشوند، ... سرزمینی که دیگر در آن شهلایی زنده نباشد.

دیشب هنگام به دار آویخته شدن شهلا بیدار بودم و می دانستم که می کشندش و می دانستم تا شانزده آذر، چند نفر دیگر به بالای دار خواهند رفت. بیش از سی سال است که مردم ایران توسط حکومتی غاصب به گروگان گرفته شده اند و اعدام های گروهی در مشهد، حکایت از مذاکرات پشت پرده دارد. هر بار غربی ها در مذاکراتشان کوتاه نمی آیند، آن طرف مردم را اعدام می کنند. مردم ایران گروگان اند. سرزمینی که زهرا خانوم چادر به کمر، زن فرهیخته و آزاده اش محسوب شود، مجموعه ای از جنایات و دروغ هاست که دیگر از چند هزار سال فرهنگ نشانه ای ندارد. سرزمینی که از آن همه و برای همه نباشد، سرزمین غصب شده ایست که در آن برای ما جایی نیست.
به زودی به منظور تقویت و قدردانی از زحمات افرادی که نقش آلترناتیو حکومتی (اپوزیسیون خودی) به آنها محول شده است، یک سری جوایز و دکترا و رسانه و تلویزیون برای حاج خانم های «فعال حقوق بشر با ذبح اسلامی» و پاسداران و بازجویان بازنشسته «انقلاب امامی» که اکنون به نقد و فلسفه پرداخته اند داده خواهد شد. این جوایز پول خون ندا، اشکان، کیانوش، ترانه، محسن، امیر، عاطفه، سهیلا و شهلا و بالاخره پول خون مردم ایران است.